شناخت شناسی و تعیین منابع معرفت، از مباحث مهم و در عین حال جنجالی در طی قرون متمادی محسوب می شود . این نوشتار منابع مهم شناخت را در سه عامل مهم و کلی . قرآن (وحی)، برهان (عقل)، عرفان (دل و کشف) پی می گیرد و این نکته را که مهدویت از معدود حقایقی است که از آبشخور هر سه ی آن ها تغذیه نموده و سیراب شده است، بازگو می کند، این، خود، حاکی از استحکام باورمندی به مهدویت است . در این شماره، امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از منظر قرآن بررسی شده و بررسی حضرت از دیدگاه عرفان و برهان به شماره های بعدی موکول می گردد .
پیشگفتار:
شناخت شناسی، از مباحث مهمی است که از دیر باز، ذهن متفکران را به خود مشغول داشته است . نزاع مشهور پندارگرایان و واقع گرایان، حاکی از دغدغه ی قدیم انسان در این حوزه ی مهم و حیاتی است . بررسی ادله ی اینان، و به نظاره نشستن و آن گاه نظارت کردن، گرچه مطبوع و دل پذیر است، ولی از حوزه ی بحث بیرون می باشد . ما، با این موقف و موضع که انسان دارای قدرت شناسایی از خود و جهان خارج است و به این دلیل که حتی ایده الیست ها هم در عمل رئالیست هستند، نظام و پایه ی بحث را بر این اصل استوار می کنیم و می گوییم، انسان، می تواند از حقیقت های هستی مطلع و آگاه گردد .[1] با طرح این نکته، اساسی ترین و اولین سؤالی که به ذهن انسان خطور می کند، این است که: «راه های تحصیل و یا حصول این معرفت و شناخت چیست؟» و «از چه مسیری و به چه طریقی، انسان می تواند بداند و به حقایق عالم دست بیازد؟» و «منابعی که می تواند ما را از واقعیت های موجود با خبر سازد کدام اند؟» و «آن گاه، راه مطمئن و صراط مستقیم آن ها، کدام است؟» آن چه که به عنوان تمییز منابع معرفت و تعیین ابزارهای شناخت و تفکیک بین حوزه ی منابع و ابزار مطرح می شود گرچه در بحث شناخت شناسی، حیاتی است اما در این نوشتار به اشاره بیان شده و تفصیل آن به محل خود حواله می شود .
فی الجمله، سه منبع مهم و حیاتی برای شناخت وجود دارد که عبارت است: از عقل و تجربه[2] ، فطرت و وجدان، وحی و قرآن . گرچه منابع دیگری برای کسب معرفت، همچون تاریخ و کشف، مطرح شده است، اما در یک نگاه کلی و جامع، این ها را نیز می توان ذیل همان سه منبع اصلی، جا داد . قرآن و برهان و عرفان، اساسی ترین منبع برای شناخت انسان از حقایق جهان هستی است . هر کدام، براساس تعریف خاص خویش و رسالتی که بر دوش می کشند، گروهی از معارف را به انسان عرضه می کند . حوزه و عرصه هر کدام، بنابر تعریف و انتظاری که ما از آن داریم، ممتاز و مشخص است و در این میان، مطمئن ترین معرفتی که نصیب جهان بشری می شود، به شهادت برهان و عرفان و قرآن، معرفتی است که از راه وحی حاصل می شود . تاریخ فلسفه و برهان، گواه تناقض و تهافت، نه تنها در آرای فلاسفه که حتی در آرای فلیسوف واحد و مشخصی است . وجود تناقضات فلسفی و برهانی، انسان را وا می دارد که لااقل، اعتماد بی چون و چرا و تکیه ی راحت و آسوده به این منبع معرفت نداشته باشد، بدون آن که از ارج و قرب آن بکاهد . همچنان که تعدد و تشتت اذواق عارفان و رهاورد آنان نیز دوباره همان احتمال را برای انسان تقویت می کند و البته باز بدون آن که بخواهیم به این منبع مهم پشت نموده و از مواهب آن محروم شویم . آن چه که از تهافت مصون و محفوظ است، به ادعای خود و شهادت تاریخ، وحی است . که منظور ما، در این نوشتار، خصوص قرآن است . قرآن، با این که در گذار زمان و در زمنیه های مختلف نازل شده، بدون آن که گرفتار دو گانگی و تشتت یا تعارض شود، مهم ترین منبع معرفت صحیح از جهان هستی به شمار می آید .
اکنون، به این اعتبار، نگاهی به منابع معرفت از منظر قرآن می اندازیم . ما، با بررسی مجموعه ی آیات قرآن، به این نتیجه می رسیم که طرق و منابع معرفت را، در این امور می توان برشمرد: طبیعت; عقل; تاریخ; فطرت و وجدان; وحی و پیام الهی; کشف و شهود [3]و[4] . همان طور که گذشت، می توان همه ی این موارد را در سه اصل کلی برهان و عرفان و قرآن خلاصه نمود .
عقل و اندیشه، از منابع مهم معرفت بشری است که قرآن مجید در آیات زیادی به آن می پردازد و مخاطبان خود را به استفاده از آن ترغیب می کند و از کسانی که به این عامل مهم شناخت، پشت می کنند، سخت انتقاد می کند . کثرت استعمال واژه هایی چون «عقل » ، «لب » ، «فواد» ، «نهی » ، «ذکر» ، «فکر» ، «درایت » ، برای مراجعه کنندگان به قرآن، این باور را محکم می کند که نه تنها وحی براین مهم صحه گذاشته که به استفاده از آن ترغیب می کند .
فطرت و وجدان - که همان شعور باطنی است - نیز منبع بزرگی برای معرفت است که وحی نیز در مراتب و مراحل مختلفی; از آن استفاده و استمداد کرده است و منکران حقایق هستی را به محکمه ای فرا می خواند که نیاز به قاضی ندارد، و برای شناخت، به منبعی احاله می کند که هیچ مئونه ای نمی طلبد:
«و نفس وماسواها فالهمها فجورها وتقواها» [شمس: 7 - 8] ; سوگند به جان آدمی! و سوگند به آن که او را موزون ساخت! پس راه فجور و تقوا را به او الهام کرد .
این، همان منبع و محکمه ای است که نمی توان از کنار آن با غفلت گذاشت:«ولئن سئلتهم من خلق السموات والارض لیقولن الله » [لقمان: 25] ; اگر از مشرکان نیز بپرسی چه کسی آسمان ها و زمین را آفریده؟ مسلما می گویند: «خدا، آن ها را آفریده است .»راه دل که در صورت استفاده و بسط و فربه نمودن آن، سر از کشف و شهود و عرفان در می آورد، از دیگر منابع مهم معرفت است .
