مقدمه:
در میان دانشمندان و پژوهشگران، هیچ دیدگاه مشترک و مورد اتفاقی درباره زمان پیدایش شرق شناسی وجود ندارد که این امر نشانگر گستردگی قلمرو شرق شناسی و ریشه داشتن آن در زمانهای دور و نیز انگیزهها و اهداف متفاوت آن است. شرق شناسان از ابتدای ارتباط خود با مشرق زمین، به شناخت زبانها، ادیان، مذاهب، مناطق استراتژیک، آثار باستانی، درآمدهای اساسی و سایر ظرافتها و رموز آن همت گماشتند تا بتوانند در مطالعات و تحقیقات خویش، به نتایج قابل اعتمادی دست یابند. آنان در دانشگاههای کشورهای خود، بخشهایی را برای بررسی این امور اختصاص دادند و آنها را بهطور ویژه مورد توجه قرار دادند. علاوه بر آن، متخصصانی در هرزمینه، سفرهای بسیاری به کشورهای شرقی کردند و مسائل تاریخی، دینی، سیاسی، جغرافیایی، اقتصادی و… را مورد مطالعه قرار دادند. آنان برای این اقدام استثنایی، تلاشهای طاقت فرسایی میکردند و حتی گاه متحمل هزینههای مالی و جانی میشدند.[1]
شروع شرقشناسي در غرب مسيحي
پارهاي از انديشمندان معتقدند، شروع شرقشناسي در غرب مسيحي از زمان تصميم شوراي كليساي وين در سال(1312) آغاز شده است. ادوارد سعيد در اينباره ميگويد:
شروع شرقشناسي را در غرب مسيحي از زمان تصميم شوراي كليساي وين در سال (1312) مبني بر ايجاد يك رشته كرسيهاي زبان عربي، يوناني، عبراني و سرياني در دانشكدههاي پاريس، آكسفورد، بلونيا، آوينيون و سالامانكا ميدانند. با اين حال در هرگونه بررسي و مطالعه شرقشناسي نه تنها شرق شناسان حرفهاي و آثار مربوط به ايشان، بلكه مفهوم ساده يك رشته مطالعاتي كه پيرامون جوانب جغرافيايي، فرهنگي، زبانشناسي و نژادي يك واحد خاص به نام شرق كار ميكند، بايد ملحوظ نظر باشند.[2]
در اين دوره تاريخي بعضي از متفکران غربي بر اين باور بودند که اگر ميخواهيم با انديشههاي اسلامي مبارزه کنيم، بايد به سستي و وهن کتاب مقدسشان، قرآن اشاره کنيم و تناقضات و اشتباهات اين کتاب را نشان دهيم و شوراي وين صراحتاً بيان نمودند که مسلمانان را با استدلال نميتوان اقناع نمود، و تشکيل کرسيهاي شرقشناسي را در کشورهاي اروپايي، امري ضروري خواندند و هر چند اين کرسيها در آن زمان تأسيس نگشت، اما فکر اوليه تشکيل آن، متعلق به اين دوران است.در واقع نخستين شرقشناسان و اولين زمينههاي پژوهش پيرامون اين موضوع در قرون متاخر توسط كشيشان و راهبان مسيحي و يهودي آغاز شد. آنان، نخستين كساني بودند كه برخوردار از انگيزههاي قوي ديني بودند و با اين زمينههاي علمي، ميخواستند به شناخت بيشتر فرهنگ اسلامي و شرقي دست يابند. محمد دسوقي در اين باره ميگويد: « روح تعصب مسيحي ـ يهودي و انديشههاي كليسايي و نگاه به اسلام با يكديگر ناسازگار است و اين همان چيزي است كه انديشه شرقشناسي در طول تاريخ بلندش از آغار تا كنون همواره آن را در خود داشته است».[3]
ادوارد سعيد دورههاي شرقشناسي را به طور كلي به چهار بخش تقسيم ميکند که البته امروزه بعضي نيز دوره پنجمي را با عنوان فرا استعمار به آن افزودهاند. چهار مرحلهاي را که وي مطرح ميسازد، عبارتند از:
1. دوره نخست؛ پس از گشودن اندلس به دست مسلمانان و شكوفائي حيات علمي در آن ديار و فتح جزاير درياي مديترانه و جنوب ايتاليا آغاز شد. اين دوره از تاريخ شرقشناسي با پايان رسيدن جنگهاي صليبي پايان يافت.
