مقدمه
چنانکه در شماره نخست این مقاله گذشت، برخی از نویسندگان وهابی معاصر و نیز برخی از روشنفکران، با استناد به پارهای از روایات، از جمله روایاتی که به ظاهر بر تفاوت سیره امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) با سیره پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) دلالت دارند، مدعی شدهاند که به باور شیعیان، امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) پیامبر جدیدی است که از آسمان رهآوردی تازه میآورد؛ او دین اسلام را نسخ میکند و شریعتی جدید، متفاوت با شریعت اسلام بر بشر عرضه مینماید. چنین باوری انکار اندیشه ختم نبوت است، در حالیکه ختم نبوت از اعتقادات تردیدناپذیر دین اسلام به شمار میآید. آنان بر این اساس، معتقدند که شیعیان با وجود چنین باوری از دین خارج شدهاند.
بخشهایی از مستندات ادعای یاد شده که ناصر القفاری آن را در کتاب اصول مذهب الشیعة الامامیة الاثنا عشریة عرض و نقد آوردهاند، در شماره نخست طرح و نقد شد. در ادامه، مستندات نویسندة یاد شده طرح میگردد و نقد خواهد شد.
شبهه چهارم
روایت زیر از دیگر احادیثی به شمار میرود که نویسنده یاد شده به آن خرده گرفته است:إنّه یحکم بثلاث لم یحکم بها أحد قبله یقتل الشیخ الزانیّ و یقتل مانع الزکوۀ و یورث الأخ أخاه فی الأظلّۀ. [هنگامی که قائم قیام کند] برای سه چیز حکم صادر میکند که هیچ کس پیش از وی حکم نکرده است. پیرمرد زناکار را اعدام میکند و کسی را که مانع زکات دادن میشود به قتل میرساند و در اظله (عالم ارواح) ارث برادر را به برادر میدهد.
نقد و بررسی
نخست، در پاسخ این سؤال که آیا واقعاً چنانکه قفاری مدعی شده، این حدیث را عالمان شیعی پذیرفتهاند و مضمون آن از اعتقادات شیعیان است یا خیر، باید گفت: مضمون این حدیث با اندکی تفاوت در این حدیث امام صادق(علیه السلام) منعکس شده است:دمان فی الإسلام حلال من الله لایقضی فیهما أحد حتّی یبعث الله قائمنا أهلالبیت فإذا بعث الله عزّوجلّ قائمنا أهلالبیت حکم فیهما بحکم الله لایرید علیهما بینّۀ الزانیّ المحصن یرجمه و مانع الزکوۀ یضرب عنقه؛ خداوند دو خون را حلال شمرده است که هیچکس به آن قضاوت نمیکند تا اینکه خداوند قائم ما اهلبیت را برانگیزاند. پس چون خداوند بلندمرتبه قائم ما اهلبیت را برانگیزاند، او بدون اینکه شاهدی بخواهد، در مورد آنها طبق حکم خداوند داوری خواهد کرد و زناکار محصن را سنگسار خواهد نمود و کسی را که زکات نمیپردازد گردن خواهد زد.
تفاوت عمده این دو حدیث در فقره سوم حدیث نخست وجود دارد که در روایت دوم نیامده است. کتابهای کافی، من لایحضره الفقیه، محاسن، وسائلالشیعۀ، مستدرک وسائلالشیعۀ، منتهیالمطلب، حدائق، جواهر و... حدیث دوم را از میان این دو حدیث یاد کردهاند؛ زیرا این روایت از نظر دلالت، از هر نوع ابهام و اشکال خالی است و علاوه بر عالمان شیعه، اهلسنت نیز به مضمون آن فتوا دادهاند. اما کسانی چون کلینی، برقی، شیخ حر عاملی، علامه حلی و صاحب جواهر که حدیث دوم را در کتابهای خود آوردهاند، از نقل حدیث نخست که مضمونی شبیه حدیث دوم دارد، سر باز زدهاند و از میان عالمان شیعه فقط شیخ صدوق و نویسنده مختصر بصائرالدرجات و علامه مجلسی و میرزا حسین نوری این روایت را به نقل از شیخ صدوق، در کتابهای خود ثبت کردهاند. چنانکه گذشت، علامه مجلسی و میرزا حسین نوری از زمره معتقدان به این روایت به شمار نمیروند، همچنانکه از نبودن این حدیث در من لایحضرهالفقیه به اعتماد نداشتن ایشان به روایت مورد نظر میتوان پی برد؛ البته اعراض دانشمندان شیعه از این حدیث، به دلیل وجود فقره سوم بوده، یعنی تقسیم ارث براساس خویشاوندی در عالم ارواح. با وجود این، چگونه قفاری مضمون این حدیث را از اعتقادات شیعه معرفی کرده و براساس آن مدعی شده است که عالمان شیعه معتقدند، امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) شریعت اسلام را نسخ میکند و آن را تغییر میدهد؟
دوم آنکه صرفنظر از حکم تقسیم ارث که از نبود آن در گفتار محدثان شیعه، نظر منفی آنان درباره این حکم را میتوان دریافت، درباره دو حکم نخست یعنی قتل شیخ زانی و قتل مانع زکات باید گفت که عالمان سنیمذهب بیش از فقهای شیعه بر صحت این دو حکم تأکید کردهاند که پارهای از کلمات آنان را در این زمینه نقل میکنیم:
الف) قتل شیخ زانی
جمله «الشیخ و الشیخۀ إذا زنیا فارجموهما البتّة؛ پیرمرد و پیرزن چون زنا کردند، آندو را حتماً رجم کنید»، به باور اهلسنت، از آیات قرآن مجید بوده که چون لفظ آن نسخ شده، از قرآن حذف گشته، اما حکمش همچنان باقی مانده است. عمر نیز در پی افزودن این جمله به قرآن بود، اما از ترس چنین نکرده است. امام شافعی در مسند خود چنین روایت میکند:عمر بن خطاب گفت: هشدارید که به سبب آیه رجم هلاک نشوید! مبادا کسی از شما بگوید ما حکم دو حد را در کتاب خدا نیافتیم؛ زیرا رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) رجم کرد و ما نیز رجم کردیم. سوگند به خدایی که جانم به دست اوست! اگر مردم نمیگفتند عمر به کتاب خدا چیزی افزوده، این جمله را در آن مینوشتم: «الشیخ و الشیخۀ إذا زنیا فارجموهما البتّة.» همانا این آیه را پیش از این، قرائت میکردیم.
بیهقی در السنن الکبری از عمر چنین روایت میکند:هراس دارم زمان بر مردم بگذرد تا جایی که کسی بگوید ما رجم را در کتاب خدا نیافتیم و با ترک فریضهای گمراه شوند که خداوند بلندمرتبه آن را نازل فرمود. همانا رجم حق است؛ اگر مرد محصن باشد و شاهد بر آن اقامه شود یا حمل وجود داشته باشد یا اعتراف باشد و ما در قرآن اینچنین قرائت میکردیم: «الشیخ و الشیخۀ إذا زنیا فارجموهما البتّة.» همانا رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) رجم کرد و ما نیز پس از او رجم کردیم. این را بخاری در حدیث صحیحی از علی بن عبدالله و مسلم از ابوبکر روایت کرده است.
نووی در شرح جمله «فکان ممّا أنزل اللّه علیه آیۀ الرجم» مینویسد:مقصود از آیه رجم این آیه است: «الشیخ و الشیخۀ إذا زنیا فارجموهما البتّۀ.» و این از آیاتی است که لفظش نسخ شده، اما حکم آن مانده است.
ب) قتل مانع زکات
درباره حکم قتل مانع زکات، ابوبکر اولین کسی بود که در طول تاریخ اسلام عدهای از مسلمانان را به بهانه اجرای این حکم به قتل رساند. بخاری در این زمینه از ابوهریره چنین روایت میکند:چون رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) رحلت نمود و ابوبکر جانشین آن حضرت شد و کسانی از عرب کافر شدند، عمر به ابوبکر گفت: «تو چگونه با مردم میجنگی با اینکه پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: به من دستور داده شد که با مردم بجنگم تا اینکه لا إله إلاّ الله بگویند. پس کسی که چنین گفت، مال و جانش محفوظ است، مگر به حقش و حساب او با خداست.» ابوبکر پاسخ داد: «به خدا سوگند با کسی که میان نماز و زکات فرق بگذارد خواهم جنگید؛ زیرا زکات حق مالی است و به خدا سوگند اگر زانوبند شتری را که به پیامبر دادند از من دریغ کنند، با آنها خواهم جنگید!» پس عمر گفت: «به خدا سوگند جز این نبود که دیدم خداوند سینه ابوبکر را برای جنگ گشود و دانستم که این کار حق است!»
نووی در شرح این حدیث مینویسد:احتمالاً ابوهریره به اعتماد دانش مخاطبان نخواسته تمام ماجرا را نقل کند؛ زیرا آنها کیفیت ماجرا را میدانستهاند. شاهد ما بر مختصر بودن حدیث ابوهریره این است که عبدالله بن عمر و انس این حدیث را با اضافهای که ابوهریره آن را نقل نکرده، روایت کردهاند. در حدیث ابنعمر از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) چنین آمده است: «به من دستور داده شد که با مردم بجنگم تا اینکه لا إله إلاّ الله و محمد رسولالله بگویند و نماز بگزارند و زکات بپردازند. چون چنین کردند جان و مالشان محفوظ است مگر به حق اسلام و حساب آنها بر خداست.» از استدلال ابوبکر و اعتراض عمر فهمیده میشود که آنها از حدیثی که ابنعمر، انس و ابوهریره همراه با این اضافه در مجلس دیگری از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) شنیده بودند، بیاطلاع بودهاند.
به باور ابنحجر، ابوبکر نه تنها قتال با مانعان زکات را باور داشت، بلکه معتقد بود که پس از پیروزی با آنان، همچون کافران اموالشان غنیمت و زن و فرزندانشان اسیر به شمار میروند.
چنانکه گذشت، قتل شیخ زانی و قتال با مانع زکات حکمی نوظهور نیست و امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در صدد ایجاد بدعت در دین اسلام نخواهد بود، بلکه این دو حکم از مسلمات مذهب اهلسنت است؛ به گونهای که یکی را عمر میخواسته به قرآن بیفزاید و دیگری را اولینبار ابوبکر در دنیای اسلام به اجرا درآورده است.
قتل مانع زکات توسط امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را به قتال با مانعان زکات همسو میتوان دانست، یعنی در صورتی که کسی از پرداخت زکات امتناع ورزد، آن حضرت با او خواهد جنگید و او را خواهد کشت که در این صورت رفتار امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) دقیقاً با دیدگاه دانشمندان اهلسنت مطابقت دارد.
شبهه پنجم
نویسنده یاد شده این روایت را نیز به شیعه نسبت میدهد و براساس آن به اعتقادات شیعه خرده میگیرد: إنّه یقتل من بلغ العشرین و لم یتفقّه فی الدین؛ امام مهدی کسانی را میکشد که به بیستسالگی رسیدهاند اما دینشناس نشدهاند.
