logo ارائه مقالات و محتوای مهدوی
 فلسفة ظهور منجي

  مقدمه

   انسانها معمولاً، همه در انتظار روزي بهتر و زندگاني مرفه تراند. روزگاري که در آن جور و ستم، فقر و گرسنگي، رنج و بيماري، ناامني و نابساماني نباشد. اميد به آينده بهتر و انتظار فردايي نيکوتر، حديث نفس انسان هاست و خواست مشترک همة بشر، که زمان و مکان را نمي‌شناسد و به هيچ قوم و گروهي هم اختصاص ندارد و آن را همه وقت، در همه جا، در ميان تمام اقوام و ملل مي‌توان شناخت.تحقق پيروزي، نياز به «رهبري» را در وجود انسان تشديد مي‌کند و او را به جستجوي رهبر و راهنما برمي انگيزد اين اشتياق در آنها به حدي است که حتي به بدل از رهبران انتزاعي نيز روي مي‌آورند ولي هنگامي که برترين رهبر خود را پيدا کردند در راه او از هيچ کوششي دريغ نمي‌کنند و در مقام ايثار و فداکاري سر از پا نمي‌شناسند. بدين ترتيب، در حقيقت بشريت در رؤياهاي طلايي خود از حکومت ايده آل، در مدينة فاضله، در مسيح جويي ها، در مهدي پرستي‌هاي خود دنبال يک امام و رهبر و بالأخره، منجي بزرگ بشريت است. بدين سان، همه افراد کنجکاو از خود مي‌پرسند:اين منجي بشريت کيست؟ چه ويژگي هايي دارد. چه زماني و چگونه خواهد آمد؟ به راستي آيا اين فکر و عقيدة عمومي يک واقعيت عيني است و مولود دلايل منطقي، يا يک تخيل است براي تحمل رنج‌ها و مشقت‌هاي زندگي و اشباع کاذب تمايلات انسان‌ها در مسير گمشدة عمومي؟ و يا ...   و بالاتر از اين فلسفة ظهور منجي چيست؟ اصلاً چه لزومي دارد چنين منجي اي ظهور کند و چه لزومي دارد که انساني فوق العاده ظهور کند و رهبري جامعة بشري را به دست گيرد؟    آيا عقيدة ظهور منجي صرفاً جنبة تقليدي و تعبدي دارد و يا اين که نيز مي‌توان آن را اثبات کرد و به آن ايمان آورد؟

   ما در اين مقاله در پي پاسخ معقول و منطقي به اين پرسش‌ها هستيم.

فلسفة ظهور منجي چیست؟   قبل از تبيين و نقد و بررسي ديدگاه‌ها دربارة ظهور منجي، لازم است توضيح مختصري دربارة واژه‌هاي کليدي داشته باشيم.

   واژه‌هاي کليدي: ظهور عدالت فطرت

  1. ظهور: يکي از اصطلاحات بسيار رايج در فرهنگ مهدويت واژة ظهور است. اين کلمه از نظر لغت به معناي آشکار شدن چيز پنهان است.[1]

   نکته مهم در ظهور، مسبوق بودن آن به غيبت است. اما در اصطلاح مهدويت، مقصود ظاهر شدن حضرت مهدي( پس از پنهان زيستن طولاني، جهت قيام و برپايي حکومت عدل جهاني است.

2.عدالت: «عدل» آن چيزي است که از نظر انسان‌ها مستقيم است و آن ضد جور است و حکم به حق را نيز گويند.[2]

«عدالت» از مهم ترين اهداف ظهور منجي (و قيام مهدي( موعود) است برپايي عدل و قسط در جامعة بشري و بسط و توسعة آن بر کل کرة زمين و بين تمام انسان ها هدف منجي است. و «عدالت» عبارتست از اين که «هر چيزي به جاي واقعي خود بنشيند» و يا «هر چيزي به حق خود برسد. »[3]

3ـ فطرت

   معناي لغوي «فطر» «عبارت است از ابتداء و اختراع»4 يعني خلقت ابتدايي، به عبارت ديگر خلقت غير تقليدي. و اما معناي «فطرت» همان الهام و درک دروني است که نياز به دليل ندارد، يعني بدون استدلال و برهان، انسان آن را پذيرا مي‌شود و به آن ايمان دارد.5 مگر اينكه عوامل خارجي او را از راهش منحرف سازد.

   فلسفة ظهور منجي

   آيا ايمان به حتميت ظهور منجي بشر در فکر عموم انسان‌ها وجود دارد؟ آيا اين فکر و عقيدة عمومي يک واقعيت عيني است و مولود دلايل منطقي؟ و يا يک تخيل است براي تحمل رنج‌ها و مشقت‌هاي زندگي؟ اصلاً فلسفة ظهور منجي چيست؟ چه لزومي دارد که انسان فوق العاده اي ظهور کند و رهبري جامعه بشري را بدست گيرد. به راستي چنين شخصيتي خواهد آمد؟ و يا نه اين عقيده صرفاً جنبة تعبدي و تقليدي دارد؟ و . . .

