مقدمه:
منتظران حضرت امام مهدي(علیه السلام) بر اساس آنچه از بزرگان توشه گرفته اند در انتظار"مصلح" سعي ميكنند خود"صالح" باشند و لذا در تهذيب نفس خود همتي وافر ميدارند تا خود را بر اساس احكام حياتبخش اسلام تربيت نمايند و در نتيجه وقتي خود را شايسته التزام ركاب پيشواي "قائم" خود ديدند، آنگاه با به دوش كشيدن پرچم پايداري و بيداري، در خط حماسهها به راه افتاده، سلاح بر كف گرفته هر لحظه گوش به نداي آن منادي آسماني ميمانند تا ظهور دولت يار را نويد دهد. آنان با دلهايي استوار و فولادين، با انديشههايي روشن و عقلي كامل و با چهرههايي نوراني، هماره چشم در راهند و تعجيل درظهورش را از خداوند ميطلبند.
تربيت جامعه منتظر
امام جواد (علیهالسلام) میفرمایند:« افضل اعمال شیعتنا انتظار الفرج».
بنابراين حديث، انتظار فرج که برترين اعمال امت پيامبر آخر زمان (صلی الله عليه و آله) به شمار ميرود، استوار ميگردد:
انتظار فرج و چشم اندازنگري؛
چشم اندازنگري و برنامه محوري؛
عمل و تلاش گري.
جامعه اسلامي اين گونه زمينههاي رفتن باطل و آوردن حق را فراهم ميسازد و مسير تحقق فرج و عدالت گستري را به پا ميدارد.
نظام تربيتي و زمينه سازي
رفتن باطل، ضرورت و آوردن حق، رسالت است. از آن رو که در نظام خلقت و قانون مند جهان، بي حساب حرکت کردن نابودي است، سنتها و قانونها، مرصاد و کمين کساني هستند که سرکشي و غرور را بر خود بستهاند و خدا با اين مرصاد و سنتها آنان را باز ميدارد.
باطل رفتني است { إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا } رسالت ما آوردن حق و تحقق بخشيدن به آن است. پيش از رفتن باطل اين رسالت را بايد به جا آورد که {جاءالحق و زهق الباطل[1] }.[2]
زمينه سازي يا انقلاب فرهنگي
آوردن حق، زمينه ميخواهد. اين رسالت، روشن گري و بينات ميخواهد که نظام تربيتي اسلام عهده دار است. امروزه اين زمينه سازي را انقلاب فرهنگي مينامند.[3]
فرهنگ، يعني مجموعه ارزشها و معيارهاي حاکم بر جامعه. پس انقلاب فرهنگي ارزشهاي موجود را دگرگون ميسازد و روابط اجتماعي را به گونهاي ديگر ميگرداند و به رسوم، اساطير، علوم و ارزشها، شکلي و غنايي ديگر ميبخشد.[4]
دگرگوني ارزشها
براي اين انقلاب فرهنگي، ارزشها را بايد دگرگون کرد. و معيارها را درهم بايد ريخت. تا آن که تمام روابط و ضوابط و تمام صنايع، علوم و اساطير، هم آهنگ با ارزشهاي جديد، دگرگون شوند. بنابراين، براي دگرگون کردن فرهنگ، ارزشهاي حاکم را بايد جست و جو کرد؛ همان آرمانها و هدفهايي که نيازها و سائقههاي رواني انسان را پاسخ ميگويند.[5]
نقش بينش در تحول ارزشها
آن چه ارزشهاي آدمي را دگرگون ميتواند سازد، همان بينش انسان است. هدفها و آرمانها در زمينههاي گوناگون آگاهي، تغيير شکل ميدهند. چه بسا آرمان و ارزش امروز، ضد ارزش فردا به حساب آيد.
