logo ارائه مقالات و محتوای مهدوی
تا کومه‌های آبی دریا

از برق پر فروغ سُم مرکب سحر

چشم زمین ز خواب گران باز می‌شود

گُلبوته‌های معنی و اشراق می‌دمند

آنک بهار حادثه آغاز می‌شود

 

از اشک عاشقانه‌ی خورشید در کویر

نیلوفر امید و ظفر قد کشیده است

دستان پُرتحرّک پالیزبان فتح

بر یورش دوباره‌ی شب سد کشیده است

 

چشم سفر به رفتن ما بازمانده است

باید به سمت خلوت پروانه‌ها گریخت

تا فهم لحظه‌های عدم در حریم عشق

از ابتذال ممتد کاشانه‌ها گریخت

 

چونان پرندگان مهاجر در این سفر

تا لحظه‌های ناب رسیدن خطر کنیم

جاری‌تر از اراده‌ی سیّال جویبار

تا کومه‌های آبی دریا سفر کنیم

 

آلاله‌های عاشق در خون تپیده را

وقت نماز حادثه اکنون رسیده است

ای ساکنان جنگل انبوه زندگی!

خورشید، زخم‌خورده‌ و گلگون دمیده است

 

از لحظه‌های ساکت گرداب‌وار خویش

چون چشمه از سکوت بیابان گریختم

مثل عبور صاعقه در آسمان ابر

با بادپای سرکش توفان گریختم

 

رفتم به اقتدای نماز ستاره‌ها

مثل ظهور ساده‌ی جنگل عجیب بود

جز گریه‌های خالص دلدادگان عشق

هر های‌های دیگری آن‌جا غریب بود

 

سلمان هراتی