logo ارائه مقالات و محتوای مهدوی
 منجي در دين زرتشت

مقدمه:

بنظر ميرسد انديشه موعودگرايي زرتشت، سابقه بيشتري نسبت به اديان ديگر داشته باشد؛ بخصوص کساني که تاريخ تولد زرتشت پيامبر[1] را به قبل از يهود، يعني (6000 سال) قبل از ميلاد مسيح علیه السلام و يا (11000 سال) قبل از ميلاد مسيح ميدانند.[2] البته قول صحيح در تولد زرتشت را براساس مستنداتي در حدود (سال660) قبل از ميلاد مسيح (عليه السلام) مي‌دانند.[3] به هر حال آيين زرتشت از پيشگامان موعودگرايي و مسئله منجي آخرالزمان است.انديشه رسيدن به پيروزي نهايي، دست يابي به جهاني که در آن مرادهاي آدمي برآورده شود و بر تمام بدي‌ها و نيروهاي اهريمني چيرگي يابد و نيز ويژگي‌هاي نجات‌دهنده يا نجات‌دهندگان؛ آشکارا و به تفصيل در متون زرتشتي وجود دارد. البته لازم به ذکر است که در متن يا متون زرتشتي اصطلاحاتي وجود دارد که در طول تاريخ، بار معنايي آن‌ها تغيير يافته، تفسيرها و برداشت‌هاي گوناگوني در اين متون راه يافته است.

عناوین مورد بحث

براي تبيين موضوع، عناويني مورد بحث قرار مي‌گيرد:

   -   واژه سوشيانت و مفهوم آن؛

   -   ادوار تاريخي در نگاه زرتشتيان؛

   -   موعود سه گانه زرتشت؛

   -  ويژگي‌هاي موعود؛

    -  ويژگي‌هاي جهان پيش از ظهور؛

    -  جهان در آستانه ظهور هوشيدر؛

    -  جهان در آستانه آمدن هوشيدر ماه؛

    -  جهان در آستانه سوشيانت؛

    -  فرجام جهان در انديشه زرتشتي؛

    -  موعود در منابع و متون زرتشتي؛

    -  تفاوت منجي و موعود زرتشتيان و مسلمانان؛

واژه سوشيانت

کلمه « سوشيانس» از ريشه سو «su ـ sav» به معني سود و سودمند است. در اوستا سئوشيانت "saoshyant" آمده و در متون روايي پهلوي به اشکال مختلفي چون: شوشيانت، سوشيانس، سوشانس، سوسيوش و سيوسوش آمده‌است.[4]

به طور کلي در هيچ جاي گاهان (گات‌ها) نجات‌بخش خاصي معرفي نشده‌است و تصوير روشني از جهان در پايان تاريخ داده نمي‌شود. زيرا در گاهان، هم به صورت جمع و هم به صورت مفرد آمده‌است؛ در مفهوم مفرد به معني سودمند است و شخص زرتشت را مد نظر دارد: « کي گشتاسب هوادار زرتشت اسپيتمان بوده و راه راست ديني را برگزيده‌اند که اهورا مزدا به رهاننده (زرتشت) فروفر ستاده‌‌است». [5] اما در برخي موارد به طور جمع به کار رفته که به معناي « سود رسانندگان» يا رهانندگان است:

« اي اهورا مزدا، آن راه‌منش نيک که به من نمودي همان راه آموزش رهانندگان است».[6]

و يا :« اي مزدا، کي سپيده دم آن روز فرا خواهد رسيد که با آموزش‌هاي فزايش بخش خردمندانه رهانندگان خير و نيکي به نگاهداري جهان بدرخشد».[7]

واژه « رهانندگان» در دو متن فوق نشان مي‌دهد که اين واژه درباره غير از زرتشت هم به کار مي‌رود، اما لزوماً به معناي آن نيست که به سه موعود آينده اشاره داشته باشد. شايد منظور از « رهانندگان» همان ياران وفادار و پيروان صديق زرتشت باشند. از عبارات فوق چنين بر مي‌آيد که زرتشت در مورد فرد يا افراد خاصي سخن مي‌گويد که پس از وي ظهور کرده و پيام‌آور خير و نيکي خواهند بود. بيش از اين نمي توان از گات‌ها اشاره‌هاي واضح‌تر پيداکرد. لذا بايد واژ‌ سوشيانس را به کمک بخش‌هاي بعدي اوستا تفسير کرد. چون در اين گات ها به هيچ وجه از نقش‌آفريني او در فرجام جهان ياد نشده‌است.