نقد و بررسی
گویا قفاری هرگز احتمال نمیداده که خوانندگان کتابش به منابع اصلی رجوع کنند و درباره صحت و سقم ادعاهایش جستوجو نمایند وگرنه هرگز به خود اجازه نمیداد که حدیث یاد شده را به منزله اصول اعتقادات شیعه طرح و نقد کند.
در واقع، هیچیک از کتابهای حدیثی و غیرحدیثی شیعه، به آن روایت اشاره نکردهاند و هیچیک از امامان اهلبیت(علیهما السلام) چنین سخنی بر زبان نراندهاند. تنها در کتاب اعلامالوری و البته در بحارالانوار متن عبارت اعلامالوری نقل شده که در مقام پاسخگویی به شبهات اهلسنت آمده است:مسئله هفتم: گفتهاند وقتی به اجماع مسلمانان پیامبری بعد از پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) نیست، چگونه شما میگویید هنگامی که قائم قیام کند، از اهلکتاب جزیه نمیگیرد و کسی را که به بیستسالگی رسیده، اما دانش دین را نیاموخته میکشد و...؟ پاسخ این است که ما از آنچه در سؤال آمده که امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از اهلکتاب جزیه نمیگیرد و کسانی را که به بیستسالگی رسیدهاند و دانش دین نیاموختهاند میکشد، اطلاع نداریم و اگر در اینباره حدیثی باشد، قطعی نیست.
آنچه گذشت، تنها منبع حدیثی است که قفاری بدان نظر داشته است. بنابراین، هیچ عالم شیعی این حدیث را ذکر نکرده و آن را به هیچیک از امامان اهلبیت(علیهما السلام) نسبت نداده است. دوم، مخالفان این مطلب را به شیعه نسبت دادهاند و اگر درباره اعتقادت هر مذهب به نسبتهایی که مخالفان میدهند، بتوان اعتماد کرد، معیاری برای تشخیص واقعیات از اتهامها و دروغپردازیها وجود نخواهد داشت. سوم، به تصریح امینالاسلام طبرسی، ما از این روایت اطلاعی نداریم و این بهترین گواه بر دروغ بودن انتساب این حدیث به شیعیان است.
شبهه ششم
وی در ادامه مینویسد:دولت منتظر برای اهل هر دینی طبق کتاب خودشان حکم میکند؛ با اینکه به اتفاق مسلمانان دین اسلام به کسی اجازه نمیدهد به غیر شریعت قرآن حکم نماید. در روایات شیعیان چنین آمده است: «إذا قام القائم قسّم بالسویّۀ و عدل فی الرعیّۀ و یستخرج التوراۀ و سائر کتب الله تعالی من غار بأنطاکیّۀ حتّی یحکم بین أهل التوراۀ بالتوراۀ و بین أهل الإنجیل بالإنجیل و بین أهل الزبور بالزبور و بین أهل القرآن بالقرآن.» این قانونی که جعل کنندگان این احادیث در صدد اجرای آن هستند و عملی شدن آن توسط مهدی منتظر را وعده میدهند، تا حد زیادی به اندیشه دین جهانی شباهت دارد که آیین مانوی منادی آن است؛ اندیشهای الحادی که ادیان آسمانی را با شعار آزادی فکر و عقیده انکار میکند.
نقد و بررسی
روایت مورد نظر ایشان را نه تنها دانشمندان شیعه، بلکه برخی از عالمان اهلسنت نیز آوردهاند و از اینرو، اگر در محتوای آن اشکالی وجود داشته باشد، گریبان اهلسنت را نیز خواهد گرفت و اهلسنت نیز باید به آن پاسخ دهند. برای نمونه، ابنحماد، استاد بخاری، بزرگترین محدث اهلسنت، چنین روایت میکند:المهدیّ... یستخرج تابوت السکینۀ من غار بأنطاکیّۀ فیه التوراۀ التی أنزل الله تعالی علی موسی(علیه السلام) و الإنجیل الذی أنزله الله عزّوجلّ علی عیسی(علیه السلام) یحکم بین أهل التوراۀ بتوراتهم و بین أهل الإنجیل بإنجیلهم؛ مهدی... تابوت سکینه را که در آن توراتی که خداوند بر موسی(علیه السلام) و انجیلی که بر عیسی(علیه السلام) فرو فرستاد، وجود دارد، از غاری در انطاکیه بیرون میآورد و میان اهل تورات طبق توراتشان و میان اهل انجیل طبق انجیلشان حکم میکند.
دوم، حکم به تورات برای اهل تورات و حکم به انجیل برای اهل انجیل و حکم به زبور برای اهل زبور و حکم به قرآن برای اهل قرآن، در روایاتی مشابه، به امام علی(علیه السلام) نسبت داده شده است. ثعلبی از دانشمندان اهلسنت در تفسیر خود از امام علی(علیه السلام) چنین روایت میکند:و الذی خلق الحبّۀ و برأ النسمة لو ثنیّت لی و سادۀ فاجلست علیها لحکمت بین أهل التوراۀ بتوراتهم و بین أهل الإنجیل بإنجیلهم و بین أهل الزبور بزبورهم و بین أهل الفرقان بفرقانهم؛ قسم به آنکه دانه را شکافت و آدمی را آفرید! اگر برای من بساط داوری گسترده شود و بر آن بنشینم، میان اهل تورات به توارتشان و میان اهل انجیل به انجیلشان و میان اهل زبور به زبورشان و میان اهل قرآن به قرآنشان حکم خواهم کرد.
حاکم حسکانی، دیگر دانشمند اهلسنت، و ایجی متکلم سنیمذهب این حدیث را ذکر کردهاند. دانشمندان یاد شده این روایت را در کتابهای تفسیری و کلامی خود آوردهاند و بر مضمون آن خرده نگرفتهاند و این بهترین قرینه است بر اینکه تصور قفاری از این حدیث و الحادی دانستن مضمون آن دور از واقعیت است.
به گفته ابن ابیالحدید، ابوعلی به روایت یاد شده خرده گرفته و آن را حدیثی ساختگی شمرده است؛ زیرا «جایز نیست علی(علیه السلام) حکم به امر غیرمشروع را به خود نسبت دهد و روشن است که چه برای آن حضرت بساط داوری گسترده شود و چه نشود، برای همه جز طبق قرآن حکم نخواهد کرد».
ابن ابیالحدید به اشکال یاد شده چنین پاسخ میدهد:اما اینکه ابوعلی حدیث علی(علیه السلام) را بعید شمرده است، بیجاست؛ زیرا او به مقصود آن حضرت پی نبرده است. مقصود آن حضرت از این کلام این است که من با آنها براساس کتابهایشان که به پیامبر ما و صحت شریعت او بشارت دادهاند، داوری میکنم. از اینرو، بر آنها طبق مقتضای کتابهای خودشان، براساس شریعت اسلام و احکام قرآن حکم میرانم.
دوم، مسئله حکم طبق کتابهای آسمانی، نه اندیشهای برآمده از روایات بلکه حقیقتی قرآنی است و البته این حقیقت قرآنی را همچون قفاری به صورت نادرست میتوان تفسیر کرد و آن را اندیشهای الحادی و بدعتآمیز میتوان دانست و فهم درستی از آن میتوان داشت و آن را همنوا و همسو با خاتمیت شریعت اسلام میتوان تفسیر کرد. مفهوم صحیح حکم براساس تورات و انجیل و زبور، یعنی از آنجا که با نزول قرآن هیچ کتاب آسمانی دیگری از حجیت و اعتبار برخوردار نیست و تنها سیرت و سنت پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) حجت و شایسته پیروی است بنابراین، کتابهای آسمانی از آن جهت معیار عمل میتوانند قرار بگیرند که به آمدن پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) بشارت میدهند و بر حجیت و اعتبار آیین او دلالت میکنند. بنابراین، در حکم بر طبق مجموعه تورات و انجیل و زبور، حکم براساس قرآن نهفته است و عمل به مجموعه و نه بخشهای گزینش شده تورات و انجیل و زبور، جز در سایه تبعیت از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) و کتاب آسمانی او حاصل نخواهد شد. آیه شریفه (وَلْيحْكُمْ أَهْلُ الإِنجِيلِ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فِيهِ)از آیاتی است که بر مسئله حکم طبق غیرقرآن دلالت دارد و دقیقاً در آن واژهای از ماده حکم آمده (لیحکم)، همچنانکه در حدیث مورد نظر از واژهای از همین ماده (یحکم) استفاده شده است. کلمات شماری از مفسران اهلسنت در اینباره در پیش میآید:
یکم. ابنکثیر در تفسیر این آیه مینویسد:برخی «لیحکم» را به جزم قرائت کردهاند تا اینکه لام، لام «امر» باشد، یعنی اهل انجیل باید به تمام آنچه در انجیل است ایمان بیاورند و به تمام دستورهای آن عمل نمایند که بشارت به بعثت حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) و امر به تبعیت و تصدیق او یکی از آنهاست؛ همچنانکه خداوند میفرماید: «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَيءٍ حَتَّىَ تُقِيمُواْ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِيلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَيكُم مِّن رَّبِّكُمْ» و میفرماید: «الَّذِينَ يتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِي الأُمِّي الَّذِي يجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ يأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَينْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيحِلُّ لَهُمُ الطَّيبَاتِ وَيحَرِّمُ عَلَيهِمُ الْخَبَآئِثَ وَيضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِي أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» و ابوالسعود نیز حکم بنابر انجیل را به معنای حکم نکردن به قرآن نمیداند و به زیبایی میان حکم به قرآن و حکم به انجیل آشتی برقرار میکند و مینویسد:«و لیحکم» امر ابتدایی به آنهاست که حکم کنند و به آنچه در انجیل است عمل نمایند که از جمله آنها دلایل و شواهدی است که بر رسالت و نبوت حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) دلالت مینماید و احکامی که شریعت آن حضرت اقتضا میکند. اما احکام منسوخ تورات، حکم طبق آنها، حکم «بما أنزل الله فیه» نیست، بلکه ابطال و تعطیل ما انزلالله است؛ زیرا خودش بر نسخ و پایان یافتن وقت عمل به آن شهادت میدهد. دلیل مطلب یاد شده این است که شهادت انجیل به صحت شریعتی که انجیل را نسخ میکند، در واقع شهادت به نسخ خودش است؛ همچنین شهادت میدهد که احکام انجیل در واقع همان احکامی به شمار میآید که در آن شریعت [ناسخ] آمده است.
آلوسی نیز عین کلمات ابیسعود را نقل و تأیید میکند.
