مقدمه:
ترديدي نيست كه گسترش عدل و عدالت و محو ظلم و بيدادگري در سرلوحه برنامههاي حكومت جهاني حضرت مهدي ـ (عجلالله تعالي فرجه الشريف) ـ قرار دارد. «يملأ الأرض عدلا كما ملئت ظلماً و جوراً».
سيره و روش حضرت مهدي ـ(عجل الله تعالی فرجه الشریف)ـ همان روش جدّ بزرگوارش نبي اكرم(صلی الله علیه و آله) است؛«يسير بسيرة جدّه»، پرواضح است كه روش پيامبراسلام( كوشش در جهت برقراري عدل و داد بود. اميرمؤمنان علي(علیه السلام)فرمود: «سيرته بالعدل و حكمه الح[1]؛ راه و روش او به عدالت و حكم و فرمانش، حق است».
آري، عدالت، حقيقتي است كه بشر (وجدانهاي آگاه بشريّت) هميشه خواهان آن بوده و در راه رسيدن به آن، بهاي سنگيني پرداخته و ميپردازد، زيرا آن را از آب گواراتر و از عسل شيرينتر ميداند. از امام صادق(علیه السلام) نقل شده كه فرمود: «العدل أحلي من الماء يصيبه الظمآن …[2]؛ عدالت، شيرينتر از آب زلالي است كه فردي تشنهكام به آن دست يابد».
در روايتي ديگر فرمود: «العدل أحلي من الشهد …[3]؛ عدالت شيرينتر از عسل است». رهبري امام عادل، به اندازهاي در شرع داراي اهميت است كه ديانت و دينداري مردم بدون پيروي از امام عادل، ديانت شمرده نشده است: «لا دين لمن دان الله بغير امام عادل.»[4]در مقابل، هر امت و ملتي كه از امام عادل پيروي كند، هر چند لغزشهايي نيز از آنان سرزند، مورد عفو و غفران خداوند قرار ميگيرند.از امام باقر(علیه السلام) نقل شده كه خداوند در حديث قدسي فرموده است:«لأعفونّ عن كّل رعيَّة اطاعت كّل إمام عادل من الله و إن كانت الرعية ظالمة مسيئة[5]؛از هر مردمي كه پيروي از پيشواي عادل نمودهاند درخواهم گذشت هر چند آن مردم، ستمپيشه و تبهكار باشند».در روايت ديگري ميفرمايد: «اِنَّ الإيمان بُني علي … العدل[6]؛ ايمان، بر عدالت و … بنا شده است».از اين رو، در سرلوحه ادعيه براي امام زمان ـ (عجلالله تعالي فرجه الشريف) ـ، دعا جهت برپايي عدالت است: «اَظْهِرْ به العدل و أيّدهُ بالنّصر.»[7]
در روايات ديگري، به هنگام بيان ويژگيهاي حضرت، وي به عنوان گسترش دهنده عدالت، توصيف ميشود. اميرمؤمنان(علیه السلام)[8] ميفرمايد: «القائم بالحق …، الباسط للعد[8]؛ قيام كننده به حق و گسترش دهنده عدالت است».در خطبهاي ديگر فرموده است: «… ليعزلنّ عنكم أمراءَ الجور و ليطهرنَّ من كل غاش، و ليعملنَّ بالعدل،و ليقومنَّ فيكم بالقسطاس المستقيم و ليتمنينّ أحياؤكم رجعة الكرَّة عمّا قليل فتعيَّشوا إذن، فإنّ ذلك كائن …[9]؛ به يقين (مهدي)فرمانروايان ظالم و ستمگر را از حاكميتِ بر شما بركنار ميسازد و زمين را از گمراهكنندگان و فريبكاران، پاك ميگرداند و به عدالت رفتار ميكند و ترازوي عدل را ميان شما برقرار خواهد ساخت و زندگان، آرزوي بازگشتِ مردگان خود را دارند ».
در حديث ديگري، پيامبراكرم(صلی الله علیه و آله)در مقام توصيف حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ميفرمايد: «فهو امام تقي، نقي، سارٌّ مرضي هاد مهدي يحكم بالعدل و يأمربه[10]؛ او (مهدي) پيشوايي پاكسرشت و پيراسته و مورد سرور و خوشرويي و رضايت مردم و هدايتكننده و هدايت يافته است. به عدالت حكم ميكند و بدان فرمان ميدهد».
حكمتِ به تأخير افتادن حكومت ـ و شايد يكي از علل تاخير حكومتِ ـ حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، روي كار آمدن مدّعيان گسترش عدالت باشد كه هر كس مدّعي برخورداري از توان اجرا و گسترش دامنه عدالت در جهان است تا پيش گام شود و اگر عدالت واقعي ظهور كرد، كسي مدّعي گسترش عدالت نباشد و بگويد، ما نيز اگر زمام حكومت را به دست ميگرفتيم، همين گونه به عدالت رفتار ميكرديم.
امام صادق(علیه السلا) ميفرمايد: «ما يكون هذا الأمر حتي لايبقي صنف من الناس إلا ]قد ]ولّوا علي الناس حتي لا يقول [قائل]: انّا لو وليّنا لعدلنا، ثمّ يقوم القائم بالحقّ و العدل [11]؛ تا زماني كه همه اقشار مردم بر سر كار نيايند و به حاكميت نرسند، ظهور تحقق نخواهد يافت، تا كسي مدّعي نشود و بگويد: اگر ما نيز بر سر كار ميآمديم به عدالت رفتار ميكرديم سپس [حضرت] قائم(علیه السلام) براي برپايي حق و عدالت، دست به قيام خواهد زد».
امام صادق(علیه السلام)، در مقام توصيف حضرت امام مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در روايتي ديگر ميفرمايد: «… والله إنّي لأعرفه باسمه و اسم أبيه، … القائد العادل، الحافظ لما استودع، يملأها عدلا و قسطاً كما ملأها الفجار جوراً و ظلماً؛ به خدا سوگند! من او را به نام و نام پدر … ميشناسم. او رهبري عادل، حافظ و امانتدارِ اموري است كه به او سپرده شده، وي زمين را پر از عدل و داد ميگرداند، همان گونه كه فاجران آن را لبريز از ظلم و بيداد كردهاند.»[12]
امام رضا(علیه السلام) در بيان ويژگيهاي حكومت حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ميفرمايد: «… فإذا خرج أشرقت الأرض بنور ربّها و وضع ميزان العدل بين الناس فلا يظلم أحدٌ أحداً …[13]؛ هنگامي كه [حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ] ظهور ميكند، زمين به نور خدا نوراني و روشن ميگردد و ميزان عدالت را برقرار ميسازد و هيچ كس به ديگري ظلم و ستم روا نخواهد داشت».
جلوه هايي از عدالت مهدوي
1 ـ بازستاني حقوق پايمال شده
الف ـ امام باقر(علیه السلام)فرموده است:«و يخرج المهدي … فلا يترك … و لا مظلمة لأَحد من الناس الا ردّها[14]؛مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) دست به قيام خواهد زد و، (هيچ حقي را از كسي بر عهده ديگري نمينهد، مگر آن كه حضرت آن را بازميستاند و به صاحب حق بازميگرداند».
بررسي سند
اين روايت در تفسير محمّد بن مسعود عيّاشي نقل شده، هر چند مؤلف اين كتاب در زمره اساتيد كشّي و در معاصر كليني است و در وثاقت او ترديدي نيست، متأسفانه سلسله سند روايات اين تفسير، به وسيله نسخهبرداران و براي رعايت اختصار، حذف شده است. از اين رو، از نظر سند مورد تأمل است.[15]با اين همه، مضمون آن به قدري مسلّم و قطعي است كه ما را از مبحث سندي بينياز ميكند.
ب ـ عن جعفر بن يسار الشامي، قال: «يبلغ من ردّ المهدي المظالم حتّي لو كان تحت ضرس انسان شييء انتزعه حتي يَرُدّه …[16]؛ [حضرت]مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) حق از دست رفته مردم را چنان بازميگرداند كه اگر حقي از كسي در زير دندان ديگري باشد، حضرت آن را ميستاند و به صاحبش باز ميگرداند.[17]
البته اين گونه رفتار و برخورد با متجاوز در بازپسگيري حقوق مردم، شايسته دادگاه حكومتي است كه در رأس آن، پيشوايي، چون حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و قاضيان آن، همانند سلمان و مالك اشتر … باشند. در چنين شرايطي، هيچ نگراني وجود نخواهد داشت و كسي ترسِ از ميان رفتن و پايمال شدن حقوق خود را ندارد.
بررسي سند
البته اين متن، حديث و نصِ روايتي نيست؛بلكه برداشت جعفر بن يسار شامي است. نام چنين فردي در كتابهاي رجالي فريقين نيامده و به اصطلاح، مهمل است. اين متن نيز از كتاب فتن نُعيم ابن حمّاد (متوفّاي 228 هـ.ق)نقل شده است. هر چند اين شخص نزد اهل سنّت معتبر و موثق است؛ ولي متهم به روايت، از غيرثقات ميباشد[18]و به گفته ذهبي، اعتمادي به روايات او نيست.[19] در كتابهاي رجالي ما نيز نامي از او به ميان نيامده است؛ امّا برخي از علماي ما كثرت نقل ابن طاووس از او را در كتاب ملاحم، دليل اعتماد و قبول او به وسيله ابن طاووس دانستهاند.[20]
ج ـ روي علي بن عقبه، عن ابيه، قال: «إذا قام القائم ـ(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ـ حَكَم بالعدل و ارتفع في أيّامه الجور و آمنت به السُبل و أخرجت الأرض بركاتها و ردّ كل حق إلي أهله … ثمّ قال: إنّ دولتنا آخر الدول، و لم يبق اهلبيت لهم دولة إلاّ ملكوا قبلنا لئّلا يقولوا إذا رأوا سيرتنا إذا ملكنا سرنا بمثل سيرة هؤلاء …[21]؛ آن گاه كه [حضرت]قائم ـ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ـ دست به قيام زند، به عدالت رفتار ميكند و در ايام حكومت وي، ظلم و جور برداشته ميشود و راهها امنيت مييابد و زمين بركات خود را از درون، بيرون ميآورد. و حقوق[پايمال شده] مردم را به صاحبان آن بازميگرداند و هر خاندان و (حزب و گروه و تشكّلي) پيش از حكومت ما روي كار ميآيند و زمام امور را به دست ميگيرند [يعني در معرض امتحان و محك قرار خواهند گرفت]تا هنگامي كه روش و عملكرد حكومت ما را ديدند، مدّعي نشوند كه اگر ما نيز زمامدار ميشديم، به همين روش رفتار ميكرديم».
بررسي سند
ظاهراً و با نگاه نخست، مطالب فوق، سخن عقبه است و روايت نيست؛ اما از ذيل آن برميآيد كه مفاد و سخن معصوم باشد: «إنَّ دولتنا آخر الدول.» ولي مشخّص نيست آن را از كدام معصوم نقل كرده است؛ اما با توجه به وثاقت علي بن عقبه و كثرت روايات او در كتب أربعه كه خود، از ياران سه يا چهار معصوم ـ امام باقر و امام صادق و امام كاظم(علیه السلام) [22]ـ بوده و داراي كتابي است كه روايات معصومين در آن ثبت شده است، از سويي با توجه به اين كه متنِ اين روايت را از پدرش عقبة بن خالد نقل ميكند و او نيز در زمره ياران امام صادق(علیه السلام) است و كتابي حاوي روايات ائمه(علیه السلام) دارد[33]، ميتوان استظهار كرد كه متن ياد شده، سخن امام صادق(علیه السلام) است؛ ولي بحث در اعتبار و وثاقت عقبة بن خالد است كه توثيقي ندارد.
آري، رواياتي از امام صادق(علیه السلام) در مدح و ستايش او وارد شده است؛ نظير:
1.« رحمكم الله من اهل البيت؛ خدا شما ـ خاندان ـ را رحمت كند».
2.«مرحباً مرحباً بكم؛ به شما خوشآمد ميگويم».
3.«يا عقبة، لا يقبلالله من العباد يوم القيامة إلا هذا الأمرالذي أنتم عليه …[24]؛ اي عقبه! خداوند در روز قيامت از بندگان خود هيچ راهي جز آنچه را كه شما بر آن هستيد نخواهد پذيرفت».
ولي اين روايت يا از نظر سند مورد اشكال است، همانند دوم و سوم و يا دلالت بر وثاقت ندارد؛ بلكه حداكثر، دلالت بر مدح دارد. از اين رو، بعضي او را مجهول دانستهاند.برخي ديگر مانند مامقاني، وي را در زمره روايان حسان؛ بلكه ثقات شمردهاند.[25] البته كثرت روايات او در كتب اربعه ـ بيش از پنجاه[26] روايت ـ شاهد بر نيكنامي اوست. با اين همه، اشكال مرسل بودن روايت به حال خود باقي است، زيرا طريق شيخ مفيد به علي بنعقبة، روشن نيست. با تمام اين اشكالات، قوت متن و مضمون به حدّي است كه به صدور آن از معصوم، قطع و يقين داريم و همين امر ما را از بررسي سند بينياز ميكند.
2 ـ واگذاري محل طواف كعبه
كليني، به نقل از محمّد بن يحيي و غير او، از احمد بن محمّد بن هلال، از احمد بن محمد، از فردي، از امام صادق(علیه السلام) روايت كرده كه فرمود: «اوّل ما يظهر القائم من العدل أن ينادي مناديه: أن يسلِّم صاحب النافلة لصاحب الفريضة الحجرالأسود و الطواف[27]؛ در نخستين گام برقراري عدالتي كه حضرت مهدي آن را آشكار ميسازد، منادي وي اعلان ميدارد:كساني كه طواف مستحبي انجام ميدهند، مسير حجرالاسود و محل طواف را براي آنان كه حج واجب به جا ميآورند، واگذار نمايند».
بررسي سند
اين حديث از دو نظر مورد اشكال سندي است:
1 ـ مرسل است: «عن رجل».
2 ـ در طريق آن احمد بن هلال عبرتائي وجود دارد كه مورد تأمل است، زيرا طبق نقل نجاشي، رواياتي در مذمّت احمد بن هلال از امام حسن عسكري(علیه السلام) وارد شده و به نقل شيخ طوسي در كتاب اختيار معرفةالرجال آمده است كه: «كان غالياً متّهماً في دينه؛ وي در زمره غلات است و دين و مذهب او مورد سؤال است».
در كتاب تهذيب، باب «الوصية لأهل الضلال» گفته است: «مشهور بالغلو واللعنة و ما يختص بروايته لانعمل عليه[28]؛ يعني (احمد بن هلال)مشهور به غلوّ و لعن است و رواياتي را كه منحصراً او نقل ميكند بدان عمل نميكنيم». در استبصار نيز در باب «ما يجوز شهادة النساء فيه» آورده است: «ضعيفٌ فاسد المذهب لايلتفت إلي حديثه فيما يختص بنقله[29]؛(احمد بن هلال)فردي ضعيف و از نظر مذهب فاسد است و به رواياتي كه منحصراً او نقل ميكند اعتنا نميشود».
نجاشي ميگويد: احمد بن هلال، در زمره كساني است كه محمّد بن حسن بن وليد او را از مرويات محمّد بن احمد بن يحيي، استثنا كرده است. به پيروي از ابنالوليد، شيخ صدوق نيز احمد بن هلال را استثنا كرده؛ يعني به روايات او عمل نكرده است.
علاّمه حلّي، پس از اين كه نام او را در بخش دوم كتاب رجالي خود آورده ـ و اين به معناي ضعيف شمردن اوست ـ ميگويد: «روايات او از ديدگاه من مورد پذيرش نيست».
شيخ صدوق در كمالالدين، در بحث پاسخ به شبهات زيديه، به نقل از سعد بن عبدالله (اشعري) گفته است: «ما رأينا و لاسمعنا بمتشيّع رجع عن تشيّعه إلي النصب إلاّ احمد بن هلال، و كانوا يقولون: إنّ ماتفرّد بروايته احمد بن هلال، فلايجوز استعماله[30]؛ما نديديم و نشنيدم شخصي از پيروان مذهب شيعه غير از احمد بن هلال، از مذهب خود به دشمني با اهلبيت برگردد، محدّثان ميگفتند: عمل به رواياتي كه احمد بن هلال منحصراً آنها را نقل ميكند، جايز نيست».قول به تفصيل:البته در مقابل، گفته ديگري است كه در آن، بين رواياتي كه پيش از انحراف نقل كرده و روايات پس از انحراف، تفاوت قائل شده، دسته نخست را مورد عمل و اعتبار و دسته دوم را مردود دانسته است.
اين تفصيل، مبناي شيخ طوسي در كتاب عدةالاصول است كه در بحث خبر واحد، آن را مطرح كرده و گفته است: «بين ما يرويه حال استقامته و ما يرويه حال خطاءه.»[31]
آقاي خويي اين تفصيل را التزام شيخ طوسي به وثاقت او ميداند، زيرا اگر او ثقه نباشد، روايات وي در دوران عدم انحراف نيز، مردود است.
تفصيل ديگر: ابن غضائري بين روايات او از حسن بن محبوب و ابن ابيعمير و ديگر روايات، تفصيل داده و آن دو دسته از روايات را پذيرفته است، زيرا كتاب مشيخه ابن محبوب و نوادر ابن ابيعمير را بسياري از محدثان شنيده و بر آنها اعتماد كردهاند. آقاي خويي، سخن ابن غضائري را تفصيل جديدي نميداند و آن را به تفصيل شيخ طوسي بازميگرداند. چون در غير اين صورت، احمد بن هلال، ثقه باشد يا نباشد، تفاوت قائل شدن بين روايات او از كتاب ابن محبوب و ابن ابيعمير و ديگران چه دليلي خواهد داشت؟[32]
ديدگاه آقاي خويي: ايشان با پذيرفتن اين كه احمد بن هلال، اعتقادي فاسد دارد او را ثقه ميداند و فساد عقيده او را در صحت روايات، مؤثر نميداند و ميگويد: «لا ينبغي الإشكال في فساد الرجل من جهة عقيدته بل لايبعد إستفادة أنّه لم يكن يتديّن بشيء، و من ثمَّ كان يظهر الغلوّ مرّة و النُصب اُخري و مع ذلك لايهمّنا إثبات ذلك إذ لا أثر لفساد العقيدة او العمل في سقوط الرواية عن الحجيّة بعد وثاقة الراوي، والذي يظهر من كلام النجاشي: «صالحالرواية» أنّه في نفسه ثقة...فالمتحصّل: أنّ الظاهر أنّ احمد بن هلال ثقةٌ، غاية الأمر أنّه كان فاسد العقيدة و فساد العقيدة لايضرّ بصحة رواياته، علي ما نراه من حجّية خبرالثقة مطلقاً؛ سزاوار نيست در فساد عقيده احمد بن هلال، اشكال شود؛ بلكه بعيد نيست از روايات استفاده شود كه او به هيچ چيز پايبند نبوده است. از اين رو، گاهي اظهار غلوّ و گاهي اظهار دشمني با اهلبيت(علیه السلام) ميكرده. با اين همه، براي ما اثبات اين معني مهم نيست، زيرا از ديدگاه ما، پس از اثبات وثاقت او، فساد عقيدتياش، تأثيري در سقوط روايت وي از حجّيت، ندارد و از سخن نجاشي نيز وثاقت او استفاده ميشود.خلاصه ميتوان گفت: او به ظاهر ثقه است.هر چند از نظر عقيده فاسد است؛ ولي (فساد عقيده او) به صحت روايات وي زيان نميرساند»
قابل دقت است كه: سخن ايشان خالي از مناقشه و اشكال نيست، زيرا روايتي كه فساد عقيده او را ثابت ميكند، اگر از نظر آقاي خويي صحيح و معتبر باشد، مضمون آن منتهاي بياعتباري احمد بن هلال است و هرگز نميتوان با توجه به اين روايت، ميان فساد عقيده و عدم اعتبار گفته و روايات او، تفكيك قائل شد. در روايت چنين آمده: «احذروا الصوفي المُتصنّع؛ از [معاشرت] با اين صوفي ظاهرساز بپرهيزيد.» تأمل.
همچنين امام(علیه السلام) فرموده است: «لاغفرالله له ذنبه و لا أقاله عثرته يداخل في أمرنا، بلا إذن منّا و لارضي يستند برأيه … لايمضي من أمرنا ايّاه، إلاّ بما يهواه و يريده، أرداه الله بذلك في نار جهنم؛ خداوند گناهش را نبخشد و از لغزشهايش درنگذرد. او بدون اجازه و رضايت ما در كارهاي ما دخالت و خودسرانه عمل ميكند … كارهاي ما را تا آنجا كه با هوا و هوس خود سازگار است انجام ميدهد و به دلخواه خود عمل ميكند. اميدوارم خداوند او را به سبب اين كارها به آتش دوزخ بيفكند».
جايي ديگر ميفرمايد: «لارحمه الله…؛ خدا او را مشمول رحمت خود نگرداند نفرين كرديم. خداوند او را نابود كرد. ما از او بيزاريم.»[33] خلاصه سخن، با اين همه لعن و نفرين و مذمّت و تقبيح، جايي براي توثيق و پذيرش روايات او نميماند … بنابراين، اين طريق مردود است.طريق دوم: اين روايت را صدوق در من لايحضرهالفقيه به گونهاي مرسل و بدون ذكر سند آورده و گفته است: قال الصادق(علیه السلام):[34]
به گفته علماي ما، از جمله: فاضل تفرشي و شيخ بهايي و شيخ سليمان ماحوزي در بلغة المحدثين[35] و علاّمه حلّي در مختلفالشيعة و شهيد اوّل در شرح ارشاد و محقق داماد، ارزش و اعتبار مراسيل صدوق در من لا يحضرهالفقيه كه بيش از ثلث كتاب را تشكيل ميدهند، كمتر از مسانيد يا مراسيل ابن ابيعمير، نيست.»[36] طبق اين مبنا، روايتِ مزبور هيچ اشكال سندي ندارد و مورد اعتبار است، زيرا شيخ صدوق بدون هيچ ترديدي، روايت را به معصوم نسبت داده است. دقت شود.
برداشت فقهي
از اين روايت برداشتهايي فقهي شده و در پارهاي از موارد، از قبيل استحباب عدم مزاحمت انجام دهنده طواف مستحب، براي كسي كه طواف واجب انجام ميدهد، به اين روايت استناد شده است.
الف) مجلسي اوّل ميگويد: «ويدلّ علي استحباب عدم مزاحمة من يطوف مستحبّاً لمن يطوف واجباً في استلام الحجر و في أصل الطواف اذا كان الطائف كثيراً.؛»[37] اين روايت دلالت دارد، مستحب است براي كسي كه طواف مستحبي انجام ميدهد براي كسي كه طواف واجب بجا ميآورد، ايجاد مزاحمت نكند. در اصلِ طواف و استلام حجرالاسود نيز اگر طواف كنندگان بسيار باشند، مستحب است همين گونه عمل نمايد».
ب) مجلسي دوّم گفته است: «والطواف: اي سائر آداب الطواف او المطاف: إذا ضاق عن الطائفين[38]؛ مقصود از طواف در اين روايت، ساير آداب طواف و يا مطاف است در صورتي كه طواف كنندگان، در تنگنا قرار داشته باشند.» يعني مستحب است محل طواف را براي كساني كه طواف واجب انجام ميدهند واگذارند. البته در صورتي كه جمعيت انبوه باشد.
3 ـ چشم پوشي از سوابق برخي مجرمان
شيخ طوسي ميگويد: «محمّد بن الحسن الصفّار، عن محمّد بن الحسين بن ابي الخطاب، عن جعفر بن بشير و محمّد بن عبدالله بن هلال، عن العلاء بن رزين القلأ، عن محمّد بن مسلم قال: سألت ابا جعفر(علیه السلام) عن القائم ـ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ـ إذا قام بأي سيرة يسير في الناس؟ فقال: بسيرة ما سار به رسولالله حتي يظهر الإسلام، قلت: و ما كانت سيرة رسولالله(صلی الله علیه و آله)؟ قال: أبطل ما كان في الجاهلية، واستقبل الناس بالعدل و كذلك القائم ـ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ـ إذا قام، يبطل ما كان في الهدنة ممّا كان في أيدي الناس و يستقبل بهم العدل.؛[39] محمّد بن مسلم ميگويد: از امام باقر(علیه السلام) جويا شدم هرگاه قائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) دست به قيام بزند چگونه با مردم رفتار ميكند؟ حضرت فرمود: به همان روش پيامبراكرم، تا زماني كه حاكميت اسلام را ظاهر گرداند.عرض كردم: روش پيامبراكرم چگونه بوده؟ فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر آداب و رسوم جاهلي خط بطلان كشيد و با عدل و داد با مردم روبرو شد. همچنين آن گاه كه حضرت قائم ـ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ـ دست به قيام زند هر چه را در دوران صلح ـ شايد دوران غيبت امام زمان ـ انجام گرفته، ابطال ميگرداند و با مردم، به عدل و دادگري روبرو خواهد شد».
بررسي سند
اين روايت را شيخ طوسي، به دو طريق از محمّد بن حسن صفّار نقل ميكند.
أ ـ «شيخ ابوعبدالله و حسين بن عبيدالله و احمد بن عبدون، از احمد بن محمّد بن حسن بن وليد از پدر او».
ب ـ «ابوالحسين بن ابي جيد، از محمّد بن حسن بن وليد.»[40]
طريق شيخ طوسي به اين دو صحيح است؛ چنان كه آقاي خويي نيز بدان اشاره كرده است[41]؛ ولي بحث در رجال و روات بعد از صفّار ميباشد.
فقه الحديث
علاّمه مجلسي نكاتي را به اين شرح از اين روايت استفاده كرده است:
الف) همان گونه كه اسلام و پذيرش آن، براساس قاعده فقهي «الإسلام يجبّ ما قبله؛ اسلام، گذشته انسان را ناديده ميگيرد» ايمان نيز چنين است.
ب) اگر مؤمن پيش از قيام حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) معصيتي را مرتكب شده كه موجب حدّ يا تعزير باشد، حضرت پس از قيام، بر او اجراي حدّ يا تعزير نميكند. آن چه گفته شد در صورتي است كه حق خدا باشد، اما اگر حق مردم باشد، عدالت حضرت اقتضا ميكند آن حق را بازستانده و مسترد گرداند، مگر گفته شود حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) آن را از اموال خود ميپردازد.[42]
ج) «هدنه»، يعني دوران آرامش و صلح و آتش بس ميان مسلمانان و كفار و يا ميان دو دسته از جنگجويان، هر چند كفار نباشند.
4 ـ تخريب سقف مساجد
كليني در كافي آورده است: «علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن إبن أبي عمير، عن حمّاد بن عثمان، عن الحلبي، قال: سئل ابوعبدالله( عن المساجد المظلّله، أتكره الصلاة فيها؟ فقال: نعم، و لكن لا يضرّكم اليوم، و لو قد كان العدل، لرأيتم كيف يصنع في ذلك….؛[43]حلبي ميگويد: از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد: آيا نماز خواندن در مساجد سرپوشيده ـ مسقّف ـ كراهت دارد؟ فرمود: آري؛ ولي امروز ـ يعني پيش از قيام حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ـ اشكال ندارد؛ امّا آن روز كه حكومت عدل بپا شود، خواهيد ديد با اين گونه مساجد چه خواهد كرد ».
بررسي سند
در اين روايت هيچ گونه اشكال سندي وجود ندارد، مگر ابراهيم بن هاشم كه گفته شده: توثيق خاصي ندارد، هر چند مورد مدح و ستايش است. از اين رو، روايت را «حَسَن» مينامند، چنان كه علاّمه مجلسي نيز همين گونه تعبير كرده است[44]؛ ولي از ديدگاه ما، ابراهيم بن هاشم هيچ گونه مشكلي ندارد، زيرا اولاً: او فوق وثاقت است و اگر توثيق خاصي ندارد، بدين جهت است كه مقام و جايگاه برخي، بالاتر از اطلاق كلمه «ثقه» در حق آنان است.
ثانياً: وي توثيق عام دارد، زيرا علي بن ابراهيم در مقدمه تفسير، مشايخ خود را توثيق كرده و گفته است: «نحن ذاكرون و مخبرون بما ينتهي إلينا و رواه مشايخنا و ثقاتنا ….؛[45] ما در اين جا رواياتي را كه مشايخ و افراد مورد وثوق ما روايت كردهاند بيان ميكنيم».
اين توثيق عام، به توثيقات خاص ميانجامد يعني: يكايك راويان و اساتيد، در اين كتاب ثقهاند از جمله: ابراهيم بن هاشم كه يكي از آنان شمرده ميشود. بنابراين، روايت فوق از نظر سند هيچ گونه اشكالي ندارد.
دلالت
از ظاهر روايت برميآيد كه مسقّف كردن مسجد، خلاف ديدگاه شرع و نوعي سنّت شكني تلقّي شده و مورد كراهت شرع است؛ ولي هم اكنون مبارزه با اين سنّت شكني زمينه ندارد و نماز مؤمنان در اين گونه مساجد، بدون اشكال است؛ ولي به هنگام ظهور و برقراري عدل و مبارزه با سنّتشكني، درباره آن تصميم ديگري اتخاذ ميشود. نمونه آن، روايت صحيح ديگري است كه از امام باقر(علیه السلام) به همين مضمون وارد شده است:
«اوّل ما يبدأ به قائمنا سقوف المساجد فيكسرها، و يأمر بها فيجعل عريشاً كعريش موسي؛[46] نخستين عملي كه حضرت قائم ـ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ـ به آن، آغاز به كار ميكند، سقف مساجد است كه آنها را ويران ميسازد و سقفهايي مانند سايبان موسي(علیه السلام) بر آنها قرار خواهد داد»«عريش» سايباني است كه براي محافظت از سرما و گرما ميسازند به نقل از طريحي: عريش را از ليف خرما ميسازند و تا پايان فصل خرما در آن به سر ميبرند.[47]شايد تخريب سقفهاي مساجد بدين دليل باشد كه مساجد، پيش از ظهور امام(علیه السلام) از حالت سادگي بيرون آمده و جنبه تشريفاتي به خود ميگيرد.
برداشت فقهي
اين روايت و مانند آن، حمل بر استحباب شدهاند، زيرا عدم وجود مانع و حايل بين نمازگزار و بين آسمان، مستحب است و نبودن حايل، يكي از اسباب قبولي نماز و استجابت دعا به شمار ميآيد.
5 ـ مساجد و تزيينات و تصاوير
كليني روايت كرده است: «الحسن بن علي العلوي، عن سهل بن جمهور، عن عبدالعظيم بن عبدالله العلوي، عن الحسين العرني، عن عمرو بن جميع، قال: سألت ابا جعفر(علیه السلام) عن الصلاة في المساجد المصوّرة. [48] … عمرو بن جميع ميگويد: از امام باقر(علیه السلام) در مورد نماز خواندن در مسجدهايي كه با عكس، تزيين شده پرسيدم، فرمود: من آن را نميپسندم؛ ولي امروز به شما زياني نميرساند و اگر حكومت عدل و داد به پا گردد، خواهيد ديد كه با اين قبيل امور چگونه برخورد خواهد شد.»
بررسي سند
علاّمه مجلسي در شرح كافي و تهذيب، اين روايت را تضعيف كرده.[49] شايد علت ضعف سند، وجود افرادي باشد كه از توثيق برخوردار نيستند و هيچ گونه سخني پيرامون آنان در كتب رجال نيامده و به اصطلاح، مهمل هستند.بعضي ديگر، مانند عمرو بن جميع اَزْدي، تضعيف شده و اگر وي همان عمرو بن جميع عبدي باشد، نيز مجهول است[50]؛ ولي در اين مورد كه فقها[51] به استناد اين روايت و ديگر روايات، فتوا به كراهت نقش و نگار در مساجد دادهاند، ميتوان پيبرد كه روايتِ مزبور، مورد اعتماد و عمل آنان بوده است. البته امكان دارد گفته شود: اين عمل فقهاي شيعه، بر مبناي تسامح در ادله سنن است و بگوئيم شامل مكروهات نيز ميشود.
6 ـ به زانو درآوردن حكومتِ ستم پيشگان
«قال رسولالله(صلی الله علیه و آله) «… فيجتمع الناس إليه كالطير الواردة المتفرّقة حتي يجتمع اليه ثلثمائة و أربعة عشر رجلا. فيهم نسوة، فيظهر علي كل جبّار و ابن جبّار و يظهر من العدل ما يتمنّي له الأحياء أمواتهم ….؛[52] … مردم همانند كبوتران پراكنده و از راه رسيده، گِرد [حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف)] جمع ميشوند، تا اين كه سيصد و چهارده تن مرد و تعداد اندكي از زنان نيز در جمع آنان حضور به هم ميرسانند. سپس بر هر ستمگر و ستمگر زادهاي چيره ميگردد و چنان عدالتي را گسترش ميدهد كه زندگان. آرزو ميكنند مردگانشان زنده شوند و اين عدالت را ببينند ».
بررسي سند
هر چند روايات بسياري از فريقين به اين مضمون رسيده و نيازي به بررسي سند ندارد؛ ولي از نظر فنّي، ليث بن ابيسليم در طريق اين روايت است كه از ديدگاه اهل سنّت، روايات را به هم ميآميزد و بعضي، او را تضعيف كردهاند.[53]اما ديگر افراد موجود در سند، همگي براساس ديدگاه آنان ثقهاند و البته «تدليس» در نظر اهل سنّت، چندان نقطه ضعفي شمرده نشده است. چنان كه ابن عماد حنبلي در بيان شرح حال سليمان بن مهران اعمش به گونهاي مشروح به اين بحث پرداخته است[54]. از سويي او، در زمره رجال بخاري است كه اين خود، نقطه قوّتي براي راوي ـ از نظر بعضي اهل سنّت ـ شمرده ميشود. بنابراين، بعيد نيست اشكال ضعف سند نيز برطرف شود؛ ولي عدد سيصد و چهارده تن، با رواياتِ ديگر، چندان سازشي ندارد و از نظر ما او مجهول است چنانچه شيخ طوسي به آن اشاره كرده[55] ولي مرحوم وحيد بهبهاني او را تقويت و تأييد ميكند.[56]
نتيجه:
در خاتمه بحث مجدداً سخن خود را تكرار ميكنيم كه: هيچ گونه شك و ترديدي نيست حكومت حضرت بقيّةاللهالأعظم، تجسّم عدل و داد و نابودي ظلم و بيدادگري است و رواياتِ بسيار غيرقابل شمارشي به اين موضوع اشاره ـ بلكه تصريح ـ دارد.ما در اين جا تنها به چند نمونه روايت از جلوههاي عدالتِ اين دولت كريمه اشاره كرديم و با نقد و بررسي سندي به تمام آنچه گفته شده و يا ميشود، از آن روايات به دفاع پرداختيم تا براي مدّعيان تخصص، كه متأسفانه با نداشتن هر گونه تعهد و تخصص، بر اين گونه روايات اشكال وارد ميكنند، سخني باقي نماند.
پی نوشت ها:
[1].بحارالانوار، ج 4، ص 223.
[2].همان، ج 72، ص 36 به نقل از كافي، ج 2، ص 146.
[3].بحارالانوار، ج 72، ص 39 به نقل از كافي، ج 2، ص 147.
[4].همان، ج 69، ص 402.
[5].همان، ج 65، ص 142 به نقل از اختصاص، ص 259.
[6].همان، ج 68، ص 276.
[7].همان، ج 53، ص 173.
[8].همان، ج 51، ص 110.
[9].همان، ج51، ص 120.
[10].همان، ج 52، ص 310.
[11].همان، ج 52، ص 244.
[12].بحارالانوار، ج 52، ص 269.
[13].كمالالدين، ص 372؛ بحارالانوار، ج 52، ص 322.
[14].تفسير عياشي، ج 1، ص 66؛ بحارالانوار، ج 52، ص 224.
[15].الذريعة الي تصانيف الشيعه، ج 4، ص 294.
[16].فتن، ابن حماد، ص 98؛ عقدالدرر، ص 36؛ ملاحم سيّد بن طاووس، ص 68.
[17].القولالمختصر، ص 52.
[18].سير اعلامالنبلاء 10: ص 600 ـ 597.
[19].همان.
[20].مستدركات، علمالرجال، ج 8، ص 85.
[21].ارشاد شيخ مفيد، چاپ بصيرتي 7 ص 365؛ بحارالانوار، ج 52، ص 338.
[22].معجم رجالالحديث خويي، ج 12، ص 97.
[23].همان.
[24].همان.
[25].تنقيحالمقال، ج 2، ص 254.
[26].معجم رجالالحديث خويي، ج 11، ص 154.
[27].كافي، ج 4، ص 427
[28].تهذيب، ج 9، ص 204، ذيل ح 812.
[29].استبصار، ج 3، ص 28، ذيل ح 90.
[30].كمالالدين، ص 76.
[31].العدة في اصول الفقه، ج1، ص151، چاپخانه ستاره.
[32].معجم رجالالحديث خويي، ج 2، ص 356.
[33].اختيار معرفةالرجال، ص 413.
[34].من لا يحضرهالفقيه، ج 2، ص 310.
[35].الذريعة الي تصانيفالشيعة، ج 3، ص 148.
[36].مستدركالوسائل (الخاتمة)، ج 22، ص 6.
[37].روضةالمتقين، ج 5، ص 222.
[38].مرآةالعقول، ج 18، ص 67.
[39].تهذيب، ج 6، صص 154 و 270.
[40].استبصار، ج 4، ص 325.
[41].معجم رجالالحديث خويي، ج 15، ص 250.
[42].ملاذالأخيار، ج 9، ص 41.
[43].كافي، ج 3، ص 368؛ بحارالانوار، ج 52، ص 374.
[44].مرآةالعقول، ج 15، ص 245.
[45].تفسير قمي(مقدمه)، ص 4.
[46].من لا يحضرهالفقيه، ج 1، ص 153
[47].مجمعالبحرين، ج 3، ص 453، ماده عَرَش.
[48].كافي، ج 3، ص 369؛ تهذيبالأخبار، ج 3، ص 259
[49].مرآةالعقول، ج 15، ص 245؛ ملاذاالأخيار، ج 5، ص 490.
[50].معجم رجالالحديث خويي، ج 13، ص 82.
[51].وسائلالشيعة، ج 5، ص 215.
[52].مجمعالزوائد، ج 7، ص 315
[53].تهذيبالتهذيب، ج 8، ص 418.
[54].شذرات الذهب 1: 221 (دارالفكر)
[55].معجم رجال الحديث، ج14، ص139؛ قاموس الرجال، ج8، ص621.
[56].تنقيح المقال، ج2، ص44، چاپ سنگي.
برگرفته از کتاب تا ظهور