مقدمه:
آن دسته از دينپژوهان را غربي كه در سالهاي زيادي از عمر خويش به مطالعه سرزمينهاي شرقي و يا اسلامي پرداخته و به شناخت فرهنگ و تمدن شرقي دست يازيدهاند، شرقشناس گويند. اگر فرهنگ را در معناي جديد و جامعهشناسانه آن بكار ببريم كه كليه آداب و سنن، مذهب، تاريخ، زبان، مردمشناسي، بومشناسي و ديگر عناصر يك سرزمين را شامل ميشود و سپس مروري به آثار مكتوب در اين حوزهها داشته باشيم، خواهيم ديد بخشي از كارهاي تحقيقي و پژوهشي در اين حوزهها كه پيرامون فرهنگ شرقي است، توسط محققان غير بومي و شرقشناس صورت پذيرفته است.
از جمله موضوعاتي كه دينپژوهان و اسلامشناسان غربي به آن پرداختهاند، فرهنگ و تمدن اسلامي است كه از شاخههاي آن ميتوان به فلسفه اسلامي، كلام، تاريخ اسلام، عرفان اسلامي، قرآنپژوهي، حديث، ملل و نحل (فرقههاي مذهبي) و ديگر علوم مربوط به تمدن اسلامي اشاره نمود و از نخستين و مهمترين حوزههاي اسلامي كه مورد دقت نظر و كاوش اسلامشناسان غربي قرار گرفته و بزرگترين دينپژوهان غربي به آن توجه نمودهاند، قرآن شناسي ميباشد.
در سده گذشته انديشمندان بزرگي همچون كارل بروكلمان، رژي بلاشر، آرتور جان آربري، رينولد نيكلسون، ادوارد براون، هانري كربن، تيتوس بوركهارت،آندره پوپ، توشيكو ايزوتسو، مونتگمري وات، ايگناتس گلدتسيهر، هميلتون گيب، گريشمن، آنه ماري شيمل و تعداد زيادي از مستشرقين به انديشه و تفكر اسلامي، اقبال نشان داده و سالهاي زيادي را در عرصهها و شاخههاي متفاوت فرهنگ اسلامي، مطالعه نموده و به تخصص دست يافتهاند.
پژوهشهاي شرقشناسان و دينپژوهان غربي داراي جنبههاي مثبت و منفي است. از ويژگيهاي مثبت پارهاي از شرقشناسان در فرهنگ اسلامي ميتوان به تخصصگرايي و محدود نمودن پژوهش به يك حوزه مشخص، روش تحقيق، انسجام و پيگيري، دقت نظر، و تفهم و همدردي اشاره نمود، به طوري كه گاه يك شرق شناس براي شناخت آداب و رسوم يك قوم يا ملت، بيش از دو دهه از عمر خويش را در ميان يك قوم يا سرزمين سپري نموده و به مانند فردي بومي با احترام به آداب و سنت، رفتارها و اعتقادات توده مردم، توانسته به ظرائف و جزئيات از گرايش، علائق، سليقهها، زاويه ديد و عادات افراد جامعه پي ببرد، به طوري كه شايد بتوان بعضي از بهترين آثار پژوهشي در تمدن شرقي و اسلامي را نيز متعلق به آن دسته از پژوهشگران دانست كه به اين شيوه عمل نمودهاند.
