مقدمه:
چرخ روزگار، در اوان كودكي، گَرد يتيمي بر چهرهاش نشاند و وي را از گرماي مهر والدين محروم كرد. در دَه سالگي، او را به اميد روزي كه خوشه چين دامن معرفت مكتب امامت گردد و جهان اسلام از كام زلال او بهره ور شود، به مدرسه ي علوم ديني فرستادند. جدّ او آيه اللّه ميرزا محمّد شريف عسكري تهراني (معروف به خاتمهي محدثين) بود. وي، سيره اين صالح را سرمشق خود كرد تا روزي شيوه سلف را احيا كند و تداوم بخشد و اين گونه بود كه شد آن چه كه شد: علامه اي شهير در دوران معاصر.
مختصری از زندگی او
او، شيفتهي كتاب بود و آموختن. بويژه به مطالعهي كتابهاي تاريخي و سفرنامهها عشق ميورزيد. دوران جواني اش در كتابخانه ي جدش كه وكيل ميرزاي شيرازي بود در ميان انبوه كتب، سپري شد و در بحر نوشتهها، از بام تا شام، شنا كرد و مرواريد هدايت صيد نمود.
آيه اللّه عسكري در سال (1310) در دوران مرجعيّت ستيغ آفتاب تابان علم و فقاهت، مرحوم آيه اللّه العظمي حاج شيخ عبدالكريم حايري به قم آمد و دروس سطح و مباحث اخلاق و تهذيب و كلام و تفسير را نزد آيات عظام مرعشي، شريعتمدار ساوجي، پايين شهري، امام خميني، حاج ميرزا خليل كمره اي(رضوان الله عليهم)، تلمّذ كرد.
وي، مدّت چهار سال در قم ماند و همگام با سيّدمحمود طالقاني، طرحي نو براي تحصيل و تعليم و تفسير علوم قرآني پي ريخت كه اين طرح با مخالفت رو به رو شد و همين مسئله، موجب شد از قم به سامرا برود و دروس خارج را در عراق به اتمام برساند.
او، در مدّتي كه در عراق به سر مي برد، در محله هاي مختلف به منبر مي رفت و كلاس هاي درسي دانشجويان و طلاب را اداره ميكرد. در چنين احوالي، اوضاع شهر به شدت نگران كننده بود و تهاجم فرهنگي و اشعاه سكولاريسم و تبليغات ناسيوناليسم گرايي و ماركسيستي در عراق اوج ميگرفت. علاّمه ي عسكري، در شرايط حادّ جامعه ي آن روزه به خاطر استبداد و خفقان شديد حزب حاكمه بعث، روانه ي بيروت شد و هر چند خانواده اش از چنگ اين رژيم در امان نماند، امّا او به لطف خدا به ايران آمد و در اين سرزمين ماندگار شد.
علاّمه سيّد مرتضي عسكري، داراي تأليفات فراواني به زبانهاي عربي و فارسي است. او افزون بر بررسي كتب شيعه، احاديث و روايات اهل سنّت را نيز مورد بررسي قرار داده، به گونه اي كه اين آثار، مرجع و منبعي قابل اعتماد براي آنان به شمار ميرود. كوششهاي علامهي عسكري براي مصون ماندن اسلام از تحريف، مورد تقدير هر دو مكتب قرار گرفته است.
اكثر آثار علاّمهي عسكري، در كشورهاي عربي، بخصوص در كشور مصر. منتشر و مورد استقبال اسلام پژوهان قرار گرفته است. برخي از آثار علامه، به زبان انگليسي نيز ترجمه شدهاست. از ويژگيهاي كتابهاي علاّمهي عسكري، بيان روشن و واضح و نثر بسيار روان و سليس آنها است كه خواننده را به سوي خود ميخواند.