خلاصه آن که «وحی، چیزی است که پیروان تمام ادیان آسمانی، آن را مهم ترین منبع معرفت می دانند; چرا که منبعی است که از علم بی پایان خدای جهان سرچشمه می گیرد، در حالی که سایر منابع معرفت، مربوط به انسان ها، و در برابر آن بسیار محدود و ناچیز است . در حقیقت، اگر عقل ما به منزله ی نورافکن نیرومندی باشد، و فطرت و وجدان و تجربه و کشف نیز به منزله ی نورافکن های دیگری، وحی، همچون خورشید عالم تاب است و قلمرو آن بسیار وسیع تر و گسترده تر می باشد»[5].
این، همان واقعیتی است که قرآن می فرماید: «ونزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شی ء» [نحل: 89] کتاب منبع مهم معرفت به شمار می آید .
جالب است که در روایات ما، اشاره شده، که مهم ترین منبع علم پیامبران، وحی تشریعی، و مهم ترین منبع علم امامان، نیز وحی تسدیدی است . امام کاظم (علیه السلام) فرمود: «اما الحادث فقذف فی القلوب ونقر فی الاسماع وهو افضل علمنا»[6]. قسمت اعظم علم ائمه (علیه السلام)، از الهام تغذیه می شود که بهترین دانش آنان نیز هست .
با این بیان، معرفت و شناخت، سه راه مهم و حیاتی دارد و در این میان، برخی از حقایق در عالم وجود هستند که از هر سه طریق تغذیه می کنند و هر سه منبع، گواه آن است و بر آن دلالت می کند . از جمله ی آن مسایل، مهدویت است . امام مهدی (علیه السلام) حقیقتی است قرآنی و عرفانی و برهانی که قرآن و برهان و عرفان در اثبات و معرفی اش، همراه و همگام اند و این، حکایت از عمق و اصالت آن دارد . به فضل خدای متعال، در این نوشتار، امام مهدی (علیه السلام) را از نظر وحی و قرآن بررسی نموده و نگاه به مهدی (علیه السلام) از نظر فلسفه و برهان و کشف و عرفان را به آینده موکول می نمائیم .
امام مهدی (علیه السلام) از منظر قرآن
قبل از بررسی امام مهدی از منظر قرآن، نکاتی باید تحقیق و روشن شود تا جای هیچ گونه شک و شبهه ای باقی نماند . سؤال اول، این است که «منظور از طرح یک مسئله در قرآن چیست؟» و «اساسا، چه موضوعاتی را قرآن طرح نموده است؟» و «میزان و ملاک برای انتساب مطلبی به قرآن چیست؟ آیا باید رفت و قرآن را از صفحه ی اول تا آخر ورق زد و هر جا به نامی تصریح شده بود، گفت، این موضوع، طرح شده و اگر آیه ای و لفظی به مطلبی، تصریح در عبارت و الفاظ نداشت بگوییم چنین موضوعی در قرآن نیست؟» و اصولا «گستره ی قرآن تا کجا است؟» و «آیا فقط شامل تنزیل می شود و تاویل از دایره ی قرآن بیرون است؟» و «آیا همه ی مطالبی که برای هدایت بشری تا همیشه ی تاریخ لازم است، در همین الفاظ و تنزیل قرآن وجود دارد یا این که قرآن، مجموعه ای از ظاهر الفاظ تنزیل و بطون و تاویل هایی است که این مجموعه، رطب و یابس هدایت بشری را تامین می کند و هیچ امری را فرو نمی گذارد؟ » .
سخن از جامعیت قرآن - لااقل در حوزه ی هدایت بشری - امری است که مفسران و دانشمندان با استناد به خود قرآن و البته به اعتضاد عقل و نقل، آن را طرح نموده اند . قرآن مجید می فرماید: و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شی [7] خود را این گونه توصیف می کند که کتاب تبیان و هدایت است . تبیان صفت عام و فراگیرش می باشد کتابی که برای هدایت همه انسانها در همه زمانها، نازل شده شانش این است و باید این گونه باشد که "بیان کل شی ء" را عهده دار باشد البته واضح است که مراد از کل شی ء همه چیزهایی است که به امر هدایت بشری که رسالت قرآن است، بر می گردد و قرآن مساله ای را در حوزه ی هدایت بشری فروگذار نکرده است . علاوه بر بیان، که صفت عام قرآن است هدایت هم صفت خاص آن است، کسانی که بعد از "تبین حق" سر تسلیم فرود آورند آنها را به صراط مستقیم هدایت می کند .
«مرحوم علامه طباطبایی نکته ای را از این عقیده ی مفسران، استفاده کرده است که اگر قرآن "تبیان کل شی ء" باشد و بخواهد مقاصد خود را از طریق دلالت لفظیه برساند ما فقط کلیاتی را از قرآن مجید استفاده می کنیم در صورتی که روایات ما دلالت دارند که علم "ما کان و ما یکون و ما هو کائن"، در قرآن مجید هست، اگر روایات را بپذیریم ناگزیر باید معتقد شد که تبیان بودن قرآن را باید فراتر از دلالت الفاظ آن جست و سراغ اشاراتی رفت که برای اهلش - "راسخون فی العلم" - اسرار و گنجینه ها را هویدا می سازد که فهم عرفی بدان دست نمی یابد . [8]
قرآن، برای تبیین و اثبات مدعای "تبیان کل شی ء" بودن راهکارهایی را بیان می کند . ما، به دو نکته ی اساسی و حیاتی اشاره می کنیم که قرآن، در پرتو این دو نکته، جامعیت و کمال خود را می یابد و حیات و بالندگی خویش را برای تمامی اعصار تضمین می کند .
الف) تاویل و تفسیر; بحث تاویل و تفسیر، از مباحث مهم علوم قرآنی است . گرچه تعاریف و تحلیل های متنوعی از سوی دانشمندان در باره ی آن ارائه شده، که مجال طرح و نقد آن اینجا نیست لکن ما به مقتضای بحث خود، تحلیل و تعریفی را که برای فهم این نوشتار، ضروری است، بیان می کنیم .
التفسیر، کشف القناع عن اللفظ المشکل، تفسیر، نقاب برگرفتن از چهره ی الفاظ مشکل است . در این بیان، تفسیر، مربوط به ظهر قرآن می شود و همان طور که پیامبر اکرم (ص) فرمود: «ما فی القرآن الا ولها ظهرو بطن،» هیچ آیه ای در قرآن نیست، مگر آن که ظهر و بطنی دارد و در این نگاه، تاویل به معنای بطن قرآن است که تاویل، دلالت درونی قرآن را می رساند . در مقابل دلالت ظاهری و برونی قرآن که از آن به ظهر تعبیر می شود لذا با این نگاه، تمامی آیات قرآن، بطن دارند، نه این که بطون، مخصوص آیات متشابه باشد[9] .
