مقدمه:
اصل بحثِ منجي و مصلح كه ما ميگوييم، او مهدي (عليه السلام)، است يك بحثِ مهم و لازمي است. بنده، آن وقتي كه كتابها را مطالعه ميكردم و ميديدم كه در تورات و انجيل و نيز اوستا و بوداييسم، مباحثي دربارهي اين مسائل مطرح است، به فكر افتادم كه اين بحث را دنبال كنم و ببينم واقعاً، دنياي امروز، اين حرفها را قبول دارد كه در اين كتابها نوشته شده يا قبول ندارد و يا اين استنتاجهايي كه ما از اين كتابها داريم، درست است يا نه. بخشی از سخنان آیت الله امامی کاشانی است که در متن حاضر آمدهاست.
مصاحبه با آيت الله امامى كاشانى
انتظار: {بسم الله الرحمن الرحيم}. خيلي خوش حال هستيم كه در خدمت شماييم. اميدواريم در اين فرصت محدودي كه هست، هر چه بيش تر استفاده ببريم. در ابتداي بحث، اگر حضرت عالي، صحبتي داريد، بفرماييد والاّ، به عنوان نخستين سؤال، فضاي كشورهاي مسيحي را به لحاظ موقعيّت مهدويّت، و نظري كه آنان دربارهي مهدويّت دارند، توضيح بفرماييد. حضرت عالي، به خاطر اين كه مسافرتهاي زيادي به كشورهاي غربي و تقريباً مسيحي داشتيد و حتيّ ملاقاتي هم با پاپ داشتيد، و به عنوان كسي كه در كتابهاي مسيحيها، كاملاً مسلَّط هستيد، ميخواستيم كه در اين رابطه، ما را مستفيض بفرماييد.
بسم اللّه الرحمن الرحيم.
من، خيلي از اين كه جناب عالي و آقايان، لطف فرموديد، متشكّرم و نيز خيلي تقدير ميكنم از اهتمامي كه به اين بحث اساسي، داريد. اين بحث، بحثي است كه در دنياي امروز، لازم است و بنده هم به همين جهت، الآن، چندين سال است كه در اين باره تحقيق ميكنم.
اصل بحثِ منجي و مصلح كه ما ميگوييم، او مهدي (عليه السلام)، است يك بحثِ مهم و لازمي است. بنده، آن وقتي كه كتابها را مطالعه ميكردم و ميديدم كه در تورات و انجيل و نيز اوستا و بوداييسم، مباحثي دربارهي اين مسائل مطرح است، به فكر افتادم كه اين بحث را دنبال كنم و ببينم واقعاً، دنياي امروز، اين حرفها را قبول دارد كه در اين كتابها نوشته شده يا قبول ندارد و يا اين استنتاجهايي كه ما از اين كتابها داريم، درست است يا نه.
ما ميگوييم، در انجيل، اين عبارت است و اين، معنايش، دوازده امام (عليهم السلام) است. بعضي، اين را مطرح كردند. شايد از آن كساني كه خيلي اين را مطرح كردند، أنيس الأعلام است و بعضي از كتابهاي ديگر.
من دنبال اين بودم كه ببينم، اين حرفها را خودشان قبول دارند يا ندارند. ما، بياييم يك چيزي را مطرح كنيم، بعداً آنها را در كتابهايمان بخوانند و بخندند و در نتيجه، حرفهاي حسابي ما هم پايمال بشوند، درست نيست؛ چون، گاهي، حرفهاي اساسي، فداي بعضي از اغراقها ميشود.
به نظرم آمد كه سفر كنم و با اهل فن، در اين مسئله، صحبت كنم و ببينم اينان، نظرشان چيست.