از ويژگيهاي منفي و آسيبشناختي پژوهشهاي اسلامشناسان غربي نيز اين است كه بعضي از آنان، بدون اعتقاد و باور ديني به انديشه و فرهنگ اسلامي و با نگاهي بيروني و بدون دلدادگي به تمدن اسلامي، پژوهش نمودهاند و يا گاه در شناخت تاريخ و تمدن اسلامي تحت تاثير عميق روش تاريخيگري بوده و اسلام يا مهدويت را بر اساس بسترهها، حوادث و عوامل تاريخي و يا شرايط اجتماعي بررسي نمودهاند، به علاوه كه گاه نيز از طرف موسسات و بنيادهايي براي خاورشناسي گسيل شدهاند كه آن مراكز داراي اهداف و اغراض سياسي، نظامي و علمي بوده و يا اينكه خود اين دسته از شرق شناسان وابسته به مذهب و تفكري بودهاند كه مخالفت با اسلام را براي آنان در پي داشته است. هميلتون گيب از شرقشناسان برجسته در باره پارهاي از خاورشناسان بر اين باور است كه بعضي از آنان گاه خود را در موضع برتر ميديدند و با اين تصور كه تمدن و مذهبشان برتر از تمدن و مذهب شرقيان است، درباره تمدن و فرهنگ اسلامي، قضاوتهاي نادرست و ضعيفي ارائه دادهاند. وي در اين باره ميگويد: «نوشتههاي كساني ... كه چشم دلشان را عقيده به اينكه اسلام مذهبي است، دون مرتبه مذهب خودشان تيره و تار كرده است. اگر اين نظر حاصل صدق و صفاي مذهبي باشد، باز غالباً شايسته احترام است. اين موضوع درباره نوشتههاي غالب مبلغان (ميسيونرها) صادق است».[1]
البته وي ميافزايد كه در سالهاي اخير نگاه منفي مبلغان مسيحي كه در واقع نخستين شرق شناسان بودهاند، بهتر از سابق شده است و همدلانهتر و علميتر به تمدن شرقي نگريستهاند، اما باز پيشداوري و نگاه برتريجويانه را ذاتي فكر آنان ميداند. وي در اينباره ميگويد: «اين عين بي انصافي است كه پيشرفتهايي را كه در ساليان اخير در ميان مبلغان مسيحي حاصل شده است و در نتيجه آنان، بر خلاف سابق، به جاي مطالعه خام و خشن اصول ظاهري، با همدردي و همدلي در عمق تجارب مذهبي مسلمانان فرو رفتهاند، ناديده بگيريم. با اينهمه، عامل پيشداوري در طرز تفكر ايشان نسبت به اسلام امري است ذاتي كه در ارزيابي هر يك از نوشتههاي ايشان بايد آن را به حساب آوريم»[2]
رجوع به منابع دست دوم در زمينه اسلام و ديگر اديان شرقي و همچنين كلي نگري به جاي جزئي نگري در زمينه شناخت مذاهب اسلامي و برگزيدن شيوه تاريخي در تحليل تمدن اسلامي را،[3] بايد از جمله ديگر جنبههاي آسيبشناسانه شرقشناسان و دينپژوهان اسلامشناس دانست، به طوري كه پارهاي از انديمشندان اسلامي، شرقشناسي را محصول و نتيجه استعمار دولتهاي بزرگ تلقي نمودهاند و نسبت به آنها تصور مثبتي ندارند.از اينرو گاه ديده ميشود كه به جهت عوامل مذكور، پارهاي از آثار دينپژوهان غربي از روش تحقيق علمي و از نگاه منصفانه برخوردار نبوده است. به عنوان مثال نگاهي اجمالي به آثار پژوهشگران ماركسيست پيرامون تاريخ و فرهنگ اسلامي و يا افكار شرقشناساني همچون گلدتسيهر، لامنس، دارمستتر و امثال آنها براي اثبات اين امر كافي است كه چگونه آنان به تحليل فرهنگ اسلامي پرداختهاند. به علاوه كه تعدد مذاهب و فرقههاي اسلامي نيز بر اين داوريهاي غير منصفانه بي تاثير نبوده است، چون گاه ديده ميشود كه بعضي از اسلامشناسان غربي درباره يك مسئله بر اساس تفكر يك مذهب خاص از مذاهب اسلامي اظهار نظر ميكنند و اين امر كه در ميان دينپژوهان دائرهالمعارفنويس بيشتر مشهود است، موجب پارهاي از لغزشها و آراء سست، گرديده است.
محور گفتگو در اين [اینجا]، فعاليتها و آثار شرقشناسان و دينپژوهان غربي، در زمينه مهدويت است و به فعاليتها و آثاري كه آنان درباره اين موضوع مهم اسلامي انجام دادهاند، پرداخته خواهد شد. كليه آثاري را كه شرقشناسان در زمينه مهدويت انجام دادهاند، ذيل پنج محور ميتوان گردآوري نمود كه عبارتند از:
- كتابهاي مستقل در زمينه مهدويت
2.نوشتن مقاله و پرداخت به مسأله مهدويت در بخشي از كتاب، مجله يا دائرةالمعارف.
