نماز و نیاز
از کوچههای سرنوشت، صدای پا تو میشنویم حتی تو شهرای شلوغ، گاهی صدا تو میشنویم &nb...
جان بیفشان که سرِ خصم درو خواهی کرد
آیش سالزد است آنچه جهان است امروز شخم کن، موسم افشاندن جان است امروز
زمان، آبستن جنگی است، جنگی مثل عاشورا
به دریاهای بیپایاب برگردان صدفها را به ماهیها، به شهر آب، برگردان صدفها را
این قصه مال توست، بیا مهربانترین!
اما تو با نیامدنت نیز حاضری کم نیست از تو چیزی از اینسان نیامدن
مبتلا کردهست دلها را به درد دوریاش
گر بیایی خانهای میسازم از باران و شعر ابرهای آسمانهای پردههای توریاش...
تو دست گمشدهها را مگر نمیگیری؟
در این رسانهی دنیا میان برفکها نه مانده از تو صدایی نه مانده تصویری
حضرت باران
دوباره تازه کن امشب گلوی ساغر را به کام ما بچشان جرعه های آخر را سلام حضرت باران! ... ببار تا شاید...
کم کن از بینمان مسافت ها
دست هایت ضریح حاجت ها چشم هایت گل اجابت ها شبنم روی گونه ی سرخت مایه ی سبزی طراوت ها