اين بود كه سفرم را آغاز كردم. در اين بررسي، به اين نكتهاي كه حالا صحبت بود، رسيدم. يعني متوجّه شدم كه اين بحث، اصلاً، لازم است كه در دنيا مطرح بشود. من نميدانستم اين چنين ضرورتي دارد. من فكر ميكردم كه بروم يك تحقيق علمي بكنم، ولي بعد رفتم، ديدم كه اين بحث، بايد در دنيا مطرح بشود. من، با اهل نظر، چه متكلّم و چه فيلسوف كه روبه رو ميشدم، ميديدم كه خمير مايه و اساس، وجود دارد، ولي غفلت، خيلي است، و حتّي انحراف از بحثهم بسيار وجود دارد.
به نظرم آمد كه ما، از اين اساس و اصلي كه در نوشته ي ايشان و در گفتارشان است، استفاده كنيم.
نوعاً، مباحث ما، تقريباً، سه ساعته و چهار ساعته بود.
از اين بحثها، دو استفاده كردم: يكي اين كه اصلاً، اين نوشتههاي ما، دربارهي اديان گذشته، تا چه اندازه قابل قبول است، و ديگر اين كه طرح اين بحث، ضرورت دارد.
از نظر علمي، ما حرفهاي اساسي مان را داريم از بين ميبريم و فداي اين بحثها ميكنيم. اين چنين نيست كه، عبارات و واژگاني را كه ما اشاره به ائمه (عليهم السلام) و اوصياي رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) ميدانيم، آنان نيز موافق باشند.
حالا، اين كه چه ميگفتم و آنان چه جواب دادند، آن، يك بحث ديگري است. در انجيل، نوشته است كه مسيح (عليه السلام)، ظهور خواهد كرد. اين، يك حقيقت است، ولي آنان، همين بحث را، غالباً، به حكومت جهاني تعبير نميكنند.
آقاي رات سينگر، كه بزرگ ترين شخصيّت علمي كاتوليك است و پاپ و امثال او، نظر علمي را از وي ميگيرند، يعني، از كميتهي علمي ميگيرند كه رييساش آقاي رات سينگر است، وقتي با او صحبت كردم، ديدم، زير بار حكومت نميرود، و حكومت جهاني را نميپذيرد. او ميگفت، مسيح (عليه السلام)، ظهور خواهد كرد، ولي به اسكاتالوژي كه همان عالم آخرت باشد، وصل ميكرد. ميگفت، عالم آخرت است كه عدل خداوند، ظهور تام دارد و حضرت مسيح (عليه السلام)، مجراي عدل خدا است. آن جا است كه همه، به كيفر و پاداش شان ميرسند.
انتظار: يعني، برگشت حضرت عيسي (عليه السلام) به اين دنيا، مطرح نيست؟ آيا آنان معتقد نيستند كه حضرت عيسي (عليه السلام) به اين دنيا برميگردد؟ آيا ميگويند، حضرت، در عالم آخرت است؟
البته، من نميخواهم عرض كنم كه مسيحيان، اين را ميگويند. مسيحيان، همين طور كه ميدانيد، سه دسته هستند. كاتوليكها، به پيروي از كليسا، چنين عقيدهاي دارند. من، در بحثها، آنان را متزلزل كردم. البته آقاي رات سينگر، از من نپذيرفت، ولي بقيّه، نتوانستند به من جواب دهند؛ براي اين كه من، متن انجيل را براي شان ميآوردم. مثلا، متن انجيل متّي را براي شان خواندم كه ظاهراً، باب بيست و چهار است كه حضرت مسيح (عليه السلام)، وقتي ظهور بكند، عدل را در زمين گسترده ميكند. ميگفتم، اين « گستردگي عدل در زمين»، با قيامت نميسازد. خداوند متعال، در قيامت، عدلاش، همهي عالم را ميگيرد. و اين يك مسئلهي خاص و استثنايي براي حضرت عيسي (عليه السلام) نيست. او، در زمين عدل ايجاد ميكند و اين، با قيامت نميخواند.
آنان، استدلال ميكردند كه در سطور پيشين، سخن از گرفتنِ خورشيد و كم نور شدن ستارگان است، و اين، مربوط به قيامت است. من ميگفتم، اين، تقارن است و تقارن را ما هم قبول داريم. ميگفتند، ما هم تقارن را قبول داريم، و ميگوييم، وقتي آخرين حجّت رفت، قيامت برپا ميشود، ولي بالاخره، اين، آخر زمان است. اين آخر زمان بودن را، ما، درباره اش بحث نداريم و آخر الزمان، معنايش همين است. من ميگفتم، ممكن است كه پايان زمان، دو هزار سال باشد. ما بياييم زمان را سه قطعه كنيم، بگوييم: « ما، الآن وارد شديم در قطعهي سوم»، اين، معنايش اين است. بنابراين، تقارن، چه بسا اين باشد كه حضرت مسيح (عليه السلام) ظهور ميكند و چنين ميشود و چنان ميشود و بعد، قيامت برپا ميشود. اين را خيليها پذيرفتند، حتّي رييس تمام ارامنه كه با من يك بحثي داشت، ميگفت، مطلب درستي است. بعضي از اساتيد هم كه حتّي از متكلّمان يا فلاسفه بودند، اينان، به ترديد افتاده بودند. برخي شان ميگفتند، كليسا، اين طور براي ما معنا كردهاست.
انتظار: « سلطنت هزار ساله» را چه ميگفتند؟
« سلطنت هزار ساله» را همه نميگويند. برخي، اين هزاره را معتقدند. آن بخش را هم در كاتوليكها نيافتم. من، در فرانسه، اين مسئلهي هزاره را با بعضي، بحث كردم. آنان، دربارهي هزاره ميگويند، هر هزار سالي، يك تحوّلي به وجود ميآيد، كه اين تحول با آمدن حضرت مسيح (عليه السلام) اتّفاق ميافتد.
البته، يك دائره المعارف اسلامي در لندن است، كه گفتم ترجمه كنند. من، با آن كساني كه معتقد به هزاره بودند، در پاريس صحبت كردم، ولي اين را در دائره المعارف ديدم، كه تقريباً، همان حرفي است كه او ميزند. اين، اعتقاد بعضي است. آناني كه طبعاً، حالت كلامي شان قوي است، معتقدند كه مسيح (عليه السلام)، با فرد ديگري، خواهد آمد، كه نام اش « ايليا» است. من، به بعضي شان ميگفتم: « شما فكر نميكنيد كه او، همان مهدي (عليه السلام) باشد؟». آنان ميگفتند: « ما احتمال ميدهيم».
انتظار: در اكثر منابع شان، اين هست كه براي مسيح (عليه السلام)، پس از بازگشت، يك دورهي سلطنت هزار ساله است. اين را چه گونه تفسير ميكنند؟
آن چه را كه آنان ميگويند، اين است كه هر هزارهاي، يك تحوّلي دارد. ميگويند، الآن، وارد هزارهي سوم شديم. در اين هزارهي سوم، تحوّلي رخ خواهد داد. اينان، اين را ميگويند.
من، با سينگر كه صحبت ميكردم، به ايشان گفتم: « شما، اين عبارات را چه كار مي كنيد كه در زمين عدل ايجاد خواهد كرد؟». اوّلاً، آنان، فرود آمدن حضرت مسيح (عليه السلام) را قبول دارند، و تقريباً، مسيحيّت، مثل شيعه، حركت ميكنند.
همين طور كه شيعه ي اماميّه ميگويد، انساني است كه مجراي فيض خدا است، آنان هم ميگويند، مسيح (عليه السلام)، مجراي فيض خدا است. در بحثها، معلوم شد كه حتّي آنان از اختلاف شيعه و سنّي، خبر داشتند و ميگفتند، ما، نظر شيعه را قبول داريم. كسي كه خواهد آمد، او، نميتواند مجراي فيض باشد. او، هماني است كه شما معتقد هستيد و ما هم معتقديم كه حضرت مسيح (عليه السلام)، مجراي فيض خدا است و ظهور خواهد كرد.
من، به آنان ميگفتم: «خوب، اين مجراي فيض حق تعالي كه روي زمين حكومت خواهد كرد، آيا همين زمين خواهد بود؟». ميگفتند: « بله؛ همين زمين است، ولي زمينِ تازهاي است.» من ميگفتم: « نو، يعني چه؟ مقصود شما از نو، يعني آن كه ما ميگوييم كه " أشرقت الأرض بنور ربّها"؟». در قرآن هم دارد كه وقتي عدل، زمين را فرا گرفت، زمين، نو ميشود، نشاط خاصّي پيدا ميكند. اين را اگر ميگوييد، ما هم ميگوييم، ولي اين، معنايش همان حكومت است. ايشان، از كلمهي « حكومت» فرار ميكرد.
البته، من، احتمال مسائل سياسي را هم ميدهم. اينان، نمي خواهند بگويند، حكومت، در سراسر زمين، به دست حق خواهد افتاد، براي اين كه، با اين بساطي كه الآن هست و اوضاع و احوال استكباري مطرح است، نميخواهند حكومت مطرح شود. اين احتمال را من ميدهم. به هر حال، از نظر مسيحيّت، البته ارتدوكس و پروتستان، شايد بسياري شان، اين حكومت را بگويند، ولي من، به يك كاتوليك محكم برخورد نكردم كه بگويد، در دنيا، حكومت برپا ميشود، مگر اين كه فيلسوف بود و آن صبغهي كلامياش ضعيف بود. اگر صبغهي كلامي اش ضعيف بود، اين حرفها را ميپذيرفت و گرنه نميپذيرفت.
انتظار: آيا ميتوان نتيجه گرفت كه كاتوليكها، به آمدن حضرت مسيح (عليه السلام) بر روي زمين، معتقد نيستند؟
نه؛ ابداً، اين نتيجه را نگيريد. خود سينگر، اين را قبول داشت، ولي از زير بار واژهي « حكومت» فرار ميكرد.
من، آن چيزي را كه ميخواهم عرض كنم، اين است كه ما، اين عقيده را كه حضرت مسيح (عليه السلام) ميآيند و حكومت عدل در دنيا تشكيل ميشود، قبول داريم، ولي اين، در مسيحيّت، مورد اتفاق نظر نيست. تقريباً جمهور كاتوليكها، اين عقيده را ندارند، و عدل را هم به « كيفر اُخروي» معنا ميكنند.
انتظار: همين نكتهاي كه حضرت عالي اشاره فرموديد، نكتهي جالبي است كه ما، از منظر متولّيان مسيحيّت، به مسيحيّت نگاه كنيم و ببينيم برداشت شان از متون شان چيست.
معمولاً، در ايران، آناني كه دربارهي مسيحيّت مينويسند و بشارت انجيل را ميخواهند به اسلام يا پيغمبر مطرح كنند، بحث « فارقليط» را مطرح ميكنند و مكاشفه و رؤياي يوحنا را تطبيق ميكنند به اهل بيت پيغمبر(صلي الله عليه وآله). در فضاي فرهنگي داخل كشور، اين تفسير، از اين دو بخش از انجيل يوحنا ميشود. نظر خودشان نسبت به اين چيست؟ آنان، تفسيرشان از « فارقليط» چيست؟ آيا اين را بشارت به اسلام يا پيغمبر ما ميدانند يا يك تفسير خاصّ ديگري دارند؟
آنان« فارقليط» را كه در بعضي از جاها، همين تعبير است، و در بعضي از جاها، « پاراكله» است، و در بعضي از تعبيرات شان، « پاراكليتوس» است، ميگويند، « روح القدس» است. بنده، در بررسياي كه كردم، ترجمههايي كه به انگليسي شده، از اين قرن تا قرن نُهم ميلادي، همه، به اتفاق ميگويند، روح القدس است.
در بروكسل، دانشگاه الهياتي هست. آن جا، استادي داشت كه الآن، نام اش يادم نيست، ولي در نوشتههايم هست. من، اين مسئله را مطرح كردم. ايشان گفت، « بله؛ قرآن شما، اين را ميگويد». بعد هم پشت سرش، كتابخانهاش بود. دست اش را بُرد و قرآن را باز كرد و درست، سورهي صف را آورد و آيه را هم از رو خواند كه {يأتي من بعدي اسمه أحمد} و گفت: « شما معتقديد، ولي ما، با تمام احترامي كه به اسلام مي گذاريم، معتقديم كه اين، روح القدس است».
مرحوم آقاي شعراني، كتابي دارند به نام اثبات نبوّت. در آن جا، همين « فارقليط» و « پاراكليتوس» را مطرح ميكند. چون اين « فارقليط» يا « پاراكليتوس»، معناي تفضيلي ندارد، به معناي « شفيع» و « وكيل» و « مدافع» و « حامي» است، در حالي كه ( محمد صلي الله عليه وآله) و (احمدصلي الله عليه وآله) معناي تفضيلي دارند. آن واژه، اگر بخواهد معناي تفضيل بدهد بايد « پِرِكليتوس» باشد. مرحوم آقاي شعراني مينويسد، يك نفر از كساني كه با من بود و به انگليسي تسلّط داشت، او ميگفت: « پركليتوس است» و به اشتباه، در اين جا، « پاراكليتوس» آمدهاست.
من، ترجمههاي انگليسي بلكه فرانسوي و زبانهاي ديگر را تا قرن نهم، به كمك كسي كه با من بود و مسلّط بود، ديدم. همه، بدون تفضيل است و تطبيق به رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) نميكند.
انتظار: جداي از اين كه ما روي لفظ يا واژه بحث كنيم، چون انجيل را خودشان هم معقتدند كه تفسير حواريون، الفاظاش، الفاظ وحي نيست، اشكالي كه هست، ناسازگاري متن است.
متن، اين است: « زيرا، من، تا نروم، آن پاراكله يا او نخواهد آمد». در خود انجيل، باز، به كرّات، اين مطلب را تكرار كردهاست كه در زمان حيات مسيح (عليه السلام)، روح القدس آمدهاست. اگر روح القدس باشد، با اين عبارت ناسازگاري دارد كه « من تا نروم، او نميآيد». اين، تضادّ محتوايي دارد. اين را چه طور جمع ميكنند؟
نكتهي دوّم هم كه من ميخواهم خدمت تان عرض كنم، اين است كه قرآن، در جزيره العرب كه اهل كتاب و مسيحيان زياد بودند، اين ادّعا را مطرح كرد كه حضرت عيسي (عليه السلام)، به رسولي كه نام اش « احمد صلي الله عليه وآله» است، بشارت دادهاست. مناظرات اهل كتاب با مسلمانان، در تاريخ، زياد ثبت شدهاست. ما، تا آن جايي كه نگاه ميكنيم، در هيچ مناظرهاي نميبينيم كه يك مسيحي، در مقابل رسول خاتم (صلي الله عليه وآله) گفته باشد كه اين ادّعا، كاذب است و در كتاب ما نيست! اگر كذب باشد، و عيسي (عليه السلام) مبشّر به خاتم الانبياء (صلي الله عليه وآله) نبود، آنان، قطعاً، جبهه ميگرفتند. اين، دو بحث محتوايي است كه گمان كنم، نياز است ببينيم نظرشان چيست؟ هيئت علمي شان، چه برداشتي از اينها دارند؟
من، نظير اين بحثها را با آنان كردم، البته نه به اين مشخّصه. آنان، مرحله مرحله را مطرح ميكنند، شبيه حرفهايي كه عرفا دارند كه اگر بنا باشد كه بگوييم، آمدهاست، ميگويند، آن، مرحلهي ملكوتي است و بعد مرحلهي مُلكي خواهد آمد و... آنان اين تحوّلات را زياد دارند.
همين مسئلهي تثليث را كه قرآن كريم، صريحاً، محكوم ميكند، آنان معنا ميكنند. البته، من، به آنان گفتم، شما داريد اين طوري فرار ميكنيد. اينان، اين بحث را به مراتب عرفاني تفسير ميكنند.
اين حرفهايي كه شما داريد ميزنيد و ميگوييد:« اب و ابن و روح القدس»، آنان ميگويند، هر كدام، يك مرحله است. روح القدس، نفس رابطهي ميان « اب» و « ابن» است. اينها، يك مرحله از وجود است و يك مرحله از هستي است. اين حرفهايي است كه از سهروردي و امثال اينها به غرب آمده و شما داريد تكرار ميكنيد. آنان، اين طور چيزها را، راحت، اين طوري جواب ميدهند.
انتظار: اسلام، قطعاً، روي كلام مسيحيت تأثير گذاشته است. خودشان هم در بعضي از منابع شان ميگويند، يك زماني، ميان كليساها دربارهي برداشتن برخي از تماثيل، نزاع بود. اين نزاع، عمدتاً، تحت تأثير مسلمانان بود. بعضي از اين مباحث، از جمله همين بحث تثليث، قبل از اسلام، در ميان مسيحيان بودهاست. آگوستين از قرن چهارم است. او هم تثليث را يك نحوي تفسير ميكند كه نسبتاً، معقول و قابل قبول است؛ يعني، به سه شخص مستقل، معتقد نيست. او، ميآيد مسئلهي حيات و علم را مطرح ميكند و ميگويد دو شخص ديگر، به عنوان علم و حياتاند.
حالا من، جزئيات ديدگاه آگوستين، خاطرم نيست، امّا به هر حال، به نحوي كه بيش تر، با اوصاف سازگار است، مطرح كردهاست.
البته، من بحث آگوستين را نوشتهام، ولي به اين صورت، در نظرم نيست. او، بحث را به وادي يك اصطلاحاتي ميبرد كه به نظرم، آن توجيهها را از اسلام، به آن جا آوردهاست. حالا من بحث آگوستين را در نوشتههايم نگاه ميكنم. جناب عالي هم نگاه بفرماييد، ولي به نظرم، به اين صورت نيست.
امّا مسئلهي دوم، جواب مشكل دومي كه شما مطرح كرديد، آن آقا گفت: « ما، به قرآن احترام ميگذاريم، ولي معناي آن واژه، روح القدس است و در آن، تفضيل نيست». من، با آنان بحث كردم و از خود انجيل، شاهد آوردم كه در خود انجيل، تفضيل وجود دارد. من، دربارهي « پاراكليتوس» شايد پنجاه صفحه؛ يا شصت صفحه تحقيق كردهام.
انتظار: به لفظ آرامي چه گونه است؟
آن كه در انجيل است، « پاراكله» است. مسلمانان، آن را به « فارقليط» معنا كردند. اين، معرّب « پاراكليتوس» است. اصل اين هم، همان « پاراكليتوس» است، ولي من، از انجيل، هم « پاراكليتوس» را برداشت كردم و هم « پركليتوس». آدرس هايش را هم مشخّص كردم. اعتقادم هم هست كه همين انجيل، دو تا محمد دارد: پيغمبر(صلي الله عليه وآله) و حضرت وليّ عصر(عليه السلام). اين اعتقاد من است.
انتظار: متن كلام آنان و آدرس شان خاطرتان هست؟
من، با يكي از واژه شناسان ايتاليا صحبت كردم. او، اشعاري مربوط به دوران نزديك ميلاد مسيح (عليه السلام) را آورد. در آن اشعار، « پركليتوس» است، يعني، تفضيل ميشود. بعد، در عصر تدوين انجيل، « پاراكليتوس» شدهاست.
به اين نكته، بايد جنبه ي فنّي بدهم. اين بحث، تكميل نيست. سبب اين كه تكميل نيست، اين است كه آن آقا، تمام اَسناد و اشعار را براي من آورد و من هم دادم سفارتخانه، ترجمه كردند، بعد كه ايران آمدم، خلاصهي ترجمهاش به دستام رسيد، ولي متن اشعار را نفرستادهاند. الآن، پنج يا شش سال است كه من دنبال آن آقا و متن اشعار ميگردم تا سخنام را با شاهد و دليل بگويم.
انتظار: آنان، چه معنا ميكنند و شما چه معنا ميكنيد؟
آنان، در اشعارشان، هر جا كه به كار بردند، « پركليتوس» به كار بردند كه به صورت تفضيل است؛ يعني، « حمد گرديده شده»، «ستوده شده». حضرت مسيح (عليه السلام) گفته است، كسي كه بعد از من خواهد آمد، « ستوده شده» است. اين، يك بار، به هنگام تدوين انجيل، « پاراكليتوس» شدهاست. ما، بايد اشعارش را بياوريم و بعد بگوييم، اين طور است. ما، اگر اشعارش را نياوريم، ادّعاي صِرْف ميشود. آن وقت يك نفر ميخواند و حرفهاي اساسي ما متزلزل ميشود. او، از نظر واژه شناسي اثبات كرده كه اصلاً « پاراكليتوس» كه در اين جا به معناي « شفيع» يا به معناي « حامي» به كار برده شده، مبنيٌ للفاعل است، در حالي كه « پركليتوس» مبنيٌ للمفعول است. او، اثبات ميكرد كه اين واژه، مبنيٌ للمعفول است؛ يعني،« شفاعت گرديده شده». اصلاً، اين « پاراكليتوس» كه به عنوان « شفيع» آمده، به طور كلّي، در كتب مسيحيّت، غلط است. اين ادّعا، ادّعاي مهمّي است. سندهايش را براي من ذكر كرده بود، ولي تا سندهايش را پيدا نكنم، نميآورم.
انتظار: فرموديد كه اسنادي پيدا كردهايد كه بر حضرت مهدي (عليه السلام) دلالت ميكند.
من، در كتابام، همهي اينها را مستند نوشتم. من، الآن، نميتوانم بگويم، كدام باب است و چيست، ولي در انجيل، اين بحث وجود دارد كه كسي خواهد آمد كه مردم، او را نميبينند و از نظرها غايب است، ولي آثارش را ميبينند. يك چنين چيزي است. من، در آن انجيلي كه نگاه ميكردم، ديدم كه اين دو تعبير، يعني « در غيبت به سر بردن» و « آثارش را ديدن»، هست و اين تعبير، بر« احمد صلي الله عليه وآله» تطبيق نميكند.
انتظار: آيا به نظر شما، با « ايليا» سازگار نيست؟
البته، اينان، نميخواستند بگويند، اين، « ايليا» است. آنان، هر دو را يكي ميدانستند. من گفتم، اين، دو نفر ميتواند باشد و حتّي گفتم، ما، به دو تا محمّد معتقد هستيم: يكي، پيغمبر(صلي الله عليه وآله) و يكي هم خاتم اوليا(عليهم السلام). ما، هر دو را معتقد هستيم. آنان، نمي خواستند از «ايليا» اسم ببرند، ولي در برابر منطق من هم، حقّاً، جوابي نداشتند.
انتظار: قبل از شما يا بعد از شما، كسي هست كه اين الفاظ را بر « حضرت حجّت (عليه السلام)» تطبيق كرده باشد؟
بنده، وقتي كه برداشت كردم، ابداً نديده بودم كه كسي اين برداشت را داشته باشد، ولي در سال پيش كه داشتم بررسي ميكردم، به يك مناسبتي، به حرفهاي حاج ملاّ هادي سبزواري، در آن مجموعه رسائلي كه دارد، رسيدم. او، ميگويد انجيل، دو بشارت را دارد: هم به پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله) و هم به حضرت مهدي (عليه السلام). او، اين را ميگويد، ولي مستند سخناش را نشان نميدهد.
مرحوم سيّد حيدر آملي هم به نظرم، به احتمال نود درصد، در نقد و نقودي كه دارد،