در خم يک کوچه مانده ايم دوباره
مثل هميشه به کاروان نرسيديم
شيعه ی خوبي نبوده ايم برايش
ما به حضور اماممان نرسيديم
هر شب از اين جاده رفته ايم ولي حيف
تا به سحرهاي جمکران نرسيديم
کوچه به کوچه شميم سيب بياريد
يا خبري از سوي حبيب بياريد
کار جنونم به تماشا کشيده اَست
يک دو نفس لاأقل شکيب بياريد
با غم تو قلب من کنار نيامد
اشک هاي جمعه ام به کار نيامد
چشمها سپيد شد به راه عبورش
از گذر جاده ها سوار نيامد
در نفس باغ بوي پيرهنش نيست
يوسف شب هاي انتظار نيامد
نیست تاب عدل علی در دل دنیا
وارث طوفان ذوالفقار نيامد
دل ز همه جز تو گسستم که بيايي
دل به سر زلف تو بستم که بيايي
هر چه دويدم به حضورت نرسيدم
بر سر راه تو نشستم که بيايي
يا کبوتران نامه بر نپريدند
يا عريضه ها به حضورت نرسيدند
عاشقي از دوري تو مي رود از دست
از غم مهجوري تو مي رود از دست
ندبه ی آدينه هم هواي تو دارد
شيون آئينه هم هواي تو دارد
بي تو زمين و زمان ثبات ندارد
بي تو جهان کشتي نجات ندارد
خيمه ی سبزت پناه اهل جهان است
شانه تو تکيه گاه مُلک و مکان است
چشم های تو چراغ راه دل ماست
هر نگاه تو پناهگاه دل ماست
می وزد از سمت جمکران خیالت
هر سحر جمعه آرزوی وصالت
چشمه زمزم شده ست چشم غریبم
هم نفس زمزمه ی اشک زلالت
کاش شوم ميهمان خيمه ی سبزت
يا کريم آسمان خيمه ی سبزت
کوچه به کوچه شميم سيب بياريد
يا خبري از سوي حبيب بياريد
هم نفسان کوچه پر از عطر بهار است
مي دهد اين مژده را نسيم، قرار است
یوسف رحیمی