مقدمه:
فاطمه (عليها السلام) همان علي (عليه السلام) است در فرم زنانه. حضرت زهرا (عليها السلام) پيامبر نبودند؛ ولي پيامبرانه زندگي کردند، پيامبرانه انديشيدند، پيامبرانه موضع گرفتند، و پيامبرانه از دنيا رفتند.
زندگي فاطمه (عليها السلام) را تنها به جريان در و ديوار و سقط شدن بچه محدود کردن، ظلم به ايشان است. با اين که آن حضرت عمرش کوتاه بود و فرصتي نداشت که خودش را نشان بدهد، ولي عمر با برکتي داشت. مثل يک سيدي فشرده با هزاران صفحه مطلب. فاطمه (عليها السلام) عمري کوتاه کرد؛ ولي هزاران صفحه معرفت از او به جا مانده است. تمام صحبتهايي که از او به جا مانده و در طول تاريخ، سانسور نشده، به اندازه يک جزوه هم نيست؛ اما ما با اکثر آن هم آشنا نيستيم. آنقدر که فاطمه فاطمه ميگوييم، نميتوانيم دو جمله از آن حضرت نقل کنيم.
جملههايي که از حضرت به جا مانده، بسيار متعالي است و متفکران ميتوانند از آن عبارات، نتيجه گيريهاي بزرگ تربيتي و اخلاقي بکنند. در حوزه معرفت و علم، در حوزه سياست، در حوزه اقتصاد و حقوق ميتوان از احاديث آن حضرت، نتيجه گيريهاي خوبي کرد. سفرهاي است که پهن شده، ولي کسي نيست که کنار سفره بنشيند و درست استفاده کند.
فاطمه (عليها السلام)، هنوز هم غريب است!
ما هنوز نابالغيم. بايد نسلهاي بالغي برسند که بتوانند بفهمند چطور با اين انوار مقدس الهي روبرو شوند و از آنها دانش بياموزند. براي فراگرفتن علوم اهلبيت، يک حدي از بلوغ لازم است؛ اما ما مثل بچهاي هستيم که در بزرگترين کتابخانه عالم ـ که ميليونها جلد از بهترين کتابها در آن قرار دارد ـ رها شده است و اصلاً نميفهمد که اينها چيست. اگر وقتي از کتابخانه بيرون ميآيد، از او سؤال کني چه ديدي، ميگويد: سالنش خوب بود، ولي در آن نميشود فوتبال بازي کرد! اين برداشت او از آن کتابخانه است. او نميداند که نتيجه تحقيقات ميليونها متفکر بزرگ، از شرق و غرب عالم، از ازل تا آن روز، همه و همه در آن سالن جمع بودهاست. آن کودک نابالغ هيچ کدام از آنها را نميبيند. رابطه ما هم با اهلبيت (عليه السلام)، همين طوري است. مثل بچهاي که وارد بزرگترين کتابخانه عالم ميشود و وقتي بيرون ميآيد ميگويد به درد نميخورد. راست هم ميگويد، چون اين همه کتاب به درد او نميخورد.
فاطمه (عليها السلام) هنوز هم غريب است؛ چون همه برداشت ما از فاطمه (عليها السلام) مسأله بين در و ديوار بودن اوست. اين مسأله اتفاق جانگدازي بود و ما بايد هميشه داغدار آن باشيم؛ ولي حضرت فاطمه (عليها السلام) که فقط اين نيست. اين جريان، بخش بسيار کوچکي از زندگي و شخصيت اوست.
براي الگو شدن انسانهاي بزرگي مثل فاطمه (عليها السلام)، لازم نيست آنها را پايين بکشيم تا همقد ما بشوند. بعضي فکر ميکنند براي اين که پيامبران يا اولياي خدا بتوانند براي ما الگو باشند، بايد آنها را از مقام والايي که دارند پايين بکشيم؛ و اِلاّ اگر خيلي بالا باشند به درد الگو شدن نميخوردند. اين اشتباه است. همه چيز آنها با ما فرق ميکرد. نگاهشان به عالم، نگاهشان به خودشان، نوع تصميم گيريهاي آنها، انگيزههاي آنها.... اگر قرار باشد آنها هم مثل ما باشند، چرا بايد آنها معلم ما شوند؟ ما معلم آنها ميشديم!
لذا نبايد آنها را آنقدر پايين بکشيم که همقدّ ما شوند. از آن طرف، نبايد به آنها آنقدر انتزاعي نگاه کنيم که نفهيم براي فاطمي بودن چه بايد کرد. هر دو نگاه، غلط است.
درخشندگي فاطمه (عليها السلام) در تاريخ خيلي کوتاه بودهاست؛ اما بعضيها نگويند اين درخشندگي کوتاه او در طول تاريخ براي الگو شدنش کافي نيست. اگر کسي در يک بيابان تاريک گرفتار شود، درخشش يک لحظهاي نور هم کافي است تا او جهت صحيح را پيدا کند. عمر فاطمه (عليها السلام) هر چند کوتاه بود، اما کافي بود. ابعاد مختلف او را نگاه کنيد. برخي ابعاد زندگي او را اصحاب درجه يک پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مثل سلمان حکيم نقل کردهاند.
