مقدمه:
بهائیان، فرقه ای از آئین بابی هستند که خود، برخاسته از مکتب شیخی تفکر رکن رابع است. مؤسس اصلی آئین بهائیت، میرزا حسینعلی نوری است که ابتدا پیرو باب بوده و در تبلیغ و ترویج بابیت تلاش می کرده است. و با استقرار در عکای فلسطین اشغالی و حمایت دولتمردان انگلیسی و آمریکا فرقه ضالة بهائیت شکل گرفت و با توجه به اهداف مشترک با صهیونیسم ها پیوندی بین آنها بوجود آمده است.
در سال 1265 ق، شورش بابیها در ایران پیش آمد و در پی آن، میرزا تقیخان امیرکبیر، به دستور ناصرالدین شاه تصمیم به سرکوبی آنان گرفت. دوشنبه، 27 شعبان) 1266 ق(، علیمحمد باب در تبریز اعدام شد و طبق وصیت میرزا یحیی، رهبری بابیان را بر عهده گرفت. از طرفی امیرکبیر به سبب نقش مهم حسینعلی در شورشهای بابیان، از وی خواست ایران را به قصد کربلا ترک کند. وی در شعبان) 1267ق( به کربلا رفت و با قتل امیرکبیر در ربیعالاول 1268ق و روی کار آمدن میرزا آقاخان نوری به ایران بازگشت. مدتی بعد (شوال 1268ق)، ترور نافرجام ناصرالدین شاه پیش آمد و بار دیگر دستگیری و اعدام بابیها آغاز شد. میرزا حسینعلی برای مصون ماندن از دستگیری و اعدام، به مقر تابستانی سفارت روس در زرگنده شمیران پناه برد. او مورد حمایت سفیر روس قرار گرفت، تا اینکه از سوی حکومت ایران، به بغداد تبعید شد و این شهر و شهرهای کربلا و نجف، مرکز فعالیت بابیها گشت.
میرزا یحیی -که عموم بابیان او را جانشین باب میدانستند- هنگام ترور ناصرالدین شاه، به نور رفته بود. او، چهار ماه زودتر از برادرش (حسینعلی) مخفیانه وارد بغداد شده بود و حتی پس از ورود حسینعلی، بیشتر اوقات در خفا بود. این مسأله سبب شد حسینعلی گهگاه نزد خواص، ادعاهایی مطرح کند. وقتی این موضوع به گوش میرزا یحیی رسید، حسینعلی نوری، دو سال- با نام مستعار درویش محمد- بغداد را ترک کرد و به جبال سلیمانیه عراق رفت. و بعد از بازگشت به سوی برادرش (سال 1278ق)، کتاب ایقان را در اثبات ادعاهای باب نوشت و بر جانشینی میرزا یحیی تأکید کرد.
اختلاف دو برادر و انشعاب در بابیت
از طرفی به سبب بروز برخی مشکلات و اختلافات میان بابیها و مسلمانان و اعتراض مردم به دولت عثمانی و به تبع آن به دولت ایران، دولت عثمانی- با هماهنگی دولت ایران- در اوایل سال 1280ق آنان را از بغداد به استانبول و پس از چهار ماه، به ادرنه کوچ داد. همزمان با خروج بابیها از بغداد، میرزا حسینعلی، ابتدا در باغ نجیب پاشا در بیرون بغداد و سپس در ادرنه، زمزمة من یظهره الله [1] سرداد. این ادعا سبب، دیگری برای بروز اختلاف شد؛ عدهای از بابیها، طرفدار میرزا یحیی (صبح ازل) ماندند که به ازلی معروف شدند و عدهای به طرفداری از میرزا حسینعلی (بهاءالله) پرداختند که بهایی خوانده شدند. میرزا حسینعلی بهاء، رسماً بابیان را به آیین جدید خود دعوت کرد. او حتی نامه ای به ناصرالدین شاه نوشت و دربارة وضعیت پیروان باب در مدت دوازده سال اقامت در بغداد و سه سال در ادرنه مطالبی نگاشت. از محتوای نامه این طور برداشت میشود که میخواسته به گونهای تبعیت از شاه را ابراز کند.[2]
در هر صورت، منازعات ازلی و بهائی در ادرنه شدت گرفت و اهانت و تهمت و حتی کشتار، رواج یافت. هر یک از دو طرف، اسرار یکدیگر را آشکار میکردند؛ میرزا حسینعلی کتابی به نام بدیع نوشت و جانشینی میرزا یحیی را انکار کرد و حتی او را به مباهله دعوت کرد. سرانجام، حکومت عثمانی برای پایان دادن به این درگیریها، میرزا حسینعلی و پیروانش را به عک در فلسطین و میرزا یحیی و یارانش را به ماغوسه در قبرس فرستاد.