برخي از كتابهاي ايشان، به شرح زير است:
عقايد اسلام در قرآن كريم؛ نقش عايشه در تاريخ اسلام؛ مصحف در روايات و اخبار؛ امامان اين امت دوازده نفرند؛ گريه بر ميّت از سنتهاي رسول خدا(صلّي اللّهُ عليه وآله وسلّم) است؛ بداء يا محو و اثبات الهي؛ آيه ي تطهير در كتب دو مكتب؛ عصمت انبياء و رسولان؛ ازدواج موقت در اسلام؛ آخرين نماز پيامبر؛ صفات خداوند جليل در مكتب؛ اديان آسماني و مسئلهي تحريف؛ سقيفه؛ معالم المدرستين؛ بزرگداشت ياد انبياء؛ عدالت صحابه؛ عبداللّه بن سباء و ديگر افسانههاي تاريخي؛ حكم بازسازي قبور انبيا و اوليا و عبادت در آنها؛ جبر و تفويض و اختيار و قضا و قدر؛ نقش ائمه در احياي دين؛ صد و پنجاه صحابي ساختگي.
بسم الله الرحمن الرحيم.
از اين كه وقت گرامي خود را در اختيار ما قرار داديد، سپاسگزاريم.با توجّه به اين كه در بحث مهدويّت، يكي از عمده ترين منابع ما، روايات است، ميخواستيم در ابتدا، نظر حضرت عالي را در مورد مكتب خلفا و ارزش منابع روايي اهل سنّت و نيز روايات شيعه، جويا شويم.
اصولاً مكتب خلفا را هر شيعهاي نميتواند بشناسد، بلكه متخصصّاني مانند مرحوم شرف الدين و علاّمهي اميني ميخواهد. بنده هم در اين زمينه، كارهايي كردهام. حالا ميگويم. اوّلاً، اين برادران، صحاح سته دارند، ولي ما به جز قرآن، صحيح نداريم. من، دربارهي كافي نوشتهام كه روايات ضعيف دارد، آيه الله خويي مينويسد، خود مرحوم كليني معتقد نبودهاست كه همه ي روايات كافي صحيحه است.
از كجا اين سخن را نقل كردهاند؟
از خود كافي دليل ميآورد. ساير كتابها را هم ميآورد. ما اصلاً كتاب صحيح نداريم. البته، اخباريان، آن را صحيح ميدانند. ما، يا اصولي هستيم يا اخباري، حوزههاي علميه كه اصولياند، غير قرآن را به صحّت نميشناسند. صحيفهي سجاديه، سند دارد و سندشهم صحيح است، مگر چند دعاي آخرش كه اجماع بر آن است. نهج البلاغه را هم، اسنادش را بيرون آوردهاند و چند نفر در اين باره كتاب نوشتهاند. ما بايد روايات را ببينيم. بدون ديدن روايات، نميتوانيم بگوييم صحيح است يا نيست.
امّا در مكتب خلفا آوردهاند كه عبدالله بن عمرو عاص ميگويد: « كنت اكتب كلّما اسمعه من رسول الله فنهتني قريش قريش يعني مهاجرين قالوا كلما». [1]
از عمار خوشاش ميآيد، گفته است: و از علي خوشاش ميآيد، گفتهاست: !، حرف اينان، اين است! ميگويند: . ميگويد:، فرمود: [2]. اين، در زمان پيامبر بودهاست. در عبدالله بن سبا نوشته ام، در صحيح بخاري دارد كه پيامبر، در مرض وفاتاش فرمود: . آن هم به صورت نفي ابدِ و نه. عمر حاضر بود، گفت: . اختلاف شد. يكي گفت در روايت ندارد چه كسي، ولي غير از عمر نمي تواند باشد: ! خواستند بروند بياورند كه پيامبر فرمود: .
در تذكره الحفاظ ذهبي (از بزرگان اهل سنت) آمدهاست، ابوبكر كه خليفه شد، گفت: از پيامبر حديث نگوييد. اگر كسي از شما پرسيد، بگوييد، « بيننا و بينكم كتاب الله احلوا ما ا حَلّه و حرِّموا ما حرمه».
يك روايت از عمر بن خطاب ميگويم. اين يك روايت، كه براي شناخت او و اين كه در زمان خودش چه كرد، كافياست. كسي بود كه روايت ميپرسيد، او را منع كرد، مگر آن رواياتي كه در وضو و تيمّم و در مورد احكام، بود، يعني، در فضايل نپرسيد. در كتاب طبقات ابن سعد در ترجمهي آمدهاست كه در زمان عمر، بعضي از صحابه، رواياتي نوشته بودند و نگاه داشته بودند. بالاي منبر صحابه را قسم داد كه هر كس رواياتي از پيامبر دارد، بياورد. گمان كردند ميخواهد جمع كند. آوردند. همه را در آتش انداخت!