گفتنی است ابنتیمیه که به گفته قفاری بر این احادیث خرده گرفته و اشکال کرده است که «دولت منتظر برای اهل هر دینی به کتاب خودشان حکم میکند؛ با اینکه به اتفاق مسلمانان، اسلام اجازه نمیدهد که به جز شریعت قرآن به کتابی حکم کرد»، خود در تفسیر آیه «وَلْيحْكُمْ أَهْلُ الإِنجِيلِ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فِيهِ» مینویسد:برخی از دانشمندان گفتهاند، این آیه به کسانی که انجیل واقعی نزد آنان بوده است، امر میکند که به آنچه خداوند در انجیل نازل فرموده، عمل کنند. بر این اساس، «و لیحکم» امر به مسیحیان پیش از بعثت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) است، ولی تعدادی دیگر از دانشمندان گفتهاند، به این تکلف نیازی نیست؛ زیرا کلام در خصوص انجیل مانند کلام درباره تورات است.
خداوند بلندمرتبه میفرماید:«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يحْزُنكَ الَّذِينَ يسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُواْ آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هِادُواْ سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يأْتُوكَ يحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِن بَعْدِ مَوَاضِعِهِ يقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هَذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَّمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُواْ وَمَن يرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَيئًا أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَمْ يرِدِ اللّهُ أَن يطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْي وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِن جَآؤُوكَ فَاحْكُم بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن يضُرُّوكَ شَيئًا وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ يحِبُّ الْمُقْسِطِينَ وَكَيفَ يحَكِّمُونَكَ وَعِندَهُمُ التَّوْرَاةُ فِيهَا حُكْمُ اللّهِ ثُمَّ يتَوَلَّوْنَ مِن بَعْدِ ذَلِكَ وَمَا أُوْلَئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ يحْكُمُ بِهَا النَّبِيونَ الَّذِينَ أَسْلَمُواْ لِلَّذِينَ هَادُواْ وَالرَّبَّانِيونَ وَالأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُواْ مِن كِتَابِ اللّهِ وَكَانُواْ عَلَيهِ شُهَدَاء فَلاَ تَخْشَوُاْ النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلاَ تَشْتَرُواْ بِآياتِي ثَمَنًا قَلِيلاً وَمَن لَّمْ يحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ وَكَتَبْنَا عَلَيهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَينَ بِالْعَينِ وَالأَنفَ بِالأَنفِ وَالأُذُنَ بِالأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَّهُ وَمَن لَّمْ يحْكُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ وَقَفَّينَا عَلَى آثَارِهِم بِعَيسَى ابْنِ مَرْيمَ مُصَدِّقًا لِّمَا بَينَ يدَيهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَينَاهُ الإِنجِيلَ فِيهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقًا لِّمَا بَينَ يدَيهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ». بنابر ظاهر آشکار این آیات، یهودیانی که برای داوری پیش پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) رفته بودند، تورات داشتهاند و در آن حکم خدا موجود بوده، ولی با این حال، پس از اینکه آن را بر زبان پیامبرش محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) جاری ساخته از آن روی میگرداندند و امر به کسانی که پیش از این خطاب مردهاند، ممتنع است.
از اینرو، این امر به کسانی توجه میکند که پس از اینکه خداوند بندگانش را خطاب کرده، به آن ایمان آوردهاند. در نتیجه، این آیه به کسانی که در زمان خطاب موجود هستند، امر میکند بنابر آنچه خداوند در انجیل نازل کرده، حکم کنند و خداوند در انجیل به پیروی از محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) امر کرده، همچنانکه در تورات بدان دستور داده است. پس آنان باید بنابر آنچه خداوند در انجیل نازل کرده و محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) آن را نسخ نکرده، حکم کنند، همچنانکه به اهل تورات دستور داده که طبق آنچه در تورات آمده و مسیح(علیه السلام) آن را نسخ نکرده، حکم کنند، اما در موارد نسخ شده باید از مسیح(علیه السلام) پیروی نمایند و انجیل، به کسانی که میخواهند بعد از بعثت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) طبق آنچه خداوند در تورات و انجیل نازل کرده، حکم کنند و نمیخواهند با حکم محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) مخالفت نمایند، امر کرده که از محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) پیروی نمایند؛ وظیفهای که هم تورات و هم انجیل بدان اشاره کردهاند. خداوند میفرماید:«الَّذِينَ يتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِي الأُمِّي الَّذِي يجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ». و همانان كه از اين فرستاده، پيامبر درس نخوانده ـ كه [نام] او را نزد خود، در تورات و انجيل نوشته مىيابند ـ پيروى مىكنند.
از آنچه گذشت، روشن شد که روایت مورد نظر آقای القفاری را اینگونه میتوان معنا کرد که امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) کتابهای آسمانی را از مخفیگاه بیرون میآورد و براساس بشارتهایی که به آمدن پیامبر آخرالزمان و لزوم تبعیت از او ـ و چه بسا بشارت به آمدن موعود ـ در آنها وجود دارد، از آنان میخواهد اسلام بیاورند و از آن حضرت پیروی نمایند. محدثان اهلسنت مضمون یاد شده را با تعابیری دیگر در کتابهای خود بیان کردهاند، از جمله عبدالرزاق چنین روایت میکند:إنّما سمّی المهدیّ لأنّه یهدی لأمر قد خفی و یستخرج التوراۀ و الإنجیل من أرض یقال لها أنطاکیّۀ؛ همانا به مهدی، مهدی گفته میشود؛ زیرا او به امری مخفی هدایت میکند. او تورات و انجیل را از جایی در انطاکیه بیرون میآورد.
و ابنحماد نیز چنین روایت میکند:إنّما سمّی المهدیّ لأنّه یهدی إلی أسفار من أسفار التوراۀ یستخرجها من حیال الشام یدعوا إلیها الیهود فیسلم علی تلک الکتب جماعۀ کثیرۀ؛ به مهدی، مهدی گویند؛ زیرا به اسفاری از تورات هدایت میکند. او آنها را از کوههای شام بیرون میآورد و یهودیان را بدان میخواند و تعداد فراوانی به وسیله آن کتابها اسلام میآورند.
مفهوم صحیح حدیث یاد شده چنان است که گذشت و قفاری پنداری بیش نکرده است. اینکه ایشان و همفکرانشان آیات را علیرغم تشابه تعبیر آنها و روایت مورد نظر، به صورت خاصی تفسیر کردهاند و تفسیر دیگری از روایت ارائه دادهاند و بر آن تفسیر نادرست خرده گرفتهاند، به دور از منطق و انصاف است و نشان میدهد اهداف دیگری جز شناخت حقیقت در پس پرده این قضاوتها وجود دارد.
شبهه هفتم
نویسنده یاد شده در ادامه میگوید:در کنار چنین تفکری که در صدد نسخ شریعت قرآن و جایگزینی احکام تازه بدعتآمیز به جای آن و رجوع به حکم داوود و شریعت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) است ـ بعضی اجرای احکام سایر ادیان و نه احکام قرآن ـ با تفکر مسموم دیگری روبهرو میشویم که نتیجه مقدمات گذشته است. محتوای این تفکر منقضی شدن زمان حکم به قرآن و جایگزین شدن کتاب دیگری به جای قرآن است و این مطلب را نعمانی در حدیثی از ابوبصیر روایت کرده است. وی میگوید ابوجعفر فرمودند: «قائم به امر جدید، کتاب جدید و قضاوت جدیدی قیام خواهد کرد.» و فرمودند: «گویا قائم را میان رکن و مقام میبینم که با مردم براساس کتاب جدیدی بیعت میکند.» و روایات دیگرشان توضیح میدهد که منتظرشان به ادعای محرّف بودن قرآن، مردم را از آن منع میکند و کتاب دیگری را که مخالف با قرآن است، جانشین آن مینماید و میکوشد مردم را با این ادعا که کتابش همان کتاب کاملی است که بر رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شده، گمراه کند و عجمها تلاش میکنند آن را میان مردم منتشر سازند و آن را به مردم یاد دهند و برای تغییر آنچه در قلب و ذهن مردم از کتاب خدا ثبت شده، با مشکلات فراوانی مواجه میشوند.
نقد و بررسی
پیشوایان معصوم(علیهما السلام) در روایات متعددی بر این مطلب تأکید کردهاند که قرآن کریم در عصر ظهور، همچنان تنها کتاب معتبر آسمانی است که معیار عمل قرار خواهد گرفت. در این احادیث با تعابیر متفاوتی همچون احیای قرآن، عمل به قرآن، دعوت به قرآن و قضاوت براساس قرآن، بر این نکته تأکید شده که برخلاف تصور قفاری، امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) هرگز در صدد کنار زدن قرآن کریم و نشاندن کتاب دیگری به جای آن نیستند. پارهای از روایات یاد شده بدین قرارند:
امام علی(علیه السلام) فرمودند:یعطف الهوی علی الهدی إذا عطفوا الهدی علی الهوی و یعطف الرأی علی القرآن إذا عطفوا القرآن علی الرأی... فیریکم کیف عدال السیرۀ و یحیی میّت الکتب و السنّۀ؛ او خواستهها را تابع هدایت میکند، هنگامیکه هدایت را تابع هواها میکنند و نظریهها و اندیشهها را تابع قرآن میسازد، هنگامی که قرآن را تابع نظریهها میکنند... پس به شما سیرت عادلانه را نشان خواهد داد و کتاب و سنت را احیا خواهد نمود.
و امام باقر(علیه السلام) فرمودند:إنّ الدنیا تذهب حتّی یبعث الله عزّوجلّ رجلاً منّا أهلالبیت یعمل بکتاب الله لایری فیکم منکراً إلاّ أنکره؛ دنیا به پایان نخواهد رسید تا اینکه خداوند بلندمرتبه مردی از ما اهلبیت را برانگیزاند که طبق کتاب خداوند رفتار میکند و منکری نمیبیند مگر اینکه از آن نهی مینماید.و باز فرمودند:فیدعو الناس إلی کتاب الله و سنّة نبیّه؛ او مردم را به کتاب خداوند و سنت پیامبرش فرا میخواند.و نیز فرمودند:و تؤتون الحکمۀ فی زمانه حتّی أنّ المرئۀ لتقضی فی بیتها بکتاب الله و سنّة رسولالله(صلی الله علیه وآله وسلم)؛ در زمان او چندان به شما حکمت آموخته شود که زن در خانهاش براساس کتاب خداوند و سنت پیامبرش قضاوت میکند.
همچنین آن حضرت در حدیث دیگری میفرمایند:إنّ العلم بکتاب الله عزّوجلّ و سنّة نبیّه(صلی الله علیه وآله وسلم) لینبت فی قلب مهدیّنا کما ینبت الزرع علی أحسن نباته؛ دانش کتاب خداوند بلندمرتبه و سنت پیامبرش در قلب مهدی ما میروید، آنچنانکه گیاه به بهترین شکلش میروید.