   در پاسخ بايد گفت که هر مسئله اي از چند راه قابل بحث و بررسي است. از طريق عقل و خرد، از طريق عاطفه و فطرت، از طريق تعبد و تقليد و . . . با توجه به اين مقدمه مي‌گوييم که سه نظريه اساسي دربارة فلسفة ظهور منجي وجود دارد.

   نظرية عقل و خرد.

   نظرية فطرت.

   نظرية تقليد.

نظرية تقليد

   قائلين به اين ديدگاه –که نوعاً خاورشنان و مستشرقين اند- معتقدند که اعتقاد به مهدويت و ظهور منجي در آخر الزمان در تفکر مسلمانان، به ويژه شيعيان- متأثر از افکار اديان پيشين و بخصوص تفکر يهوديان و مسيحيان و بالاخص زرتشتيان است. چنانکه

   آقاي «گلد تسهير» مي‌نويسد:«اعتقاد به مسأله مهدويت و ريشة خود به عناصر يهودي و مسيحي بر مي‌گردد و در آن پاره اي از ويژگي‌هاي مبحث «سوشيانس» که مورد اعقتاد زرتشتيان است يافت مي‌شود»[6]

2.دار مستتر» و آقاي «فان فلوتن» در اشتراک ميان اديان و تأثير پذيري آنها از مذهب زرتشتي مي‌گويد که همه اديان همچون مسيحيت، يهوديت و اسلام بر اين باور هستند که منجي هنگامي ظهور خواهد نمود که در عالم شرّ و نيروي بد حاکم مي‌شود و اين را تحت تأثير مسئله «اهريمن» در تفکر زرتشت مي‌داند. او مي‌گويد: «مطابق تعاليم اين سه ديانت پيش از ظهور منجي بايد نيروي بد بر جهان حکم فرما شود. اين نيرو را يهوديان به هجوم و تخريب يأجوج و مأجوج مصداق داده‌اند و عيسويان به اژدها يا جانور اپوکاليس و يک پيغمبر دروغين يا پيغمبر شيطان معروف به دجّال، و ايرانيان به مار ضحاک که نشانة اهرمن اي اصل بدي است. »[7] همچنين آقاي «مارگوليوث» نيز اعتقاد به مهدويت و منجي در اسلام را تحت تأثير مفهوم انتظار مسيح از جانب يهوديان و مسيحيان مي‌داند»[8]

3.آقاي «هميلتون گيبا» از ديگر خاور شناسان معروف نيز معتقد است که اعتقاد به مهدويت و ظهور منجي در ميان مسلمانان از اعتقادات مسيحيان ناشي شده است. و قصه گويان ميان عقيده مسيحيان دربارة ظهور دوم مسيح با اعتقاد به ظهور امام مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به عنوان منجي آخر الزمان پيوند ايجاد کرده‌اند.

«آنان (قصه‌گويان) اذهان شنوندگان خود را با موادي مأخود از منابع نامتجانس و ناجور مي‌انباشتند، همچون افسانه‌هاي باستاني تازيان و نصرانيان و زرتشتيان و . . . و اين‌ها را در شکل و قالب مواعظ و تفاسير قرآني عرضه مي‌کردند در ميان اين انبوه مواد، دو منبع يعني مسيحيت و آئين گنوسي بيش از همه خودنمايي مي‌کنند اما سهم اين دو را در يک قالب اسلامي مي‌ريختند. . . در ميان اين پيوندهاي مهمّي که به شجرة اسلام زده اند، تبديل شکل عقيدتي ظهور دوم «مسيح» است به صورت اعتقاد به ظهور «مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف)» که حضرتش به مدد انقلابي الهي، پيروزي نهايي را نصيب اسلام خواهد کرد»[9]

   برخي از شرق شناسان نيز عقيده ظهور مهدي( به عنوان منجي در ميان مسلمانان را در تاريخ سياسي و تحولات اجتماعي قرن اول و دوم هجري پيگيري نموده‌اند. از نظر اين‌ها «مهدويت» و ظهور منجي، از ريشه بي اساس بوده و برآمده از رخدادهاي تاريخي است.[10]

نقد آراء مستشرقين[11]

   شيوة نوع مستشرقين، تاريخي گري است و همه مسائل را از روزنه يک برهه تاريخي و زمان و مکان وقوع رخداد مي‌بينند. آنها، بي آنکه به دليل يا دلايل اعتقاد به مهدويت از جانب معتقدان به بحث بنگرند، به بيان علت‌ها و اين که چرا اعتقاد به مهدويت و ظهور منجي در صدر اسلام و قرون اوليه تحقق يافته، مي‌پردازند. از اين رو به جاي بيان دليل به بيان علت و تبيين جامعه شناسانه اقدام مي‌ورزند، و از اين منظر دربارة موضوع، داوري مي‌کنند.

   برخي از آنها به جهت اين که اوستاشناس‌اند و با تمدن ايراني و مذهب زرتشت آشنا بوده اند، مي‌کوشند تا اديان ابراهيمي را در اعتقاد به مسئله مهدويت و ظهور منجي، تحت تأثير مذهب زرتشت بدانند. اگر آنها منشأ اديان ابراهيمي را وحياني مي‌دانستند و براي آنان حقانيت قائل بودند، هيچ گاه اين سخن را نمي‌گفتند.

