logo ارائه مقالات و محتوای مهدوی
كاركرد دكترين مهدويت از منظر انسان شناسي


مقدمه:

همه مکتب‌های انسان شناسی لازم می بینند تا به خواسته‌ها، علائق، محدودیت‌ها و اهداف انسانی توجه کنند و به نیازهایی همچون آرامش، امید، رضایت خاطر، لذت بردن از زندگی، شکوفایی، کمال جویی و... پاسخ دهند. بزرگترين مكتب‌هاي انسان شناسي معاصر و روان شناسان براي پاسخ دادن و تامين اين نيازهاي انساني با اديان  اشتراك دارند و گاه به رقابت مي‌پردازند. روان شناسان بزرگ براي پاسخ دادن به نياز انسان‌ها و تحقق بهداشت روان از شيوه‌هاي متفاوتي استفاده مي‌نمايند، زيگموند فرويد از راه لذت جويي، آلفرد آدلر از راه قدرت جويي و يا ويكتوريا فرانكل از راه معنا جويي در زندگی، بهداشت روان را قابل تحقق مي‌دانستند یا حتي روان شناسان بزرگ در اين مسير گاه تحت تاثير اديان هندي به دنبال تكنيك هايي در جهت تحقق اين امر بوده‌اند.

پاسخ‌های انسان شناسان به پرسش‌های زندگی

بزرگترين فيلسوفان و انسان شناسان اگزيستانسياليست و ديگر انديشمندان قرن بيستم كوشيدند تا به پرسش‌هاي زندگي پاسخ دهند و در اين مسير راهكارهايي را عرضه نموده‌اند، عده‌اي از آنان همچون ژان پل سارتر، سيمون دوبوار، كامو، كافكا و امثال آن‌ها نگاهی الحادی به زندگی داشتند به طوری که کامو و کافکا زندگي را بدون غايت و پوچ می‌دانستند و یا فردی همچون سارتر زندگی را برآمده از شور و شوق كودكانه می‌دانست و با بي اعتمادي به حيات اخروي، مرگ را پايان راه و زندگي را تكرار مستمر تلقي می‌نمود.

كامو زندگي را تشبيه به تخته سنگي مي‌کرد كه به دست انسان دهند تا از پاي كوه به بالاي كوه ببرد اما پس از طي اين راه آن را از كوه مي‌غلتانند و دوباره از او مي‌خواهند تا اين كار را انجام دهد. كامو زندگي را به مانند تكرار پي در پي اين عمل، امري تكراري، بي فايده و گريزناپذير مي‌دانست اما از انسان مي‌خواهد که هيچگاه تسليم نشود و اين وضعيت را تحمل كند.

همچنين فردي مانند سارتر كه تصويري منفي و ستيزه جويانه از خداوند و حتي عالم دارد، خدا را محدود كننده وجود انسان مي‌داند و چون نمي‌تواند در ذهن خود ميان وجود خداوند با اراده و اختيار بشر سازگاري ايجاد كند، از اينرو خداوند را براي تحقق اراده آزاد بشر به كنار مي‌گذارد تا آزادي انسان به كمال برسد و محدود نشود. وی گمان مي‌برد كه وجود خداوند مخالف آزادي بشر مي‌باشد و رابطه خداوند و انسان را همچون رابطه يك برده با ارباب مي‌پندارد كه وجود ارباب سلب كننده اراده و آزادي برده است.

اين عده از انسان شناسان اگزيستانسياليست و ملحد كوشيدند تا به پرسش‌هاي انسان خسته شده از جنگ جهاني دوم پاسخ دهند و او را كه از جنگ، علم و كليسا دلزده‌است به نيروهاي دروني خويش متكي سازند، به طوري كه اين گرايش به قابليت‌ها  و توان‌هاي دروني در نگرش بسياري از فيلسوفان، هنرمندان و متفكران پس از جنگ جهاني ديده مي‌شود. اين طيف به جهت تنفر از نهاد كليسا، به خداوند هم پشت نمودند و رابطه خويش را با او و آسمان قطع نمودند. از اينرو تنها راه پيش روي اين عده از انديشمندان، اين بود كه انسان رها شده از جنگ را به زندگي اميدوار كنند و  خواستند اين كار را، بدون نگرش ديني و اخرويت انديشي و با تكيه بر اراده و استعدادهاي انسان انجام دهند.

