logo ارائه مقالات و محتوای مهدوی
نگرش ژوزف كنت دو گوبينو پيرامون مهدويت

مقدمه:

   ژوزف آرتور كنت دوگوبينو[1] (1882 ـ 1816) نويسنده و سياستمدار فرانسوي در سال 1816 در شهر ويل‌د‌آور[2] متولد شد و پس از اتمام تحصيلات خود در سال 1849، از دوره جواني وارد عرصه سياسي گشت. وي به تدريج نماينده سياسي فرانسه در كشورهاي سويس، يونان، ايران، برزيل و استكهلم گرديد، و در سال 1851 به سمت دبيري هيئت اعزامي برن و سپس در هانور برگزيده شد.[3] وي در سال هاي 1274 ـ 1271 ه‍. ق (1864 ـ 1862 م) در عصر قاجار و در دوره حكومت ناصر‌الدين شاه، وزير مختار دولت فرانسه در تهران بود و حدود سه سال در ايران اقامت گزيد كه اين اقامت و معاشرت با مردم و ارتباط با فرهنگ ايراني در طي چند سال، موجب نوشتن سفرنامه‌اي در باره ايران با نام «سه سال در ايران[4]گرديد.

   وي در اين سفرنامه به موضوعات مهمي چون آداب و سنت توده مردم، وضعيت فكري، اعتقادي و روابط اجتماعي آنان پرداخته و ميان رفتار و آداب مردم ايران و مردم اروپا، به ويژه فرانسه به مقايسه مي‌پردازد. در بخشي از كتاب به فرقه‌هاي مذهبي ايران از جمله شيخيه، بهائيت، زرتشتي، اهل‌اللحق، علي‌اللهي و امثال آن و تبيين چگونگي و چرايي پيدايش اين مذاهب و نگرش پاره‌اي از اين مذاهب در باره منجي‌گرايي و مهدويت، اشاره مي‌كند. از بررسي گزارش‌ها و سخنان گوبينو در باره فرقه‌هاي مذكور استنباط مي‌گردد كه غالب فرقه‌هاي مذهبي در عصر قاجار داراي گرايش و رويكرد باطني و تأويلي بودند و قابل توجه است كه شرايط فرهنگي، مذهبي و سياسي ايران در دوره قاجار و پيش از آن به گونه‌اي بوده كه بستره مناسبي براي گرايش عرفاني و تأويلي تلقي مي‌شد و فرقه‌هاي مذكور از اين سنخ بوده‌اند.

   گوبينو علاوه بر سفرنامه مذكور، داراي تاليفات ديگري نيز هست كه عبارتند از:

1.بررسي عدم تساوي نژادهاي بشري (1854م).

   2.رساله‌اي درباره خطوط ميخي (1864م).

3.مذاهب و عقايد فلسفي در آسياي ميانه (1865م).

   4.تاريخ ايران بر طبق گفته مورخين خاور زمين.

   5.افسانه‌هاي آسيايي.[5]

كنت دوگوبينو در ايران

   گوبينو در كتاب «سه سال در ايران» كه به مردم‌شناسي و رفتار‌شناسي مردم ايران پرداخته، نكات مهمي را در باره دربار قاجار، روحانيت و فرقه‌هاي مذهبي اين دوران از جمله بهائيت بيان مي‌دارد، آنگاه كه او در ايران به سر مي‌برد، فرقه بهائيت در ايران پا گرفته بود، به طوري كه فرقه مذكور مورد توجه شرق‌شناسان و پژوهشگران غربي قرارگرفت.

   همانطور كه پيش از اين اشاره گرديد، ادوارد براون وقتي خواست در باره فرقه بهائيت و بابيت، به ترجمه و تصحيح كتابي دسته اول و قابل اعتماد در اين باره مبادرت ورزد، به دنبال كتاب نقطه‌الكاف، تاليف ميرزا جان كاشاني مي گشت، كتابي كه توصيف آن را از ديگران شنيده بود. وي اين اثر را كه از برجسته‌ترين كتاب‌هاي موجود در آن وقت، در زمينه پيدايش بهائيت و چگونگي شكل‌گيري اختلاف ميان مدعيان جانشيني علي محمد باب ـ صبح ازل و بهاء‌الله ـ بود، به طور اتفاقي در كتابخانه شخصي گوبينو يافته بود. اين كتاب كه به وسيله ادوارد براون تصحيح و چاپ شد، در واقع به وسيله گوبينو خريداري شده و به اروپا برده شده بود، كتابي كه بهائيان تلاش مي‌كردند تا آن را جمع‌آوري نموده و نابود كنند كه سرانجام به وسيله گوبينو به دست ادوارد براون رسيده بود.