ظهر و تنزیل قرآن، ناظر به شان نزول است و گاهی جنبه ی خصوصی می یابد . ولی بطن قرآن، که دلالت باطنی آن است با قطع نظر از قرائن موجود، برداشت های کلی است که از متن قرآن به دست می آید و همه جانبه و جهان شمول است، لذا پیوسته مانند جریان آفتاب و ماه، در جریان است . [10]لذا وقتی از امام باقر (علیه السلام) پرسیدند: «مقصود از ظهر و بطن چیست؟» ، فرمود: «ظهره تنزیله وبطنه تاویله . منه ماقدمضی و منه مالم یکن یجری کما تجری الشمس و القمر[11].»
بر این اساس، می توان گفت، جامعیت و کمال و بالندگی و حیات جادوانه ی قرآن - که در روایت، به «جریان » تعبیر شده - در گرو تاویل آن است که روز به روز در جریان است و اگر بنا بود به ظاهر قرآن اکتفا شود و تمام آیات ناظر به وقایع خصوصی و منحصر در همان جریانات بشود، زمان، باعث کهنگی و عامل فرسودگی قرآن می شد .
«این همان برداشت های کلی و همه جانبه است که از متن قرآن، با دور داشتن قرائن خصوصی، به دست می آید و قابل تطبیق بر زمان و مکان های مختلف و مناسب، است . اگر چنین نبود، هر آینه، قرآن، از استفاده ی دائمی ساقط می گردید . این برداشت های جهان شمول است که تداوم قرآن را برای همیشه تضمین می کند و آن را همواره، زنده و جاوید نگاه می دارد .» [12]
بنابراین، وقتی مطلبی به قرآن نسبت داده می شود، لازم نیست که حتما در ظاهر الفاظ آن گنجیده باشد تا چنین نسبتی صحیح باشد و تمام تاویلاتی که البته از ناحیه ی راسخون در علم و آگاهان به تاویل کتاب، بیان شده است، جزء گستره ی قرآن است .
ب) شخصیت پیامبر (علیه السلام) ; نکته ی دیگری که در بحث «طرح در قرآن » باید بررسی و تبیین شود، شخصیت پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در بیان کتاب خدا است . ادعای جامعیت و کمال قرآن همان طور که گذشت، با انحصار قرآن در تنزیل و ظواهر الفاظ، قابل اثبات نیست، نیز این ادعا بدون حضور و نقش آفرینی شخصیت پیامبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) ناتمام است; چرا که بسیاری از احکام، فقط، به نحو کلی بیان شده و تفصیل آن بر عهده ی نبی قرار گرفته است . این نص قرآن است که:
«وانزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم » [نحل: 44] ; و ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا تو برای مردم آن را تبیین کنی .این آیه شریف، نقش شخصیت با عظمت پیامبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) را در تبیین قرآن، به خوبی معرفی می کند .
مرحوم علامه ی طباطبایی، در تفسیر این آیه می گوید:«وفی الآیة دلالة علی حجیة قول النبی فی بیان الآیات القرانیة . واما ما ذکره بعضهم ان ذلک فی غیرالنص والظاهر من المتشابهات، او فیما یرجع الی اسرار کلام الله وما فیه من التاویل، فمما لاینبغی ان یصغی الیه . [13]»آیه بر حجیت قول پیامبر در بیان آیات قرآنی، دلالت دارد . باید دید بیان پیامبر در چه حوزه ای از آیات حجیت دارد؟ آیا پیامبر فقط متشابهات را باید بیان کند و اگر در نصوص بیانی داشت حجیت ندارد؟ علامه، تصریح می کند که بیان پیامبر، در همه ی حوزه های قرآنی، اعم از نص و ظاهر و مشابه و تاویل آیات، حجیت دارد و کسانی که این سخنان و تفصیل ها را بیان کرده اند، حرف شان با آیه ی قرآن ناسازگار است . ظاهر آیه، همه ی موارد را در بر می گیرد .
بر این اساس، نیز باید گفت، برخی از حقایق قرآن، در ظاهر الفاظ آن نیامده و وظیفه ی بیان شدن اش، برعهده ی پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) قرار گرفته است . و به حکم آیه ی شریف «ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی » [14]حقایقی که در سخنان پیامبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) برای تبیین قرآن و هدایت امت، مطرح شده نیز حقایقی قرآنی است .علاوه بر آن، در این حکم، ائمه ی معصوم (علیهم السلام) نیز با پیامبر شریک اند و طبق روایات صحیح نبوی، اهل بیت عصمت و طهارت، این شان را بر عهده دارند . علامه ی طباطبایی این واقعیت را چنین مطرح کرده است:«هذا فی نفس بیانه، ویلحق به بیان اهل بیته لحدیث الثقلین المتواتر وغیره [15] » .
این نکته را از آیات دیگر قرآن نیز می توان استنباط کرد . می فرماید: «فاسالوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون » [نحل: 43] امام رضا (علیه السلام) فرمود: «نحن اهل الذکر ونحن المسؤولون [16] » . در تفاسیر دوازده گانه اهل سنت، از ابن عباس نقل شده که: «وهو محمد وعلی وفاطمة والحسن والحسین هم اهل الذکر والعقل والبیان [17] »راز و رمز حیات و جامعیت قرآن را در همراهی اش با عترت باید جست و این گونه است که قرآن، در کنار معصوم، عامل هدایت و مانع از ضلالت است . قرآن، در کنار تبیین معصوم، برای همیشه، هادی است .
تاکنون، این دو نکته روشن شد که قرآن، جامع و اعم از ظهر و بطن و تفسیر و تاویل می باشد و پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و ائمه ی هدی (علیه السلام) در تبیین قرآن، نقش مهمی دارند و نه تنها در حوزه ی مشتابهات که در حوزه ی ظواهر و نصوص نیز بیان آن ها حجیت دارد .
لذا با این مقدمات، به این نتیجه رسیدیم که بحث «مهدی (علیه السلام) در قرآن » را باید فراتراز از ظواهر الفاظ جست و به صرف این که نام مبارک «مهدی » در قرآن ذکر نشده، نباید گفت، قرآن، از حقیقت مهدویت خالی است و مهدویت، ریشه در قرآن ندارد .
سؤال دیگری که قبل از پیگیری بحث «مهدویت در قرآن » لازم است بررسی شود، این است که با همه ی این تفاصیل، «چرا نام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به صراحت، در قرآن نیامده تا جلوی انکار خیلی ها، گرفته شود؟» ، «آیا اگر نام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ذکر می شد، انقیاد و قبول مردم بهتر نبود؟» .
چنانکه شبیه همین سؤال را، درباره ی ولایت مولا علی (علیه السلام) مطرح می کنند .
