logo ارائه مقالات و محتوای مهدوی
وهابيت علیه مهدویت (4)

مقدمه:

در قسمت گذشته معناي اصطلاحي سلف و منشأ اين اصطلاح بيان شد و گفتيم كه مطابق نگاه قرآن و رواياتي كه از پيامبر گرامي اسلام و ائمه معصومين(علیه السلام) وارد شده است برتري انسان ها بر يكديگر ريشه در تقوا دارد نه تقدم زماني و نزديكي به عصر پيامبر گرامي اسلام چه بسا كساني كه در كنار پيامبر بودند اما منافق بودند و دليل
صحت اين مدعا نزول سورة منافقون دربارة آنان است آن جا كه فرمود : چون منافقان نزد تو آيند گويند: گواهي مي دهيم كه تو واقعاً پيامبر خدايي . و خدا ]هم[ مي داند كه واقعاً پيامبر او هستي، و خدا گواهي مي دهد كه مردم دو چهره سخت دروغگويند سوگند هاي خود را ]چون[ سپري بر خود گرفته و ]مردم را [ از راه خدا باز داشته اند راستي كه آنان چه بد مي كنند … ]اي پيامبر[ از آنان بپرهيز؛ خدا بكشدشان تا كجا ]از حقيقت[ انحراف يافته اند سپس خداوند به پيامبر خود مي فرمايد: براي آنان يكسان است: چه برايشان آمرزش بخواهي يا برايشان آمرزش نخواهي، خدا هرگز ايشان را نخواهد بخشود. خدا فاسقان را راهنمايي نمي كند.[1]
به شهادت صريح آيات قرآن اين منافقان از كساني هستند كه پيامبر را درك كرده و با او هم صحبت شده اند و اقرار به نبوت او داشته اند و در بعضي موارد در كنار پيامبر بوده اند اما در دل، نبوت پيامبر را انكار مي كردند. بعد از آن بيان شد كه حديث ولايت، حديث دار، و حديث غدير نشان از اين است كه اهل بيت عليهم السلام و در رأس آن ها حضرت علي (عليه السلام) سر سلسله جنبان هدايت بعد از پيامبر هستند حتي در مورد حديث غدير ادعاي تواتر شده است هم در ميان شيعه و هم در ميان اهل سنت و اينك ادامه بحث.
ترمذي بعد از نقل حديث غدير در باب مناقب علي بن ابي طالب (عليه السلام) مي گويد: اين، حديثي حسن و صحيح است .[2] از علماي بزرگ اهل سنت از جمله حاكم نيشابوري در مستدرك حاكم؛ ج3، ص109؛ ابن كثير در البداية و النهاية، ج5، ص288؛ آلوسي در روح المعاني، ج6، ص61؛ ابن حجر عسقلاني در فتح الباري، ج7، ص61؛ ابو حامد غزالي در سرّالعالمين، ص21، ذهبي در طرق حديث من كنت مولاه و ... بر صحت اين حديث، اعتراف كرده اند.
حديث ولايت را مسند احمد، ج4، ص438؛ ج5، ص356، ج1، ص330 و مسند طيالسي در ص360 رقم 2752؛ صحيح ترمذي، ج5، ص356 و ... آورده است. همچنين مضمون حديث دار نيز در تاريخ الذهبي (ص144 و 145) تلخيص الشافي (ج2، ص57) الكامل ابن اثير (ج2، ص62) و ... آمده است.
افزون بر اين ها، روايات و آيات ديگري نيز هست كه مؤيد اين مطلب است كه بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله)، شخصي كه منصوب الهي است به وسيلة پيامبر (صلي الله عليه و آله) به مردم معرفي شده است، مردم بايد از او اطاعت كنند و ملاك خوب و بد بودن يا اهل تقوا بودن، پيروي از پيامبر (صلي الله عليه و آله) و گفتارهاي ايشان و جانشينان آن حضرت است، نه اين كه ملاك، مصاحبت با پيامبر (صلي الله عليه و آله) يا درك زمان پيامبر (صلي الله عليه و آله) و اصحاب او باشد.