این مجموعه گوناگون حدیثی، بر محوریت قرآن درباره عصر ظهور دلالت دارند و محدثان بزرگی همچون شیخ کلینی، شیخ صدوق، شیخ نعمانی و عیاشی آن را روایت کردهاند. اگر قفاری به جز فهم حقیقت، اغراض دیگری را دنبال نمیکرد و به انصاف داوری مینمود، این مجموعه روایات را معیار قضاوت قرار میداد و در پرتو آنها احادیث متشابه را معنا میکرد، نه اینکه از اینهمه تصریح چشم بپوشد و شیعه را براساس روایات دوپهلو، آماج اتهامات بیاساس قرار دهد.
بنابر روایات یاد شده، مفهوم احادیثی که از آورده شدن کتاب جدید توسط امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) سخن میگویند با آنچه قفاری فهمیده، تفاوت دارد. آیةالله محمد صدر درباره مفهوم واقعی این روایات توضیحات زیبایی داده است. ایشان در اینباره مینویسد:
در نظر ابتدایی برای «کتاب جدید» چند معنا تصور میشود:
1. مقصود از کتاب جدید، قرآن جدیدی غیر از قرآن کریم و معجزه ماندگار اسلام است که امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) آن را بر بشر عرضه میکند. چنین معنایی به قطع و یقین باطل است؛ زیرا بیشک امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر دین اسلام است و طبق کتاب خداوند و سنت پیامبرش رفتار میکند و کسی از مسلمانان علیرغم اختلاف مذاهبشان در این مسئله تردید نکرده و روایات متواتری بر آن دلالت دارند؛ همچنانکه پیش از این بیان کردیم برنامه عام الهی نیز همین را اقتضا میکند.
اگر امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرآن جدیدی بیاورد، یعنی قرآن کریم را نسخ کرده و از اسلام خارج شده و این برخلاف ادله قطعی و ضروری است. به هر حال، بیتردید امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نه کتاب مستقل و نه حتی آیه جدیدی میآورد، چه رسد به کتابی کامل.
2. مقصود از کتاب جدید این است که امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرآن را به همان صورتی باز میگرداند که در زمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) بوده است. این صورت برای جامعه اسلامی پیش از ظهور شناخته شده نیست و از اینرو، به وصف جدید توصیف شده است. احتمالات گوناگونی در نوع تغییرات احتمالی در قرآن کریم وجود دارد که اگر همه این احتمالات یا برخی از آنها درست باشد، معنای دوم پذیرفتنی خواهد بود و اگر همه آنها باطل باشد، معنای دوم نیز باطل خواهد بود.
احتمال اول: امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرآن کریم را با آیات بیشتری بیاورد؛ آیاتی که پیش از ظهور شناخته شده نبودهاند.
چنین فرضی بر پذیرش روایاتی مبتنی است که براساس آنها قرآن در زمان پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) دربردارنده آیاتی بوده که پس از رحلت آن حضرت از قرآن حذف شده است. اگر این فرض صحیح باشد، افزوده شدن آیات حذف شده توسط امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز صحیح خواهد بود؛ زیرا او سزاوارترین کسی است که قرآن را به وضعیت طبیعی خود میتواند برگرداند و دوباره آن را به مردم عرضه نماید. اما همچنانکه در جای خود ثابت شده، احادیثی که به وجود حذف در قرآن کریم دلالت دارند، اثباتشدنی نیستند و از اینرو، احتمال نخست نیز پذیرفتنی نخواهد بود.
احتمال دوم: امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرآن کریم را همراه با تقدیم و تأخیر آیات و به ترتیب نازل شده بر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) عرضه مینماید؛ زیرا بیتردید قرآنی که اکنون در اختیار ماست، به ترتیب نزول نیست.
در احتمال سوم خواهد آمد که تغییر در ترتیب نزول به فرمان پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) بوده است. پس چنین تغییری مشروع بوده و به تبدیل آن نیازی نیست و بلکه چنین تبدیلی با فرمان حضرت رسول(صلی الله علیه وآله وسلم) مخالف خواهد بود و امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به آن اقدام نخواهد کرد.
احتمال سوم: آن حضرت قرآن کریم را با تغییر آیات و سورهها و به همان ترتیبی که در زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بوده، عرضه خواهد نمود؛ زیرا در جای خود ثابت شده که قرآن کریم در زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) تحت اشراف و فرمان آن حضرت به صورت خاصی ترتیب یافته است. پس قرآن کنونی بنابر ترتیب نزول تدوین نشده، ولی این تفاوت به فرمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) بوده که از سر هوا سخن نمیگوید و سخنش جز آنچه بر او وحی شده نیست.
این احتمال بر این پیشفرض مبتنی است که ترتیب قرآن کریم پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) تغییر یافته و امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) آن را به شکل نخست باز میگرداند. ولی دلایل کافی بر چنین مطلبی وجود ندارد و بیشک قرآن کریم به همین صورت کنونیاش به فرمان رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) چینش شده است.
بر این اساس، از آنجا که یکی از احتمالات سهگانه اثباتشدنی نیست، معنای دوم نیز پذیرفتنی نخواهد بود؛ البته حدیثی در مجامع روایی وجود دارد که احتمال دوم را تأیید میکند. شیخ مفید در ارشاد به صورت مرسل از جابر از امام باقر(علیه السلام) چنین روایت کرده است:إذا قام قائم آل محمّد(صلی الله علیه وآله وسلم) ضرب فساطیط لمن یعلّم الناس القرآن علی ما أنزل الله عزّوجلّ فأصعب ما یکون علی من حفظ الیوم لأنّه یخالف فیه التألیف؛ چون قائم آل محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) قیام کند، خیمههایی را برپا خواهد کرد و قرآن را به مردم به همان صورتی که خداوند نازل کرده، خواهد آموخت و آن روز بر حافظان قرآن بسیار سخت خواهد بود؛ زیرا از نظر تألیف با قرآن تفاوت خواهد داشت.
گویا مقصود از «علی ما أنزل الله»، بازگرداندن قرآن به ترتیب نزول است، ولی دلایلی که بر بطلان این احتمال و احتمالات دیگر دلالت دارند، قویتر از این است که با چنین حدیث مرسلی بتوان از آن دست کشید. افزون بر این، همچنانکه خواهد آمد، این حدیث را به صورت دیگری نیز میتوان فهم کرد.
تعبیر «کما أنزل الله علی محمّد» در روایت ذیل نشان میدهد که اگر روایاتی از تفاوت قرآن امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) با قرآن موجود سخن میگویند و از نظر سند معتبر باشند، به اعتماد این حدیث معتبر و مرسله جابر، تفاوت را همسو با شیوه ترتیب آیات و سوَر میتوان دانست، یعنی قرآن امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بدون اینکه کلمهای از قرآن بکاهد یا بیفزاید، به ترتیب نزول تدوین خواهد شد. در پاسخ این سؤال که چنین تغییری مخالف فرمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) مبنی بر چینش قرآن به شکل کنونی است، میتوان گفت که اقدام امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به تغییر ترتیب آیات و سورههای قرآن، خود بهترین دلیل بر این است که فرمان رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به پیش از عصر ظهور مربوط بوده است. امام صادق(علیه السلام) در پرتو حدیثی مفصل میفرماید:و لو قام قائمنا و تکلّم متکلّمنا ثمّ استأنف بکم تعلیم القرآن و شرایع الدین و الأحکام و الفرائض کما أنزل الله علی محمّد(صلی الله علیه وآله وسلم) لأنکر أهل البصائر فیکم ذلک الیوم إنکاراً شدیداً.
3. مقصود از کتاب جدید این است که امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) تفسیری جدید، عمیق و گسترده از قرآن ارائه خواهد کرد، یا اینکه آن حضرت قواعد عام جدیدی ارائه خواهد داد که به ایجاد شیوه جدیدی در تفسیر و فهم قرآن کریم میانجامد. این مطلب صحیحی است که گریزی از آن نیست؛ زیرا این واقعیت نشان میدهد که بینش بشر بیشتر در عصر دولت عدل جهانی عمیق و گسترده خواهد شد. آن فهم جدید از تمام فهمهای پیشین عمیقتر است و آنگاه تمام اختلافات موجود در فهم قرآن کریم و تفسیر آن از میان میرود. شاید حدیث پیشین چنین هدفی دارد و مراد از «القرآن علی ما أنزل الله» مفاهیم و معانی واقعی قرآن کریم باشد؛ مفاهیمی که به اندازه کافی در عصر پیش از ظهور روشن نبوده و شاید مقصود از تفاوت در تألیف تفاوت شیوه جدید، تفسیر امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) با فهم سنتی مرسومی باشد که در عصر پیش از ظهور رایج بوده است.
شبهه هشتم
قفاری در فصل جدیدی با عنوان «سیره قائم منتظر» چنین مینویسد:و اما سیره قائم منتظر نشانههایی از شریعت جدید را دربر دارد؛ زیرا او به مقدسات مسلمانان و مساجدشان سختگیری میکند و به تخریب حرمین شریفین اقدام مینماید؛ زیرا در روایات شیعیان تصریح شده است که «إنّ القائم یهدم المسجد حتّی یردّه إلی أساسه و مسجد الرسول(صلی الله علیه وآله وسلم) أساسه و یردّ البیت إلی موضعه و أقامته علی أساسه».
نقد و بررسی
پیش از روایت عالمان شیعه از امام صادق(علیه السلام) درباره لزوم تخریب خانه کعبه و احداث آن براساس اولیهاش (مضمون حدیث)، محدثان اهلسنت چنین از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کردهاند. برای نمونه، بخاری و مسلم در صحاح خود و شافعی و بسیاری دیگر از محدثان اهلسنت حدیثی به این مضمون روایت آوردهاند که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) به عایشه فرمود:... إنّ الحطیم أی الحجر من البیت إلاّ أنّ قومک حضرت بهم النفقۀ أی الحلال فأخرجوه من البیت و لولا حدّثان قومک بالجاهلیّۀ لنقضت بناء الکعبۀ و أظهرت قواعد الخلیل و أدخلت الحطیم فی البیت و ألصقت العتبۀ علی الأرض و لئن عشت إلی قابل لأفعلن ذلک؛ ... حطیم، حجر اسماعیل، جزئی از کعبه است، ولی خاندان تو به دلیل کمبود مال حلال، آن را از کعبه بیرون گذاردند و اگر نبود که خاندان تو به عهد جاهلیت نزدیکند، بنای کعبه را خراب میکردم و پایههایی را که ابراهیم خلیل(علیه السلام) کعبه را بر آن استوار کرد، آشکار میکردم و حطیم را داخل کعبه مینمودم و آستانه در را بر زمین قرار میدادم و اگر تا سال دیگر زنده بمانم، چنین خواهم کرد.
ابنکثیر پس از نقل مضمون یاد شده مینویسد:این حدیث به طرق متعددی در کتابهای صحاح، حسان و مسانید از عایشه روایت شده است.
