logo ارائه مقالات و محتوای مهدوی
عنايات حضرت مهدي (عجل الله فرجه) به انقلاب اسلامي ايران

درباره علل و عوامل ظاهري و مادي انقلاب اسلامي، تا کنون فراوان سخن گفته اند؛ اما جا دارد درباره ابعاد ناشناخته و پنهان اين جنبش تاريخ ساز - که رهبر فقيد انقلاب، آن را انفجار نور و معجزه الهي ناميد- نيز، تحقيقات شايسته انجام گيرد. شواهد و دلايل بسياري وجود دارد که نشان مي دهد در طول اين انقلاب عظيم، امدادهاي غيبي به گونه اي شفاف و اطمينان بخش، پشتيبان ملت و کشور ايران بوده و آن تحرّک عظيم و بي سابقه را موجي از الطاف بي کران خداوند و اولياي معصوم عليهم السلام - به ويژه حضرت امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف -حمايت مي کرده است.
مکاشفات، رؤياها و پيشگويي هاي شگفت، - که در طول سال هاي سرد و سياه ستم شاهي براي اهل دل، رخ مي داد- به ويژه تحول روحي شگرفي که در دوران نهايي انقلاب، يعني سال 1356 به بعد، بين اقشار گوناگون ملت ايران پديد آمد، همگي کاشف از آن است که عوامل غيبي و نهاني، همپاي علل واسباب ظاهري - بلکه مقدم بر آن- نقش مهمي را در پيشبرد جنبش انقلابي، ايفا کرده است.
در برخي نوشته هاي امام راحل رحمه الله عليه در سال هاي خفقان بار شاهنشاهي، آثار اميد به فرج در آينده اي نزديک را مي توان ديد. نامه هايي که امام در 19 خرداد 1345 (19صفر 1386 ه.ق) به شهيد آيت الله سعيدي و ديگران، نگاشت، شاهد روشن اين مدعاست.
با همين نگاه و نگرش بود که رهبر فقيد انقلاب، ماه ها پيش از بهمن سال 57، اطميناني عجيب به پيروزي جنبش و سرنگوني رژيم داشت و به اين و آن مي فرمود: شاه، رفتني است. به فکر روزها و اقتضائات پس از پيروزي باشيد و اين در حالي است که هنوز هيبت و هيمنه رژيم، شکسته نشده بود و کساني مانند مهندس بازرگان، به مبارزه گام به گام با حکومت پهلوي و تسخير کرسي هاي مجلسِ شورا مي انديشيدند.
در 14مهر57 که امام راحل رحمه الله عليه از نجف به پاريس منتقل شد، هنوز نظام جهنمي شاه برپا بود و آثاري از فروپاشي رژيم ديده نمي شد. با اين اوصاف، تمام کساني که امام را در آن روزها ملاقات کرده اند، از اطمينان و اعتماد عجيب امام نسبت به پيروزي قاطع انقلاب سخن گفته اند. چنانچه مرحوم فلسفي (واعظ شهير) در خاطراتش نقل مي کند:
در مدت اقامت امام در پاريس، افراد زيادي از ايران به پاريس رفتند. از جمله آن ها، مرحوم آقاي مطهري بود. ايشان قبل از رفتن، به منزل ما آمد و گفت: شما پيامي براي آقا (امام) داريد؟ دو سه موضوع بود که من به طور خصوصي تذکر دادم. بعد ايشان خداحافظي کرد و رفت. وقتي مرحوم مطهري برگشت، به ديدن ايشان رفتم؛ آن هم در وقتي که کسي نبود. تقريباً اول شب بود. موضوعاتي را که گفته بودم، ايشان به امام گفته بودند و جواب هم گرفته بودند.
ديدم آقاي مطهري مي گويد: آقا! من مبهوت هستم. گفتم: چرا؟ گفت: با [وجود] اين همه نظامي هاي تا ٌبن دندانْ مسلح، با آن همه حمايت هاي آمريکا و انگلستان و فرانسه، نتيجه چه خواهد شد؟ به امام گفتم: آقا، خطر مهمي است. خودتان چه طور مي بينيد؟ امام در جواب فرمود: علي التحقيق پيروزيم يک روحاني، غير از يک کاسب است که اين حرف را بزند. ديدم از يک طرف، امام خميني است و عظمت دارد و من نمي توانم از ايشان بپرسم چرا پيروزيم؟ ولي پرسيدم که آيا به محضر امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف شرفياب شديد و ايشان اين خبر را داده است؟ امام نفي و اثبات نکرد و فقط گفت: قطعاً پيروزيم. گفتم: الهامي به شما شده است؟ گفت: قطعاً پيروزيم . از هر دري که من وارد شدم، ايشان نگفت که واقعيت چيست؛ ولي هم چنان با قاطعيت مي گفت: پيروزيم و اعتنا به اين همه تانک و توپ و نظامي و غيره نکنيد. علي التحقيق پيروزي با ما است .