امروزه زرتشتيان داراي موعود سه‌گانه هستند. سؤال اين است که اين موعودها چگونه قابل تفسير هستند؟ در جواب بايد گفت: از گات‌ها[8] نمي‌توان مفهوم موعود سه گانه پايان تاريخ و منجي آخرالزمان را فهميد، ولي از ساير كتب مذهبي زرتشتي نظير: « يشت‌ها»[9]، « بَندَهِش»[10]، « دينکِرت»[11]، « زَندِ و هومن يسن»[12]، « جاماسب‌نامه»[13] و غيره… مي‌توان مفهوم سوشيانت يا سوشيانس را فهميد؛ مثلاً در « يشت‌ها» مفهوم سوشيانس با فرجام محتوم گيتي و هنگام غلبه نهايي نيکي بر بدي پيوندي آشکار دارد؛ اگر چه از وقت ظهور او و چگونگي حوادث آن سخن به ميان نيامده‌است؛ ولي در کتب بعدي، انديشه سوشيانس موعود به طور فوق‌العاده مطرح شد و بعضاً مثل متن کتاب جاماسب‌نامه به وقايع آخرالزمان مي‌پردازد.

ادوار تاريخي در نگاه مزديسنان يا زرتشتيان

برخلاف ديگر اديان که معمولاً منتظر يک موعود نجات‌بخش هستند، زرتشتيان منتظر سه موعود هستند که هر يک از آن‌ها به فاصله هزار سال از ديگري ظهور خواهد کرد. در مورد ادوار جهان در آيين، متون زرتشتي اتفاق نظر ندارند. پاره‌اي مي‌گويند که جهان از نه هزاره متشكل است، اما برخي اين دوره جهاني را به مناسبت دوازده برج سال طبيعي و دوازده نشان منطقة‌البروج، متشکل از دوازده هزاره مي‌دانند. قرايني نيز حکايت مي‌کند که رقم اصلي، شش هزار سال بود و بتدريج به نه هزار سال و دوازده هزار سال افزايش يافته‌است.[14]

اميل بنونيست[15] در اين باره مي‌نويسد:

نه هزار سال عقيده زروانيان و دوازده هزار سال اعتقاد مزديسنان غير زرواني است.[16]

اما نيبرگ[17] عقيده دارد «که عمر جهان بنابر رأي زروانيان، دوازده هزار و بنابر اعتقاد مزديسنان غير زرواني نه هزار سال است».[18]

آرتور کريستن سن درباره اين اختلاف مي‌نويسد:

به نظر من اختلاف در عدد سنوات حاکي از اختلاف اين دو فرقه نيست. سبب اين تفاوت آن است که چه زروانيان و چه مزديسنان، گاهي سه هزار سال آغاز جهان را که کاينات در حال امکاني و جنيني بوده، به حساب مي‌آورند و گاهي به حساب نمي‌آورند. در تمام روايات، اعم از زرواني و غير زرواني، مدت جنگ بين اهريمن و اهورامزدا را نه هزار سال گفته اند، اما اين که در تواريخ ازنيک (Eznik) و اليزه (ELisee) آمده است که زروان[19] قبل از تولد اهريمن و اهورا مزدا هزار سال قرباني داد، دليل اين است که زروانيان قبل از نه هزار سال باز به يک مدتي از عمرجهان قائل بوده‌اند.[20]

متن‌ها در بيان ادوار تاريخ زرتشت متفاوت‌است:

نقل اول: بر اساس متن پهلوي، به موجب اساطير زرتشتي، عمر جهان، دوازده هزار سال تعيين شد که به چهار دوره سه هزار ساله تقسيم مي‌شود؛ دوره سه هزار ساله اول، آفريدگان از اهورا مزدا پديد آمدند و در حالت روحاني و مينوي و به شکل بي‌انديشه، بي‌جنبش و لمس نشدني در جهان برين بودند. دوره سه هزار ساله دوم، مينو تبديل به گيتي مي‌شود؛ به اين شکل که آفرينش از حالت روحاني به حالت مادي و جسماني مبدل مي‌گردد. آفريدگان در اين دوره، بدون گناه در حالت بهشتي روي زمين به سر مي‌بردند و در سه هزار ساله سوم با آمدن اهريمن، دوران آميختگي و کشمکش دايمي انسان‌ها و قواي اهريمن آغاز مي‌شود. در پايان اين هزاره سوم زرتشت متولد مي‌شود[21] و با تولد او سه هزاره آخر هستي آغاز مي‌شود. در سه هزار ساله چهارم، سه موعود مزديسنان به فاصله هزار سال از يکديگر ظهور خواهند کرد.[22]

نقل دوم: «در سه هزاره اول، اهورا مزدا عالم فروهر، يعني عالم روحاني را بيافريد، که عصر مينوي جهان بوده است. در سه هزاره دوّم از روي صور عالم روحاني، جهان جسماني خلقت يافت. در اين دوره، امور جهان و زندگي مردمان فارغ از گزند و آسيب بود و به همين دليل عصر طلايي تاريخ ديني مزديسنان ناميده مي‌شود. سه هزاره سوم، دوران شهرياري شهرياران و خلقت بشر و طغيان و تسلط اهريمن است. زرتشت درست در آغاز هزاره اول از دوران چهارم زاده شد؛ يعني هنگامي که بنابر سنّت دوران واپسين از چهار دورۀ عمرجهان بود».[23]

در هر دو نقل، محتوا يکي است، اگر چه تعابير متفاوت مشاهده مي‌شود، ولي عمده ترين نقطه افتراق در دو نقل، تولد زرتشت است که در نقل اول، تولد او را در پايان سه هزاره‌ سوم مي‌خواند، در حالي‌که در نقل دوم، تولد زرتشت را ابتداي سه هزارة چهارم مي‌داند. به هر حال، هزاره گرايي در انديشه زرتشتيان وجود دارد.

موعود سه گانه زرتشت

در مجموع آنچه مي‌توان غير از گات‌ها از بقيه کتب زرتشتي فهميد اين است که سه هزاره پايان تاريخ بشر يا سه هزار ساله چهارم، بشر شاهد ظهور سه موعود به فاصله هر هزار سال خواهند بود که عبارتند از:

1. « اُوخَشِيت اَرِتَه (ukhsyat ـ ereta يا Evakhshit ـ Ertah )» به معناي کسي است که قانون مقدس را مي‌پروراند (نيرودهنده وروا کنندة قانون دين و داد زرتشت). امروزه اين نام را « اوشيدر» يا « هوشيدر» گويند. در کتب پهلوي به صورت خورشيتدر يا اوشيتر آمده و گاه کلمة « بامي» را به آن افزوده و هوشيدر بامي مي گويند که به معناي هوشيدر درخشان است.[24]

2. « اُوخشَيت نِمَه يا نِمَنگه (ukhsyat ـ nemad يا Evakahshit ـ namamgah)» به معناي کسي است که نماز را بر پا مي‌دارد. امروزه آن را اوشيدرماه يا هوشيدرماه گويند، ولي در کتب پهلوي به صورت خورشيتماه و اوشيترماه ضبط شده که بايستي اوشيدر نماز بگويند. چون کلمه نمنگه به معني نماز است.[25]

3. « اَستوَت اِرِنَه (Astvat ـ eteta)» به معناي کسي است که همه از پرتو او به زندگي فناناپذير مي‌رسند.[26]

استوت ارته همان سوشيانس، سومين و آخرين موعود در آيين مزديسناست. در اوستا (اوستاي جديد) هر جا که سوشيانت به صورت مفرد آمده، از آخرين موعود، معني استوت ارته، اراده گرديده‌است؛ چنان‌که امروزه نيز هر وقت به طور عام، واژه سوشيانس مطرح مي‌شود، مقصود، همان آخرين نجات‌بخش و موعود زرتشتي است. زيرا در متون زرتشتي عباراتي وجود دارد که نمي‌توان به غير از موعود سوم اطلاق کرد.

