مقدمه
حدیث منزلت روایتی معروف است که جایگاه حضرت علی (علیه السلام) را نسبت به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ، همانند جایگاه هارون نسبت به حضرت موسی معرفی میکند. این حدیث از روایات خیلی مشهور نبوی و مورد قبولِ عالمان شیعه و اهل سنت است. عالمان شیعه به این حدیث برای اثبات جانشینی حضرت علی (علیه السلام) پس از پیامبر و نیز برتری جایگاه ایشان بر دیگر صحابه استدلال میکنند. از نظر عالمان شیعی این حدیث متواتر است. به اعتراف بسیاری از بزرگان اهل سنت نیز، حدیث منزلت از احادیث متواتر است و جز برخی تفاوت در عبارات، جای هیچ شک و شبههای در صحت و سلامت آن وجود ندارد.
این حدیث در مناسبتهای مختلف از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده شده که مهمترین آنها در جنگ تبوک است.
متن روایت
مشهورترین نقل این حدیث آن است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به علی (علیه السلام) فرمود: «أنتَ مِنّی بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسی، اِلّاأنـّه لانَبیّ بَعدی» :تو نسبت به من بهمنزله هارون نسبت به موسى هستی جز اینکه بعد از من پیامبری نخواهد بود.
بیان های گوناگون حدیث منزلت
این حدیث با تعابیر و الفاظ مختلف و در زمانها و مکانهای گوناگون از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است، از جمله روز پیمان برادری اول (قبل از هجرت به مدینه)، روز پیمان برادری دوم (پنج ماه بعد از هجرت به مدینه)، در خانه امّ سلمه، به هنگام تعیین سرپرست برای دختر حمزه، در ماجرای سد ابواب، و از همه مشهورتر در غزوه تبوک.
نقلهای مختلف حدیث منزلت، همگی این مضمون مشترک را دارند که جایگاه و منزلت امام علی (علیه السلام) نسبت به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، همانند جایگاه هارون نسبت به موسی است. اختلافات اندکی هم که در تعابیر این حدیث وجود دارد که از تکرار آن در مناسبتهای مختلف و نیز نقل به معنا در احادیث، نشأت گرفته است.
دلالت حدیث منزلت
طبق این روایت و به مقتضای عمومیتی که پیامبر اسلام درجمله «بمنزله هارون من موسی» به کار برده است، هر مقامی را که هارون نسبت به موسی داشته، برای امیر المؤمنین (علیه السلام) نسبت به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ثابت می کند، و استثنا کردن مقام نبوت، خود تأکیدی است قوی بر عمومیت منزلت امیر المؤمنین (علیه السلام).
منزلت های هارون
آنچه از آیات قرآن کریم استفاده می شود، منزلت های هارون نسبت به حضرت موسی، به پنج امر خلاصه می شود که برای تمامی این پنج امر در سیره پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) جریاناتی است که نشان می دهد که حضرت علی (علیه السلام) آنها را انجام داده است که در این تحقیق به اندازه مجال به آن پرداخته می شود هر چند ادا کردن حق مطلب به صورت کامل مجالی دیگر را می طلبد.
1- مقام وزارت
وزیر کسی است که امیر را در انجام امور یاری می کند و بار سنگین مسؤلیتی را که امیر دارد بر دوش می کشد، و متصدی انجام آن می شود. و هارون در زمان حضرت موسی (علیه السلام) همین مقام را داشته است؛ چنانچه از قول حضرت موسی (علیه السلام) آمده است: «واجعل لی وزیرا من اهلی هارون اخی»و وزیری از خاندانم برای من قرار ده، برادرم هارون را.
«و لقد آتینا موسی الکتاب و جعلنا معه اخه هارون وزیرا»و ما به موسی کتاب (آسمانی دادیم و برادرش هارون را یاور او قرار دادیم.)
در سیره پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از همان روزهای آغازین علنی تبلیغ رسالت خود در روز یوم الدار این نکته را گوش زد کرد و تا روزهای پایانی عمر خود در غدیر خم این امر که از جانب خدا بر گردن او بود به مردم گوشزد می کرد و به این مقام حضرت امیر (علیه السلام) بارها در این قضایا اشاره شده است.
استاد قرائتی در تفسیر نور در نکته ای قابل توجه به این بحث اشاره می کنند؛
«چگونه می توان پذیرفت که حضرت موسی (علیه السلام) برای غیبت موقت خود جانشینی تعیین کند، اما خاتم پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم) برای غیبت ابدی خود جانشینی تعیین نکرده باشد؟ با آن که حدیث منزلت که پیامبر خطاب به علی (علیه السلام) فرمود: «انت منی بمنزله هارون من موسی.» تو برای من مثل هارون برای موسی می باشی به صورت متواتر در منابع اهل سنت آمده است. و آیا مردم در زمان غیبت امام زمان علیه السلام رها شده اند؟».
