logo ارائه مقالات و محتوای مهدوی
روزی که در جام شفق مُل کرد خورشید

قالب اصلی شعرهای علی معلم دامغانی مثنوی است. مثنوی های علی معلم، عموماً، با وزن بلند سروده شده اند که در شعر فارسی کم‌سابقه است. هرچند پیش‌تر از این دست تجربه ها وجود داشته، اما علی معلم است که این کار را با جدیت پیگری کرده و از ظرفیت های جدید آن به خوبی بهره برده است.
اشعار وی به جهت فخامت و پختگیِ زبان، یادآور سبک خراسانی است و بهره‌مند از موسیقیِ غنیِ بیرونی و درونی. به جهت نازک خیالی نیز قرابتی با سبک هندی دارد. نیز به لحاظ شیوه ی روایت و فضاسازی‌های خاص مثنوی‌هایش، یادآور فضای شعر مدرن فارسی است.
نتیجه اینکه علی معلم از هر باغ گلی چیده به دامان شعرش دارد. با این وجود، زبانِ ویژه، دایره ی واژگانِ غریب و تلمیحاتِ فراموش شده، نازک‌خیالی‌ها و عمق اندیشه‌اش موجب دیریابی اشعارش شده و از سویی دیگر، تنبلی مخاطبِ امروز به غربت این گوهر افزوده است.
شعری که از علی معلم دامغانی برای ویژه‌نامه ی «عاشورا و انتظار» انتخاب کرده ایم نسبت به سایر مثنوی های وی کوتاه است و در نتیجه ویژگی های سبکی کم‌تر مجال بروز می یابند. اما همچنان بیان‌گر عالم ویژه‌ی اوست و نیز به جهت محتوایی بسیار قابل تأمل است. علی معلم در این شعر، مسأله ی عاشورا را در بستر جدال تاریخیِ کفر و ایمان، از جدال هابیل و قابیل تا کنون، ترسیم می کند و مخاطب شعرش را التفات می دهد که در ادامه ی همین جدال تاریخی قرار گرفته است.

هرچند در این شعر، صراحتاً به مسأله‌ی مهدویت اشاره نمی کند، اما روح مهدوی در آن جاری است. چه، انتظار و تلاش برای پیروزی قطعی و نهایی توحید بر کفر، سرشتِ انتظار مهدوی است.


روزی که در جام شفق مُل کرد خورشید
بر خشک‌چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید
شید و شفق را چون صدف در آب دیدم
خورشید را بر نیزه، گویی خواب دیدم
خورشید را بر نیزه؟ آری، این‌چنین است
خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است
بر صخره از سیب زَنَخ بر می‌توان دید
خورشید را بر نیزه کمتر می‌توان دید
*
در جام من می پیش‌تر کن ساقی امشب
با من مدارا بیشتر کن ساقی امشب
بر آبخورد آخر مقدّم تشنگان‌اند
می ده، حریفانم صبوری می‌توانند
این تازه‌رویان کهنه‌رندان زمین‌اند
با ناشکیبایان صبوری را قرین‌اند
من صحبت شب تا سحوری کی توانم؟
من زخم دارم، من صبوری کی توانم؟
تسکین ظلمت شهر کوران را مبارک
ساقی! سلامت این صبوران را مبارک
من زخمهای کهنه دارم، بی‌شکیبم
من گرچه اینجا آشیان دارم، غریبم
من با صبوری کینه‌ی دیرینه دارم
من زخم داغ آدم اندر سینه دارم
من زخم‌دار تیغ قابیلم، برادر!
میراث‌خوار رنج هابیلم، برادر!
یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه
یحیی، مرا یحیی برادر بود در چاه
از نیل با موسی بیابانگرد بودم
بر دار با عیسی شریک درد بودم
من با محمد از یتیمی عهد کردم
با عاشقی میثاق خون در مهد کردم
بر ثور شب با عنکبوتان می‌تنیدم
در چاه کوفه، وایِ حیدر می‌شنیدم
بر ریگ صحرا با اباذر پویه کردم
عماروش چون ابر و دریا مویه کردم
تاوان مستی همچو اَشتَر باز راندم
با میثم از معراج دار آواز خواندم
من تلخی صبر خدا در جام دارم
صفرای رنج مجتبا در کام دارم
من زخم خوردم، صبر کردم، دیر کردم
من با حسین از کربلا شبگیر کردم
آن روز در جام شفق مُل کرد خورشید
بر خشک‌چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید
فریادهای خسته سر بر اوج می‌زد
وادی به وادی خون پاکان موج می‌زد
*
بی‌درد مردم، ما خدا، بی‌درد مردم
نامرد مردم، ما خدا، نامرد مردم
از پا حسین افتاد و ما بر پای بودیم
زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم
از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند
دست علمدار خدا را قطع کردند
نوباوگان مصطفا را سر بریدند
مرغان بستان خدا را سر بریدند
در برگ‌ریز باغ زهرا برگ کردیم
زنجیر خاییدیم و صبر مرگ کردیم
چون بیوگان ننگ سلامت ماند بر ما
تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما
*
روزی که در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک‌چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

تنظیم برای ویژه نامه: سید صادق آتش زر