عده‌اي ديگر از انديشمندان اگزيستانسياليست همچون كي يركگور، كارل ياسپرس، گابريل مارسل و ديگر پيروان موحد اين رويكرد انسان شناسانه بر خلاف فيلسوفان پيشين در پاسخ به پرسش‌هاي انسان معاصر به جنبه‌هاي الوهي، متافيزيكي و ايمان روي آوردند و بر خلاف سارتر كه رابطه انسان را با خدا رابطه ارباب و برده و زورگويانه قلمداد مي‌نمود، رابطه انسان و خدا را رابطه عاشق و معشوق و رابطه ايماني دانستند. به مفاهيم فرامادي، وجود غايت در زندگي و ايمان دروني توجه نمودند و  مخاطبان خويش را براي سعادتمندي به خداباوري، ايمان گروي و اهداف اخروي توصيه نمودند.

همچنين در ميان اديان، پاره‌اي از آن‌ها در ساختار آموزه‌اي و نظام اخلاقي خويش به انسان شناسي نزديك ترند و گاه نگاهي انساني تر به مشكلات و دغدغه‌هاي انسان دارند، به عنوان مثال اديان هندي مي‌كوشند تا به پرسش‌هاي مهم زندگي پاسخ مثبت دهند. آئين بودا با طرح روش‌ها و راهكارهايي همچون تمركز و مراقبه مي‌خواهد انسان را از توهمات ذهني و ترديدهاي روحي نجات دهد و به آرامش و رهايي از اضطراب دروني برساند، حتي این مکتب الهام بخش بسياري از فيلسوفان بزرگ همچون شوپنهاور، نيچه و هايدگر و روان شناسان نوين گرديد. بي ترديد اين تاثيرپذيري فيلسوفان بزرگ و روان‌شناسان به جهت نيازي است كه توده انسان‌ها از جنبه انسان‌شناسانه به راهكارهاي ثمربخش در خود مي‌بينند.

حال در اعتقادات اسلامي و در حوزه دكترين مهدويت اين پرسش نيز وجود دارد كه آيا آموزه مهدويت مي‌تواند پاسخ يا راهكاري راهبردي براي حل مسائل انساني ارائه دهد؟ وحال که يكي از بزرگترين آرمان‌هاي اديان ابراهيمي كمك در مسیر تحقق رشد و كمال انسان‌ها است و انبياء آمده‌اند تا استعدادهاي انساني را شكوفا كنند و با آموزه‌هاي وحياني و با حرمت نهادن به حريم و كرامت انساني و رسميت بخشيدن به تمامي ابعاد وجودي انسان او را احياء نمايند، آیا نگرش مهدوي از جنبه انسان شناسانه راه حل و پاسخی را براي پرسش‌هاي وجودي و اصيل انسان‌ها ارائه نموده‌است یا خیر؟

انسان شناسي عصر جديد

نگاهي به وضعيت انسان شناسي معاصر بيانگر اين است كه علي رغم ادعاي بشر معاصركه تصور مي‌كند به رشد و توسعه در عرصه تمدن و فرهنگ دست يافته، در بسياري از امور نسبت به انسان دوره جاهليت هيچ تفاوتي پيدا نكرده‌است. به عنوان مثال در عصر پيامبر زنان را زنده به گور مي‌كردند و براي جنس زن ارزش قائل نبودند و آنان را به منزله مال و ثروت خويش تلقي مي‌نمودند، امروز هم زنان زنده به گور مي‌شوند، با اين فرق كه در عصر جاهليت، جسم آنان دفن مي‌شد، اما امروزه روح زن دفن مي‌شود و تحقير مي گردد، امروزه در عصر اينترنت و كامپيوتر كه براي فروش اجناس و كالا، تبليغات تجاري و لذت جويي، به جنسيت زن توجه مي‌‍شود، چه تفاوتي ميان عصر جاهليت و عصر مدرن وجود دارد؟! به نظر مي‌رسد با وجود اينكه امروزه جنبش زنان يا فمنيسم يكي از جنبش‌هاي عصر نوين تلقي مي‌گردد و زنان گمان مي‌برند كه به آزادي و فرهيختگي رسيده‌‎اند، اما از تحقير زنان كاسته نشده‌است و فضيلت و كرامت زن دغدغه اصلي انسان شناسي عصر مدرن نبوده و تنها به استيفاي بخشي از حقوق زنان اكتفاء شده‌است.