   سومين اشکال بر آنها اين است که شناخت آنها از اسلام به ويژه شيعه و مهدويت و ظهور منجي در آخرالزمان از منابع دستة دوم همچون مقدمه ابن خلدون و. . . است  اشکال ديگري که بر اين‌ها وارد است اين است که، آن‌ها عقيدة مهدويت و ظهور منجي را تحت تأثير اديان ابراهيمي، اديان باستاني، و داستان‌هاي بني اسرائيلي مي‌دانند و براي اثبات مدعاي شان به مباحث زبان شناسي و ريشه کلمات مي‌پردازند. در حالي که از جنبة ريشه شناسي اگر هم ميان برخي از مفاهيم در زبان عربي با زبان عبري و فارسي و. . . رابطه باشد و از يکديگر تأثير پذيرفته باشند، اما اين امر دليل نمي‌شود که روايات و احاديثي را که اين کلمات در آنها استفاده شده از دين يهود، مسيحيت يا اديان باستاني بدانيم.

   وجود عقيدة منجي نزد اهل کتاب –يهود و نصاري- يا غير ايشان از امت‌هاي پيشين دليل بر آن نيست که مسلمانان از اديان ديگر گرفته اند، بلکه دلالت بر آن دارد که موضوع انتظار و ظهور منجي حقيقي، مقتضاي فطرت بشر بوده و لذا در هر دين و آئيني به آن اشاره شده است.

   بدين سان روشن گرديد که عقيدة مهدويت يا ظهور منجي در ميان مسلمانان، نه تقليد امت از امت ديگري است و نه از اعتقادات يهوديت، مسيحيت و زرتشتي ها ناشي شده است و نه محصول جريانات سياسي و اجتماي قرن اول و دوم هجري، بلکه امري عقلي و فطري و عقيده به حتميت ظهور منجي، مقتضاي «فطرت» بشر بوده است و ترسيم خطوط کلي براي روز ظهور منجي به شروع خلقت باز مي‌گردد، زيرا، اين روز هدف و غرض اساسي براي خلقت است، البته اين بحث در جاي خود بايد مطرح گردد  ما در اين جا ـ به طور مختصر- در بحث فلسفه ظهور منجي طريق «فطرت و عاطفه» و عقل خرد، را تبيين مي‌کنيم.

2.راه دوم براي تبيين فلسفة ظهور منجي، راه عاطفه و فطرت و خرد

ضرورت ظهور منجي از راه فطرت چگونه قابل تبيين است ؟ در پاسخ به سؤال مذکور مي‌توان گفت: که ايمان و اعتقاد به حتميت ظهور منجي در فکر عموم انسان‌ها وجود دارد، منشأ اين فکر يک رشته اصول قومي است که از سرشت و فطرت انساني سرچشمه گرفته، به عبارت کوتاهتر دليل بر اعتقاد ظهور منجي «برهان فطرت» است. و برهان فطرت را با بيان‌هاي مختلف مي‌توان تبيين نمود، از جملة آنها:

1ـ نياز فطري به حکومت

   از آنجا که انسان از فطرت کمال خواهي برخوردار بوده، يکي از استعداد‌هاي روحي اش تشخيص کمال و نيز خواستن آن است. در زندگي اجتماعي نيز به کمال و ترقّي انديشيده، از هرج و مرج، نابرابري، ظلم و فساد و. . . روي گردان است. و لازمه رسيدن به اين آرمان‌ها وجود نظم بهينه و حکومتي دادگر است . حکومت منجي عالم حضرت مهدي( نيز حکومتي است آرمان خواه و صد در صد عادل که قرآن کريم نويدش را داده است. در نتيجه فرارسيدن ظهور و دولت ايشان امر‌ي است فطري و عقلي

2ـ ظهور منجي بازده الهام فطري مردم

«اعتقاد به [ظهور] مهدي» تنها نشانگر يک باور اسلامي [با رنگ خاص ديني] نيست، بلکه افزون بر آن، عنواني است براي خواسته‌ها و آرزوهاي همة انسان ها، با کيش‌ها و مذاهب گوناگون، و هم چنين، بازده الهام فطري مردم است، که با همة اختلاف هايشان در عقيده و مذهب، دريافته‌اند که براي انسانيت در روي زمين «روز موعودي» خواهد بود؛ که با فرا رسيدن آن، هدف نهايي و مقصد بزرگ رسالت‌هاي آسماني تحقق مي‌يابد و مسير آن –که در طول تاريخ، پر از فراز و نشيب و پرتگاه بود- به دنبال رنجي بسيار، همواري و استواري لازم را مي‌يابد. انتظار آينده اين چنين، تنها در درون کساني که با پذيرش اديان، «جهان غيب» را پذيرفته‌اند راه نيافته بلکه به ديگران نيز سرايت کرده است. تا آنجا که مي‌توان انعکاس چنين باوري را در مکتب هايي که با سرسختي وجود «غيبت و موجودات غيبي» را نفي ميکند ديد. براي مثال، در ماترياليسم ديالکتيک که تاريخ را بر اساس تضادها تفسير مي‌کند، روزي مطرح است که تمامي تضادها از ميان مي‌رود و سازش و آشتي حکمفرما مي‌گردد.