2. دوره دوم شرقشناسي؛ پس از جنگهاي صليبي آغاز شد و تقريبا تا نيمه سده هجدهم ميلادي ادامه يافت.
3. دوره سوم شرقشناسي؛ تقريبا در نيمه سده هجدهم ميلادي آغاز شد و تا پايان جنگ جهاني دوم ادامه داشت.
3. دوره چهارم شرقشناسي؛ پس از جنگ جهاني دوم آغاز شد و تا كنون ادامه دارد.[4]
شرقشناسي در دوره نخست از ادوار چهارگانه شرقشناسي كه متعلق به قرن دوم و پس از فتح اندلس به دست مسلمانان است، بيشتر به مطالعه كشورهاي اسلامي اطلاق ميگردد، در حالي كه شرقشناسي در دوره سوم و چهارم كه به دوره پس از قرن هجدهم و پس از جنگ جهاني دوم گفته ميشود، علاوه بر كاربرد آن در كشورهاي اسلامي، براي كشورهاي ديگر آسيايي هم قابل استعمال است، يعني اساس تقسيم و كاربرد لفظ شرق در دوره اول بر اساس مذهب و اسلام است، اما در دوره سوم و چهارم بر اساس سرزمين و جغرافيا ميباشد.
پارهاي از محققين و مترجمين در حوزه شرقشناسي، به جهت اينكه آغاز شرقشناسي توسط پژوهشگران و روحانيان مسيحي، يهودي و توسط جاسوسان سفارتخانهها، تحقق يافته است و آنان در آغاز شرقشناسي به ويژه پس از جنگهاي صليبي، با انگيزههاي استعماري، سياسي و گاه تبليغي به شناخت تمدن شرق ميپرداختند، از اينرو كاربرد اصطلاح شرقشناسي را همراه با جنبه استعماري و اغراض سياسي ميدانند و معتقدند شرقشناسي توسط دولتهاي بزرگ استعماري آغاز شدهاست، به همين جهت لغت مذكور را داراي بار منفي و سياسي ميدانند.[5] يكي از مترجمين آثار شرقشناسان در اين باره ميگويد: « من شرقشناسي را به عنوان تبادلي پويا بين مولفين مختلف و مجموعه عظيم ملاحظات سياسي كه توسط سه امپراطوري بزرگ انگلستان، فرانسه و امريكا شكل گرفته و در قلمرو فكر و تخيل آن نوشتههاي مربوط به اين رشته به وجود آمدهاست، مطالعه ميكنم».[6]
بسياري از سفرنامهها و گزارش از سرزمينهاي اسلامي پس از جنگهاي صليبي، شکل گرفت. پارهاي از مبلغان ديني، تجار و بازرگانان يا مقامات سياسي و نظامي کشورهاي غربي، گزارشهاي خود را از سرزمينهاي شرقي مکتوب کردند که نگاه آنان نسبت به کشورهاي شرقي، بسيار منفي بودهاست. به طور مثال مسلمانان را افرادي وحشي، خشن، بيمنطق و به دور از آداب و معاشرت بيان مينمودند و درباره بسياري از قديسان و شخصيتهاي برجسته اسلامي، تحليلهاي ناروايي ارائه نمودند.
