مقدمه:
انسان الهي، شخصيتي است که نميتواند بدون درک حضور پروردگار، زندگي خويش را تعريف نمايد و حاکميت او را در متن زندگي به جدّ مشاهده ميکند و با تمام وجود، باور دارد که خداوند از او به خودش، نزديک تر، مهربان تر و آگاه تر است و با اختيار خود، داوطلبانه در مسير قرب او حرکت ميکند. چرا که اين قرب، او را زودتر و دقيق تر به مقصد ميرساند. اينجاست که وارد حوزه عبوديت الهي ميشود و در اين منطقه، بايد آرام آرام، گام هايي حساب شده بر دارد. زيرا منطقه حساسي است که کوچکترين خطا، بزرگترين مصيبت را پديد ميآورد. پس نياز به نقشه راه، بيش از هر زمان ديگر احساس ميشود. نقشهاي که بتواند در کوتاه ترين زمان او را به فلاح درستکاري و تعالي و رشد برساند.
قرآن و عترت، نقشه راه زندگي انسان است و دعا، تلاش ويژهاي جهت التزام انسان به اين نقشه و مراقبت از خويشتن خويش، تا از مدار نقشه خارج نشود.
دعا وسيلهاي است هنگام شکسته شدن وسائل و کليد ويژهاي است به هنگام ناکارآمد بودن کليدهاي ديگر. با دعا ميتوان به رمز و راز نقشه کلان هستي آگاه شد و با اين مقدمه ميتوان رهرو راه حقيقت گشت و از برکات راه، بهره مند شد.
چه موقع و در کجا و چگونه و با چه رويکردي دعا کنيم؟
براي پاسخ به اين سؤالات، بايد با عترت پيامبر مأنوس شويم؛ چرا كه امام براي ما اين سؤالات را در قالب بيان ادعيه و مناجات پاسخ ميدهد که فلان دعا را کي و کجا بخوان. و چگونه بخوان اينجا است كه سالک طريق عبوديت و بندگي ميتواند مهارت لازم جهت گفتگو با خالق خويش را به دست آورد و با او صحبت و عشق ورزي كند.
دعاي ابوحمزه، دعائي است که سفارش شدهاست در سحرهاي ماه مبارک رمضان خوانده شود. اين دعا به تعالي ابعاد وجودي انسان و ساحتهاي زندگي او توجه دارد و بنا دارد انسان را در متن يک زندگي ولايي و در بستر عبوديت الهي تعريف نمايد.
نکته ديگر اينکه نقش انسان در اين هستي، حرکت است و بايد در جهت تحقق اين نقش، فعالانه تلاش نمايد. به همين منظور، بايد محرکها را کنترل نمايد و نظام حرکت خويش را در جهت رسيدن به يک مقصد متعالي اصلاح کرده و ارتقا دهد و در اين بين، دعا، از بهترين وسايل كنترل كنندهاست.
ابوحمزه ثمالي از صحابي خاص امام سجاد (عليه السلام) است که توفيق يافته حضور چهار امام را درک نمايد. فردي است که با تكيه بر حجت خدا راه را شناخته و با نظارت امام زمان خويش در اين راه حرکت كرده و از لحظههاي زندگي خويش بهره برداري نموده و توشه اندوخته است و با التزام عملي به ائمه هدي (عليهم السلام)، و با التفات ويژه به قول و فصل و تقدير آن بزرگواران، سعي كرده به حرکت خويش انتظام بخشد و زندگي خويش را در مسير رضايت حجت خدا رصد نمايد. براي همين است که امام رضا (عليه السلام) وي را لقمان زمان خويش ناميده و به جهت اينکه خادم چهار امام بزرگوار بوده است، او را سلمان زمان خويش معرفي كردهاست.
دعاي ابوحمزه ثمالي با مراحلي همراه است که در سالک طريق عبوديت و بندگي، عشق و شوري را آشکار ميکند که او را در مسير حرکت، شارژ کرده و به رشد و بالندگي و در يک کلمه، به تسكين و آرامش ميرساند و با اتصال به منبع وحي، با وحي آشنا ميكند، تا آنجا که ميتواند در سايه آن، هويت خويش را باز سازي نمايد و در مسير درک مراتبي از عبوديت الهي و در راستاي حيات طيبه، شخصيت خويش را انسجام داده و زمينه تعادل و تعالي را در خود مهيا سازد.
