مقدمه:
تاريخ چون آيينهاي فراروي ماست که گذشته بشر را مينماياند؛ گذشتهاي تيره و تار که هر از چند گاهي، پيامبري چون خورشيد، اين شب ديجور و پر از امواج خطرات و گرداب تمايلات را روشن و منور کردهاست. و انسان امروزي، وارث همه آن گذشته است؛ خسته و دلشکسته به دنبال سبکبالاني است که حال او را بداند و او را از بيم موج و گردابي چنين، برهانند. سرش را به دامن گرفته و دستي از مِهر بر سر او بکشند و او را بر سرير « ولقد کرّمنا بني آدم...» بنشانند.
آري! اين است آيينه زندگي بشر؛ هرچند که اين آيينه، چند صباحي حکومت پيامبران، به خصوص، حکومت نبي مکّرم اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) را براي ما تصويرگر است و حکومت مرداني را به ياد انسان امروزي ميآورد که طعم شيرين عدالت را به او چشاندند؛ حاکمي که بين او و مردمش فرقي نبود و به فرموده امام علي (عليه السلام) درباره رسول اعظم (صلي الله عليه و آله و سلم): « يأکل علي الارض و يجلس جلسةُ العبد و يخصف بيده نعله و يرقع بيده ثوبه و يرکب الحمار العاري و... خرج من الدنيا خميصاً و ورد الآخرة سليما لم يضع حجراً علي حجر»؛[1] بر روي زمين غذا ميخورد و چون بندگان مينشست. کفشش را خود پينه ميزد و لباسش را خود وصله ميکرد و بر مرکب برهنه سوار ميشد. او با شکمي گرسنه از دنيا رفت و با سلامت جسم و جان وارد آخرت شد و سنگي را بر سنگي ننهاد».
و دگر بار به ياد انسان ميآورد که حاکمي آمد که غم بينانيِ دورترين نقطه حکومت خود را ميخورد که نکند در حجاز و يمامه کسي پيدا شود که آرزو و طمع قرص ناني داشته باشد و در سفره خود چيزي را نيابد. نکند خودش سير بخوابد و در کنارش شکمهاي گرسنه و جگرهاي تفتيده و تشنهاي باشند.[2]
آري کسي که از حکومت، تنها اسم و رسمش را نميخواست که « أ اقنع من نفسي باَنْ يقال هذا اميرالمؤمنين ولا اشارکهم في مکاره الدهر او اکون اُسوةٌ لهم في جشوبة العيش»؛[3] آيا بدين بسنده کنم که مرا، امير مؤمنان گويند و در ناخوشايندهاي روزگار، شريک آنان نباشم؟ يا در سختي زندگي، نمونهاي برايشان نشوم؟».
ولي افسوس که اين حکومت، ديري نپاييد؛ چرا که حاکمش با نوشيدن جام « فُزتُ و ربّ الکعبه» بشريت را در تشنهکامي عدالتش وا نهاد و از آن به بعد، بشر، در گذر زمان به انتظار مردي از اين تبار نشسته است تا باز چون رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) انسان را مطيع خدا قرار دهد و صفِ نمازي تشکيل دهد که سلمانش از فارس آمده باشد و بلالش از حبشه و سهيلش از روم.
تمام سعي نويسنده اين چند سطر بر اين است که طبق خبرهاي صادقان مصدّق، تصويرگر بخشي از سيره امام علي (عليه السلام) در حکومت جهاني حضرت حجّت باشد تا همگي بدانيم که حکومت علي (عليه السلام) يک رؤيا نبوده و نيست؛ بلکه يک واقعيت است. تا از اين منظر ماه علي با ذکر مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) آميخته گردد و پرتوي از کلام نور واحد جلوهگر شود. مقصود اصلي اين نوشتار، نشان دادن نحوه و معيار انتخاب کارگزاران شايسته در امر حکومتداري است که در حکومت امام علي (عليه السلام) و امام مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) تجلي يافته و مييابد.
