شرحه شرحه است صدا در باد، شبپا رفته است
نقل امشب نیست، از بَرساد، شبپا رفته است
بر دهل، بیهنگ، بیهنجار، میکوفد باد
ضرب شبپا نیست، ناهموار میکوفد باد
جگرم داغ ملامت نیست، کسبم دشنه است
باز بینفت است فانوسم، اسبم تشنه است
آب در چشمه نبود امروز، چشمم نم خورد
چشمه در آب شناور بود، اسبم رم خورد
میدمد ماه، دوتارم کو؟ شب تنها نیست
زخمه آبستن هذیان است، تب تنها نیست
آسمان را مه انبوه دگر خواهد کرد
نیمهشب خیل گراز از کوه سر خواهد کرد
بیشه درواست، خروش دد و دیو از قریه است
هله عُوّای سگان است، غریو از قریه است
آن طرف صخرهکن است این باد، سنگ ایمن نیست
مادیانها یله در تنگاند، تنگ ایمن نیست
هاله دستار هلال است، زمین خواهد سوخت
تَفِ طوفان جلال است، زمین خواهد سوخت
میدمد ماه، دوتارم کو؟ راحت صعب است
بوسهی داغ سبک نیست، جراحت صعب است
روزبانان شب فردا، به فریرون ماندند
خیمهای داشت فلاطون که به هامون ماندند
شهر سیمرغ سترگی است که پوپک مرده است
کوچهها کوچ بزرگی است که کودک مرده است
خانه گرداب گناهی است که پایابش نیست
خواجه مرداب سیاهی است که مهتابش نیست
دوش رؤیازدهای باغ حقایق دیده است
داغ دیده است، ولی داغ شقایق دیده است
حیف شد، خوابگزاران پی آیین ماندند
مرغ حق بانگ نزد، در ده پایین ماندند
حیف شد، زورق ذوالنون لب دریا واماند
میخ خرگاه فلاطون به ثریا واماند
حیف شد، بیخبری خنگ خبر را زایید
ظلمت آبستن شر بود، بشر را زایید
صبحدم گاو نه بقراط جنین را میکافت
پسر سایهی سقراط زمین را میکافت
هور بیمشعله سر میزد و کیوان میسوخت
وهم میکاشت سواری که در ایوان میسوخت
ماسوا را به دم تیغ سوا میکردند
میشمردند جهان را و جدا میکردند
گریهی روح روان بود که جان طغیان کرد
صبح تاراج زمین بود، زمان طغیان کرد
میدمد ماه، دوتارم کو؟ کسبم دشنه است
باز بینفت است فانوسم، اسبم تشنه است
دیده باز از پی تسکینم خون میبارد
باز از پنجهی مسکینم خون میبارد
باد... این باد غریب است، غریب است این باد
روح دیو است، دُروج است، فریب است این باد
شاید از سلسله ضحّاک رهیده است امشب
اهرمن شاید زنجیر بریده است امشب
نقل افتادن هیکل نیست، هیکل بالی است
حشر دیوان سلیمان است، خمها خالی است
یله کن، باد و بلا نیست، عدم میتوفد
فتنهی عاد و ثمود است، بههم میتوفد
خاک میشورد، میبالد، برمیخیزد
آسمان زلزلهبیز است، نمیدانستم
کوه را پای گریز است، نمیدانستم
هله، باد است بجنبید که راحت صعب است
بوسهی داغ سبک نیست، جراحت صعب است
حِبر مقدونیه میگفت سقَر سقراط است
نه که بقراط بقر نیست، بقر بقراط است
جنس سسقراط سقر بود، سمندر را ساخت
مُثُل حِبر بقر بود، سکندر را ساخت
دیک در منظر بدخواه، غُرابالبین است
گاو مقدونیه در عکا، ذوالقرنین است
بتگران در همه ادوار دروگر زادند
سدنهی فلسفهاوبار سروگر زادند
بارها جهد شبانان رمه را ایمن کرد
شره شاختراشان همه را ریمن کرد
میخ خرگاه فلاطون خر عیسی را کشت
پسر سایهی سقراط کلیسا را کشت
تا فلاطون، تب تیمار، دو منزل طی کرد
پسر سایهی سقراط سفر را پی کرد
شهر را مردم شنعار عمارت کردند
سدنهی فلسفهاوبار زیارت کردند
شهر سیمرغ سترگی است که پوپک مرده است
کوچهها کوچ بزرگی است که کودک مرده است
خوب را سفسطهی دایم دونان برد کرد
کوچ را سدنهی بتخانه یونان سد کرد:
«کُلّ – اگر راه بری – نوعاند، جزوی جنساند،
جنسِ جنسِ حَیَوان کلی است، بعضی انساند»
هله زین بلبله صدبار دگر شد گیتی
بوعلی گم شد و بقراط بقر شد گیتی
شاخ در شاخ بر این مَرج، مُجارا رفته است
گاه اگر شاخوری نیست، مدارا رفته است
تو گلی بودی و خس ماند، دریغا انسان