از ديگر عناصر انسان شناسي در عصر حاضر اهميت مرز جغرافيايي، زبان، نژاد، تاريخ  و ديگر امور قراردادي و توافقي ميان ملت‌ها است. اين عناصر و شاخص‌ها در ميان ملت‌ها به قدري بر احساسات، عواطف و افكار مردم تاثير گذارده‌است كه اگر فردي در دورترين نقطه يك كشور كشته شود و يا براثر جنگ يا بلايي طبيعي از دنيا رود، با او احساس همدردي خواهيم داشت، اما نسبت به كسي كه دركشور ديگر و در بيرون از مرز جغرافيايي به يكي از اين عوارض و بلايا دچار شود، اين احساس همدردي را نسبت به او به طور شایسته ابراز نمی داریم. در تحليل روان‌شناسانه از مسئله بايد گفت، اين امر به اين جهت است كه مرز جغرافيايي كه صرفا امري قراردادي است، مورد پذيرش ما قرار گرفته و ملاك قضاوت و داوري قرار داده شده‌است، به اين خاطر ناخودآگاه، به همدردي با يك هم وطن مي‌پردازيم اما با غير هم وطن كه شايد از جهت زبان، تاريخ و فرهنگ با ما سنخيت بيشتري هم داشته باشد، به جهت تفاوت در مليت و مرز جغرافيايي، همدلانه رفتار نمي‌كنيم ، به عنوان مثال يك ايراني ممكن است به مهاجران افغاني و عراقي، همان‌هايي كه يك زمان، سرزمين شان جزئي از ايران تلقي مي‌شد، نگاه يك شهروند درجه دوم و مهاجر را داشته باشد، اما اگر فردي در دورترين نقطه كشور باشد، او را هم وطن تلقي كند. آيا وطن در انسان شناسي جديد به همان معنايي است كه در فرهنگ ديني و انسان شناسي اسلامي بيان مي‌شود؟! آيا ما پيرو پيامبري هستيم كه ميان انصار و مهاجر، پيوند اخوت و برادري ايجاد نمود؟! پيامبري كه مي‌‎خواست، برتري‌هاي عشيره‌اي، زباني، و ملي را به فضيلت‌هاي ديني و انساني تبديل نمايد و به جهت همين فضيلت‌هاي ديني و تقوايي، يك جوان  را فرمانده جنگ مي‌كند اما اين منصب را به پاره‌اي از ريش سفيدان كه در آن جنگ به دستور پيامبر بايد شركت مي‌كردند، اعطاء نمي‌كند و آنگاه كه  دليل اين انتخاب را از پيامبر اكرم(صلوات الله علیه و آله) مي‌پرسند، ايشان جواب مي‌دهد كه اسامه حافظ قرآن و پارسا است. در واقع پيامبر (صلوات الله عليه و آله)، با اين عمل فهماند كه خويشاوندي و يا به تعبير ابن خلدون « عصبيت» ملاك فضيلت و محور انسان شناسي اسلامي نيست بلكه نخبه گرايي و برتري به ارزش‌ها و فضيلت‌هاي انساني و ديني است.

هر چند پس از وفات پيامبر اكرم، آنان كه به بلوغ فكري نرسيده بودند تا منطق موجود در سخن و رفتار پيامبر را بفهمند، اين سنت را كنار نهاده و جامعه اسلامي را قرن‌هاي متمادي در جاهليت و عقب ماندگي نگه داشتند، اما امروزه مي‌بينيم، پس از قرن‌ها فاصله زمانی از سنت نبوي، در انسان‌شناسي قرون اخير مفهوم فضيلت مداري و نخبه گرايي از جنبه تئوريك ـ نه عملی و کاربردی ـ رخ نشان داده و با ذائقه انسان‌ها و انديشمندان علوم اجتماعي خود را سازگار نموده‌است.

تصور كنيد اگر مردم همه دنيا و همه كشورها  همچون يك ملت و جامعه تلقي مي‌شدند و همه نسبت به يكديگر همان احساس همدردي را مي‌داشتند كه نسبت به خانواده خويش دارند، چقدر نيكو بود! به عنوان نمونه گاه ديده مي‌شود پس از پاره‌اي از حادثه‌هاي جهاني، همچون جنگ، زلزله و يا ديگر حوادث، پاره‌اي از انسان‌هاي ديگر جوامع و ديگر سرزمين‌ها براساس عواطف و احساسات فطري خود، به ابراز احساسات و همدردي مي‌پردازند و تلاش مي‌كنند تا به گونه ای رنج و آلام مردم آسيب ديده را كاهش دهند. در چنين حوادثي ديده مي‌شود كه چگونه احساس  خوديت، مالكيت و ثروت  در بعضي از انسان‌هاي پاك سرشت، كنار گذارده مي‌شود و آنان در حد امكان به كمك همنوعان خود مي‌پردازند.