این روایت آنقدر مشهور بوده که عبدالله بن زبیر خانه کعبه را با استناد به آن، خراب و بازسازی کرد. سرخسی در اینباره چنین مینویسد:تا اینکه زمان عبدالله بن زبیر شد و او این حدیث را شنیده بود، پس به آن عمل کرد و پایههایی را که ابراهیم خلیل(علیه السلام) کعبه را بر آن استوار کرده بود آشکار ساخت و کعبه را در برابر دیدگان مردم، بر همان پایهها بنا نهاد و حطیم را جزء کعبه قرار داد. اما پس از آنکه کشته شد، حجاج از این کار ابنزبیر ناخشنود بود، به همین دلیل آن را خراب کرد و به همان صورت عصر جاهلیت بنا نمود.
این حدیث دستآویز مناسبی برای دانشمندان شیعه میتوانست باشد تا با استناد به آن، درباره طرحهای پنهانی و دسیسههای شوم اهلسنت برای تخریب خانه کعبه و هدم شریعت اسلام داستانسرایی کنند؛ همچنانکه قفاری با استناد به احادیث مشابه نسبت به شیعه چنین کرده است. اما تقوا و انصاف دانشمندان شیعی آنها را از این قضاوتهای عجولانه و ناعادلانه بر حذر میدارد. توقع این است که برادران اهلسنت ما نیز در مواجهه با احادیث مشابه چنین کنند و منبع و سند را در تفسیر روایات دخالت ندهند.
در حقیقت، همچنانکه محدثان اهلسنت روایت کردهاند، تخریب خانه کعبه و احداث آن به شکل اولیهاش از آرزوهایی بوده که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) به اجرای آن موفق نشد، ولی نواده گرامی آن حضرت، مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) این آرزو را عملی خواهد ساخت و تخریب این خانه، نه به هدف هدم نمادهای اسلامی، بلکه برای عملی کردن خواسته قلبی پیامبر گرامی اسلام خواهد بود.
البته نویسنده در حدیث مورد نظر، در کنار تخریب خانه کعبه، از تخریب مسجدالحرام به هدف بنا نهادن آن براساس اولیهاش سخن به میان آورده، ولی با نگاه به روایات دیگر درباره اساس اولیه مسجدالحرام، ابراهیم خلیل(علیه السلام) مسجدی گستردهتر از مسجدالحرام کنونی ساخته است و امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) با هدف توسعه مسجد، آن را تخریب خواهند کرد.
حسن بن نعمان از امام صادق(علیه السلام) درباره قسمتی که به مسجدالحرام افزودهاند، سؤال کرد. آن حضرت فرمودند:إنّ إبراهیم و إسماعیل حدّ المسجدالحرام ما بین الصفا و المروۀ؛ ابراهیم و اسماعیل(علیه السلام) حد مسجدالحرام را میان صفا و مروه قرار دادند.
احادیث دیگری نشان میدهد که ادعای جعل این احادیث توسط عالمان شیعه به هدف انهدام بنیان شریعت، بیاساس و ساخته و پرداخته ذهن مشوش قفاری است. این احادیث در کنار تخریب خانه کعبه و مسجدالنبی از تخریب مسجد کوفه نیز سخن میگویند؛ با این توضیح که مسجد کوفه بیش از آنکه اهلسنت به آن توجه نمایند، مورد تکریم و بزرگداشت شیعیان است و از اینرو، نمادی شیعی محسوب میشود. با وجود این، اگر شیعیان این روایات را به انگیزه دشمنی با شریعت اسلام جعل کرده باشند، طبیعتاً نباید تخریب مسجد کوفه را به این احادیث اضافه نمایند و از آنجا که احادیث مورد نظر در کنار مسجدالحرام و مسجدالنبی از تخریب مسجد کوفه نیز سخن گفتهاند و بلکه تعدادی از احادیث به شکل مستقل تنها به مسئله تخریب مسجد کوفه توسط امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) اشاره کردهاند، میتوان دریافت تحلیل قفاری از ساختگی بودن این احادیث بیاساس است.
امام صادق(علیه السلام) در اینباره میفرماید:إنّ القائم ردّ البیتالحرام إلی أساسه و مسجد الرسول إلی أساسه و مسجد الکوفۀ إلی أساسه؛ چون قائم(علیه السلام) قیام کند، بیتالحرام را براساس سابقش باز خواهد گرداند و مسجدالنبی و مسجد کوفه را نیز چنین خواهد کرد.
اصبغ بن نباته در روایتی دیگر میگوید: چون امام علی(علیه السلام) به مسجد کوفه رسید، فرمود:ویلٌ لمن هدمک و ویلٌ لمن سهّل هدمک و ویلٌ لبانیک بالمطبوخ المغیّر قبلۀ نوح طوبی لمن شهد هدمک مع قائم أهل بیتی أولئک خیار الاُمّۀ مع أبرار العترۀ؛ وای بر کسی که تو را ویران کرد! وای بر کسی که اسباب ویرانی تو را مهیا نمود! وای بر کسی که تو را با گل پخته بنا نهاد و قبله نوح(علیه السلام) را تغییر داد! و خوشا به حال کسی که شاهد تخریب تو توسط قائم خاندان من باشد! آنها بهترین امت همراه با نیکان خاندان عترتند.
امام باقر(علیه السلام) میفرماید:إذا قام القائم(علیه السلام) دخل الکوفۀ و أمر بهدم المساجد الأربعۀ حتّی یبلغ أساسها؛ چون قائم(علیه السلام) قیام کند، داخل کوفه شده، دستور تخریب مساجد چهارگانه را صادر خواهد کرد تا اینکه به صورت آغازین آن برگردد.
البته به گواهی روایات دیگری، این تخریب نیز برای توسعه است؛ امام صادق(علیه السلام) فرمود:و کان أمیرالمؤمنین(علیه السلام) یقوم علی باب المسجد ثمّ یرمی بسهمۀ فیقع فی موضع النمادین فیقول ذلک من المسجد؛ امام علی(علیه السلام) نزد در مسجد کوفه میایستادند و تیری پرتاب میکردند و آن تیر در محل نمادین (خرمافروشان) فرود میآمد و میفرمودند، آنجا نیز جزء مسجد است.
شبهه نهم
وی در ادامه مینویسد: منتظَر شیعیان به آنچه گذشت اکتفا نمیکند، بلکه نژاد عرب را قتل عام کرده، ریشه آنها را منقرض مینماید و از همینرو، احادیث آنها به عرب وعده میدهد که وقتی امام غایبشان بازگشت، جنگ بزرگی علیه اعراب به راه خواهد انداخت و بر مرد و زن و بزرگ و کوچک، رحم نخواهد کرد و کسی از آنها را باقی نخواهد گذاشت. نعمانی از حارث بن مغیره و ذریح محاربی از اباعبدالله چنین حدیث میکند: «میان ما و عرب جز کشتن باقی نمانده است.» و گویا این روایت میان شیعه و غیرشیعه فرق نمیگذارد. اما روایات دیگرشان تأکید میکند که هیچ عربی با قائم همراهی نمیکند و به همین دلیل، از آنها بر حذر میدارند و چنین میگویند: «از عرب بپرهیز! برای آنها خبری ناگوار است. حتی یک نفر از آنها با قائم خروج نخواهد کرد.» اما اعراب فراوانی در میان شیعه وجود دارند، ولی طبق روایات شیعیان، آنها امتحان میشوند و از آنها جز تعداد اندکی باقی نمیماند. روایات آنها میگوید: «قائم خون هفتاد قبیله عرب را میریزد...». روشن است که اختصاص این کشتارها به عرب، نشاندهنده شدت جهتگیریهای قومیتی از سوی
جعل کنندگان این احادیث است و این روایات از میزان دشمنی مؤسسان رفض با نژاد عرب، پرده برمیدارد و نشان میدهد، آنها مشتاقند با قتل اعراب، تشفی خاطر یابند و به واقع این دشمنیها نه به دلیل نژادشان بلکه به دلیل دینی است که به آن اعتقاد دارند.
نقد و بررسی
ای کاش قفاری پیش از داستانسرایی درباره دشمنی فارسیزبانان با عربزبانان، اندکی به منابع اهلسنت مراجعه میکرد تا عجولانه این احادیث را ساخته و پرداخته شیعیان فارسیزبان نمیخواند، به نزاعهای نژادی و قومیتی دامن نمیزد و ناخواسته و ناآگاهانه آب در آسیاب دشمن نمیریخت؛ زیرا این مضمون در منابع معتبر اهلسنت نیز وجود دارد. پارهای از روایات یادشده بدین قرار است:بخاری، بزرگترین محدث اهلسنت، از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) چنین حدیث میکند:إنّ من إقتراب الساعۀ هلاک العرب؛ هلاکت عرب از نشانههای نزدیکی قیامت است.
آن حضرت در حدیث دیگری میفرماید:یبایع الرجل بین الرکن و المقام و لن یستملّ البیت إلاّ أهله فإذا استحلوه فلا تسأل عن هلکۀ العرب؛ میان رکن و مقام برای مردی بیعت گرفته میشود و کسی جز اهل خانه کعبه حرمت آن را نمیشکند. پس چون حرمت آن را شکستند، از دلیل هلاکت عرب نپرس.
البته در این احادیث از امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، چگونگی هلاکت عرب و شخص یا اشخاصی که عرب به دست آنان هلاک میشود، سخنی به میان نیامده است. اما میان این احادیث و روایات شیعه در مورد اصل نابودی و کشته شدن جمعیت چشمگیری از عرب در آخرالزمان اشتراک نظر وجود دارد. اگر وجود چنین مضمونی در روایات شیعه، از دشمنی شیعیان عجم با نژاد عرب ناشی شود، پس چرا این مضمون را دانشمندان اهلسنت نیز روایت کردهاند؟ آیا آنان نیز با جنس عرب دشمنی دارند و تعصبهای قومی و نژادی دامن آنها را نیز گرفته، یا اینکه مشکل در گونه تفکر قفاری و دیدگاههای لجوجانه و متعصبانه اوست؟ منصفان خود قضاوت کنند!
خدا را شکر که در اینباره احادیثی وجود دارد:ـ لوکان الدین معلّقاً بالثریّا لتناوله ناس من أبناء فارس؛
اگر دین به ستاره ثریا آویخته باشد، مردانی از فارس آن را به دست خواهند آورد.
ـ لوکان العلم بالثریّا لتناوله اُناس من أبناء فارس؛ اگر علم در ستاره ثریا باشد، مردانی از فارس آن را به دست خواهند آورد.
ـ لوکان الإیمان عند الثریّا لناله رجال من هؤلاء؛ اگر ایمان در ستاره ثریا باشد، مردانی از سرزمین این (سلمان فارسی) آن را به دست خواهند آورد.
عالمان شیعه این احادیث را روایت نکردهاند و بخاریها، مسلمها، ترمذیها و احمد بن حنبلها آنها را نوشتهاند وگرنه قفاری مدعی میشد، شیعیان فارسیزبان میخواهند علم و دین و ایمان را به انحصار خود درآورند و دیگران را از آن منع نمایند.