   كتاب نقطه‌الكاف به وسيله يكي از شاگردان علي محمد باب، به نام ميرزا جان كاشاني نوشته شده بود كه خود جزء بيشت و هشت نفري بود كه در سال 1268 شمسي، سه سال قبل از ورود گوبينو به ايران، به وسيله ناصرالدين شاه قاجار اعدام شده بود. وي در اين كتاب به مباحث و افكار فرقه بابيه پيش از به وجود آمدن انشعاب و اختلاف در ميان دو فرقه ازلي و بهائي پرداخته بود. از اينرو كتاب مذكور دربردارنده تاريخ ظهور باب و وقايع هشت سال نخست از تاريخ بابيه مي‌باشد كه بعدها با مقدمه‌اي كه ادوارد براون بر اين كتاب نوشت، پرده از حيله‌گري ميرزا حسينعلي نوري معروف به بهاء‌الله برداشت.

   كنت دو گوبينو، زماني وزير مختار دولت فرانسه در ايران بود كه مسأله بهائيت، بابيت و شيخيه در فضاي فرهنگي و مذهبي ايران، مطرح شده بود و مورد توجه مردم، روحانيت، حكومت و شرق‌شناسان قرار گرفته بود. به همين جهت، در بخشي از كتاب «سه سال در ايران»، در بيش از سي صفحه، در باره فرقه‌هاي منسوب به مهدويت همچون شيخيه، بابيه و بهائيت سخن گفته شده است و گوبينو علاوه بر فرقه بهائيت، افكار و انديشه‌هاي زرتشتيان، فرقه‌هاي صوفيه همچون علي‌اللهي، اهل‌الحق، شباهت ميان اهل‌الحق و بهائيت و نگرش زرتشتيان در باره آمدن منجي را مورد توجه قرار مي‌دهد.[6]

   بيان گوبينو در كتاب «سه سال در ايران» شيوا، روان و غالباً به صورت گزارش و سفرنامه است و در آن به شكل مناسبي از وقايع و بافت اجتماعي، سياسي و مذهبي ايران در عصر قاجار سخن گفته است، به طوري كه خواندن اين كتاب براي شناخت وضعيت فرهنگي و مذهبي دوره قاجار بسيار قابل استفاده مي‌باشد، به خصوص كه ماجراهاي فكري و مذهبي ايران در اين كتاب از چشم فردي غير ايراني نگريسته شده است و او بر خلاف آثار نوشته شده به وسيله وفاداران به اين مذاهب جديد‌التاسيس، بدون دلدادگي و اعتقاد به اين فرقه‌ها به توصيف افكارشان پرداخته و به سنجش و مقايسه ميان گروه‌ها و طبقه‌هاي اجتماعي و مذهبي ايران در عصر قاجار و گاه هم سنجش ميان اين دوران با دوره صفويه همت گمارده است.[7]

نگرش كنت دو گوبينو پيرامون مذهب شيعه و شيخيه

   وي در بخشي از كتاب به افكار فرقه شيخيه اشاره مي‌كند و به وجود آمدن اين فرقه و ديگر فرقه‌ها و مسلك‌هاي مذهبي در ايران را معلول رفتار علماي شيعه و روحانيت مي‌داند. وي در اين رابطه، وضعيت ايران و روحانيت را با انقلاب فرانسه، موقعيت عالمان مسيحي در انقلاب فرانسه و با عوامل تحقق يافتن مذهب پروتستان در اروپا مي‌سنجد.

   به نظر مي‌رسد او تحت تاثير انقلاب فرانسه و جريان روشنفكري موجود در فرانسه و شرايط موجود در عصر رنسانس ميان كليسا و دانشمندان، مي‌كوشد تا وضعيت نابهنجار ايران و عامل تحقق يافتن فرقه‌هاي مذهبي و منسوب به امام مهدي (عليه‌السلام) را ثمره و نتيجه چالش و نزاع ميان روحانيت با اين فرقه‌ها بداند. به نظر مي‌رسد، او با اين پيش‌فرض ذهني كه محصول اختلاف ميان نهاد كليسا و روشنفكري در عصر رنسانس است، رفتار روحانيت را عامل عمده تحقق اين فرقه‌ها مي‌داند، حال آنكه افكار مسلكي چون شيخيه و سپس بابيت، بهائيت و فرقه‌هاي صوفيه ريشه در انديشه‌هاي اعتقادي و كلامي اين فرقه‌ها دارد و اختصاص به عصر قاجار هم ندارد.

