یک سال پیرتر شدهایم اما، تنها به این خوشیم که میبینی
ما کودکان کوچهی بالایی، ما کودکان کوچهی پایینی
شاید عوض کند غزلی امشب با شورِ خویش طعم دهانها را
شاید بکاهد اندکی از این زهر، تقسیم جعبهجعبهی شیرینی
هر جشن بی تو شادی غمگینیست، نقش و نگارها همه بیجانند
در چشم من تمام خیابانها چون فرشهای کهنهی ماشینی
امروز در نهایت تاریکی، دلخوش به نور نازکشان هستیم
ما را اگرچه گرم نخواهد کرد، این لامپهای کوچک تزیینی
در این شبی که بیشتر از هر شب، ما میزبان آمدنت هستیم
تنها به این خوشیم که برداری،لیوان شربتی هم از این سینی
اعظم سعادتمند