شکل گیری بهائیت
با ورود بهاءالله به عکا، حرکت اصلی بهائیت و شکل گیری آن آغاز شد. این شهر که بعدها با مرگ بهاءالله یک قداست کاذب یافت. میعادگاه بهائیت شد. تا جنگ جهانی اول، فلسطین جزء امپراطوری عثمانی بود و بهائیان در آن، آزادی عمل نداشتند ولی پس از آن جنگ، با توجه به علاقه و پیوند بهائیان با صهیونیسم ها، فعالیت آنان بیشتر شد. و با تشکیل دولت غاصب اسرائیل و نزدیکی مصالح و منافع دو طرف آرام آرام، بین بهائیت و اسرائیل غاصب پیوندی شکل گرفت. بهائیان، ایران را سرزمین موعود خود می دانستند و با نفوذ خود در ایران -به ویژه در عصر پهلوی دوم که دوران طلایی بهائیت بوده- زمینة گسترش روابط ایران و اسرائیل پدید می آید. به طوری که وقتی بهائیان، سمتهای دولتی ایران را به دست میآوردند- با حمایت های آمریکا و لندن -رابطه بسیار نزدیکی با اسرائیل برقرار کردند که بر محور منافع مشترک، با داشتن دشمن مشترکی به نام مسلمانان بود.[3]
عباس افندی هنگام رفتن به انگلستان می گوید: آمدن من به اینجا، سبب الفت بین ایران و انگلستان است… در نتیجه به درجه ای می رسد که به زودی، [عده ای] از افراد ایران، جان خود را برای انگلیس فدا می کنند.[4]و بعدها میبینیم چگونه انگلستان بین بهائیان و صهیونیسم پیوند ایجاد میکند.
شروع رابطه علنی بهائیان و اسرائیل غاصب
رابطه علنی و رسمی بهائیان و اسرائیل غاصب به بعد از جنگ جهانی اول بر می گردد و افرادی مانند که عباس افندی، در جنگ جهانی اول، در عکا به جاسوسی برای انگلیس پرداختند مأموران دولت انگلستان در خاک عثمانی به افرادی جاسوس و هماهنگ با نقشةهای آنان- مبنی بر تحقق زمینة نفوذ و و احیاناً ایجاد- آشوب بسیار نیاز داشتند. شوقی افندی می گوید:کلنل سرآرنولد باروز کمبل (Kemble colonel sir Arnold barrows) که در آن اوان، سمت جنرال قونسولی دولت انگلستان را در بغداد حائز بود- چون علوّ مقامات حضرت بهاء الله را احساس نمود، شرحی دوستانه به ساحت انور، تقدیم و به طوری که هیکل اطهر، بنفسه الاقدس شهادت داده، قبول حمایت و تبعیت دولت متبوعه خویش را به محضر مبارک پیشنهاد نمود، و در تشرّف حضوری نیز متعهد گردید که هرگاه وجود اقدس، مایل به ارسال پیامی به ملکه ویکتوری باشند، در مخابرة آن، به دربار انگلستان اقدام نماید. حتی معروض داشت حاضر است ترتیباتی فراهم سازد که محل استقرار وجه اقدم، به هندوستان یا هر نقطة دیگر- که مورد نظر مبارک باشد- تبدیل یابد[5]