در يشت‌ها آمده: « کسي که سوشيانت پيروزگر ناميده خواهد شد و استوت ارته ناميده خواهد شد، از اين جهت سوشيانت، براي اين‌که او به سراسر جهان مادي سود خواهد بخشيد. از اين جهت استوت ارته براي اين‌که او آنچه را جسم و جاني است، پيکر فناناپذير خواهد بخشيد، از براي مقاومت کردن بر ضد دروغ جنس دوپا (بشر) از براي مقاومت کردن از ستيزه‌اي که از طرف پاک‌دينان برانگيخته شده باشد»[27].

همچنين در يسنا آمده: « همه فروهرهاي نيک تواناي مقدس پاکان را مي ستايم از آن (فروهر) کيومرث تا سوشيانت پيروزگر».[28] در جاي ديگر نيز آمده: « به شوشيانت پيروزگر درود مي‌فرستم».[29]

عبارات فراواني وجود دارد که بي شک مقصود از سوشيانس در فقرات مذکور، همان استوت ارته يا آخرين موعود است.

موعودهاي مزديسنان در متون متأخر، يعني اوستاي نو، آن‌قدر روشن است که اسامي آنان و کيفيت تولدشان و اين‌که هر سه از نسل زرتشت هستند و حتي نام مادران آن‌ها و چگونگي باردار شدن مادران اينها[30] در آن آمده‌است.

به هر حال، بنابر آموزه‌هاي آيين زرتشت، تولد پيامبر اين آيين، در پايان هزاره نهم و يا آغاز هزاره دهم بود و بعد از وي سه پسر آينده او که موعودهاي نجات‌بخش در اين آيين معرفي شدند، به فاصله هزار سال خواهند آمد که آخرين آنان سوشيانس، در پايان هزاره دوازدهم ظهور خواهد کرد. او موعود اصلي زرتشتيان محسوب مي‌شود.

اوضاع جهان پيش از ظهور

جهان در پيش از ظهور منجيان جهاني، انباشته از ظلم و ستم، سياهي و تباهي است كه در آن همه كس و همه چيز گرفتار سختي‌ها، زشتي‌ها و نابساماني‌ها است و راهي جز فساد و نابودي نمي‌پيمايد. بنابر متن زند و هومن يسن در ابتداي هزاره زرتشت كه از آن با عبارت « پست‌ترين زمان» ياد شده، ديوان گشاده موي خشم تخمه بر ايران چيره مي‌شوند و به زشت‌كامي و ستم فرمانروايي كنند و همه چيز را تباه و ويران سازند؛ همه چيز واژگونه شده و نه تنها شيرازه امور فردي و اجتماعي از هم گسيخته است، بلكه نظام طبيعت نيز جريان طبيعي و هميشگي خود را از دست داده است. ظهور ابرهاي بي‌باران در آسمان، وزش بادهاي بي‌موقع سرد و گرم و ايجاد فصول نامنظم سال، همراه با گرما و سرماي سخت و طاقت فرسا، خشك شدن چشمه‌ها و بي‌بر‌شدن دانه‌ها و غله‌ها از آن‌جمله‌اند.

