سلوک و حرکت در وادي عشق از نظر اهل بصيرت بر اساس آية مبارکة «يَأتي اللهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُم وَ يُحِبُّونَهُ»[1] به دو نوع و قسم است:
- سلوک محبّيه؛
- سوک محبوبيّه.
سلوک مُحبّيه: آن است که سالک کوي دوست، پس از عمري تلاش، مجاهدت، رياضت و پيمودن منازل صعب العبور، به وادي وصال مي رسد. سالک مُحبّيه، آغاز سلوکش با کوشش است و در ادامة سلوک، کوشش جناب سالک با کشش حضرت معشوق همراه مي شود.
سلوک محبوبيّه: آن مي باشد که سالک راه عشق، پيش از آن که پاي کوشش در راه نهد، سلوک با کشش جناب حضرت دلدار آغاز مي گردد و سالک بيکوشش و رياضتهاي سخت، و تنها با پروازي عاشقانه به چشمة وصال مي رسد و از جام وصال دوست، سيراب مي گردد. در حقيقت سالک محبوبيّه کسي است که نخست به کمند کششِ جناب محبوب ربوده مي شود و به وسيلة مغناطيس بسيار قوي جذبه، به سراپردة حضرت معشوق برده مي شود. در ادامة سلوک، سالک محبوبّيه، در درياي عميق کوشش غوطهور مي شود و کشش و کوشش همراه هم مي شوند و سالک قدم به قدم به کوي سبز جناب يار نزديک مي گردد.
با مطالعة محبان و منتظران امام عصر مي توان چنين گفت که: هر کدام از اين دو نوع سلوک (محبيه و محبوبيه) در مي ان آنان وجود دارد ؛ يعني اين که جمعي از دوستان و منتظران حضرت مهدي عليه السلام سالک محبيه هستند و عدهاي ديگر از اين عاشقان سالک محبوبيه مي باشند.
آيت الله قاضي طباطبايي(سالک محبيه):
همة کساني که در سلوک مهدويه پا نهادهاند و رهسپار خيمة سبز وصال مولايمان حضرت صاحبالامر عليه السلام هستند، مرحوم جناب قاضي طباطبايي را به خوبي مي شناسند و با عظمت و افتخار، نام قاضي، اين مرد توحيد و عرفاني را بر زبانشان جاري مي کنند.
جناب قاضي در مکتب توحيدي خود، بزرگ مرداني پرورش داده است که هر کدام از آن رادمردان، بنيانگذار مکتبهاي فکري، فلسفي فقهي و عرفاني در عصر و زمان خويش بودهاند. مرحوم علامه طباطبايي، سيد هاشم حداد، آيت الله شيخ حسنعلي نجابت، آيت الله محمد تقي آملي و حضرت آيت الله العظمي جناب محمد تقي بهجت.
مرحوم سيد هاشم حداد مي فرمايد:
«استادم جناب قاضي، در قيام و قعود، در تغيير از حالتي به حالت ديگر، خيلي کلمة يا صاحب الزمان را بر زبانشان جاري مي کردند.»[2]
جناب مرحوم قاضي بزرگ، آشناي کوي حضرت مهدي عليه السلام است. او محرم اسرار مولايش مي باشد. جناب عارف بزرگ حضرت قاضي طباطبايي، آن قدر سلوک کرده است که امام عصر او را به خيمة سبز خود راه دهد.
کي رفته اي ز دل که تمناي کنم تو را کي بوده اي نهفته که پيدا کنم تو را
غيبت نکردهاي که شوم طالب حضور پنهان نگشته اي که هويدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدي که من با صد هزار ديده تماشا کنم تو را
طوبي و سدره گر به قيامت به من دهند يک جا فداي قامت رعنا کنم تو را
زيبا شود به کار گه عشق، کار من هر گه نظر به صورت زيبا کنم تو را
«فروغي بسطامي»
حال مي خواهيم از سلوک جناب قاضي سخن بگوييم:
در احوالات جناب حضرت قاضي طباطبايي آمده است که چهل سال شبانه روز در وادي توحيد و عرفان گام زده منازل بسياري طي کرد. از گردنههاي بلند و صعب العبور، گذر کرد. او طالب وصال يار بود.