در جواب، باید گفت، قرآن، برای معرفی شخصیت ها، به مقتضای حکمت و بلاغت، از سه راه استفاده کرده است: 1 - معرفی با اسم، اولین راه، این است که شخصیت مورد نظر را با اسم معرفی و مطرح می کند که نمونه هائی در قرآن وجود دارد از جمله: «وما محمد الارسول قدخلت من قبله الرسل » [آل عمران: 144] محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) نیست جز پیامبری که قبل از او نیز پیامبرانی بوده اند . یا در سوره صف نقل بشارت می کند که: «ومبشرا برسول یاتی من بعدی اسمه احمد» [صف: 6]
2 - معرفی با عدد، شیوه دوم، معرفی با عدد و تعداد است که قرآن نقبای بنی اسرائیل را این گونه معرفی کرده . «وبعثنا منهم اثنی عشر نقیبا» [مائده: 12] و همچنین گروهی که حضرت موسی برگزید تا به کوه طور برد را با عدد معرفی نموده است، «واختار موسی قومه سبعین رجلا» [اعراف: 155]
3 - معرفی با صفت و ویژگی، شیوه سوم معرفی با صفات و خصایص است که در قران نمونه هایی دارد از جمله پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) را به این شیوه نیز معرفی کرده است: «الذین یتبعون الرسول النبی الامی . . . یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر ویحل لهم الطیبات ویحرم علیهم الخبائث . . .» [اعراف: 157] در معرفی ولی مؤمنین نیز از این طریق استفاده کرده است: «انما ولیکم الله ورسوله والمؤمنون الذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة و هم راکعون » [. مائده: 55]
معرفی با صفت، بهترین راه معرفی است . این نوع معرفی است، که راه را بر سود جویان می بندد زیرا، نام قلابی می توان درست کرد، اما تخلق به صفات، کار آسانی نیست . و قابل جعل نمی باشد لذا می بینم در جریان طالوت، خدای متعال، بعد از آن که او را به اسم معرفی می کند، بلافاصله بعد از معرفی با اسم، وی را با صفات و نشانه نیز معرفی می کند تا جلوی هرگونه اشتباه احتمالی گرفته شود . بعد از آن که می فرماید: «ان الله قد بعث لکم طالوت ملکا» می فرماید: «و قال لهم نبیهم ان آیة ملکه ان یاتیکم التابوت فیه سکینة من ربکم و بقیة مما ترک آل موسی و آل هارون تحمله الملائکه » [بقره: 248][17]
اکنون این نکته روشن می شود که چرا حضرت مهدی (علیه السلام) به نام در قرآن معرفی نشد زیرا اولا تنها راه معرفی این نیست و حضرت از راه های دیگر (معرفی با صفات) معرفی شده است و قرآن به طرق دیگر به وجودش و حکومت جهانی او اشاره نموده است (آیه 106 سوره انبیاء) و ثانیا: مصالحی در کار بوده که حضرات معصومین به نام ذکر نشوند که از این میان محفوظ ماندن قرآن از تحریف را می توان نام برد درست همان علتی که ایجاب کرد آیه اکمال دین در بین آیات تحریم خبائث و آیه تطهیر در بین آیه نساء النبی قرار گیرد تا ضمن ابلاغ پیام به همه حق جویان مانع از دست بردن در قرآن نیز بشود . چه کسی می توانست تضمین کند کسانی که به پیامبر عظیم الشان اسلام به خاطر تصمیم به معرفی علی (علیه السلام) به امامت، اهانت و جسارت نمودند [19] اگر تصریح به اسم آن حضرت می شد به قرآن نیز جسارت نمی کردند . مضافا بر این که اگر کسی، حق را نخواهد پیذیرد، معرفی با اسم را نیز نمی پذیرد و هزار و یک بهانه ی واهی و توجیه ناصواب، می آورد . قرآن، این حقیقت را به همه ی ما گوشزد می کند که اهل کتاب، پیامبر را به خوبی می شناختند، چنانکه بچه ی خود را می شناختند و در انجیل آنان پیامبر ختمی با اسم نیز معرفی شده بود اما هنگامی که پیامبر عظیم الشان را دیدند که هم با صفات هم با اسم برای شان شناخته شده بود، بازهم انکار کردند و نپذیرفتند: «فلما جائهم ما عرفوا کفروا به » [بقره، 89 ].
این که معرفی با اسم تنها راه معرفی نیست و هم این که مصالحی برای عدم تصریح به اسم وجود داشته و ثالثا معرفی با اسم هم اگر می شد چنانکه سابقه دارد اهل عناد و لجاج نمی پذیرفتند، از جمله عواملی است که به نام حضرت تصریح نشده است . با این تفاصیل، بحث «مهدویت در قرآن » را، با حفظ این نکته که در این بررسی، هدف ارائه نمونه هایی از آیات قرآن برای اثبات این که مهدویت ریشه در قرآن دارد، می باشد، در سه حوزه پی می گیریم: 1 - اصل وجود و ضرورت امام در هر زمانی; 2 - غیبت حضرت; 3 - حکومت آرمانی و جهانی مستضعفین به رهبری امام مهدی (علیه السلام)
یکم - اثبات وجود امام زمان (عج)
یکی از مباحث مهم در حوزه ی مهدویت، اثبات وجود امام زمان (علیه السلام) است . این نکته، بسیار مهم وزیر بنایی است . اساس حرکت تخریبی مخالفان نیز برای ایجاد شبهه و شک در این رکن رکین است و در روایات ما نیز اشاره شده است که طول یبت حضرت، باعث به وجود آمدن شک و شبهه در قلوب افراد متزلزل می شود تا آن جا که عده ای می گویند: «اصلا، امامی نیست و چنین فردی متولد نشده است .» ! (20) لذا اثبات وجود امام و بلکه اثبات اضطرار به او، نکته ی مهمی است که در حوزه ی مهدی پژوهی، نقش بسزایی دارد .راه های اثبات وجود امام، متعدد و مختلف است، در هر حوزه بحثی با همان زبان این استدلالها بررسی می شود تاریخ، عقل و تجربه و کشف، برای خود طرق خاصی دارند اما در این شماره، راه اثبات امام مهدی (علیه السلام) از نظر قرآن و وحی را پی می گیریم .
قرآن مجید، این حقیقت را که هر زمانی، امامی الهی برای مردم وجود دارد، و جریان هدایت، اضطرار به وجودش دارد . به بیان های مختلف، طرح کرده است . فهم این نکته، محتاج آن است که نخست، تعریف امام از دیدگاه قرآن برای مان روشن شود . امامت، از نظر قرآن، تحلیل و تبیین خاصی دارد و با آن چه در عرف مردم و حتی عرف متکلمان مطرح است، فرق می کند . قرآن مجید می فرماید: «واذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین » [بقره: 124]
مرحوم علامه ی طباطبایی (ره) می گوید:«الامام هوالذی یقتدی ویاتم به الناس . اماما ای مقتدی یقتدی بک الناس و یتبعونک فی اقوالک وافعالک; امام، کسی است که مردم به او اقتدا می کنند و در افعال و اقوال، از او پیروی می کنند .
