حضرت باران
دوباره تازه کن امشب گلوی ساغر را به کام ما بچشان جرعه های آخر را سلام حضرت باران! ... ببار تا شاید...
کم کن از بینمان مسافت ها
دست هایت ضریح حاجت ها چشم هایت گل اجابت ها شبنم روی گونه ی سرخت مایه ی سبزی طراوت ها
یا ایها العزیز...
تاکه گردیدم آشنای سحر شددلم وادی صفای سحر بین سجاده تربتم گل شد بانم اشک وگریه های سحر
چرا دير كرده اي ؟!
زلفت اگر نبود نسيم سحر نبود گمراه مي شديم نگاهت اگر نبود مهر شما به داد تمناي ما رسيد ورن...
عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
امشب خبر ز عالم بالا رسیده است زیباترین ستاره ی دنیا رسیده است
صبح هر جمعه آب و جارو كن
باز هم جشن نيمه ي شعبان بيتها رخت نو به تن دارند قلم من به زحمت افتاده واژه ها شوق پر زدن دارند **
معنای انتظار چرا دیر کرده ای؟
تا دست کردگار تو را بی نشان نوشت گفتم مگر که می شود از آسمان نوشت؟