تا آن هنگام که بينش انسان از خود دگرگون نشود، بينش او به جهان و در نتيجه به تاريخ که رابطه انسان با جهان است و به طبقات اجتماعي و حکومتها و سياستها، دگرگون نخواهد شد. بنابراين، انسان از لحاظ شناخت و آگاهي از خودش عبور ميکند تا به جهان برسد. انسان با تلفيق تجربه گرايي و عقل گرايي تنها به تحليل علمي جهان دست مييابد، نه تبيين کلي آن؛ زيرا تبيين کلي جهان نه از تجربه و نه از عقل که از ادراکات بلاواسطه انسان مايه ميگيرد و تفکر از همين منبع شناخت ميجوشد و استنتاج مينمايد.
انسان خود را بي واسطه احساس ميکند. با درک وضعيت، تقدير و ترکيب خود، به شناخت نظام و جمال و حق و اجل ميرسد و تاريخ و طبقات را در رابطه انسان با جهان ميفهمد و تضادهاي اصلي را هم آهنگ با نظام هستي و ميشناسد.
بنابراين، انسان ترکيب خود را بي واسطه احساس ميکند. او ترکيبي از اندامهاي حسي، تخيل، تفکر، تعقل و غريزههاست. اين احساس بي واسطه است و البته از راه مقايسه با سنگ، گياه و حيوان هم تفاوتها را ميتواند بشناسد و استعدادها را ميتواند کشف کند. انسان با آگاهي از ترکيب پيچيده خودش به موارد زير دست مييابد:
1. توقعش از خودش بالا ميرود و ارزشهايش متحول ميشود و ديگر به لذت، خوشي، رفاه تکرار و تنوع زندگي دل نميبندد؛ چون بيش از اينها استعداد دارد و هرگز ساخت او با لذت و خوشي نميسازد. از همين رو، خود آگاهي درد و رنج را در وجود او وارد کردهاست و او همراه اين همه رنج و با وجود اين ترکيب و اين همه استعداد چارهاي جز حرکت و رفتن ندارد و جز تحرک نميتواند بخواهد و اگر هم تحرک را نخواهد، مجبور است که رنج ببرد و ضربه بخورد.
2. در اين ترکيب پيچيده با جبرهاي گوناگون، آزادي خود را ميشناسد و عمل او، ديگر همانند حيوانات انعکاس و بازتابي نميتواند باشد؛ چون که از تفکر، تعقل و سنجش هم برخوردار است. از همين رو، از عمل انعکاسي به عمل انتخابي ميرسد و بايد توجه نمود که انسان از اين ترکيب برخوردار است و اصالت با همين ترکيب است. فکر، عقل، غريزه، تجربه، وراثت و تاريخ، در ترکيب پيچيده آدمي، اصل و زيربنا نيستند که در ترکيب اصل با ترکيب است و همين ترکيب پايه به شمار ميرود.
3. انسان با همين ترکيب پيچيده، کليدي براي شناخت جهان به دست ميآورد و با بينش که از وضعيت، تقدير و ترکيب خود مييابد، به اين تلقي از جهان ميرسد:
نظام و قانون مندي جهان هستي؛
جمال و زيبايي جهان هستي؛
حق و هدف داري جهان هستي؛
اجل و مرحله اي بودن جهان هستي.[6]
حرکت فکري انسان از همين ادراکات بي واسطه و منابع دست اول سرچشمه ميگيرد، ولي محدود و محبوس در آنها نميماند و اين ادراک و احساس، خود کليد و آغازي براي شناخت جهان ، تاريخ و جامعه است. اين بينش فلسفي، براساس آن ديد کلي انسان از خود، هستي و نقش او در هستي بيان ميشود، برداشتهاي علمي را تعيين ميکند و چهارچوبي براي جهت دادن به تمام تجربهها و علوم ميسازد. بر همين اساس، آدمي با شناخت ترکيب خويش سرود انّي ذاهب [7] را سر ميدهد، نقش اساسي خود را حرکت ميداند و جهان هستي را مسير و صراط ميشناسد.[8] و مهم ترين مسئله براي دگرگون کردن بنياد فکري در جامعه، همين بينش است که انسان به اين منبع و درک بي واسطه، آگاهي پيدا کند.[9]
تبيين عناصر تقدير، ترکيب و وضعيت
براساس ترکيب ويژه انسان، شناخت بي واسطه و حضوري انسان و آزادياش، فطري و هم آهنگ با ساخت، بافت و خلقت اوست. انسان مجبور است که آزاد باشد. احاديث بر اين گفته اشارت دارند که «لا جبر و لا تفويض بل امر الامرين».[10] انسان هر دو را دارد؛ يعني جبر در اختيار و اختيار در عمل.