2- اصلاح امر
«و واعدنا موسی ثلاثین لیلة و اثممناها بعشر فتم میقات ربه اربعین لیلة و قال موسی لاخیه هرون اخلفنی فی قومی و اصلح و لا تتبع سبیل المفسدین.»و ما با موسی، سی شب وعده گذاشتیم سپس آن را با ده شب (دیگر) تکمیل نمودیم به این ترتیب، میعاد پروردگارش (با او)، چهل شب تمام شد. و موسی به برادرش هارون گفت: «جانشین من در میان قومم باش و (آنها) را اصلاح کن! و از روش مفسدان پیروی منما».
در جریان جنگ تبوک از جهات مختلف، مخصوصا طولانی شدن عدم حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و مسلمانان و دور بودن مسافت بین مدینه و تبوک، با تمام جنگهایی که در عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) انجام شد تفاوت می کرد و احتمال کودتای منافقین مدینه و توطئه دشمنان خارج از مدینه نیز می رفت. بدین جهت باید در غیاب پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) قوی ترین فرد از مسلمانان جایگزین آن حضرت شود و پایتخت اسلام را در برابر توطئه های احتمالی حفظ کند و آن شخص جز علی (علیه السلام) کسی نبود.
3- اخوت و برادری
«هارون اخی» هارون برادرم را وزیرم کن.
از آن جایی که برادری هارون با موسی نسبی بود و پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) می خواستند تمامی مقامات هارون نسبت به حضرت موسی در حق امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز تحقق یابد، با امیرالمؤمنین (علیه السلام) عقد اخوت بست و او را برادر خود در دنیا و آخرت خطاب کردند؛ همانطور که حاکم نیشابوری و بسیاری دیگر از علمای اهل سنت نقل کرده اند: «عن ابن عمر رضی الله عنهما قال لما ورد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) المدینة آخی بین اصحابه فجاء علی رضی الله عنه تدمع عیناه فقال یا رسول الله آخیت بین اصحابک ولم تواخ بینی وبین احد فقال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یا علی انت اخی فی الدنیا والآخرة».
عبدالله بن عمر گفت: چون پیغمبر به مدینه وارد شد، بین اصحاب اخوت و برادری بر قرار کرد، پس علی (علیه السلام) با چشم گریان آمد، گفت یا رسول الله اصحابت را برادر کردی، و مرا با کسی برادر نکردی، فرمود: «یا علی، تو در دنیا و آخرت برادر منی»
4- مقام پشتیبانی
«اشدد به ازری.» محکم کن به وسیه او پشت مرا.
همان طوری که حضرت موسی از خداوند درخواست کرد که پشت او را به هارون محکم کند، به مقتضای این حدیث مقام پشتیبانی از حضرت خاتم برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) ثابت می شود که در عمل و تاریخ صدر اسلام گواه این ویژگیها و درخشش بی مانند حضرت علی (علیه السلام) می باشد، افتخاراتی که تنها منحصر به اوست که برای نمونه به چند مورد از آن اشاره می شود:
در جنگ خیبر افراد مختلفی برای فتح قلعه خیبر رفتند و ناامید برگشتند تا این که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در یکی از شبها فرمود: «فردا پرچم را به مردی خواهم داد که از مبارزه خسته نمی شود و به دشمن پشت نمی کند! خدا و رسول او را دوست می دارند و او نیز خدا و رسول را دوست می دارد و او یاور و پشتیبان مؤمنان است» و فردا علی را خواست و پرچم را به دست او داد.
یا در جنگ احد وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در میدان جنگ مجروح شد، با صدای بلند فریاد زدند: «محمد کشته شد!» عده زیادی، و طبق برخی روایات همه، با شنیدن این سخن فرار کردند، ولی علی (علیه السلام) که به گفتار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مبنی بر پیروزی اسلام بر کفر ایمان داشت و لحظه ای در ایمان خویش تردید نداشت، به این سخن توجهی نکرد و همچنان به نبرد تن به تن با دشمن ادامه داد! تا این که جسد مجروح پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را یافت و همچون پروانه ای بر گرد شمع وجود آن حضرت می گشت و از فرستاده خدا دفاع می کرد.
یا در جنگ احزاب هنگامی که قهرمان بزرگ عرب، عمروبن عبدود، موفق به عبور از خندق شد، با صدای بلند مبارز طلبید، هیچکس جز علی (علیه السلام) به او پاسخ نداد، این جریان سه بار تکرار شد و در هر دفعه جز علی (علیه السلام) کسی بر نخاست.
5- شراکت در امر
همان طوری که هارون شریک کار موسی بود، این مقام به مقتضای این حدیث و به نص صریح قرآن؛ به جز در نبوت برای علی (علیه السلام) ثابت می شود و در سیره پیامبر بسیار داریم که در کارهای پیامبر شراکت داشت از جمله آن در جریان لیله المبیت که به اختصار می آورم:
مشرکان مکه برای نابودی دین جوان و نوپای اسلام در یک نقشه شیطانی و خطرناک، طرح ترور و قتل پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را تصویب کردند . برای این منظور و به جهت این که در آینده قبیله حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) نتواند شخص خاصی را به عنوان قصاص به قتل برسانند، قرار شد چهل شمشیرزن قوی و شجاع، در یک شب تاریک به منزل آن حضرت هجوم برند و نقشه فوق را عملی سازند. خداوند به وسیله پیک وحی، پیامبرش را از این توطئه خطرناک آگاه کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای رهایی از این توطئه باید خود به سوی مدینه هجرت کند، ولی برای این که دشمن متوجه غیبت آن حضرت نشود، می بایست شخصی شجاع و از خود گذشته و آماده مرگ در شب موعود در بستر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیارامد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، علی (علیه السلام) را برای این کار انتخاب کرد و این آیه در شان حضرت علی (علیه السلام) نازل شد: «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رئوف بالعباد.»
