بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گل عذار من نیامد
برآوردند سر از شاخ، گل ها
گلی بر شاخسارمن نیامد
چراغ لاله روشن شد به صحرا
چراغ شام تار من نیامد
جهان را انتظار آمد به پایان
به پایان انتظار من نیامد
همه یاران کنار از غم گرفتند
چرا شادی کنار من نیامد
چه پیش آمد در این صحرا که عمری
گذشت و شهسوار من نیامد
سر از خواب گران برداشت عالم
سبک رفتار، یار من نیامد
به کار دوست طی شد روزگارم
دریغ از من به کار من نیامد
مشفق کاشانی