   بدين سان مي‌بينيم که تجربه دروني اي که بشريت تاريخ، در مورد اين احساس داشته در ميان تجربه‌هاي روحي از گستردگي و عموميت بيشتري برخوردار است. . .

   از آنجا که اعقتاد به [وجود و ظهور منجي و] مهدي(علیه السلام)، پيشينه اي درازتر و دامنة اي گسترده‌تر از اسلام دارد، طبيعي است که مرزهاي اسلامي آن، تمامي آرزوها و چشمداشت هايي را که از سپيده دم تاريخ به اين اعتقاد پيوسته، در خويشتن جاي داده و از آن چنان بار فرهنگي پرتواني برخوردارش ساخته که بتواند سرماية روحي بزرگي براي «مستضعفين» دنيا باشد؛ و در برافروختن احساسات همة ستمکش‌ها و ستم ديده‌هاي تاريخ، و رهبري آنان به سوي عدل و داد؛ قدرت بيشتري داشته باشد؛ زيرا اسلام، موضوع اين اعتقاد را از محدوده «ذهن» به دنياي «واقعيات» آورده، و آن را از «آينده» به «حال» انتقال داده است. تا به جاي يار داشتن و چشم دوختن به نجات دهنده اي که در آيندة ناشناخته و دور پديد مي‌آيد؛ به ايمان داشته باشند که اکنون هست و همانند ديگر منتظران، چشم به راه رسيدن روز موعود و شرايطي است که به او امکان مي‌دهد تا به هدف بزرگ خود جامة عمل بپوشد. . . »[12]

3ـ بحران‌ها مقتضي ظهور منجي

   بشر بحران زدة اين عصر، به جهت تشنگي فراوان روحي براي دستيابي به پايگاهي استوار و جاويد، هر روز به سويي سر مي‌کشد؛ وليکن چون به سرچشمة حيات دست نمي‌يابد، به باتلاق‌ها مي‌رسد که نه تنها تشنگي او را رفع نمي‌کند؛ بلکه بر بيماري‌هاي روحي و جسمي او مي‌افزايد.

   اين بحران‌ها و بن بست ها، تودة مردم را به ستوه آورده است؛ چنانکه بارها با فرياد خود[13] راه گريز از وضعيت فعلي را انتظار مي‌کشد، بنابراين انتظار ظهور منجي مي‌تواند در بحران ها، ظلم و ستم ها، جهل و ناداني‌ها و فريب و رنج و فقر ريشه داشته باشد. و اين بحران‌ها يکي از اساسي ترين ريشه‌هاي انتظار «ظهور منجي» در توده مردم است. سوگمندانه بايد گفت که پيشرفت علوم طبيعي در جهان کنوني، نه تنها باعث انحطاط اخلاق و تحقير انسانيت در جوامع بشري شده است، بلکه اصل حيات و بقاي نسل بشر را در روي کرة زمين، تهديد مي‌کند. از طرف ديگر، درهاي اميد براي نجات از وضع کنوني بسته شده و سازمان هايي که بدين منظور تأسيس شده اند، کارايي لازم را ندارند و آلت دست دولت‌هاي بزرگ شده‌اند. تنها روزنه اميد براي خروج از اين نا به ساماني ها، يک انقلاب همه جانبه و ظهور «مصلح و منجي» جهاني است.[14]

4ـ فطري بودن عدالت

   عدالت صداي بلند فطرت انسان است که در گسترة زمين و در طول تاريخ، با گوش جان شنيده مي‌شود. شعار زيبايي که خود ملاک همة زيبايي‌ها نيز هست و شعور ما را به خود معطوف داشته است و در عرصه‌هاي مختلف، به عنوان يک آرمان، بروز يافته است. عدالت رمز پيدايش هستي است.

   انديشة بنا نهادن جامعه بر بنيان عدالت، از جمله مسائلي است که به اندازة تاريخ قدمت دارد. بر همين اساس اسلام مدعي است که روزي عدل کلي در دنيا برقرار مي‌شود. يعني روزي در اين جهان براي بشر پيش مي‌آيد که در آن روز اثري از اين ظلم‌ها و ستم ها، تبعيض ها، نفرت ها، خون ريزي ها، دروغ‌ها و نفاق و نيرنگ‌ها و بالاخره اثري از همه مفاسدي که در ميان بشر وجود دارد نباشد.