بعضی از مردم -با ایمان و فداکار، همچون علی (علیه السلام) در «لیله المبیت» به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)- جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
سخن علامه طباطبایی درباره بحث شراکت در امر
«اشرکه فى امرى» این شرکت دادن ، غیر شرکت دادن مبلغین دین در اشاعه دین بعد از تمامیت دعوت به وسیله پیغمبر است ، زیرا آن اشراک اختصاصى به هارون ندارد، پس مقصود از اشراک در آیه اشراکى است که مخصوص به هارون باشد، و آن این است که هارون در اصل دعوت دین ، و از همان روز اول دعوت شریک موسى باشد، و چنین شرکتى تنها مخصوص به هارون است ، به طورى که نه موسى مى تواند غیر هارون کسى را نائب خود کند، و نه هارون ، به خلاف شرکت به معناى اول ، که وظیفه هر کسى است که به آن دعوت ایمان آورده و چیزى از معارف آن را دانا شده باشد، آرى وظیفه عالم ، تبلیغ جاهل ، و وظیفه شاهد، تبلیغ غائب است ، و چنین وظیفه اى را از خدا در خواست نمى کنند، چون این وظیفه نه اختصاص به موسى دارد، و نه به برادرش ، وظیفه هر با ایمانى است که دیگران را ارشاد و تعلیم کند و احکام دین را براى دیگران بیان نماید، پس معلوم مى شود معناى اشتراک هارون در امر او، این است که او مقدارى از آنچه را که به وى وحى مى شود، و چیزى از خصائصى که از ناحیه خدا به او مى رسد (مانند وجوب اطاعت و حجیت گفتار) به عهده بگیرد و انجام دهد.
و اما اشراک در نبوت خاصه ، به معناى گرفتن وحى خدا، چیزى نبوده که موسى از تنهایى در آن بترسد، و از خدا بخواهد هارون را شریکش کند، بلکه ترس او از تنهایى در تبلیغ دین و اداره امور در نجات دادن بنى اسرائیل و سایر لوازم رسالت است ، همچنانکه از خود موسى نقل فرموده که گفت: «و اخى هرون هو افصح منى لسانا فارسله معى ردءا یصدقنى »
علاوه بر روایات صحیحى که از طرق شیعه و سنى وارد شده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عین همین دعا را درباره على (علیه السلام ) کرد، با اینکه على (علیه السلام) پیغمبر نبود. در نتیجه با این حدیث تمامی مقامات حضرت هارون؛ جز مقام نبوت (آوردن شریعت جدید)، برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز ثابت می شود و امیرالمؤمنین؛ وزیر، خلیفه، برادر، پشتیبان و شریک در امر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. علامه طباطبایی در ادامه همین بحث در قسمت بحث روایی به احادیثی در این زمینه اشاره می کند و در پایان درباره بحث شراکت در امر توضیح کاملی ارائه می کنند؛ الدر المنثور است که ابن مردویه و خطیب و ابن عساکر، از اسماء بنت عمیس روایت آورده اند که گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را دیدم که در مقابل کوه ثبیر ایستاده بوده و می فرمود: «ای کوه ثبیر روشن باش، ای کوه ثیبر روشن باش، بار الها از تو آن می خواهم که برادرم موسی خو است و آن این است: سینه ام را گشاده کنی، و کارم را آسان سازی و گره از زبانم باز کنی، تا سخنانم را بفهمند، واز اهل بیتم برادرم علی (علیه السلام) را وزیرم سازی و پشتم را به وسیله او محکم کنی و او را در کار من شریک سازی تا تو را بسیار تسبیح کنیم و بسیار ذکر گوییم که تو به ما بصیر هستی»
قریب به این معنا از سلفی از امام باقر (علیه السلام) و همچنین در مجمع البیان از ابن عباس از ابوذر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده است. و در روح المعانی بعد از نقل این حدیث چنین گفته: این معنا پوشیده نمی ماند که ما ناچاریم کلمه امر را که در این حدیث است حمل بر ارشاد و دعوت به حق کنیم، و نمی توانیم آن را عبارت از نبوت بدانیم، و نیز نمی شود با آن بر خلافت بلافصل علی (کرم الله وجهه) استدلال کنیم.
و نظیر این حدیث در آنچه گفتیم کلام دیگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است، که هنگام جانشین کردن علی در مدینه و بر اهل بیتش در داستان غزوه تبوک به علی فرمود: آیا راضی نیستی که تو نسبت به من به منزله هارون نسبت موسی باشی؟ تنها فرق میان من و تو و موسی و هارون این است که بعد از من پیغمبری نخواهد بود که با آن نیز نمی شود استدلال بر مدعی کرد.
