logo ارائه مقالات و محتوای مهدوی
 طرح معناي امام و شرايط امام از ديدگاه قرآن

مقدمه

براي دست يافتن به معنا و مفهوم واژه «امام» ابتداء به لغت و مفهوم لغوي اين کلمه مي‌پردازيم و پس از آنکه معني لغوي بدست آمد، آيات شريفه قرآن را که اين لفظ در آنها به کار رفته، مورد بررسي قرار مي‌دهيم تا بتوانيم با مفهوم «امام» از نظر قرآن آشنا شويم، و بدنبال آن، شرائط امام را با توجه به خصوصيات و صفاتي که قرآن کريم براي اين جايگاه ومنصب عالي بيان داشته است بدست آورده و تبيين نمائيم.

«امام» از نظر لغت

« الامام: کل من اُقتدِي به وقُدّم في الامور. والنبي(صلی الله علیه وآله و سلم) امام الائمه والخليفة امام الرعيه، والقرآن امام المسلمين».امام كسي است كه به او اقتدا مي شود و در امور مقدم داشته مي شود. پيامبر، امام امت و خليفه، امام مردم و قران، امام مسلمانان است.

راغب گويد: امام آنست که از وي پيروي و به وي اقتدا شود، خواه انسان باشد يا کتاب يا غير آن، حق باشد يا باطل، جمع آن ائمه است.

الامام: المؤتم به، انسانا کان يقتدي بقوله و فعله، او کتابا او غير ذلک محقا کان او مبطلا.

امام: پيشوا، جلودار، مقتدا. « اني جاعلک للناس اماما» من تو را پيشواي مردم قرار مي‌دهم. جمع: ائمه. ناگفته نماند معني جامع، همان مقتدا بودن است،« در قاموس گفته: امام آن است که از وي پيروي شود، رئيس باشد يا غير آن، ريسماني که بنّاء به ديوار مي‌کشد تا راست بنا کند، راه، متولي امر، قرآن، پيغمبر، خليفه، فرمانده لشکر، و آنچه هر روز بچه ياد مي‌گيرد، و نمونه اي که از روي آن نظير آنرا مي‌سازند و...» همه پيشوا و مقتدايند.

کاربردهاي «امام» در آيات کريمه قرآن

  1. در قرآن كريم، واژه امام در امور محتلفي بكار رفته است كه به برخي اشاره مي شود.

پيشواي انساني افرادي از انسانها که از جانب خداوند به عنوان امام برگزيده شده‌اند. (پيشوايان الهي) «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» بقره (2/124)

و به ياد آور هنگامي که خداوند ابراهيم را به اموري چند امتحان فرمود و او همه را بجاي آورد، خدا بدو گفت يقينا من تو را به پيشوائي خلق برگزينم، ابراهيم عرض کرد؛ اين پيشوائي را به فرزندان من نيز عطا خواهي کرد؟ فرمود: عهد من هرگز به مردم ستمکار نخواهد رسيد.

ائمه. در چند مورد لفظ ائمه در آيات کريمه بکار رفته است كه هم به پيشواي نور و به پيشواي نار اطلاق شده است.

  1. ابراهيم و لوط و اسحق و يعقوب که از پيامبران بودند، به عنوان ائمه و پيشوايان حق قلمداد شدند: «..... و وهبنا له اسحق و يعقوب نافلة و کلا جعلنا صالحين (72) و جعلنا هم ائمة يهدون بامرنا....» (21/73) در آيات پيش از اين آيه، نام پيامبراني مانند ابراهيم و لوط و نيز اسحق و يعقوب که به ابراهيم از طرف خداوند بخشيده شدند برده شده، سپس در اين آيه مي‌فرمايد: (انبياء/73) ما آنان را پيشواياني قرار داديم كه مردم را به دستور ما هدايت و راهنمايي كنند. و نيز قوم بني اسرائيل كه زير شكنجه وآزار فرعون قرار داشتند وعده پيشوائي داد: «وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ» (قصص:5). ما (خداوند) اراده کرديم که بر کساني که مستضعف و بيچاره در روي زمين قرار گرفتند منت گذارده و آنها را پيشوايان زمين قرار دهيم و وارث (تاج و تخت فرعون) گردانيم. اماميه اين آيه شريفه را به کساني که در آخر الزمان به دست ستمکاران زجر و شکنجه مي‌بينند و اميد به خروج امام عصر و قائم آل محمد4 دارند تاويل مي‌نمايند و مربوط به آن امام محسوب مي‌نمايند، چنان كه اين معنا در كتاب غيبت شيخ طوسي، ص113 نقل شده است.
  2. خداوند به برخي از بني اسرائيل که به دستور خداوند راهنماي خلق شدند عنوان پيشوائي داد. «وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ» (نور،32/24)

و قرار داديم بعضي از آنها (بني اسرائيل) را پيشواياني که هدايت و راهنمايي کنند به امر و دستور ما به خاطر شکيبايي و صبري که در راه حق نموده‌اند و به آيات ما نيز يقين پيدا کرده بودند. البته منظور آيه پيامبراني از قوم بني اسرائيل مي‌باشند.

  1. کافران عهد شکن زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) پيشوايان کفر قلمداد گرديدند: در سوره توبه مي‌فرمايد: «وَإِن نَّكَثُواْ أَيْمَانَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ» (توبه9/12) و اگر پيمان شان را شکستند پس از قراردادي که بسته بودند، و در دين شما طعن و ضرري وارد نمودند، با پيشوايان کفر نبرد کنيد، زيرا آنها از کساني‌اند که داراي عهد و پيمان و سوگند درست نمي‌باشند، بلکه عهد شکن هستند، شايد که آنها از آسيب زدن به دين شما دست بردارند.
  2. فرعون و فرعونيان پيشوايان گمراهي قلمداد شدند. در سوره مبارکه قصص مي‌فرمايد: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنصَرُونَ . «وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِينَ» (42) (قصص 28/41/42)

ما فرعون و لشکر و اطرافيان او را پيشوايان گمراهي قرار داديم که مردم را به آتش دوزخ مي‌خوانند و در قيامت ياري نمي‌شوند. و آنها را در اين دنيا (در نتيجه اعمالشان) لعنت ابدي فرستاديم و همه در آخرت و روز قيامت آنان را از زشت کاران و (مردودان درگاه خود) قرار داديم.

نتيجه اينکه ما با دقت و توجه به کاربردهاي «امام» در آيات کريمه قرآن به همان معنايي مي‌رسيم که مرحوم علامه حسن مصطفوي بيان کرده اند: امام بر وزن كتاب در اصل مصدر است. سپس بر هر چيزي كه مورد توجه و مقصود قرار گرفته اطلاق شده است و هر چيزي كه مصداق و مظهر كاملي براي اين معنا باشد امام ناميده مي‌شود، و امام با اختلاف موارد و قصد كنندگان و متوجهين و اعتبارات مختلف، تفاوت پيدا مي‌كند، مثلا امام جماعت، امام جمعه، امام هدايت، امام گمراهي، هر كدام با ديگري تفاوت دارد. «امام» علي وزن کتاب هو في الاصل مصدر، ثم اطلق علي ما يتوجه اليه و يقصد و يکون مصداقا لهذا المعني و مظهرا تاما له، و يختلف الامام باختلاف الموارد و القاصدين و المتوجهين و الجهات و الاعتبارات، فيقال: امام الجمعه، امام الجماعة، امام الهداية، امام الضلالة.

  1. کتاب آسماني، (مانند قرآن و تورات)

«أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إمَامًا وَرَحْمَةً أُوْلَئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَن يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلاَ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِّنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ» (هود 11/17)

آيا پيامبري که از جانب خدا دليلي روشن مانند قرآن دارد با گواهي صادق و بعلاوه کتاب تورات موسي که پيش از آن پيشوا و رحمت حق بر خلق بود آنها به آن ايمان آورند، و آنانکه به آن کفر ورزند از هر حزبي که باشند، آتش وعده گاه او خواهد بود، پس شکي در آن نداشته باش، بدرستي که آن حق است از جانب پروردگار تو، ليکن بيشتر مردم ايمان نمي‌آورند.

«وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً وَهَذَا كِتَابٌ مُّصَدِّقٌ لِّسَانًا عَرَبِيًّا لِّيُنذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَبُشْرَى لِلْمُحْسِنِينَ» (احقاف46/12)

و پيش از قرآن کتاب موسي (تورات) که امام و پيشواي خلق و رحمت خداوند براي مردم بود نازل گرديد، و اين کتاب قرآن مصدق کتاب آسماني پيشين به زبان فصيح عربي نازل شده تا ستمکاران عالم را از عذاب خدا بترساند و نيکوکاران را بشارت (به رحمت ايزد)دهد. (قرآن و تورات امام هستند)

  1. لوح محفوظ

«إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ»ما مردگان را باز زنده مي‌گردانيم و کردار گذشته و آثار وجودي آينده شان، همه را در نامه عمل آنها ثبت خواهيم کرد، و هر چيزي را در لوح محفوظ «امام مبين» به شماره آورده ايم.

«و کل شيء احصيناه في امام مبين» (يس/12)

در الميزان مي‌فرمايد: از آنجا که وقايع و حوادث از پيش در لوح محفوظ ثبت و ضبط گرديده و از آنجا سرچشمه مي‌گيرند و با آن مطابقت دارند، از لوح محفوظ در اين آيه به «امام مبين» تعبير آورده است. و در تفسير نمونه مي‌فرمايند: غالب مفسران«امام مبين» را در اين آيه به عنوان«لوح محفوظ» همان کتابي که همه اعمال و همه موجودات و حوادث اين جهان در آن ثبت و محفوظ است تفسير کرده‌اند. تعبير به امام ممکن است از اين نظر باشد که اين کتاب در قيامت رهبر و پيشوا براي همه ماموران ثواب و عقاب است و معياري براي سنجش اعمال انسانها و کيفر آنها ست....... . تفسیر نمونه، ج18ص 332و 335تا337ـناصر مکارم شیرازی و همکارن.

4 ـ سدوم و ايكه

دو شهر بنام سدوم (مربوط به قوم لوط) و أيکه (مربوط به قوم شعيب) «امام مبين» ناميده شده‌اند. چون دليلي روشن براي انتقام الهي از فاسدان و نابکاران شدند. البته در تفسير الميزان و نمونه گفته اند بنابر قول مشهور «امام» در اين آيه به معني راه است.

«وَإِن كَانَ أَصْحَابُ الأَيْكَةِ لَظَالِمِينَ . فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ» (79)حجر

يعني... اگر چه مردم شهر أيکه ظالم و ستمکار بودند، انتقام از آنان (اهل سدوم و أيکه) گرفتيم، و همانا آن دو شهر راهي روشن و دليلي واضح (براي انتقام خدايي از براي مردم زمانهاي بعد)است.

  1. بندگان خاص خدا

« و الذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا وذرياتنا قرة اعين و اجعلنا للمتقين اماما»

در يازده آيه پيش از اين، قرآن کريم صفات بندگان خاص و صالح خود را بيان (فرقان 25/74) فرموده، سپس در اين آيه مي‌فرمايد: از زمره تقاضاي آنها اين است که گويند: ‌اي پروردگار ما، از همسر و جفت ما به ما فرزنداني ببخش که خلف صالح و مايه چشم روشني ما باشند و نيز ما را پيشواي پرهيزکاران و سرخيل پاکان قرار بده.

ارزش و اهميت «امامت»

امامت تمام دين و کمال آن است.

  1. «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ» (مائده5/67)

اي پيامبر آنچه از خدا بر تو نازل شد به مردم برسان که اگر نرساني تبليغ و رسالت و اداء وظيفه نکرده اي، و خداوند تو را از شر و آزار مردم محفوظ خواهد داشت (نترس) خداوند کافران را به هيچ راه موفقيتي راهنمايي نخواهد کرد.

ـ العياشي، عن ابي صالح، عن ابن عباس و جابر بن عبدالله قالا: امرالله تعالي نبيه محمدا(صلی الله علیه وآله و سلم) ان ينصب عليا علما في الناس ليخبرهم بولايته، فتخوف رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) ان يقولوا خابي (حامي)ابن عمه و ان يطعنوا في ذلک عليه، قال: فاوحي الله تعالي عليه هذه الاية: « يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک...» فقام رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) بولايته يوم غديرخم. ابن عباس و جابربن عبدالله گفتند: خداوند به پيامبرش حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) امر فرمود كه علي(علیه السلام) را منصوب نمايد و ولايت او را به مردم خبر دهد، پس پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بيم داشت كه مردم بگويند، او از پسر عمويش طرفداري كرده است و طعنه بزنند كه پيامبر به ملاحظه فاميلي او را جانشين خود كرده. لذا اين آيه را نازل كرد: «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ...» پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) روز غدير خم ولايت علي(علیه السلام) را برپا نمود.

ـ عن حنان بن سرير عن ابيه، عن ابي جعفر(علیه السلام) قال: لما نزل جبرئيل علي عهد رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) في حجة الوداع باعلان امر علي بن ابيطالب « يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک...» قال: فمکث النبي(صلی الله علیه و آله و سلم) ثلاثا حتي اتي الجحفة فلم ياخذ بيده فرقا من الناس، فلما نزل الجحفة يوم غدير في مکان يقال له مهيعة، فنادي الصلوة جامعة، فاجتمع الناس، فقال النبي(صلی الله علیه و آله و سلم): من اولي بکم من انفسکم؟ قال: فجهروا فقالوا: الله و رسوله، ثم قال لهم الثانيه، فقالوا: الله و رسوله، ثم قال لهم الثالثه: فقالوا: الله و رسوله. فاخذ بيد علي(علیه السلام) فقال: من کنت مولاه فهذا علي مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، و انصر من نصره ـ و اخذل من خذله، فانه مني و انا منه و هو مني بمنزلة هارون من موسي الا انه لانبي بعدي. امام باقر(علیه السلام) فرمود: وقتي كه جبرئيل بر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد تا امر ولايت علي(علیه السلام) را در حجة الوداع اعلام كند، آيه «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ...» را به پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسانيد، گفت: سپس پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سه روز مكث نمود تا به جحفه آمدند و هنوز دست علي(علیه السلام) را نگرفته وملاحظه مردم را مي‌كرد، و هنگامي كه در روز غدير به محل مهيعه رسيدند صدا زدند كه صلوة جماعت. پس مردم اجتماع كردند سپس پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: چه كسي از شما بر نفستان اولي و برتر است و مردم با صداي بلند گفتند: خدا و رسولش اولي هستند. پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دوباره پرسيد و آن‌ها پاسخ دادند خدا و رسولش. پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) براي سومين بار پرسيد و آن‌ها باز هم گفتند: خدا و رسولش.

آن گاه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دست علي(علیه السلام) را گرفت و فرمود: هركس من مولا و سرپرست او هستم پس اين علي مولاي اوست خدا يا دوست بدار هركه علي(علیه السلام) را دوست دارد و دشمن بدار هر كه علي(علیه السلام) را دشمن بدارد و ياري كن هر كه علي(علیه السلام) را ياري كند و خوار و ذليل كن هركه علي(علیه السلام) را خوار كند و به درستي كه علي(علیه السلام) براي من مثل هارون است براي موسي(علیه السلام) جز اين كه پس از من پيامبري نيست.

2 «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا» (مائده3)

امروز دين شما را به حد کمال رسانيدم و برشما نعمتم را تمام کردم و بهترين آئين را که اسلام است براي شما برگزيدم (راضي شدم که اسلام با ولايت علي(علیه السلام) دين شما باشد)

قال علي بن ابراهيم، قال حدثني ابي، عن صفوان بن يحيي، عن العلاوء، عن محمد بن مسلم عن ابي جعفر(علیه السلام) قال: آخر فريضه انزلها، الولاية ثم لم ينزل بعدها فريضة، ثم انزل«اليوم اکملت لکم دينکم» بکراع الغميم فاقامها رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) بالحجفه فلم ينزل بعدها فريضة. امام باقر(علیه السلام) فرمود: آخرين فريضه اي كه خداوند فرستاده است ولايت علي(علیه السلام) است و بعد از آن واجب ديگري نازل نشده است، پس خداوند فرمود: «امروز دين شما را كامل نمودم» كه در كراع غميم نازل شده و پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در جحفه علي(علیه السلام) را به عنوان جانشين خودش معرفي فرمود و بعد از آن هيچ فريضه اي نازل نشده است.

«الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ» (3/5) 1. علي بن ابراهيم قال: قال ذلک لما ـ انزلت ولاية امرالمؤمنين(علیه السلام). علي بن ابراهيم گفت آيه « الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ» هنگامي نازل شد كه ولايت امير المومنين(علیه السلام) ابلاغ گرديد.

  1. العياشي، عن عمرو بن شمر، عن جابر، قال، قال ابوجعفر(علیه السلام): في هذه الايه«اليوم يئس..» يوم يقوم القائم4 يئس بنو اميه، فهم الذين کفروا. يئسوا من آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم). امام باقر(علیه السلام) فرمود: راجع به آيه « الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ» روزي است كه حضرت قائم(علیه السلام) قيام فرمايد كه بني اميه مأيوس خواهند گرديد پس آن‌ها كساني هستند كه كافر شده اند واز آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) مأيوس مي‌گردند.

مقام امامت بالاتر از مقام رسالت

عن اسحق بن عبدالعزيز ابي السفاتج، عن جابر، عن ابي جعفر(علیه السلام) قال: سمعته يقول: ان الله اتّخذ ابراهيم عبدا، قبل ان يتّخذه نبيا و اتّخذه رسولا قبل ان يتّخذه رسولا، و اتّخذه رسولا قبلا ان يتّخذه خليلا، و اتّخذه خليلا قبل ان يتّخذه اماما، فلمّا جمع له هذه الأشياء قال له: «قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» فمن عظمها في عين ابراهيم(علیه السلام) قال: «قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي» » قال: «قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»

امام باقر(علیه السلام) فرمود: خداوند ابراهيم(علیه السلام) را بنده خاص خود قرار داد پيش از آنکه پيامبرش قرار دهد و خداوند او را به عنوان نبي انتخاب کرد پيش از آنکه او را رسول خود سازد، و او را رسول خود انتخاب کرد قبل از آنکه او را خليل خود قرار دهد، و او را خليل خود قرار داد پيش از آنکه او را امام قرار دهد، هنگامي که همه اين مقامات را جمع کرد فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم، اين مقام بقدري براي ابراهيم(علیه السلام) جلوه کرد که معروض داشت «خداوندا از دودمان من نيز اماماني انتخاب کن» فرمود: پيمان من به ستمکاران آنها نمي‌رسد».

اهميت شناخت امام(علیه السلام)

  1. صدوق با سند خودش از سلمة بن عطا نقل مي‌کند: قال خرج الحسين بن علي(علیه السلام) علي اصحابه فقال: ايها الناس ان الله جل ذکره ما خلق العباد الا ليعرفوه، فاذا عرفوه عبدوه فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة ما سواه فقال له رجل: يا بن رسول الله بابي انت و امي فما معرفة الله؟ قال: معرفة کل اهل زمان امامهم الذي يجب عليهم طاعته.

«‌اي مردم، همانا خدا، که بزرگ باد ياد او ـ بندگان خود را نيافريد مگر براي اينکه به او معرفت پيدا کنند، پس هرگاه او را بشناسند، او را بپرستند، و هرگاه او را بپرستند با عبوديت (صادقانه) او از بندگي هر آنچه جز خداست بي نياز گردند» مردي سؤال پرسيد: فرزند رسول خدا پدر و مادرم فدايت معرفت خدا چيست؟ حضرت فرمود: اين است که اهل هر زماني امامي را که بايد از او فرمان برند، بشناسد» (زيرا امام معصوم مظهر اسماء و صفات و ـ جمال و جلال حق سبحان است).

ـ قال الله تبارک و تعالي: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون (الذاريات/56) خداوند مي‌فرمايد من جن و انس را فقط براي عبادت خود آفريده ام. از آن جا كه عبادت به معرفت خدا وابسته است و معرفت خدا وعبادت او هم به معرفت امام وابسته است، اهميّت شناخت امام روشن مي شود.

  1. احمد بن ادريس، عن محمد بن عبدالجبار، عن صفوان، عن الفضيل، عن الحارث بن المغيرة قال: قلت لابي عبدالله(علیه السلام): قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم): من مات لايعرف امامه مات ميتة جاهلية؟ حارث بن مغيره مي‌گويد از امام صادق(علیه السلام) پرسيدم: آيا پيامبر گفته است: هركس بميرد و امامش را نشناسد به مرگ جاهلي مرده است؟

قال: نعم، قلت: جاهلية جهلاء او جاهلية لايعرف امامه؟ قال: جاهلية کفر و نفاق و ضلال. فرمود: بله پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) چنين فرموده است. عرض كردم: منظور كدام جاهليت است؟ فرمود: جاهليت كفر و نفاق و گمراهي است.

  1. عدة من اصحابنا، عن احمد بن محمد[عن] بن ابي نصر، عن ابي الحسن(علیه السلام) في قول الله عزوجل: « و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدي من الله» (قصص/50) قال: يعني من اتّخذ دينه رأيه، بغير امام من ائمة الهدي. امام رضا(علیه السلام) در باره آيه « و كيست گمراه تر از كسي كه از هواي نفس خود بدون هدايتي از جانب خدا پيروي كند» فرمود: دينش را با رأي و نظرخودش و بدون پيروي از امامي از امامان هدايت گرفته است.
  2. علي بن محمد، عن ابن ابي جمهور، عن ابيه، عن صفوان، عن ابن مسکان، عن عبدالله بن سنان عن ابي عبدالله(علیه السلام) قال: قال: ان الله لايستحيي ان يعذب امة د انت بامام ليس من الله و ان کانت في اعمالها برّة تقية و ان الله ليستحيي ان يعذب امة د انت بامام من الله و... ان کانت في اعمالها ظالمة مسيئة. امام صادق(علیه السلام) فرمود: خداوند حيا نمي كند از اين كه امتي را كه پيروي از امام غير الهي كرده اند عذاب كند هر چند كه در كردار نيكو كار و پرهيز كار بوده باشند، و خدا حيا مي‌كند كه امتي را كه پيرو امام منصوب از طرف خدا بوده است را عذاب كند هرچند در اعمالش گناه كار بوده باشد.

امام از ديدگاه قرآن

هدايت گري امام(علیه السلام)

  1. «وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ» (سجده/24)

از اين آيه شريفه چنين استفاده مي‌شود که ائمه دين هدايتگر امت اسلام هستند و اين مقام و رتبه را به دليل داشتن صبر و تحمل و داشتن يقين و اعتقاد کامل و قطع به آيات الهي بدست آورده‌اند.

  1. «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاء الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ» (انبياء/73)

مرحوم علامه طباطبائي (ره) در ذيل اين آيه فرموده اند: و ظاهر جمله يهدون بأمرنا اين است كه هدايت بامر جاري مجراي مفسر معناي امامت است.

و اما آن چه در خصوص اين مقام خاطر نشان مي‌كنيم اين است كه اين هدايت كه خدا آن را از شئون امامت قرار داده هدايت به معناي راهنمايي نيست چون مي‌دانيم كه خدا ابراهيم(علیه السلام) را وقتي امام قرار داد كه سال‌ها داراي منصب امامت بود و معلوم است كه نبوت منفك از منصب هدايت به معناي راهنمايي نيست. پس هدايتي كه منصب امام است معنايي غير از رساندن به مقصد نخواهد داشت واين معنا يك نوع تصرف تكويني در نفوس است كه با آن تصرف راه را براي بردن دل ‌ها به سوي كمال و انتقال دادن آن‌ها از موقفي به موقفي بالاتر هموار مي‌سازد و چون تصرفي است تكويني و عملي است باطني لاجرم مراد به امري كه با آن هدايت صورت مي‌گيرد نيز امري تكويني خواهد بود نه تشريعي كه صرف اعتبار است... و مي‌فهماند كه هدايت به امر خدا از فيوضات معنوي و مقامامت باطني است كه مومنين به وسيله عمل صالح به سوي آن هدايت مي‌شوند و به رحمت پروردگارشان ملبس مي‌گردند.

  1. «قُلْ هَلْ مِن شُرَكَآئِكُم مَّن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» (يونس/35)

در الميزان مي‌فرمايد: خداوند سبحان اين حجت و دليل را بر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تلقين فرمود... و اين حجتي عقلي است که خواص از مؤمنين بدان اعتماد مي‌کنند، توضيح اينکه: از امور فطري انسان است که عقل به وجوب آن حکم مي‌کند، که انسان بايد از حق پيروي کند، و اگر کاري از روي غلط و اشتباه يا هوي و هوس انجام بدهد، بدليل آن است که آن را حق مي‌پندارد و کار براو مشتبه مي‌شود... پس حق بطور مطلق واجب الاتباع است و آيه شريفه در مقدمه به همين دليل تکيه کرده است و چون مشرکين کسي را ندارند که به حق راهنمايي کند، لذا خداوند به پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) امر فرمود: که خودش بجاي آنها جواب بدهد: « قل الله يهدي للحق» بدرستي که خداوند سبحان است که هرچيزي را به مقاصد تکويني اش هدايت مي‌فرمايد و به آنچه که در بقاء خود به آن احتياج دارد هدايت مي‌فرمايد « رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى » (طه/50) پروردگار ماست كه همه مخلوقات را آفريد و هدايت فرمود.

« والذي خلق فسوي، والذي قدر فهدي» (اعلي/3) وخداوند است که انسان را به سعادت در دنيا راهنمايي فرموده و او را به بهشت و آمرزش الهي (دعوت مي‌کند) بواسطه فرستادن پيامبران و نازل کردن کتابها و تشريع شريعتها و آنها را به انگيزش در دعوت ديني حق، در بين مردم برمي انگيزد: .... حق در حقيقت آن است که ثابت و مطابق اراده و مشيت الهي است.

انواع هدايت در قرآن

  1. هدايت تکويني: «رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» (طه/50)
  2. هدايت تکويني عموم بشر: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا. فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا (شمس،7. 8)
  3. هدايت تشريعي: «وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُواْ إِذْ جَاءهُمُ الْهُدَى» (اسراء: 94)
  4. هدايت تکويني خاص: که شامل دو دسته از انسانها مي‌شود:

الف. پيامبران و برگزيدگان (معصومين): وَاجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (انعام/ 87 ـ 88)

ب. صالحان وپرهيزکاران: إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يَشَاء... (قصص/56)

«لَّيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلَكِنَّ اللّهَ يَهْدِي مَن يَشَاء» (بقره/272)

«وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ» (عنکبوت/69)

«يَهْدِي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ» (مائده/16)

امامت و هدايت ويژه

«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» (بقره/124)

ونيزمي فرمايد: «وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ» (انعام/759)

در اين زمينه روايتي از امام باقر(علیه السلام) نقل شده است: علي بن محمد، عن سهل بن زياد، عن محمد بن الحسين، عن اسحق بن عبدالعزيز ابي السفاتج، عن جابر عن ابي جعفر(علیه السلام) قال: سمعته يقول: ان الله اتخذ ابراهيم عبدا قبل ان يتّخذه نبيا و اتّخذه نبيا قبل ان يتّخذه رسولا، واتّخذه رسولا قبل ان يتّخذه خليلا، واتّخذه خليلا قبل ان يتّخذه اماما، فلما جمع له هذه الاشياء ـ و قبض يده ـ قال له: يا ابراهيم، اني جاعلک للناس اماما، فمن عظمها في عين ابراهيم(علیه السلام) قال: يا رب و من ذرّيتي، قال: لاينال عهدي الظالمين.

با توجه به مطالب فوق معلوم مي‌شود که يهدون در « وجعلناهم ائمة يهدون بامرنا» که در دو آيه قرآن مجيد ذکر شده است، به روشني بر اين حقيقت دلالت مي‌کند که هدايت، هدايت ـ يافتگان، از طريق ولايت و تصرف تکويني امام و به اذن و امر ملکوتي خداوند تحقق مي‌پذيرد. همچنين از آيه (بقره/124) بخوبي روشن مي‌شود که تنها کساني به مقام امامت مي‌رسند که هيچ گاه به ظلم و معصيت آلوده نگرديده باشند. زيرا ذريه حضرت ابراهيم(علیه السلام) از چهار دسته خارج نيستند:

  1. کساني که پيوسته مرتکب گناه شده و عنوان ظالم بر آنان منطبق مي‌گردد.
  2. کساني که در آغاز زندگي مرتکب گناه شده و سپس توبه مي‌کنند. (خوش فرجام مي‌گردند)
  3. افرادي که در آغاز گناه نکرده ولي در پايان زندگي مرتکب گناه مي‌شوند. (بد فرجام)
  4. افرادي که هيچگاه مرتکب گناه نگرديده و هرگز مصداق ظالم نمي‌باشند.

ترديدي نيست که حضرت ابراهيم(علیه السلام) براي گروه اول و سوم درخواست امامت نکرده است، زيرا، يک انسان صالح هرگز از خداوند نمي‌خواهد که سرنوشت هدايت افراد را به کساني بسپارد که يا در تمام دوران زندگي معصيت کارند، و يا در پايان راه معصيت کاري مي‌کنند و بدفرجام از دنيا مي‌روند، نتيجه امامت اين افراد، ضلالت و گمراهي امت است و نه هدايت آنها، بنابراين، آنچه مي‌تواند مورد درخواست حضرت ابراهيم باشد ـ دو گروه دوم و چهارم است، مفاد آيه «لاينال عهدي الظالمين» اين است که گروه دوم نيز لياقت امامت ندارند. در نتيجه امامت مخصوص کساني است که هيچگاه مرتکب گناه نشوند، (به اصطلاح معصوم باشند).

«نتيجه اين که قرائن روشن گواهي مي‌دهد که مقام امامت که پس از امتحانات مشکل و پيمودن مراحل يقين و شجاعت و استقامت به ابراهيم بخشيده شد غير از مقام هدايت به معناي بشارت و ابلاغ و انذار بوده است، پس هدايت در امامت همان« ايصال به مطلوب» و « تحقق بخشيدن روح مذهب» و پياده کردن برنامه‌هاي تربيتي در نفوس آماده است.«امامت» همان مقام رهبري همه جانبه مادي و معنوي و جسمي و روحاني و ظاهري و باطني است، امام رئيس حکومت و پيشواي اجتماع و رهبر مذهبي و مربي اخلاق و رهبر باطني و دروني است.

امام از يک سو با نيروي مرموز معنوي خود، افراد شايسته را در مسير تکامل باطني، رهبري مي‌کند با قدرت علمي خود افراد نادان را تعليم مي‌دهد و با نيروي حکومت خويش يا قدرتهاي اجرايي ديگر اصول عدالت را اجرا مي‌کند، از آنچه در بيان حقيقت امامت گفتيم بخوبي استفاده مي‌شود که ممکن است کسي مقام پيامبري و تبليغ و رسالت را داشته باشد و اما مقام امامت در او نباشد اين مقام نيازمند به شايستگي فراوان در جميع جهات است و همان مقامي است که ابراهيم پس از آن همه امتحانات و شايستگيها پيدا کرد. آنها که گمان مي‌کنند منظور از امامت تنها«فرد شايسته» بودن است، گويا به اين حقيقت توجه ندارند که چنين مطلبي از آغاز نبوت در ابراهيم(علیه السلام) بوده ـ است، و آنها که گمان مي‌کنند منظور از امامت « سرمشق و الگو بودن» است، بايد به آنها گفت اين صفت براي ابراهيم(علیه السلام) و تمامي انبياء و رسل از آغاز دعوت نبوت وجود دارد، به همين دليل پيامبر بايد معصوم باشد، چرا که اعمالش الگوست. بنابراين مقام امامت مقامي است بالاتر از اينها...»

شرايط امام: با استفاده از آيات کريمه قرآن دو شرط اساسي ديگر براي امام وجود دارد: 1 ـ پارسايي و عدالت. 2 ـ دانايي و کفايت.

قرآن کريم درباره انتخاب طالوت براي رهبري چنين مي‌فرمايد:

«وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوَاْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» (بقره/247)

پيغمبر آنها گفت: همانا خداوند طالوت را به پادشاهي شما برانگيخت، گفتند که از کجا براي او بر ما پادشاهي و بزرگي است؟ در صورتي که ما به پادشاهي از او شايسته تريم، او را مال فراوان نيست، رسول در جواب آنها گفت که او از اين دو بر شما شايسته خواهد بود که خدايش بر شما برگزيده و او را در بسط دانش و توانائي بدن افزوني بخشيده. خدا ملک خود را به هر که خواهد ببخشد، که او به حقيقت توانگر و داناست.

از اين آيه چند نکته استفاده مي‌شود: 1. کسي که در مقام امامت و فرماندهي قرار مي‌گيرد بايد از آگاهي لازم نسبت به آنچه مقام و منصب او اقتضاء مي‌کند برخوردار باشد.

  1. از نظر جسمي بايد از سلامتي و توان لازم براي ابقاي مسئوليت خويش بهره مند باشد.
  2. فرمانروايي اولا و بالذات به خداوند اختصاص دارد، و ديگران در صورتي از چنين مقامي بهره مند خواهند بود که به اذن و مشيت الهي باشد.
  3. اگر چه فضل وجود الهي گسترده است و مقتضاي آن اين است که مقام فرمانروايي را به همگان اعطا کند ولي جود و فضل الهي عالمانه و حکيمانه است.

بدين جهت منصب امامت تنها به کساني که شايستگي آن را دارند، چنانکه در آيه ديگر فرموده است: « الله اعلم حيث يجعل رسالته» (انعام/24)

امام حسين(علیه السلام) در جواب نامه مردم کوفه چنين نوشته اند: .... فلعمري ما الامام الا الحاکم بالکتاب، القائم بالقسط، الداين بدين الحق، الحابس نفسه علي ذات الله، والسلام.

به جان خودم سوگند امام و پيشوا کسي نيست مگر آنکه بر اساس کتاب خدا حکومت، عدل و داد را برپا دارد، پايبند دين حق باشد و در برابر خداوند نفس خود را مهار کند. (الارشاد: شيخ مفيد (ره) ج 2، ص39)

آيه شريفه ولايت: « تعيين مصداق امام»

« انما وليکم الله و رسوله والذين آمنوا، الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة وهم راکعون» (مائده/55)در تفسير البرهان و کنزالدقائق احاديث فراواني در ذيل اين آيه شريفه آورده‌اند که عموما شان نزول و مصداق آيه شريفه را در خاتم بخشي حضرت علي(علیه السلام) مي‌دانند، ما سه حديث را از تفسير البرهان در ميان 23 حديث آن که در ذيل آيه مبارکه آورده‌اند انتخاب کرده و در اينجا ذکر مي‌کنيم.

حديث 1. محمد بن يعقوب، عن الحسين بن محمد عن معلي بن محمد، عن احمد بن محمد، عن الحين بن محمد الهاشمي قال: حدثني ابي، عن احمد بن عيسي، قال حدثني جعفر بن محمد(علیه السلام) عن ابيه عن جده، عن علي(علیه السلام): في قوله عزوجل: «يعرفون نعمة الله ثم ينکرونها» قال: لما نزلت « انما وليکم الله و رسوله والذين آمنوا، الذين ـ يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة و هم راکعون» اجتمع نفر من اصحاب رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) في مسجد المدينة فقال بعضهم لبعض ان کفرنا بهذه الاية، فکفرنا بسايرها، و ان آمنّا فهذا ذلّ، حين يسلط علينا علي بن ابيطالب(علیه السلام) فقالوا: قد علمنا ان محمدا صادق فيما يقول و لکن نتولّاه ولا نُطيع عليًّا فيما امرنا. قال: فنزلت هذه الاية: « يعرفون نعمة الله ثم ينکرونها» يعني يعرفون ولاية علي بن ابيطالب و اکثر هم الکافرون بالولاية. امام صادق(علیه السلام) از پدرش از جدش از علي(علیه السلام) چنين روايت مي‌كند: كه در باره آيه «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا» فرمود: زماني كه آيه « إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ» نازل شد عده اي از اصحاب پيغمبر خدا در مسجد مدينه گرد آمدند و بعضي از آن‌ها گفتند: اگر ما به اين آيه كافر شويم مثل آن است كه به تمام آيات قرآن كافر شده باشيم و اگر اين آيه را بپذيريم موجب ذلت ما مي‌شود، زيرا علي(علیه السلام) را بر ما حاكم مي‌كند. و گفتند: ما دانستيم كه محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) در آن چه كه مي‌گويدصادق و راست گو است بنابراين ما علي(علیه السلام) را درظاهر به عنوان متولي خود مي‌پذيريم ولي در عمل از او اطاعت نمي‌كنيم فرمود: در اين هنگام آيه «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا» نازل شد يعني ولايت علي بن ابي طالب(علیه السلام) را مي‌شناسند در حالي كه اكثر آن‌ها به ولايت آن حضرت كفر مي‌ورزند.

حديث 3. و عنه (کليني) باسناده عن احمد بن محمد، عن علي بن الحکم، عن الحسين بن ابي العلاء قال ذكرت لابي عبد الله(علیه السلام) قوله لنا في الاوصياء ان طاعتهم مفروضة، قال: فقال: نعم، هم الذين قال الله تعالي: « اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم» و هم الذين قال الله عزوجل « انما وليکم الله و رسوله والذين آمنوا...» حسين بن ابي علا گفت از امام صادق(علیه السلام) درباره اوصياء كه اطاعت آن‌ها واجب است پرسيدم حضرت فرمود آري اطاعتشان واجب است كساني هستند كه خدا در باره شان فرمود:« أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ» و آن‌ها كساني هستند كه خدا فرمود:« إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ...»و در حديث 8. از شيخ مفيد (ره) در اختصاص با سلسله سند ديگري اين حديث 3 را آورده است.

آيه شريفه«اولوالامر»

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً» (نساء 4/59)

خداوند متعال در قسمت اول آيه مبارکه، خطاب به تمام مؤمنان، اطاعت مطلق و بي چون و چرا از سه کس را بر مؤمنان لازم و واجب مي‌شمارد: اول اطاعت از خداوند و دوم اطاعت از پيامبرش و سوم اطاعت از اولي الامر.

و در قسمت دوم آيه مرجع مسلمانان را به هنگام اختلافات و منازعات مشخص مي‌فرمايد: «فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ...»

اگر در چيزي نزاع و اختلاف داشتيد، درباره آن از خداوند و پيامبرش داوري بطلبيد و مسائل اختلافي خويش را نزد بيگانگان از اسلام مطرح نکنيد.

«ذلک خيروا و احسن تاويلا» اين کار براي مؤمنان نيکو‌تر و عاقبت بهتري دارد.

اولوالامر چه کساني هستند؟

درباره اولوالامر نظرات مختلفي بيان شده است، که خلاصه آنها چنين است:

  1. جمعي از مفسران عامه (سني) معتقدند، که منظور از «اولوالامر» در هر زمان و مکان زمامداران و حکام و مصادر امورند، و هيچ استثنائي براي آن قائل نشده‌اند.
  2. بعضي ديگر مانند نويسنده«المنار» و نويسنده« في ظلال القرآن» و ديگران معتقدند که منظور « اولوالامر» نمايندگان عموم طبقات، حکام و زمامداران و علماء و صاحب منصبان در تمام شئون زندگي مردم هستند، ولي اطاعت آنها مشروط به اين است که بر خلاف احکام و مقررات اسلام نبوده است.
  3. بعضي ديگر هم گفته اند: منظور از «اولوالامر» زمامداران معنوي و فکري يعني علما و دانشمندان هستند، دانشمنداني که عادل باشند و به محتويات کتاب و سنت آگاهي کامل داشته باشند.
  4. بعضي از مفسران اهل تسنن معتقدند که منظور از اين کلمه منحصرا خلفاي چهارگانه نخستين است و شامل غير آنها نمي‌شود. بنابراين در اعصار ديگر «اولوالامر» نيست.
  5. بعضي ديگر از مفسران عامه«اولوالامر» را به معني صحابه و ياران پيامبر مي‌دانند.
  6. و برخي هم گفته اند: منظور فرماندهان لشکر اسلامند.
  7. همه مفسران شيعه در اين زمينه متفقند که منظور از «اولوالامر» امامان معصوم(علیه السلام) مي‌باشند، که رهبري مادي و معنوي جامعه اسلامي، در تمام شئون زندگي از طرف خداوند و پيامبرش(صلی الله علیه و آله و سلم) به آنها سپرده شده است، و غير آنها را شامل نمي‌شود. و البته کساني که از طرف آنها به مقام و مسئوليتي منصوب شوند، با شروط خاصي، اطاعت آنها لازم است، نه بخاطر اينکه «اولوالامرند» بلکه به اين دليل که آنها نماينده «اولوالامر» هستند بايد مورد اطاعت قرار بگيرند. که ولايت فقيه از اين قبيل است.

و حالا نظرات فوق را به طور خلاصه مورد بررسي قرار مي‌دهيم:در تفسير اول بايد گفت: ممکن نيست که اطاعت و پيروي بدون قيد و شرط از هر حاکمي ولو ظالم و فاسق، در رديف اطاعت از خدا و پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) قرار گيرد، لذا علاوه بر مفسرين شيعه، مفسران بزرگ اهل سنت هم آن را نفي کرده‌اند: (مانند زمخشري در الکشاف فخر رازي در تفسير کبير، رشيد رضا در المنار و...)اما تفسير دوم نيز بااطلاق آيه شريفه سازگار نيست، زيرا آيه اطاعت «اولوالامر» را بدون قيد و شرط لازم و واجب شمرده است، و اين نظر شرط عدم مخالف با احکام را در اطاعت از آنها آورده است.

در تفسير سوم نيز علماء و دانشمندان مقيد به عدالت و آگاهي از کتاب و سنت هستند و باز هم با اطلاق آيه شريفه، که اطاعت «اولوالامر» را مطلق مي‌داند، نمي‌سازد.به علاوه اطاعت از دانشمندان در احکامي است که از کتاب و سنت استفاده کرده اند، بنابر اين چيزي جز اطاعت از خدا و پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)‌ نخواهد بود، و نيازي به ذکر ندارد.

تفسير چهارم: « منحصر ساختن به خلفاي چهارگانه نخستين»مفهومش اين است که امروز مصداقي براي «اولوالامر» در ميان مسلمان وجود نداشته باشد، بعلاوه هيچ گونه دليلي (عقلي يانقلي) براي اين تخصيص در دست نيست.

تفسير پنجم و ششم: « منحصر ساختن اولوالامر به صحابه و يا فرماندهان لشکر»

در اين تفسير هم هيچگونه دليلي بر تخصيص مذکور وجود ندارد.جمعي از مفسران اهل سنت مانند شيخ «محمد عبده» به پيروي از مفسر بزرگ«فخر رازي» در تفسير کبيرش خواسته‌اند احتمال دوم (اولوالامر همه نمايندگان طبقات مختلف جامعه اسلامي اعم از علماء و حکام و نمايندگان طبقات ديگر است» را با چند قيد و شرط بپذيرند از جمله اينکه مسلمان باشند (آنچنانکه از کلمه «منکم» در آيه استفاده مي‌شود) و حکم آنها برخلاف کتاب و سنت نباشد، و از روي اختيار حکم کنند نه اجبار، و موافق با مصالح مسلمين حکم نمايند، و از مسائلي سخن گويند که حق دخالت در آن را داشته باشند (نه مانند عبادات که توقيفي هستند) و در مسئله‌اي که حکم مي‌کنند نص خاصي از شرع نرسيده باشد و علاوه بر اينها به طور اتفاق نظر بدهند. و از آنجا که آنها معتقدند مجموع امت يا مجموع نمايندگان آنها گرفتار اشتباه و خطا نمي‌شوند و به عبارت ديگر: مطلق و بدون هيچ قيد و شرطي، مانند اطاعت از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) لازم باشد.

‌(و نتيجه اين سخن حجت بودن اجماع است) ولي بايد توجه داشت که اين سخن نيز اشکالات متعددي را دارد، زيرا:

اولا: اتفاق نظر در مسائل اجتماعي به ندرت حاصل مي‌شود، و بنابراين يک بلاتکليفي و نابساماني در غالب شئون مسلمين به طور دائم وجود خواهد داشت. و اگر آنها بخواهند نظريه اکثريت را بپذيرند، اين اشکال پيش مي‌آيد که اکثريت هيچ گاه معصوم نيست. و بنابراين اطاعت از آن بطور مطلق لازم نيست.

ثانيا: در علم اصول ثابت شده که هيچگونه دليلي بر معصوم بودن «مجموع امت» سنتهاي وجود امام معصوم(علیه السلام) در دست نيست.

ثالثا: يکي از شرايطي که طرفداران اين تفسير ذکر کرده بودند اين بود که حکم آنها برخلاف کتاب و سنت نباشد، بايد ديد تشخيص اين موضوع که حکم مخالف سنت است يا نيست با چه اشخاصي است، حتما با مجتهدان و علماي آگاه از کتاب و سنت است. و نتيجه اين سخن آن خواهد بود که اطاعت از«اولوالامر» بدون اجازه مجتهدان و علما جايز نباشد، بلکه اطاعت آنها بالاتر از اطاعت «اولوالامر» باشد، و اين با ظاهر آيه شريفه سازگار نيست.

درست است که آنها علما و دانشمندان را نيز جزء «اولوالامر» گرفته اند، ولي در حقيقت مطابق اين تفسير علما و مجتهدان به عنوان ناظر و مرجع عاليتر از ساير نمايندگان طبقات شناخته شده‌اند نه مرجعي در رديف آنها، زيرا علما و دانشمندان بايد بر کار ديگران از نظر موافقت با کتاب و سنت نظارت داشته باشند و به اين ترتيب مرجع عالي آنها خواهند بود، و اين با تفسير فوق سازگار نيست.

پس اين تفسير هم داراي اشکالاتي بود. تنها تفسيري که هيچ يک از اشکالات مذکور را نخواهد داشت همان تفسير هفتم است: يعني تفسير «اولوالامر» به رهبران و امامان معصوم(علیه السلام) است که با اطلاق و جوب اطاعت که از آيه فوق استفاده مي‌شود کاملا سازگار است، چون مقام عصمت امام(علیه السلام) او را از هر گونه خطا و اشتباه و گناه حفظ مي‌کند، و به اين ترتيب فرمان او همانند فرمان پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بدون هيچ گونه قيد و شرطي واجب الاطاعة است، و سزاوار است که در رديف اطاعت او قرار گيرد، و حتي بدون تکرار «اطيعوا» عطف بر رسول شود. جالب توجه اينکه بعضي از دانشمندان معروف اهل سنت از جمله «فخررازي» در آغاز سخنش در ذيل اين آيه، به اين حقيقت اعتراف کرده، مي‌گويد: کسي که خدا اطاعت او را به طور قطع و بدون چون و چرا لازم بشمرد حتما بايد معصوم باشد زيرا اگر معصوم از خطا نباشد به هنگامي که مرتکب اشتباهي مي‌شود خداوند اطاعت او را لازم شمرده، و پيروي از او را در انجام خطا لازم دانسته، اين مستلزم اجتماع امر و نهي مي‌شود، چون از يک طرف اطاعت«اولوالامر» واجب، و از طرف ديگر انجام خطا و معصيت ممنوع است.

بنابراين مي‌بينيم، از يک طرف خداوند اطاعت فرمان«اولوالامر» را بدون هيچ قيد و شرط لازم دانسته، و از طرف ديگر اگر «اولوالامر» معصوم از خطا نباشند چنين فرماني صحيح نيست. از اين مقدمه چنين استفاده مي‌شود که «اولوالامر» که در اين آيه به آنها اشاره شده است حتما بايد معصوم باشند.

«فخر رازي» سپس چنين ادامه مي‌دهد که اين معصوم يا مجموع امت است و يا بعضي از امت اسلام، احتمال دوم قابل قبول نيست، زيرا ما بايد اين بعضي را بشناسيم و به او دسترسي داشته باشيم در حاليکه چنين نيست و چون اين احتمال از بين برود، تنها احتمال اول باقي مي‌ماند که معصوم مجموع اين امت است، و اين خود دليلي است بر اينکه اجماع و اتفاق امت حجت و قابل قبول است و از دلائل معتبر محسوب مي‌شود.

همانطور که مي‌بينيم «فخر رازي» با اينکه معروف به اشکال تراشي در مسائل مختلف علمي است (و به امام المشککين معروف است) دلالت آيه را بر اينکه «اولوالامر» بايد افراد معصومي باشند پذيرفته است، متنها از آنجا که تحت ولايت اهل بيت: نيست و اين مکتب را بخوبي نشناخته است، اين احتمال را که«اولوالامر» اشخاص معيني از امت بوده باشند ناديده گرفته است، و ناچار شده که «اولوالامر» را به معني مجموع امت (يا نمايندگان عموم طبقات آنها) تفسير کند.

اين احتمال قابل قبول نيست، زيرا همانطور که بيان شد«اولوالامر» بايد رهبر جامعه اسلامي باشد و حکومت اسلامي و حل و فصل مشکلات مسلمين به وسيله او انجام شود و مي‌دانيم حکومت دستجمعي عموم و حتي نمايندگان اجتماعي و سياسي و فرهنگي و اخلاقي و اقتصادي که مسلمانان با آن روبرو هستند، بدست آوردن اتفاق آراء همه مسلمانان يا نمايندگان آنان غالبا ممکن نيست و پيروي از اکثريت نيز پيروي از «اولوالامر» محسوب نمي‌شود، بنابراين لازمه سخن«فخر رازي» و کساني که از دانشمندان معاصر عقيده او را تعقيب کرده اند، اين است که عملا اطاعت از اولوالامر» تعطيل گردد، و يا به صورت يک موضوع بسيار نادر و استثنايي در آيد.

نتیجه:

با توجه به مطالب فوق نتيجه مي‌گيريم که آيه شريفه تنها رهبري پيشوايان معصوم(علیه السلام) که جمعي از امت را تشکيل مي‌دهند اثبات مي‌کند.

پی نوشت ها:

.معجم مقاييس اللغه: لابی الحسین احمد بن فارس بن زکر یا متوفی 395، ج1، ماده ام.

. المفردات فی غریب القرآن، للراغب الاصفهانی، ص 24 ماده ام.

. واژه های قرآن محمد رضائی، ص 7.

. قاموس قرآن، سید علی اکبر قرشی، ج1 ص 121.

. التحقیق فی کلمات القرآن، علامه حسن مصطفوی، ج1، ماده امام.

. المیزان علامه محمد حسین طباطبائی، ج17، ص67.

. همان، ح5.

. البحرانی البرهان، ج1 ذیل آیه 67ص 489.

. همان ص 434.

. همان ص 434.

. الکافی، ج1، ص175، حدیث 4.

. اثبات الهداة، ج1، ص275، حدیث 294 و بحارالانوار ج5/312 حدیث 1 و....

. الکافی، ج1، ص377، حدیث 3.

. همان، ج1، ص 374، حدیث1.

. همان، ص 376، حدیث5.

. المیزان، سید محمد حسین طباطبائی(ره)، ج 10، ص 56ـ57.

. الکلینی الرازی، الکافی ج1، ص175، حدیث4ـ دارالکتب الاسلامیه ـ تهران ـ الطبعة الثالثه ـ 1388.

. تفسیر نمونه، ج1، ص 437 تا442.

. بحث های کلی امامت: علی ربانی گلپایگانی ص 19، با تصرف و تلخیص در بعضی عبارات.

. تفسیر کبیر فخر رازی، ج10، ص 144، طبح مصر سنه 1357.

.همان

نگارنده: صفدر تشکینی؛ برگرفته ازنشریه سپیده سحر