این روزها که موسم باران است، ایام سوگواری انسان است
بی وقفه، بی ملاحظه، می سوزد، زخمی که روی سینه ی قرآن است
با گریه آب داده ام از اول، اندوه یاس های بنفشم را
انگار از ازل غم این گلدان، بر قامت خمیده ی ایوان است
هرچند روشن است که خواهد رفت، در یاد من غروب نخواهد کرد
چون روز آفتابی کوتاهی، در بین خاطرات زمستان است
حتی یهودیان همه می دانند، اعجازهای چادر زهرا را
یعنی شما صحابه نمی دانید؟ این دختر امتداد رسولان است
در چشم های خسته ی او مردم، دیوارهای در حرکت هستند
دیگر مدینه شهر پیمبر نیست، آن جا برای فاطمه زندان است
وقتی که بام شهر پر است امروز، از دسته های لاش خوران، آری
افسوس آن پرنده ی غمگین که از قلب ها گریخته ایمان است*
مادر صدا زده ست تو را هر بار، در کوچه در میان در و دیوار
این فاطمیّه های عزاداری در انتظار نیمه ی شعبان است
اعظم سعادتمند
*و هیچ کس نمی دانست
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلب ها گریخته ایمان است
«فروغ فرخزاد»