مقدمه
کلمه دين وقتي در افکار انساني تعريف ميشود عبارت است از قوانين و دستورات الهي که توسط پيام آوران به مردم ابلاغ شده است و اگر با تعبير روشن بيان کنيم دين عبارت است از فرمولهاي سالم زندگي، که سعادت دنيا و آخرت بشر را تأمين ميکند. آنچه مهم است اين است که دين را شناساندن و مردم را بدان توجه دادن به عهدة چه کسي است؟ آيا خودش ميتواند خودش را پياده کند و توجه مردم را به فرمول هايش جلب نمايد يا نه؟مثال: وسيله نقليهاي داريم که به آخرين سيستمهاي موجود مجهز است و هيچ نقصي در آن وجود ندارد و تمامي اسباب آرامش و آسايش انسان در آن مورد توجه قرار گرفته. آيا چنين وسيله نقليهاي وارد بازار شده است؟ چگونه و در چه شرايطي حرکت خود را آغاز ميکند؟ آيا خودش ميتواند رانندگي در اين جاده پر پيچ و خم را به عهده بگيرد؟ يا اينکه به يک راننده آگاه و کامل نيازمند است؟ بله وسيله نقليه احتياج به يک راننده دارد. حتي اگر فرض کنيم وسيله نقليه مجهز به مغز کامپيوتري است بازهم به کسي نياز دارد که آن را روشن کند و يک سري اطلاعات به کامپيوتر آن بدهد وگرنه وسيله نقليه حرکت نميکند.حالا نکته مهم اين است وقتي که دين اسلام بطور کامل ميتواند احتياجات و نيازمنديهاي بشر را در هر صورت که باشد بر طرف کند و زمينههاي آسايش و آرامش و امنيت روح و جسم آنها را تأمين نمايد چگونه و در چه شرايطي دين آثار گرانقدر خود را ميتواند پيدا کند.
اکنون در اين تحقيق سعي ميشود که به وسيله ادله عقلي و قطعي (قرآن و سنت) ثابت کرد دين اسلام احتياج به يک حجت الهي (اعم از نبي و امام) دارد تا بتواند اثر بخش باشد و آثار گرانقدر خود را پيدا کند.مسأله اعتقاد به حجت الهي و اضطرار به آن از مسائل بسيار مهم اعتقادي است که مورد قبول شيعه و سني است. در اين اینجا ادله عقلي بر اضطرار وجود حجت را بيان ميکنيم:
مقتضاي حکمت الهي
اضطرار به حجت الهي را ميتوان به وسيله سه مقدمه اثبات کرد:
الف. هدف از آفرينش انسان اين است که با انجام دادن افعال اختياري، مسير تکامل خود را به سوي کمال نهايي بپيمايد، کمالي که جز از مجراي اختيار و انتخاب بدست نميآيد. به ديگر سخن، انسان براي اين آفريده شده که با عبادت و اطاعت خداي متعال، شايستگي دريافت رحمت هايي را پيدا کند که ويژة انسانهاي کامل است.
ب. اختيار و انتخاب آگاهانه، علاوه بر قدرت بر انجام کار و فراهم شدن زمينههاي بيروني، نياز به شناخت صحيح نسبت به کارهاي خوب و بد و راههاي شايسته و ناشايسته دارد و در صورتي انسان ميتواند راه تکامل خويش را آزادانه و آگاهانه، انتخاب کند که هم هدف و هم راه رسيدن به آن را بشناسد و از فراز و نشيبهاي آن آگاه باشد.
ج. شناخت عادي و متعارف انسانها که از همکاري حس و عقل، به دست ميآيد هرچند نقش مهمي را در تأمين نيازمنديهاي زندگي ايفا ميکند اما براي شناخت راه کمال و سعادت حقيقي در همة ابعاد فردي و اجتماعي، مادي و معنوي، دنيوي و اخروي کافي نيست و اگر راه ديگري براي رفع اين کمبودها وجود نداشته باشد هدف الهي از آفرينش انسان تحقق نخواهد يافت.
با توجه به مقدمات سه گانه، به اين نتيجه ميرسيم که مقتضاي حکمت الهي اين است که راه ديگري غير از حس و عقل براي شناخت مسير تکامل همه جانبه، در اختيار بشر قرار گيرد تا انسانها بتوانند مستقيماً يا با وساطت فرد يا افراد ديگر از آن بهره مند شوند. در نتيجه انسان براي رسيدن به کمال نهايي، احتياج به راهنما و حجت الهي دارد.
برهان لطف
يکي از ادله عقلي که بر ضرورت وجود حجت اقامه ميشود برهان لطف است.
متکلمان مسلمان در رابطه با ارتباط با خداوند متعال با بندگانش قواعدي طرح کردهاند و بر اساس آنها نوع و کيفيت تکليف را مشخص نمودهاند. يکي از مهمترين آنها قاعده ي لطف است که از ديرباز مورد توجه متکلمان بوده و در مباحث مختلف کلامي همانند: ضرورت تکليف، بعثت انبياء، منصب امامان، عصمت پيامبران و امامان علیهم السلام و ... کاربرد دارد.
تعريف قاعده لطف
در تعريف قاعده لطف بايد به اين نکته توجه کرد که لطف بر اساس يک تقسيم به دو قسم تقسيم ميشود، لطف محصل و لطف مقرب که هر يک تعريف خاص خود را دارد.
لطف محصل ان لطفي است که با آن مکلف، به اختيار خويش طاعت را انتخاب کرده و اگر چنين لطفي به او نشود طاعت نخواهد کرد.
علامه حلي در کشف المراد در رابطه با لطف محصل ميفرمايد: «وقد يکون اللطف محصلاً و هو ما يحصل عنده الطاعة من المکلف علي سبيل الاختيار» و گاهي لطف محصل است، و لطف محصل لطفي است که با آن مکلف با اختيار خود به اطاعت دسترسي پيدا ميکند.
و لطف مقرب لطفي است که مکلف با ان به انجام واجبات نزديکتر گرديده و از ارتکاب محرمات دورتر ميشود و تأثيري در تمکين مکلف نسبت به قبل نداشته و در حدي نباشد که از مکلف سلب اختيار نمايد.
علامه حلي ميفرمايد: «اللطف هو ما يکون المکلف معه اقرب الي فعل الطاعة و ابعد من فعل المعصية، و لم يکن له حظُّ. في التمکين و لم يبلغ حد الالجاء» لطف چيزي است که مکلف با آن به فعل طاعت نزديک تر و از انجام معصيت دورتر ميشود و براي آن در تمکين کردن مکلف بهرهاي نبوده و او را به حد اجبار نميرساند.قاضي عبدالجبار گفته است: «ان اللطف هو کل ما يختار عنده المرء الواجب و عن القبيح، او يکون عنده اقرب الي اختيار الواجب او الي ترک القبيح»لطف عنايتي است که با آن انسان نزديکتر به انجام واجب و اجتناب فعل قبيح شود.
قاعده لطف و وجود حجت
خداوند حکيم انسانها را بدون غرض تکليف نکرده است بلکه حصول غرضي را از تکليف آنها در نظر داشته است که همان تکامل شخصيتي به وسيله عمل به تکليف است. اين مطلب مبتني است بر امتناع بيغرض بودن افعال الهي که در جاي خود ثابت شده است.
حال اگر خداوند متعال بداند که انسانها اطاعت را پيشه خود نکرده و به تکاليف شرعي عمل نمينمايند و در نتيجه غرض از تکليف حاصل نخواهد شد مگر اين که لطفي تحقق پذيرد. اگر در اين حال به بندگانش لطف نکند غرض خويش را نقض کرده است و اين بر خداوند حکيم محال است. بنابر اين، لطف بر خداوند عزوجل از باب تحصيل غرض واجب است.
علامه حلي ميفرمايد: «اللطف واجب خلافاً للاشعريه، و الدليل علي وجوبه انه يحصل غرض المکلف فيکون واجباً و الا لزم نقض الغرض.بيان الملازمه ان المکلّف اذا علم ان المکلَّف لا يطيع الا باللطف فلو کلفه من دونه کان ناقضاً لغرضه، کمن دعا غيره الي طعام و هو يعلم انه لا يجيبه الا اذا فعل معه نوعاً من التأدب، فاذا لم يفعل الداعي ذلک النوع من التأدب کان ناقضاً لغرضه، فوجوب اللطف يستلزم تحصيل الغرض» ؛ لطف واجب است بر خلاف نظر اشاعره و دليل بر وجوب آن اين است که به لطف هدف خداوند در خارج تحقق پيدا ميکند و لذا واجب است تا نقض غرض لازم نيايد. بيان اين ملازمه آن که: تکليف کننده اگر بداند که مکلف بدون لطف در حق او مطيع نخواهد بود و در عين حال بدون آن او را تکليف نمايد نقض غرض کرده است، همانند کسي که شخصي را به طعامي دعوت ميکند و ميداند که اگر نوعي ملاطفت و تأدب در حق او انجام ندهد دعوتش را اجابت نخواهد کرد، حال اگر اين داعي اين ملاطفت را انجام ندهد نقض غرض خود کرده است پس لطف مستلزم تحصيل غرض است.
پس قاعده لطف ايجاب ميکند که در ميان جامعه حجتي باشد که محور حق و باطل بوده و جامعه را از خطاي مطلق بازدارد. از همين رو است که ميگوييم اجماع حجت است. قاعده لطف اقتضا ميکند که رئيسي در ميان مردم باشد، رئيس که نميتواند نسبت به جامعه بيتفاوت باشد که اگر همه جامعه به بيراهه رفتند آنها را هدايت نمايد و نگذارد که امت اجتماع بر باطل کنند، زيرا اختلاف بشر هميشگي است پس بايد يک ميزان حق و باطل باشد که لا اقل امت بر باطل اتفاق نکنند. زيرا از اميرالمؤمنين(علیه السلام) وارد شده که فرمود: «اللهم بلي لا تخلو الارض من قائم لله بحجة اما ظاهراً مشهوداً او خائفاً مغموراً» ؛ بارخدايا! آري زمين تهي نماند از کسي که حجت بر پاي خداست، يا پايدار و شناخته است، و يا ترسان و پنهان.
برهان علت غايي
يکي از مسائل عمومي افعال الهي که در علم کلام مطرح ميشود اين است که ايا افعال خداوندي داراي غايت و غرض است يا آنکه بدون هيچ غايت خاصي انجام ميپذيرد؟متکلمين بر اين ادعا که افعال خداوند داراي غايت و غرض است ادله متعددي اقامه کردهاند که به يک استدلال آن اشاره ميکنيم:
فعلي که فاقد غايت باشد عبث و لغو است و انجام فعل عبث، عقلاً قبيح ميباشد و از آنجا که بر اساس اصل حسن و قبح عقلي ارتکاب کار قبيح از سوي خداوند محال است، ممکن نيست افعال او عبث باشند، در نتيجه تمام افعال الهي غايتمند و داراي غرض است.
قرآن کريم در ايات متعددي به حکيمانه بودن افعال الهي و عبث نبودن آنها تأکيد ميکند. براي نمونه ميتوان به آيات زير اشاره کرد:خداوند متعال ميفرمايد: «أفحسبتم انما خلقنکم عبثا و انکم الينا لا ترجعون»آيا گمان کرده ايد شما را بيهوده آفريده ايم و به سوي ما بازگردانده نميشويد؟!«و ما خلقنا السموات الارض، و ما بينهما لعبين»ما آسمانها و زمين و آنچه را که در ميان اين دو است به بازي (و بيهدف) نيافريديم.
تبيين برهان علت غايي
حکما و فلاسفه حکمت متعاليه ميگويند در قوس صعود از هيولي تا وجود محض هر مرتبه عالي، غايت و ثمره براي مرتبه داني و پايين تر است و به عبارت ديگر در اجزاء قوس صعود جزء متقدم مقدمه براي جزء متأخر است و هر جزء متأخر نيز ثمره براي جزء متقدم ميباشد.
مثلاً گياه در قوس نزول مقدمه است براي حيوان، حيوان مقدمه است براي وجود انسان؛ زيرا انسان اشرف از حيوان است؛ ولي در قوس صعود، انسان به منزله ثمره و غايت براي وجود حيوان است و حيوان نيز به منزله ثمره و نتيجه براي گياه و گياه به منزله ثمره براي جماد ميباشد و همچنين نتيجه، علت فاعليت فاعل است و به عبارت ديگر: علت غايي مؤخر در وجود و مقدم در تصور است؛
بنابراين هرگاه در عالم خلقت انساني، نباشد خلقت حيوان و وجود او لغو است و همچنين اگر حيوان موجود نباشد گياه لغو است.
حال هر فردي از افراد انسان اگرچه در صورت با افراد ديگر از انسانها شبيه بوده و همگي از افراد نوع واحد منطقي هستند ولي در واقع و نفس الامر و لذا در روايات اسلامي ميخوانيم که پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرموده:«ان الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة»جوهر انسان به مانند طلا و نقره با يکديگر متفاوتند.
بنابراين، نسبت انسان کامل به بقيه افراد انسان به مانند نسبت انسان به افراد حيوان است و همان طوري که در قوس صعود انسان ثمره وجود حيوان است و حيوان نيز ثمره وجود گياه، همچنين است نسبت به افراد انسان؛ زيرا انسان درختي است که ميوه آن وجود انسان کامل است و او کسي نيست جز وجود حجت الهي و مصداق ان پيامبر (صلی الله علیه و آله) است و گاهي امام. و همان طور که خلقت درخت براي ميوه دادن است همچنين خلقت افراد انسان که ثمره آن انسان کامل است نه به عکس.
برهان امکان اشرف
خلاصه اين برهان اين است که وجود، حيات، علم، قدرت، رحمت و ساير کمالات از مبدأ فياض به موجود اخص نميرسد مگر اين که در مرتبه سابق به موجود اشرف رسيده باشد مثلاً چراغي که نزد ما روشن است ابتدا مکاني که نزديک اوست از نور او استفاده مينمايد و بعد مکاني که دورتر است و همين طور تا هرجا که نور چراغ به آنجا ميرسد و محال است که نور چراغ به مکان متأخر برسد قبل از آنکه مکان متقدم را روشن نموده باشد.
ملاصدرا بر اين قاعده اين چنين استدلال ميکند که اگر ممکن اخص از طرف خداوند متعال موجود شده است بايد قبل از او ممکن اشرف موجود شده باشد و الا اگر جايز بود که همزمان با ممکن اشرف، ممکن اخص موجود باشد لازم ميآيد که دوچيز در يک مرتبه براي يک ذات از يک جهت لذاته صادر شود و حال آن که اين امر محال است و اگر بگوييد که جايز است که موجود اشرف بعد از موجود اخص و به واسطه آن موجود شود لازم ميايد که معقول، اشرف از علت بوده و اقدم از علت نيز باشد که اين امر نيز محال است.
حال بايد بگوييم که انسان، اشرف مخلوقات است؛ به حجت اينکه او اشرف از حيوان است؛ زيرا حيوان قوه عاقله و تکامل ندارد بر خلاف انسان و حيوان اشرف از گياه است؛ زيرا گياه حواس پنج گانه ظاهر و قواي باطني را ندارد بر خلاف حيوان که در بر گيرنده حواس ظاهر وقواي باطني است و گياه اشرف از جماد اسد؛ زيرا گياه قدرت نمو دارد بر خلاف جماد. و به حکم قاعده اشرف محال است وجود به جماد برسد قبل از آن که در مرتبه سابق به گياه رسيده باشد، همچنين محال است وجود به گياه برسد قبل از آنکه در مرتبه سابق به حيوان رسيده باشد و نيز محال است وجود به حيوان برسد قبل از آنکه در مرتبه سابق به انسان رسيده باشد و همچنين محال است که وجود، حيات، علم، قدرت، جمال و جلال و ... از مبدأ فياض به افراد انسان برسد قبل از آنکه اين کمالات به انسان کاملي که حجت خداوند بر زمين است رسيده باشد.
بنابراين قاعده تا مادامي که فردي از افراد بشر در خارج موجود است بايد فردي به نام انسان کامل و حجت خداوند در کنار بشر روي زمين باشد تا زمين خالي از حجت نگردد.
دليل استقراء تام
با استقرايي که در وضعيت امتها انجام ميدهيم پي ميبريم که هيچ برههاي از زمان نبوده مگر اينکه شخصي به عنوان حافظ شريعت و حجت خدا در روي زمين بوده است.
يعقوبي در تاريخ خود مينويسد: آدم(علیه السلام) هنگام وفاتش بر شيث وصيت نمود و همچنين شيث بر فرزندش وصيت کرد که جانشين او در ميان اولادش باشد و آنها را به تقواي الهي و حسن عبادت امر نمايد و از معاشرت با قابيل لعين و اولاد او اجتناب کند.
ابن کثير در کتاب الکامل في التاريخ از ابن عباس نقل ميکند: حضرت آدم(علیه السلام) هنگام وفاتش بر شيث وصيت نمود او نيز بر انوش وصيت نمود و انوش بر فرزندش قينان و قينان نيز بر فرزندش مهلائيل و مهلائيل بر فرزندش يرد و يرد بر فرزندش ادريس علیهم السلام.
و نيز مينويسد: ادريس بر فرزندش متوشلخ وصيت نمود و متوشلخ بر فرزندش لمک و لمک بر فرزندش نوح و نوح بر فرزندش سام وصيت کرد.
يعقوبي نيز در تاريخ خود مينويسد: حضرت ابراهيم(علیه السلام) هنگامي که قصد سفر به مکه را نمود به فرزندش اسماعيل وصيت نمود که در جوار بيت الله الحرام اقامت نموده و مناسک حج را بر مردم اقامه نمايد.
و نيز مينويسد: هنگامي که وقت وفات اسماعيل(علیه السلام) رسيد به برادرش اسحاق وصيت نمود و او نيز به فرزندش يعقوب وصيت کرد و هنگامي که وقت وفات موسي بن عمران علیه السلام رسيد خداوند بر او وحي نمود که يوشع بن نون را به عنوان وصي و جانشين بعد از خود معين نمايد.
آنچه ذکر شد گزيدهاي از وصيت در امتهاي پيشين است و با استقراء تام در کتب تاريخ و حديث به اين نتيجه ميرسيم که زمين هيچ گاه از وصي و حجت خدا خالي نبوده است و از ان به نياز و اضطرار به حجت الهي پي ميبريم؛ لذا در احاديث اسلامي ميخوانيم: «لا تخلو الارض من قائم لله، اماظاهرا مشهودا و اما خائفاً مغموراً»؛ هيچ گاه زمين خالي از حجتي که قائم است نميباشد خواه ظاهر و مشهور باشد و يا خائف و پنهان.
و نيز از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «لو لم يبق في الارض الا اثنان لکان احدهما الحجة»؛ اگر بر روي زمين بيش از دو نفر باقي نماند يکي از آن دو امام خواهد بود.
اهل سنت و کساني که منکر وجود چنين امامي در عصر حاضر هستند در مقابل اين سؤال قرار ميگيرند: که چرا انسان در اين زمان بايد از فيض حجت خدا محروم باشد در حالي که انسانهاي کنوني از پيشينيان کمتر نيستند، به عبارت ديگر: وجود حجت خدا در روي زمين فيضي است که در ميان امتهاي پيشين بوده است پس چرا در ميان اين امت نباشد؟ آيا انسانهاي عصر حاضر لياقت ندارند؟ يا خداوند لطفش را قطع نموده است؟!
تثبيت توحيد
هدف از آفرينش انسان آشنايي او با مبدأ و معاد است و انسان فاقد معرفت، يک انسان ناقصي است که در حد حيوان توقف نموده است. موجودات ديگر جهان مانند نبات و حيوان در پرتو غرايز، به کمال خود ميرسند ولي انسان با اينکه با دو قوه نيرومند به نام فطرت و عقل مجهز است، نميتواند از اين دو ابزار به کمال مطلوب برسد و گواه آن تاريخ طولاني بشر است که پيوسته در منجلاب انحراف از توحيد و معرفت حق، دست و پا زده.
روي اين اساس لازم است در هر عصر و زماني که بشر قابليت دعوت الهي را داشته است حجتي بر روي زمين باشد تا آنان را به کمال انساني آشنا سازد در غير اين صورت هدف آفرينش جامه عمل نپوشيده و انسان به کمال خود نرسيده است.
اضطرار به وجود حجت از منظر قرآن
قرآن نيز که کتاب هدايت ما مسلمانان است به مسئله رهبري جامعه و اضطرار به وجود راهنما اشاره کرده. حال در اينجا به ادله قرآني اشاره ميکنيم.
سوره رعد/آيه 7
«و يقول الذين کفروا لولآ انزل عليه آية من ربه انما انت منذر و لکل قوم هاد»؛ کساني که کافر شدند ميگويند: «چرا آيه (و معجزه اي) از پروردگار بر او نازل نشده؟!» تو فقط بيم دهنده اي؛ و براي هر گروهي هدايت کنندهاي است؛ ( و اينها همه بهانه است، نه براي جستجوي حقيقت).
از صريح آيه فوق استفاده ميشود که به طور عموم براي هر قومي هدايت کنندهاي است به حق و حقيقت که در هر زماني بايد وجود داشته باشد اين حقيقت با آيات و روايات معتبر و براهين عقلي سازگاري دارد؛ زيرا مقتضاي ربوبيت الهي اين است که خداوند متعال در هر عصر و زماني براي مردم حجتي قرار دهد تا آنان را به حق، غايت و هدف از خلقت هدايت و رهنمون سازد.
خداوند در قرآن ميفرمايد: «الذي خلق فسوي* والذي قدر فهدي» ؛ همان خداوندي که افراد و منظم کرد و همان که اندازه گيري کرد و هدايت نمود.
اين سنت در نوع انسان نيز جاري است؛ به اين معنا که خداوند مردم را خلق نمود و هرچيزي را در جاي خود قرار داد و تقدير نمود که آنان را به کمالشان راهنمايي کند. و به طور حتم اين هدف را از راه اسباب طبيعي که همان وجود هاديان معصوم است دنبال ميکند.
هادي در اصطلاح قرآن
آيه ذکر شده دلالت دارد بر اين که زمين هيچ گاه از هادي به حق خالي نميگردد، خواه نبي باشد يا غير نبي. حال ببينيم که هادي بالاصاله در اصطلاح قرآن کيست؟
با مراجعه به آيات ديگر پي ميبريم که امر هدايت بالاصاله از آن خداوند است، آنگاه خداوند به هر کسي که اراده کند با ايجاد قابليت، امر هدايت را به او افاضه ميکند.
«قل هل من شرکأئکم من يهدي الي الحق قل الله يهدي للحق...» ؛ بگو: آيا هيچ يک از معبودهاي شما، به سوي حق هدايت ميکند؟! بگو: تنها خدا به حق هدايت ميکند...
از اين آيه به طور صريح استفاده ميشود که امر هدايت منحصر به خداوند است؛ زيرا ربوبيت از آن خداوند است و لذا هر کسي که قرار است به اين مقام برسد، از جانب خداوند منصوب ميشود.
بررسي روايات
با مراجعه به رواياتي که مربوط به آيه مورد بحث است پي ميبريم که پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و اهل) بيت او، آيه را بر ضرورت وجود امام معصوم در هر زمان منطبق ساختهاند اينک به برخي از روايات اشاره ميکنيم:
الف. طبري در تفسير خود در ذيل آيه مورد بحث ميگويد: «عن ابن عباس، قال لما نزلت «انما انت منذر و لکل قوم هاد» وضع صلي الله عليه و سلم يده علي صدره فقال انا المنذر و لکل قوم هاد و او ما بيده الي منکب علي فقال: انت الهادي يا علي، بک يهتدي المهتدون بعدي» ؛ ابن عباس گفت: آنگاه که آيه «انما انت منذر و لکل قوم هاد» نازل شد پيامبر (صلی الله علیه و آله) دست خود را بر سينه خود گذاشت و فرمود: انا المنذر و لکل قوم هاد. آنگاه اشاره به شانه علي علیه السلام نمود و فرمود: تنها توسط تو است که هدايت شوندگان بعد از من هدايت ميگردند.
ب. عن الفضيل، قال: سألت اباعبدالله(ع)عن قول الله عزوجل و لکل قوم هاد فقال کل امام هاد للقرن الذي هو فيهم.
از امام صادق(علیه السلام) در مورد آيه مورد بحث سؤال نمودم حضرت فرمود: هر امامي براي قرني است که او در ميان مردم آن قرن است.
ج. کليني به سند صحيح از امام باقر(علیه السلام) در تفسير آيه مورد بحث نقل ميکند كه فرمود: رسول الله المنذر و لکل زمان منا هاد يهديهم الي ما جاء نبي الله(صلی الله علیه و آله) ثم الهداة من علي ثم الاوصياء واحد بعد واحد.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) منذر و براي هر زماني امام و هادي است از ما، که مردم را به آنچه پيامبر خدا آورده دعوت مي کند. هاديان بعد از او علي است، آنگاه اوصياي پيامبر يکي پس از ديگري.
آيه نذير
«ان من امة الا خلافيها نذير» ؛ هرامتي در گذشته انذار کنندهاي داشته است.
از آيه فوق استفاده ميشود که در هر زماني بايد در بين مردم انذار کنندهاي باشد.
مفاد اين جمله آن طور که سياق اقتضاء دارد، ان است که: ما تو را فرستاديم، تا بشير و نذير باشي و اين کار ما کاري نو ظهور و غريب نيست، براي اينکه هيچ امتي از امم گذشته نيست، مگر آنکه نذيري در آنها بوده و گذشته و اين فرستاده بشير و نذير از سنتهاي جاري خدا است که همواره در خلقتش جريان دارد.
در تفسير قمي در ذيل آيه فوق ميخوانيم «لکل زمان امام» براي هر زماني امامي است.
در تفسير آسان آمده است که اين آيه به منزله دلداري به پيامبر (صلی الله علیه و آله) است يعني يا محمد (صلی الله علیه و آله) ما تو را به حق فرستاديم تا مؤمنان نيکوکار را به پاداش نيک بشارت دهي و کافران لجوج و گمراه را از عذاب و عقاب پروردگار بترساني و اين سنت و برنامه ما تنها به امت تو اختصاص ندارد بلکه اين موضوع از زماني که بشر آفريده شده سابقه تارخي دارد. و هيچ امتي نبوده مگر اينکه يک انذار کنندهاي از طرف ما به تحذير آنان ميپرداخت.
سوره اسراء/آيه 71«يوم ندعوا کل اناس باممهم فمن اوتي کتبه بيمينه فاولئک يقرؤن کتبهم و لا يظلمون فتيلا»
(به ياد آوريد) روزي را که هر گروهي را با پيشوايشان ميخوانيم. کساني كه نامه عملشان به دست راستشان داده شود، آنان را (با شادي و سرور) ميخوانند و به قدر رشته شکاف هسته خرمايي به آنان ستم نميشود.
مفاد آيه مذکور اين است که هر شخص در روز قيامت با امام بر حقش خوانده ميشود، اگر معتقد و معترف به آن در دنيا بوده و به دستوراتش عمل ميکرده است رستگار ميشود و نامه اعمالش را به دست راستش ميدهند.
از آيه مورد بحث برداشت ميشود که هرکسي بايد امام واجب الطاعه داشته باشد و هيچ زماني از آن خالي نيست اين معنا به روايات نيز تأکيد شده است.
رسول خدا(ص) فرموده اند: «من مات لا يعرف امامه مات ميتة جاهلية...» ؛ هرکسي بميرد در حالي که امامش را نشناخته به مرگ جاهليت از دنيا رفته است...
آيات گواهان و شاهدان
از جمله آياتي که دلالت بر ضرورت وجود حجة الهي در هر زمان دارد آيات گواهان و شاهدان است.
از آيات بسياري استفاده ميشود که خداوند دربين هر امتي کسي را به عنوان شاهد و گواه قرار داده است تا در روز قيامت بر آنها احتجاج کند. اينک به برخي از اين آيات اشاره ميکنيم:
الف. « فکيف اذا جئنا من کل امة بشهيد و جئنا بک علي هؤلاء شهيدا» حال آنها چگونه است آن روزي که از هر امتي شاهد و گواهي (بر اعمالشان) ميآوريم، و تو را نيز بر آنان گواه خواهيم آورد؟!
ب. «يوم نبعث من کل امة شهيدا...» ؛ (به خاطر بياور) روزي را که از هر امتي واهي (بر آنان) بر ميانگيزيم.
ج. «و يوم نبعث في کل امة شهيدا عليهم من انفسهم و جئنا بک شهيدا علي هؤلاء... » ؛ (به ياد بياور) روزي را که از هر امتي، گواهي از خودشان بر آنها بر ميانگيزيم؛ و تو را گواه بر آنان قرار ميدهيم.
از اين آيات استفاده ميشود که در هر زمان و براي هر امتي افرادي معصوم از خطا و اشتباه قرار داده شده است تا در روز قيامت بر اعمال امتها گواهي دهند. کسي که قرار است تا در روز قيامت شاهد باشد نبايد در شهادتش نزد خداوند اشتباه کند و اينان کساني هستند که در امر هدايت بشر حجت خداوند در روي زميناند. حجت بايد عالم به شريعت و قادر بر هدايت خلق و از طرفي محيط به اعمال قوم خود باشد تا به طور صحيح شهادت دهد.
با اين بيان نميتوان شاهدان بر امتها را منحصر در انبيا دانست؛ زيرا انبياء هميشه وجود نداشتهاند بلکه آنچه ضرورت دارد وجود شاهدي معاصر و زنده در هر عصر و زمان، از پيامبر يا امام و حجت معصوم است تا در روز قيامت حجت خدا براي مردم بوده و شهادت بر اعمال آنها دهد. حال در اين قوم شاهد کيست؟ آيا غير از امام زمان(علیه السلام)، حضرت حجة بن الحسن العسکري(علیه السلام) است.
اضطرار به حجت از ديدگاه احاديث
ضرورت وجود حجت الهي از جمله مسائلي است که شيعه اماميه و برخي اهل سنت به آن معتقدند. اين موضوع را ميتوان از راه هاي مختلف به اثبات رسانيد. يکي از راهها بررسي روايات است که دلالت بر اضطرار وجود حجت ميکنند. در اين فصل به بررسي گزيدهاي از اين روايات ميپردازيم.
حديث ثقلين
از جمله رواياتي که دلالت بر وجود امام معصوم در هر زمان تا روز قيامت دارد حديث ثقلين است که هم شيعه و هم اهل سنت آن را از پيامبر (صلی الله علیه و آله) نقل کردهاند.
«اني تارک فيکم الثقلين ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا کتاب الله و عترتي اهل بيتي و انهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض»
حديث ثقلين دلالت بر بقاء عترت معصوم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تا روز قيامت دارد به اين معنا که هيچگاه زمين از وجود يکي از آنها خالي نميماند. اين نکته را ميتوان از چند راه اثبات نمود:
الف. در عموم روايات ثقلين، تعبير «تارک»، «مخلف» يا «خلفت» آمده است که دلالت بر اين دارد که پيامبر (صلی الله علیه و آله) در ميان امتش چيزهايي را معين کرده و قرار داده که تا روز قيامت مرجع حل اختلاف و خليفه بر مردم باشند و آن، قرآن و عترت معصوم است؛ زيرا هميشه در بين مردم اختلاف در مسايل ديني وجود دارد؛ لذا مرجع و خليفه بعد از رسول خدا ضروري است در نتيجه: اين احتياج به زمان خاصي ندارد و بايد در هر زمان حجت معصوم زنده وجود داشته باشد.
ب. در بيشتر احاديث ثقلين اين تعبير آمده است: «ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا» از اين تعبير و نظاير آن به دست ميآيد که اگر مردم به کتاب و عترت تمسک داشته باشند، تا روز قيامت گمراه نخواهند شد و اين تعبير هنگامي صحيح است که از عترت معصوم، تا روز قيامت يک نفر در قيد حيات باشد.
ج. طبق بخشي از روايات ثقلين، پيامبر(ص) در مورد کتاب و عترت فرموده: «لن يفترقا» و معلوم است که اگر زماني عترت نباشد، عترتي که معادل کتاب خدا است لازم ميآيد که اين دو از يکديگر جدا شده باشند.
2. حديث من مات
از پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نقل شده که فرموده اند: «من مات و ليس له امام مات ميتة جاهلية» ؛ هرکس بميرد در حالي که براي او امامي نيست، به مرگ جاهلي از دنيا رفته است.
و نيز نقل شده که فرمودند: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» ؛ هر کس بميرد در حالي که امام زمان خود را نشناخته باشد به مرگ جاهلي از دنيا رفته است.
در بعضي از روايات نيز نقل شده که پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرموده: «من مات و ليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية»
از اين احاديث به خوبي استفاده ميشود که در هر زماني بايد امام معصومي وجود داشته باشد تا در ابتدا او را شناخته و سپس با او بيعت قلبي کرد و تحت سلطه او قرار گرفت تا شخص به مرگ جاهلي از دنيا نرود، امامي که خروج از سلطه و طاعتش خروج از اسلام است اين امام در عصر و زمان ما کسي جز حضرت مهدي(علیه السلام) نيست.
حديث سفينه
از پيامبر(صلی الله علیه و آله) نقل شده که فرموده اند: «مثل اهل بيتي مثل سفينه نوح، من رکبها نجي و من تخلف عنها غرق...» ؛ مثل اهل بيتم در بين شما همانند کشتي نوح(علیه السلام) در ميان قوم نوح است. هر کس سوار بر آن شود نجات يافته و هرکس از آن تخلف کند غرق شود.
اين که در اين روايت، اهل بيت به کشتي نوح تشبيه شده است به جهت آن است که در مورد کشتي نوح هر کسي سوار آن شد از غرق شدن و هلاکت نجات پيدا کرد و هرکسي بر آن سوار نشد غرق گشته و به هلاکت دنيا و آخرت رسيد. همين طور در مورد اهل بيت علیهم السلام هرکسي به آنها اقتدا کرده نجات يافته است و هرکسي از آنها دوري کند در درياي متلاطم گمراهيها غرق خواهد شد.
در اين حديث به اين نکته اشاره شده که ضرورت دارد در هر عصر و زماني حجتي وجود داشته باشد زيرا همانطور که گفته شد، اين دنيا به مانند درياي پر تلاطم است که هواهاي نفساني و عقايد منحرف کننده در آن موج ميزند؛ لذا ضرورت دارد که در هر عصر و زماني کسي باشد تا هرکسي را که در صدد غرق شدن در گرداب گمراهي است و به دنبال هادي و هدايت ميگردد دست او را گرفته، وارد کشتي نجات و هدايت کند.
حديث ارکان ارض
اين احاديث نيز دلالت بر وجود حجت الهي در هر زمان ميکنند، زيرا زمين بدون رکن، پايدار نميماند.
از امام صادق(ع)نقل شده که فرمود: «... جعلهم الله ارکان الارض ان تميد بهم و الحجة البالغه علي من فوق الارض و من تحت الثري...» ؛ خداوند آنان را ارکان زمين قرار داد تا توسط آنها زمين مضطرب نگردد، و نيز آنها را حجت آشکاري بر افراد روي زمين و زير خاک قرار داد.
حديث منشأ حيات
اين احاديث نيز دلالت بر ضرورت وجود حجت الهي ميکند؛ زيرا جامعه زنده است به حيات حجت الهي.
کليني به سند خود از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده که فرمود: «... جعلهم الله حياة للانام و مصابيح للضلام و مفاتيح للکلام و دعائم للاسلام، جرت بذلک فيهم مقادير الله علي محتومها... » ؛ خداوند اهل بيت علیهم السلام را منشأ زندگي مردم قرار داد و نيز آنان را چراغ هاي هنگام تاريکي و کليدهاي سخن و پايههاي اسلام قرار داد. تقدير حتمي خداوند در مورد آنها چنين جاري شده است.
پاسخ به دو شبهه
برخلاف اتفاق نظر پيروان تمام شرايع آسماني، گروهي به نام «براهمه» بعثت پيامبران از جانب خدا را امري غير ممکن و محال دانسته و به تبع آن امامت نيز منتفي ميشود. در اين قسمت از تحقيق به دو شبهه از اين فرقه پاسخ داده ميشود.
شبهه اول
برنامه پيامبران در مقايسه با داوريهاي عقل از دو حالت بيرون نيست:
الف. موافق با داوريهاي خرد است.
ب. مخالف با داوريهاي عقل است.
حال در صورت نخست، نيازي به بعثت انبياء نيست و در حقيقت کار لغو و بيهودهاي است و در صورت دوم، برنامههاي آنان قابل قبول نميباشد. پس بعثت محال است.
پاسخ اين استدلال بسيار روشن است زيرا برنامه پيامبران قطعاً با داوريهاي عقل (آنجا که عقل داوري دارد) موافق است، ولي آنچه را عقل در مورد آن، داوري دارد يک رشته قضاياي کلي است بدون اينکه جزئيات و مصاديق آن را بيان کند. مثلاً خرد ميگويد: بايد به دنبال کارهاي مفيد و سودمند رفت، و از کارهاي زيانبار دوري جست، اما اينکه کدام کار مفيد و کدام کار مضر است، عقل در اين باره نظر ندارد و غالباً دچار شک و ترديد ميگردد.
گاهي خرد تا آن حد گسترده نيست که علاوه بر تبيين ضابطة کلي، صغريات و موضوعات را نيز بدون کم و زياد بيان کند و از طرفي علم بشر نيز نميتواند پاسخ گوي اين مشکل باشد. زيرا، اولاً مطالعات علمي بشر غالباً محدود به سود و زيانهاي جسمي است و ثانياً برد معرفت علمي در اين قلمرو نيز محدود است.
شبهه دوم
در شرايع آسماني دستورهايي وارد شده است که فاقد نفع و فايده ميباشند و يا از برخي کارهاي مفيد نهي گرديده است، مثل اينکه رو به کعبه بايستيم و نماز بخوانيم و دور کعبه طواف کنيم و سنگي را استلام کنيم و احياناً از خوردن و نوشيدن برخي آشاميدنيها و نوشيدنيها نهي کرده است. همه اينها نشانه باطل بودن شريعتها و محال بودن بعثت است.
اين سخن در صورتي ميتواند در صحت اين تعاليم شک و ترديد ايجاد کند که ما بدانيم در اين موارد مصلحت و سودي نيست در حالي که نه تنها چنين نيست، بلکه نفع و سود آنها کاملاً روشن است مثلاً اگر از برخي غذاها نهي شده به خاطر زيانبار بودن آنها است.
پس نتيجه ميگيريم که به صرف اين دو شبهه نميتوان وجود راهنمايان الهي را انکار کرد.
نتيجه :
آنچه ميتوانيم در پايان اين بحث نتيجه بگيريم اين است که بشريت به يک راهنما و حجت نياز دارد اعم از پيامبر و امام. در غير اين صورت از صراط مستقيم منحرف شده و بهتر است بگوييم نابود ميشود.
و همچنين به اين رهيافت ميرسيم که اکنون امت اسلامي خالي از رهبر نيست و اکنون کسي هست که رهبري اين جامعه را بر عهده گرفته هرچند غايب باشد چون صرف وجود او مايه خير و برکت و بقاء کل جامعه است و او کسي نيست جز قطب عالم امکان حضرت بقية الله الاعظم(علیه السلام)که در انتظار ظهور او هستيم.
ثمره ديگر اين تحقيق اثبات ولادت حضرت امام زمان(علیه السلام) است و نظريه اهل سنت که قائل هستند حضرت امام مهدي عجل الله تعالی فرجه الشریف پی نوشت ها:
[1].قرآن مجيد؛
[2].نهچ البلاغه؛
[3].مصباح يزدي، محمد تقي؛ آموزش عقايد، چ 15، قم: سازمان تبليغات اسلامي، 1376؛
[4].مکارم شيرازي، ناصر؛ تفسير نمونه (الامثل في تفسير کتاب الله المنزل، چ 1، قم، بينا، 1421 ه.ق؛
[5].حسين همداني، سيد محمد حسين؛ انوار درخشان، چ 1، تهران: کتابفروشي لطفي، 1404 ه.ق؛
[6].سبحاني، جعفر؛ الالهيات، چ 5، قم: مؤسسه امام صادق علیه السلام، 1423 ه.ق؛
[7].مجلسي، محمد باقر؛ بحارالانوار، بيروت: مؤسسه الوفاء، 1404 ه.ق؛
[8].رياض، حشمت الله؛ بيان السعادة، چ 1، تهران: مرکز چاپ و انتشارات دانشگاه پيام نور، 1372.
[9].ابن ابي يعقوب، احمد؛ تاريخ يعقوبي، چ 7، تهران: انتشارات علمي فرهنگي، 1374.
[10].نجفي خميني، محمد جواد، تفسير آسان، چ 1، تهران: انتشارات اسلاميه، 1398 ه.ق؛
[11].قمي، علي بن ابراهيم؛ تفسير قمي، چ 4، قم: دارالکتب، 1367.
[12].موسوي همداني، محمد باقر؛ تفسير الميزان، چ 5، قم، جامعه مدرين، 1374.
[13].کليني، شيخ يعقوب؛ الکافي، چ 4، تهران: الاسلاميه، 1365.
[15].علي، حسن بن يوسف؛ کشف المراد، چ 2، قم: مؤسسه امام صادق علیه السلام، 1382.
[17].الشهرستاني، محمد بن عبدالکريم؛ ملل و نحل شهرستاني، بيروت: دار و مکتبة الهلال، بينا.
[18].شيخ حر العاملي، وسايل الشيعه، چ 1، قم: مؤسسه آل البيت، 1406 ه.ق.
نویسنده: حسین پاک سرشت، برگرفته از مجله سپیده سحر