   در واقع گوبينو به گونه‌اي در باره فرقه‌هاي جديدالتاسيس قاجار سخن مي‌گويد كه گويي، ايجاد اين فرقه‌ها صرفاً معلول شرايط اجتماعي است، در حالي كه افكار بزرگان شيخيه ريشه در نگرش اعتقادي و فكري آنها دارد و اگر گوبينو با آثار شيخ احمد احسائي، سيد كاظم رشتي، سيد محمد مشعشع و سپس با افكار علي محمد باب و شاگردانش آشنا مي‌بود، هيچگاه رفتار علماء شيعه را دليل تأسيس اين فرقه‌ها نمي خواند، بلكه انديشه‌هاي افرادي همچون شيخ احمد احسائي مبتني بر مقدمات و مباني‌اي است كه مي‌توان ريشه تاريخي آن مولفه‌ها را در افكار اشراقيون و بزرگان صوفيه پيش از او، چون شهاب‌الدين سهروردي، ابن‌عربي، حافظ رجب برسي و ديگران ديد. به عنوان مثال اعتقاد شيخيه به عالم مثال و قائل شدن به جسم هورقليايي براي امام مهدي عليه‌السلام كه ريشه در آثار سهروردي دارد، ربطي با اين موضوع ندارد كه تأسيس فرقه شيخيه، بابيت و بهائيت، معلول فساد روحانيت شيعه باشد و يا عقايد فرقه‌هايي همچون علي‌اللهي و اهل‌الحق كه در باره امام علي عليه‌السلام و شريعت، نگاه افراطي و غلوآميز دارند و با فهم و تفسير خاصي از آموزه‌هاي ديني و قرآن و قرائت خاصي از امامت، ولايت و حكمت باطني همراه است، هيچ ارتباطي با وضعيت اجتماعي و اخلاقي يك صنف نمي‌تواند داشته باشد.

   الگو و مدل گوبينو در تحليل وضعيت مذاهب در عصر قاجار برگرفته از مدل اروپايي در عصر رنسانس و متاثر از مذهب پروتستان و از شخصيت مارتين لوتر، كالون و اصحاب دائره‌المعارف فرانسه چون ولتر و روسو و ديگران مي‌باشد. وي بدون آشنائي با ريشه‌هاي ديرينه افكار شيخيه و تصوف، يكي از علل تأسيس اين فرقه‌ها در عصر قاجار را، فضاي اجتماعي و سياسي اين دوره مي‌داند و همان تحليل از اصحاب دائره‌المعارف و روشنفكران انقلاب فرانسه و مذهب پروتستان در هنگام تأسيس رنسانس را در باره ايران تعميم مي‌دهد[8].

نگرش گوبينو پيرامون مهدويت

   گوبينو در بيان اختلاف ميان شيعه و شيخيه به موضوع زيستن امام مهدي عليه‌السلام اشاره مي‌كند و مي‌گويد، شيعه حيات امام را در همين عالم مادي با قالب جسماني مي‌داند اما بزرگان شيخيه چون شيخ احمد احسائي بر اين باور هستند كه امام با قالب روحاني و جسم مثالي زندگي مي‌‌كند. وي در اين باره مي‌گويد: «يكي از اين مسلك‌هاي پنهاني، مسلك مذهبي شيخي است كه شصت و يا هفتاد سال قبل از اين در شيراز به وجود آمد. شيخي‌ها كه امروز شماره‌شان نسبتاً زياد است، بر سر يك موضوع با شيعه‌هاي ايران اختلاف دارند و آن چگونگي زندگي امام دوازدهم يعني مهدي (عليه‌السلام) مي‌باشد.»[9]