از اينها، زياد است، لذا رواياتي كه بوده، از دست رفته است، مگر رواياتي كه در كوفه بعد از اين كه اميرمؤ منان خليفه شد. اگر اميرالمؤ منين، در كوفه خليفه نميشد، ميبايست خدا، پيامبر تازهاي بفرستد، براي اين كه آن چه پيامبر آورده بود، دفن كرده بودند.
حضرت امير كه در كوفه خليفه شد البته همهي خطبهها در نهج البلاغه نيست. مسعودي كه صد سال قبل از شريف رضي بوده، ميگويد، چهار صد خطبه در زمان ما، از علي حفظ دارند صحابه را به روايت كردن وا داشت. تعداد صحابه اش، هزار و هشتصد نفر بودند. اين روايتهايي كه پيدا ميشود، براي اين زمان است. بعد، معاويه كه سال چهل و يك آمد، از نشر حديثي كه از فضائل حضرت امير باشد، منع كرد و گفت: اين، بحث مفصّلي دارد. مرحوم شريف الدين در ابوهريره بحث كرده، من هم در جاهايي بحث كردهام.
بنابراين، رواياتي كه منافات با مكتب خلفا دارد، نميتوانيد بگوييد: ؛ زيرا، از دست رفتهاست. در روايات آنان، عدد ائمه را داريم، طول عمر حضرت حجّت را خود سنّيها بحث ميكنند، كه البته جاي آن را الان به خاطر ندارم ميگويند: . يك خوب و يك بد. خودشان ميگويند. غيبت حضرت حجّت را از اين ميتوانيم بفهميم كه بعد از اين كه حضرت حجّت به دنيا آمد، پنهان بود. اگر پنهان نميبود، زنده نميماند. دليل غيبتاش اين است كه اگر بين ما بود و پنهان نميبود، زنده نميماند. همانهايي كه همهي ائمه را كشتند، حضرت امير و امام حسن و سيدالشهداء را، حضرت موسي بن جعفر را كه زندان كردند، ميتوانستند حضرت حجّت را نيز بكشند حضرت حجّت به دليل اين كه غايب است، زنده ماندهاست.
دربارهي احاديث مهدويت در صحيحين و صحّت آنها ميخواستيم گفت و گو كنيم.
روشن شد كه به دليل مطرح نكردن احاديث بسيار، اينها صحيح شدهاست. من، يك بحثي با شيخ الازهر در مصر داشتم. من، در عراق، دانشكده ي اصول دين داشتم. رفته بودم كه قرارداد فرهنگي با دانشگاه اصول دين الازهر ببندم. گفتم: . خودشان مستدرك صحيحين هم دارند. حالا، چه جوابي داد! خيلي خنده دار است! مجلس هم بسيار محترم بود. سفارت عراق، مشرف بر رود نيل بود. شبي مهتابي بود و خلي زيبا. سفير عراق در مصر، سيّدعبدالحسن زلزله بود. او، با من دوست بود. او، من و شيخ الازهر و وزير اوقاف مصر را كه ائمهي مساجد را تعيين ميكند و دوّمين شخصيّت است ميهمان كرده بود.
چه سالي؟
يادم نيست.
قبل از انقلاب است؟
بله، خيلي قبل. اين را كه گفتم، شكست خورد. سخن ديگري را مطرح كرد و گفت: . من ديدم اگر بگويم، نه لعن نميكنيم، همه ميدانند كه دروغ ميگويم، و اگر بگويم، آري، شكست خوردهام، پهلواني كردم و گفتم: . داستانهايي هم در لعن داشتم، گفتم. يكي اش اين بود كه . گفتم: « يا تُري! في كلّ هذه المدّه سكت آل عليّ و سكت شيعته، لا، لُعِن معاويه...» و از آن حد يك مقداري هم بالاتر رفتند! اين كه چرا، چيزهايي كه منافات با عقايد خلفا دارد در صحيحين نيامدهاست، پر واضح است. از جمله ي آنها اخبار غيبت است؛ چون، ذكر اخبار غيبت حضرت، براي خلفايي كه حضرت براي حفظ جان اش مأمور به پنهان شدن بوده، امكان ندارد. نميشد ذكر بشود، لذا فقط در روايات شيعه آمدهاست.