در اين دعا سالک طريق عبوديت الهي، با خداي خويش که محبوب و مربي و انيس اوست، حرفهايي دارد. او عنوان ميكند كه ميخواهد در مسير قرب الهي گام بردارد، اما موانعي دارد. ميخواهد به لقاي خدا برسد، اما غل و زنجيرهاي حبّ دنيا و نفس و شيطان و حرفهاي مردم، دست و پاي او را بسته است. تمناي پرواز به سوي پروردگار متعال را دارد اما ميبيند كه با سکوي پرواز، فاصله بسيار دارد و حجابها و موانع، اجازه رسيدن او به سکوي پرواز را نميدهند. لذا ناله ميكند و آه ميكشد و در دل شب ضجه ميزند و فرياد؛ که خدا مسير راه او را هموار كند تا او بتواند به حرکت خود عينيت بخشد.
وي در ابتدا از خدا ميخواهد: مبادا مرا با عقاب خود ادب کني و با مکر و حيلت خويش غافلگير نمايي چرا که ميترسد مبادا از مسير اطاعت و بندگي الهي خارج شده و با ظلم و نفاق و كفر و الحاد و فساد و تباهي انس گيرد.
مناجات کننده ـ که مخاطب خويش را در اين نجواي عاشقانه خوب ميشناسد و ميداند که سعادت و فلاح و رستگاري او در يد قدرت اوست ـ به شدت ناله ميکند و صداي يارب، يارب او به آسمان بلند ميشود. زيرا خداي مهربان را به کمک خود او شناخته و او را در زندگي خويش دليل و راهنما ميداند و به برخورداري از نعمتها و تفضل و احسان پروردگار و گذشت خداوند از تقصيرش اقرار ميكند.
سپس از او ميخواهد که زندگيش را، با طاعت خود و پيروي از سنت رسولش تعريف كند. چرا که به هيچ کس و هيچ چيز، ارادت قلبي اصيل ندارد. زيرا همه چيز و همه کس را فقير و فاني ميداند؛ جز او که غني بالذات است و رفاقتش نه براي بهره برداري از ما است، بلکه براي آن است که ما را با مسير فلاح و رستگاري و رشد مأنوس كند. لذا رشد خود را در عدم تعلق به غير خدا ميداند و تمناي آزادي از غير او را دارد؛ چرا که در بستر و فضاي توحيد به اين بينش رسيدهاست که عامل گناه، تعلق و وابستگي به غير خدا است، نه عدم آگاهي از قبح گناه؛ که اين عدم آگاهي، عامل مؤثر است، نه علت تامه. چون وابستگي و دلبستگي نفس به يک پديده، عامل اصلي گناه است و ابراهيمهاي تاريخ، با گذشت از اسماعيلِ نفس خويش، به مقامات رفيع رسيدند و زبيرهاي تاريخ از طريق وابسته شدن به فرزندشان (عبدالله بن زبير) از اوج عزت به قعر ذلت و جهنم سقوط کردند.
لذا سالك در متن دعا ميگويد: به چه کسي جز تو پناه آورم و به چه کسي اميد داشته باشم تا مرا نجات دهد؟ سپس عاشقانه با تضرع و زاري و اقرار به اينکه فرد حاکم بر زندگي من، کسي است که آقاي من است، ميگويد: « سيدي لا تعذبني و انا ارجوک»؛ آقاي من! مرا عذاب نكن در حالي كه به تو اميدوارم و باز سالک در فراز ديگري به موانع راه و پستي و بلنديهاي آن اشاره دارد و ميخواهد تا با پناه آوردن به خدا، در اين راه ياري بگيرد تا از موانع، عبور کرده و به منزل مقصود برسد. موانعي که در قالب حالات مختلف، رخ نشان ميدهد و سالک را زمين گير و او را از وظايف و تکليف دور ميکند؛ موانعي چون کسالت و تنبلي، ترس و بخل، اندوه باز دارنده، غفلت و قساوت قلب، فقر و مسکنت و هر بيچارگي که نظام زندگي را از مسير الهي خارج نمايد و هويت انسان را در مسير هوا و هوس، دنياطلبي و ترفندهاي شيطان، راهبري نمايد. چرا دنبال اين راه حل، جهت عبور از موانع ميگردد و به خداي خويش روي آورده؟ زيرا به زندگي خويش ميانديشد. چون زندگي را بستري براي رشد ميداند، نه بستري براي تعيش و بيگانه شدن از خويشتن خويش که سرانجام به پوچي و بي خدايي بيانجامد و هويت فطري او را در زير چرخ دندههاي نظام اقتصادي مبتني بر مباني ليبراليستي (بينش مادي) و اومانيستي، لِه كند. در اين حال، او ديگر، نه تنها با ايمان و ارزشهاي الهي انس نخواهد داشت، که از حريم انسانيت نيز خارج شده و با حيوانات برابر ميشود و شايد از حيوانات هم تنزل كند.
مناجات کننده در اين دعا، سالکي است که با تمام وجود، فهميده که خداوند متعال تنها كسي است که او را درک کرده و ميتواند زندگي او را تحليل و تعريف نمايد و شاخصهاي چگونه زيستن را به او تفهيم نمايد. چرا که او انسان را خلق، و تمامي پيچ و مهرههاي او را تنظيم کردهاست؛ پس تنها او ميتواند به انسان، هويت الهي بخشد و زندگي بشر را در ابعاد فردي و
اجتماعي نظم داده و در مسير صراط مستقيم راهبري نمايد.
و در پايان دعا، اينگونه با پروردگار مناجات ميكند که: « اللهم اني اسئلک ايماناً تباشر به قلبي و يقيناً حتي...» سالک در اينجا نياز عميق و تقاضاي نهاني خويش را ـ که خط اصلي او در متن زندگي است ـ بيان ميدارد و ميگويد: خداي من! من از تو ايمان و عشقي را ميخواهم که به خاطر آن، تو، پاسدار و مباشر دلم باشي و به خاطر اين متاع، از اين خانه مراقبت نمايي. اي خداي مهربان! من از تو شناخت و يقيني را ميخواهم که صادق باشد و در آن دروغ راه نيابد. يقيني که به من امن و آرامش را هديه کند. و در نهايت، اي خداي بزرگ! من از تو رضا و خشنودي نسبت به زندگي را ميخواهم که با آنچه که دارم به سوي آنچه که بايد داشته باشم رو بياورم .
در متن دعا، انسان ضمن درک اصيل از خدا، به ظرفيت وجودي خويش دست مييازد و نيز باور ميکند که نقش او در اين عالم، حرکت است و دنيا راه است و او سالک طريق عبوديت الهي است و به شدت در پيشگاه حضرت حق استغاثه دارد و ناله سر ميدهد که دستش را بگيرد و با خودش مأنوس نمايد؛ چرا كه بدون انس حق، نميتوان از اين راه عبور کرد. پس بايد با حرکت و تلاش مبتني بر قرب الي الله، از موانع عبور کرد و به رشد و بالندگي و فلاح و رستگاري رسيد.
در اين دعا به اين باور ميرسيم که حرکت انسان از ابتدا تا انتها در حال رشد است و به ميزان ظرفيت وجودي انسان، اين حرکت نظام ميگيرد و لطيف ميشود، مانند کودکي که تازه به قلم آشنا شده و در حال يادگيري الفبا است، آب و بابايش بسيار دراز و بي قوارهاست و ليکن چون در آغاز راه است، از معلم خويش، صد آفرين ميگيرد. ولي در طول تحصيل، بايد در رسم الخط به رشد برسد و از هر مرتبهاي از شکوفايي از او انتظار خاصي ميرود و مفهوم صد آفرين در هر مرحله، معناي خودش را ميگيرد. اما اگر فقط با همان رسم الخط کلاس اول انس گيرد و رشد بيشتري را در اين زمينه نپذيرد، نه تنها صد آفرين نميگيرد بلکه بايد تنبيه شود. زيرا با وجود امکانات و حضور فعال مربي، او ميتوانست ظرفيت خويش را توسعه دهد، اما نه تنها از اين امكانات بهره برداري نکرده، بلكه خود را نيز با زيانکاران همراه کردهاست. اينجاست که ماهيت گناه نيز متناسب با ظرفيت سالک، تغيير ميکند و تلقي او از گناه به ميزان رشد ظرفيت معنوي او متحول شده و لطيف تر، خودنمايي ميکند.
انساني که در حال حرکت است، هرچه به مقصد نزديک تر ميشود، تلقي و زاويه نگاهش به خود، جامعه، زندگي و حتي گناه متحول شده و لطيف تر ميگردد. چرا که ديروز، گناه در نظرش جلوهاي داشت و امروز، جلوه ديگري دارد و در صورت استمرار حرکت و تلاش جهت رسيدن به قلههاي رشد، در فرداهاي زندگي اش، نگاهي ظريف تر از امروز و ديروز خواهد داشت. چرا که مفهوم استغفار از گناه در نظر او نيز تغيير ميکند. يکي از اساتيد بزرگوار اخلاق که با تمام وجود، رهرو طريق عبوديت و بندگي بوده و حيات طيبه را تجربه کردهاست، ميفرمايد: هنگام حرکت، گناهاني مطرح ميشود که ماندگارها [از راه ماندهها] حتي تصورش را هم نميتوانند. امام در آن دعا چهار استغفار دارد: استغفار از هر لذتي به جز ياد او و از هر راحتي به جز انس او و از هر سُروري به جز قرب او و از هر اشتغالي به جز طاعت او. اينها (سالکان طريق عشق و معرفت و عبوديت) اين گونه از گناه تلقي دارند و ذنب راه رفتهها در اين سطح است. اگر لذت غذايي و يا برخوردي، آنها را بگيرد، اين براي آنها گناه است و اگر پس از رنجها و خستگيها کنار چشمهاي آرام بگيرند و راحت شوند، اين گناهاست و اگر از چيزي جز قرب او، مثلاً با نگاهي، لبخندي، محبتي يا هديهاي مسرور شوند، اين گناهاست و اگر اشتغال آنها با سنجش و نظارت و انتخاب بهترينها نباشد و امر نداشته باشد، اين گناهاست.[1]
نتیجه:
بنابر آنچه بیان شد، دعاي ابوحمزه با اين توجهها همراه است. توجه به خويشتن و عظمتهاي انسان، توجه به هستي و نظام هايش و توجه به درکي که از عظمت الهي دارد. سالک زندگي خود را تحليل ميکند که هدف من از زندگي چيست و راه کدام است و موانع راه چيست و بالاخره راهبر كيست تا رهرو را در اين راه راهبري کند و او را از موانع بزرگي چون نفس اماره، شيطان، جلوههاي دنيا و انتظارات غلط جامعه که متأثر از فرهنگ التقاط و الحاد و كفر و شرك است به راحتي عبور دهد و به فلاح و راستگاري برساند.
سالکي که با دعا ـ خاصه دعاي ابوحمزه ـ انس دارد و زندگي خويش را با هدايت اين دعا تعريف نموده، ديگر نميتواند امروزش چون ديروز باشد؛ چرا که اولاً پذيرفته براي رسيدن به رشد حرکت کند و ثانياً در اين حرکت بايد اعتماد و اقتدا به امامي فرزانه داشته باشد که او تمامي راه و موانع راه را و بالاخره لطافت حرکت را ميشناسد. حرکتي را تعريف کرده و سازمان دهد تا با نظارت و رضايت حجت و ولي خدا براي رسيدن به فردايي ارزش آفرين، فعالانه قدم هايي بايسته و شايسته بردارد و اين وقتي است که زندگي خويش، را با زندگي امام خويش هم سو و هم جهت نمايد و عاشقانه و خاضعانه در اين دعا از خدا بخواهد که: « واجعل لي في لقائک الراحة و الفرج و الکرامة. اللهم الحقني بصالح من مضي و اجعلني من صالح من بقي و خذ بي سبيل الصالحين و اعني علي نفسي بما تعين به الصالحين علي انفسهم و اختم عملي باحسنه».
فراز فوق، روح حاکم بر يک زندگي الهي را بيان ميکند که سالک طريق هدي، از خدا ميخواهد که او را با صالحين همراه نمايد که مصداق بارز و اتمّ و اکمل صالح به استناد آيه آخر سوره کهف (که صالح را فردي ميشناسد که از شرك و پليدي دور باشد) امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ است و منطبق شدن با او يعني حرکت به سوي يک هدف الهي که فرد را ميتواند به اعلي عليين ارزشهاي راستين برساند.
جا دارد ما نيز از اين دعا بهره گيريم و خالصانه از آن مهربان و عزيز و حکيم و مجيد يعني آن خداي بزرگ بخواهيم که « و الحقني باوليائک الصالحين محمد و آله الابرار الطيبين الطاهرين الاخيار ... يا ارحم الراحمين».
پینوشتها:
[1]. گزيده اي از کتاب بشنواز ني ، اثر مرحوم استاد علي صفائي حائري(ره)، انتشارات ليلةالقدر.
پدید آورنده : حجت الاسلام علی صدوقی
كارشناس تربيت مهدوي.
نشریه امان