اشرفی رفت و اخس ماند، دریغا انسان
بمگو صعبتراشی است... تو سهلاندیشی
قصهی عُشب و کلا نیست، تو جهلاندیشی
چشم از این تعمیهها کفت اگر کفت اینجا
چشم از این تعمیهها کفت اگر کفت اینجا
کار از این تسمیهها رفت اگر رفت اینجا
«اشرف»ات گفت و به «بل هم اضل» افتادت راه
از اخس تا به کتامین وحل افتادت راه؟
کوری از شبههی این گرد، غریب است این باد
سرمهی دیو دروج است، فریب است این باد
از جم، از جمجمه، از نیل روایت میکرد
پدرم از رمه، از ایل روایت میکرد
جزمی پیر، نه شک داشت، نه لاادری بود
از اُحُد آینه میساخت، ولی بدری بود
مویهگر بود، به مظلومی باور داشت
شاهدم انس عجیبی است که با حیدر داشت
از جهولان گله میکرد که نااهلاناند
دشمن بوالحکمان بود که بوجهلاناند
فضل میگفت که را خواست فضولی بگذاشت
با حکیم سره این گیجی و گولی بگذاشت
سیرِ قاف است، سرِ مرغ همایون دارید
ژاژخایی است اگر نطق فلاطون دارید
هله، باد است، بجنبید، صراحت صعب است
بوسهی داغ سبک نیست، جراحت صعب است
مَأرِب از سیل شکسته است، بجنبید آخر
مارد از سلسله رسته است، بجنبید آخر
توأماناند مه و ماه بگویم یا نه؟
کار صعب است در این راه، بگویم یا نه؟
هله در تیه یکی خواب اریحا را دید
کسی از سامریان اسب یشوعا را دید
نیل این قوم شمایید که نیلید از خشم
خصم راهید و رمه، دشمن ایلید از خشم
چند دملابه که هستید و تعقل دارید
سیل یا سیلی... اگر بخت توکل دارید
کار صعب است در این راه، بگویم یا نه؟
توأماناند مه و ماه، بگویم یا نه؟
تا نگویید که بیرسم، برون از حد گفت
فتنهی کفر و نفاقاند عرف، احمد گفت
این دکان یله بیسود، گهی بیضر بود
کاش گوسالهی این نفسپرستان زر بود
تا مذکر به جهان است و مؤنث برجاست
هُبَل شهوت این قومِ مخنّث برجاست
کامشان نیست اگر ننگی اگر نامی هست
دین و دنیا بفروشند اگر کامی هست
ای شما خفته به امید، عرب صوفی نیست
اهل این بادیه شامی است اگر کوفی نیست
کار صعب است در این راه، بگویم یا نه؟
توأماناند مه و ماه، بگویم یا نه؟
یال هنگامهی این شیر بجنبانیدند
گیتی از واهمه شمشیر بجنبانیدند
هفت اقلیم جهان از تب ما لرزیده است
مردم ارزد به همان صبح که شب ورزیده است
دستبردی سره کردیم، غرامت با ماست
اگر از ره بنگردیم، کرامت با ماست
وگر از زمره بریدیم، رمیدن بیجاست
چارهی تیغ، دعا نیست، دمیدن بیجاست
رسن و حنجره صعب است، هلا! بر جا باش
انتقام سره صعب است، هلا! بر جا باش
رففع این رخنه به گل نیست، خسارت ننگ است
کارِ گل، کامهی دل نیست، اسارت ننگ است
کار صعب است در این راه، بگویم یا نه؟
توأماناند مه و ماه، بگویم یا نه؟
شرق از مَرمَره تا سند به پا میخیزد
خلق از افریقیه تا هند به پا میخیزد
خون تاجیک دگر جوش جنون خواهد زد
ازبک از آمویه پاپوش به خون خواهد زد
باشه در صخرهی کشمیر فزون خواهد شد
ببری از بیشهی بنگال برون خواهد شد
ترکمن بر زبر باد سفر خواهد کرد
باز افغان به جهان عربده سر خواهد کرد
روم عثمانی از آیینه برون خواهد تاخت
ترک شروانی از ارمن به لیون خواهد تاخت
اور و اربیل مپندار که بیآیین است
کرد، سالار امین است، صلاحالدین است
دوش نقشی به زمین آمد و نقشی برخاست
آذرخشی بدرخشید و درفشی برخاست
صبحِ امکانِ محال است در عالم امروز
حشرِ رایاتِ جلال است در عالم امروز
گیتی از اُشتلُم شیعه دژم خواهد شد
جَیش سنّی و اباضیه به هم خواهد شد
زیدی و مالکی افسانه دگر خواهد کرد
شافعی و حنفی ترک سَمر خواهد کرد
هله رعد است، هلا برق به پا خواهد خاست
اُمت واحده از شرق به پا خواهد خاست
کار صعب است در این راه، بگویم یا نه؟
توأماناند مه و ماه، بگویم یا نه؟
چند پابست دغایید و شقایید آخر؟