اواخر جنگ جهانی اول -در شرایطی که عثمانیها درگیر جنگ با انگلیس بودند- آرتور جیمز بالفور در صفر 1336ق (نوامبر 1917م)، اعلامیه مشهور خود، دربارة تشکیل وطن ملی یهود در فلسطین را صادر کرد. جمال پاشا (فرمانده کل قوای عثمانی)، برای اعدام عبدالبهاء و نابودی مراکز بهایی در عکا و حیفا، تصمیم قطعی گرفته بود. منشأ این تصمیم، روابط پنهانی عبدالبهاء با انگلستان بود که این مطلب را شوقی افندی با صراحت بیان میکند:جمال پاشا (فرمانده کل قوای عثمانی)، تصمیم گرفت عباس افندی را به جرم جاسوسی اعدام کند.[6] ولی دولت انگلستان به حمایت جدی عباس افندی برخاست و وزارت امور خارجه وقت، جناب لرد بالفور دستور تلگرافی به جنرال آلنبّی در فلسطین صادر و تأکید نمود که جمیع قوا در حفظ و صیانت عبدالبهاء و عائله و دوستان آن حضرت بکوشند.[7]
پس از آن خدمات و جاسوسیها، عبدالبهاء از سوی ژنرال آلّنبی (فاتح انگلیسی قدس، در جنگ اول جهانی) به لقب سِر (Sir) مفتخر شد و مدال قهرمانی نایت هود (Knihthood) را دریافت کرد.8 عباس افندی هم به شکرانة این حمایت در تاریخ 17 دسامبر (1918م) دست به دعا برداشته و با چاپلوسی تمام، گفت:اللهم ان سرادق العدل قد ضربت اطنابها علی هذه الارض المقدسه… و نشکرک و نحمدک… اللهم ایّد الامبراطور الاعظم جورج الخامس عامل انکلیزا بتوفیقاتک الرحمانیه و ادم ظلها الظلیل علی هذا الاقلیم الجلیل …بارالها! سراپردة عدالت، در این سرزمین برپا شده است... و تو را شکر و سپاس می گوییم… پروردگارا! امپراطور بزرگ، ژرژ پنجم، پادشاه انگلستان را به توفیقات رحمانیات مؤید بدار و سایه بلندپایه او را بر این اقلیم جلیل [فلسطین]، پایدار ساز.[9]
عبدالبهاء در برنامهها و لوحهای دیگر، از تسلط انگلستان بر خاک فلسطین ستایش کرده بود. لرد بالفور به ژنرال آلنبی تأکید کرد با تمام قوا در حفظ و صیانت عبدالبهاء و عائله و دوستان او بکوشد.[10] تمام این حمایتها به این سبب بود که بهائیان مهرة خوبی برای کمک به یهودیان در استقرار آنها در فلسطین بودند و میتوانستند با هم همکاری نزدیکی داشته باشند.
با مرگ عباس افندی و دفن وی در حیفای اسرائیل (1340 ق)، این شهر نزد بهائیان مقدس شده و مرکز تجمع آنان گشت. تشکیلات مرکزی بهائیت در حیفا هیأت نه نفره در مقری بنام بیت العدل اعظم، رهبری تمام مؤسسات و تشکیلات بهائیان را با توجه به عهده گرفته و پشتیبانی و هدایت کردند.سفارتخانه ها و کنسولگری های انگلیس در کشورهای خاورمیانه، از مرگ رهبر بهائیان اظهار تأسف و همدردی کردند: وزیر مستعمرات حکومت پادشاه انگلستان مستر ونیستون چرچیل (Winston leonard sPencer chuchill) به مجرد انتشار خبر مرگ عبدالبهاء، پیامی به صورت تلگراف برای سر هربرت ساموئل (Samuel Herbert)[11] صادر کرد و از وی تقاضا نموده مراتب همدردی و تسلیت حکومت انگلستان را به جامعة بهایی ابلاغ نماید[12]در مراسم تشیع جنازه عبدالبهاء، مقدم بر همه سر هربرت ساموئل حرکت می کرد. مأمور سیاسی انگلستان سر رونالد استورز دربارة تشییع جنازه عبدالبهاء می گوید:ما در رأس مشایعین- که جمعیتی مرکب از کلیة مذاهب و ادیان بود- سراشیبی کوه کرمل را با قدم آهسته بالا رفتیم، و این درجة اظهار تأسف و احترام مشترک نفوس، با رعایت سادگی فوق العاده، در خاطر من کاملاً ماند.[13]