   اساسي ترين سؤال اين است که آيا چنين روزي براي بشريت خواهد بود يا نه؟ اين فقط يک خيال و يک آرزو است؟ آيا عدالت خواهي فطري است؟ و در نهاد و در فطرت بشر وجود دارد يا اساساً در فطرت بشر ميل به عدالت وجود ندارد، هر وقت عدالت به بشر داده شده است و داده بشود، به زور است و تحميل؟ و اساساً آيا عدالت عملي هست يا نيست؟ و اگر عملي شود به چه وسيله عملي خواهد شد؟ عده اي معتقدند که در نهاد بشر چنين قوه اي اساساً وجود ندارد- اکثر فيلسوفان اروپا اين طور فکر مي‌کنند.[15] مي‌گويند: عدالت اختراع مردمان زبون است. مردمان ضعيف وقتي در مقابل اقويا قرار گرفتند، چون زور نداشتند که با اقويا مبارزه کنند آمدند کلمة «عدالت» را اختراع کردند که عدالت خوب است انسان بايد عادل باشد. اين‌ها همه حرف مفت است و دليلش هم اين است که همين آدم طرفدار عدالت اگر خودش زورمند شود همان کاري را مي‌کند که آن زورمند سابق مي‌کرد. از جملة اين فيلسوفان:

1ـ نيچه و ماکياول

   نيچه فيلسوف معروف آلماني، مي‌گويد: «چقدر زياد اتفاق افتاده که من خنديده ام وقتي ديده ام ضعفا دم از عدالت و عدالت خواهي مي‌زنند، نگاه مي‌کنم، مي‌بينم اين‌ها که مي‌گويند عدالت، چون چنگال ندارند، مي‌گويم: اي بيچاره! تو اگر چنگال مي‌داشتي هرگز چنين حرفي نمي‌زدي»[16]

2ـ برتراند راسل

   مي گويد: بايد دنبال عدالت رفت، ولي نه به خاطر اينکه عدالت مطلوب ماست، بلکه به خاطر اينکه منافع فدر در عدالت جمع است و راه وصول به آيدة عدالت را تقويت کرد، يعني آشنا کردن بشر به اين که منفعت فرد در عدالت جمع است.[17]

   خلاصه ايشان معتقد است در نهاد و فطرت بشر عدالت خواهي وجود ندارد. زيرا انسان به حسب طبيعت خودش منفعت پرست آفريده شده است. بنابراين راه وصول به ايدة عدالت تقويت فکر و دانش است.

   نقد اين نظريه هم اين است که، اين يک تئوري غير عملي است، زيرا فقط دربارة افرادي صادق است که زور زياد ندارند. اما نسبت به کساني که قدرت زيادي دارند و زوري در مقابلش نمي‌بيند، چطور علم و دانش مي‌تواند چنين شخصي را عادل کند؟ بعلاوه فلسفة راسل، به همة اقويا و زورمندان درجة اول که هيچ بيمي از ضعفا ندارند حق مي‌دهد که هرچه مي‌خواهند ظلم کنند.[18]

3ـ نظريه مارکيسم

   مارکسيست‌ها مي‌گويند: عدالت عملي است ولي نه از راه انسان، انسان نمي‌تواند عدالت را برقرار کند. اين کار کار انسان نيست، نه مي‌شود انسان آن را طوري تربيت کرد که واقعاً عدالت را از عمق جانش بخواهد و نه مي‌شود علم و عقل بشر را آنقدر تقويت کرد که منفعت خودش را در عدالت بداند، عدالت را از خداي ماشين و از ابزارهاي اقتصادي بايد خواست. يعني تحولاتي که ابزارهاي اقتصادي و توليد پيدا مي‌کند، مي‌رسد به دنياي سرمايه داري، دنياي سرمايه داري خود به خود مي‌رسد به دنياي سوسياليستي و در دنياي سوسياليستي، طبعاً و جبراً و به حکم جبر ماشين، مساوات و عدالت برقرار مي‌شود چه بخواهد چه نخواهد.[19]

نظريه صحيح

   نظريه درست و صحيح اين است که عدالت خواهي امري است فطري- و همة اين هايي که گفته شده نوعي بد بيني به طبيعت و فطرت بشر است- اگر مي‌بيني بشر امروز از عدالت گريزان است چون هنوز به مرحلة کمال نرسيده است. در نهاد بشر عدالت هست. اگر بشر خوب تربيت شود، اگر زير دست مربي کامل قرار گيرد. دليل مطلب نيز دو امر است.

1ـ عشق به صلح و عدالت

   عشق به صلح و عدالت در درون جان هر کسي هست؛ همه از صلح و عدالت لذت مي‌برند، و با تمام وجود خود خواهان جهاني مملو از اين دو هستند. با تمام اختلاف هايي که در ميان ملت‌ها و امت‌ها در طرز تفکر، آداب و رسوم، عشق‌ها و علاقه ها، خواست‌ها و مکتب‌ها وجود دارد، همه بدون استثنا سخت به اين دو علاقه مندند. و گمان مي‌کنم دليلي بيش از اين بر فطري بودن آنها لزومي ندارد؛ چه اين که همه جا عموميت خواسته ها، دليل بر فطري بودن آنهاست. آيا اين يک عطش کاذب است؟ يا نياز واقعي که در زمينة آن، الهام دروني به کمک عقل و خرد شتافته؛ تا تأکيد بيشتري روي ضرورت آن کند؟