3.سايتها و وبلاگهايي كه توسط شرقشناسان و پژوهشگران غربي در زمينه مهدويت ايجاد شده است.
4.فعاليتهاي علمي و تحقيقي بنيادها وموسسات پژوهشي در زمينه مهدويت.
- پاياننامهها، رسالهها، پروژهها و تحقيقاتي كه به وسيله پژوهشگران دانشگاهي و انديشمندان غربي در مجامع علمي غربي در زمينه مهدويت نوشته شده است.
مؤلف در اين كتاب مي كوشد تا به بند 1 و 2 از موارد مذكور بپردازد و جستجو و پژوهش در موارد بعدي را كه نيازمند تلاشي مداوم و گروهي است، به عهده موسسههايي ميگذارد كه عهدهدار پژوهش و تحقيق تخصصي در زمينه مهدويت هستند و اميدوار است تا در آينده مراكز پژوهشي مهدويت، در اين باره، اقدامات جدي و پيگيري داشته باشند.
معناي لغوي و اصطلاحي شرق شناسي
همانطور كه اشاره شد به آن دسته از انديشمندان غربي كه براي شناختن فرهنگ و تمدن شرق وارد سرزمينهاي شرقي شده و سالها به مطالعه و پژوهش پرداختند، شرقشناس گويند و به علمي كه عهدهدار اين وظيفه است شرقشناسي گويند.
واژه شرقشناسي براي نخستين بار در فرهنگ انگليسي اكسفورد به كار رفت و در سال 1838 همين واژه در فرهنگ علمي فرانسه درج گرديد. در فرهنگ انگليسي آكسفورد، كلمه شرقشناسي يا خاورشناسي (Orintalism) كه تا سال 1812در اين فرهنگ مورد استفاده قرار نگرفته بود، به معناي مطالعه و تحقيق پيرامون كشورهاي شرقي، براي كساني استفاده شده است كه به مطالعه و پژوهش در فرهنگ،سرزمين و كشورهاي مشرق زمين و آسيايي ميپرداختند.
شرق در لغت به معناي بر آمدن آفتاب و تابان شدن معنا ميدهد[4] و از ديدگاه غربيان شامل همه كشورهايي مي شود كه در شرق قاره اروپا قرار دارند و از ديدگاه آنها به سه بخش خاور ميانه، نزديك و دور تقسيم مي گردد كه در اين تقسيم بندي جغرافيايي، ميان دين اسلام، اديان هندي، اديان چيني، ژاپني و امثال آن هيچ تمايزي نشده است. در واقع ميتوان گفت تعريف شرق از ديدگاه غربيان، تقسيمي بر اساس جغرافيا و شرايط منطقهاي است، نه بر اساس فرهنگ، آداب و سنت. حداقل ميتوان گفت كه در دوره نخست كه شرقشناسي مورد توجه غربيان قرار گرفت، آنچه كه بيش از همه توانست به عنوان يك شاخص براي تقسيمبندي ملتها وكشورهاي شرقي استفاده گردد، سرزمين بوده است، زيرا در كشورهاي شرقي اديان، مذاهب، تمدنها و فرهنگهاي متنوعي وجود دارد كه به طور طبيعي اين امر موجب ميشود تا نتوان اين بخش از كره زمين را كه در هر كشورش چندين فرهنگ، تمدن و آداب و سنت وجود دارد، به غير از اين تقسيمبندي نمود. بنا براين بر خلاف آن دسته از انديشمندان كه تصور ميكنند، تقسيمبندي شرق توسط غربيان، بدون لحاظ كردن اسلام، براي تحقير تمدن اسلامي است،5 بايد اذعان نمود كه تقسيم بر اساس جغرافيا شايد بهترين تقسيم موجود باشد و براي يك انديشمند غربي كه در صدد شناسايي شرق است، تقسيم بر اساس مذهب و دين، موجب شاخهها و دستهبنديهاي متنوعي ميگردد كه آنها را نميتوان به جز جغرافيا ذيل يك عنوان خاص قرار داد و بديهي است كه هر چه، اساس و شاخص تقسيم كلانتر باشد، بهتر است.