برخی از مفسران گفته اند: «مراد از "اماما" همان نبوت است; لان النبی یقتدی به امته فی دینهم .» . ایشان می گوید: این سخن مفسران، ناصواب است . به دو دلیل: نخست آن که «اماما» مفعول دوم برای عامل اش هست و اسم فاعل، اگر به معنای ماضی باشد، عمل نمی کند و باید معنای حال و استقبال باشد تا بتواند عمل کند و دیگر آن که این سخن خدا به ابراهیم، وحی است و وحی، متفرع بر نبوت است . پس قبل از مفتخر شدن به مقام امامت، نبوت را دارا بوده است و این مقام به معنای نبوت نمی تواند باشد .
دوم آن که این جریان، در اواخر عمر حضرت ابراهیم بوده و قبل از آن، ایشان، پیامبر مرسل بوده که ملائکه در مسیرشان برای هلاکت قوم لوط بر او نازل شده بودند و به او بشارت داده بودند . پس قبل از آن که امام باشد، پیامبر بوده و امامت اش غیر نبوت است .
شاهد سخن این جا است که علامه می گوید، منشا این گونه تفاسیر نامربوط، عدم فهم صحیح امامت از منظر قرآن است که گروهی، آن را به «نبوت » و برخی به «مطاع بودن » و عده ای، به معنای «خلافت و وصایت و ریاست امور دین و دنیا» تفسیر کرده اند . این ها، تعریف دقیق امامت نیست . فلمعنی الامامة حقیقة وراء هذه الحقائق و الذی نجده فی کلامه تعالی انه کلما تعرض لمعنی الامامة تعرض معها للهدایه; امامت، حقیقتی فراتر از این گونه تفاسیر است . در منطق قرآن، هر جا امامت طرح شده، در کنارش، هدایت هم مطرح است: «وجعلناهم ائمه یهدون بامرنا» [انبیاء: 73] و وجعلنا منهم ائمة یهدون بامرنا لماصبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون » [سجده: 24]امامت با هدایت توصیف گشته، آن هم نه مطلق هدایت، بل هدایتی که به "امرالله" است . «امر الله » خود، حقیقتی است که کریمه ی «انما امره اذا اراد شئیا ان یقول له کن فیکون » [یس: 82] یا کریمه ی «وما امرنا الا واحده » [قمر: 50]، پرده از آن بر می دارد . [21]
"عالم امر" در برابر "عالم خلق" است و عالم خلق، عبارة اخرای عالم ملکوت و ناسوت، می باشد، عالم امر و یا ملکوت، از قیود زمان و مکان، مبرا، و خالی از تبدیل و تغییر است و همان وجه الهی عالم است در قبال وجه خلقی و ملکی عالم که طرف دیگر آن است و تغییر و تدریج در آن راه دارد .بااین سخن، «امام » هادی است که جهان انسانی را با امر ملکوتی، هدایت می کند . باطن این گوهر، ولایت بر مردم است و بر این اساس هدایت امام هم به گونه ی ایصال به مطلوب می شود، نه ارائه ی طریق; زیرا، آن، شان انبیا و رسولان و همه ی مؤمنان است که با موعظه ی حسنه راه را نشان می دهند .
و آن چه آنان را به این مقام والا می رساند، اولا، صبر در امتحانات و ابتلائات، و ثانیا، یقینی است که به آنان افاضه شده است . در آیه ی هفتاد و پنج سوره ی انعام می خوانیم: «وکذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات والارض ولیکون من الموقنین .»ارائه ی ملکوت به حضرت ابراهیم (علیه السلام)، مقدمه برای افاضه ی یقین به او بود . یقین نیز از مشاهده ی عالم ملکوت جدا نیست . بنابراین، امام، باید انسانی باشد که به مرحله ی یقین برسد و عالم ملکوت که همان "امر" و باطن هستی، است برای او مکشوف است . "یهدون بامرنا" دلالت می کند که هر چه بدان هدایت تعلق می گیرد (قلوب و اعمال بندگان) حقیقت و باطن اش برای امام هست و تمام هستی برای امام حاضر است و او به هر دو راه خیر و شر، مهیمن است . [22]
عظمت وجودی امام و نقش آفرینی او در هستی و هدایت ممتازی که برای بشریت دارد، در قرآن، چنین بیان شده است، و این گونه است که قدر و مقام امامت و برتری اش حتی بر مقام نبوت و رسالت، هویدا می شود که پیامبر مرسلی چون ابراهیم، در آخر عمر خود، به این مرتبه، که با مشاهده ی ملکوت آسمان ها و تحصیل یقین برای اش حاصل شده، مفتخر می گردد .
در یک کلام، امام، از منظر قرآن کاروان سالار هستی است که کاروان بشری را در ظاهر دنیا و باطن آن، به سوی مبدا آفرینش، سوق می دهد . در قیامت - که عرصه ی ظهور و تجلی این دنیا است - این قیادت و سوق دهی، چنین تمثل می یابد که قرآن می فرماید: «یوم ندعو کل اناس بامامهم » [اسراء: 71] روزی که هر گروهی را به امامشان می خوانیم .
با این فهم و برداشت از معنا و حقیقت امامت، که نقش او بسیار فراتر از «ارائه ی طریق » است گرچه آن را نیز داراست، به پیوستگی این جریان و لزوم آن، انسان رهنمون می شود در جریان هدایت، قدم اول ارائه ی طریق و تبین "رشد" از "غی" است . که این گام اول را رسول بر می دارد و "ما علی الرسول الا البلاغ" [مائده: 99] رسول ارائه ی طریق می کند و به مقتضای وظیفه رسالی خویش، که مصیطر بر انسان نیست و با چراغ آموزش، انسانهای مختار را آگاهی می دهد . آگاهی بخشیدن در کنار آزادی انسان، شان رسولان است و عالمان نیز در این شان، وارثان انبیاءاند که شان هدایتگری و ارائه طریق و تبیین رشد از غی را بر عهده می گیرند تا اینجا، انسان آزاد به "نجدین" و "رشد" و "غی" آگاه شد و مرحله و گام بعدی هدایت برای کسانی که مسیر رشد را بر گزیده اند به گونه ای دیگر خواهد بود کسانی که ایمان به رشد و کفر به طاغوت و غی پیدا کردند تحت ولایت الهی قرار می گیرند که او ولی مؤمنین است . امام که مظهر این ولایت است عهده دار کاروان سالاری جامعه دینی و پیروان رشد و کافران به طاغوت، می باشد و هدایت او سوق این جریان به صراط مستقیم و ایصال آنان به حقیقت است که قیامت عرصه تجلی این سوق است، لذا رسول به مقتضای رسالت، تبیین می کند و امام به مقتضای ولایت و امامت، هدایت ایصالی دارد هرچند مسلم است که اولا هر دو شان برای امام محفوظ است امام هم نقش تبیین و هم نقش ایصال را بر عهده دارد کما این که برخی از پیامبران به مقام امامت نیز مفتخر بودند .