این شمایید و شمایید و شمایید آخر
نیمهشب هلهله کردید، خداتان دانست
خصمِ شیطانصفت از رنگ صداتان دانست
خود از اینان نه گزیری، نه گریزی دارید
مایهتان چیست؟ سپاسی و ستیزی دارید
بستیزید، روا نیست هراس از دشمن
با خداوند، ستیز است، سپاس از دشمن
مار کی یار کژاغند شما خواهد شد؟
خصم از سجده خداوند شما خواهد شد
یله کن، بندگی سایهی انسان ننگ است
با خدا، بندگی بردهی شیطان ننگ است
خصم، ابلیسِ پلیدی است که هنجارش نیست
صلح تلبیس بلیدی است که دیدارش نیست
کار صعب است در این راه، بگویم یا نه؟
توأماناند مه و ماه، بگویم یا نه؟
بویناک است فضا، شادی کنّاسان بین
شو در این وسوسه، بازار به خنّاسان بین
هرچه بدریدهسقا آبخنکداراناند
شورهپشتان کفندزد، بنکداراناند
جانشان مبرز شرک است، ظلاماوبارند
تولهی لقمهلجاماند، حراماوبارند
عَفن انباشته دارند به انبانهاشان
نیست، جز سیم سیا نیست به همیانهاشان
جوش کنّاس کنیسه است در این سوقالکلب
سود و سودای دسیسه است در این سوقالکلب
بیع دست خر عیساست، جهودان بیشاند
خود از اینسان ید بیضاست، جهودان بیشاند
ای شما سوقهی بازار! چه سودا کردید؟
سوقیان کهنهفروشاند، چه پیدا کردید؟
عرضهی یوسف دین نیست، خلاف آوردید
ای کم از پیرزنان! لاف و کلاف آوردید
سوقیان خاجفروشاند، شمایان حاجاید
رشتهتان پنبه شد از جهل، عجب حلّاجاید!
قبض و بسط و ره و روز و نو و روشن لافاند
عرض نشخوار یهود است، خران علافاند
کار صعب است در این راه، بگویم یا نه؟
توأماناند مه و ماه، بگویم یا نه؟
نه، نمیگویم، فرسودن جان است این گفت
در زمین پردهدری نیست، نهان است این گفت
نه، نمیگویم، پیداست چرا میگویم
نفسم سوخت... کراناند، که را میگویم؟
پدرم گفت: چو گفتند نباید نشنود
شرحه شرحه است صدا در باد، شاید نشنود
چیزی اینجاست... بلی این هست... و چیزی کم داشت...
پدرم پیر یلی بود، دلی خرّم داشت
کورهراه پدرم تا خود قائم میرفت
شاید ایمان پدر بود که دائم میرفت
با وی از عربدهی باد نمیترسیدم
که نه از زید و نه از زاد نمیترسیدم
خارها همره او سوسن و سنبل بودند
اسبهای پدرم کرهی دلدل بودند
دشنه... در حضرت او دشنهگری کسبم بود
دشنهای داشت پدر، تشنهتر از اسبم بود
دشنهای داشت دودم، یکسره همراهش بود
ذوالفقار پدرم دشنهی کوتاهش بود
سالها پیش بدان سنّی و صوفی میکشت
کربلا بود زمین، شامی و کوفی میکشت
آن دودم را دم مرگش به دوتاری دادم
صبح فردا زرهش را به ازاری دادم
اسبش اما نریان بود، به توسن میزد
جانب سنبله میدید، به سوسن میزد
زمره گفتند خصی نیست، به رازش بستم
نریان اسب پدر بود، به گازش بستم
رام شد رام... ولی اسب حرونتر خوشتر
حیف شد، راحله بیصبر و سکونتر خوشتر
حیف شد، ملعبه شد، رخش، شموسی بگذاشت
رام طفلان گذر ماند، عبوسی بگذاشت
مادیانهای عروساند، دلم میگیرد
جوجهمرغان خروساند، دلم میگیرد
میدمد ماه، دوتارم کو؟ دلتنگم باز
جوش طفلان حرون است به ره، لنگم باز
کارها رفت ز میراث پدر، مرد این است
اسب، این اسب خصی ماند به من، درد این است
جگرم داغ ملامت نیست، کسبم دشنه است
باز بینفت است فانوسم، اسبم تشنه است
اسب من! باش که طفلان سرا میخندند،
میگشایند تو را، باز تو را میبندند
محو سورند و سرورند به بازی طفلان
قبض و بسطی سره دارند مجازی طفلان
سگ ده را یله کردند، به کُشتیشان بین
قصد ایل و گله کردند، به پشتیشان بین
اسب من! چشمه عزیزی است که پس میگیرم
چارهگر دشنهی تیزی است که پس میگیرم
دخترند این یلگان، ایل پسر هم دارد
ایلخی چون برسد، کرّهی نر هم دارد
زخم ما یاوگیان را به ادب خواهد کوفت
آن که شبپاست، دهل را به غضب خواهد کوفت
علی معلّم دامغانی