   سپس در بيان نگرش اختلافي مذهب شيخيه با شيعه در باره قالب جسماني يا قالب مثالي (جسم هورقليايي) امام مهدي (عليه‌السلام) مي‌گويد: «شيعه‌ها مي‌گويند امام دوازدهم زنده است و با قالب جسماني خود مرور ايام مي‌نمايد... ولي شيخي‌ها با اين عقيده‌ مخالف هستند و مي‌گويند كه امام دوازدهم يعني مهدي (عليه‌السلام) با قالب جسماني زنده نيست، بلكه با قالب روحاني زنده مي‌باشد... شيخي‌ها مي‌گويند كه روح امام دوازدهم قابل انتقال است و هم اكنون از بدن يك نفر به بدن ديگري منتقل مي‌شود، به اين طريق كه وقتي قالب جسماني از بين رفت، روح آن امام به جاي اينكه محو شود، مكان ديگر يعني كالبد ديگري را براي خود انتخاب مي‌نمايد و به اين طريق با مرور ايام زنده است»[10]

   با آشنايي به انديشه‌ها و مباني كلامي شيخيه و سپس فرقه‌هاي منسوب به مهدويت كه پس از شيخيه آشكار شدند، روشن مي‌گردد كه اين مبناي اعتقادي و كلامي شيخيه، قالب غير جسماني امام مهدي عليه‌السلام، تا چه حد بر ادعاي مهدويت افرادي چون علي محمد باب، حسينعلي بهاء، صبح ازل و ديگر مدعيان مهدويت اثر نهاد و بسياري از پژوهشگران در حوزه مهدويت معتقدند، افكار و ادعاهاي بابيه و بهائيه نتيجه افكار شيخيه است و در واقع اعتقاد كلامي شيخيه موجب گزافه‌گويي و به وجود آمدن فرقه‌هاي مذهبي پس از او شد و موجب شد تا بعضي مدعي شوند كه جسم آنان محل فرود آمدن روح امام مهدي (علیه السلام) مي‌باشد.

   متأسفانه گوبينو به مانند شرق‌شناساني چون هانري كربن، با تاريخ فلسفه و عرفان اسلامي آشنايي دقيق نداشت و با مباني فكري خسروانيِ، نوافلاطوني، اشراقي و عرفاني فرقه‌هاي شيخيه، بابيه، بهائيت و سلسله‌هاي صوفيه آشنا نبود، به همين جهت در تحليل افكار اين فرقه‌ها به عوامل اجتماعي، سياسي و اخلاقي عصر قاجار اكتفا نمود. به عنوان مثال آنگاه كه هانري كربن به بيان اختلاف يا توافق ميان انديشه‌هاي شيعه اماميه با شيخيه و اسماعيليه مي‌پردازد، به ريشه‌هاي فكري و اعتقادي آنها توجه دارد و به اين امر توجه مي‌‌كند كه قرائت آن فرقه‌ها از بحث عالم مثال، عالم هورقليا، ولايت و امامت، تأويل باطني از شريعت و امثال آن‌ها، از نكته‌‌هاي بسيار كليدي در تحقق يافتن تفاوت يا شباهت ميان فرقه‌ها است.

   كربن اختلاف و شباهت ميان اماميه با شيخيه و ديگر فرقه‌ها را به صورت سطحي به حد اختلاف‌هاي صنفي نزول نمي‌دهد و همچون گوبينو اختلافات مذهبي را صرفاً به جهت كشمكش‌هاي اجتماعي و يا تنش‌هاي فرقه‌اي نمي‌داند، بلكه به دنبال بنيادهاي فلسفي و كلامي مسأله است. او خوب مي‌داند كه اعتقادات شيخيه، ريشه‌هاي عميق و بنيادي دارد و برخاسته از نگاه خاص تاسيس‌كنندگان اين فرقه‌ها است، از اينرو هيچگاه بابيت و بهائيت را كه تحت تاثير افكار شيخيه هستند، هم سطح شيعه اماميه، شيخيه و اسماعيليه قرار نمي‌دهد و در بيان اختلاف ميان اماميه و شيخيه صرفاً به ديدگاه‌هاي كلامي آن‌ها اشاره مي‌‌كند.

   گوبينو پس از سخن گفتن در باره شيخيه و نگرش آن‌ها در باره جسم امام مهدي (عليه‌السلام)، پيرامون مذهب زرتشتي‌ها در ايران و چگونگي كاسته شدن از تعداد آن‌ها و ضعيف شدن اين مذهب در ايران سخن مي‌گويد.[11] او پس از آنكه در باره افكار زرتشتيان و حيات فكري و اجتماعيشان پس از ورود اسلام به ايران و مفهوم انتظار از ديدگاه زرتشتيان سخن مي‌گويد، اضافه مي‌كند كه آن‌ها نيز در انتظار آمدن فردي هستند تا مذهب زرتشتي را احياء كند و آن را به رونق و عظمت اوليه‌اش برساند: «پارسي‌هاي ايراني يعني زرتشتيان در انتظار شخصي موسوم به پشوتن هستند كه بايستي مجدداً مذهب زرتشتي را رونق بدهد و آن را به عظمت روز اول برساند. در خصوص مبدأ اين شخص... بعضي معتقد هستند كه پشوتن بايستي از هندوستان بيايد و عده ديگر مبدأ آن را باختر ايران مي‌دانند و به هر حال يگانه اميد زرتشتي‌ها به احراز عظمت ديرين همانا ظهور اين شخص است.»[12]

   گوبينو با ديدن اختلاف ميان فرقه‌هاي مذهبي ايران به نقل از چند مسافر اروپايي كه به ايران سفر كرده بودند، مي‌گويد بنا به نظر آنان، الان به جهت اختلافات فرقه‌هاي مذهبي، فرصت خوبي ايجاد شده تا ديانت مسيح وارد ايران شود و با استفاده از اين اختلافات، ترويج و تبليغ گردد، اما گوبينو در جواب آن‌ها مي‌افزايد، من معتقدم، محال است ديانت مسيحيت در ايران مستقر گردد،[13] زيرا ايراني‌ها پذيرا نيستند. در واقع گوبينو مردم ايران را برخوردار از انسان‌شناسي خاصي مي‌داند و بافت فرهنگي و مذهبي ايران را به گونه‌اي مي‌بيند كه نفوذ در آن و ايجاد تغيير مذهبي در افكارشان را به وسيله مسيحيان امري ناممكن مي‌شمارد. از اينرو در باره ايراني‌ها اين چنين قضاوت مي‌كند: «از لحاظ مذهبي كشور ايران به منزله اقيانوس عميقي است كه شما هيچ پايه ثابتي نمي‌توانيد در آن كار بگذاريد، ولي در عوض تمام پايه‌هايي را كه در آن كار گذارده‌ايد، در خود فرو مي‌برد، بنا بر اين بايد اين فكر را بيرون كرد كه ايرانيان را مسيحي نمود.»[14]

مقايسه ميان اهل‌الحق و بهائيت

   گوبينو زماني در ايران مي‌زيست كه آغاز نزاع ميان بابيان و بهائيان بود و سه سال از جريان قتل عام بيست و هشت نفر سران بابيه به وسيله ناصرالدين شاه گذشته بود. گوبينو همچون ادوارد براون اين امر را دليل بر پايداري و استقامت سران اين فرقه در برابر حكومت قاجار تلقي مي‌كرد، به همين جهت، هر دوي آن وقايع‌نويسان تاريخ ايران، در صدد شناخت بيشتر انديشه‌هاي فرقه بابيت و بهائيت مي‌شوند. البته زماني كه گوبينو كتاب سه سال در ايران را مي‌نوشت، هنوز ادعاهاي بهائيان از جمله ادعاي مهدويت حسينعلي بهاء آشكار نشده بود، از اينرو در كتابش به اين امر اشاره نمي‌كند.

   وي در شناخت افكار بهائيت، آن را با فرقه اهل‌الحق مطابقت مي‌دهد. وي در باره افكار و باورهاي اهل الحق، بيان مي‌دارد كه آنان جماعتي هستند، ظاهراً مسلمان كه باطناً هيچ اعتقادي به مباني و مبادي اسلام ندارند، مسلمانان را دشمن مي‌دارند و به مسجد قدم نمي‌نهند. آنان بر خلاف مسلمانان عقيده به پاكي و پليدي ندارند و همه چيز حتي سگ و خوك را پاك مي‌دانند، شراب مي‌نوشند و از نظر آنها معاشرت زنانشان با مردان بيگانه اشكال ندارد. سپس گوبينو اضافه مي‌كند كه مدتي است، در جنوب ايران مذهب جديدي بروز نموده است كه آن را اهل‌المعرفت يا اهل‌الطريقت و يا بهائي مي‌خوانند:«مدت كمي است كه در صفحات جنوب ايران مذهب جديدي بروز كرده كه پيروان آن به اسامي مختلف خود را اهل‌المعرفت و يا اهل‌الطريقت مي‌خوانند و مردم آنان را به نام بهائي معروف نموده‌اند»[15]

   به نظر گوبينو عقايد بهائيان بسيار شبيه اهل‌الحق است و حتي بهائيت را شعبه جديدي از اين مذهب مي‌داند: «من تصور مي‌كنم كه (بهائيت) شعبه جديدي از مذهب اهل‌الحق است، زيرا از لحاظ عدم تمايز بين پاكي و پليدي و تساوي افراد بشر و عدم تمايز افراد از لحاظ مومن و كافر بودن كاملاً شبيه به عقيده اهل‌الحق مي باشد. اين جماعت هم براي زوجات خود قائل به آزادي هستند و اگر زن‌هاي آن‌ها چادر به سر مي‌كنند براي روپوشيدن از مسلمانان است و به طوري كه مي‌گويند در مجالس خودشان بدون حجاب مي‌باشند.»[16]

   گوبينو در شباهت ميان اهل‌الحق با بهائيان مي‌گويد، بهائيان نيز نظير طايفه اهل‌الحق به مساجد نمي‌روند و در مجالس خصوصي و دور از چشم اغيار به زن‌هاي خود اجازه مي‌دهند كه با مرد‌هاي بيگانه معاشرت نيز داشته باشند و سرانجام نتيجه مي‌گيرد: «حاصل اين است كه من در اصول عقيده، تفاوتي بين بهائي‌ها و اهل‌الحق نديدم، اين است كه تصور مي‌كنم مذهب بهائي يك شعبه از مذهب اهل‌الحق باشد»[17]

   نتیجه :

به هر ترتيب تجربيات و شرح وقايع مذاهب ايراني در عصر قاجار كه به وسيله گوبينو در كتاب (سه سال در ايران) نقل شده براي پژوهش پيرامون وضعيت سياسي, فرهنگي اين مذاهب از جمله بابيت و بهائيت, بسيار مفيد و ارزشمند است. وي نكتههايي را در باره شباهتهاي اين فرقهها, چون شباهت ميان اهلالحق و بهائيت ذكر ميكند كه ميتواند براي پژوهشگران در عرصه مهدويت, موضوعي تازه و قابل تامل باشد و بيانگر تاثيرپذيري كلامي فرقه ها از يكديگر است.

پی نوشت ها:

[1]Joseph Arthur de Gobineas .

[2].Ville d Avray

[3].علي اكبر دهخدا، لغت نامه، تصحيح محمد معين و سيد جعفر شهيدي، چاپ دوم، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، س 1377، ج 12، ص19340.

]4].آدرس كتاب‌شناسي اين كتاب عبارت است از: كنت دو گوبينو، سه سال در ايران، ذبيح الله منصوري، انتشارات فرخي، تهران، بي‌تا.

[5].براي كتاب شناسي آثار گوبينو به مقدمه‌اي كه مترجم كتاب « سه سال در ايران»،ذبيح الله منصوري در ابتداي اين اثر نوشته، رجوع گردد.

[6].همان، صص 90 – 67.

[7].همان، ص 77.

[8].همان، ص 77: « قبل از انقلاب كشيش‌هاي فرانسوي انواع فسق و فجور را مرتكب مي‌شدند و به مبادي ديانت پايبند نبودند و روز به روز تنفر مردم از اين طايفه زياد‌تر مي‌شد. نتبجه اين رفتار كشيش‌ها همان شد كه در تاريخ نوشته و بعد از انقلاب فرانسه مردم به طوري از روحانيون رميدند و كناره گرفتند كه مدت دو نسل به كلي نفوذ و حيثيات و حتي اسم اين طايفه از بين رفت و وجود روحانيون حقيقي از قبيل اسقف « بين ونو» كه در كتاب تيره‌بختان ويكتور هوگو بدان اشاره شده، نتوانست كه از اضمحلال اين طبقه جلوگيري نمايد».

[9].همان، ص 77.

[10].همان، ص 78.

[11].همان، ص 87 – 79.

[12].همان، ص 85.

[13].همان، ص 86 « در مسائل مذهبي... ممكن است ايرانياني يافت شوند كه احياناً مذهب مسيح را قبول نمايند... ولي من به روحيات اين ملت آشنا شده‌ام، مي‌دانم كه هرگز يك ايراني و خصوصاً ايراني شهرنشين باطناً مذهب مسيح را قبول نمي‌كند و در عين حال كه خود را مسيحي معرف مي‌نمايد، ممكن است، دين ديگري داشته باشد».

[14].همان، صص 87 – 86.

[15].همان، ص 89.

[16].همان، 89.

[17].همان، ص 90.

برگرفته از کتاب؛ مهدویت از دیدگاه دین پژوهان غربی