   آيا هميشه تشنگي ما دليل بر اين نيست که آبي در طبيعت وجود دارد، و اگر آب وجود خارجي نداشته باشد، آيا ممکن است عطش و عشق و علاقه به آن در درون وجود ما باشد؟ ما مي‌خروشيم، فرياد مي‌زنيم، فغان مي‌کنيم، و عدالت و صلح مي‌طلبيم، و اين نشانة آن است که سرانجام اين خواسته‌ها تحقق مي‌پذيرد و در جهان پياده مي‌شود. اصولاً فطرت کاذب مفهومي ندارد؛ زيرا مي‌دانيم آفرينش و جهان طبيعت يک واحد به هم پيوسته است و هرگز مرکب از يک سلسله موجودات از هم گسسته و از هم جدا نيست. . . به هر حال، فطرت و نهاد آدمي به وضوح صدا مي‌زند که سرانجام، صلح و عدالت جهان را فراخواهد گرفت و بساط ظلم و ستم برچيده مي‌شود؛ چرا که اين خواست عمومي انسان‌ها است.2[20]

2ـ انتظار عمومي براي يک مصلح بزرگ

   تقريباً همة کساني که در اين زمينه مطالعه دارند متّفق‌اند که تمام اقوام جهان در انتظار يک رهبر بزرگ انقلابي به سر مي‌برند، که هرکدام او را به نامي مي‌نامند ولي همگي در اوصاف کلي و اصول و برنامه‌هاي انقلابي او اتفاق دارند؛ بنابراين، . . . مسئله ايمان به ظهور يک نجات بخش (منجي) بزرگ يک اعقتاد عمومي و قديمي، در ميان همة اقوام و مذاهب شرق و غرب است. . . و اين خود دليل و گواه بر فطري بودن اين موضوع (ظهور منجي) است.[21]

5ـ ناتواني مدعيان اصلاح

   آدمي از گذشته تا حال همواره در فکر اصلاح جوامع بشري بوده و راه‌هاي بسياري را براي رسيدن به آن پيشنهاد کرده است؛ اما آنچه نصيب وي شده، کابوس وحشتناک، يأس و نااميدي است.

   افلاطون جامعة ايده آل و نقشة «اتوپيا» را تهيه کرده؛   ابونصر فارابي «مدينة فاضله» را ترسيم کرد؛  توماس کامپلانا، «شهر آفتاب» يا «کشور خورشيدي» را طراحي کرد؛   ويکتور هوگو، «جمهوري جهاني» و تامس مور‏« بهشت زميني‏» را نويد داد؛   و کارل مارکس «جامعه بي طبقه» را وعده گاه آخرين منزل تاريخ دانست. تامس مور نيز «بهشتي» را ترسيم کرده که براي رسيدن به همان جهاني است که همة مردم آن، در ساية قانون و عدالت، يکسان زندگي مي‌کنند.[22]

   آلدين تافلر مشاور سياستمداران آمريکا براي حل اين بحران و اصلاح جهاني، نظرية «موج سوم» را ارائه کرده است؛ ولي در عين حال اعترافات شگفت آوري در اين زمينه دارد. وي مي‌نويسد:«فهرست مشکلاتي که جامعه ما (غرب) با آن مواجه است تمامي ندارد. با ديدن فروپاشي پياپي نهادهاي تمدن صنعتي در حال نزاع به درون غرقاب بي کفايتي و فساد، بوي انحطاط اخلاقي آن نيز مشام را مي‌آزارد. در نتيجه موج ناخوشنودي و فشار براي تغييرات، فضا را انباشته است. در پاسخ به اين فشارها، هزاران طرح ارائه مي‌شود که همگي ادعا دارند اساسي و بنيادي يا حتي انقلابي اند، اما بارها و بارها، مقررات و قوانين، طرح‌ها و دستور العمل‌هاي جديد همگي به منظور حل مشکلات ما تهيه و تدوين شده اند، كه و بر وخامت مشکلات ما مي‌افزايند و اين احساس عجز و يأس را دامن مي‌زنند که هيچ فايده اي ندارد و مؤثر نيست. اين احساس براي هر نظام دموکراسي خطرناک است و نياز شديد به وجود مرد سوار بر اسب سفيد ضرب المثل‌ها را هرچه بيشتر دامن مي‌زند. »[23]

   آري يکي از فلسفة هاي ظهور منجي ناتواني مدعيان اصلاح است. وقتي انسان عجز و ناتواني و محدوديت آنان را مي‌بيند، و هرچه ناتواني مکاتب در حل مشکلات آشکارتر شود، آرزوي ظهور منجي، ريشه دارتر و روش‌تر مي‌شود.