دست از طلب ندارم تا کام من برآيد يا تن رسد به جانان يا جان ز تن برآيد
بنماي رخ که خلقي واله شوند و حيران بگشاي لب که فرياد از مرد و زن برآيد
جان بر لبست و حسرت در دل که از لبانش نگرفته هيچ کامي، جان از بدن برآيد
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم خود کام تنگ دستان کي زان دهن برآيد
«حافظ»
پس از چهل سال، به او مي گويند که کليد عشق و حوالة عشق در دستان با کرامت و با کفايت سالار عارفان و عاشقان، امام شهيدان حسين بن علي عليه السلام است . کوشش چهل سالة مرد افکن جناب عارف توحيدي حضرت آيت الله قاضي طباطبايي با کشش معشوق عالميان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام همراه مي گردد و جناب قاضي در نهايت به وسيلة علمدار رشيد کربلا جناب عباس بن علي عليه السلام گام در وادي عشق حسيني مي نهند و پروازش به سوي بلندترين قلههاي توحيدي و عرفاني آغاز مي گردد.
لبيک اگر عشق اين و اينش ابتلاست عاشقي کار حسين کربلاست
اندر اين صحرا جز او ديّار نيست صعوه[3] را بر قاف عنقا بار نيست
جز حسين اين ره به سر نابرده کس عشق اگر اين است عاشق اوست بس[4]
جناب قاضي سرانجام به قلة بلند توحيد و عرفان گام نهاد و به مقام با عظمت تشرف نايل آمد.
چهل سال در آتش هجران سوختن و به شکوه و گلايه لب نگشودن کار بزرگ مرداني چون قاضي است و بس.
از ثبات خودم اين نکته خوش آمد که به جور در سر کوي تو از پاي طلب ننشستم
«حافظ»
بياييد از کوششهاي خستگي ناپذير و استقامت شگفت انگيز جناب قاضي کمي سخن بگوييم. ايشان در حلقة ياران صاحبدل خويش فرمود: «اگر به جست و جوي آب، زمين را کندي، نبايد خسته و نااميد شوي. اگر وقتش باشد به آب مي رسي؛ وگرنه نااميد مشو که بالاخره به آب مي رسي و حتي آب برايت فوران مي کند.
آيت الله سيد علي قاضي طباطبايي، هميشه نماز مغرب و عشا را در حرمين شرفين امام حسين عليه السلام و حضرت باب الحوائج جناب اباالفضل العباس به جا مي آورد. امشب قصد دارد، به حرم ماه بني هاشم عليه السلام برود.
هنوز چند قدمي به حرم مطهر علمدار کربلا، مانده است. مجنوني از سلالة مجنونان سيد شهيدان عالم بر سر راه او قرار مي گيرد.
گفت که : ديوانهنهاي لايق اين خانه نه اي رفتم و ديوانه شدم، سلسله بندند شدم
«مولانا»
آن مجنون ترک زبان، به سيد علي قاضي مي گويد: «سيد علي! سيد علي! امروز مرجع اوليا در تمام دنيا حضرت ابوالفضل عليه السلام است. سيد علي قاضي، آن قدر سر در گريبان است که متوجه نميشود آن سيد چه مي گويد: به حرم حضرت عباس عليه السلام مي رود. اذن دخول و زيارت و نماز زيارت مي خواند و آماده مي شود که در پيشگاه قدسي ماه بني هاشم نماز بگزارد.
