تویی که شیو ه ی پرواز را می آموزی
تویی که بال و پری داده ای کبوتر را
یتیم می شود این خاک در نبود شما
و باد می شکند شاخه ی صنوبر را
گلوی بره و دندان گرگ های سیاه!
بیا تمام کن این جنگ نابرابر را
بتاز در صف نیرنگ کوفیان زمان
و از نیام بکش ذوالفقار حیدر را
صدای پای تو را لحظه لحظه می شنوم
و تیز کرده ام این بار گوش باور را
کمی به حال دلم رحم کن که محتاجم
و پاسخی بده این خواهش مکرر را
چرا سراغی از این درد ما نمی گیری؟
دلت به رحم بیاید دو چشم بر در را
خلاصه می کنم و دردسر نمی دهمت
و صادقانه بگویم دو بیت آخر را
به ما نیامده دل کندن از شما حتّی ...
خریده ایم به جان زخم تیغ خنجر را
بیا ... و این تب تردید را زما برگیر
بکش به روی جهان دست عدل گستر را
هادی ملک پور