همانطور كه اصطلاح «شرقشناسي» براي غربيان بر اساس جغرافيا معنا مييابد و غربيان معناي خاصي را از آن ميفهمند، همچنين شرقيان هم امروزه لفظ غربشناسي را بكار ميبرند اما در كاربرد و استعمال لفظ، علاوه بر جنبه جغرافيايي، به جنبههاي فرهنگي هم توجه دارند. در واقع پس از رنسانس، كليه كشورهاي غربي با آنكه از انديشهها و مذاهب متنوعي برخوردار بودهاند، اما با عنوان غرب از آنان ياد شده است و به جهت اشتراك در عناصري چون رشد و توسعه علمي، تكنولوژي، صنعت، فلسفه و ديگر حوزههاي علمي، از ساختار و هويت مشتركي برخوردار گرديدهاند كه گاه از آن به فرهنگ و ادبيات مدرنيته ياد ميشود و با اين ويژگي از كشورهايي شرقي متمايز ميگردند.
بنابراين امروزه اصطلاح غربشناسي براي شرقيان، به معناي شناخت كليه كشورهايي است كه با وجود اينكه مذاهب متفاوت مسيحي و گاه غير مسيحي در آن وجود دارد، اما به جهت تاثيرات و آثار رنسانس از جمله تكنولوژي، رشد و توسعه، علوم تجربي، صنعت و مدرنيسم، از هويت مشخص و يكساني برخوردار هستند. از اين رو در اين اصطلاح، علاوه بر مذهب به ديگر وجوه مشترك فكري، فرهنگي و سياسي آن كشورها توجه ميگردد و اين كلمه هم بر كشورهاي اروپايي اطلاق ميشود و هم كشورهاي امريكايي و اقيانوسيه رادر بر ميگيرد.
شايان ذكر است كه در تعريف لفظي كلمات بيش از آنكه نيازمند بحثهاي دقيق عقلي باشيم، نيازمند آگاهي به كاربرد و استعمال الفاظ در ادوار متفاوت تاريخي هستيم، به طوري كه بايد به كاربرد الفاظ و اصطلاحات در دورههاي متفاوت توجه نمود. به عنوان نمونه بسياري از الفاظ و مفاهيم در دورههاي متفاوت، معاني متعدد و گاه متضاد به خود گرفتهاند و داراي معناي خاص و يكساني نيستند، مثالاً در ادبيات سياسي، پس از انقلاب كمونيستي شوروي در اكتبر سال 1917، شرق معناي ديگري يافته است و از كليه كشورهاي كمونيستي كه جزء پيمان ورشو بودند، در برابر كشورهاي سرمايهداري كه جزء پيمان ناتو بودند، به بلوك شرق تعبير ميگردد. همچنين در برابر اصطلاح شرق، از اصطلاح غرب براي كشورهاي سرمايهداري استفاده ميشود، حال آنكه كشوري همچون آلمان شرقي و يا كوبا كه از آنها به بلوك شرق تعبير ميشد، در اروپا و امريكاي جنوبي قرار گرفته بودند و يا كشور كره جنوبي كه جزء بلوك غرب بوده، از جهت جغرافيايي در شرق قرار گرفته بود. بنابراين معنا و مفهوم شرق و غرب متناسب با استعمال و كاربردي است كه دارا ميباشند و تنها با شناخت شرايط يك دوره و استعمال كلمه در آن دوره، ميتوان معناي الفاظ را فهميد.