اما استدلال به حدیث منزلت بر خلافت بلا فصل علی (علیه السلام) بحثی است که از غرض این کتاب خارج ا ست، تنها در اینجا از مراد آن جناب به جمله «و او را در کارم شریک فرما» که مطابق دعای موسی (علیه السلام) است گفتگو می کنیم و می گوییم جمله مذکور در دعای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درست مطابق دعایی است که کتاب عزیز خدا آن را از موسی (علیه السلام) در حق هارون حکایت کرده است. پس باید دید رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از آیه شریفه چه فهمیده که آن را از خداوند در باره علی (علیه السلام) درخواست کرده است؟ و با در نظر گرفتن این که حدیث مذکور حدیثی است صحیح، و مؤید به حدیث متواتر منزلت، که مرحوم بحرانی در غایه المرام آن را به صد طریق از طرق اهل سنت و هفتاد طریق از شعیه نقل کرده است. چنین می فهمیم که مرادآن جناب از شرکت دادن خدا علی را در امر وی، به طور قطع نبوت نبوده، چون حدیث منزلت صریحا نبوت را استثناء کرده بود، و از همین جا این معنا را هم می فهمیم که مراد موسی (علیه السلام) نیز از امر، نبوت نبوده، زیرا اگر شامل نبوت هم می بود دیگر دعای اشرکه فی امری از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بدون معنا خواهد بود. و نیز مراد از آن امر آن طور که روح المعانی پنداشته، مطلق ارشاد و دعوت به سوی حق نیست، برای این که مساله ارشاد و دعوت به سوی حق اختصاص به علی (علیه السلام) ندارد، تکلیفی است که تمامی امت در آن شرکت دارند، آیات قرآن و روایات همه قائم به آنند مانند آیه«قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی» و نیز مانند روایتی که عامه و خاصه نقل کرده اند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: حاضرین به غائبین برسانند و وقتی دعوت به حق امری است مشترک میان همه افراد امت، دیگر معنا ندارد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درخواست کند خصوص علی را در اینکار شریک وی سازد. علاوه بر آیه و روایت بالا در خود کلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که کلمه امر به یاء متکلم اضافه شده و فرموده امری: امرِ من، یک نحوه اختصاص را می رساند و می فهماند که درخواست کرده که علی (علیه السلام) را در امری که مخصوص به خود آن جناب بوده شریک سازد و چنین امری با مطلق ارشاد و دعوت به حق که همه مردم در ان مشترکند منطبق نیست، هم چنان که نظیر این بیان در تفسیر آیه که کلام موسی (علیه السلام) بود و قرآن از او حکایت می کرد گذشت. آری تبلیغ ابتدایی که همان تبلیغ وحی برای اولین بار باشد، امری است که نه نبوت است تا آیه و روایت ،دلیل بر نبوت هارون و علی (علیه السلام) باشد و نه ارشاد است تا همه مردم در آن مشترک باشند بلکه امری است که در عین اینکه نبوت مختص به نبی نیست نبی نمی تواند از پیش خود هر کسی را در آن نائب خود کند بلکه باید از خدا دستور بگیرد که چه کسی را درآن نائب قرار دهد و شریک خویش کند. در کلام موسی هم شاهدی بر این معنا هست، و آن این است که می گوید: «وَأَخِی هَارُونُ ،هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءًا یُصَدِّقُنِی» چون می دانیم مقصودش از اینکه گفت: مرا تصدیق کند این نیست که هارون نزد فرعون رود و بگوید برادرم موسی راست می گوید، بلکه مراد این است که در آنجا،آنچه از کلام موسی مبهم است توضیح دهد و آنچه مجمل است تفصیل گوید، و از طرف او پاره ای از آنچه به برادر وحی شده و باید ابلاغ شود برساند. پس این نوع از تبلیغ و آثاری که از نبوت در پی دارد مانند وجوب اطاعت و امثال آن امری است که در عین اینکه از مختصات نبوت است نیابت بردار هم هست، و اگر کسی در آن شریک نبی شود شریک در امر نبی شده است. پس همین معنا مراد از کلمه «امری» در دعای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است هم چنان که همین معنا مقصود در دعای موسی است.
خلاصه ای از بحث منزلت های هارون از زبان شهید مطهری:
ما وقتی به قرآن مراجعه می کنیم تا ببینیم چه نسبتی میان هارون و موسی هست می بینیم در یک جا قرآن نقل میکند که موسی در ابتدای کار خود از خدا چنین خواست: «قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی ... وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی» تا اینجایش محل شاهد است. «وَاجْعَل لِّی وَزِیرًا مِّنْ أَهْلِی» وزیر اصلا یعنی کمک. وزر یعنی سنگینی. وزیر کسی است که مقداری از سنگینی را متحمل می شود. این اصطلاح معروف هم که بعد پیدا شده به اعتبار این است که وزیر معاون پادشاه بوده است. برای من کمک و همراهی از خاندانم تعیین کن. پیشنهاد هم می دهد یعنی قبول کن. هارون اخی و هارون را. اشدد به ازری پشت مرا با او محکم کند و اشرکه فی امری او را در این کار با من شریک گردان. «کی نسبحک کثیرا و نذکرک کثیرا.» تا بیشتر تو را تبسیح بگوییم و یاد کنیم. یعنی بیشتر دین تو را توضیح دهیم.