براي شناخت آن حضرت، اين جريان کافي است که شب ازدواجش، در حالي که بهترين لباسش را پوشيده بود و خانمي آمد و ابراز نياز کرد و گفت: من لباس مناسبي ندارم. امشب شب شادي شماست، به فکر من هم باشيد. آن حضرت لباس عروسي را از تن بيرون آورد و لباس عادي خود را پوشيد. آن وقت، لباس عروسياش را تقديم آن زن کرد. و با تمام سخاوتش به او گفت: ببخشيد که من چيزي بهتر از اين ندارم و بعد، با لباس عادي به خانه شوهرش علي رفت.
پيامبر که آمد، ديد لباس عادي بر تن اوست. فرمود: دخترم! لباس عروسيات کجاست؟ فاطمه (عليها السلام) گفت: پدر! من هرچه کردم ديدم نميتوانم اين لباس را بپوشم در حالي که يک انسان به اين لباس محتاج است. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: آيا او را ميشناختي؟ حضرت پاسخ دادند: نه. پيامبر فرمودند: پدر و مادرم فداي تو.
هر چند زندگي حضرت زهرا (عليها السلام) سرشار از اين موارد است، ولي آيا همين يک مورد، همان نوري نيست که در تاريکي ميدرخشد؟ اگر جامعه ما به همين يک جريان عمل کند، ميتواند نتايج اجتماعي و اقتصادي خوبي بگيرد.
يا مثلاً امام حسن (عليه السلام) روايت کرده است: وقتي کودک بودم، ميديديم که مادرم شبها بلند ميشود و عبادت ميکند. گاهي فکر ميکرد، گاهي ذکر ميگفت و گاهي اشک ميريخت و براي ديگران دعا ميکرد، ديگراني که نميدانستند مادرم هر شب براي آنها دعا ميکند. از بس ايستاده دعا ميکرد، پاهايش ورم کرده بود. منتظر ميشدم تا براي خودمان هم دعا کند، اما وقتي همه را دعا ميکرد، تنها ميگفت: خدايا! به خاطر عظمت خودت ما را ببخش. يک بار وقتي دعاي مادرم تمام شد، به او گفتم: شما اين همه سرپا ميايستي و براي همه، حتي دشمنانت، دعا ميکني، ولي براي خودت، در آخر دعاهايت، دعا ميکني؟ مادرم در جواب فرمود: « الجار ثم الدار»؛ اول براي ديگران بعد براي خود. اين طور کارهاي حضرت زهرا (عليها السلام) الگوست. براي مرد و زن امروز و ديروز و فردا، براي زن و مرد شرق و غرب عالم.
هم چنين سلمان نقل ميکند که در اوج قدرت رسولالله (صلي الله عليه و آله و سلم)، فاطمه (عليها السلام) را ديدم که از خانه بيرون آمد. در حالي که چادري تميز ولي کهنه بر سر داشت. با خودم فکر کردم که دختر قيصر و کسري لباسهاي زربافت ميپوشند، ولي دختر رسول خدا ـ که همه چيز در اختيار پدرش است ـ اين طور زندگي ميکند. همين طور که با خودم داشتم فکر ميکردم، زهراي مرضيه (عليها السلام) به من فرمود: سلمان! معيار ارزشهاي ما با قيصر و کسري فرق ميکند. چيزهايي براي آنها خوب است و براي ما خوب نيست. معيارها و ملاکها و نگاههاي ما با آنها فرق ميکند. اصلاً حضرت زهرا (عليها السلام) آمدهاست تا همين را به ما بياموزند که ملاکهايمان را عوض کنيم.