همچنين بايد اضافه كنيم كه اگر بخواهيم كلمه شرقشناسي را با فضاي تبشيري وسياسي دوره دوم وسوم از ادوار چهارگانه شرقشناسي كه متعلق به شرقشناسان مسيحي و يهودي و يا وابستگان سياسي بود، مورد توجه قرار دهيم، بايد گفت در اين صورت، كلمه شرقشناسي همچون كلمه كمونيسم XE "كمونيسم" در دهه پنجاه و كلمه ليبراليسم XE "ليبراليسم" در دهه هفتاد در ادبيات سياسي ايران و يا كلمه بنيادگرايي XE "بنيادگرايي" ،[7] در ادبيات سياسي امروز غرب كه با معنايي منفي همراه است، قابل مقايسه است. يعني همانطور كه كلمه كمونيسم و ليبراليسم در ادبيات سياسي ايران براي سركوب و منفي جلوه دادن فعالان سياسي در ايران به كار ميرفت و يا واژه بنيادگرا در فرهنگ سرمايه داري غرب، براي منفور جلوه دادن فعالان اصولگراي مسلمان به كار ميرود، ميتوان گفت شرقشناسي هم براي شرقيان همراه با مفهوم ضمني استعمار، سودجويي و چپاول همراه گرديده و از منزلت خوبي برخوردار نبوده است. بنا به شرايط حاكم در اين دوره است كه پارهاي از انديشمندان معتقدند، شرقشناسي بخشي از سياست استعماري جوامع غربي است. ويليام مونتگمري وات XE "مونتگمري وات" ، از شرق شناسان برجسته در اين باره ميگويد:
رابطه پيچيدهاي ميان خاورشناسان در مفهوم وسيع آن و استعمارگران وزارت خارجه موجود بوده. اكثر خاورشناسان در قسمت اعظم سده نوزدهم به مطالعه زبانهاي شرقي و ادوار علمي مذاهب بزرگ شرق دلبستگي نشان دادند. مقدار كمي از اين مطالعات مورد علاقه استعمارگران قرار گرفت…. استعمارگران پي بردند، برخي از اين اطلاعات ميتواند به آنان كمك كند تا اقوام تابع خود را بهتر بشناسند. به تدريج مقامات امور خارجه پژوهشگراني را استخدام كردند تا در زمينه مسائل خاص مورد علاقه آن وزارتخانه پژوهش كنند…[8]
مورخ هنر، الگ گرابار معتقد است، حتي بعضي از باستان شناسان که در سرزمينها و تمدنهاي شرقي به فعاليتهاي کاوشگرانه ميپرداختند، به خدمت سازمانهاي جاسوسي در ميآمدند، زيرا اطلاعاتشان درباره کشورهاي مورد کاوش از افراد بومي هم بيشتر بودهاست. وي معتقد است حتي در دهههاي 30 و 40 قرن بيستم که بنا به تقسيم ادوارد سعيد جزء دوره چهارم شرقشناسي است، بسياري از ديپلماتهاي امريکايي در جهان اسلام با عنوان باستان شناس به فعاليتهاي سياسي و جاسوسي ميپرداختند و آن را دستاويزي جهت فعاليتهاي سياسي خود نموده بودند:
بعضي از باستان شناسان به خدمت سازمانهاي جاسوسي در ميآيند، چون اطلاعاتشان از کشورهاي مورد کاوش عموماً بيش از ساکنان آنجاست…. در همين دوران [ دهه 1930 و 1940] بود که گويي بسياري از ديپلماتهاي امريکايي در جهان اسلام بيش از امور سياسي به باستانشناسي علاقه داشتند. مثلاً در دهه(1950)… سفير امريکا با حفظ سمت، نماينده انجمن باستانشناسي فلسطين در بيت المقدس تبديل شد.[9]
اما اگر لفظ شرقشناسي را به مفهومي كه در دوره چهارم از ادوار چهارگانه شرقشناسي متداول بوده، به كار ببريم كه براي دوره پس از جنگ جهاني دوم و در برابر كلمه غربشناسي استفاده ميگردد، در اين صورت استعمال كلمه شرقشناسي از شان آكادميك و پژوهشي بيشتري برخوردار خواهد بود. در اين دوره با تعداد بيشتري از شرقشناسان مواجه ميشويم كه كمتر به دنبال اهداف استعماري و سفارشات دولتهاي متبوع خويش هستند، بلكه حداقل ميتوان گفت، در كنار حمايتهاي مالي كشورشان، تا حدي دغدهههاي پژوهشي و تحقيقي هم دارند. در اين دوره مفهوم شرقشناسي همچون مفهوم غربشناسي، به علم يا پژوهشي گفته ميشود كه در صدد است با روش علمي ـ تحقيقي به جستجو و بررسي فرهنگ، علوم، تمدن و ديگر شاخههاي فرهنگ شرق بپردازد كه در اين عرصه هم به جنبه جغرافيايي شرق توجه ميشود و هم به مذهب، زبان، تاريخ و ديگر عناصر فرهنگي اعتنا ميگردد.