با ديدن اين صحنه‌ها به ذهن انسان خطور مي‌كند كه انسان‌ها در عصر جديد چگونه با ايجاد مرزبندي‌ها، پيمان‌ها و قراردادهاي متعدد سياسي و اقتصادي و ديگر عوامل نژادي، زباني و فرقه‌اي به دسته‌ها و گروه‌هاي گوناگون تقسيم شده و از هويت مشترك انسان و همدلي با ديگر هم نوعان خويش فاصله گرفته اند. براساس همين تقسيم بندي‌هاي مذكور عده‌اي بخاطر خاك و سرزمين با ديگران مي‌جنگند، دسته‌اي به جهت منافع اقتصادي و دسترسي به منابع مالي ديگر ملل لشگركشي مي‌كنند و يا به انحاء گوناگون به گونه‌اي در تعارض و جدال با يكديگر هستند و جنگ هفتاد و دو ملت را راه انداخته‌اند. آيا اين مرزبندي‌ها و تفاوت‌هاي قراردادي كه جزئي از انسان شناسي معاصر است، شايسته اين مي‌باشد كه عده زيادي از انسان‌ها محكوم به مرگ، فقر، بيماري و ستمديدگي شوند؟!

همانطور كه در ايام حج تمام تفاوت‌ها و ويژگي‌هاي مادي و دنيوي كنار گذاشته مي‌شود و همه انسان‌ها بدون توجه به صنف،  نژاد و هويت اجتماعي در يك لباس، و با عمل واحد، به بندگي خداوند مي‌پردازند، همچنين گاه در حوادث عمومي و فرامرزي ديده مي‌شود كه مردم  از قالب و پوسته شخصي خويش بيرون آمده و هم دل و هماهنگ با مفاهيم ديني و انساني رفتار مي‌نمايند. انسان پس از مشاهده وحدت مردم در حوادث بزرگ ملي و جهاني كه گروه‌ها، طبقات و اقشار متفاوت به كمك هم نوعان خود مي‌پردازند، احساس مي‌كند كه مردم هر چند در عصر غيبت به طور كامل با ويژگي‌هاي فرامكاني و فرا ملي عادت ننموده‌اند، اما تا حدي استعداد اين را پيدا كرده‌اند تا فراتر از عناصر جاهليت همچون مرز، نژاد، زبان و امثال آن به مقولات انساني و ديني بنگرند.

سخنان پيشوايان ديني در باره عصر ظهور و در باره تشكيل حكومت مهدوي تداعي گر اين است كه پس از آمدن امام عصر (عليه السلام) و تصفيه نفوس، همه انسان‌ها تبديل به يك خانواده خواهند شد، هيچ گرسنه و فقيري باقي نخواهد ماند و امنيت و آرامش روحي آنقدر زياد خواهد شد كه حتي زنان جامعه که آسيب پذيرتر هستند، احساس امنيت مي‌كنند.

در عصر مهدوي هيچ فردي به خاطر مرز جغرافيايي، نژاد، زبان، رنگ پوست و ديگر عواملي كه در انسان شناسي عصر جديد عامل تفكيك انسان‌ها و جوامع است، مورد تحقير قرار نمي‌گيرد و همه انسان‌ها با يكديگر الفت و دوستي خواهند يافت و ملاك برتري براساس فضيلت‌هاي ديني و انساني خواهد بود. در واقع همانطور كه در يك واقعه انساني گاه پاره‌اي از انسان‌ها به فطرت خويش عمل مي‌نمايند و از هواي نفساني خويش فاصله مي‌گيرند، همچنين با تزكيه نفوس و با حضور انسان كامل يعني امام مهدي (عليه السلام) در جامعه و قرار گرفتن در تحت تربيت او، همه عوامل برتري مادي و گذرا، نخ نما خواهد شد و همه كوشش خواهند نمود تا به جاي عوامل زوال پذيري همچون كشور، ثروت، زيبايي، مقام اجتماعي و ديگر امور دنيوي به شاخص‌هايي همچون ايمان، قلب سليم، عمل صالح و مقام قرب آراسته گردند. در آن دوره تنها ملاك انسان شناسي مهدوي و عامل تمايز و برتري ميان انسان‌ها، مراتب پارسايي و تقوا خواهد بود و به درجات و مراتب زودگذر دنيوي هيچگاه توجه نخواهد شد.

نتیجه:

بي ترديد يكي از كاركردهاي نگرش مهدوي به مثابه يك نظريه جهان شمول، در حوزه انسان شناسي است. مهمترين ويژگي اديان و رسولان آسماني اين است كه عهده دار هدايت انسان‌ها هستند و مي‌كوشند تا انسان‌ها را به سرانجام نيكو برسانند و به دغدغه‌ها، پرسش‌ها و انتظارات آدميان پاسخ دهند. در واقع همه انبياء در قدم نخست خواهان اين بودند تا انسان‌ها را به كمال برسانند و اين امر كاركرد مشترك همه اديان و انبياء است.

پی‌نوشت‌ها:

[1]. انتشار یافته در سایت؛ download.ghbook.ir

downloads.php?id&file...f...packagename=ir

[2]. انتشار یافته در سایت؛ http://www.jc.ir