شما آن همه تواضع و محبت و تعهد اجتماعي فاطمه (عليها السلام) را ببينيد؛ اولاً در برابر خانوادهاش و ثانياً در برابر جامعه. او اگر فريادي زده، اعتراضي کرده، اشکي ريخته، خطبهاي خوانده و قهري کرده، همه اينها براي دفاع از حقيقت و عدالت بودهاست، براي دفاع از انسان بودهاست؛ نه دفاع از حق شخصي خودش. اگر نام فدک را ميآورد، اگر نام علي را ميآورد، به اين معنا نيست که باغ من را پس بدهيد، رياست شوهر من را پس بدهيد. اصلاً اين حرفها نبوده. خودشان در سخنراني معروفشان در مسجد پيامبر ميفرمايند: اي مردمي که به سوي گفتار باطل ميشتابيد، چشم بر زشتيها ميبنديد، هرچه پيش ميآيد را توجيه ميکنيد، آنچه نميخواهيد ببينيد نميبينيد، هرچه نميخواهيد بدانيد نميدانيد، هرگاه ميخواهيد چشمهايتان را بر حقيقت ميبنديد و هرگاه نميخواهيد نميبنديد، آيا اين قرآن، کتاب تفکر نيست؟ درد فاطمه (عليها السلام) اينهاست. ايشان در ادامه ميفرمايند: مشکل شما اين است که نميتوانيد بر اساس قرآن و معرفت قرآني داوري کنيد. يا نه، مشکل شما مشکل معرفتي و ندانستن نيست؛ مشکلي ديگر داريد و آن، اين است که بر دلهاي شما مهر خوردهاست. رفتار زشت شما، قلبهايتان را سياه کرده و مانع تصميمگيري درست شما شدهاست. ميدانيد حق چيست ولي نميتوانيد به احترام حق به پا خيزيد. چرا نميتوانيد؟ زيرا نميخواهيد! وقتي عمل زشتي تکرار شود، روز به روز قدرت ديدن، شنيدن و تشخيص، از آدمي، بيشتر سلب ميشود. پس آنگاه که ماه به ماه و روز به روز، فاسدتر ميشويد، ديگر کلمات خداوند نيز درد شما را درمان نخواهد کرد. آيات خدا را ميشنويد ولي وحي صريح خدا را نادرست تأويل ميکنيد... اينها درد فاطمه (عليها السلام) است. در روايت است که ايشان رو به قبر پيامبر ميکرد و با اشک و با صدايي بلند ـ که همه مردم ميشنيدند ـ فرمودند: پدر! اي آخرين سفير خداوند! کينههايي که پنهان شده بود پس از تو سر باز کرد؛ کاش پيش از تو رفته بودم.
فاطمه (عليها السلام) يک شخصيت اسلامي است، او فقط يک شخصيت شيعي نيست. بسياري از اهل سنت، براي حضرت فاطمه (عليها السلام) احترام کامل قائلند و در منابع روايي مهم آنها، وجوب اين احترام آمدهاست. آقاي بخاري در کتاب صحيح خود از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل ميکند: هرکس فاطمه را به خشم آورد، من را به خشم آوردهاست يا حاکم نيشابوري ـ که از بزرگان اهل سنت است ـ در کتاب مستدرک از قول پيامبر نقل ميکند: فاطمه! خدا با خشم تو به خشم ميآيد و با شادي و رضايت تو راضي ميشود.
بعضيها با خواندن اين حديث ـ که هم شيعه و هم اهل سنت آن را نقل کردهاند ـ اين طور برداشت ميکنند که خداوند خودش را با فاطمه (عليها السلام) تطبيق دادهاست و شايد به ذهن کسي بيايد که پيامبر دارد لطفي در حق دخترش ميکند و شايد همه پدرها در مورد دخترشان بگويند که هر کس دختر مرا اذيت کند، مرا اذيت کردهاست. اين برداشت، کاملاً غلط است. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ميخواهد اين نکته را بگويد که فاطمه (عليها السلام) فاني در خداست، فاطمه (عليها السلام) سکوتش براي خداست، فريادش براي خداست، لبخند و خشمش، صلح و قهرش...، همه و همه براي خداست. اصلاً اين حديث ميگويد که فاطمه، چيزي نيست جز اراده خداوند.
در اين صورت، اگر ما نتوانستيم بفهميم راه خدا از کدام سمت است، ميتوانيم از روي رفتار فاطمه (عليها السلام) و از روي خشم و شادي فاطمه (عليها السلام) آن را بفهميم. اگر معني حديث، غير از اين باشد، اشکالات زيادي به آن و حتي به خود پيامبر وارد ميشود که نعوذ بالله شما داريد با دين خدا بازي ميکنيد و ميخواهيد بگوييد ما براي حق و باطل، حساب و کتابي نداريم. هر جا که فاطمه (عليها السلام) خوشش بيايد، حق است و هرجا فاطمه (عليها السلام) بدش بياد، باطل است. معناي صحيح روايت، اين است که پيامبر ميفرمايد: فاطمه جان! تو آنقدر محو در رضايت خداوند هستي، و به قدري حرکات و احساسات تو کنترل شده و الهي و اصولي است که اصلاً شادي و غمت هم الهي است و از روي جهل و اشتباه و تعصب شخصي نيست. موافقت و مخالفت تو از سر نفس و عواطف شخصي نيست؛ بلکه بر اساس ضوابط الهي است. به همين خاطر، رضايت تو رضايت خداوند است؛ چون تو غير از خدا چيز ديگري نميخواهي. بنابر اين وقتي تو موضعي ميگيري، يعني اين موضع، موضع خداست. اگر تو در مسألهاي شادي کني، معلوم ميشود که خداوند از آن مسئله، راضي است.
نتیجه:
اين است رمز آن که خدا با غضب فاطمه به خشم ميآيد و با رضاي او، راضي ميشود...[1]
پینوشت:
[1]. انتشار یافته در سایت؛ https://hawzah.net/fa/Magazine/View
بخشی از سخنرانی استاد حسن رحيمپور ازغدي