بهائیان و تشکیل نامشروع کشور اسرائیل
تشکیل کشور غاصب اسرائیل، در زمان حیات شوقی افندی، با جریانات جالبی شروع شده بود. (ژوئن 1922 م) چرچیل نوشته ای منتشر کرد به این مضمون که دولت انگلستان در صدد است یک کانون ملی یهود در فلسطین بنا کند. در پی این اعلام، مسلمانان، سخت معترض شدند و موج جدیدی از اعتراض به راه افتاد؛ به ویژه رفتار صهیونیستها با مسلمانان که سبب شد عواطف آنان جریحهدار گردد و حتی کار به سازمان ملل هم کشیده شد.(2 آوریل 1947 م) این مطلب در جلسه عمومی سازمان ملل مورد بحث و تبادل نظر قرار گرفت و کمیته ای مخصوص رسیدگی به مسأله فلسطین تشکیل شد. هنگام بررسی گزارش کمیته، ماهیت گروه ها و دولتهای مختلف و موضع گیری ها و چهره واقعی آنان - از جمله بهائیان- مشخص شد. 14 جولای 1947م، شوقی افندی در نامهای به رئیس کمیسیون مخصوص سازمان ملل متحد نوشت:موقعیت بهائیان در این کشور، تا حدی منحصر به فرد است؛ زیرا در حالی که اورشلیم، مرکز روحانی عالم مسیحی است، این مرکز اداری کلیسای روم، با هیچ یک از مذاهب دیگر دیانت عیسوی نمی باشد و نیز، هر چند اورشلیم در نظر مسلمانان نقطه ای است که یکی از مقدس ترین مقامات اسلامی در آن قرار دارد، معذالک اعتاب متبرکة دیانت محمدی و مرکزی که برای ادای فریضة حج بدانجا می روند، در سرزمین عربستان است، نه در فلسطین. تنها یهودیان هستند که علاقة آنها نسبت به فلسطین تا اندازه ای قابل قیاس با علاقة بهائیان به این کشور است؛ زیرا که در اورشلیم، بقایای معبد مقدسشان قرار داشته و در تاریخ قدیم، آن شهر مرکز مؤسسات مذهبی و سیاسی آنان بوده است[14]تأمل در محتویات نامه به خوبی بیانگر علاقه بهائیان به رویکارآمدن حکومت صهیونیستی است. اینکه شوقی افندی تصریح میکند: عد? زیادی از پیروان ما، از اعقاب یهودیان و مسلمین بوده یکی از بزرگترین حیلههای او در جلب توجه بیش از پیش یهودیان به شمار میرود؛ در حالی که حداقل ده قرن، اجداد و آبای سران بابیت و بهائیت، همگی مسلمان بودهاند و تمام بهائیان - به استثنای تعدادی انگشت شمار- در آن ایام، از خانواد? مسلمانان محسوب میشدند.[15] پس از اینکه (در14 می 1948 م)، انگلستان به قیمومیت در فلسطین پایان داد و همان روز، شورای ملی یهود در تل آویو شکل گرفت و تشکیل دولت غاصب اسرائیل اعلام شد.چند ساعت بعد، ترومن (رئیس جمهور وقت آمریکا) هم این دولت غاصب را به رسمیت شناخت.[16]
شوقی افندی (چهارمین رهبر بهائیان)، در دیدار با دولت اسرائیل، مراتب دوستی بهائیان را نسبت به اسرائیل بیان کرده و آمال و ادعیة آنان را برای ترقی و سعادت اسرائیل اظهار کرد. وی در لوح نوروز 108 بدیع، نظر جامعة بهائیت را دربارة تاسیس کشور اسرائیل به صراحت ابراز می دارد: مصداق وعدة الهی به ابناء خلیل و وارث کلیم، ظاهر و باهر، و دولت اسرائیل در ارض اقدس مستقر، و به استقلال و اصالت آیین متینه به مرکز بین المللی جامعة بهائی مرتبط به استقلال و اصالت آئین الهی مقر، و به ثبت عقدنامة بهائی و معافیت کافه موقوفات امریه در برج عکا و جبل کرمل و لوازم ضروریه بنای بنیان مقام اعلی از رسوم دولت و اقرار به رسمیت ایام تسعه متبرکه محرمه موفق و مؤید....[17]