دوم، اگر حدیثی از همراهی نکردن اعراب با امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) سخن گفته، در احادیث متعدد دیگری به صراحت این مطلب نفی شده است. ای کاش قفاری و همکارانش برای نشان دادن حسن ظن خود دستکم به یکی از این احادیث اشاره میکردند.
کتاب دلائلالامامۀ به سند متصل از انس بن مالک روایت میکند:روزی پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) بر ما وارد شدند و چون علی را دیدند، دست خود را بر شانه او قرار داده، فرمودند:یا علیّ لولم یبق من الدنیا إلاّ یوم واحد لطوّل الله ذلک الیوم حتّی یملک رجل من عترتک یقال له المهدیّ یهدی إلی الله عزّوجلّ و یهتدی به العرب کما هدیت أنت الکفّار و المشرکین من الضلالۀ؛ ای علی، اگر از عمر دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد، خداوند آن روز را آنقدر طولانی میکند تا اینکه مردی از خاندان تو به حکومت برسد که به او مهدی گفته میشود. او به سوی خداوند بلندمرتبه هدایت میکند و عرب به وسیله او هدایت مییابد؛ همچنان که تو کافران و مشرکان را از گمراهی هدایت کردی.
شیخ مفید نیز به سند متصل خود از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) چنین حدیث میکند:إذا کان عند خروج القائم ینادی مناد من السماء أیّها الناس قطع عنکم مدّۀ الجبّارین و ولیّالأمر خیر اُمّۀ محمّد(صلی الله علیه وآله وسلم) فالحقوا بمکّۀ فیخرج النجباء من مصر و الأبدال من الشام و عصائب العراق رهبان باللیل لیوث بالنهار کان قلوبهم زبر الحدید فیبایعونه بین الرکن و المقام؛
ندادهندهای هنگام خروج قائم از آسمان ندا میدهد که ای مردم، فرصت ستمگران به پایان رسید و بهترین افراد امت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) به حکومت رسید. پس بشتابید به سوی مکه! در این هنگام نجبا از مصر، ابدال از شام و گروهها از عراق که راهبان شب و شیران روزند و قلبهاشان گویا پارهای آهن است، به سوی او روانه میشوند و میان رکن و مقام با او بیعت میکنند.
فضل بن شاذان به سند خود از امام باقر(علیه السلام) چنین روایت میکند:یبایع القائم بین الرکن و المقام ثلاث مئۀ و نیف عدّۀ أهل بدر فیهم النجباء من أهل مصر و الأبدال من أهل الشام و الخیار من أهل العراق فیقیم ما شاء الله أن یقیم؛ سیصد و اندی نفر به تعداد اهل بدر میان رکن و مقام با قائم بیعت میکنند و در میان آنان نجیبان اهل مصر و ابدال اهل شام و اخیار اهل عراق وجود دارند و خداوند آنان را به اندازهای که بخواهد، خواهد رساند.
محمد بن سوید میگوید:من و فطر بن خلیفه بر امام صادق(علیه السلام) وارد شدیم. آن حضرت برای ما خرما آورد و ما از آن میل کردیم و حضرت با دست خود از آن به فطر میداد. آنگاه فرمود: «آنچه از ابیطفیل ـ رحمت خدا بر او باد ـ درباره ابدال برای من حدیث کردی چه بود؟» فطر عرض کرد: از ابوطفیل شنیدم که امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «الأبدال من الشام و النجباء من أهل الکوفۀ یجمعهم الله لشرّ یوم لعدوّنا»؛ ابدال از شام و نجبا از کوفهاند. خداوند آنها را برای بدترین روز دشمنان ما گرد خواهد آورد. فقال جعفر الصادق(علیه السلام): رحمک الله بنا یبدأ البلاء ثمّ بکم و بنا یبدأ الرخاء ثمّ بکم رحم الله من حبّبنا إلی الناس و لم یکرهنا إلیهم؛ امام صادق(علیه السلام) فرمودند: خداوند شما را رحمت کند! بلا نخست بر ما وارد میشود، سپس بر شما، و آسانی ابتدا به ما رو میآورد و سپس به شما. خدای رحمت کند کسی را که ما را محبوب مردم قرار دهد و مبغوض آنها نگرداند!
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) در وصف اهل یمن میفرمایند:قوم رقیقۀ قلوبهم راسخ إیمانهم و منهم المنصور یخرج فی سبعین ألفاً ینصر خلفی و خلف وصیّی؛ مردم سرزمین یمن قلبهای رقیق و ایمانهای استوار دارند. منصور که با هفتاد هزار نفر قیام میکند و جانشین من و جانشین وصی مرا یاری میدهد از آنهاست.
آنچه گذشت، پارهای از روایاتی است که دانشمندان بزرگ شیعه همچون فضل بن شاذان، شیخ مفید، شیخ طوسی و شیخ نعمانی آن را در کتابهای خود ثبت کردهاند؛ روایاتی که از حضور عرب در جمع یاران امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و بلکه در جمع 313 یار ویژه آن حضرت که وزیران و امیرانند، گزارش میدهد. ای کاش قفاری متعصبانه و جانبدارانه به گزینش روایات نمیپرداخت و در کنار احادیثی که ذکر میکرد، دستکم به یک نمونه از این احادیث نیز اشاره میکرد.
درباره روایات مورد اشاره قفاری باید گفت: محققان نیک میدانند طبق ضوابط علمی، با توجه به کثرت روایاتی که از حضور عرب در جمع یاران و همراهان امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) سخن میگویند، تنها حدیثی که بر حاضر نبودن حتی یک نفر از عرب در جمع سپاهیان حضرت دلالت دارد، به دلیل تعارض با مجموعهای از احادیث، معتبر نیست. اگر روایات دیگر از درگیری، شدت و صلابت امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) با نژاد عرب سخن میگوید، منظور تمام اعراب نیست؛ بلکه اعرابی است که پس از آشکار شدن حقیقت، معاندانه و مغرضانه آن را انکار کنند و در برابر خواستههای الهی آن حضرت، سر تسلیم فرود نیاورند و در امر حکومت جهانی عدالتمحور و فضیلتگستر حضرت اخلال ایجاد نمایند، همچنان که امام صادق(علیه السلام) فرمودهاند:ویل لطغاۀ العرب من أمر قد اقترب؛ وای بر طغیانگران عرب از امری که نزدیک شده است!
البته روشن است که با وجود این معیار، میان اعراب و غیراعراب تفاوتی وجود نخواهد داشت و هرکس بخواهد طغیانگری کند و سدّ مسیر حرکت آن حضرت گردد، چه عرب باشد و چه عجم، با عکسالعمل شدید آن حضرت مواجه خواهد شد و هرکس، چه عرب و چه عجم، به ندای خداییاش پاسخ مثبت دهد، حضرت صمیمانه از او استقبال خواهد کرد. به همین دلیل، تعدادی دیگر از روایات، در کنار جنگ امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) با اعراب، از جنگ آن حضرت با فارس نیز سخن گفتهاند. امام صادق(علیه السلام) در اینباره فرمودند:ثلاث عشرۀ مدینة و طائفۀ یحارب القائم أهلها و یحاربونه أهل مکّۀ و أهل المدینۀ و أهل الشام و بنواُمیّۀ و أهل البصرۀ و أهل دست میسان و الأکراد و الأعراب و ضبۀ و غنی و باهلۀ و أزد و أهل الری؛ سیزده شهر و طایفه با قائم میجنگند و قائم نیز با آنها میجنگد: اهل مکه، اهل مدینه، اهل شام، بنیامیه، اهل بصره، اهل دست میسان، کردها، اعراب، ضبة، غنی، باهل، ازد و اهل ری.
بنابراین حدیث نژاد و زبان تعیین کننده نوع رفتار امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیست، بلکه عکسالعمل انسانها در برابر دعوتها و روشنگریهای آن حضرت مهم و تأثیرگذار است.
شبهه دهم
قفاری پس از بیان روایاتی که به قتل اعراب توسط امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) میپردازند، مینویسد:و روایات شیعه، قبیله پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) قریش را که برگزیدگان اصحاب آن حضرت متعلق به آن هستند، به صورت خاص ذکر کرده است که توسط امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشمول عملیات قتل قرار میگیرند. در ارشاد مفید از عبدالله بن مغیره از اباعبدالله(علیه السلام) چنین روایت شده است: «چون قائم خاندان محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) قیام کند، پانصد نفر از قریش را به پا داشته، گردن میزند. سپس پانصد نفر دیگر را و ششبار این کار را تکرار میکند. عبدالله بن مغیره میگوید: عرض کردم آیا تعدادشان این اندازه میشود؟ حضرت فرمودند: بله از آنها و از دوستانشان.»
نقد و بررسی
نه تنها عالمان شیعه، بلکه دانشمندان بزرگ اهلسنت روایات مورد نظر قفاری را نیز آوردهاند؛ برای نمونه، ابنحماد، استاد بخاری از امام علی(علیه السلام) چنین حدیث میکند:یفرّج الله الفتن برجل منّا یسومهم خسفاً لایعطیهم إلاّ السیف یضع السیف علی عاتقه ثمانیۀ أشهر هرجاً حتّی یقولوا و الله ما هذا من ولد فاطمۀ لوکان من ولدها لرحمنا یغریه الله بنیالعباس و بنیاُمیّۀ؛ خداوند فتنهها را توسط مردی از ما برطرف میسازد. او آنها را خوار و ذلیل میکند و با آنها جز با زبان شمشیر سخن نمیگوید. او شمشیر را هشت ماه بر دوش حمایل کرده، بسیار میکشد تا اینکه میگویند: به خدا سوگند این از فرزندان فاطمه نیست! اگر از فرزندان فاطمه بود، بر ما رحم میکرد. خداوند او را بر بنیعباس و بنیامیه مسلط میگرداند.
افزون بر ابنحماد، سیوطی و متقی هندی این حدیث را روایت کردهاند.
ابن ابیالحدید معتزلی نیز از امام علی(علیه السلام) چنین روایت میکند:فانظروا أهلبیت نبیّکم فإن لبدوا فالبدوا و إن استنصروکم فانصروهم فلیفرّجنّ الله الفتنۀ برجل منّا أهلالبیت بأبی ابن خیرۀ الإماء لایعطیهم إلاّ السیف هرجاً هرجاً موضوعاً علی عاتقه ثمانیۀ أشهر حتّی تقول قریش لوکان هذا من ولد فاطمۀ لرحمنا یغریه الله بنیاُمیّة حتّی یجعلهم حطاماً و رفاتاً ملعونین أینما ثقفوا اُخذوا و قتلوا تقتیلا سنّۀ الله فی الذین خلوا من قبل و لن تجد لسنّۀ الله تبدیلاً؛ به خاندان پیامبرتان نگاه کنید؛ اگر اقدامی نکردند شما نیز دست نگه دارید و اگر از شما یاری خواستند، یاریشان نمایید. بیتردید خداوند فتنه را توسط مردی از ما اهلبیت برطرف خواهد ساخت. پدرم فدای فرزند بهترین کنیزان باد! او شمشیر را هشت ماه بر دوش گذاشته، از آنها بسیار بسیار میکشد تا اینکه قریش میگوید: «اگر این از فرزندان فاطمه بود، بر ما رحم میورزید.» خداوند او را بر بنیامیه مسلط میکند تا آنها را خرد و شکسته نماید. «از رحمت خدا دور گردیده و هرکجا یافت شوند، گرفته و سخت کشته خواهند شد. درباره کسانی که پیشتر بودهاند [همین] سنت خدا [جاری بوده] است و در سنت خدا هرگز تغییری نخواهی یافت.»