بنابراين با توجه به كاربرد اصطلاح شرقشناسي در اين دوره، ميتوان گفت لزوماً اينطور نيست كه همه شرقشناسان از اغراض سياسي و ديني برخوردار باشند، بلكه گاه پارهاي از آنها همچون ماسينيون، هانري كربن، تيتوس بوركهارت XE "تيتوس بوركهارت" ، آرتور پوپ، اچ. اي. آر. گيب، آنه ماري شيمل و ديگران تحت تاثير فرهنگ شرق قرار گرفته و با آن هم زباني و همدلي پيدا نمودند. مونتگمري وات XE "مونتگمري وات" در اين باره ميگويد:
تا جنگ جهاني دوم اكثر خاورشناسان دانشگاهي گرچه رفته رفته به شرق معاصر علاقهمند شدند، اما همچنان از سياست دوري گزيدند… خاورشناسان دانشگاهي در اين تغيير موضع درجاتي از استقلال را حفظ كردند، مگر وقتي كه مجبور ميشدند براي پشتيباني مالي تلاش كنند و محتملاً وقتي كمك مالي تأمين ميشد كه طرح آنان با علايق تجاري و حكومتي منطبق ميگرديد.[10]
بنابر استعمال كلمه « شرقشناسي» در اين دوره، انگيزهها و دغدغههاي علمي و پژوهشي، بيشتر مورد توجه قرار ميگيرد و بخش زيادي از شرقشناسان در عصر جديد، داخل اين قلمرو ميگردند و هر چند ممكن است اشتباهات و سخنان ناروائي هم داشته باشند، اما اين امر نه به جهت اهداف تبشيري و سياسي، بلكه احتمالاً به جهت عدم وفاداري به روششناسي علوم، روش تحقيق و اشتباه علمي بودهاست. گرابار معتقد است، شرق شناسان به دو دليل اصلي به شناخت تمدنهاي شرقي يا شرقشناسي پرداختند، دليل نخست براي درک و شناخت فرهنگهاي ديگر است، زيرا شناخت و فهم ديگر تمدنها و فرهنگها با استفاده از اصطلاحات و تلقي خودشان امري خوشايند انسان است و دوم اينکه مناسب است تا فرهنگ ديگران را براي مردم خود تشريح كنيم و مستشرقان با اين عمل ميخواستند فرهنگ ديگر تمدنها را به مردم سرزمينهاي خود بشناسانند.[11] وي در يک تعريف همه جانبه از معناي شرقشناسي، آن را فراتر از اختلافات ملي، زباني، نژادي، مذهبي و تاريخي و مبتني بر فرهنگ و تمدن ميداند:
عالم شرق شناسان فراتر از ملتهاست؛ شرقشناسي مليت محور نيست و به فرهنگها نظر دارد، نه ملتها. تعاريف شرق شناسان از فرهنگها بسيار روشنگر است و منجر به مباحث بسيار جالبي ميشود؛ زيرا اين تعاريف گاه زباني است، همچون عرب زبان و ترک زبان، گاه قومي است، مثل کرد و بربر، گاه ديني يا مذهبي است، مانند سني و شيعه، گاهي هم تاريخي است، همچون عباسيان XE "عباسيان" ، ايوبيان، مماليک، گاه نيز جغرافيايي است، مثل مصر، آسياي مرکزي، مغرب. اينها مقولات طبقه بندي مختار شرق شناسان است، ولي آنان عموماً تقسيمات ملي را در اين رده بندي ملحوظ نکردند، زيرا اين تقسيمات ابداعات امروزي است و لزوماً از حقايق تاريخي خبر نميدهد.[12]