و ثانیا: هدایت ایصالی منافاتی با اراده انسانها ندارد که در طول آن قرار می گیرد چرا که الذین اهتدوا زادهم هدی [محمد: 17] «کسانی که هدایت را بر گزیدند، هدایتشان را افزون می کند .»
بر این اساس علامه ی طباطبایی، نتیجه ای را که بر مباحث گذشته ی خویش مترتب می کند، چنین بیان می نماید:فالامام هو الذی یسوق الناس الی الله سبحانه یوم تبلی السرائر کما انه یسوقهم الیه فی ظاهر هذه الحیاة الدنیا و باطنها . والآیة مع ذلک تفیدان الامام لایخلو عنه زمان من الازمنة وعصر من الاعصار لمکان قوله تعالی «کل اناس » [23]
بر این اساس، امام، آن شخصیتی است که مردم را در روز قیامت به سوی خدا سوق می دهد، همان طور که آنان را در ظاهر و باطن این دنیا رهبری کرد . آیه ی شریفه، این نکته را نیز می رساند که هیچ زمانی، نمی تواند بدون امام باشد; به خاطر این که فرموده: «کل اناس » همه مردم در همه زمان ها .
ویستفاد ان الارض وفیها الناس لاتخلو عن امام حق [24] ; نکته ای که استفاده می شود، آن است که زمین، مادامی که انسان در آن وجود دارد، از امام و حجت حق خالی نمی شود .
ایشان، در ذیل آیه ی هفتاد و یکم سوره ی اسراء که می فرماید: یوم ندعو کل اناس بامامهم: روزی که مردم را با امامشان می خوانیم، می گوید:المستفاد من ظاهر الآیة ان هذه الدعوة تعم الناس جمیعا من الاولین والآخرین . . . فالمتعین ان یکون المراد بامام کل اناس . . . او امام الحق خاصة و هو الذی یجتبیه الله سبحانه فی کل زمان لهدایه اهله بامره نبیا کان کابراهیم و محمد او غیرنبی [25]آن چه از آیه استفاده می شد، این است که این فراخوان، شامل همه ی انسان ها از اولین و آخرین می شود . . . بعد احتمالاتی را که در امام مطرح است بیان نموده و می فرماید: مراد، امام حقی است که خدای سبحان در هر عصر و زمان برای هدایت اهل آن عصر قرار می دهد، اعم از این که آن امام، چونان ابراهیم و محمد پیامبر باشد یا غیر پیامبر .
علی ای حال، از این ایات قرآن، ضمن فهم نقش امام در هستی، همیشگی و پیوستگی این جریان زلال نیز فهمیده می شود; یعنی، هیچ زمانی، از چنین شخصیتی خالی نیست . پس در عصر ما هم وجود با برکت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که قطب عالم امکان و هادی قلوب و افعال مؤمنان و سالار کاروان حق پویان است، امری مسلم و قطعی است .
آیه ی دیگری از قرآن که بر اثبات وجود امام و ضرورت او دلالت دارد عبارتست از: کریمه ی «انما انت منذر و لکل قوم هاد» [رعد: 7] ; تو تنها بیم دهنده ای و برای هر گروهی هدایت کننده ای است .
این آیه نیز به وضوح، امام هادی را برای همه ی اقوام ثابت می کند که این مطلب، جای نقض و اشکال نیست .
فخر رازی می گوید:انذار کننده، پیامبر اسلام و هدایت کننده، علی است، زیرا، ابن عباس می گوید: پیامبر، دست مبارک اش را بر سینه ی خود گذارد و فرمود: «انا المنذر» و سپس اشاره به علی کرد و فرمود: «انت الهادی یا علی! بک یهتدی المهتدون من بعدی; تو، هدایت کننده ای - ای علی! - و به وسیله ی تو، مردم، بعد از من، هدایت می شوند . [26]» .
لذا جمود و تعصب برخی از مفسران در تاویل های ناصواب این آیه، نه با ظاهر آیه و نه با انصاف علمی و وجدان عملی سازگار است . آن چه از آیه فهم می شود و ائمه ی اهل البیت (علیهم السلام) نیز فرموده اند، این است که آیه، برای هر قوم و زمانی، امام هادی قرار داده و چنین نیست که مردمی، در عصری، از وجود امام محروم باشند .
در تفسیر نورالثقلین، حدود پانزده روایت در این زمینه نقل شده است . که از جمله امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «کل امام هادی کل قوم فی زمانه » و یا در تعبیر دیگر فرمود: «کل امام هاد للقرن الذی هو فیه [27] »
هر امام معصومی هدایتگر برای زمان خود است یا "هدایتگر اقوامی است که در زمان او زندگی می کنند . "آیه دیگری که به وضوح، بر وجود امام معصوم در همه ی زمان ها دلالت دارد، کریمه ی «یا ایها الذین آمنوا اتقوالله وکونوا مع الصادقین » [برائت: 119] ; ای مؤمنان تقوا پیشه کنید و با صادقان باشید .دستور همراه بودن با صادقان، به طور مطلق، و جدا نشدن از آنان، بدون هیچ قید و شرط، دلالت دارد که منظور، "امام معصوم" است .
فخر رازی چنین می گوید:کسی که جایز الخطاء است، واجب است اقتدا به کسی کند که معصوم است . معصومان، کسانی اند که خدای متعال آنان را «صادقان » شمرده است . و این معنا، در هر زمانی ثابت است . بنابراین، در هر زمانی، باید معصومی وجود داشته باشد [28]اگر چه ایشان، در فهم مصداق معصوم، دچار اشتباه شده، لکن ضرورت وجود معصوم را در هر عصری پذیرفته است .
این نکته را جابر بن عبدالله انصاری از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که در تفسیر آیه ی «وکونوا مع الصادقین » حضرت فرمود: منظور «آل محمد» [29] است .
آیه ی دیگر، «ویمسک السماء ان تقع علی الارض الا باذنه » [حج: 65] است .
امام زین العابدین فرمود: «ونحن الذین بنا یمسک الله السماء ان تقع علی الارض الا باذنه . [30]» .