در جای دیگر قرآن می بینیم که می فرماید موسی به هارون گفت: بعد از این جریان است: «یا هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی» هارون جانشین من باشد در میان قوم من.
بنابراین وقتی پیغمبر می گوید: «انت منی بمنزله هارون من موسی» می خواهد بگوید همان نسبتی را که هارون به موسی داشت -و همه از طریق قرآن می دانند وزیرش بود پشتش به او محکم بود شریک در کارش بود و جانشین او در قومش بود- تو با من داری الا انه لا نبی بعدی: به استثنای نبوت. اگر الا انه لا نبی بعدی نبود، می گفتیم این جا پیامبر نظرش به یک امر از امور و به یک شباهت بالخصوصی است اما وقتی نبوت را استثنا می کند کانه می خواهد بگوید در جمع شئون البته شئون اجتماعی نه شؤون طبیعی که هارون برادر طبیعی موسی بود تو هم برادر طبیعی من هستی. این نست بر قرار است؛ نسبتی که هارون از ناحیه خدا در جمیع شئون الهی به موسی داشت تو نسبت به من داری.
تشکیک در سند روایت توسط یکی از علماء اهل سنت
حدیث منزلت همانطور که مشهور است یک حدیث صحیح و مستفیض می باشد، اما یکی از علماء اهل سنت به نام آمدی در اسناد آن تشکیک کرده و در طرق آن تردید نموده است، در اینجا بحثی درباره سند و دلالت حدیث می آوریم تا در این زمینه شکی باقی نماند. در صحت سند این حدیث هیچ شکی وجود ندارد حتی ذهبی با آن سرسختی اش در کتاب تلخیص مستدرک تصریح به صحت آن نموده است و ابن حجر هیثمی با آن محاربه و جنگجوئیش در کتاب صواعقش حدیث منزلت را در شبهه 12 از کتابش ذکر کرده و قول به صحت آن را از ائمه حدیث نقل نموده است، معاویه ابن ابی سفیان یکی از کسانی است که این حدیث را نقل کرده است. ابن حجر در صواعق می گوید احمد نقل نموده که مردی مسئله ای را از معاویه پرسید، معاویه به او گفت: این مسئله را از علی بپرس! که او اعلم و آگاهتر است. مرد پاسخ داد: جواب تو از جواب «علی» برایم محبوبتر است. معاویه گفت بد حرفی زدی از مردی ناراحتی داری که رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) او را چهره درخشان علم می دانست و به او فرمود: «انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی»
خلاصه حدیث منزلت از مطالبی است که به اجماع مسلمانان با تمام اختلافی که در مذهب و مشرب دارند تردیدی در ثبوت آن نیست.
پاسخ به شبهه ای در دلالت حدیث
چگونه با حدیث منزلت بر وصی و خلیفه بودن امیرالمومنین (علیه السلام) استدلال می شود با اینکه خلیفه و وصی حضرت موسی اولا یوشع بود نه هارون ثانیا هارون قبل از حضرت موسی (علیه السلام) از دنیا رفت؟
برای رفع این شبهه ابتداء به مواردی در قرآن مجید که از حضرت هارون به عنوان برادر، وزیر و وصی حضرت موسی (علیه السلام) تعبیر شده است اشاره می کنیم.
در قرآن مجید در چند مورد از حضرت هارون به عنوان برادر، وزیر و وصی حضرت موسی (علیه السلام) تعبیر شده است از جمله:
1) قرآن دعا و درخواست حضرت موسی (علیه السلام) را اینگونه بیان کرده است: « قال رب اشرح لی صدری. ویسرلی امری. واحلل عقده من لسانی. یفقهوا قولی. واجعل لی وزیرا من اهلی. هارون اخی. اشدد به ازری. واشرکه فی امر» یعنی: (حضرت موسی(علیه السلام) گفت: پروردگارا سینه ام را گشاده کن و کارم را برایم آسان گردان و گره از زبانم بگشای تا سخنان مرا بفهمند و وزیری از خاندانم برای من قرار ده، برادرم هارون را پشتم را با او محکم کن و او را در کارم شریک ساز.
2) در آیه دیگر آمده است: «واخی هارون هو افصح منی لسانا فارسله معی ردءا یصدقنی انی اخاف ان یکذبون. قال سنشد عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا فلایصلون الیکما بآیاتنا انتما و من اتبعکما الغالبون» یعنی: و برادرم هارون زبانش از من فصیح تر است او را همراه من بفرست تا یاور من باشد و مرا تصدیق کند می ترسم مرا تکذیب کنند. (خداوند) فرمود بزودی بازوان ترا به وسیله برادرت محکم و (نیرومند) می کنیم و برای شما سلطه و برتری قرار می دهیم و به برکت آیات ما، بر شما دست نمی یابند. شما و پیروانتان پیروزید.