با فرض اين كه حديث نقل شده، به وسيلة سلفيه در اثبات عقايد خود ـ اين كه مردم سه قرن نخست امت اسلامي، برترين هاي امت پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله) هستند ـ حديث درستي باشد ـ هر چند مخالف صريح آيات قرآن از جمله سورة منافقون است ـ به اين بيان مي رسيم كه چه چيزي، باعث برتري آنها شده است.
آقاي دكتر محمد سعيد رمضان البوطي در اين زمينه مي گويد: بي ترديد سبب اين برتر بودن، آن است كه مسلمانان اين سه قرن نخستين ـ طبق نظر اهل سنت و سلفيه ـ بدون واسطه يا با يك و دو واسطه به معارف ناب، عقايد اسلامي و اصول دين دسترسي داشتند و از هرگونه تحريف، توهمات و شائبه هاي بدعت به دور بوده اند و يا حداقل، كمتر بوده اند، همان طور كه حديثي را كه صحيحين (بخاري و مسلم) از انس بن مالك نقل كرده اند كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: ... هيچ زماني بر شما فرا نمي رسد، مگر اين كه زمان بعدش از آن، بدتر است . به اين معني نيست كه تك تك افراد زمان هاي بعد، انسان هاي بدي هستند و هيچ راه نجاتي براي آن ها نيست در اين صورت، بقاي اسلام و مسلمان بودن معني نداشت؛ پس معناي سخن پيامبر (صلي الله عليه و آله)، اين است كه زمان، زمان بدي است، نه اين كه تك تك افراد زمان هاي بعد، انسان هاي بدي باشند كه اگر كسي چنين برداشتي كند، نشان از كوته فكري و جمود اوست. [3]
او مي گويد: طبق حديثي ـ كه ترمذي، ابن ماجه و ابوداوود به طرق متعدد و به صورت مرفوع[4]، آن را روايت كرده اند ـ رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: ... بني اسراييل پس از موسي به هفتاد و دو فرقه تقسيم شدند و امت من نيز، پس از من به هفتاد و سه فرقه تقسيم مي شوند كه همه، جز يك فرقه، در آتشند . گفتند: آن فرقه كدام است؟ فرمود: آنچه من و اصحابم بر آن هستيم . (اين حديث، بدين لفظ، حديث مرفوعِ عبدالله بن عمرو به روايت ترمذي است؛ در سند اين روايت، نام عبدالرحمن بن زياد افريقي وجود دارد كه بيشتر علماي حديث، او را تضعيف كرده اند).[5] 
البته اين مهم به نحوي كه با تمسك به كتاب خدا و هدايت يافتن به سنت رسول او هماهنگ باشد، ممكن نمي شود، مگر با پايبندي به پيروي از جانشينان معصوم و پيامبر اسلام و چنگ زدن به اين ريسمان الهي، زيرا پيروي از اصحاب، فقط به اين سبب كه آنان در ترتيب زماني، پيشينيان اين امت بودند، نه مقصود پيامبر است و نه مطلوب.[6]
به اعتقاد شيعه در حال حاضر ـ كه دوران غيبت كبراست ـ فهم هر كدام از كتاب (قرآن) و سنت، نيازمند شيوة معيّني است كه در قواعد، متجلي است و ناگزير بايد در تفسير متون ديني، ايجاد هماهنگي و سازگاري ميان آنها در صورت تعارض و اختلاف، مبناي عمل قرار گيرد.
آقاي دكتر محمد سعيد رمضان البوطي در نقد اين تفكر وهابيت كه بايد به كلمات و جزو به جزو الفاظ اصحاب، تابعين و تابعينِ تابعين، عمل كرد بدون اين كه تأويل يا تفسير شوند، مي گويد: پيروي از سلف اين نيست كه در مقيد شدن به ظاهر جزو به جزو الفاظ و كلماتي كه آنان ادا كرده اند، يا مقيد شويم به موضع گيري هاي خاص و موردي كه آنان در پيش گرفته اند، شويم؛ چرا كه آنان خود نيز، چنين كاري را انجام ندادند ـ بلكه فقط، در رجوع به قواعدي است كه آنان در تفسير و تأويل متون ديني، معيار و ميزان قرار داده بودند و نيز به اصولي كه آنان براي اجتهاد، تأمل و استدلال در اصول و احكام داشتند.