در زیارت جامعه، خطاب به آن بزرگواران عرض می کنیم: «وبکم یمسک السماء ان تقع علی الارض .» .و لذا همان طور که روایت فرمود: «المهدی امان لاهل الارض » ، این نقش آفرینی همیشگی است و امروز، بر عهده ی مهدی (علیه السلام) است .
جمع بندی
از آیاتی که نقل شد و بسیاری از آیات دیگر - که مجال طرح آن نیست - چنین استفاده می شود که امامت، واقعیتی است که هستی، لحظه ای بدون آن نمی تواند باقی بماند و تا انسانی بر روی زمین هست و تا تکلیف هست، وجود چنین امامی ضروری است . لذا، آیات قرآن و وحی که از منابع مهم شناخت و معرفت است، این نکته را به طور مسلم بیان می کند که وجود امام معصوم، در عصر ما، امری مسلم و غیر قابل تردید است . امام زمان، از منظر قرآن، دو رسالت مهم را بر عهده دارد: در جامعه ی بشری، نقش هدایت را آن هم به گونه ی ایصال به مطلوب، و در کل هستی، نقش لنگر اطمینان بخش و حافظ و نگهدار و واسطه ی فیض گیری را ایفا می کند .
دوم - غیبت حضرت مهدی (علیه السلام)
با تبیین رسالت امام و تعیین قلمرو فیض بخشی اش، دیگر سؤالات کوته بینانه ای که غیبت را مخل معنای امامت می داند، پیش نمی آید . سؤالاتی از قبیل این که «فائده ی امام غائب چیست؟» و «امام در غیبت، چه می کند؟» ; چرا که این ها، حاکی از عدم درک واقعی و صحیح از مسئله ی امامت و ابعاد وجودی گسترده ی آن است که در یک تشبیه محسوس، همان طور که خورشید عالم تاب را - که منبع فیض و گرمابخشی و مرکز و محور تنظیم حرکات دیگر کرات است - را لکه ی ابری، بی کار نمی کند تا بپرسیم که فائده خورشید در پس ابر چیست؟ غیبت نیز امام را بی کار نمی کنند تا بپرسیم فایده او چیست؟شاید غیبت، با رسالت و نبوت، در تضاد باشد; چرا که کار پیامبر، ارائه ی طریق است و ارائه و راهنمایی، با غیبت، فی الجمله، سر ناسازگاری دارد، اما امامت که رسالت اش ایصال و دستگیری است، با غیبت، نه تنها منافات ندارد که گاهی اوقات، مخفی و پنهان، بهتر می توان بار سنگین آن را به دوش کشید .
مهدی، در حوزه ی هدایت جامعه ی بشری، فعال و مجاهد است [31] و کاروان بشری را به سوی خدای متعال سوق می دهد و نه تنها بی کار نیست که سنگین ترین کارها را بر عهده دارد و در حوزه ی تکوین و جهان هستی، مدار و قطب عالم امکان و واسطه ی فیض است .
قرآن مجید به مسئله ی غیبت حضرت نیز اشاره کرده است . در آیه ی سی ام سوره ملک آمده است: «قل ارایتم ان اصبح ماؤکم غورا فمن یاتیکم بماء معین » پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) به عمار فرمود: «یا عمار! ان الله تبارک و تعالی، عهد الی انه یخرج من صلب الحسین تسعه و التاسع من ولده یغیب عنهم؟ و ذالک قوله عزوجل «قل ارایتم ان اصبح ماؤکم غورا» یکون له غیبة طویله یرجع عنها قوم ویثبت علیها آخرون . [32]ای عمار! خدای متعال، با من عهد کرده که از صلب امام حسین (علیه السلام) نه نفر به وجود می آیند که نهمی آنان، از مردم غایب می شود . و این معنای آیه کریمه بالاست، که حضرت اش، غیبت طولانی دارد که به سبب آن، عده ای دچار ارتجاع و گمراهی می شوند و گروهی بر آن وفادار می مانند .
همچنین امام باقر (علیه السلام) فرمود: «هذه نزلت فی القائم; این آیه، در باره ی حضرت مهدی (علیه السلام) نازل شده است .» . ثم قال: «والله! ما جاء تاویل هذه الآیة ولابد ان یجی ء تاویلها [33] ; به خدا! تاکنون; تاویل این آیه نیامده و حتما خواهد آمد .» .
آیه دیگری که بر غیبت آن بزرگوار اشاره دارد . آیه چهل و پنجم سوره ی حج است: «وبئر معطله وقصر مشید»
در تفسیر این آیه ی شریف آمده: «هو مثل لآل محمد . قوله: «بئر معطلة » هی التی لایستسقی منها و هو الامام الذی قد غاب فلا یقتبس منه العلم; آیه، مثل برای آل محمد است . «چاه آبی که استفاده نمی شود» ، امامی است که غایب می شود و از مشکات نورش، اقتباس نمی شود .بئر معطله و قصر مشرف مثل لآل محمد مستطرف . [34]
و نیز آیاتی که در لسان نبی مکرم اسلام و ائمه ی هدی (علیه السلام) به غیبت حضرت، تاویل شده است .
سوم - حکومت جهانی امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
نکته ی سومی که از آیات قرآنی استفاده می شود و در سطح وسیع و گسترده ای مطرح شده است، حکومت عدل جهانی است که در آخرالزمان برپا می شود و وعده ی خدا مبنی بر تحقق آرمان های بشری و پیاده شدن عدل و خلافت مستضعفان، جامه ی عمل می پوشد . آینده گرایی و خوش بینی نسبت به آینده که پیروزی حق و حق جویان عالم حتمی است و باطل با همه زرق و برق اش، نهایت شومی دارد و عاقبت سوئی، را در آغوش می گیرد، از نکات محوری قرآن مجید در حوزه ی مهدویت و پایان جهان است که به لحاظ استحکام و اعتمادی که می توان در شناخت از آینده، به وحی داشت، شعله های امید و معرفت به آینده ای روشن، در دل همه ی وحی باوران زنده می شود . اصل تحقق حکومت جهانی مبتنی بر عدالت و خدا محوری، بخشی از این نوید است: «وعد الله الذین آمنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض » [نور: 55 ].
روایات زیادی در تفاسیر وارد شده که «ان المهدی (علیه السلام) هو الموعود بالاستخلاف فی الآیة . [35]» . آیه اشاره به حکومت جهانی امام مهدی (علیه السلام) دارد . امام صادق (علیه السلام) فرمود: «نزلت فی القائم واصحابه; آیه، در شان حضرت مهدی (علیه السلام) و اصحاب اش نازل شده است » .