معناي اصطلاحي ديگري كه براي كلمه «شرق» وجود دارد، «بر آمدن و تابان شدن» است. بر خلاف معاني پيشين كه بر اساس منشاهاي سياسي، جغرافيايي و گاه ديني بود، افرادي همچون هانري كربن، كلمه شرق را به معناي اشراق و تابش معنويت، طلوع عالم روحاني و شرق درون بكار ميبرند. كربن تحت تاثير سنت عرفاني و تفكر فيلسوفاني همچون سهروردي، معتقد است شرق يعني تابش و طلوع حكمت و معنويت و غروب يعني افول و زوال معنويت و عالم روحاني. وي در پاسخ به پرسش درباره معناي شرق و غرب مي گويد: «مراد من از شرق و مشرق يا غرب و مغرب، يك مراد فلسفي است و نه يك مراد جغرافيايي.مشرق در اينجا يك عالم روحاني است... بنابراين شما ميتوانيد در غرب باشيد اما مشرقي باقي بمانيد يا در شرق باشيد و غربي بينديشيد و عمل كنيد»[6]
همچنين پارهاي از فيلسوفان غربي مانند هايدگر درباره معناي شرق و غرب به جنبهي جغرافيايي آن نظر ندارند و به مفهوم فلسفي آن اشاره ميكنند،وي ميگويد: «تاريخ مغرب، تاريخ مغرب حقيقت است».[7] او به مانند هانري كربن كلمه شرق و غرب را در معنايي غير متداول به معناي طلوع و غروب حقيقت معنا ميكند.
اما قبل از اينكه در قرون متاخر اصطلاح شرق شناسي در فرهنگ لغت و در دانشگاهها به عنوان يك رشته علمي و پژوهشي استعمال شود، از قرنها پيش، شغل و حرفهاي، متداول و رايج بوده است. در واقع زماني كه پارهاي از انديشمندان غربي وارد سرزمينهاي اسلامي شدند و به تحصيل علم، سير و سياحت، سفرنامه نويسي و ديگر امور ميپرداختند، مسأله شرق شناسي، حرفهاي مشخص بوده است، هر چند كه در آن دوران، اصطلاح شرقشناسي گاه مورد استفاده هم قرار نميگرفته است.
دورههاي شرق شناسي
پارهاي از انديشمندان معتقدند، شروع شرقشناسي در غرب مسيحي از زمان تصميم شوراي كليساي وين در سال 1312 آغاز شده است. ادوارد سعيد در اينباره ميگويد: «شروع شرقشناسي را در غرب مسيحي از زمان تصميم شوراي كليساي وين در سال 1312 مبني بر ايجاد يك رشته كرسيهاي زبان عربي، يوناني، عبراني و سرياني در دانشكدههاي پاريس، آكسفورد، بلونيا، آوينيون و سالامانكا ميدانند. با اين حال در هرگونه بررسي و مطالعه شرقشناسي نه تنها شرق شناسان حرفهاي و آثار مربوط به ايشان، بلكه مفهوم ساده يك رشته مطالعاتي كه پيرامون جوانب جغرافيايي، فرهنگي، زبانشناسي و نژادي يك واحد خاص به نام شرق كار ميكند، بايد ملحوظ نظر باشند»[8]
در واقع نخستين شرقشناسان و اولين زمينههاي پژوهش پيرامون اين موضوع در قرون متاخر توسط كشيشان و راهبان مسيحي و يهودي آغاز شد. آنان نخستين كساني بودند كه برخوردار از انگيزهاي قوي ديني بودند و با اين زمينههاي علمي ميخواستند، به شناخت بيشتر فرهنگ اسلامي و شرقي دست يابند. محمد دسوقي در اين باره ميگويد: «روح تعصب مسيحي ـ يهودي و انديشههاي كليسايي و نگاه به اسلام با يكديگر ناسازگار است و اين همان چيزي است كه انديشه شرقشناسي در طول تاريخ بلندش از آغار تا كنون همواره آن را در خود داشته است.»[9]
دورههاي شرقشناسي به طور كلي به چهار بخش تقسيم ميشود كه عبارتند از:
1.دوره نخست پس از گشودن اندلس به دست مسلمانان و شكوفائي حيات علمي در آن ديار و فتح جزاير درياي مديترانه و جنوب ايتاليا آغاز شد. اين دوره از تاريخ شرقشناسي با پايان رسيدن جنگهاي صليبي پايان يافت.
2.دوره دوم شرقشناسي پس از جنگهاي صليبي آغاز شد و تقريبا تا نيمه سده هجدهم ميلادي ادامه يافت.
3.دوره سوم شرقشناسي تقريبا در نيمه سده هجدهم ميلادي آغاز شد و تا پايان جنگ جهاني دوم ادامه داشت.
