جهان درون ، بسيار پيچيده تر و شگفت تر از برون است.
آنچه در دل ها مي گذرد،
آنچه بر انديشه ها خطور مي کند،
آن کشش هاي روحي به سوي برترين ها،
آن جاذبه اي که مسائل مربوط به روح ، عرفان و معنويات براي انسان دارد ـ به خصوص در سنين خاصّي از جواني ـ همه، نشان دهنده عمق وجود و ژرفاي هستي است.
خودماني تر حرف بزنيم:
گاهي، از حرف هاي تکراري و موضوعات عادي و مسائل روزمرّه، خسته و زده مي شويم.
دلمان مي خواهد چيزي بخوانيم، از دنيايي ديگر؛ کتابي مطالعه کنيم، با محتوايي درون گرا؛ صحبتي بشنويم، با چاشني هايي از عرفان و روان؛ کاياتي مطالعه کنيم، مربوط به عالم ارواح، قدرت نمايي هاي شگفت، معجزات و کرامات و ...
اينها نشان مي دهد که جان ما، ذاتاً با اين گونه سوژه ها گره خورده است. نياز فطري ما، تقويت اين بُعد از وجود است.
گاهي، هرچه بيشتر مي پرسيم، کمتر جواب مي شنويم؛ هر چه بيشتر تشنگي نشان مي دهيم، کمتر سيرابمان مي کنند و هر چه علاقمند تر مي شويم، صاحبان راز ، بيشتر بخل مي ورزند.
راستي چرا؟...
آيا مباحث عرفاني و وادي هاي سير و سلوک، هميشه اينگونه بوده است؟
اساساً کشف و کرامات، تا چه حد درست و جدّي است؟
مدّعيان، تا چه حدّ راست مي گويند؟
مريدان، چه اندازه از روي فهم و بصيرت، شيفته مي شوند؟
از انصاف نبايد گذشت. اين گونه امور که در هاله اي از تقدّس و در پرده اي از ارزش هاي برين قرار گرفته، براي آنان که کم ظرفيّت اند، گاهي هم گمراه کنند و غرور آور است.
در اين عالم، هر چيزي اصل دارد و بدل .
بدل سازي، خودش نشانه ارزشمنديِ آن اصل است؛ که اگر کساني دسترسي به اصل ندارند، سراغ بدل ها مي روند.
در اين ميان، ساده لوحان، فريب مي خورند و دکانداران، فريب مي دهند.
تکليف صاحبان اصلي راز و عارفان حقيقي و دارندگان کشف و شهود چيست؟
اگر گاهي کتمان مي کنند، از ترس همين نا اهلان است.
اگر بروز نمي دهند، به خاطر بي ظرفيتي برخي از افراد است.
اگر ما نتوانستيم طعم عرفان و علم سلوک را بشناسيم و بچشيم، حقّ انکار و نفي اصل قضيه را نداريم.
مگر مي توان با ديدن طلاي مصنوعي ، منکر طلاي واقعي شد؟
مدّعيان دروغين پيامبري هم در طول تاريخ، بسيار بوده اند. اين نبايد سبب بي اعتقادي به اصل نبوّت و وحي گردد.
به هر حال، بعضي عارفند، برخي هم عارف نما !
بعضي اهل دل اند، برخي اهل هوس !
بعضي مي يابند، بعضي هم مي بافند.
هرگز با بازي با الفاظ و رديف کردن اصطلاحات عرفاني، کسي عارف نمي شود.
اداي عرفان در آوردن، با عارف بودن خيلي فاصله دارد.
اساس عرفان، شناخت و محبّت خدا و پايبندي به امر و نهي اوست. اگر کسي هزار ادعا داشت، ولي در عمل، پايبند شرع و متعبّد به آداب و سنن دين نبود، از همان دکان داران است که مغازه دو نبش، باز کرده است!
عرفان، يافتن است، نه بافتن !...
باري! عطش و عشق به امور عرفاني و رمز و راز جهانِ لطيف تر از ماديّات و ژرف تر از طبيعت را مي توان فرو نشاند؛ امّا راهش ظريف است.
طيّ اين مرحله، بي همرهي خضر مکن
ظلمات است، بترس از خطر گمراهي