نتیجه:

مراجعه به اين اصول و قواعد، وظيفة مسلمانان در همة عصرهاست و نمي شود گفت، رجوع به آن ها و قاعده مند شدن بر اساس آن ها، فقط وظيفة يك نسل است، نه نسل هاي پس از آن، بلكه اين، مبناي مشترك و ريسمان واحدي است كه همة گروه هاي مسلمان را ـ با تفاوت زمان ها و مكان هايي كه در آن زندگي مي كنند ـ بر محور خويش جمع مي كند و در اين موضوع، سلف با خَلَف، هيچ تفاوتي ندارد؛ با اين بيان، اشتباه است كه به كلمة سلف متوسل شويم و از آن، اصطلاحي جديد بسازيم كه در تاريخ شريعت اسلامي و انديشة اسلامي، امري نوظهور است و آن را كه چيزي، جز سلفي گري نيست، عنواني مشخص و جدا كننده قرار دهيم به گونه اي كه در ذيل آن، فقط گروه معيّني از مسلمانان، جاي گيرند؛ گروهي كه براي خود به تنهايي از اين عنوان، مفهومي خاص برداشت مي كنند و در آن بر فلسفه اي متمايز از ديگر فلسفه ها، استناد مي ورزند؛ اين گروه به موجب همين فلسفه و همين برداشت در رديف ديگر گروه ها و فرقه هاي اسلامي در قالب يك فرقه و گروه اسلامي جديد، خود نمايي مي كنند؛ گروهي كه با افكار و تمايلات خود از ديگر مسلمانان جدا مي شوند و با اين كار، نه فقط وحدت فرقه ايجاد نشده، بلكه فرقه اي بر فرقه هاي موجود، اضافه گشته است؛ بلكه حتي اگر بگوييم، اختراع اين اصطلاح با مضامين تازة آن، بدعتي نوظهور در دين است كه نه سلف اين امت با آن آشنايي داشته اند و نه خلف پايبند به روش آن هستند، باز هم از حقيقت، گام فراتر ننهاده ايم.[7]

پی نوشت ها :

[1] . سوره منافقون، آيات 1 الي 8.
[2] . صحيح ترمذي؛ ج2، ص298. 
[3] . سلفيه بدعت يا مذهب، ترجمة حسين صابري؛ ص20.
[4] . حديث مرفوع از نظر شيعه حديثي است كه قطعي سند دارد به عبارتي همان حديث مرسل است لكن تصريح به رفعش شده است و از نظر اهل سنت، حديثي است كه به پيامبر مي رسد.
[5] . ر.ك. تهذيب التهذيب؛ ج6، ص173 و سلفيه بدعت يا مذهب، ترجمة حسين صابري؛ ص21 و 22.
[6] . گذشته از اين كه در صحت اين حديث، جاي ترديد است؛ زيرا امت اسلامي در طول تاريخ به بيش از هفتاد و سه فرقه، تبديل شده است و مؤيد آن، رجوع به كتب تاريخ مي باشد؛ مسلّم است كه يكي از اين فرقه ها، ناجي هستند و آن هم، فرقه اي است كه در پيروي از پيامبر و جانشينان معصوم، كوتاهي نكرده، همواره در اين صراط مستقيم، گام نهاده است. چنانكه در روايات هم آمده كه پيامبر فرقه نجات يافته را فرقه اي گفته اند كه به قرآن و عترت تمسك مي يابند. (كفاية الاثر، ص153).
[7] . سلفيه بدعت يا مذهب، محمد سعيد رمضان البوطي، ترجمه دكتر حسين صابري، ص23 و 24.

پدید آورنده:نعمت الله حشمتي