شايستهسالاري
با نگاهي هر چند اجمالي به تاريخ تمدنهاي منقرض و انقلابهاي منحرف شده، يک مطلب به وضوح نمايان ميشود و آن اينکه عدم شايستگي افراد مسئول آن حکومت و انقلاب و تمدن، عمدهترين دليل بر انحلال آن حکومت بوده است. قرآن مجيد هم در مواردي بر اين اصل صحه ميگذارد؛ از جمله در جريان قصه حضرت موسي (عليه السلام) و فرزندان حضرت شيعب (عليه السلام)؛ آنگاه که پيشنهاد استخدام و اجيري حضرت موسي (عليه السلام) را به حضرت شعيب (عليه السلام) ميدهند: « يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ »[4] در اين آيه، به دو اصل قدرت و امانتداري حضرت موسي (عليه السلام) اشاره شدهاست. يا در پيشنهاد حضرت يوسف (عليه السلام) براي تصرف مسئوليت غله مصر، که ميفرمايد: « قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ»[5] که او حفيظ و عليم بودن را از صفات خود و ملاک تصاحب اين مسئوليت ميداند.
با نگاهي اجمالي به سيره پيامبر و ائمه (عليهم السلام) به خصوص حضرت علي (عليه السلام) در امر حکومت، اين مطلب از بارزترين ويژگيهاي حضرت در عزل و نصبهاي حکومتي و لشکري ديده ميشود. براي نمونه، نگاهي اجمالي به شايستگيهاي جناب مالک و در مقابل به بيکفايتي و سستي ابوموسي اشعري اشاره ميکنيم:
مالک اشتر از زبان امام علي (عليه السلام)
1. مالک کسي است که در موقع خوف و خطر، به دشمن پشت نميکند.
2. در مقابل خرمن فجار و کفار، اخگر است و حتي سوزانندهتر.
3. در مواقع اضطرار، بر خلاف اکثري که فرار را بر قرار ترجيح ميدهند، او خواب را بر خود حرام ميکند.
4. او شمشيري از شمشيرهاي خداست که نه کُند ميشود و نه ضربتش بيتأثير ميگردد.
5. قول و امر مالک، گوش کردن دارد؛ چرا که امکان ندارد در کار تند شود يا سستي کند؛ مگر اينکه از من (امام علي) فرمان گرفته باشد.
6. اگر ميخواهيد او را به کوه تشبيه کنيد، بهتر است اضافه کنيد کوه تک و منفرد.
7. مرگهاي معمولي آنچنان گريه کردن ندارد؛ اما بر مرگ مالک، سزاوار است گريهکنندگان چون ابر بهار گريه کنند.
8. آيا اميد ميرود که ديگر نظيري براي مالک پيدا شود و زني، فرزندي چون مالک به دنيا آورد؟
9. من مصيبت مالک را پيش خدا ميبرم؛ چون از سوگهاي روزگار است.
10. با وجود اينکه با خودمان قرار گذاشته بوديم که بعد از مصيبت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در تمام مصيبتها خود نگهدار باشيم، اما گويا مصيبت مالک قرار ما را بر هم زد.
11. در عظمت مالک همين بس که عالمي را با مرگ خود فرو ريخت و غصهدار کرد.
12. مالک براي من، چون من براي پيامبر بود.
13. من از مالک راضي هستم.
آري اين مالک است با اين ويژگي و شايستگيها که فرمانده سپاه حضرت و والي و فرماندار مصر ميشود.
و در مقابل، امثال ابوموسي اشعري، اشعث ابن قيس و عبيدالله ابن عباس ـ که به سستي و خيانت به بيتالمال آلودهاند ـ مورد عتاب و عزل و پرخاش حضرت قرار ميگيرند. در بيکفايتي ابوموسي همين بس که به عنوان فرماندار حضرت، نه تنها در جنگ جمل کمک نکرد، که مردم را به بيطرفي و سکوت دعوت کرد و افکار معيوبش خوارج را متولد ساخت.
ملاکهاي شايستگي
1. حضرت براي انتخاب معاونين در نامه 53 به جناب مالک چنين ميفرمايد: « و توخ منهم اهل التجربة و الحياء من اهل البيوتات الصالحه و القدم في الاسلام»؛ « و برادران تو بايد از اهل تجربه و دانش و حيا و از خانوادههاي پاک و صالح و پيشيگيرنده در اسلام باشند».