تشکیل دولت اسرائیل، از نظر بهائیت و بنا به قول شوقی افندی، یک وعد? الهی بوده است که حسینعلی و عباس افندی به آن بشارت داده بودند! این روابط دیرینه، به خوبی از زبان رئیس جمهوری اسرائیل غاصب، هویدا می شود وی هنگامی که از رهبران صهیونیسم بوده و یهودیکردن فلسطین را دنبال می نمود، با عباس عبدالبهاء ملاقات و مذاکرهای داشته که از چنین ملاقاتی با خشنودی و رضایت یاد می کند؛ در حالی که می دانیم، آن روزها میان صهیونیسم و انگلستان از یک سو، و مردم مسلمان عرب از سوی دیگر، منازعات شدیدی بروز کرده بود. این، تنها بهائیان بودند که از یک سو با انگلستان و از سوی دیگر با کارگزاران یهودی در فلسطین روابط نزدیکی داشتند؛ از این رو، بیان شوقی افندی در نامه به رئیس کمیسیون قضیة فلسطین، از روی سیاست و محافظهکاری بوده که اظهار بیطرفی نسبت به کمیسرهای انگلیسی در فلسطین کرده است. او به خوبی میدانست که اگر مسلمانان عرب روی کار آیند و حکومت فلسطین را از دست انگلیس خارج کنند، بیتردید، شبکة بهائیت را -که دارای همه نوع همکاری با آنها بودند-نابود خواهند کرد و وجود آنان را- به دلیل نسخ اسلام و ادعای پیغمبری و کتاب جدید و خدایی از سوی رهبران بابیت و بهائیت - به هیچ وجه تحمل نخواهند کرد و حاضر به هم زیستی با آنها نخواهد بود؛ به ویژه آنکه مهر سرسپردگی به بیگانة بر پیشانی همة رهبران آنان نقش بسته بود؛ زیرا مسلم است تنها مسلمانان عرب بودند که حاضر به هیچگونه مصالحه- و حتی زندگی مشترک سیاسی- با یهودیان مهاجر نبودند. در برابر، برای موفقیت بهائیان زمینة مساعد فراهم بود و آنان از لقب سر و حمایت بی چون و چرای انگلیسی ها برخوردار بودند. از الواح و نامههایی که عباس افندی- در عظمت امپراطوری انگلستان و تجلیل از موقعیت حاصل از استعمار فلسطین و استقرار نیروهای انگلیسی نوشته- نمی توان بی اعتنا گذشت.
بهائیان به همه این مسائل توجه داشتهاند که ظواهر اسلامی را در سرزمین فلسطین رعایت می کردند؛ در نماز جماعت و جمعه شرکت میکرند و به هیچوجه به یاران خود اجازة تبلیغ در سرزمین فلسطین نمیدادند. منافع بهائیت تنها در صورتی میتوانست محفوظ بماند که یا انگلستان به استعمار خود در فلسطین ادامه دهد یا صهیونیسم به عنوان حافظ منافع انگلستان و میراثخوار استعمار روی کار آید. در غیر این صورت، مرکز -به اصطلاح- جهانی بهائیت، دیر یا زود، به دست مسلمانان عرب و به عنوان مرکز جاسوسی و دشمنی صریح با منافع ملی مسلمانان، برچیده می شد؛ از این رو، بهائیان در فلسطین و کشور اسرائیل برخلاف مصالح صهیونیسم سخنی نگفتند و در مسیر تحکیم روابط خود با صهیونیسم حاضر به همه گونه همکاری شدند.[18]