اين انساني که براساس ترکيب خاص خود مجبور است انتخاب کند، براي انتخاب کردن به سنجش نيازمند خواهد بود. و براي سنجش، به شناخت نياز دارد. پس انتخاب، سنجش ميخواهد و سنجش هم نيازمند به شناخت است. در اين صورت، شناخت بي واسطه، منبع نتيجه گيريهاي فلسفي او خواهد بود. آدمي قدر و اندازه نيروهاي خود را احساس ميکند، ترکيب و چگونگي خود را احساس ميکند، وضعيت و محکوم بودن خود را احساس ميکند، و اين گونه تقدير، ترکيب و وضعيت انسان، کليدهايي براي شناخت جهان، نقش انسان و ادامه او ميشوند.[11]
تقدير
تقدير، يعني انسان اندازه استعدادها و نيروهايش را شناسايي کند و براساس آن استمرار امتداد خود را بيابد. آدمي به اندازه استعدادهايش ادامه دارد و مقدار نيروهايش استمرار او را مينمايد. بدين سان، اصل معاد مطرح ميشود.[12]
ترکيب
ترکيب، يعني چگونگي هم آهنگي اين نيروها و استعدادها با يک ديگر و بيان اين نکته که آن ترکيب به تبديل ميانجامد.
ضرورت حرکت انسان از کيفيت ترکيب او مايه ميگيرد. ترکيب و ساخت او به گونهاي است که امکان ايستادن را نخواهد داشت. به انسان خود آگاهي دادهاند و شوري در او ريخته اندکه فاصله بودن و شدنش را احساس ميکند. همين احساس، او را در مراحل عالي روحي، اجتماعي و تاريخياش به حرکت ميکشاند.
با وجود همين ترکيب خاص انسان، نقش او در جهان هستي احساس ميشود و او مييابد که تنوعها، تکرارها، بازيچه شدن و بازي گري و تماشاچي بودن، نمي تواند نقش آدميباشد و به خوبي ميفهمد که آنها همه ماندن و گنديدن است. از اين رو، با ابراهيم هم نوا ميشود و سرود اني ذاهب... سر ميدهد و به کاروان انسانهاي ره رو و در حال حرکت ميپيوندد و حرکت را نقش خود و برخاسته از ترکيب خويش ميداند.[13]
وضعيت
وضعيت، يعني انسان موقعيت خود را در گذرا از ديروز، امروز و فردا ميبيند؛ مييابد که آن چه بوده، به اختيارش نبودهاست. اين گونه خود را محکوم مييابد و به حاکم خويش توجه ميکند و رو ميآورد؛ حاکمي که ترکيب ندارد و احد، صمد و بي نياز است. اين بي نيازي نامحدودي را در پي دارد که پايه نامحدودي، احاطه، پايه احاطه، حضور و پايه حضور، آگاهي و شعور است. نامحدودي با بي مانندي هم آهنگ مينمايد.[14]
رسيدن به توحيد در وضعيت انسان است؛ توحيدي که از همان درک بي واسطه از خود مايه ميگيرد. با اين تلقي و بينش، ما به اللّه همان گونه که در قلبمان حکومت دادهايم، در زندگي و لايههاي اجتماعي خويش نيز حکومت خواهيم داد.
موضع گيري انسان در برابر حکومتها، سياستها و حوادث، با وجود اين بينش مشخص ميشود و او حکومتي با اين شاخصها ميخواهد:
حکومتي هم آهنگ و هم گام با نظام حاکم بر هستي؛
قانوني در اين سطح و گستره و نه در سطح قراردادها،
حاکمي در اين قلمرو، نه در داخل مرزها... .