اسامي اهل بيت كه در بعضي روايتها ذكر شدهاست.
كتابهايي كه اسامي اهل بيت را از پيامبر دارد، اوّلا دوازده تا دارد و چه دعواهايي بر سر اين كه اين دوازده تا چه كساني اند، شدهاست. را داريم.
بله؛ داريم. حضرت امير ميفرمايد: .
اين كه در صحيحين، در روايات غيبت، نام امام زمان(عليه السّلام) نيامده، ولي روايات دجّال، و علائم ظهور آمدهاست، تحليل شما چيست؟
نقل نكردن روايات غيبت در كتابهاي پيروان مكتب خلفا، براي اين است كه خلافت شان را حفظ كنند. آنان، چون خلافت شان را باطل ميدانند، از آوردن چيزهايي كه بطلان كارشان را آشكار كند، پرهيز ميكنند. ما، چون قائل به خلافت حقهي آنان نيستيم، روايات را نقل كردهايم.
من، در معالم المدرستين آوردهام كه تا آخرين خليفهي عثماني، منصب قاضي القضاه وجود داشته است. دليل اين كار چيست؟ چون به حضرت حجّت معتقد نبودهاند! اگر امامت درست باشد، نوبت به اينها نميرسد.
اگر به صورت دقيق بررسي كنيم، ميبينيم در موضوع دجال، بيش تر روايت دارند.
دجّال، منافاتي با خلافت آنان ندارد، امّا معناي وجود حضرت حجّت، اين است كه خلافت آنان باطل است.
به طور كلّي، اهل سنّت درباره مهدويّت چه گونه ميانديشند؟
استاد: تمام سنّيان، مخصوصاً وهابيان، دربارهي مهدويّت كتاب دارند. مهدويّت را همه قبول دارند، منتها در اين كه الان زندهاست يا نه، اتّفاق ندارند، يك جهت آن، اين است كه حوزههاي ما، از زمان امام جعفر صادق، (عليه السّلام)، حفظ شدهاست، ولي حوزهي آنان، منقطع شدهاست، نه اين كه نيست. ديگر اين كه، در حوزهها، ما، فقيه داريم و رجوع به فقها ميكنند. همين، سبب حفظ حوزه شدهاست. آنان بي خبرند، نه اين كه كم تر از ما دارند. از حضرت حجّت و نسب ايشان، هفده كتاب و نوشته، بحث كردهاست. در نسب حضرت، بعضي شان تا حضرت زهرا، بعضي تا سيدالشهداء روايت دارند. بعضي شان، حتّي آوردهاند كه نام مادرش نرجس است يا دو تا اسم نقل كردهاند. علي اي حال، اتفّاق دارند كه مادرش كنيز بودهاست، ولي در اسم اش اختلاف دارند. در هر حال، بايد توجّه داشته باشيد كه بسياري از روايات آنان از دست رفته است و مهدويّت، مخالف تمام مزدبگيرهايي بوده كه به اسم دين زندگي ميكردهاند.
دايي من، آميرزا نجم الدين، كتابي به نام المهدي،در دو جلد نوشتهاست. آن چه را كه سنّيان نوشتهاند، او آوردهاست. من، بعد از وفاتاش، اين كتاب را چاپ كردم. به نظرم، روايات سنّيان را دربارهي حضرت مهدي، تا به حال، ظاهراً، كسي مثل ايشان نياوردهاست. اين كتاب را حتماً نگاه كنيد.
حالا كه بحث به اين جا كشيد اجازه بدهيد در بحث با آنان، به يك نكته مهم اشاره كنم و آن، فن مناظره است.