فلسطین، مرکز بهائیت
بهائیان هم سرزمین فلسطین را به عنوان مرکز اصلی جامعة بهائیت پذیرفتند. دولت اسرائیل نیز اولین دولتی بود که بهائیت را به عنوان یک دین رسمی به رسمیت شناخت و برای اولین بار نام ارض اقدس و مشرق الاذکار -که منظور، اسرائیل است -از زبان شوقی شنیده شد. او در کلامی به دوستان خود میگوید:دوستان من! شما نیز مانند من به این اراضی (اسرائیل) مسافرت کنید و در این ارض مقدس (اسرائیل) از روائح طیبه بهرهور گردید. البته این امر میتواند به نوعی انتقام جویی و کینهتوزی توجیه شود که رهبر بهائیان درصدد برآمد با استفاده از اختلاف دیرین مسلمانان و یهودیان، سرزمین اسرائیل را به عنوان مرکز اصلی و کعبة آمال بهائیان بپذیرد و دولت یهود را پناه گاه و تکیهگاه جهانی این فرقه قرار دهد. دشمنی دیرین یهودیان نیز به این امر شدت داد. آنان، هر نیروی ضد اسلامی را حمایت می کردند به ویژه که اسرائیل، در محاصر? کشورهای اسلامی قرار داشت. یکی از علتهایی که سبب شد دولت اسرائیل سلک بهائی را به رسمیت بشناسد، همین امر است؛ آنها را از مذاهب رسمی مملکت قرار داد و از طرفی، با به رسمیت شناخته آنها سرمایههای بهائیان را به سوی اسرائیل سرازیر کرد.[19]
جالب است که لروی آیواس، منشی کل شورای بینالملل بهائیان در نامه ای (13 اردیبهشت ماه 1332 ش) برای محفل بهائیان ایران، با شرحی مفصل از ملاقات شوقی افندی و رئیس جمهور اسرائیل در (پانزدهم فروردین 1333 ش)، می نویسد:در این روز تاریخی، رئیس جمهور و خانمشان، کل هیأت بین المللی بهائی را در هتل ماگیدو، در تالار مخصوص به حضور پذیرفتند. پس از لحظه ای، رئیس جمهور و همراهان، با اتومبیل روانة بیت مبارک شدند. حضرت ولی امرالله و حرم مبارک، از رئیس جمهوری و خانم، با لطف و محبت خاصی پذیرایی نمودند. ضمن مذاکرات دوستانه و غیر رسمی، حضرت ولی الله، مقصد و مرام بهائیت را توضیح و نظر مساعد و تمایل بهائیان را نسبت به اسرائیل بازگو کردند و آرزوی بهائیان را برای ترقی و سعادت اسرائیل برشمردند. رئیس جمهور هم متقابلاً یادآور شد که در چندین سال قبل، هنگامی که به همراه خانم خود به اطراف کشور سیاحت می کردم، در بهجی به حضور سِر عبدالبهاء مشرف شدم.
وقت خداحافظی از مهمان نوازی ولی امرالله از طرف رئیس جمهور اسرائیل سپاسگزاری فراوان شد و ضمن تقدیر از اقدامات و مجاهدات بهائیان در کشور اسرائیل، آرزوی قلبی خویش را برای موفقیت جامعة بهائیان در اسرائیل و سراسر گیتی اظهار داشتند.[20]
اهمیت این ملاقات از آنجا مشهود است که بهائیان به آن، بیش از حد تصور، ارزش دادند و به راحتی جامعة بهائی را با اسرائیل پیوند دادند. این، به خوبی میفهماند که بهائیان، پیش از تشکیل دولت اسرائیل، هواخواه صهیونیسم و رویکارآمدن آنان در فلسطین بودند.