3) باز قرآن کریم در آیه دیگری از قول موسی می فرماید: «قال رب انی اخاف ان یکذبون و یضیق صدری و لا ینطلق لسانی فارسل الی هارون» (موسی) گفت پروردگارا از آن بیم دارم که مرا تکذیب کنند و سینه ام تنگ می شود، و زبانم به قدر کافی گویا نیست (برادرم) هارون را نیز رسالت ده (تا مرا یاری کند).
4) در جریان رفتن حضرت موسی به کوه طور ایشان را به عنوان جانشین خود معرفی می کند: «و قال موسی لاخیه هارون اخلفنی فی قومی و اصلح و لا تتبع سبیل المفسدین» و موسی به برادرش هارون گفت: جانشین من در میان قوم من باش (آنها را) اصلاح کن و از روش مفسدان پیروی منما.
در این آیات شریفه حضرت هارون به عنوان:
الف: وزیر حضرت موسی
ب: پشتیبان و محکم کننده کار حضرت موسی
ج: تصدیق کننده حضرت موسی (علیه السلام)
د: زبان گویای حضرت موسی (علیه السلام)
و: جانشین حضرت موسی (علیه السلام) معرفی شده است، در حالی که هیچ کدام از این تعبیرها درباره حضرت یوشع بن نون به کار نرفته است.
رحلت حضرت هارون قبل از حضرت موسی (علیه السلام) نیز منافاتی با جایگاه او ندارد زیرا روشن است که اگر حضرت هارون زنده می ماند وصی و جانشین حضرت موسی (علیه السلام) بود و بهترین شاهد بر این مطلب همین است که یوشع بن نون بعد از وفات حضرت موسی (علیه السلام) به مقام پیامبری رسید در حالی که جناب هارون در زمان حیات حضرت موسی (علیه السلام) و دوشادوش او پیامبر بود.
با توجه به ویژگی ها و نسبت های حضرت هارون به حضرت موسی (علیه السلام) باید دید کدام یک از این ویژگی ها در نسبت حضرت امیر (علیه السلام) و حضرت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وجود دارد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدیث شریف منزلت ،خود را به منزله موسی و حضرت امیر علیه السلام را به منزله هارون معرفی کرده و فرمود با این تفاوت که بعد از من دیگر پیامبری نخواهد بود (یعنی نیاز نیست) چون جناب هارون (علیه السلام) هم پیامبر بود اما حضرت امیر (علیه السلام) پیامبر نبود.
در احادیث زیادی به ویژگی های حضرت امیر (علیه السلام) اشاره شده است از جمله:
1- در حدیث الدار که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای اولین بار عشیره و اقارب خود (حدود چهل تن) را دعوت کرد و فرمود: «هر کس به من ایمان بیاورد او برادر، وصی، وزیر و خلیفه من خواهد بود» اما جز حضرت علی علیه السلام کسی به او ایمان نیاورد. و به پیامبر اکرم به حالت استهزاء گفتند که مثل این (کودک) وصی و وزیر و خلیفه تو می شود!!
2- در لیلة المبیت هم حضرت امیر (علیه السلام) به جای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)که خوف قتل و شهادت ایشان در میان بود خوابید همانطوری که حضرت هارون در وقتی که بنی اسرائیل گوساله پرست شدند جان خود را برای حفظ جان حضرت موسی (علیه السلام) به خطر انداخت، و این هم نسبت دیگر این دو بزرگوار. پس وصایت، وزارت، خلافت، پشتیبان و شریک در امر رسالت به عنوان امامت و تصدیق پیامبری خصوصیاتی هستند که حضرت علی (علیه السلام) داشته است.
وقتی در حدیث منزلت دقت کافی کنیم شبهه مورد نظر در این مورد خود به خود رفع خواهد شد این حدیث که متواتر است می فرماید: «اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی» ، آیا راضی نمی شوی به این که جایگاه تو نسبت به من مانند جایگاه هارون به موسی باشد الا این که بعد از من پیامبری نیست».
از دقت در این حدیث معلوم می شود که اولا: در این روایت نمی گوید تو در آینده برادر، وصی، جانشین، وزیر، پشتیبان و تصدیق کننده من هستی بلکه معنی حدیث این است که همین الان هم وصی و ... من هستی. و ثانیا: این که چون بعد از من پیامبری نمی آید و تو بعد از من تمام این شؤون را دارا هستی الا اینکه تنها پیامبر نیستی. (چون بعد از من دیگر حاجتی به نبوت نیست) خوب اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نظرش تنها به عهد و زمان خود بود می بایست بفرماید که الا این که تو الان پیامبر نیستی (چون هارون در عهد موسی پیامبر بود) و همین که فرمود بعد از من پیامبری نیست یعنی تو بعد از من تمام شئون هارون را داری الا این که دیگر پیامبری در کار نیست. بنابراین حدیث منزلت، هم از نظر سند معتبر است (خبر متواتر است) و هم از نظر دلالت دلالتش بر ولایت علی (علیه السلام) کاملا روشن است و هیچ شک و شبهه ای برای هدایت یافتگان وجود نخواهد داشت.