آیه ی «ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض ونجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثین » ، اشاره به حکومت حضرت مهدی است . پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «تاویل این آیه، مهدی است .» [36]
امام امیر المؤمنین فرمود: «المستضعفون فی الارض المذکورون فی الکتاب الذین یجعلهم الله ائمة نحن اهل البیت یبعث الله مهدیهم فیعزهم ویذل عدوهم[37]; مستضعفان در آیه ی فوق، ما اهل بیت هستیم . خدا، مهدی (علیه السلام) ما را مبعوث می فرماید و عزت را به اهل بیت بر می گرداند و دشمنان را ذلیل می کند .» .
جدای از اصل حکومت حضرت، آیات مختلف قرآن، اشاره به خصوصیات حکومت حضرت و حتی علائم و نشانه های آن نیز دارد، فی المثل، یکی از نشانه ی حکومت و ظهور آن حضرت، فرود آمدن عیسی و سخن گفتن او و دعوت از اهل کتاب برای تبعیت از مهدی (علیه السلام) است .
قرآن می فرماید: «ویکلم الناس فی المهد وکهلا من الصالحین » : در تفسیر این آیه، آمده است: «قد کلمهم عسیی فی المهد وسیکلمهم اذا قتل الدجال و هو یومئذ کهل .» .
دیگر آن که از خصوصیات حکومت حضرت اش، فراگیر شدن دین مبین اسلام است . ذیل آیه ی کریم «وله اسلم من فی السماوات والارض طوعا وکرها» .
امام صادق (علیه السلام) فرمود: «اذا قام القائم (علیه السلام) لایبقی ارض الانودی فیها بشهادة ان لا اله الا الله وان محمدا رسول الله .» [38]تاویل آیه، زمان ظهور مهدی (علیه السلام) است که هیچ قسمتی از کره زمین باقی نمی ماند مگر آنکه شهادتین در آن جاری می شود .
و نیز فرمود: «اذا قام القائم لم یبق اهل دین حتی یظهروا الاسلام و یعترفوا بالایمان .[39] » .در زمان حضرت هیچ کس نیست مگر اینکه به اسلام اعتراف می کند .
خلاصه آن که، قرآن و وحی، به عنوان مستحکم ترین منبع و عامل شناخت انسان از جهان هستی، به حقیقت مهدویت، انسان را رهنمون است، چه در اصل وجودش و اضطرار هستی به او و چه در غیبت و حکومت اش و چه در مباحث دیگر .
انسان، می تواند با تکیه بر این منبع غنی معرفت، به عقیده ای واقعی و حقیقی با عنوان مهدویت و امام زمان ایمان بیاورد امید آن که با الهام گیری از وحی، ایمان و عشق و انتظارمان نسبت به امام زمان، روز افزون گردد .
پی نوشت ها:
[1]. مرحوم شهید مطهری، بحث مفصلی در باره ی شناخت و امکان آن، و نقد ادله ی مخالفان دارند که می توانید به مجموعه آثار، ج 13، ص 340 مراجعه نماید . به بعد، مراجعه کنید . و نیز به نهایه الحکمه، علامه ی طباطبایی، ص 5، مراجعه شود .
[2[. تجربه از طریق حواس و به نحو جزئی حاصل می شود و کارکرد عقل، درک مفاهیم کلی است این که چگونه عقل کلیات را می یابد؟ آیا از طریق تجرید و کلی کردن محسوسات است یا مکانیزم دیگری دارد، محل بحث ما نیست و ما با یک نگاه فراتر، این دو را در کنار هم طرح کرده ایم گرچه با نگاهی دقیق و جزئی نگر این دو از هم جدایند . الاشارات والتنبیهات، بوعلی سینا، ج 1، ص 316 .
[3]. ناصر مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج 1، ص 126 .
[4]. شهید مطهری از منظر قرآن، منابع معرفت را طبیعت، عقل و دل و تاریخ می داند که ابزار شناخت را نیز به ترتیب، احساس و تجربه، برهان و قیاس و تزکیه نفس می داند بحث دقیق تفکیک منابع از ابزار را به کتب مربوط، احاله می کنیم . مجموعه آثار، ج 12، ص 80 - 370، صدرا .
[5]. ناصر مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج 1 ص 214، دارالکتب الاسلامیه .
[6]. اصول کافی، ج 1، ص 392 .
[7].نحل، 89 .
[8].علامه طباطبایی، المیزان، ج 12، ص 347، دارالکتب الاسلامیة . تذکر این نکته ضروری است که مرحوم علامه بحث تبیان را به گونه ای دیگر طرح می فرمایند که در صورت تمایل می توانید مراجعه فرمایید .
[9].محمد هادی معرفت، علوم قرآنی، ص 274 .
[10].همان، ص 275 .
[11].بصائر الدرجات، ص 195 .
[12].محمد هادی معرفت، علوم قرآنی ص 275 .
[13].محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 12، ص 261، جامعه ی مدرسین .
[14].نجم/304 .
[15].همان
[16].نورالثقلین، ج 3، ص 55 .
[17].ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 11، ص 244، دارالکتب الاسلامیة .
[18].جعفر سبحانی، پرسش ها و پاسخ ها، ص 185، موسسه ی سیدالشهداء .
[19].پیامبر اکرم، هنگام وفات فرمود: قلم و دواتی بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که مانع از گمراهی تان شود خلیفه دوم گفت: ان الرجل لیهجر حسبنا کتاب الله . علامه حلی، نهج الحق و کشف الصدق، ص 274، دارالهجرة قم .
[20].حتی یقولوا لم یولد بعد شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج 1، ص 598 .
[21].علامه ی طباطبایی، المیزان، ج 1، ص 275 .
[22].همان، ص 276 .
[23].همان (المیزان، ج 1، ص 376).
[24].همان ص 277 .
[25].المیزان، ج 13، ص 166، جامعه ی مدرسین .
[26]تفسیر کبیر، فخر رازی، ج 19، ص 14 .
[27].نورالثقلین، ج 2، ص 482، (به نقل از پیام قرآن، ج 9، ص 48) .
[28].پیام قرآن، ج 9، ص 51 .
[29].معجم احادیث الامام المهدی، ج 5، ص 157 .
[30].همان، ص 270 .
[31].الجحجاح المجاهد، امام رضا (علیه السلام) : جمال الاسبوع، ص 310، به نقل از تاریخ عصر غیبت، ص 436 .
[32].معجم الحادیث الامام المهدی، ج 5، ص 453 .
[33].شیخ صدوق، کمال الدین، ج 1، ص 595; معجم الحادیث الامام المهدی، ج 5، ص 453 .
[34].همان، ص 268 .
[35].همان، ص 279 .
[36]معجم الاحادیث، ج 5، ص 220 .
[37].همان .
[38].همان .
[39].همان .
منبع: مجله انتظار (انتظار موعود) زمستان 1381، شماره 6،نویسنده : حسین علی سعدی