بديهي است در دوره چهارم امكان دارد كه اهداف و اغراض سياسي و مذهبي نيز وجود داشته باشد، اما با توجه به تغييراتي كه در عصر جديد، در حوزه دين و سياست و روشهاي علمي و پژوهشي صورت گرفته است، وجود اغراض سياسي و مذهبي نسبت به دوره دوم، كه جنگهاي صليبي در آن موجب مناقشات و نزاعهاي ايدئولوژيك و ديني بوده، كمتر ديده ميشود، به طوري كه در دوره چهارم علاوه بر جغرافيا به شاخصههايي همچون تمدن، دين و تاريخ فرهنگ نيز توجهي مضاعف ميشود و به جهت غلبه يافتن روحيه ايدئولوژيگريزي بر جنبههاي ايدئولوژيگرايي و مدافعهجويانه قرون گذشته و ترويج شيوههاي پژوهشي و تحقيق، تعداد بيشتري از دينپژوهان غربي را ميتوان مثال زد كه با همدلي، همزباني و دغدغه كشف حقيقت پا به سرزمينهاي شرق گذاردهاند. به طوري كه آرتور پوپ كه از جمله پژوهشگران غربي در حوزه هنر اسلامي ـ ايراني است، خود را متعلق به فرهنگ ايران ميداند و علاوه بر آثار ارزندهاي كه در اين حوزه از خود به يادگار گذاردهاست، وصيت ميكند كه او را پس از مرگ در ايران (اصفهان) دفن كنند و يا فردي همچون هانري كربن خود را شيعه معنوي ميخواند و چنان علاقه و همتي از خود در زمينه شناخت عرفان شيعي XE "عرفان شيعي" و حكمت معنوي نشان ميدهد كه كمتر ميتوان در ميان همگنان او ديد، طوري كه با جديت فراوان سالهاي زيادي را شبانه روزي به تحقيق و مطالعه درباره بزرگان عرفان و فلسفه اسلامي پرداخت و آثار ارزنده و جاويداني را در فرهنگ اسلامي و مقالاتي در خصوص مهدويت به جاي نهاد. يا افرادي همچون آنه ماري شيمل، رنهگنون، كوماراسوآمي و تيتوس بوركهارت XE "تيتوس بوركهارت" كه خود غربي بودند، آنگاه كه درباره تمدن اسلامي سخن گفتهاند، بر خلاف پارهاي از اسلامشناسان غربي كه مسيحي يا يهودي متصلب و غرضورز بودند، با دلدادگي تمام به تمدن شرقي يا فرهنگ اسلامي نگريسته و گاه در اين مسير نيز ـ همچون تيتوس بوركهارت و رنه گنون XE "رنه گنون" ـ مسلمان ميگردند، به طوري كه اگر سخنان نادرستي از اين انديشمندان غربي ديده ميشود، نبايد آن را از سر غرضورزي و اهداف سياسي دانست، بلكه آن به جهت هويت خطاپذير بشر است كه در اين امر ميان انديشمند شرقي و غربي يا مسلمان و غير مسلمان فرقي نيست و هر انساني در معرض آن قرار دارد. بنا بر اين شايان ذكر است كه در دوره چهارم به ويژه در قرن بيستم، با تعداد بيشتري از دين پژوهان غربي و اسلامشناسان شرقشناس مواجه هستيم كه از سر كشف حقيقت و يافتن گمشده خويش، به سوي شرق و كشورهاي اسلامي قدم برداشته و در اين مسير تكاپو نمودهاند، به طوري كه تفاوت فاحشي را ميتوان ميان آثار اسلامشناسان قرن بيستم با قرون پيشين يافت. به همين جهت ادوارد سعيد درباره دوره چهارم ميگويد:
انتخاب واژه شرق جنبه قانوني داشت، زيرا توسط افرادي نظير شوستر (chauser) ماندول (mandeville)، شكسپير، جان درايدن (john dryde)، الكساندر پوپ (pope) و بايرون (Byran) مورد استفاده قرار گرفته بود. واژه مزبور مشخص كننده، آسيا و يا شرق از جهات جغرافيايي، اخلاقي و فرهنگي بود.[13]
الگ گرابار معتقد است اينکه کلمه مستشرق به ويژه در مطبوعات معناي مذموم و زشت يافته است، به جهت چاپ کتاب ادوارد سعيد با عنوان شرقشناسي است. ادوارد سعيد در آن کتاب القاء ميکند: کساني که در غرب درصدد شناخت فرهنگ و تمدن اسلامي هستند، تصويري منفي از اسلام و مسلمانان ارائه ميدهند و اينکه هدف از شرقشناسي به منظور سلطه سياسي و فرهنگي بر جوامع شرقي صورت پذيرفته است. اما گرابار معتقد است که شرق شناسان افرادي بودند که با سالها کوشش خستگي ناپذير و تلاش پيوسته به آموختن زبان و فرهنگ اقوام ديگر همت گماردند و آن را جهت تعليم و شناخت ديگران انجام ميدادند.[14]
لازم به ذکر است که پارهاي از مستشرقان، شرقشناسي را به پنج دوره تقسيم نمودهاند و دوره جديدي را در شرقشناسي با عنوان دوره فرا استعمار[15] در آغاز هزاره سوم مطرح نمودهاند، دورهاي که شرقشناسي به ويژه در حوزه اسلامشناسي و شيعهشناسي، وارد مرحله و ساحتي جديد گرديده است، به طوري که رسالهها و کتابهاي زيادي در عرصه شناخت اسلام، شيعه و مهدويت مورد اهتمام انديشمندان غربي قرار گرفته است. البته اهداف اين پژوهشها شايد نسبت به گذشته هيچ تغييري ننموده باشد، و انگيزههاي تبشيري و تبليغي در کنار ارائه استراتژيها و راهبردها در روابط بينالملل و مسائل خاورميانه و در مواجهه با سرزمينهاي اسلامي، از مهمترين انگيزههاي اين رويکرد باشد، اما به هر ترتيب شکلگيري ادبياتي جديد در غرب در مواجهه و شناخت اسلام و شيعه بسيار قابل توجه است. پس از واقعه يازده سپتامبر سال (2001) که نگاه بنيادگرايانه، سلفي و خشن عدهاي از جاهلان مسلمان در غرب نمودار شد و در برابر نگاه عقلاني از اسلام مطرح گرديد، اين امر موجب شد تا شناخت اسلام و عناصر اصلي آن مورد توجه انديشمندان و محققان غربي در مراکز علمي و دانشگاهي قرار گيرد و کتابها و رسالههاي زيادي در اين دوره نوشته شود که در آن آثار به مفاهيم آخرالزماني و فرجامشناسانه از ديدگاه اسلام توجه شدهاست؛ بايد گفت در اين دوره و پس از اين حادثه، توجه به مفاهيمي همچون مهدويت و موعودگرايي در آثار مکتوب و آثار هنري و سينمايي، فراوان يافت ميشود، و همانطور که جريان قيام محمد احمد سوداني XE "احمد سوداني" ، مدعي مهدويت در سودان، در قرن نوزدهم، موجب گرديده بود که بحث مهدويت و اسلام مورد توجه مراکز علمي غرب قرار گيرد، اين واقعه نيز در دهههاي گذشته نيز چنين نقشي را پيدا نمودهاست.