جایگاه حدیث منزلت در آثار اهل سنت و تواتر آن
به این حدیث در کتب مهم اهل سنت اشاره شده و میتوان آن را یکی از مهمترین احادیثی دانست که علمای عامه به صحت آن اعتراف کردهاند؛ از جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1.صحیح مسلم: «عن مصعب بن سعد بن أبی وقاص عن سعد بن أبی وقاص قال: خلّف رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)علی بن ابی طالب(علیه السلام) فی غزوة تبوک فقال: یا رسول الله تخلفنی فی النساء و الصبیان فقال: اما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر انه لانبی بعدی»؛ مصعب از پدرش سعد بن ابی وقاص نقل می کند که پیامبر در غزوه تبوک، علی (علیه السلام) را در مدینه جانشین خود گردانید (تا در غیاب ایشان، امور را بر عهده بگیرد). امیرمؤمنان به پیامبر عرضه داشت: آیا مرا با زنان و کودکان تنها می گذاری؟ پیامبر فرمود: آیا راضی نمیباشی که منزلت تو نسبت به من، مانند منزلت هارون به موسی باشد، جز اینکه بعد از من پیامبری نیست؟.
2. صحیح بخاری: قال النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) لعلی (علیه السلام) : «اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی».
3 .مسند احمد: قال سعد بن مالک: «خلّف النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) علیاً بالمدینة فی غزوة تبوک فقال: یا رسول الله أتخلفنی فی الخالفة فی النساء و الصبیان؟ فقال: اما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی قال: بلی یا رسول الله. ... فادبر علیٌ مسرعاً کانّی انظر إلی غبار قدمیه یسطع» پیامبر، علی را در مدینه در غزوه تبوک جانشین خود قرار داد. علی گفت: آیا مرا با زنان و کودکان میگذاری؟ پیامبر فرمود: آیا راضی نمیشوی نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی باشی؟ علی فرمود: آری، یا رسول الله! سعد در پایان میگوید: پس علی (علیه السلام)
چنان با سرعت بازگشت که گویی غباری را که از قدمهای او بر میخاست، میدیدم.
4. المستدرک علی الصحیحین: قال ابن عباس: «و خرج رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فی غزوة تبوک و خرج الناس معه، فقال له علی: اخرج معک؟ قال النبی : لا. فبکی علی. فقال له: «أما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا انه لیس بعدی نبی، انه لاینبغی أن أذهب إلا و أنت خلیفتی».
5. المعجم الکبیر:فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لعلی (علیه السلام) : «اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنت لست بنبی، أنه لا ینبغی أن أذهب الاّ و أنت خلیفتی. و قال له: أنت ولی کل مؤمن بعدی».
6.صحیح مسلم: هنگامی که معاویه به خاطر اخذ بیعت برای یزید وارد مکه شد، در دارالندوه انجمنی تشکیل داد که در آن شخصیتهایی از صحابه پیامبر گرد آمده بودند. وی سخن خود را در بدگویی درباره علی آغاز کرد و انتظار داشت که سعد نیز با او در این کار همراهی داشته باشد؛ اما سعد بن ابی وقاص رو به معاویه کرد و گفت:
من هر گاه سه نقطه درخشان از زندگی علی را یاد میکنم، از صمیم دل میگویم که ای کاش این سه فضیلت برای من بود! این سه فضیلت عبارتاند از:
- روزی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به علی فرمود: تو نسبت به من مانند هارون به موسی هستی، جز اینکه پس از من پیامبری نیست
- پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)در یکی از روزهای جنگ خیبر فرمود: فردا پرچم را به دست کسی میدهم که خدا و رسول، او را دوست میدارند و او، فاتح خیبر است و فرار نمیکند...
- روز مباهله با مسیحیان نجران، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ، علی، فاطمه، حسن و حسین را دور خود گرد آورد و فرمود: پروردگارا، اینان اهل بیت من هستند.
حدیث مذکور به طرق مختلف و با روایات بسیار در کتب اهل سنت وارد شده است؛ به گونهای که به اعتراف خودشان، جای هیچ شک و شبهه ای در متواتر بودن آن وجود ندارد.
گفتار بعضی از بزرگان اهل سنت درباره حدیث منزلت
حاکم حسکانی از بزرگان اهل سنت، بعد از نقل حدیث این گونه می نویسد: «وهذا [ها] حديث المنزلة الذي كان شيخنا أبو حازم الحافظ يقول : خرجته بخمسة آلاف إسناد ! ! »! این همان حدیث منزلت است که استاد ما ابوحازم حافظ (درباره اش) می گفت: من آن را به پنج هزار سند استخراج کرده ام. آیا غیر از این حدیث، حدیث دیگری در کتاب های اهل سنت یافت می شود که پنج هزار سند داشته باشد؟ پس در صحت سند این روایت هیچ شک و شبهه ای نیست.
ابن عبد البر ، يكي ديگر از استوانههاي اهل سنت بعد از نقل حديث مينويسد :
«وهو من أثبت الآثار وأصحها رواه عن النبي صلى الله عليه وسلم سعد بن أبي وقاص وطرق حديث سعد فيه كثيرة جدا قد ذكرها ابن أبي خيثمة وغيره ورواه ابن عباس وأبو سعيد الخدري وأم سلمة وأسماء بنت عميس وجابر بن عبد الله وجماعة يطول ذكرهم.» حديث منزلت ، از ثابتترين و صحيحترين رواياتي است كه سعد بن أبي وقاص از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نقل كرده است . طرق حديث سعد بسيار زياد است كه آنها را ابن أبي خيثمه و ديگران نقل كردهاند . و همچنين اين روايت را ابن عباس ، ابو سعيد خدري ، ام سلمه ، اسماء بنت عميس ، جابر بن عبد الله و بسياري ديگر كه ذكر نام آنها به درازا خواهد كشيد ، نقل كردهاند .
جمع بندی
حدیث متواتر منزلت در منابع معتبر روایی شیعه و اهل سنت به بیان های گوناگون نقل شده است. هر چند در دلالت آن بر وصایت و خلافت همانطور که شیعه اهتمام داشته است بعضی از علمای اهل سنت آن را نپذیرفتند ولی بسیاری از علمای بزرگ اهل سنت به آن استناد کرده اند و محتوای آن را پذیرفته اند. منزلت های هارون نسبت به موسی علیهما السلام که در این حدیث به آن اشاره شده است مانند وزارت، اصلاح امر، اخوت و شراکت در امر که این منزلت ها برای امیرالمومنین (علیه السلام) نیز با استناد به این حدیث ثابت می شود. با توجه به حجم زیاد نقل آن توسط علمای اهل سنت و شیعه اصلا جای هیچگونه تشکیکی در سند و دلالت این حدیث را باقی نمی گذارد. بسیاری از علمای اهل سنت به تواتر آن به صورت قطعی و یقینی اعتراف کرده اند و با توجه به این مطلب بسیاری از شبهاتی که از ناحیه بعضی از اهل سنت درباره حدیث وارد شده است را پاسخ داده است.
پی نوشت ها:
- ابن مغازلی، مناقب امام علی علیهالسلام، ۲۵۵ـ۲۵۷
- ابن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۷۷، ج۳، ص۴۱۷، ج۷، ص۵۱۳، ۵۹۱؛ بخاری، صحیح البخاری، ج۵، ص۱۲۹؛ صحیح مسلم، ج۲، ص۱۸۷۰-۱۸۷۱؛ ترمذی، سنن ترمذی، ج۵، ص۶۳۸، ۶۴۰-۶۴۱؛ نیز رجوع کنید به میرحامد حسین، عبقات الانوار، ج۲، دفتر۱، ص۲۹-۵۹؛ شرف الدین، ص۱۳۰؛ حسینی میلانی، نفحات الازهار، ج۱۸، ص۳۶۳-۴۱۱
- حاکم نیسابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۵: سیوطی، جلالالدین، الجامع الصغیر، ج۲، ص۱۷۶.
- شرح نهج البلاغه، 14/ 250- 251؛ 13/ 293؛ الاغانى، 14/ 18، الكامل فى التاريخ، 2
- شرح نهج البلاغه، 19/ 63- 64؛ الارشاد، 59- 60؛
- ترجمه تفسیر المیزان ،علامه طباطبایی، جلد : 14 صفحه : 203.
- ترجمة الميزان ج : 14ص :221-223.
- مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، کتاب امامت و رهبری ص: 883
- بحارالأنوار ج: 18 ص: 44- الخرائجوالجرائح ج: 1 ص: 93- عللالشرائع ج : 1 ص170
- بحارالأنوار ج: 19 ص: 85- بحارالأنوار ج: 19 ص: 56
- صحیح بخاری، ج12، ص42؛ سنن ترمذی، ج12، ص193؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص128.
- مسند احمد، ج3، ص418، مصنف ابن ابی شیبه، ج8، ص562؛ سنن کبری بیهقی، ج9، ص40؛ نسائی در سنن کبری به 33طریق نقل کرده است.
- المستدرک علی الصحیحین، الحاکم ابوعبدالله محمدبن عبدالله، ج3، ص109.
- معجم الکبیر، طبرانی، ج4، ص4.
- از دیگر کتبی که این حدیث در آنها وارد شده است، میتوان به این منابع اشاره کرد: ابن ماجه، ج1، ص134؛ ؛ الشریعه، آجری، ج3، ص335؛ امالی، محاملی، ج1، ص 197: الکنی والاسماء، دولابی، ج4، ص49، مسند جامع، ج9، ص368؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج4، ص124فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، ج2، ص435 ؛ کنزالعمال، ج5، ص724؛ اسدالغابه، ج3، ص57؛ تاریخ اصبهان، احمد بن فرات، ج1، ص46؛ مختصر تاریخ دمشق، ج2، ص394؛ تاریخ بغداد، ج2، ص160؛ تاریخ اسلام، ذهبی، ج2، ص385؛ البدایه والنهایه، ج7، ص378.
- شواهد التنزيل - الحاكم الحسكاني - ج 1 - ص 195 – 196 .
- الاستيعاب - ابن عبد البر - ج 3 - ص1097
منبع: مجله مقالات مهدوی؛ http://mahdimag.ir/fa
نگارنده: سید مهدی جلال زاده میبدی