انسان‌ها نيز همانند گياهان، كمتر زاد و ولد كنند و اين تغييرات به چهارپايان نيز راه يافته است؛ به طوري كه چهارپايان اهلي چون گاو و گوسفند و اسب كمتر مي‌زايند و شير آن‌ها كم‌چربي و موي آنان كمتر و پوست‌شان تُنك‌تر است و اسب كارزاري زور و نيروي كمتري دارد.[31]

به تعدادي از متون اوستايي اشاره مي‌كنيم:

« اي زرتشت سپيتمان! در آن زمان همه مردم فريفتار باشند؛ يعني بدِ يكديگر خواهند و دوستي بزرگ دگرگون شود و آزرم و عشق و دوستي روان از جهان برود. مهر پدر از (دل) پسر و برادر از (دل) برادر برود، داماد از خُسر (پدر زن) جدا خواسته باشد و مادر از دختر جدا و جدا كامه (با خواست و نياز متفاوت) باشند».

« اي سپتيمان زرتشت! اندر آن سدة دهم كه هزارة تو به پايان رسد، همه مردم آزپرست (و) ناراست دين باشند».[32]

« و تخم، بَر ندهد بر دانه‌ها در دَه، هشت بكاهد (و) دو بيفزايد و آن كه بيفزايد، سپيد نباشد و خوردني و دار و درخت بكاهد. اگر يكصد بگيرد، نود بكاهد (و) دَه بيفزايد. آن را كه بيفزاد، طعم و مزه نباشد. مردم كمتر زاينده و هنر و نيروي ايشان كم (باشد) و فريفتار و بددادتر (ستمگرتر) باشند و سپاس و آزرم نان و نمك ندارند. ايشان در نود (سالگي) نيز محبت ندارند».[33]

« در آن زمانه بد، مرغي بيش از مردم آزاده دين بردار آزرم دارد و مزد ايشان در برابر کار، كم است و كار و كرفه از دست ايشان كم رود و انواع جداكيشان براي ايشان خواستار بدي باشند».

« آزادگان و بزرگان و مغ‌مردان به شكوهي (بينوايي) و بندگي رسند و (مردمان) تندخو و خرد به بزرگي و فرمانروايي رسند و خردانِ آواره به پيشگامي و راينيداري (حكومت و اداره كشور) رسند».[34]

جهان در آستانه آمدن هوشيدر

در آن هنگام كشور گرفتار نابساماني و آشوب است. با زادن هوشيدر، مردي سياه درفش در خراسان پيدا مي‌شود[35] و پدشخواران را بيرون رانده و كشور ايران را به پريشاني و بي‌ساماني مي‌كشد و چند سالي پادشاهي بد كند. پس از او هيون و ترك به ايران تاخته و چند سالي با ويراني و تباهي حكومت مي‌كنند تا اين‌كه مردي از سوي كابلستان يا هندوستان كه او را « كي بهرام» خوانند برمي‌خيزد و زمام امور را در دست مي‌گيرد.

پس از بهرام ورجاوند و به قولي يك سال پيش از او، پشيوتن گشتاسپان از كنگدژ قيام مي‌كند و دين مزديسنان را روا كند. در اين هنگام هوشيدر به سي‌سالگي مي‌رسد و با آغاز هزاره وي خورشيد به مدت ده شبانه روز در اوج آسمان، در همان جايي كه در ابتداي خلقت آفريده شده بود، مي‌ايستد. بدين ترتيب مؤمنان مي‌دانند كه هزاره زرتشت به پايان رسيده و بر ناباوران و همگان روشن مي‌گردد كه پديده‌اي شگفت و خارق‌العاده به وقوع پيوسته است.[36]

پس از اين ديدار، هوشيدر به انجام رساننده همان وظايفي است كه پيش از او به پدرش زرتشت محول شده بود.[37] وي پاك‌سازي دين را براساس هادمانسري[38] به عهده مي‌گيرد.[39] جهان را از زشتي پاك كرده و بد فعلان و بد تخمگان را نابود مي‌سازد. در هزاره او آشتي و مهرورزي به جاي دشمني و كين روا گردد و خشكي و تنگي از جهان بكاهد. مردمان در پرتو مهر او در كمال ايمني و آسايش زندگي مي‌كنند. بدي كاهش يافته و كارهاي نيك مي‌افزايد. در ايران زمين به جاي دروندي (شرك) دگربار نور دين فروزان مي‌شود.[40] وقايع شگفت‌انگيزي در دوران هوشيدر رخ مي‌دهد كه عمده آن‌ها عبارت است از:

ايستادن خورشيد و ايزد مهر به مدت ده شبانه روز در اوج آسمان؛ به مدت سه سال گياهاني كه به كار نيايند خشك نمي‌شوند و يا به روايت دين كرد براي گياهان سه سال هميشه بهار خواهد بود.[41] سيصد سال پس از آن آغاز هزاره، انواع درندگان و جانوران وحشي به هلاكت مي‌رسند و گرگ سردگان (انواع گرگ) نابود مي‌شوند و ده‌ها انواع ديگر كه از حوصله اين نوشتار خارج است.

بنابر روايات، دوران هوشيدر در زمين يكصدوپنجاه سال طول مي‌كشد و در اين مدت و ديگر هزاره‌ها بلاهايي جانكاه چون قحطي و نيازگران، برف سياه و تگرگ سرخ[42] و نيز چندين بار جنگ و خونريزي روي مي‌دهد.

جهان در آستانه آمدن هوشيد‌ر ماه

هوشيدر ماه نيز همچون هوشيدر، در سن سي‌سالگي به ديدار هرمزد وامشاسپندان نايل مي‌شود و به نشانه اين ديدار، خورشيد به مدت بيست شبانه‌روز در اوج آسمان توقف مي‌كند.[43] با وقوع اين حادثه مؤمنان متوجه مي‌شوند كه هزاره هوشيدر به پايان رسيد و ناباوران نيز شاهد تغييراتي در آسمان مي‌شوند. فرداي آن روز روشن و باراني است.[44] اتفاقات عمده زمان هوشيدر ماه عبارتند از:

خورشيد به مدت بيست شبانه روز در ميان آسمان مي‌ايستد. شش سال گياهاني كه به كار نيايند، خشك نمي‌گردند.[45] يا به روايت بندهش شش سال به گياهان سرسبزي داده مي‌شود.[46] شير گوسفندان و چهارپايان به حداكثر افزايش مي‌رسد، به طوري كه شير يك گاو براي هزار نفر كافي است و به گونه‌اي مي‌شود كه مردم به يك وعده غذا به مدت سه شبانه روز سير مي‌شوند.[47] پيري و خشم و كينه و آز و نياز و شهوت كاستي مي‌پذيرد و آشتي، دوستي، رادي و رامش افزايش مي‌يابد.[48] در آن دوران به روايت صد در بندهش، همه كيش‌ها و آيين‌ها جز كيش مزد يسني باطل مي‌شود و همه مردم به پيغمبري زرتشت و رسالت موعودهايش ايمان مي‌آورندو ده‌ها نشانه ديگر. [49]

 در زمان هوشيدر ماه، ضحاك كه در كوه دماوند به بند كشيده شده‌است، در اواخر دوران هوشيدر از بند فريدون رها مي‌شود و فرمانروايي خود را بر ديوان و مردمان از سر مي‌گيرد و دستور مي‌دهد كه هر كه آب و آتش و گياه را نرنجاند به نزد او آورند تا او را بجود. پس آب و آتش و گياه از بدي مردم، پيش هرمزد گله كنند و گويند كه فريدون را بر خيزان تا ضحاك را بزند، در غير اين صورت در زمين نمي‌مانيم. هرمزد به همراه امشاسپندان به سوي روان فريدون رود و او را گويد كه: « برخيز و ضحاك را بكش». روان فريدون گويد كه: « من نمي‌توانم، نزد گرشاسب رويد». اورمزد همراه امشا‌سپندان پيش روان گرشاسپ رود تا او را برخيزاند. هرمزد به سروش و نريوسنگ ايزد فرمان دهد كه: «تن گرشاسب را بجنبيد تا برخيزد». سه بار بانگ كنند و برنخيزد، اما چهارم بار برخيزد و به جنگ ضحاك رود و گرز پيروزگر به سرش كوبد و او را بكشد و اين پيروزي در روز ششم ماه فروردين باشد