کاش میشد که پریشان تو باشم
یا نباشم، یا از آنِ تو باشم
تو چنان ابر طربناک بباری
من همه تشنهی باران تو باشم
در افقهای تماشای نگاهت
سبزیِ باغ و بهاران تو باشم
تا درآیی و گلی را بگزینی
من همان غنچهی خندان تو باشم
چون که فردا شد و خورشید کدر شد
من هم از جمله شهیدان تو باشم
تا نفس هست و قفس هست، الهی
منِ شوریده غزلخوان تو باشم
سلمان هراتی