یاد تو نشاط و ما ز تو سرشاریم
از جرأت بیداری تو بیداریم
گویند که سال قحطی باران است
دریایی و ما ز آب برخورداریم
*
از نام تو،عشق را خبر خواهم کرد
با چشم تو، بر افق نظر خواهم کرد
ای قافلهسالار سحر تا خورشید
با تو، با تو، با تو سفر خواهم کرد
*
با زمزمهی بهار بیدارم کن
از جرأت آبشار سرشارم کن
در عزلت بیعشق دلم میپوسد
ای باخبر از عشق، خبردارم کن
*
چون سیل ز پیچوتابِ صحرا میرفت
همراهِ سَحر به فتح فردا میرفت
بیتاب، نظیرِ جوششِ چشمهی دور
این رود به جستوجوی دریا میرفت
*
شاید که به عشق، نیک اندیشه کنیم
فرهاد شویم و عاشقی پیشه کنیم
این صخره که پیش رویمان اِستادهست
شیطان هواست، عشق را تیشه کنیم!
*
هرچند هوای دل من توفانیست
بنیاد دلم نهاده بر ویرانیست
در من امّا پلیست از درد و نیاز
میخوانَدَم آنسوی که آبادانیست
*
ای کاش شبِ دلِ مرا ماهی بود
زین تاریکی به صبحدم راهی بود
اینجا منم و شب و درونی خالی
ای کاش که در بساط ما آهی بود
سلمان هراتی