دو مطلب است! يك مطلب، علم است و يك مطلب، مناظرهاست. يك داستان براي تان بگويم. حضرت صادق(عليه السلام) دو دسته شاگرد داشتهاست: يك دسته، فقيه بودند، مثل زراره و ابوبصير و يك دسته را براي مناظره تربيت كردهاست. مثل هشام
هشام بن الحكم و، مؤ من طاق و... از هشام، يك داستان براي تان بگويم. نهر دجله، بغداد را دو قسم ميكند! يكي كرخ كه تا كاظمين ميآيد و شيعه نشين بودهاست، و رُصافه كه حكومت نشين بودهاست. ملحدي آمده بوده كه همه از جواب دادن عاجز شده بودند. بنا شد از هشام بن الحكم استمداد كنند. وزير خليفه، يك روزي را معين كردند، تا هشام به دربار بيايد و در حضور جمع با آن ملحد بحث كند. هشام در آن وقت معيّن، با تأخير در جلسه حاضر شد. ملحد شروع كرد به هوچي گري و اين كه اينان اهل دين اند، اين طورند و آن طور. ما و علما و حكومتيها را معطل كرده است. هوچي گري ميكرد. هشام پس از مدّتي تأخير، خيلي با آرامش وارد مجلس شد. به محض ورود، ملحد رو به او كرده و گفت: . هشام گفت: گفت: . ملحد، بيش تر مسخره كرد و گفت: و به هشام فحش داد و گفت: . هشام گفت: . مناظره، غير از علم است، و خودش يك فن است.
ديدگاه امروز مسيحيت و اديان ديگر درباره ي حضرت مهدي(عليه السلام) چيست؟
كلاً، مردم دنيا، به دو دسته تقسيم ميشوند: يك دسته، تنها، خور و خواب و خشم و شهوت را ميفهمند و يك دسته نيز اهل اديان آسمانياند. اينان كه اهل اديان آسماني اند، اتّفاق دارند كه بالاخره، جهان، يك حكومت عادلي را به خود خواهد ديد. البته، بعضي ميگويند، ايجاد كنندهي عدل جهاني، عيسي بن مريم است. چون تورات و انجيل تحريف شدهاست، آنان اين طور فكر ميكنند. حقيقت، از دست آنان رفته است.
در مكتب خلفا هم از نشر حديث منع كردند و حديث را سوزاندند، لذا اين بحث نزد آنان، مثل ما روشن نيست، ما روشن تريم. حوزههاي علميهي ما، احاديث پيامبر را نگه داري كردهاند، ولي آنان نگه نداشتهاند. چيزي كه هست، اين است كه حوزههاي ما، احاديث فقهي را صحيح و سقيم اش را بررسي كردهاند، اما احاديث غير فقهي را مرحوم شرف الدين بررسي كرده ابوهريره را نوشته. علامهي تستري است. اين جانب نيز كه خمسون و ماءه صحابي مختلق و عبدالله بن سبا و احاديث عايشه را نوشته ام. ما سه نفر، احاديث غير فقهي را بررسي كردهايم. لذا حوزههاي علميهي ما، آن خدماتي كه در فقه كردهاند، در اين جا نداشتهاند.
با توجّه به اهمّيّت مهدويّت، خود شما در اين باره چه تأليفاتي داريد؟
برگسترهي كتاب و سنّت، يك سلسله كتابهايي است كه شانزده يا هفده جلد آن به چند زبان ترجمه شده است. در چند جلد آن، دربارهي حضرت حجّت، (عليه السّلام)، بحث كردهام. نام عربي كتاب، علي مائده الكتاب والسنه است.
يكي از نوشتههايم، دربارهي ائمه دوازده گانه است، من، حتّي از تورات نقل كردم كه اسماعيل، پدر دوازده رييس ميشود.
آيا با تحقّق ظهور، فقط بخشي از اعتقادات كاملتر ميشود يا در حوزهي فقه نيز چنين خواهد بود؟
من، با بحث علمي ثابت كردم كه با ظهور حضرت حجّت، رسالههاي علميّهي شيعه، تغيير نميكند. كاري كه فقها و حوزههاي علميه كردهاند، اين است كه احكام را چنان كه در زمان پيامبر و ائمه بوده، نگه داشتهاند. فرق زمان حجّت با زمان قبلاش، از زمان حضرت آدم تا زمان ظهور، اين است كه در قبل، حكم، با شاهد اجرا ميشده است؛ يعني، اگر پيامبر ميدانست كه قتلي واقع شده، بايد دو شاهد باشد تا حكم را اجرا كند، ولي درزمان ظهور، حضرت حجّت، به علماش عمل ميكند.
پيامبر، بعد از فتح مكّه، طواف ميكرد. ابوسفيان پشت سر حضرت طواف ميكرد. او، با خودش فكر ميكرد كه: . حضرت برگشت و گفت: . دفعه ي ديگر، فكر كرد كه. اين بار پيامبر برگشت و مشتاش را به سينه ي او زد و فرمود: سفيه بني غالب، يعني سفيه خودمان. بني اميه و بني هاشم، بني غالباند. پس ائمه ميديدند، مي فهميدند. وقتي ابن ملجم از اسكندريه با گروهي به عنوان تبريك و بيعت كردن براي خلافت، نزد حضرت امير آمده بود، حضرت نگاهاش كرد. وقتي بيرون رفت، فرمود: .
گفتند: فرمود: . غرضام، اين است كه اينان تا زمان حضرت حجّت، مأمور بودند كه به ظاهر عمل كنند، ولي حضرت حجّت، اين گونه نيست. لذا عدل برقرار ميشود و ديگر كسي نميتواند دزدي كند، نه اين كه مردم طبيعت شان تغيير كند. مردم، همان مردماند، با اين عدل، زمين، خيراتاش را بيرون ميدهد، باران ميآيد، مردم هم حاجت ندارند.
چه گونه فقه تغيير نميكند؟
استاد : اين كه فقه تغيير نميكند، از لطف خداوند است، و الاّ منافات با عدل خداوند كه ما امروزه دست مان به شريعت خداوند نرسد، دارد.
يعني، با وجود ظهور حضرت، فقها هستند و فتوا ميدهند؟
نه؛ داستان، به گونهاي ديگر است. چون پرسيديد، ميگويم. ما، حديث داريم كه ياران حضرت، سيصدوسيزده نفر، به عدد اصحاب بدر هستند. اين عده، تقريباً، علما هستند. پنجاه و پنج نفر از اين تعداد زن هستند و بقيه مردند. مثلاً در امريكا، حضرت حجّت، نماينده دارد. هم نمايندهاست هم فقيه آنان است.
اين عده نه اين كه لشكر حضرتاند. اوّل، حضرت، پاي خانهي خدا ميايستد و ندا ميكند. خدا، ندايش را به همهي روي زمين ميرساند خدا به ما آن روز را بنمايد، ان شاء الله. آن سيصد و سيزده نفر، با هواپيماي خدايي، به مكّه ميآيند، آنان، ياران نيستند، حاكمان و عالماناند. در روايات آمدهاست كه در مسجد كوفه، قرآنِ حضرت امير را كه همين قرآن با تمام تفسير آن است، درس ميدهند. اوّلين لشكري كه از مكّه در ميآيند، دَه هزار نفراند به عدد لشكر پيامبر كه به مكّه آمدند.
مركز مهدويّت، در سه سال گذشته، قريب صد نفر از فضلاي حوزه را با شرط شش سال درس خارج و يا اتمام دورههاي تخصّصي سطح چهار و با امتحان و مصاحبه گزينش كردهاست تا در مباحث مهدويّت از جهت حديث شناختي، تاريخ شناختي، منبع شناختي، مباني اعتقادي و... ممحض و متخصص شوند. البته واحدهاي درسي فن مناظره و تبليغ نيز دارند. آيا شما ضرورتي نميبينيد در دانشكدهتان جايي براي اين مباحث در نظر بگيريد و افرادي را به عنوان متخصص دراين مباحث پرورش دهيد؟
اين فرمايش را به طور رسمي، به همراه درسها و سرفصلهاي آن، براي من بنويسيد تا بررسي كنيم. اين جا برنامه ريزي شدهاست و بناي ما، بر اين است كه درسهاي موردنيازحوزه را جبران كنيم. اجازه بدهيد تاريخچهي تشكيل چنين دانشكدهاي را بيان كنم و اشاره كنم كه چه طور شد كه درس علوم قرآن را مطرح كردم. وقتي كه طلبهي حوزهي علميهي قم بودم (سال 53 1350 قمري). در مدرسهي فيضيه، از در سمت صحن بزرگ، سمت چپ، حجره بدون ايوان بود. با حاج شيخ علي صافي در آن حجره بوديم. از آن وقت متوجّه شدم كه ما، علوم قرآن در حوزهها نداريم، ديگر اين كه مبلّغ تربيّت نميكنيم. از همان وقت كه طلبه بودم، به اين فكر بودم و چند نفر را با خودم هم را ي كردم! يكي، مرحوم سيّدمحمود طالقاني بود. او، مجرّد بود و حجرهاش، طبقهي بالا بود. سيد علي رضا يزدي بود. قريب نُه نفر شديم كه در كنار درسهاي حوزه، به اين مسئله توجّه كنيم. آن وقتها، من با حاج شيخ مرتضي (فرزند حاج شيخ عبدالكريم) درسها را با هم بحث ميكرديم. درس شرح لمعه را نزد آيه الله مرعشي ميخوانديم. البته، او، هم راي ما نبود. من، دو كار ميكردم: يكي فقه ميخواندم و فلسفه هم خواندهام، هر چند به فلسفه معتقد نيستم. فلسفه را نزد پسر عمهام، استاد حوزه، مرحوم سيّدمحمّدحسين شريعتمدار خواندهام. شعرهاي منظومه را تا مدّتي از حفظ داشتم. فقه را در مسجدي كه الان نميدانم چه وضعي دارد، نزد آيه الله مرعشي ميخوانديم، هفتاد يا هشتاد نفر بوديم. ديدم در حوزههاي ما، عقايد نميخوانند، تفسير نميخوانند، آمادگي براي تبليغ ندارند، لذا آن زمان برنامه ريزي كردم با همان نُه يا ده نفر، كنار برنامهي حوزوي مان، درس تفسير بخوانيم. زبان فرانسوي را طلبهها در تعطيلات ميخواندند. امام خميني،خدايش رحمت كند، در صحن كوچك حضرت معصومه، از راهي كه از صحن بزرگ به صحن كوچك ميآيد، سمت راست، حجرهي اوّل، باب حادي عشر درس ميداد. خيلي شيرين درس ميداد. از كساني بود كه خوب درس ميداد. من، درس ايشان هم حاضر ميشدم. عقايد، فقط همين بود. تفسير، اصلاً نبود من براي اين كه به طلبهها نشان بدهم، درس تفسير را در مسجد امام حسن در شبهاي تحصيلي نزد مرحوم ميرزا خليل كمرهاي قرار داديم. طلبههايي كه رد ميشدند، ما را مسخره ميكردند! صدايشان ميآمد. ميگفتند: ! در روزهاي تعطيليهم، در مسجد امام نزد يك استاد شمالي كه اسمش يادم نيست به نحوي كه طلبهها ببينند، درس ميخوانديم. ما چنين مبارزههايي كرديم. بعد هم كه به عراق رفتم، دانشكدهي اصول دين (القرآن والحديث) تأسيس كردم. اصلاً اين كه اصول دين پنج تا است، ساختگي است! اصول دين، و است. پس اين، داستانِ تازهاي نيست.
جاي مباحث مهدويّت را خالي نميبيند، مثل همين علوم قرآن و تفسير؟
درست ميگوييد. باز تاريخ بگويم. مرحوم جدّ امّي من، آميرزا محمّد تهراني، يكي از دو شاگرد خصوصي ميرزا حسن شيرازي بود. او، سوّمين عالم حوزه علميه سامرّا بود. من، در حوزهي ايشان درس خواندم. ايشان فرمود: « صاحب عبقات كه زمان ميرزاي شيرازي به سامرّا آمد، ميرزا، حوزه را به احترام ايشان، دَه روز تعطيل كرد تا طلبهها به ديدن ايشان بروند. مثل داستان زمان امام جعفر صادق (علیه السلام) كه ميدانيد هشام بن الحكم آمد، او را بر همه مقدّم داشت. گفت: و بالا دست بزرگان او را نشاند. زمان حاج شيخ عبدالكريم حايري هم، يك مدرسه الواعظيني در هند يا پاكستان بود، طلبه اي از آن جا به قم آمده بود. مرحوم حاج شيخ عبدالكريم، مرحوم آقا سيّدمحمّدتقي خوانساري، مرحوم آقا سيّداحمد خوانساري، در صحن كوچك، قسمت مقبره پادشاهان، آخرين ايوان، هر سه نفر نشستند. منبري بلند قرار دادند. روي منبر قالي انداختند. اگر كسي را ميخواستند احترام كنند، فرش ميانداختند. يك شمعدان هم گذاشتند. ايشان منبر رفت و آيهي {كونوا مع الصادقين} را مطرح كرد كه،