او از اين چنين حکومت، قانون و حاکمي در اين وسعت و عمق، هدفي بالاتر از رفاه، آزادي، عدالت و تکامل خواستار است.
انسان پس از تکامل به جهت گيري نيازمند است. رسيدن به تکامل نيز پايان نيست؛ چون اکنون آغاز پوچي است؛ آن هم به شکلي گستردهتر و پيچيدهتر. پس انسان ناچار از جهت گيري است. حال انسان اين جهت عاليتر يا پستتر را که همان رشد يا خُسر او باشد، با فرآيند شناخت، سنجش و گزينش بر ميگزيند. بنابراين، انسان موضع گيريهايش را از بينشهايش ميگيرد و بينش خود را هم از درک بي واسطه و حضوري خود به دست ميآورد.
انقلاب فرهنگي و زمينه سازي ظهور حق با همين بينش بنيادي آغاز ميگردد و به راهي ميرود که راه رسولان است.[15]
راه انبيا
براي واداشتن مردم به تفکر و آموزش کتاب و حکمت به آنان، بهتر است که از دارايي و درک بي واسطه و حضوري آنان از اين منبع شناخت، بهره برد، نه آن که سرمايه اي ديگر بسپريم. براي تحول و دگرگون ساختن ارزشهاي حاکم بر جامعه و مردم، از همين منابع دست اول بايد بهره گرفت. اين منبع شناخت، جدا از شناختهاي تجربي و يا مطلبي علمي و شناختهاي دست دوم است.
انبيا کارشان را با تکيه بر همين شناخت و با ذکر و يادآوري از همين شناخت آغاز ميکردند و به انسانها نشان ميدادند که چگونه ميان خود و آن چه حاکم گرفته و هدف خويش ساخته، مقايسه نمايند.[16] [17]
آنان به انسان نشان ميدادند که چگونه ميان هدفها و معبودهايش مقايسه کند و با اين مقايسهها به تکبير و سپس به توحيد برسد.[18] و خدا را حاکم بگيرد و در درون و جامعه و جهان خود جز حکم او را گردن نگذارد.
از اين رو، بينش انسان از خودش دگرگون ميشود و راه ميافتد و در اين حرکت، رو به کسي ميآورد که بالاتر و عالي تر از اوست. با اين ديد، ديگر بهشت، مقصود انسان نيست، بلکه منزل اوست؛ و مقصد چنان است که ميفرمايد: {اليه المصير}[19] و {الينا ايابهم}[20] و {الينا ترجعون}.[21]
ادامه دارد...
پینوشتها:
[1]. سوره اسراء، آيه 81.
[2]. عين، صاد، درس هايي از انقلاب، انتظار، ص 29-30.
[3]. عين، صاد، درس هايي از انقلاب، انتظار، ص 30-31.
[4]. همان، ص 33-34.
[5]. همان، ص 37-40.
[6]. ر.ک. عـ ص، درس هايي از انقلاب / دفتر اول: انتظار، ص 51-52 و حرکت، عين ـ صاد، ص 72.
[7]. يعني به سوي خدا در سير و حركتيم.
[8]. همان.
[9]. ر.ک: عين ـ صاد، حرکت، ص 74-75.
[10]. کافي، ج1، ص 160.
[11]. ر.ک، عين ـ صاد، حرکت، ص 78.
[12]. پيشين، ص 79-80.
[13]. همان.
[14]. همان.
[15]. پيشين،53-54.
[16]. انترکون في ما ههنا مينن، شعرا، 146.
[17]. پيشين، ص 61-62.
[18]. و ربک فکبر و ثبابک فطهر...، مدثر، 4-3.
[19]. سوره مائده، آيه 18.
[20]. سوره غاشيه، آيه 25.
[21]. سوره انبيا، آيه 35.
پدید آورنده: دكتر فرامرز سهرابي