«تکبيره الاحرام را که مي گويد، مي بيند که وضع در اطراف حرم حضرت عباس به طور کلي عوض مي شود. آن گونه که نه چشمي تا به حال ديده و نه گوشي شنيده و نه به قلب بشري خطور کرده است. قرائت را کمي نگه مي دارد تا وضع تخفيف يابد و دوباره نماز را ادامه مي دهد. مستحبات را کم مي کند و نماز را سريعتر از هميشه به پايان مي رساند. به حرم امام حسين عليه السلام نميرود و به دنبال جايي خلوت رفته و براي اين که با اهل منزل هم رو به رو نشود به پشت بام مي رود، آن جا دراز مي کشد و دوبارة آن حال مي آيد و بيشتر مي ماند. تا اهل منزل سيني چاي را مي آورد، آن حال مي رود. نماز عشا را مي خواند و دوباره آن وضع بر مي گردد؛ چيزي که تا به حال حتي به گفتة خودش يک ذرهاش را هم نديده است و حالا که ديده نه مي تواند در بدن بماند و نه مي تواند بيرون بيايد. دوباره که شام را مي آورند، آن حال قطع مي شود و نيمه شب دوباره بر مي گردد و مدت بيش تري طول مي کشد.[5]
سخن سالکان محبيه در سير و سلوک عاشقانة خودشان اين است:
هله نوميد نباشي که تو را يار براند اگر امروز براند نه که فردات بخواند
که اگر بر تو ببندد همه درها و گذرها در ديگر بگشايد که کس آن راه نداند
در به روي تو ببندد، تو مرو صبر کن آن جا که پس از صبر تو را او به سرصدر نشاند
دلِ من گرد جهان گشت ، نديدش مثالش به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند ؟ به که ماند؟
«مولوي»
آيت الله قاضي طباطبايي اين سالک محبيّه، اينک خود محبوب خداي خويش و حضرت مهدي عليه السلام واقع شده و بسياري از سالکان وادي عشق مهدوي به مدد جناب قاضي بزرگ به ديدار و محبت امام زمان نايل شدهاند.
«روزي در محضر حضرت استاد آيتالله فاطمينيا بودم . ايشان ماجراي شگفت انگيزي در خصوص سالک محبيّه حضرت آقاي قاضي بزرگ نقل فرمود که به شما خوانندگان ارجمند اين حکايت پراسرار را تقديم مي کنم.
خاني از اهالي هندوستان به قصد تعليم علوم ديني راهي نجف اشرف مي شود. او کسي را نميشناخت نميدانست چه درسي را از کدام استاد بياموزد. استادان زيادي در رشتههاي مختلف علوم ديني ، کُرسي تدريس داشتند و اين جويندة دانش دچار تحير مي گردد. او براي نجات از اين تحير و سرگرداني، رهسپار مسجد سهلة کوفه مي شود. با مولايمان حضرت صاحب الزمان درد دل مي کند و به دامن امام عصر عليه السلام دست توسل مي زند. اين طلبة جوان به امام زمان عليه السلام عرض مي کند: يا صاحب الزمان! مرا به استادي راهنمايي بفرماييد که هم مرا اخلاق بياموزد و هم فقه و هم دست مرا بگيرد و از واديهاي صعب العبور عرفان عبور دهد. او با اصرار اين خواستة خودش را با امام زمان در مي ان مي گذارد.
صدايي به گوش او مي رسد که تو بايد بروي پيش قاضي طباطبايي و عرفان ، فقه و اخلاق را از او بياموزي.
طلبة جوان مي گويد: من آقاي قاضي را نميشناسم. به يکباره نوري داخل مسجد سهله مي درخشد و شخصي با هئيتي پر جلال در وسط مسجد ظاهر مي شود. او کسي نبود جز جناب قاضي بزرگ. حضرت قاضي طباطبايي با دست به سينة خود اشاره مي کند و مي فرمايد: مرا مي گويد. بيا پيش خودم.
طلبة جوان رهسپار حوزة علمية نجف مي شود و استادش را که حضرت ولي عصر عليه السلام نشان داده بود، مي يابد و درس در پيشگاه جناب قاضي آغاز مي گردد.
هنوز سخن ما دربارة جناب قاضي و سلوک محبيّه به پايان نيامده است در شمارة بعدي اين ماجرا و سفر شگفت را پي مي گيريم.
_______________________
1- سورة مائده، آيه54.
2- روح مجرد، ص513.
3 صعوه: نام پرندهاي است کوچکتر از گنجشک.
4- آتشکده نيّر تبريزي.
5- عطش، ص26 و 25.
پدیدآونده:دکتر محمود رفيعي