اسناد ارتباط سران بهائی و اسرائیل
یکی از اسناد این است که هیأت بین الملل بهائی حیفا، در نامه ای به محفل روحانی ملی بهائیان ایران (اول ژوئیه 1952 م) رابطه شوقی افندی را با حکومت اسرائیل کاملاً سربسته و محرمانه چنین به اطلاع آنان رساند: روابط حکومت (اسرائیل) با حضرت ولی امرالله و هیأت بین المللی بهائی دوستانه و صمیمانه است و -فی الحقیقه -جای بس خوشوقتی است که راجع به شناسایی امر در ارض اقدس، موفقیت هایی حاصل گردیده است….21 در اواخر ژوئن (1952 )دکتر لطف الله حکیم - منشی شوقی افندی در شورای بینالمللی بهائی- طی نامهای خطاب به منشی محفل ملی بهاییان در ایران نوشت:در جوار روضة مقدسه مخروبهای است که کسی راضی نمیشد آنها را تبدیل به گلستان کند و این منظرة کریه المنظرازجلوی روضة مبارکه برداشته شود...خلاصة الکلام، دولت اسرائیل، امر صریح بر حقانیت اهل بها صادر، و ناقضین پرکین را محکوم مینماید و لهذا بدون درنگ، آن مخروبه به امر هیکل مبارک منهدم میشود... هیچکس نمیتواند باور کند که چگونه ظرف چند روز، بنای بدنمای مخروبی، به این سرعت به باغ زیبایی تبدیل یافته است.[22]
سند دیگر اینکه مقاله ای با عنوان بهائیت در شماره 22 مجلهای فرانسوی و وابسته به صهیونیسم و اسرائیل، به نام زمین بازیافته (اسرائیل) (2 سپتامبر 1952 م) به قلم یکی از نویسندگان یهود، چاپ و منتشر شده است در این مقاله، انطباق اهداف یهودیان با عقاید بهائیان، در برپایی کشوری مقتدر به نام اسرائیل اعلام شده است….[23] بهائیان در پی به رسمیت رسیدن و تثبیت خود بودند. اسرائیل نیز این کار را برای بهائیان میکرد، تا حامی وفاداری داشته باشد و از فشار مسلمانان بکاهد. از طرفی، بهائیان هم حاضر بودند برای این منظور سرمایه گذاری کنند.
در ادامه، شوقی افندی برای توسعه بهائیت، در پی جلب حمایت یهودیان آمریکا برآمد، از این رو، از حافظان منافع بهائیت در آمریکا خواست به هر نحو، این امر انجام شود. همچنین برای جلب موافقت همهجانبة بن گوریون، نخست وزیر اسرائیل غاصب بسیار کوشید. این عمل، زمینه اقدامات بعدی شوقی را برای پیوند بیشتر با اسرائیل فراهم می کرد.
این مطلب، در تلگراف محرمانه شوقی افندی برای محفل بهائیان آمریکا (19اوریل 1952)، دربارة سفر نخست وزیر اسرائیل، آمده است:برای تأسیس و استقرار مرکز جهانی امرالله، اقدامات وسیعه به کمال سرعت به عمل آمده است. هیأت های ایادی امرالله، از هر یک از قطعات عالم، متوالیاً تعیین گشته و پنج نفر از آنها اکنون به ایفای وظایف در ارض اقدس مشغولند، هنگام مسافرت رئیس الوزرای دولت اسرائیل به آمریکا محفل ملی آمریکا با او ملاقات و مصاحبه نموده و آثار امری را به او تقدیم داشته اند و هیجده قطعه اراضی به مساحت بیست و دو هزار متر مربع، بر وسعت اوقاف بین الملل بهائی در دامنة جبل کرمل اضافه گردیده است…. نقشة مشرق الاذکار کرمل -که ابتکار رئیس هیئت بین الملل بهائی است - تکمیل و اتمام پذیرفته است. معافیت اعتاب مقدسه از رسول دولتی و سایر مزایایی که از طرف وزارت دارایی دولت اسرائیل اعطا شده بود، اکنون شامل بیت حضرت عبدالبهاء و مسافرخانة شرقی و غربی نیز گردیده است….[24]بن گوریون هم در جواب گفت: از ابتدای تأسیس حکومت اسرائیل، بهائیان همواره روابط صمیمانه ای با اسرائیل داشته اند.[25]
هیأتهای بین المللی بهائی (بیت العدل اعظم)
شوقی افندی، در 9 ژانویه 1951م (1328ش، شش سال قبل از درگذشت خود)، پیامی برای تاسیس هیأتهای بینالمللی بهائی (بیت العدل اعظم) به تمام مراکز بهائی جهان ابلاغ کرد و گفت:به محافل ملیه در شرق و غرب تصمیم خطیر و تاریخی تأسیس اولین شورای بین المللی بهائی را ابلاغ نمایید... درجة رشد کنونی محافل نه گانة ملی- که با کمال جدیت، در سراسر عالم بهائی به خدمات امریه قائمند- مرا بر آن میدارد که تصمیم تاریخی فوق را که بزرگترین قدم، در سبیل پیشرفت نظم اداری حضرت بهاء الله در سی سال اخیر محسوب است، اتخاذ نمایم. این شورای جدیدالتأسیس عهدهدار انجام سه وظیفه می باشد: