مقدمه :
درباره غيبت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از وجود مبارك پيامبراكرم(صلی الله علیه و آله) و ائمه طاهرين(علیهم السلام) روايات فراواني وارد شده است. برخي از اين روايات در مورد وقوع غيبت است، چنان كه فرمودهاند: «قائم داراي غيبتي بس طولاني خواهد بود.»[1] دستهاي از آنها، طولاني بودن مدّت غيبت را مطرح كردهاند.[2] در بعضي از آنها نيز، براي غيبت، حكمتها و فوائدي مطرح شده است، هر چند فلسفه اصلي آن، ظاهراً بيان نگرديده است. به گونهاي كه فرمودهاند: «ما، اجازه فاش ساختن علّت غيبت را نداريم.» بنابراين مشخّص ميشود غيبت، علّت حكيمانهاي دارد، چرا كه خداوند حكيم، هرگز كار بيهوده انجام نميدهد،[3] هر چند در روايات به آن تصريح نشده است. و دستهاي از اين روايات نيز شرايط و اوضاع پيش از ظهور را مطرح كردهاند و ….
يكي از مباحث مهم در موضوع مهدويّت، بحث غيبت است. عالمان و فقيهاني مانند ثقةالاسلام كليني، شيخ صدوق، شيخ طبرسي، نيلي، علاّمه مجلسي،… تعليلهايي آوردهاند كه بعضي از آنها، در خود روايات و برخي، از استظهارات شخصي آنها است. كه در لابهلاي اين روايات، به نكاتي مانند كيفيت بهرهمندي و استفاده مردم از وجود مقدّس حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در دوران غيبت، اشاره ميكنند و مواردي را درباره تشبيه غيبت حضرت، به خورشيد پشتِ ابر دارند كه ما اين بحث را پس از بررسي علل غيبت، بيان خواهيم كرد.
در اين نوشتار، سعي داريم ابتدا، روايات مربوط به سبب غيبت را بيان كنيم، سپس آنها را از نظر سندي و دلالي بررسي كرده و در پايان نتيجه بگيريم. بنابراين، بحث را در سه مرحله پي ميگيريم.
مرحله نخست: علل غيبت در روايات
در روايات، به سببهاي مختلفي اشاره شده كه ميتوان آنها را به هشت دسته، تقسيم كرد:
نخست ـ اجراي شيوه پيامبران(علیه السلام) در مورد حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف)؛
دوم ـ خدا نميخواهد كه امام، در ميان قومِ ستمگر باشد؛
سوم ـ آگاه ساختن مردم؛
چهارم ـ آزمونِ مردم؛
پنجم ـ بيم و ترس از كشته شدن؛
ششم ـ تحت بيعت هيچ حاكمي نباشد؛
هفتم ـ خالي شدن صُلبهاي كافران از مؤمنان؛
هشتم ـ راز غيبت مشخّص نيست و تنها خدا از آن آگاه است؛
دسته نخست ـ اجراي شيوه پيامبران(علیه السلام) در مورد حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
1.«حَدَّثَنا المظفَّرِ بنُ جعفر بن المظّفر العَلَوي، قالَ حَدَّثَنا جَعفَرُ بنُ مَسعود وَحَيْدَرُ بن محمّد السَّمَرقَندي، جميعاً، قالا: حَدَّثَنا مُحَمَّد بنُ مسعود، قالَ: حَدَّثَنا جَبرئيل بنُ أحمَدَ، عن موسَي بنِ جعفر البَغداديّ، قال: حدّثَني الحَسَنُ بنُ محمّد الصَّيَرَفيُّ، عَنْ حَنانَ بنِ سَدير، عَنْ أبيهِ، عَنْ أبي عبدالله(علیه السلام)، قال: إنَّ لِلقائِمِ مِنّا غَيبةً يطولُ أمَدُها. فقلتُ لَهُ: وَ لِمَ ذاكَ[4]، يابنَ رسولِ الله؟ قال: إنَّ[5] اللهَ عَزَّوَجَلَّ أبي إلاّ اَنْ يَجري فيه سُنَنُ الأنبياء(صلی الله علیه و آله) في غَيَباتِهِم، وَ إنَّهُ لابُدَّ لَهُ ـ يا سَديرُ ـ مِن إستيفاءِ مُدَدِ غَيباتِهِم. قالَ اللهُ عَزَّوَجَل: لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَن طَبَق[6] اَي سُنَنا عَلي مَنْ كانَ قَبلَكُم[7]؛ حنّان بن سدير، از پدرش، از امام صادق(علیه السلام) روايت ميكند كه فرمود: قائم ما، داراي غيبتي بس طولاني خواهد بود. عرض كردم: اي فرزند رسول خدا چرا اين اندازه طولاني؟ فرمود: خداي عزّوجلّ، ميخواهد در مورد او، شيوههاي ديگر پيامبران را در غيبتهايشان جاري سازد. اي سدير! قهراً مدّت غيبتهاي آنها به سرآيد. خداي عزّوجل فرمود: (همه شما پيوسته از حالي به حال ديگر منتقل ميشويد) يعني، شيوههاي پيشينيان، درباره او جاري خواهد بود». روايات ديگري به اين مضمون وارد شده كه در ادامه مبحث، بدانها اشاره ميشود.
دسته دوم ـ خدا نميخواهد امام، در ميان قومِ ستمگر باشد
1.«العطار، عن أبيه، عن الأشعري، عن أحمد بن الحسين بن عمر، عن محمّد بن عبدالله، عن مروان الأنباري[8]، قال: خرج مِن أبي جعفر(علیه السلام): إنَّ اللهَ إذا كَرِهَ لَنا جِوارَ قوم نَزَعنا مِنْ بينِ أظهُرِهِم[9]؛ مروان انباري ميگويد: از امام باقر(علیه السلام) پيامي ]با اين عبارت [صادر گشت: خداوند، اگر ناخرسند باشد كه ما، در مجاورتِ دستهاي از مردم زندگي كنيم، ما را از ميان آنها بيرون ميبرد».
2.«محمّد بنِ يحيي، عن جعفرِ بنِ محمّد، عَن أحمَدَ بنِ الحسينِ، عَنْ محمّد بنِ عبداللهِ، عَنْ محمّد بنِ الفَرَجِ[10]؛ قال: كَتَبَ إلَي أبو جعفر(علیه السلام): إذا غَضِبَ اللهُ تَباركَ وَ تَعالي عَلي خَلقِهِ نَحّانا عَنْ جَوارِهِم؛ محمد بن فرج ميگويد: امام جواد(علیه السلام)به من نوشت: هنگامي كه خداي تبارك و تعالي، بر آفريدههايش خشم كند، ما را از ميانشان دور ميسازد.»[11]
دسته سوم ـ خشم خدا و آگاه ساختن مردم
1.در حديث محمد بن الفرج: خشم خدا، به جهت هشدار و آگاه ساختن مردم است تا قدرشناس باشند.» علامه مجلسي ميفرمايد: غائب شدن امام نتيجه خشم خدا بر اكثر بندگانش ميباشد.[12]
دسته چهارم ـ آزمون مردم
1.«حَدَّثنا مُحَمّدُ بنُ الحَسَنِ بنِ الوليد، قال: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ الحَسنِ الصَّفّار، عَنْ أحمَدَ بن الحُسينِ، عَنْ عُثمانَ بنِ عيسي، عَنْ خالِدِ بنِ نَجيح، عَنْ زُرارة بنِ أعْيَنَ، قال: سَمِعتُ الصادِقَ جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّد(صلی الله علیه و آله) يَقُولُ: إنَّ للقائمِ غَيبَةٌ … ثُمَّ قال: وَ هُوَ المُنتَظَرُ الّذي يَشُكُّ النّاسُ في وِلادَتِهِ. فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: إذا ماتَ أبُوهُ، ماتَ و لا عَقِبَ لَهُ. وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: قَد وُلِدَ قَبْلَ وَفاةِ أَبيهِ بِسَنَتَينِ؛ لاِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ يُحِبُّ أنْ يَمْتَحِنَ خَلْقَهُ فَعِنْدَ ذلك يرتاب المُبْطلُونَ[13]؛ زرارة بنأعين ميگويد: از امام صادق(علیه السلام) شنيدم ميفرمود: قائم داراي غيبتي خواهد بود. سپس فرمود: او، منتظري است كه مردم در ولادتاش به شكّ و ترديد ميافتند. بعضي ميگويند: زماني كه پدرش (امام حسن عسكري(علیه السلام)) رحلت كرد، فرزندي از خود به جاي ننهاد و برخي ميگويند: دو سال قبل از وفات پدرش؛ متولّد شده است، زيرا خداي عزّوجلّ دوست دارد آفريدگانش را در بوته آزمون قرار دهد و در اين هنگام، باطل گرايان، گرفتار شك و ترديد خواهند شد». اين حديث و احاديث ديگر[14] علّت غيبت را، آزمونِ مردم دانستهاند كه مطابق با آيات خداوند و آموزههاي ديني است. بررسي اين موضوع را همچنان كه در ابتدا اشاره كرديم، به محل خود موكول ميكنيم.
دسته پنجم ـ بيم و ترس از كشته شدن
1.«حَدَّثَنا مُحَمّدُ بنُ علي ما جِيلْوَيْه عَنْ أبيهِ، عن ابيه أحمَد بنِ أبي عبداللهِ البَرقي، عَنْ مُحَمّدِ بنِ أبي عُمير، عن أبان و غيره، عنْ أبي عبدالله( قالَ: قال رَسولُالله(صلی الله علیه و آله): لابُدَّ لِلْغَلامِ مِنْ غيبة. فقيل لَهُ: وَ لِمَ يا رَسولَاللهِ؟ قال: يَخافُ القَتلَ[15]؛ أبان و ديگران، از امام صادق(علیه السلام) نقل ميكنند كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: آن نوجوان (اشاره به امام مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف)) قهراً داراي غيبتي خواهد بود. عرض كردند: اي رسول خدا! براي چه غيبت ميكند؟ فرمود: از كشته شدن بيمناك است».
2.«إبنُ عَبدوُس، عَنْ ابنِ قتيبه، عَن حَمدانَ بنِ سُلَيمانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بنِ الحُسَينِ،عن ابنِ محبوب، عَنْ علي بنِ رِئاب، عن زرارة، قال: سَمِعْتُ ابا جعفر(علیه السلام) يَقوُلُ: إنَّ لِلقائمِ[16]غيبةً قَبلَ ظُهورِهِ. قُلتُ: وَ لِمَ؟. قال:يَخاف ـ وَ أوْمَأَ بِيَدِهِ الي بَطنِهِ ـ. قالَ زَرارةُ: يعني القَتلَ[17]؛زراره ميگويد: از امام باقر(علیه السلام) شنيدم ميفرمود: قائم ما قبل از ظهورش، داراي غيبتي خواهد بود. گفتم: براي چه؟ فرمود: «بيمناك است ـ و با دست، به شكم خود اشاره كرد ـ. زراره ميگويد: مقصودِ حضرت، بيم از كشته شدن است».
حديث مزبور در كتاب غيبت نعماني[18]، به طريق ديگر، از «زراره» از امام صادق(علیه السلام) نقل شده و نيز احاديث زيادي[19] در ارتباط با اين موضوع وجود دارد كه ما به جهت اختصار از بيان آنها صرفنظر كرديم.در اين مرحله صرفاً، به معرفي ديدگاههاي گوناگون در مورد علت غيبت ميپردازيم. انديشمنداني مانند شيخ طوسي، بحث مفصّلي در تأييد اين موضوع دارند كه در مرحله بحث و بررسيهاي دلالي، به آنها اشاره خواهيم كرد.
دسته ششم ـ تحت بيعت هيچ حاكمي نباشد
1.«الطبرسي عن الكليني، عن إسحاق بن يعقوب، أنَّه ورد عليه من الناحية المقدّسة علي يد محمّد بن عثمان: و أمّا عِلَّةُ ما وَقَعَ مِنَ الغَيْبَةِ. فَاِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولَ: يا أَيُّهَا الَّذينَ أمنُوا لا تَسأَلُوا عَنْ أشياء إنْ تُبدَ لكُم تَسُؤكُم[20] إنّه لم يكن أحدٌ مِن آبائي إلاّ وقعتْ في عنقه بيعةٌ لطاغية زمانه و إِنّي أَخرُجُ حينَ أَخرُجُ وَ لا بَيعَةَ لاِحَد مِن الطَّواغيتِ في عُنُقي…[21]؛ طبرسي از كليني(ره) و او نيز از اسحاق بن يعقوب نقل ميكند كه: از ناحيه مقدّس امام عصر(عجل الله تعلی فرجه الشریف) توسط محمّد بن عثمان، پيامي بدين مضمون وارد شد: و امّا علّت وقوع غيبت، اين است كه خداي عزّوجلّ ميفرمايد: اي كساني كه ايمان آوردهايد! از اموري كه اگر براي شما آشكار گردد، شما را نگران ميكند پرس و جو مكنيد. پدرانم، همه از سركشان زمانه خود، بيعتي به گردن داشتند، امّا آن گاه كه من دست به قيام بزنم، بيعت هيچ ظالم سركشي را به گردن نخواهم داشت».
2.«مُحمَّدُ بنِ يحيي، عَنْ أَحمَدَ بنِ مُحمَّد، عَنِ الحُسَينِ بنِ سَعيد، عَنْ إبنِ أبي عُمَيْر، عَنْ هِشامِ بنِ سالِم، عَنْ أبي عَبدِاللهِ(علیه السلام) قالَ: يَقُومُ القائمُ وَ لَيسَ لاِحَد في عُنَقِهِ عَهْدٌ وَ لا عَقدٌ وَلا بَيْعَةٌ[22]؛ هشام بن سالم، از امام صادق(علیه السلام) نقل كند كه فرمود: قائم، دست به قيام ميزند و پيمان و قرار داد و بيعتي از هيچ كس به گردن نخواهد داشت.».عهد و عقد و بيعت از نظر معنا با هم متقارب و نزديكاند و گويي يكديگر را تأكيد ميكنند. احتمال دارد مقصود از عهد، وعده با خلفاي جور باشد. بدين معنا كه موقعيّت آنها را رعايت كند. يا منظور، ولايت عهدي است، همانند امام رضا(علیه السلام) و مقصود از عقد، پيمان، مصالحه و آتشبس باشد، همانند امام حسن(علیه السلام) و مراد از بيعت، اقرار و اعتراف ظاهري به خلافت غير باشد[23].
اين موضوع، در احاديث زيادي مطرح گرديده به گونهاي كه شيخ صدوق در كمالالدين باب چهل و چهار (علةالغيبة) يازده حديث نقل كرده، كه پنج حديث نخست را (از 1 تا 5) به اين موضوع اختصاص داده است.
دسته هفتم ـ خالي شدن صُلبهاي كافران از مؤمنان
1.«إبنُ مَسرور، عَنْ ابنِ عامر، عن عبدالله بن عامر،عَنْ ابنِ أبي عُمَير، عَمَّنْ ذكره، عن أبي عبدِاللهِ(علیه السلام) قالَ: قُلتُ لَهُ: ما بال أميرالمؤمنينَ(علیه السلام) لَمْ يُقاتِل مُخالِفيهِ فِي الأَوَّلِ؟ قالَ: لآيَة في كِتابِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ (لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوْا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِيماً)[24] قالَ: قُلتُ: وَ ما يَعني بِتزاويلِهِم؟ قالَ: وَدائِعُ مُؤمنين في اصلاًبِ قَوم كافِرينَ، وَ كَذالِكَ القائم، لَنْ يَظْهَر أبَداً حَتّي تَخرُجَ وَدائَعُ الله عَزَّوَجَلَّ، فَإذا خَرَجَتْ ظَهَر عَلي مَنْ ظَهَرَ مِنْ أَعداءِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَقَتَلَهُمْ[25]؛ ابن ابي عمير، با واسطهاي از امام صادق(علیه السلام) نقل ميكند و ميگويد: از آن حضرت پرسيدم: چرا اميرمؤمنان در آغاز كار، با مخالفان خود كارزار و جنگ نكرده است؟ فرمود: به جهت آيهاي كه در كتاب خداي عزّوجلّ آمده كه اگر مؤمنان و كفّار (در مكّه) از يكديگر جدا ميشدند، كافران را عذابي دردناك ميچشانديم وي ميگويد: عرض كردم: مقصود از «تزاويلهم» چيست؟ فرمود: مقصود نطفههاي مؤمناني است كه در صُلبهاي كافران به وديعه نهاده شدهاند. [حضرت ]قائم نيز تا زماني كه وديعههاي خداي عزّوجل آشكار نگشته، ظهور نخواهد كرد. بنابراين، هنگامي كه مؤمنان از صلبهاي كافران، آشكار شدند، او نيز ظهور ميكند و بر دشمنان خداي عزّوجلّ غلبه مييابد و آنان را به هلاكت ميرساند». شيخ صدوق، در كتاب عللالشرايع[26] اين روايت را به سندي ديگر از ابراهيم كرخي، از امام صادق(علیه السلام) نقل كرده است.
دسته هشتم ـ راز غيبت مشخص نيست و تنها خدا از آن آگاه است
1.«إبنُ عَبدُوس، عَنْ ابن قُتَيبَة، عَن حَمدان بنِ سليمانَ، عن حمدَ بنِ عبدِاللهِ بنِ جَعفَر المَدائِنيَّ، عَنْ عَبدِاللهِ بنِ الفَضْلِ الهاشِميِّ، قالَ: سَمِعتُ الصادِقَ جَعفَربنَ محمد(صلی الله علیه و آله) يَقُولُ: إِنّ لِصاحِبِ هذا الأَمْرِ غَيبَةً لابُدَّ مِنها يَرتابُ فيها كُلُّ مُبطِل. فَقُلْتُ لَهُ: وَ لِمَ جُعِلْتُ فِداكَ؟ قالَ: لاِمْر لَمْ يُؤْذَنْ لَنا في كَشْفِهِ لَكُم. قُلتُ: فَما وَجهُ الحِكْمَةِ في غَيبَتِهِ؟ فقالَ: وَجْهُ الحِكمَةِ في غَيبَتِهِ وَجْه الحِكمَةِ في غَيَباتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ اللهِ تَعالي ذِكرُهُ. إِنَّ وَجْهَ الحِكْمَةِ في ذلِكَ لا يَنْكَشِفُ الاّ بَعدَ ظُهُورِهِ كَما لا يَنْكَشِفُ وَجْهُ الحِكْمَةِ فيما أَتاهُ الخِضرُمِن خَرْقِ السَّفينةِ، وَ قَتْلِ الغُلامِ، وِ إقامَةِ الجِدار ـ لِمُوسي الي وَقتَ إفتِراقِهِما. يَابنَ الفَضلِ! إنَّ هَذا الاَمرَ أَمْرٌ مِنْ أمرِ اللهِ وَ سِرٌّ من سرّ اللهِ و غَيبٌ مِنْ غَيبِ اللهِ وَ متي عَلِمنا أَنَّهُ عَزَّوَجَلَّ حكيمٌ، صَدَّقنا بِأَنَّ أفعالَهُ كُلَّها حِكمَةٌ، وَ إنْ كانَ وَجْهُها غَيرَ مُنكَشَف لنا[27]؛ عبداللهبن فضل هاشمي ميگويد: از امام صادق جعفربن محمّد(صلی الله علیه و آله) شنيدم ميفرمود: صاحب الأمر قهراً داراي غيبتي خواهد بود. و هر باطلگرايي، در آن، به شكّ و ترديد خواهد افتاد.
عرض كردم: فدايت شوم! براي چه؟ فرمود: بدين جهت كه به ما اجازه داده نشده آن را براي شما فاش سازيم. عرض كردم: چه حكمتي در غيبت او است؟ فرمود: راز غيبت او، همان حكمتي است كه در غيبت حجّتهاي الهي قبل از او بوده است. راز غيبت او پس از ظهورش آشكار خواهد گشت همچنان كه راز كارهاي حضرت خضر(علیه السلام) ـ در خصوص شكستن كشتي و كشتن پسربچه و مرمّت ديوار ـ تا زمان جدايي آن دو، براي حضرت موسي فاش نگشت.
اي پسر فضل! امر [ظهور حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف)] از امور الهي و رازي از اسرار خدا و غيبتي از غيبتهاي پروردگار است و از آنجا كه ميدانيم خداي، عزّوجلّ، حكيم است، تصديق ميكنيم تمام كارهاي او نيز براساس حكمت است هر چند راز آن براي ما آشكار نباشد». تا اين جا، كوشيديم نمونهاي از روايات رسيده در مورد علل و اسباب غيبت را، دستهبندي و معرفي كنيم. و به خواست خدا در جاي خود بحث خواهيم كرد كه آيا اين علّتها را به عنوان علّت، ميپذيريم يا خير؟ در صورت پذيرفتن، آيا هر كدام از آنها، علّت تامّ هستند يا ناقص؟ يعني وجودشان براي وجود معلول، لازم و كافي است و وجود معلول، به چيز ديگري غير از آنها، توقّف ندارد؟ يا بودن و وجودشان براي وجود معلول، لازم است. امّا كافي نيست؟ و يا هيچ كدام به عنوان علّت مطرح نيستند؟
مرحله دوم: بررسي سندي و دلالي روايات
در اين مرحله، چهار محور مورد نظر است:
اوّلين محور. نخستين مدرك و كتابي كه روايت را نقل كرده است؛
محور دوم. بررسي سندي حديث؛
محور سوم. شواهدي از روايات ديگر بر صدق روايت مورد نظر در صورتي كه از لحاظ سند، دليل كافي نداشته باشيم؛ يعني، اگر روايت، مشكل سندي داشته باشد، آن را كنار نمينهيم؛ بلكه براي جبران ضعف سندش، شواهد صدق و مؤيّدات ديگري را از روايات ائمه طاهرين(علیه السلام) بيان ميكنيم؛
محور چهارم. بررسي دلالي روايت
بررسي نخستين روايت: اجراي شيوه پيامبران(علیهم السلام) در مورد حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
«حدثنا المظفر بن جعفر العلوي، قال: حدثنا جعفر بن مسعود و حيدر بن محمد السمرقندي جميعاً قالا: حدثنا محمد بن مسعود، قال حدثنا جبرئيل بن احمد عن موسي بن جعفر البغدادي، قال: حدثني الحسن بن محمد الصيرفي عن حنان بن سدير عن أبيه: عن أبي عبدالله[28] قال: إنَّ للقائم منّا غيبة يطول أمدها. فقلت: وَ لِمَ ذاك يابن رسولالله؟ قال: إِنَّ الله عزَّوَجَلَّ أَبي إلاّ أنْ يجري فيه سنن الأنبياء في غيباتهم؛ قائم ما داراي غيبتي است كه به طول ميانجامد. راوي ميگويد: اي فرزند رسول خدا چرا به طول ميانجامد؟ فرمود: خداي عزّوجل به يقين سنّتهاي پيامبران در غيبتهايشان را در مورد وي جاري خواهد ساخت.
محور نخست. نخستين مدرك و كتابي كه به نقل اين روايت پرداخته، كتاب كمالالدين و نيز كتاب عللالشرايع است. هر كس كه اين روايت را نقل نموده، يا از علل و يا از كمال، روايت كرده و يا طريق نقل وي به اين كتب منتهي ميشود. اندك تفاوت ميان سند حديث مذكور در كتابهاي عللالشرايع و كمالالدين بدين قرار است:در سند كمالالدين بعد از «العلوي»، «السمرقندي» اضافه كرده، و «جعفر بن محمد بن مسعود» را به جاي «جعفر بن مسعود» آورده است.علّت اين كه شيخ صدوق در دو كتاب خود روايت را از دو نفر، جعفر بن مسعود و جعفر بن محمد نقل ميكند، براي تأكيد مطلب و تعدّد طريق است تا اگر يكي از راويان، مشكل توثيق دارد، ديگري، آن مشكل را نداشته باشد و در نتيجه، در توثيقِ سند، خللي وارد نگردد.
محور دوم. بررسي سند
1.مظفربن جعفر علوي: مظفّر، يكي از اساتيد شيخ صدوق(ره) است. آيتالله خويي[29] و محقّق شوشتري[30]در مورد وي ساكتاند. و تنها به ذكر نام او اكتفا ميكنند؛ ولي مامقاني، در مورد وي نظر ميدهد و ميگويد: در اين كه مظفّر بن جعفر، شيعه است. شك و شبههاي نيست، از سويي وي استاد اجازه شيخ صدوق است. همين موضوع، ما را از توثيق او، بينياز ميسازد از اين رو، حكم ثقه را دارد.[31]
بنابراين، مامقاني، ابتدا، با بيان شيعه بودن راوي (مظفّر)، ميخواهد حَسَن بودنِ ايشان را ثابت كند و سپس مبناي خود را در وثاقت راوي بيان ميكند و ميگويد: راوي، استاد اجازه صدوق است و اين رتبه را دليل بر وثاقت او ميداند. با اين بيان، اگر مبناي مامقاني را بپذيريم، اين راوي (مظفر)، ثقه است و حديث، از ناحيه وي مشكل سندي ندارد. هر چند در تعبير ايشان (بحكم الثقه) تأمل است.
2.جعفربن مسعود:در سند كتاب عللالشرايع، اين نام بيان شده؛ ولي در كتابهاي رجالي، نامي از او به ميان نيامده است. اگر چنين باشد، سند، داراي مشكل خواهد بود؛ امّا در سند كتاب كمالالدين بعد از نام «جعفر»، «بن محمّد» آمده است. و شيخ طوسي ميگويد: اين شخص (جعفر بن محمد بن مسعود) فاضل است و در وجيزه[32] و بلغه گفتهاند: «وي ممدوح است».مامقاني، با ملاحظه سه مطلب فوقالذكر، اظهار نظر كرده و ميگويد: اين شخص، از حسان به شمار ميآيد و روايتاش، روايتِ حَسَن است.[33] آقاي خويي، «جعفر بن محمّد بن مسعود» را به «جعفر بن معروف» برميگرداند.[34] اگر چنين باشد، بايد وثاقت آن شخص را مورد بررسي قرار دهيم. تا اين جا، تقريباً براساس برخي مباني، مشكل سندي نداريم؛ ولي اگر نتوانستيم وثاقت و عدالت جعفر بن محمّد بن مسعود را ثابت كنيم، در طريق حديث، شخص ديگري به نام «حيدر بن محمّد السمرقندي» نيز وجود دارد كه در عرض او است و روايت، از اين دو نفر نقل شده و به اصطلاح، داراي دو طريق است
3.حيدربن محمّد سمرقندي :شيخ طوسي ميگويد: اين شخص، جليلالقدر و فاضل است. همچنين نام وي را در دو جا، يكي، در كتاب فهرست خود كه ميگويد: فاضل و جليلالقدر است[35] و ديگري در كتاب رجالاش كه ميگويد: عالم و جليلالقدر است[36] نقل نموده و علاّمه، در بخشِ نخستِ خلاصةالأقوال[37] ميگويد: عالم و جليلالقدر و ثقه است. مامقاني، با جمع بين اين دو سخن ميگويد: اين شخص، ثقه است.[38]
آقاي خويي، سخن خود را با احتياط مطرح ميكند و ميگويد: در حسَن بودن و جلالت اين شخص [حيدر بن محمّد]، اشكالي وجود ندارد و در اين مورد، گفته شيخ طوسي كه فرمود: وي فاضل و جليلالقدر يا عالم و فاضل است، كفايت ميكند و مقام والاي او را به دست ميآوريم، امّا نميتوانيم با اين گفته، وثاقت وي را ثابت كنيم. از سويي، پيش از علاّمه و ابن داود نيز به كسي كه ايشان را ثقه بداند دست نيافتيم و شايد اين دو تن برداشتي اشتباه از سخن شيخ طوسي كردهاند، كه گفته بود: حيدر بن محمّد شخصيتي جليلالقدر است. او، سپس ميگويد: اين تعبير نيز بعيد نيست.[39]
4.محمّدبن مسعود (ابوالنضر)[40]:وي، صاحب تفسير عيّاشي است و در آغاز، از علماي اهل سنّت به شمار ميآمد؛ ولي شيعه شد و خدمات زيادي به مذهب شيعه نمود. نجاشي ميگويد: او [محمّد بن مسعود]ثقه، راستگو و يكي از شخصيّتهاي برجسته اين طايفه است. ابتدا، پيرو مذهب اهل سنّت و از احاديث عامّه زياد شنيده بود، آن گاه مستبصر شد و مذهب شيعه را پذيرفت.[41]
شيخ طوسي ميگويد: او، فردي جليلالقدر بود و روايات و اخبار فراواني را ميدانست و بصيرت و آشنايي زيادي نسبت به آنها داشت و صحيح را از سقيم ميشناخت و در مورد روايات، اطّلاعات كافي داشت.[42]
همچنين شيخ طوسي در رجال خود ميگويد: وي [محمّد بن مسعود]، از نظر علم و فضل، ادب، فهم و هوشياري، بيشترين بهره را نسبت به اهل زمان خود در مشرق (اطراف خراسان) داشت.[43] آقاي خويي ميگويد: طريق شيخ صدوق، به مظفّر بن جعفر بن مظفّر علوي عمري، جعفر بن محمّد بن مسعود، از پدرش أبي نضر، از محمّد بن مسعود عيّاشي، حنّان بن سدير است. كه (اين طريق) مانند طريق شيخ طوسي، ضعيف است.[44]
عرض متواضعانه ما به آقاي خويي، اين است كه اگر پذيرفتيم طريق شيخ، به سدير ضعيف است، به جهت وجود جعفربن محمد در سلسله راويان است؛ ولي شيخ صدوق، طريق ديگري غير از او دارد كه در آن، حيدر بن محمّد سمرقندي است و شما، مقام والاي وي را پذيرفتهايد و ديگران نيز مانند شيخ طوسي او را مدح و علاّمه حلّي، او را توثيق كرده است. بنابراين، تا اين جا، مشكل سندي نداريم.
5.جبريل بن احمد فاريابي :شيخ طوسي، در مورد وي ميگويد: او، مقيم «كَشّ» بود و روايات زيادي از علماي عراق و قم و خراسان نقل كرده است.[45]
آقاي مامقاني، از وجيزه علاّمه مجلسي و بلغة [المحدثين سليمان بن عبدالله ماحوزي] نقل ميكند كه [جبريل بن احمده، ممدوح است و ميافزايد: آقاي وحيد بهبهاني، در حواشي خود ميگويد: دايي من (علاّمه مجلسي) [جبريل بن احمد] را ممدوح دانسته است. ظاهراً، ريشه اين سخن، گفته شيخ طوسي است كه ميگويد: وي، كثيرالرواية و مورد اعتماد كَشي بوده است به گونهاي كه هر جا دست خط و نوشته اين شخص [جبريل بن احمد] را ميديد، به آن اعتماد كرده و آنچه را كه از دست خط او مييافت به آن اعتماد ميكرد و بيدرنگ به نقل آن ميپرداخت.
بنابراين، كثيرالرواية بودن جبريل بن احمد و اعتماد كَشي به دست خط وي، خود حاكي از مقام والاي او دارد؛ بلكه وثاقت وي را ميرساند.
آقاي مامقاني، به نقل از حواشي مجمعالرجال قهپايي كه شخصِ مصنّف، آن حاشيهها را مرقوم كرده است، ميگويد: از اين كه كشّي نام وي را برده و از او نقلِ حديث كرده، اعتبار او و اعتماد بر وي و بر دست خط و نوشتهاش، ظاهر و هويدا ميشود.
مامقاني، بعد از نقل سخن علما، نظر نهايي خود را چنين بيان ميدارد: سخنان علما، به جا و مناسب است و روايات جبريل بن احمد را اگر در زمره روايات موثّق ندانيم، حدّاقل، از روايات حسان به شمار ميآيند.[46]
آقاي خويي ميگويد: كَشّي، روايات زيادي از ايشان نقل ميكند، به گونهاي كه هر جا دست خط او را مييافت و ميديد، بيدرنگ به آنها اعتماد و به نقل آن گفتهها ميپرداخت؛ ولي همان گونه كه ميدانيد و بارها اشاره شده، اعتمادِ قُدَما بر شخص، نه دلالت بر وثاقت فرد دارد و نه دليل بر حُسن وي به شمار ميآيد، زيرا آنان، احتمالاً بنا را بر اَصالةالعدالة ميگذاشتند و به آن شخص اعتماد ميكردند.[47]
محقّق شوشتري ـ كه خود شخصي نقّاد است و به سختي، راوي را ميپذيرد ـ در اين مورد چنين اظهار ميدارد: تحقيق، اين است كه وي [جبريل بن احمد]استاد عيّاشي است و كَشّي نيز از او و يا از دست خطاش نقلِ حديث كرده است ….[48] وي در تحقيق خود، دو مطلب را متذكر ميشود كه در واقع، اشاره به مبنا است:
- استاد عيّاشي بودن؛
- اعتماد كَشّي به وي؛
مباحث مربوط به اين كه آيا شيخوخيّت، وثاقت ميآورد يا اماره بر توثيق است؟ و نيز اعتماد كشّي، در اين خصوص كفايت ميكند يا خير؟، بحثهاي مفصلي را ميطلبد كه در محلّ خود بايد بحث شود؛ ولي در قضاوتي منصفانه مقام والاي او، محرز است و از اين نظر ظاهراً مشكلي ندارد.
6.موسي بن جعفر بغدادي: مامقاني كه بينشي گسترده دارد، در مورد اين شخص سخن خود را با تأمّل مطرح ميكند و ميگويد: بر حسب ظاهر، وي امامي مذهب و شيعه است؛ امّا وضعيت او مجهول بوده و نميدانيم چگونه شخصيتي بوده، مگر اين كه با ابن وهب بغدادي يكي باشد.
او، در مورد اين شخص [موسي بن جعفر بغدادي] ميگويد: «ظاهراً، شيعه امامي است؛ ولي مجهولالحال است». مامقاني ميگويد: «ما، ابن وهب را از عرصه مجهول بودن، بيرون ميآوريم، زيرا ابن داوود، وي را در باب راويان مورد اعتماد قرار داده و حداقلّ، جزء راويان حسان است و امكان دارد ابن وهب، همان موسي بن جعفر بغدادي باشد. در اين صورت، او در زمره مستثنيات محمّد بن احمد بن يحيي در كتاب نوادرالحكمة نيست؛ يعني، محمد بن احمد هر كسي را در كتاب مذكور استثنا كرده، ضعيف بوده و برعكس، هر كس را استثناء نكرده، ضعيف شمرده نميشود.از اين رو، در كتاب الذخيره پس از نقل روايت، گفته است: در طريق آن، موسي بن جعفر بغدادي است كه فردي موثق نيست؛ ولي در زمره مُستثنياتِ نوادرالحكمة نيز نميباشد. چه بسا، اين گونه بيان، حاكي از مقام والاي او باشد.
از سويي، مامقاني به نقل از وحيد بهبهاني ميگويد: محمد بن احمد بن يحيي (صاحب نوادرالحكمة) او را استثنا نكرده و از وي نقلِ روايت نموده است و اين عدم استثنا و ذكر روايت از وي، دلالت بر عدالت او دارد ….[49]بنابراين، «ابن وهب» در زمره راويان مورد اعتماد ابن داوود بوده است. از سوي ديگر، در صورت مطابقت وي با موسي بن جعفر بغدادي، در زمره مستثنيات نوادرالحكمة نيست و هر چند وثاقت او مشكل باشد؛ امّا به قدر متيقّن، او در زمره راويان حسان است.
7.حسن بن محمد بن سماعة صيرفي:علاّمه و شيخ طوسي، ايشان را چنين معرفي ميكنند: حسن بن محمّد بن سماعة، ابومحمّد كندي صيرفي كوفي، واقفي مذهب است؛ امّا داراي تأليفاتي ارزشمند است و از فقه و دانشِ پاكي برخوردار است (يعني، انحراف سليقه ندارد) و حُسن انتقاد، يعني در نقد يا انتخاب حديث مهارت دارد و روايات زيادي را ميدانست.
نجاشي و علاّمه، در مورد او ميگويند: وي، فقيه و ثقه است.[50] آقاي خويي ميگويد: او ]حسن بن سماعه[ از بزرگان واقفي مذهب شمرده ميشد و روايات فراواني نقل ميكرد. وي، فقيه و ثقه است.[51] بنابراين، فرد ياد شده، مشكل مذهب و انحراف عقيده دارد، امّا وثاقت او بدون مشكل است.
8.حنان بن سدير
مامقاني ميگويد: در مورد اين شخص، سه گفته وجود دارد:
1.ثقه است. اين جمله، گفته صريح شيخ طوسي در فهرست خود است و مواردي بر تأييد آن ميآورد از جمله:
الف. ابن محبوب و ديگر اصحاب اجماع، از وي روايت نقل كردهاند؛
ب. روايات فراواني نقل كرده است؛
ج. روايات او بيپيرايه و استوار است؛
د. روايات وي مقبول است؛
اگر موارد ياد شده نيز مطرح نباشد، سخن شيخ طوسي كه وي را ثقه ميداند، كافي است؛
2.موثّق است؛ اين، نظرِ وجيزه، بلغه و حاوي است؛
3.ضعيف است چون، كيساني مذهب است؛[52] اين جمله، تصريح مامقاني است؛
نخست بايد گفت: وي واقفي مذهب بوده، نه كيساني. وانگهي، انحراف عقيده، منافات با وثاقت ندارد، زيرا افراد زيادي مانند غياث بن ابراهيم و حفص بن غياث و سَكوني و دهها تن از رُوات عامي مذهب، وجود دارند كه حديثشان نقل و به آن روايت، اعتماد ميشود.آقاي خويي ميگويد: طريق صدوق به حنان بن سدير، صحيح است. و سه طريق را نقل ميكند و سپس ميگويد: هر سه طريق، صحيح است.[53]
9.سدير بن حكيم بن صُهيب صيرفي
سدير، از ياران امام سجّاد و امام باقر و امام صادق(علیه السلام) بود. مجموع رواياتي كه از او نقل شده، بيست و يك روايت است. از جمله، روايتي در ثواب پياده و يا سواره رفتن به زيارت قبر ابا عبدالله الحسين(علیه السلام) از او نقل شده است.ابن شهرآشوب[54]، او را در زمره ياران خاص امام جعفر صادق(علیه السلام) معرفي ميكند. آيا در زمره ياران خاص بودن، كفايت از وثاقت ميكند يا خير؟، بحث خاص خود را دارد؛ ولي پاسخ اين است كه: كفايت نميكند. مقام و جايگاه او در دو دسته روايت وارد شده: دستهاي، او را مدح و دستهاي به مذمّت وي پرداخته است.
1.روايت حسين بن علوان از امام صادق(علیه السلام):«أنّه قال ـ و عنده سدير ـ: إن الله إذا أحبَّ عبداً غَتَّهُ بالبلاء غتّاً و أنا و إيّاكم ـ يا سدير ـ نصبح به و نمسي55؛ حسين بن علوان ميگويد: خدمت امام صادق(علیه السلام) بوديم و سدير نيز حضور داشت. امام فرمود: «هرگاه، خداوند بندهاي را دوست بدارد، او را در مصيبت و بلا فرو ميبرد. اي سدير! ما و شما، شب و روزمان را اين چنين سپري ميكنيم».
در اين روايت، ابتدا، كبرايي با جمله «هرگاه خداوند بندهاي را دوست بدارد، بلا را به او ميدهد» آمده، سپس بر سدير تطبيق داده شده است. بنابراين روايتِ مزبور در مدح سدير است. آقاي خويي ميگويد: اين روايت خود، مشكل سندي دارد، زيرا در طريق آن احمد بن عُبيد توثيق نشده، قرار دارد.
2.روايت زيد شحّام از امام صادق(علیه السلام): «إنّي لأطوف حول الكعبة و كفّي في كفّ أبي عبدالله(علیه السلام).» فقال: و دموعه تجري علي خدّيه، فقال: يا شحّام! ما رأيتَ ما صنع ربّي إلي. ثم بكي و دعا، ثم قال لي: يا شحّام! اِنّي طلبتُ إلي الهي في سدير و عبدالسلام بن عبدالرحمان ـ و كانا في السجن ـ فوهبهما لي و خلّي سبيلهما[56]؛ زيد شحّام ميگويد: در حالي كه دستم در دست امام صادق(علیه السلام) بود مشغول طواف بودم و اشك امام(علیه السلام)، بر گونههايش جاري بود. امام فرمود: «اي شحّام! نديدي خدا چه عنايتي در حق من نمود؟» آن گاه گريست و دعا كرد و بار ديگر فرمود: «اي شحّام! من، از خداي عزّوجلّ، آزادي «سدير» و «عبدالسلام» را خواستم و خداوند، آن دو را به من بخشيد و آزادشان ساخت».بنابراين، روايتِ مزبور، سدير را مدح ميكند. علاّمه، اين روايت را معتبر ميداند؛ يعني از ديدگاه او، اين روايت، مشكل سندي ندارد؛ ولي آقاي خويي، آن را تضعيف ميكند و ميگويد: اين روايت، مشكل سندي دارد، زيرا در طريق آن، علي بن محمد قتيبي است و اين شخص، هر چند از اساتيد كشّي است، امّا توثيقي ندارد.
اشكال دوم آقاي خويي، اين است كه اگر به فرض، از مشكل سند نيز چشمپوشي كنيم، اين حديث، هيچ گونه دلالتي بر وثاقت و يا حُسن «سدير» ندارد؛ بلكه در نهايت، ميرساند كه امام(علیه السلام)، آن دو (سدير و عبدالسلام) را دوست ميداشت و با آنان مهربان بود و امام(، به همه شيعيان و دوستدارانش مهر ميورزيد. بنابراين، روايتِ مزبور، دلالت بر وثاقت و حُسن آنان ندارد.پذيرش سخن آقاي خويي، مشكل است، زيرا اگر در روايت، «كان يحبّه»[57] وارد شده باشد قطعاً دوست داشتن، غير از مهرباني است. كسي كه در طرف مقابلِ امام باشد (و تابع امام نباشد) حضرت نسبت به وي به اين نحو خاص، عنايت نخواهد داشت. بنابراين، هر چند نتوانيم وثاقت او را به دست آوريم؛ ولي دلالت اين روايت بر حُسنِ سدير را ميتوان ثابت كرد.
علاّمه حلّي ميگويد: اين حديث، دلالت بر عُلّوِ مرتبه آن دو تن ـ سدير و عبدالسلام ـ دارد.[58]آقاي خويي، مبنايي دارد كه ظاهراً، امام خميني(ره) نيز همين مبنا را داشتند در اين مبنا روايتي كه كسي را مدح ميگويد اگر ناقل آن، شخص ممدوح باشد، دَوْر لازم ميآيد، زيرا پذيرش اين روايت، متوقّف بر قبول شخص راوي است و ثقه بودن او، متوقّف بر همين روايتي است كه خود آن را نقل ميكند.
امام خميني نيز ميفرمايد: اين سنخ روايات، كه ناقل آن، شخصِ ممدوح باشد، موجب سوءظن به او ميشود[59] و نه مدح! لكن روايات مادحه از سدير نيست بنابراين اگر از مشكل سندي اين دو روايت، چشمپوشي كنيم، روايت اول و دوم، هيچگونه مشكل دلالي ندارند.
روايات مذمّت سدير
1.روايت محمد بن عذافر از امام صادق(علیه السلام): ذُكر عنده سدير. فقال: سدير عصيدةٌ بكلّ لون[60]؛ در محضر امام صادق(علیه السلام) سخن از «سدير» به ميان آمد. امام فرمود: «سدير، عصيده به هر رنگي است». طريحي، در توضيح اين مطلب ميگويد: عصيده به هر رنگ، يعني با همه قشري، نشست و برخاست ميكند.
آقاي خويي، ميگويد: اوّلاً، اين روايت، مشكل سندي دارد، زيرا در سند آن، علي بن محمّد است كه توثيق ندارد. دلالت بر مذمّت نيز ندارد؛ چون احتمال دارد منظور امام(علیه السلام) از اين جمله، تغيير ناپذيري حقيقت سدير و واقع او باشد، هر چند به هر رنگي درآيد؛ يعني، حقيقتِ او ثابت و همانند عصيده[61] است كه حقيقت او ثابت است، هر چند تغيير رنگ دهد.
2.معلّي بن خُنَيْس[62] ميگويد: نامههاي «عبدالسلام» و «سدير» و ديگران را (از عراق) خدمت امام صادق(علیه السلام) بردم. اين كار، در زماني اتفاق افتاد كه سياهجامگان قيام[63] كرده بودند و ميان آنان، علويان فريب خوردهاي، مانند عيسي بن موسي وجود داشت كه به تحريك شيطان، نخستين كسي شد كه لباس عبّاسيان و جاهليّت، بر تن كرد. و همين افراد، زمينهساز حكومت بنيعبّاس شدند[64]؛ ولي هنوز عبّاسيان به حكومت نرسيده بودند. آن دو تن [عبدالسلام و سدير] در چنين شرايطي، به امام(علیه السلام) نوشته بودند: بأنّا قد قدرّنا أن يؤول هذا الأمر إليك فما تري؟ ما، اميد داشتيم كار [سرانجامِ خلافت] به دست شما بيفتد. نظرتان چيست؟. امام(علیه السلام) با اطلاع يافتن از مضمون نامه، بيدرنگ، نامهها را بر زمين كوبيد و فرمود: «فضرب بالكتب الأرض ثم قال: اُفّ، اُفّ! ما أنَا لِهؤلاء بِإمام! أَما يعلمون أنّه إنّما يقتل السفياني!»[65]گفتهاند، اين روايت، دلالت بر مذمّت «سدير» دارد، زيرا امام(علیه السلام) فرمود: «من، پيشواي اينان نيستم». آقاي خويي ميگويد: اوّلا، اين روايت، از نظر سند، ضعيف است، زيرا صباح بن سيّابه در سلسله سند آن قرار دارد.
ثانياً، هيچ گونه دلالتي بر مذمّت سدير ندارد، زيرا اين دو تن آرزو داشتند خلافت، به امام صادق(علیه السلام) پايان پذيرد، امّا از واقعيّت بيخبر بودند. امر خلافت به وجود كسي كه سفياني را به قتل ميرساند (يعني امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)) منتهي خواهد شد و امام صادق(علیه السلام) با بيان خود، آنان را به واقعيّتِ موضوع آگاه ساخت و مطلب را به آنان فهماند.[66]
3.سدير ميگويد: امام صادق(علیه السلام) به من فرمود: «يا سدير! ألزمِ بيتك و كن حلساً من احلاسه و اسكن ما سكن الليل و النهار، فإذا بلغك أنّ السفياني قد خرج فارحل إلينا و لو علي رجلك[67] ؛ اي سدير! در خانه خود بنشين و همانند زيراندازي از زيراندازهاي خانهات باش و حركتي انجام مده و چونان شب و روز آرام باش و هر گاه اطلاع يافتي سفياني دست به جنبش زده، هر چند با پاي پياده، خود را به ما برسان.»[68] البته گاهي، دستوراتي از سوي ائمه طاهرين(علیه السلام) به اشخاصي صادر ميگشت كه مناسب با ظرفيّت همان شخص بود. از آن جمله، حديث مذكور در مورد سدير است كه امام(علیه السلام)، به وي دستور خانهنشيني و عدم دخالت در امور جاري را ميدهد؛ ولي در مقابل، امام صادق( به نوجواني مانند هشام بن حَكَم دستور به بحث با مرد شامي ميدهد و هشام را در بحث كردن، تحسين ميكند.[69]
ابوخالد كابلي ميگويد، كنار قبر پيامبراكرم(صلی الله علیه و آله) رفتم و ديدم ابوجعفر، مؤمنالطاق، كنار قبر شريف نشسته و دكمههايش را باز كرده و سينه سپر نموده، سرگرم بحث و گفت و گو با علما است، به گونهاي كه يك جمله ميگويند و هشام، چندين پاسخ ميدهد. ديدم، بحث آنها بالا گرفته، از اين رو سر به گوش او نهادم و گفتم: مگر آقا نگفت بحث مكن؟ گفت: آقا به تو فرمان داد كه به من ابلاغ كني؟ عرض كردم: خير؛ به خودِ من اين دستور را داد. هشام پاسخ داد كه: تو بحث نكن!
ابوخالد ميگويد: نزد امام بازگشتم و مطلب را براي حضرت نقل كردم. امام خنديد و فرمود: او، با تو تفاوت دارد[70]؛ يعني او نوعي مسئوليّت دارد و تو به گونهي ديگر داراي مسئوليّت هستي. (كاري از او برميآيد كه از تو برنميآيد) آقاي خويي ميگويد: از رواياتي كه در مورد مدح و ستايش و نيز مذمّتِ سدير گفته شده، نميتوان بر خوبي و يا بدي سدير، استدلال كرد.
با اين همه، آقاي خويي ديدگاه خويش را چنين بيان ميدارد:
اوّلاً، سدير بن حكيم، ثقه است، زيرا جعفر بن محمّد بن قولويه و نيز علي بن ابراهيم ـ در تفسيرش ـ به وثاقتِ وي شهادت دادهاند.[71]
ثانياً: اين توثيق، هيچ گونه تعارضي با روايت علاّمه ـ از قول سيّد علي بن احمد عقيقي كه گفته: سدير بن صيرفي، مخلّط است ـ ندارد و چون وثاقت عقيقي ثابت نشده و از سويي، خودِ تخليط، يعني نقل رواياتِ معروف و رواياتِ منكر، با وثاقت راوي منافاتي ندارد. وي در پايان ميگويد: طريق شيخ صدوق به سدير، صحيح است و مشكل سندي نيز ندارد.[72]
محور سوم. شواهد و مؤيّدات
با بررسي سند روايت مورد نظر، تقريباً، مشكل سندي حل شد و از سويي، با قطع نظر از سند آن، روايات زيادي از ائمه طاهرين(علیه السلام) وارد شده كه مضمون آنها با مضمون اين روايت، مطابقت دارد. و متن روايت مذكور را تأييد و تقويّت ميكند. بخشي از اين روايات، از شخص امام صادق، امام زينالعابدين، امام باقر و امام رضا(علیه السلام) وارد شده است. كه در اين جا به برخي از اين روايات اشاره ميكنيم:
شواهدي از رواياتِ امام صادق(علیه السلام)
نخستين روايت
«عن أبي بَصير، قال: سمعتُ أبا عبدالله( يقول: إنّ سُنَنَ الأنبياء(علیه السلام) بِما وَقعَ بهم مِن الغَيبات حادثة في القائم منّا أهل البَيت حَذو النعلِ بالنعل، و القُذَّةِ بالقُذّة. قال ابو بصير: فقلتُ: يا بن رسول الله! و مَنِ القائم مِنكم أهل البيت؟ فقال: يا أبا بصير! هو الخامسُ من وُلد اِبني موسي ذلك ابنُ سيّدة الإماء، يغيبُ غيبة يرتابُ فيها المُبطلون، ثُمَّ يُظهِرهُ الله عَزَّوجلَّ، فيفتحُ اللهُ عَلي يَدهِ مشارق الأرضِ وَ مغارِبَها ….[73]؛ ابو بصير ميگويد: از امام صادق(علیه السلام) شنيدم كه فرمود: «همه شيوههاي پيامبران الهي با غيبتهايي كه بر آنان واقع شده است، بيكم و كاست درباره قائم ما اهلبيت نيز پديدار خواهد گشت». وي ميگويد: عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! قائم خاندان شما كيست؟ امام(علیه السلام) فرمود: «اي ابو بصير! قائم، پنجمين فرزند از فرزندان پسرم موسي است. وي فرزند سرور كنيزان است، او چنان غيبتي خواهد داشت كه باطلگرايان در آن به شك و ترديد خواهند افتاد. آن گاه خداي عزّوجل او را ظاهر ميسازد و خداي متعال به دست با كفايت او شرق و غرب گيتي را خواهد گشود».
روايت دوم
«...عن زيد الشحّام، عن أبي عبدالله(، قال: إنّ صالحاً غابَ عنْ قومِه زماناً، وَ كانَ يَوم غابَ عنهم كَهلا … فلمّا رَجَعَ إلي قَومِهِ لَمْ يَعْرِفوه بصورَتِهِ … وَ إِنّما مَثَل القائم مثل صالح[74]؛ زيد شحّام از امام صادق(علیه السلام) نقل ميكند كه فرمود: «[حضرت] صالح، زماني از ميان قوم خود غايب گشت، مردي كامل بود … و هنگامي كه به نزد قوم خود بازگشت، وي را به چهره نشناختند … و در حقيقت مثال [حضرت]قائم( مثال [حضرت] صالح است».
روايت سوم
«عن عبدالله بن سنان، عن أبي عبدالله( قال: سمعته يقول: فيالقائم سنّة مِن موسي بن عمران(علیه السلام) » فقلت: و ما سنته من موسي بن عمران؟. قال: خفاءُ مولِدِهِ وَ غيبَتُه عَنْ قومه. فقلت: وَ كَم غابَ موسي عن أهلِهِ و قومِهِ؟ فقال: ثماني و عشرين سنَة[75]؛ عبدالله بن سنان، از امام صادق(علیه السلام) روايت ميكند كه فرمود: قائم، شيوهاي را از موسي بن عمران دارا است. عرض كردم: شيوه او از موسي بن عمران چيست؟ فرمود: «پنهاني ولادت و غايب گشتن از قوم خود». عرض كردم: موسي چند سال از قوم و خاندان خود غايب بود؟ فرمود: «بيست و هشت سال».
روايت چهارم
«عن أبي بصير، قال: قال ابوعبدالله(علیه السلام): إنّ في صاحب هذا الأمرِ سنناً مِن سُنن الأنبياء(علیه السلام): سنّةٌ مِن موسي بن عمران، و سنّة مِن عيسي، و سنّةٌ مِن يوسفَ، و سنّةٌ من محمّد(صلی االله علیه و آله). فأمّا سُنّته من موسي بن عمران فخائفٌ يترقَّب، و أما سُنّته من عيسي فيقال فيه ما قيل في عيسي، و أمّا سُنّته مِن يوسفَ فالسَّتر، يجعلُ اللهُ بينَه و بين الخلق حجاباً، يَرَونَه و لا يعرفونه، وَ أمّا سُنّته مِن محمّد(صلی الله علیه و آله) فيهتدي بِهداهُ و يَسيرُ بِسيرَته[76]؛ ابو بصير از امام صادق(علیه السلام) نقل ميكند كه فرمود: «درباره صاحبالأمر، شيوههايي از شيوههاي پيامبران جاري است، شيوهاي از موسي بن عمران و روشي از عيسي و شيوهاي از يوسف و روشي از محمّد(. شيوه او از موسي بن عمران، بيم و وحشت و انتظار است و شيوه او از عيسي، همان مواردي است كه مردم درباره عيسي گفتند. امّا شيوه او از يوسف، پنهان بودن است. خداوند، ميان او و آفريدگانش حجابي قرار ميدهد، [حضرت مهدي] را ميبينند؛ ولي نميشناسند. و شيوه او از محمّد(صلی الله علیه و آله) آن است كه مردم را به هدايت خدا رهنمون ميكند و براساس سيره و روش او حركت ميكند».
شواهدي از رواياتِ امام زين العابدين(علیه السلام)
1.«عن سعيد بن جُبير، قال: سَمِعتُ سَيِّدَ العابدينَ عليَّ بنَ الحُسينِ(علیه السلام) يقول: في القائم منّا سننٌ من الأنبياءِ: سنّةٌ من أبينا آدَمَ(علیه السلام) و سنّةٌ من نوح و سنّة من إبراهيم، و سنّة من موسي و سنّةٌ من عيسي، و سنّةٌ من أيّوبَ و سنّةٌ مِن محمّد(صلی الله علیه و آله). فأمّا مِن آدَم و نوح فَطولُ العُمرِ، وَ أمّا مِن إبراهيم فَخفاءُ الوِلادةِ و إعتزالُ الناسِ، و أمّا من موسي، فالخوف و الغيبة، و أمّا من عيسي فَاختِلافُ الناس فيه، و أمّا مِن أيّوب فَالفَرَج بَعد البَلوي، وَ أمّا مِن مُحمّد(علیه السلام) فالخروجُ بالسّيف[77] ؛ سعيد بن جبير ميگويد: از سيّد العابدين علي بن الحسين(علیه السلام) شنيدم كه ميفرمود: «در قائم ما، شيوههايي از پيامبران(علیه السلام) جاري است: شيوهاي از پدرمان آدم(علیه السلام)و شيوهاي از نوح و شيوهاي از ابراهيم و شيوهاي از موسي و شيوهاي از عيسي و شيوهاي از ايّوب و شيوهاي از محمّد(صلی الله علیه و آله). از آدم و نوح، طول عمر؛ از ابراهيم، پنهاني ولادت و كنارهگيري از مردم؛ از موسي، ترس و غايب گشتن؛ از عيسي، اختلاف مردم درباره او؛ از ايّوب، گشايش بعد از گرفتاري و از محمّد، قيام با شمشير».
شواهدي از رواياتِ امام باقر(علیه السلام)
1.«...عن أبي بصير قال: سمعتُ أبا جعفر الباقر( يقول: في صاحب هذا الأمرِ سُنَنٌ مِن أربَعَةِ أنبياء: سنّةٌ مِن موسي، و سنّةٌ مِن عيسي، و سنّةٌ من يوسف، و سنّةٌ من محمّد(صلی الله علیه و آله). فقلتُ: ما سنّةُ موسي؟ قال: خائفٌ يترقّبُ. قلتُ: و ما سُنَّةُ عيسي؟ فقال: يُقالُ فيه ما قيلَ في عيسي. قلتُ: فما سنّةُ يوسفَ؟ قال: السّجن و الغيبةُ. قُلتُ: و ما سنّةُ محمّد(صلی الله علیه و آله)؟ قالَ: إذا قامَ سارَ بسيرة رسولالله(صلی الله علیه و آله) …[78] ؛ ابو بصير ميگويد: از ابوجعفر، امام باقر(علیه السلام) شنيدم كه ميفرمود: در صاحبالأمر، شيوههاي چهار پيامبر جاري است: شيوهاي از موسي و شيوهاي از عيسي و شيوهاي از يوسف و شيوهاي از محمّد. عرض كردم: شيوه موسي چيست؟ فرمود: ترسان و نگران و در انتظار. گفتم: شيوه عيسي چيست؟ فرمود: آن چه در مورد عيسي گفته شده، درباره او نيز گفته خواهد شد. پرسيدم: شيوه يوسف كدام است؟ فرمود: زنداني شدن و پنهان گشتن از ديدگان. … گفتم: شيوه محمّد(صلی الله علیه و آله) چه چيز است؟ فرمود: آن گاه كه دست به قيام زند، به سيره و روش پيامبر (صلی الله علیه و آله)رفتار خواهد كرد ...»
شاهدي از رواياتِ امام رضا(علیه السلام)
راوي ميگويد از امام رضا(علیه السلام) پرسيدم: با حديثي كه زُرعة بن محمد حضرمي از سماعة بن مهران نقل كرده كه امام صادق(علیه السلام) ميگويد: «إنَّ ابني هذا فيه شَبهٌ مِن خمسة أنبياء: يُحسَد كما حُسِد يوسفُ(علیه السلام)، و يغيبُ كما غابَ يونس و ذكر ثلاثة اُخر» چه كنم؟
قال: «كَذِبَ زُرعةُ! ليسَ هكذا حديثُ سماعة! إنّما قال: صاحبُ هذا الأمر ـ يعني القائم ـ فيه شَبهٌ مِن خمسةِ أنبياء، و لَم يَقُل إبني …[79]؛ از سماعة بن مهران نقل شده كه امام صادق(علیه السلام) فرمود: «در اين فرزندم، شباهت پنج پيامبر وجود دارد: مورد حسد قرار ميگيرد همچنان كه به يوسف(علیه السلام) حسد ورزيده شد و غائب ميگردد، همچنان كه حضرت يونس(علیه السلام) غائب شد و سه شباهت ديگر را ذكر ميكند.» امام رضا( در پاسخ پرسش من فرمود: «زُرعه، دروغ گفته و سخن را برگردانيده است و حديث سماعة، اين گونه نيست. سماعه چنين نقل كرده است كه امام صادق(علیه السلام) فرمود: در صاحبالأمر ـ يعني قائم ـ شباهت پنج پيامبر وجود دارد».
شايد، زُرعه، خواسته روايت امام صادق(علیه السلام) را بر اسماعيل، فرزند امام صادق(علیه السلام) تطبيق نموده و آن را شاهدي بر مذهب اسماعيليّه قرار دهد، از اين رو، امام رضا(علیه السلام) در يك موضعگيري سريع و به جا فرمودند: «رُزعه، دروغ ميگويد» و آن گاه اصل حديث را نقل فرمود.
محور چهارم. بررسي دلالي روايت
سنّت، در قرآن كريم، با الفاظ و صيغههاي مختلفي وارد شده كه عبارت است از: «سُنن»، «سُنّة»، «سُنَّتُنا»، «سنّةُ الاوّلين»، «سنّة الله».
سنّت، يعني طريق و روشي كه غالباً و يا دائماً جريان دارد. اين طريق معمول و مسلوك، گاهي طريق و روش گذشتگان و گاهي طريق و سنّت الهي است.
طريق گذشتگان، مانند آيه شريفه: «لاَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الاْوَّلِينَ[80]؛ كافران، به (قرآن) ايمان نميآورند و سنّت و طريق گذشتگان نيز چنين بوده است».[81]
روش و طريق الهي
گاهي درباره مخالفان و مشركان و گاهي درباره پيامبران، صالحان و مؤمنان است. سنّت الهي درباره مشركان، به معناي نابودي و هلاكت آنان است. خداوند، ميفرمايد: (سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلا)[82]
مقصود از اين آيه شريفه، نابودي و به هلاكت رساندن مشركان است كه پيامبرشان را از شهر و ديارش بيرون راندند، بنابراين، در اين جا، «هلاكت»، همان سنّت الهي است. اگر سنّت را به پيامبران نسبت داده، به اين جهت است كه اين سنّت و طريق را خداوند به خاطر پيامبران اتّخاذ كرده است. بدين ترتيب، معناي آيه شريفه چنين ميشود: «مشركان را هلاك خواهيم كرد به خاطر سنّتي كه ما براي پيامبران پيش از تو اجرا كرديم و تو، هيچ تغيير و تبديلي در سنّت ما نخواهي يافت.»[83]
2.(إِلاَّ أَن تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الاْوَّلِينَ)[84] منظور، عذاب و ريشهكن شدن مشركان است.[85]
3.(سُنَّةَ اللهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ)[86] ؛ يعني، عقوبت و نكاتي مانند تبعيد و هدر بودن خون آنها … كه منافقان و نظايرشان را به دليل پافشاري آنها، بدان وعده داديم.
4.(فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الاْوَّلِينَ)[87] آيا آنان، به جز سنّت پيشينيان (عذابهاي دردناك آنان) چيزي را انتظار دارند؟ مقصود از اين سنّت، همان روش و طريقه الهي است كه در اثر مكر و تكذيب آيات خداوند، بر آنان نازل ميشود. منظور از تبديل سنّت، جايگزيني عافيّت و نعمت، به جاي عذاب است و مقصود از تغيير سنّت، منتقل كردن عذاب، از گروهي است كه سزاوار آنند به كساني كه استحقاق آن را ندارند.[88]
5.(سُنَّةَ اللهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبَادِهِ)[89] اين همان سنّت و روش الهي در بندگان است كه مسلّم و مؤكد گرديده و به هيچ وجه قابل برگشت نيست؛ يعني پس از ديدن بأس و انتقام خداوند، توبه، قابل قبول نيست.[90]تا اين جا، به مواردي از اجراي سنّتهاي الهي در حقّ مشركان و مخالفان لجوج، اشاره گرديد؛ امّا اجراي سنّتهاي الهي در پيامبران و صالحان:
اجراي سنّتهاي الهي در پيامبران و صالحان نيز به گونههاي مختلف برقرار بوده است كه نمونههايي از آنها، به قرار ذيل است:
1.(سُنَّةَ اللهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ)[91] در اين آيه، مقصود، پيامبران و رسولان گذشتهاند.[92]
2.(سُنَّةَ اللهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِيلا)[93] يعني، اين سنّت و طريقه ديرينه الهي است كه پيامبران و مؤمنان را اگر در ايمان خود راستين و در نيّات خود مخلص باشند، بر دشمنانشان پيروز ميگردانيم.
براساس اين آيه، هيچ گونه شكستي نصيب مسلمانان نخواهد شد مگر اين كه در اثر مخالفت با خدا و رسول او، به چنين وضعي گرفتار آيند.[94]گاهي سُنن، به معناي راه و روش گذشتگان، از پيامبران و امّتهاي صالحي است كه در دنيا، رضايت خدا را در نظر داشته و به سعادت دنيا و آخرت دست يازيدهاند.ناگفته نماند كه مقصود از راه و روش آنان، طريقه آنها به نحو اجمال است نه تمامي برنامههاي آنان به گونهاي مشروح و تفصيلي.
البته تفسير ديگري نيز شده كه «طريقه» را اعم از راه و روش پيامبران و صالحان و غير آنان تفسير كردهاند. و گفتهاند: مقصود از سنّتهاي تمامي گذشتگان، اعم از حق و باطل است. اين معنا، شامل صورت نخست كه در آغاز بحث آورديم نيز، ميشود.[95]
نتیجه ؛شايد منظور از «سُننالأنبياء» در اين روايت و روايات ديگر، همين معنا باشد، يعني، شيوهها و راه و روشهاي زندگي پيامبران سابق كه يكي از آنها همان غيبتها و پنهان شدن از ديدگان مردم بوده است. اين غيبتها، يا به دستور خداي عزّوجلّ بوده و يا به جهت ترس از دشمنان خدا انجام پذيرفته است و اين گونه غيبتها، براي بسياري از پيامبران به وقوع پيوسته است.
غيبتها و پنهان شدن پيامبران
1.حضرت ادريس(علیه السلام)
او، پس از جرياني كه ميان وي و ستمگران زمانش به وقوع پيوست، مدّت بيست سال، غايب گشت[96] و پس از آن، ظاهر شد و به پيروان خود نويد گشايش و قيام قائم از فرزندان خود، يعني حضرت نوح را داد و سپس از نظرها غايب شد. خداوند، او را به آسمان برد و پيروان او، قرنها و نسلها، پيوسته، منتظر قيام نوح بودند، تا اين كه حضرت نوح ظاهر گشت.[97]
2.حضرت نوح(علیه السلام)؛
وي نيز تا سن چهارصد و شصت سالگي، يعني پيش از بعثت، غيبت در او محقّق بود.[98]
3.حضرت صالح(علیه السلام)؛
وي نيز برههاي از زمان، از قوم خود غايب گرديد و هنگامي كه بازگشت، او را نشناختند و مردم، به سه گروهِ منكر و اهل ترديد و اهل يقين، تقسيم شدند.[99]
4.حضرت ابراهيم(علیه السلام)؛
شيخ صدوق ميگويد: غيبت حضرت ابراهيم، شبيه غيبت حضرت مهدي( است؛ بلكه از آن نيز شگفتانگيزتر است. وي از هنگام انعقاد نطفه تا زماني كه مأمور به تبليغ شد، در مخفيگاه بسر ميبرد. و پس از آن، دو غيبت ديگر نيز داشت. بار سوم، او به تنهايي، در شهرها سير و سياحت ميكرد.[100]
5.حضرت يوسف(علیه السلام)؛
مدّت غيبت وي، بيست سال بود. سه روز در چاه و چند سال در زندان و باقي آن را در پادشاهي گذراند.[101]
6.حضرت موسي(علیه السلام)؛
مدّت بيست و هشت سال از قوم خود ناپديد شد و پس از آن كه او را شناختند، بار ديگر مدتي فراتر از پنجاه سال، غايب گرديد.[102]
7.حضرت شعيب(علیه السلام)؛
مدّتي طولاني از قوم خود غايب شد و سپس بازگشت.[103]
8.حضرت اسماعيل صادق الوعد(علیه السلام)؛
او نيز مدت يك سال از قوم خود غايب شد.[104]
9.حضرت الياس(علیه السلام)؛
وي مدّت هفت و يا ده سال، از قوم خود غايب و در بيابانها متواري بود.[105]
10.حضرت سليمان(علیه السلام)؛
او نيز مدتي طولاني از قوم خود غايب بود.[106]
11.حضرت دانيال(علیه السلام)؛
وي، مدّت نود سال، از قوم خود ناپديد و[107][108]؛
14.حضرت عيسي(علیه السلام)؛
او، غيبتهاي متعددي داشت كه در شهرها به سياحت ميپرداخت. و قوم او، از وي بيخبر بودند. يك بار، غيبت او، در مصر و شام، دوازده سال به طول انجاميد. مجموع غيبات آن حضرت را تا دويست و پنجاه سال نيز گفتهاند.[109]بدين ترتيب، مقصود از سُنن پيامبران كه در حقّ حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، جاري ميشود، همين غيبتهاي طولاني و دوري از ديدگان مؤمنان؛ بلكه همگان است.تا اين جا بحث ما پيرامون روايت غيبت از سلسله رواياتي كه در آن، علل غيبت حضرت مهدي(جل الله تعالی فرجه الشریف) بيان شده، به پايان رسيد، در مباحث بعدي، روايت دوم را كه در آن، علّت ديگري نقل شده، مطرح خواهيم كرد.
پی نوشت ها:
[1].بحارالانوار، ج 52، ص 90، ح1.
[2].همان، ح3و4.
[3].هرچند علتهاي ذكر شده، كافي است كه آن را از خلافت حكمت بودن خارج كند.
[4].در كمالالدين، «ذالك»، آمده است.
[5].در كمالالدين، «لأِنَّ» آمده است.
[6].. سوره انشقاق، آيه 19.
[7].عللالشرايع، ج 1، ص 245، ح 7
[9].. عللالشرايع، ج 1، ص 285، باب 179
[10]. وسائلالشيعة، ج 20، ص 339
[11].كافي، ج 1، ص 343، باب في الغيبة، ح 31؛ مرآةالعقول، ج 4، ص 61، ح 31.
[12].همان.
[13].كمالالدين، ج 2، ص 346، ب 33، ح 32؛ بحارالانوار، ج 52، ص 59، ح 8.
[14].كافي، ج 1، ص 326، باب في الغيبة، ح 2 و ح 3
[15].عللالشرايع، ج 1، ص 284، باب 179، ح 1؛ بحارالانوار، ج 52، ص 90، ح 1.
[16].بحارالانوار، ج 52، ص 91، ح 5؛ «ان للغلام».
[17].كمالالدين، ج 2، ص 481، باب 44، ح 7؛ عللالشرايع، ص 243، باب 179، ح 8.
[18].غيبت نعماني، ص 177، ح 21.
[19].غيبت نعماني، ص 176، باب 10
[20].سوره مائده، آيه 101.
[21].الاحتجاج، ج 2، 285
[22].كافي، ج 1، كتاب الحجة، باب في الغيبة، ص 384، ح 27
[23].مرآة العقول، ج 4، ص 58.
[24].سوره فتح، آيه 25.
[25].عللالشرايع، ج 1، ص 147؛ بحارالانوار، ج 52، ص 97، ح 19.
[26].عللالشرايع، ج 1، ص 147.
[27].كمالالدين، ج 2، ص 481، باب 44 (علة الغيبة)، ح 11
[28].كمالالدين، ج 2، ص 481، باب 44 (علة الغيبة)، ح6
[29].معجم رجال الحديث، ج 18، ص 189.
[30].قاموسالرجال، ج 10، ص 96.
[31].تنقيحالمقال، ج 3، ص 220
[32].اين كتاب به نام «رجالالمجلسي» منتشر شده و اين مطلب در ص 177 آن به شماره 375 آمده است.
[33].تنقيح المقال، ج 16، ص 59.
[34].معجم رجال الحديث، ج 4، ص 122 و 133.
[35].فهرست شيخ طوسي، ص120، ش259.
[36].رجال شيخ طوسي، ص 463.
[37].خلاصةالأقوال، قسم 1، ص 127، ش331، تحقيق: نشرالفقاهة.
[38].تنقيحالمقال، ج24، ص463.
[39].معجم رجال الحديث، ج 6، ص 316.
[40]. ، ج 20، ص 342. دار احياءالتراث العربي.
[41].رجال نجاشي، ص 35.
[42].فهرست شيخ طوسي، ص212، ش604.
[43].رجال شيخ طوسي، ص 497
[44].معجم رجال الحديث، ج 17، ص 230.
[45].رجال شيخ طوسي، ص 458؛ المعجمالموحد، ج 1، ص 172.
[46].تنقيحالمقال، ج 14، ص 213.
[47].معجم رجال الحديث، ج 4، ص 33.
[48].قاموسالرجال، ج 2، ص 565.
[49].تنقيحالمقال، ج 3، ص 255.
[50]. وسائلالشيعه، ج 20 (الخاتمة)، ص
[51].معجم رجال الحديث، ج 5، ص 117.
[52].تنقيحالمقال، ج 24، ص 327.
[53].معجم رجال الحديث، ج 6، ص 302.
[54].مناقب آل أبيطالب، ج 4، ص 281.
[55].كافي 2: 253، ح 6.
[56].إختيار معرفة الرجال: 210.
[57].ولي ظاهراً اين جمله در روايت نيامده، و امام به خاطر اين كه وي از شيعيانشان بوده دعا براي آزادي او كردند و اين مثبت وثاقت نيست.
[58].خلاصةالأقوال، ص 165.
[59].كلّيّات في علمالرجال، 152.
[60].اختيار معرفة الرجال، 210.
[61].عصيده به معني حريره يا فرني آمده كه با رنگ هاي گوناگوني تهيه مي شود.
[62]. معجم رجال الحديث 18: 235.
[63].اصحاب ابومسلم مروزي بودند.
[64].مجمعالبحرين، ج 3، ص 74.
[65].كافي، ج 8، ص 331، ح 509.
[66].معجم رجال الحديث، ج 8، ص 36.
[67].كافي، ج 8، ص 264، ح 383.
[68].همان، ج 8، ص 383.
[69].كافي، ج 4، ص 383.
[70].در سفينةالبحار، ج 5، ص 353
[71].خلاصةالاقوال، ص 165، باب 10، شماره 479.
[72].معجم رجال الحديث، ج 8، ص 37.
[73].كمالالدين، ج 2، ص 345، ب 33، ح 31
[74].كمالالدين، ج 1، ص 136
[75].كمالالدين، ج 2، ص 34 و 350.
[76].كمالالدين، ج 2، ص 350 و ص 28؛
[77].كمالالدين، ج 1، ص 321، ب 31، ح 3 و 4 و 5
[78].غيبت نعماني، ص 164؛ الإمامة و التبصرة، ص 93
[79].إختيار معرفة الرجال: الكشّي، ص 476، شماره 904
[80].سوره حجر، آيه 13.
[81].الميزان، ج 12، ص 141.
[82].سوره اسراء، آيه 77.
[83].الميزان، ج 13، ص 175.
[84].سوره كهف، آيه 55.
[85].الميزان، ج 13، ص 331.
[86].سوره احزاب، آيه 62.
[87].سوره فاطر، آيه 43.
[88].الميزان، ج 7، ص 58.
[89].سوره غافر، آيه 85.
[90].الميزان، ج 17، ص 357.
[91].سوره احزاب، آيه 17.
[92].الميزان، ج 16، ص 332.
[93].سوره فتح، آيه 23.
[94].الميزان، ج 18، ص 312.
[95].الميزان، ج 4، ص 299.
[96].كمالالدين، از ص 127 به بعد؛ الشيعةو الرجعة، ج 1، ص 280.
[97].كمالالدين، ج 1، ص 127.
[98].كمالالدين، ج 1، ص 135؛ الشيعة و الرجعة، ج 1، ص 285.
[99].كمالالدين، ج 1، ص 136؛ الشيعة و الرجعة، ج 1، ص 285.
[100].كمالالدين، ج 1، ص 139؛ الشيعة و الرجعة، ص 28.
[101].الكامل في التاريخ، ج 1، ص 54 ؛ الشيعة و الرجعة، ج 1، ص 288.
[102].كمالالدين، ج 1، ص 144؛ الشيعة و الرجعة، ج 1، ص 288.
[103].همان، ج 1، ص 390.
[104].همان، ج 1، ص 290.
[105].همان، ج 1، ص 292؛ تاريخ دمشق 9: 154، داراحياء التراث العربي.
[106].همان، ج 1، ص 293.
[107].همان، ج 1، ص 296.
[108].همان، ج 1، ص 296 ـ 298
[109].همان، ج 1، ص 299.
برگرفته از کتاب تا ظهور