ابن ابیالحدید پس از نقل این روایت مینویسد:این خطبه مستفیض و متداول است و گروهی از سیرهنویسان آن را نقل کردهاند.
دوم، اگرچه پارهای از روایات بر کشته شدن تعدادی از قریش توسط امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) دلالت دارند، احادیث دیگر این مسئله را توضیح دادهاند که این کشتنها و کشته شدنها به مؤمنان و صالحان قریش مربوط نیست، بلکه مخصوص فاجران، زنازادگان و مرتدان قریش است. شاید این تفکر عصر جاهلیت که انتسابات قومی و قبیلهای معیار ارزش و فضیلت به شمار میآید، در نهانخانه ذهن قفاری لانه کرده و همین، اعتراض ایشان به احادیث مورد نظر را برانگیخته که چرا قریش با وجود انتسابی که به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) دارد، باید مجازات شود. اما ایشان باید بدانند آیاتی همچون «تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ»که آشکارا عموی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) را نفرین میکند، این تفکر جاهلی را منسوخ کرد و آن را به زبالهدان تاریخ سپرد. براساس آموزههای دین اسلام، انتسابات قومی و قبیلهای مایه امتیاز نیست و تنها تقوا به آدمی عزت و کرامت میبخشد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»
پارهای از احادیث که به کشته شدن برخی از قریش توسط امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) اشاره دارند، بدین قرارند:امام علی(علیه السلام) فرمودند:بأبی ابن خیرۀ الإماء یسومهم خسفاً و یسقیهم بکأس مصبرۀ و لایعطیهم إلاّ السیف هرجاً فعند ذلک تتمنّی فجرۀ قریش لو أنّ لها مفاداۀ من الدنیا و ما فیها لیغفر لها لا نکّف عنهم حتّی یرضی الله؛ پدرم فدای فرزند بهترین کنیزان باد! [او] آنها را خوار میسازد و جام شرنگ به آنها مینوشاند و به آنان جز شمشیر مرگآفرین نخواهد داد. در این هنگام فاجران قریش آرزو میکنند که ای کاش دنیا و آنچه در آن است، از ایشان بود و آن را میدادند تا گناهانشان بخشوده شود، ولی ما از آنها دست برنخواهیم داشت تا خداوند راضی شود.
و امام باقر(علیه السلام) فرمودند:... یسیر إلی المدنیۀ فیسیر الناس حتّی یرضی الله عزّوجلّ فیقتل ألفاً و خمس مئۀ قریشاً لیس فیهم إلاّ فرخ زنیّۀ؛ ... سپس به سمت مدینه حرکت میکند و مردم نیز او را همراهی میکنند تا اینکه خدای بلندمرتبه راضی شود. پس او 1500 قریشی را میکشد که همگی زنازادهاند.
آن حضرت در حدیث دیگری میفرماید:إذا قام القائم و بعث إلی بنیاُمیّۀ بالشام فهربوا إلی الروم فیقول لهم الروم لا ندخلنّکم حتّی تتنصّروا فیعلّقون فی أعناقهم الصلبان فیدخلونهم فإذا نزل بحضرتهم أصحاب القائم طلبوا الأمان و الصلح فیقول أصحاب القائم لانفعل حتّی تدفعوا إلینا من قبلکم منّا قال فیدفعونهم إلیهم فذلک قوله: «لاَ تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ» قال: یسألهم عن الکنوز و هو أعلم بها قال فیقولون «یا ولینا ان کنا ظالمین فما زالت تلک دعواهم حتی جعلنا هم حصیداً خامدین» بالسیف؛ چون قائم قیام کرد و گروهی را به جهت بنیامیه به شام فرستاد، بنیامیه به روم میگریزند. رومیان به آنها میگویند: «به شما اجازه ورود نمیدهیم مگر اینکه به آیین نصرانیت بگروید» و آنها صلیب بر گردنهایشان میآویزند و وارد روم میشوند. چون رومیان با اصحاب قائم مواجه میشوند، درخواست امان و صلح میکنند. اصحاب قائم میگویند مشروط به اینکه کسانی را از ما که نزد شمایند به ما برگردانید و آنها چنین میکنند و این همان کلام خداوند است که میفرماید: «مگریزید و به سوی آنچه در آن متنعم بودید و [به سوی] سراهایتان بازگردید! باشد که مورد پرسش قرار گیرید.» قائم از آنها درباره گنجها پرسش میکند، در حالی که او به آن داناتر است. پس آنها میگویند: «ای وای بر ما که ما واقعاً ستمگر بودیم! سخنشان پیوسته همین بود تا آنان را درو شده بیجان گردانیدیم» با شمشیر.
این روایات تصریح کردهاند که فاجران، زنازادگان و مرتدان از قریش، مشمول شدت و صلابت مهدوی قرار میگیرند و حاشا که آن امام معصوم متعرض افراد بیگناه شود.
شبهه یازدهم
نویسنده در ادامه میگوید:روایات آنها بیت پاک نبوی را هم فروگذار نکرده، مصیبتی از مصائب منتظرشان دامن آن را هم میگیرد؛ زیرا آنها گمان میکنند امالمؤمنین عایشه صدیقه و دختر صدیق و حبیب پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) قبل از روز قیامت از قبرش بیرون آورده میشود؛ زیرا او، طبق افترای شیعه، از عهد رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) مستحق حد بوده است، ولی آن حضرت از اجرای آن خودداری کردهاند. در حالی که پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) میفرماید: «به خدا سوگند اگر فاطمه دختر محمد دزدی کند، دستش را قطع میکنم.» پس چگونه آن حضرت بر عایشه ترحم کرد، با اینکه خداوند میفرماید «وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ». پس آن حضرت بر عایشه حد را جاری نساخت، ولی قائمشان، آنچنانکه شیعه میپندارد، در عصر پنداری رجعت، آنچه را برترین خلیفهها از انجامش عاجز بود، اجرا خواهد کرد و این یعنی قائم از خاتم پیامبران، کاملتر و در اجرای دین خدا از کسی که به منزله اسوه عالمیان فرستاده شده، توانمندتر است. آنچه گفته شد به صراحت در روایاتشان وجود دارد. ابنبابویه بزرگ آنها، از ابوبصیر روایت میکند که اباعبدالله(علیه السلام) در تفسیر آیه «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَی الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» فرمود: «به خدا سوگند تأویل این آیه هنوز نیامده است و نخواهد آمد تا اینکه قائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خروج کند.» یعنی قائم مجری چیزی است که تمام انبیا از اجرای آن ناتوان بودند. این مطلبی است که برخی از رهبران معاصر، به خیال آنها بزرگشان، به آن تصریح کرده و همچنانکه خواهد آمد، دنیای اسلام آن را محکوم نمود. اعتقاد یاد شده از این باور سرچشمه میگیرد که آنها گمان میکنند، دانش قائم چندین برابر از دانش انبیا بیشتر است تا جایی که در بحارالانوار و غیر آن چنین روایت شده است: «ابان از اباعبدالله چنین حدیث میکند: دانش 27 بخش است و تمام آنچه پیامبران آوردهاند، دو بخش از آن است. پس مردم تا امروز جز دو بخش دانش را فرا نگرفتهاند و چون قائم ما قیام کند 25 بخش دیگر آن را بیرون خواهد آورد و میان مردم منتشر خواهد کرد و دو بخش دیگر را به آن ضمیمه خواهد ساخت و تمام 27 قسمت را میان مردم منتشر خواهد کرد.»
اشکال یاد شده را اینچنین میتوان خلاصه کرد: به باور شیعیان، رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) به اجرای برخی از اهداف خود موفق نشد و امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به این اهداف، جامه عمل خواهد پوشاند. برای نمونه، پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) نتوانست بر عایشه حد خدا را جاری سازد، ولی امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) این کار را میکند و یا پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نتوانست دینش را بر تمام ادیان غالب سازد، ولی امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) چنین خواهد کرد. اعتقاد به کاملتر و برتر بودن امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) لازمه چنین باوری است.
نقد و بررسی
این اعتقاد که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) به اجرای پارهای از اهداف خود موفق نشدند و اهداف آن حضرت پس از رحلت حضرتش، توسط شخصیتهای دیگری شکل واقعیت به خود خواهد گرفت، از مختصات شیعه نیست و در میان دانشمندان اهلسنت نیز وجود دارد. اگر چنین باوری، اعتقاد به کاملتر بودن آن شخصیتها از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) را معنا دهد، این اشکال به عالمان اهلسنت نیز وارد است و پاسخ آنان به این اشکال پاسخ ما نیز خواهد بود. برای نمونه، بسیاری از مفسران اهلسنت در تفسیر آیه «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» که قفاری بدان اشاره دارد، دیدگاهی شبیه دیدگاه دانشمندان شیعی ارائه کردهاند.
درباره زمان تحقق وعدهای که در این آیه وجود دارد، یعنی غلبه اسلام بر تمام ادیان، مفسران اهلسنت سه دیدگاه مختلف ارائه کردهاند:
1. وعده یاد شده در زمان حیات رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) تحقق یافت. محمد بن ادریس شافعی را از طرفداران این نظریه میتوان برشمرد.
2. وعده مورد نظر پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) شکل واقعیت به خود گرفت. جصاص، قرطبی و باقلانی را از معتقدان به این دیدگاه میتوان شمرد. جصّاص در اینباره مینویسد:
این کلام خداوند «لیظهره علی الدین کلّه» از دلایل نبوت است؛ زیرا خداوند از این واقعیت زمانی خبر داد که مسلمانان اندک، ضعیف، ترسان و مقهور بودند. ولی در عین حال این وعده به وقوع پیوست؛ زیرا در آن زمان یهودیت، نصرانیت، مجوسیت، صائبه، بتپرستان سند و غیر آن وجود داشتند، ولی از آنها امتی باقی نماند، مگر اینکه مسلمانان بر آنها پیروزی یافتند و آنها را ذلیل کردند و بر تمام یا برخی از سرزمینهایشان غلبه یافتند و به مناطق دوردست کوچشان دادند و این تحقق عملی آیه شریفهای است که خداوند در آن، به پیامبرش وعده داده که او را بر تمام ادیان غلبه دهد و میدانیم که جز خداوند بلندمرتبه از غیب آگاه نیست و او جز پیامبرانش را از غیب آگاه نمیسازد. پس این دلیل روشنی بر صحت نبوت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) است.