نتیجه:
بنا بر مباحث مطرح شده، اندیشمندان شروع شرقشناسي در غرب مسيحي را از زمان تصميم شوراي كليساي وين در سال (1312) مبني بر ايجاد يك رشته كرسيهاي زبان عربي، يوناني، عبراني و سرياني در دانشكدههاي پاريس، آكسفورد، بلونيا، آوينيون و سالامانكا ميدانند. شرق شناسی، حرکتی سازمان یافته است که از اواخر قرن هجدهم آغاز شد و در طول قرن نوزدهم نیز ادامه داشت. این حرکت پیش از آن که نتیجه کنجکاوی غربیان برای شناخت مشرق زمین باشد، حرکتی است در جهت اهداف و خواستههای تجاری اقتصادی و اقدامات برتری جویانه و نیز اغراض تبلیغی مسیحیت. از این رو، مطالعات شرق شناسان مختص به یک جنبه خاص و نیز برخاسته از یک انگیزه و هدف مشخص نیست، بلکه بر اساس مقاصد و مصالحی که دنبال میکردهاند، متفاوت است.
پینوشتها:
[1]. ر:ک به سایت http://wikifeqh.ir
[2]. ادوارد سعيد، شرقشناسي، ص 95.
[3]. محمد دسوقي، سير تاريخي و ارزيابي انديشه شرقشناسي، ص 61.
[4]. همان، صص 62 – 60.
[5]. آيتالله مکارم شيرازي در تقسيم بندي ميان مستشرقان ميگويد:
« من مستشرقان را در يک مطالعه ذهني به پنج گروه تقسيم ميکنم: اول: مأموران معذور. آنان عدهاي هستند که به عنوان مستشرق وارد شرقشناسي و اسلام شناسي و قرآن شناسي ميشوند، براي اين که جاده را براي استعمار و حتي براي ريشهکني اسلام هموار کنند. اينها يک گروه هستند و نمونههايي هم داريم، مانند کسي که مذهب باب و بهاء را راه انداخت. از تاريخچه آن استفاده ميشود که يک مستشرق بود..... دوم: مستشرقاني که مأمور استثمار نيستند، اما افرادي متعصب و لجوج هستند. با پيشداوريهاي ذهني وارد مسأله ميشوند.... سوم: مستشرقاني هستند که نه مأمورند و نه متعصب لجوج، اما ناآگاه هستند و مايه علمي ندارند. چهارم: مستشرقاني که مأمور نيستند، متعصب لجوج هم نيستند، اما يک سويهاند، يعني منابعشان همه منابع اهل سنت است. اصلا از منابع شيعه خبري ندارند. پنجم: مستشرقاني که نه مأمورند، نه متعصب لجوج، نه ناآگاه، نه يک سويه، بلکه انسانهايي تابع واقعيتها هستند، همه منابع را ميبينند. اين افراد در ميان مستشرقان بسيار کماند. خوبهاي آنها قسم چهارم هستند. علتش را در آنها جستجو نکنيد، در ما جستجو کنيد، ما منابع خودمان را در اختيار آنها نگذاشتيم، اطلاع رساني نکرديم، رقباي ما وارد ميدان شدند و افکار اينها را به سوي خودشان جلب کردند.» (آيتالله مکارم شيرازي، نشست علمي قرآن و مستشرقان، مجله قرآن و مستشرقان، ش 2، صص 17-14).
[6]. عبدالرحيم گواهي، مقدمه بر كتاب شرقشناسي، تاليف ادوارد سعيد، ص 36.
[7]. .fundamentalism
[8]. ويليام مونتگمري وات XE "مونتگمري وات" ، برخورد آراي مسلمانان و مسيحيان، محمد حسين آريا، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، س 1373، ص 180.
[9]. مجد موسي، محمد الاسد، الگ گرابار و نيم قرن تحقيق در هنر اسلامي، ص 29.
[10]. ويليام مونتگمري وات XE "مونتگمري وات" ، برخورد آراي مسلمانان و مسيحيان، ص 180.
[11]. الگ گرابار و نيم قرن تحقيق در هنر اسلامي، ص 27.
[12]. همان، ص 27.
[13]. ادوارد سعيد، شرق شناسي، ص 63.
[14]. الگ گرابار و نيم قرن تحقيق در هنر اسلامي، ص 27.
[15]. postcolonial.