شهيد مطهري با حالت بهت، اين سخنان را به من گفت و خود، متحير بود. مي گفت: من نفهميدم امام از چه منشأ و منبعي به اين حقيقت رسيده است [1].
البته مدت ها قبل از وقوع انقلاب نيز، اين تأييدات مطرح بوده است. مرحوم حجت الاسلام و المسلمين طيار- از فضلاي برجسته و صاحبدل – به نقل از مرحوم حاج شيخ عباس قوچاني-که از اصحاب خاص ميرزا علي آقاي قاضي و وصي ايشان بود- مي گويد:
مرحوم قاضي، عصرها در منزل خويش جلسه اي داشت و براي 10-15 نفر مباحث اخلاقي و توحيدي مطرح مي کرد و من (مرحوم قوچاني) در آن جلسه شرکت مي کردم. آشنايي ما با آيت الله خميني نيز در همين حد بود که شنيده بوديم يک حاج آقا روح الله در قم هست که درس اخلاق مي گويد؛ ولي چهره وي را نمي شناختيم و تطبيق نمي کرديم.
يک روز عصر که ما در خدمت مرحوم قاضي بوديم و آن بزرگوار، طبق معمول افاضه مي فرمود، سيد جواني را ديديم که وارد شد و سلام کرد و به حالت ادب و سکوت، سر را پايين انداخت و کنار در اتاق نشست. مرحوم قاضي، پس از ورود سيد مزبور، صحبتش را قطع کرد و ساکت شد و سرش را به زير انداخت. يک ربع ساعت، همين گونه ساکت و خاموش، طي شد. سپس مرحوم قاضي سربرداشت و به من گفت: آقا شيخ عباس، آن کتاب را از فلان قفسه کتابخانه بردار و بياور و بخوان . کتاب را آوردم و پرسيدم: از کجاي آن بخوانم؟ مرحوم قاضي فرمود: کتاب را باز کن؛ هر جايش آمد، همان جا را بخوان .
کتاب را گشودم و شروع به خواندن کردم. محتواي مطلب، شرح ماجراي ظلم و جنايت يک سلطان سفاک و ستمگر بود که در ميان بني اسرائيل مي زيست و مردم از مظالم او به شدت، معذّب و در تنگنا بودند. تا آن که شخص عالمي پيدا شد و گفت: من اين سلطان جائر را از کشور بيرون مي کنم و مردم را از دست وي، رهايي مي بخشم . زماني که داستان مزبور را از روي کتاب مي خواندم، مرحوم قاضي سر به زير انداخته بود و فقط گوش مي داد. هنگامي که داستان، به جايي رسيد که عالِم، مردم را بر ضد سلطان سفاک شورانيد و وي را از مملکت بيرون راند، مرحوم قاضي سربرداشت و گفت: ديگر بس است. کتاب را سرجايش بگذار و باز سر به زير انداخت. پس از 4- 5 دقيقه، سيد مزبور، آهسته خداحافظي کرد و رفت و ما ديگر او را در درس مرحوم قاضي نديديم. فرمان مرحوم قاضي به آوردن کتاب و گشودن آن و طرح آن داستان شگفت، با مباحث معمول وي و سخنان ابتداي همان مجلس، تناسبي نداشت و کاملاً غير عادي و عجيب مي نمود و سرّ آن تا سال ها بر من معلوم نبود.
سال ها پس از آن تاريخ، نهضت 15 خرداد به رهبري آيت الله خميني رحمه الله عليه آغاز شد و آوازه وي، آفاق را در نورديد. اعلاميه هاي وي به نجف مي رسيد و ما مي خوانديم. سال بعد، وي به نجف تبعيد شد و ما همراه جمعي از طلاب و فضلا به حضور او رسيديم. آن جا، به طور غيرمنتظره و با کمال تعجب ديديم که ايشان، همان سيد جواني است که آن روز به درس مرحوم قاضي آمد... و فهميديم که اين، کرامتي از مرحوم قاضي بوده و قصه آن عالم بني اسرائيل با سلطان سفاک، قصه آيت الله خميني رحمه الله عليه با شاه ايران بوده است...[2] 

___________________________
1.خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفي ،مرکز اسناد انقلاب اسلامي ،ص ، 430.
2.رگ، فصلنامه انتظار شماره 18.

پدیدآونده: مرحوم علي ابوالحسني (منذر)