اگر سؤال شود چگونه این، غلبه پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) بر تمامی ادیان است، با اینکه غلبه مورد نظر پس از رحلت آن بزرگوار اتفاق افتاد، پاسخ این است که خداوند به پیامبرش وعده داد که دینش را بر ادیان دیگر غلبه دهد [نه رسولش را] چراکه فرمود: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» یعنی دین حق را بر تمام ادیان غالب سازد [ضمیر لیظهره به دینالحق برمیگردد نه رسول] افزون بر اینکه اگر مراد پیروز کردن رسول باشد، باز هم درست است؛ زیرا وقتی خداوند دینش و مؤمنان به آن را بر دیگر ادیان غلبه بخشید، جایز است که گفته شود پیامبرش را غالب کرد؛ همچنانکه اگر لشکری سرزمینی را بدون جنگ فتح کند، میتوان گفت: خلیفه آن سرزمین را فتح کرد، گرچه خود او در جنگ حاضر نباشد؛ زیرا لشکر به دستور او چنین کرده است.
قرطبی نیز در اینباره مینویسد:از خبرهای غیبی که جز از طریق وحی نمیتوان از آن اطلاع یافت، وعدهای است که خداوند به پیامبرش داد که دینش را بر تمام ادیان غالب میگرداند: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» و خداوند این وعده را عملی ساخت. ابوبکر هنگامی که سپاهیانش را گسیل میداشت، به آنها این وعده خداوند را گوشزد میکرد تا به پیروزی اطمینان و به ظفر یقین داشته باشند و عمر نیز چنین میکرد؛ پس همواره پیروزی از شرق و غرب و خشکی و دریا فرود میآمد.
3. وعده غلبه اسلام بر تمام ادیان در آخرالزمان، توسط حضرت عیسی(علیه السلام) و یا امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) عملی خواهد شد. مفسرانی همچون ابنعباس، مجاهد، سدی، ابن ابیحاتم رازی، سمرقندی، سمعانی، آلوسی و ابنجریر طبری چنین دیدگاهی دارند.
ابولیث سمرقندی در تفسیر آیه مورد نظر مینویسد:... و ابنعباس گفته است: «لیظهره علی الدین کلّه» یعنی پس از نزول عیسی(علیه السلام) کسی باقی نمیماند، مگر اینکه به دین اسلام میگرود.
ابن ابیحاتم رازی مینویسد:وجه سوم در تفسیر این آیه، این است که روایت کرد مرا علی بن حسین از مقدمی از معمر از لیث که مجاهد در تفسیر «لیظهره علی الدین کلّه» گفت: این نخواهد بود مگر اینکه هیچ یهودی و نصرانی و صاحب دینی جز دین اسلام باقی نماند و گوسفند از گرگ، گاو از شیر، انسان از مار، در امان باشد و موشی انبان نجود و تا اینکه جزیه برداشته شود؛ صلیب شکسته گردد و خوک کشته شود و این معنای «لیظهره علی الدین کلّه» است.
سمعانی نیز در تفسیر آیه مورد نظر چنین مینویسد:مفسران گفتهاند: این هنگام نزول عیسی بن مریم(علیه السلام) رخ میدهد و کسی در زمین باقی نمیماند، مگر اینکه مسلمان میشود.
آلوسی نیز پس از طرح دو احتمال درباره مرجع ضمیر «لیظهره» (رسول و دین الحق) مینویسد: اکثر مفسران احتمال دوم را پذیرفتهاند و گفتهاند: این غلبه هنگام نزول عیسی(علیه السلام) رخ خواهد داد و در آن زمان دین دیگری به جز دین اسلام باقی نخواهد ماند.
ابنجوزی پس از طرح احتمال رجوع ضمیر «لیظهره» به «دین الحق» مینویسد:طبق این احتمال در تفسیر این آیه دو نظر وجود دارد: اول اینکه خداوند اسلام را بر دیگر ادیان غلبه دهد. اما در چه زمانی؟ در اینباره دو دیدگاه وجود دارد: 1. این هنگام نزول عیسی(علیه السلام) است که تمام انسانها از او پیروی میکنند و تمام ملتها به یک ملت مبدل میشوند و همگی به اسلام میگروند یا جزیه میدهند. این نظر ابوهریره و ضحاک است. 2. این وعده هنگام خروج مهدی عملی خواهد شد. مهدی این نظر را اختیار کرده است.
از آنچه گذشت، روشن شد که به اعتقاد بسیاری از مفسران اهلسنت، وعدهای که در آیه شریفه «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) داده شد، در زمان آن حضرت عملی نشده است. از میان این بسیار، اکثر بر این عقیدهاند که وعده یاد شده در آخرالزمان و در عصر حضرت عیسی(علیه السلام) تحقق خواهد یافت و این دیدگاه به هر دو صورت آن با دیدگاه شیعه در اصل اینکه این مهم توسط شخصیت یا شخصیتهایی غیر از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) عملی خواهد شد، اشتراک نظر دارد. اگر لازمه این دیدگاه نقص در وجود مقدس پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) و کامل و برتر بودن شخصیت مجریان این وعده الهی از شخصیت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) باشد، اهلسنت نیز به این اشکال مبتلا هستند. با وجود این، تنها دیدگاه شیعه را منعکس کردن و به آن خرده گرفتن و چشم از دیدگاه مشابه اهلسنت بستن، جز خروج از مسیر انصاف در داوری چیز دیگری نیست. و ای کاش قفاری اندکی از آن همه وقتی را که صرف خرده گرفتن بر دیدگاه دانشمندان شیعی کرده، به مطالعه منابع اهلسنت اختصاص میداد و اگر چنین میکرد، نه عرض خود میبرد و نه زحمت ما میداشت.
گذشته از پاسخ نقضی یاد شده، پاسخ حلّی این اشکال چنین خواهد بود که برقرار کردن تلازم میان تحقق وعده غلبه اسلام بر دیگر ادیان در عصر ظهور امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و کاملتر بودن آن حضرت از پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) بیاساس و بیمبنای منطقی است؛ زیرا گاهی شخصیتهایی بلندمرتبه، ایدههایی بزرگ ابداع میکنند و زمینهها و بسترهای آن را تا حد ممکن فراهم مینمایند اما ایجاد تمامی شرایط لازم برای تحقق آن ایده نیازمند گذر زمان است تا جوامع انسانی در کشاکش حوادث و رویدادهای تلخ و شیرین ارتقا یابند و انسانها به بلوغ و رشد مطلوب برسند و پس از فراهم شدن زمینههای لازم، شخصیت بزرگ دیگری که به عظمت ابداع کننده آن ایده نیست، مدیریت جامعه را به عهده میگیرد و جامعه را به سوی آرمان مورد نظر هدایت میکند. پس اینگونه نیست که همیشه شخصیتهای بلندمرتبه، به اجرای تمامی اهداف خود موفق شوند. این واقعیت را نباید فراموش کرد که لزوماً همواره وضعیت مطلوب برای رادمردان الهی مهیا نبوده و گاه بخش وسیعی از عواملی که برای تحقق یک ایده لازم میآید، از محدوده قدرت آنها خارج بوده است. از اینرو، عملی نشدن پارهای از آرمانهای مردان بزرگ را نمیتوان دلیل نقص آنان گرفت و از آنسو، عملی شدن آن آرمانها توسط دیگران را به معنای کاملتر بودن آن دیگران نمیتوان پنداشت. برای نمونه، همه دانشمندان اهلسنت، به جز انگشتشماری، بر این عقیدهاند که مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در آخرالزمان خروج خواهد کرد و جهان را پس از آنکه از ظلم و ستم آکنده شده، از عدل و داد سرشار خواهد کرد. بیگمان، گسترش عدالت در سرتاسر گیتی از آرمانهایی است که تمامی انبیا و از جمله رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) آن را تعقیب کردهاند و در مسیر تحقق آن به اندازه توان کوشیدهاند، ولی به دلیل فقدان زمینههای لازم به این مهم دست نیافتهاند. حال آیا میتوان با استناد به این باور، اعتقاد برتری مهدی موعود(علیه السلام) بر پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) را به اهلسنت نسبت داد؟
گسترش قلمرو سرزمینهای اسلامی نمونه دیگر در عصر خلفاست که اهلسنت برای فرار از بدعت و غیرمشروع بودن احترام خلفا باید آن را از آرمانهای پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) بدانند؛ آرمانی که آن حضرت فرصت عملی ساختن آن را پیدا نکرد و توسط خلفا شکل واقعیت به خود گرفت. حال آیا با استناد به این مطلب میتوان چنین وانمود کرد که به باور اهلسنت، خلفا برتر و کاملتر از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) هستند؛ زیرا آنچه را پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نتوانست انجام دهد، عملی ساختند. بیتردید پاسخ منفی است. بنابراین، چیره شدن دین اسلام به دست امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر همه ادیان و اجرای همه حدود الهی و...، به رغم اینکه پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) به اجرای آنها موفق نشدند، برتری امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نشان نمیدهد.
درباره حدیث «العلم سبعۀ و عشرون حرفاً...» باید گفت که این روایت، به دو صورت متفاوت معنا میشود: اول اینکه همه دانش انبیا، دو قسمت از 27 قسمت مجموعه دانش بوده و دوم اینکه تمام دانش انبیا برای بشر، دو بخش از 27 بخش دانش بوده است. بنابر معنای دوم، حدیث مورد نظر در صدد بیان میزان دانش انبیا نیست و همچنانکه در اینباره چیزی را ثابت نمیکند، چیزی را هم نفی نمیسازد، بلکه تنها ناظر به این است که انبیا دو قسمت از 27 قسمت دانش را برای بشر به ارمغان آوردند. بنابراین، ممکن است انبیا مجموعه دانشها را در اختیار داشته باشند، اما به دلیل فقدان بلوغ فکری بشر، تنها به عرضه اندکی از آن بسنده کرده باشند. وجود جمله «فجمیع ما جائت به الرسل» احتمال دوم را تأیید میکند. این جمله نشان میدهد که آنچه انبیا آوردهاند و به بشر عرضه کردهاند، دو بخش از آن است، نه آنچه انبیا میدانستهاند. جمله بعد یعنی «فلم یصرف الناس حتّی الیوم غیر الحرفین» قرینه مناسبی است که نشان میدهد جمله قبل در مقام بیان میزان دانش انبیا نیست، بلکه علومی را بیان میکند که انبیا بر بشر عرضه نمودهاند. یعنی چون انبیا دو قسمت از 27 قسمت علم را برای بشر به ارمغان آوردهاند، پس مردم از غیر این دو قسمت آگاهی نداشتهاند. دستکم احتمال دوم نیز در معنای حدیث میرود. بنابراین، خردهگیری قفاری نسنجیده است.
نصرتالله آيتي