6ـ‌اميد به آينده

   نو راميد هميشه درون جان بشر را روشن نگاه داشته و او را در برابر حوادث ناگوار پايدار مي‌سازد و از گردنه‌ها و فراز و نشيب‌هاي گوناگون گذرانده، گام به گام، در مراحل تکامل و ترقي سير مي‌دهد. اگر اميد نبود، بشر هيچ قدمي را برنمي داشت و هيچ رنجي را تحمل نمي‌کرد.[24] امام مهدي( به عنوان ضامن اجراي وعده‌هاي الهي و تحقق عدالت گستري در جهان، پناهگاه مؤمنين است. «گوستاو لوبون» مي‌گويد: «بزرگترين خدمت گذاران عالم همان اشخاصي هستند که توانسته‌اند بشر را اميدوار نگه دارند».[25]

   و باور به اين منجي و عدالت خواهي هاي او و افق روشن هستي و مساوات فراگير، روح اميد را در كالبد خسته بشريت مي دمد زيرا در هر حال  مؤمنين مي‌دانند که در زماني معنا و مفهوم حقيقي زندگي تحقق پيدا کرده، و شب سياه ظلم در جهان رخت بربسته و نور عدالت جايگزين آن مي‌شود.[26]

7.امدادهاي غيبي

   ما به دليل اين که مؤمن و مسلمانيم در عمق ضميرمان اين اصل وجود دارد که «جهان را صاحبي باشد خدا نام» هرچه در دنيا پيش آيد، مي‌شود هرگز احساس خطر عظيم نمي كنيم، خطري که احياناً بشريت را نيست و نابود کند و کرة زمين را تبديل به تودة خاکستر کند و زحمات چند هزار سالة بشريت را از بين ببرد  و در واقع در ته دل و قلب خود به مددهاي غيبي ايمان و اتکاء داريم.

   ديگران چطور؟ آيا همين اطمينان و خوشبيني نسبت به آيندة انسان و زمين و زندگي متمدن و خوشبختي و بهروزي و عدالت و آزادي در آنها نيز وجود دارد؟ ابداً. اگر از آن درسي که دين به ما آموخته صرف نظر کنيم و ايمان به مددهاي غيبي را از دست بدهيم بدبين باشند مي شويم در دنيايي که سرنوشتنش بستگي پيدا کرده به دکمه اي که انساني فشار دهد و پشت سرش و‌سايل مخرب که قدرت آن‌ها را خدا مي‌داند به کار بيافتد، در دنيايي که به راستي بر روي انباري از باروت قرار گرفته و جرقه اي‌کافي است که يک حريق جهاني به وجود بياورد، چه جاي خوشبيني به آينده است؟. . . »[27]

«راسل» در کتاب «اميدهاي نو» مي‌گويد: «امروز ديگر غالب دانشمندان اميدشان را از بشريت قطع کرده و معتقدند که علم به جايي رسيده است که به زودي بشر به دست آن  نابود خواهد شد. مي‌گويد: يکي از اين افراد «انيشتين» است. وي معتقد است که بشر با گوري که به دست خودش کنده است يک گام بيش فاصله ندارد. »[28]

   بشر به مرحله اي رسيده است که فشار دادن چند دکمه همان و کن فيکون شدن زمينما همان!. انصافاً اگر بر اساس علل مادي و ظاهري قضاوت کنيم اين بدبيني‌هاي بسيار، بجاست. فقط يک ايمان معنوي، ايمان به «امدادهاي غيبي» لازم است که اين بدبيني‌ها را زايل کند و تبديل به خوشبيني کند. آري! يک نفر مادي مسلک مي‌توان اين چنين فکر کند. ولي يک نفر تربيت شدة در مکب الهي اين طور فکر نمي‌کند؛ او مي‌گويد: «ممکن نيست که جهان به دست چند نفر ديوانه ويران شود؛ او مي‌گويد: درست است که جهان بر سر پيچ خطر قرار گرفت است ولي خداوند همانطور که در گذشته اين را نشان داده كه بر سر پيچ‌هاي خطر، بشر را ياري کرده و از آستين غيب، مصلح و منجي رسانده است، در اين شرايط نيز چنان خواهد کرد که عقل‌ها در حيرت فرو رود. او مي‌گويد: هنوز اول کار است، دولتي مقرون به عدل و عقل و حکمت و خير و سعادت و سلامت، امنيت و رفاه، آسايش و وحدت عمومي و جهاني، در انتظار بشريت است. دولتي که در آن دولت، حکومت با صالحين است. و انتخاب اصلح به معناي واقعي در آن صورت خواهد گرفت. روز بهروزي خواهد رسيد. روزي که «اذا قام القائم . . . » در آن روز به عدالت حکم شود و ستم براي هميشه رخت بر بندد، راه‌ها امن گردد، زمين برکات و استعدادهاي خود را ظاهر گرداند و حداکثر استفاده از منابع و خيرات زمين صورت گيرد، فقيري پيدا نشود که مردم صدقات و زکوات خود را به او بدهند. به جاي اين مأيوسانه بنشينيم و بگوييم کار بشر تمام شد و بشر به دست خود گور خود را کنده و چندگامي بيشتر با آن فاصله ندارد روزهاي خوش بشر دارد به پايان مي‌رسد،مي گوييم:

   باش تا صبح دولتش بدمد                کاين هنوز از نتايج سحر است

   همانطور که ظهورهاي گذشته پس از سختي هايي بوده، قطعاً اين ظهور نيز پس از سختي‌ها و شدت‌ها خواهد بود. علي( اشاره به ظهور منجي و مهدي( موعود مي‌کند و چنين مي‌فرمايد:

«حتي تقوم الحرب بکم علي ساق باذيا نواجذها، مملوئة اخلافها، حلو ارضاعها، علقما عاقبتها، الا وفي غد، وسيئاتي غد بما لا تعرفون، يأخذ الوالي من غيرها عمالها علي مساوي اعملها »جنگ قد علم خواهد کرد در حاليکه دندان‌هاي خود را نشان مي‌دهد. پستانهايش پر است و آماده است. شروع کار شيرين است و عاقبت آن تلخ. همانا فردا – و فردا چيزي ظاهر خواهد کرد که او را نمي‌شناسيد و انتظارش را نداريد- آن حاکم (دين و شريعت) هريک از عمال حکومت‌هاي قبلي را به سزاي خويش خواهد رسانيد، زمين پاره‌هاي جگر خود را از معادن و خيرات و برکات براي او بيرون خواهد آورد و کليدهاي خود را با تمکين به او تسليم خواهد کرد؛ آن وقت به شما نشان خواهد داد که عدالت واقعي چيست؟ و کتاب و سنت پيامبر( را احياء خواهد کرد «و . . . يحيي ميت الکتاب و السنة»

   آري! اين است فلسفة بزرگ ظهور منجي و فلسفة بزرگ مهدويت؛ در عين اين که پيش بيني يک سلسله تکان‌هاي شديد و نابساماني‌ها و کشتار‌ها و بي عدالتي هاست، پيش بيني يک آينده سعادت بخش و پيروزي کامل عقل بر جهل، توحيد بر شرک، ايمان بر شک، عدالت بر ظلم، سعادت بر شقاوت است؛ براي همين نويد و آرزوست.

پی نوشت ها:

[1].فراهیدی، خلیل بن احمد، العین، ج 4، ص 37، المعجم الوسیط، باب الظاء، ص 578 «ظهرالشیئ ظهوراً: تبیّن و برز بعد الخفاء، فرهنگ نامه مهدویت، ص 267.

[2].المعجم الوسیط، باب العین، ماده عدل، عدل الشيء اقامه و سوآه؛ فرهنگ نامه مهدویت، ص 277.

[3].اعطاء کل ذی حق حقه

[4].مجدالدین ابن اثیر، النهایة، ج 3،ص 457. «الفطر: الابتداء و الاختراع، البته به معنای «دین» و «ابداع» نیز آمده است.

[5].مکارم شیرازی، ناصر، حکومت جهانی مهدی (عج)، ص 48.

[6].موسوی گیلانی، سید رضی، مهدویت از دیدگاه دین پژوهان غربی، فصل 5، مقاله مهدویت از دیدگاه گلد تسهیر، ص 119، به نقل از کتاب «العقیده و الشریعه فی الاسلام»، ص 20.

[7].موسوی، همان، ص 95، به نقل از کتاب مهدی (عج) از صدر اسلام تا قرن سیزدهم، ص 6، موسوی، همان، ص 167، فصل 8.

[8].موسوی، همان، ص 155 و ص 109.

[9].موسوی، همان، ص 179، به نقل از اسلام، بررسی تاریخی، ص 22، نوشته ی گیب، ترجمه منوچهر، امیری.

[10].موسوی، همان، ص 95-96، 107-109، 122،152،177.

[11].برای تفصیل مراجعه شود، موسوی گیلانی، همان کتاب.

[12].شهید محمد باقر صدر، بحث حول المهدی (عج)، (حماسه ای از نور)، ص 13-16، مترجم، کتابخانه ی بزرگ اسلامی، تهران، انتشارات مؤسسه الامام المهدی (عج)، 1398 ق/

[13].مراجعه شود مجله نیوزویک، 23 آگوست 1999 و مجله ی ماهنامه ی موعود، سال پنجم، ش 25.

[14].حیدری نیک، مجید، فصلنامه انتظار، سال دوم، ش 3، ص 95.

[15].مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 18، عدل کلی، ص 156.

[16].مطهری، همان، ص 156.

[17].مرتضی مطهری، همان، ج 18، ص 157.

[18].مرتضی مطهری، همان، ج 18، ص 157.

[19].همان، ج 18، ص 158.

[20].مکارم شیرازی، ناصر، حکومت جهانی مهدی (عج)، ص 48-53.

[21].مکارم شیرازی، ناصر، حکومت جهانی مهدی (عج)، ص 48-53.

[22].مجید حیدری نیک، فصلنامه ی انتظار، ش 3، مقاله نگاهی دوباره به انتظار، ص 98، عمیدی، ثامر هاشم، انتظار ققنوس، ص 269.

 [23].حیدری، نیک، همان، ص 98-99.

[24].منفرد، بهروز محمدی، فصلنامه انتظار، ش 15، مقاله ی عدالت باوری، ص 123، به نقل از امامت و مهدویت، ج 2، ص 7.

[25].ثامر العمیدی، در انتظار ققنوس، ص 273.

[26].بهروز محمدی، انتظار، ش 15، ص 124.

[27].مطهری، مرتضی، امدادهای غیبی در زندگی بشر، ص 89-90.

[28].مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 18، سیری در سیره ی ائمه اطهار، بحث عدل کلی، ص 165.

 

نگارنده: محمد حسين حيدري