2. خود، اهل عمل باشند چرا که « الداعي بلا عمل کالرامي بلا وتر»؛« دعوت کنند بدون عمل، چون رزمنده بيکمان است».
3. دانايي و توانايي داشته باشند: « ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بِاَمرالله فيه»؛ سزاوارترين مردم به امر حکومت قدرتمندترين مردم بر حکومت و داناترين به امر و دستور خداست».
در اين ميان، خروج از حق، که سرمنشأ همه انحرافات است، عمدهترين دليل بر عدم شايستگي براي منصبهاي حکومتي است که: « يا معاشر الناس قد استخلفت عليه عبدالله ابن عباس فاسمعوا له و اطيعوا امر ما اطاع الله و رسوله فان احدث فيکم اَوْزاغَ عن الحق فاعلموني اعزله عنکم»؛ اي مردم، من ابن عباس را به ميان شما فرستادم. حرفش را بشنويد و اطاعتش کنيد تا جايي که او اطاعت خدا و رسول ميکند و اگر در ميان شما چيزي را حادث کرد يا از حق منحرف شد، به من اطلاع دهيد که عزلش خواهم نمود».
شايستهسالاري در حکومت حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف)
چه دليلي بهتر از اينکه کسي چون جناب مالک اشتر، در زمان ظهور، رجعت ميکند و نه تنها مالک، که نيکان از هر امت به دنيا باز ميگردند و براي تصاحب و حل و فصل امور زمان حضرت، افتخار دارند که در رکاب حضرت حضور داشته باشند.[6]
در بسياري از سخنان معصومين (عليهم السلام) قدرت ياران امام مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) برابر با چهل مرد شمرده شده که البته برگرفته از ايمان راسخ به خداوند، يقين به امامت و حقانيت هدف آنهاست. ياوران مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) با چنين توانايي جسمي و روحيه عالي ميتوانند ظلم و جور را از صحنه گيتي براندازند؛ چرا که آنها سدّي محکم، نيزه و شمشيري بُرَّنده و رکن استوار منجي عالم بشريت هستند.
امام صادق (عليه السلام) در تبيين اين مطلب فرمود: « هر کدام از مردان و ياران مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) داراي قدرت چهل مرد هستند. دلهاي آنها از پارههاي فولاد، محکمتر است. اگر بر کوهها بگذرند، کوهها در هم فرو ميريزند؛ دست از شمشيرهاي خود برنميگيرند تا آنکه خداي تعالي راضي شود.» تشبيه قلبهاي آنان به پارههاي آهن يا سنگ، براي تأکيد بيشتر به استواري و شهامت آنان و نفي هر گونه ترس و وحشت از قلبها و افکارشان است.
نتیجه:
بنابر آنچه بیان شد، اينان با پشتوانهاي بزرگ از ايمان واقعي به خدا و يقين به روز جزا و هدفي مقدس، همچون مشعلهايي فروزانند و دلهاي استوارشان را تنها به خداي خويش دادهاند و تنها از او هراس دارند و قلبشان را به ياد او قوت بخشيدهاند که « ألا بذکرالله تطمئنّ القلوب».
آري! اگر حاکم جامعهاي آن مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) و وزيرانش نيکان و صالحان باشند، مسلماً جامعهاي ايدهآل و با عزت و افتخار خواهد بود.[7]
پینوشتها:
[1]. نهجالبلاغه، خطبه 160.
[2]. « و لعل بالحجاز اواليمامه من لاطمع له في القرص و لاعمد له بالتَّبع او ابَيتُ مبطاناً و حولي بطون غَرثي و اکبادٌ حوَّني».
[3]. نهجالبلاغه، نامه 45.
[4]. سوره قصص، آیه 26.
[5]. سوره يوسف، آیه 55.
[6]. بحارالانوار، ج53، ص90-91.
[7]. انتشار یافته در سایت؛ http://www.sbm.ir/mahdaviat/mahdavi