4.دوره چهارم شرقشناسي پس از جنگ جهاني دوم آغاز شد و تا كنون ادامه دارد»[10].
شرقشناسي در دوره نخست از ادوار چهارگانه شرقشناسي كه متعلق به قرن دوم و پس از فتح اندلس به دست مسلمانان است بيشتر به مطالعه كشورهاي اسلامي اطلاق ميگردد، در حالي كه شرقشناسي در دوره سوم و چهارم كه به دوره پس از قرن هجدهم و پس از جنگ جهاني دوم گفته ميشود، علاوه بر كاربرد آن در كشورهاي اسلامي براي كشورهاي ديگر آسيايي هم قابل استعمال است، يعني اساس تقسيم و كاربرد لفظ شرق در دوره اول بر اساس مذهب و اسلام است اما در دوره سوم و چهارم بر اساس سرزمين و جغرافيا ميباشد.
پارهاي از محققين و مترجمين در حوزه شرقشناسي، به جهت اينكه آغاز شرقشناسي توسط پژوهشگران مسيحي و روحانيان مسيحي، يهودي و توسط جاسوسان سفارتخانهها، تحقق يافته است كه آنان در آغاز شرقشناسي به ويژه پس از جنگهاي صليبي، با انگيزههاي استعماري، سياسي و گاه تبليغي (ميسيونري) به شناخت تمدن شرق ميپرداختند، از اينرو كاربرد اصطلاح شرقشناسي را همراه با جنبه استعماري و اغراض سياسي ميدانند و معتقدند شرقشناسي توسط دولتهاي بزرگ استعماري آغاز شده است، به همين جهت لغت مذكور را داراي بار منفي و سياسي ميدانند. يكي از مترجمين آثار شرقشناسان در اين باره ميگويد: «من شرقشناسي را به عنوان تبادلي پويا بين مولفين مختلف و مجموعه عظيم ملاحظات سياسي كه توسط سه امپراطوري بزرگ انگلستان، فرانسه و امريكا شكل گرفته و در قلمرو فكر و تخيل آن نوشتههاي مربوط به اين رشته به وجود آمده است، مطالعه ميكنم»[11]
همچنين بايد اضافه كنيم كه اگر بخواهيم كلمه شرقشناسي را با فضاي تبشيري وسياسي دوره دوم وسوم از ادوار چهار گانه شرقشناسي كه متعلق به شرقشناسان مسيحي و يهودي و يا وابستگان سياسي بود، مورد توجه قرار دهيم، بايد گفت در اين صورت، كلمه شرقشناسي همچون كلمه كمونيسم در دهه پنجاه و كلمه ليبراليسم در دهه هفتاد در ادبيات سياسي ايران و يا كلمه بنيادگرايي،[12] در ادبيات سياسي امروز غرب كه با معنايي منفي همراه است، قابل مقايسه است. يعني همانطور كه كلمه كمونيسم و ليبراليسم در ادبيات سياسي ايران براي سركوب و منفي جلوه دادن فعالان سياسي در ايران بكار ميرفت و يا بنيادگرا در فرهنگ سرمايه داري غرب براي منفور جلوه دادن فعالان سنتگراي مسلمان بكار ميرود، ميتوان گفت شرقشناسي هم براي شرقيان همراه با مفهوم ضمني استعمار، سودجويي و چپاول همراه بوده و از منزلت خوبي برخوردار نبوده است. بنا به شرايط حاكم در اين دوره است كه پارهاي از انديشمندان معتقدند، شرقشناسي بخشي از سياست استعماري جوامع غربي است. ويليام مونتگمري وات، از شرق شناسان برجسته در اين باره ميگويد: «رابطه پيچيدهاي ميان خاورشناسان در مفهوم وسيع آن و استعمارگران وزارت خارجه موجود بوده. اكثر خاورشناسان در قسمت اعظم سده نوزدهم به مطالعه زبانهاي شرقي و ادوار علمي مذاهب بزرگ شرق دلبستگي نشان دادند. مقدار كمي از اين مطالعات مورد علاقه استعمارگران قرار گرفت.... استعمارگران پي بردند، برخي از اين اطلاعات ميتواند به آنان كمك كند تا اقوام تابع خود را بهتر بشناسند. به تدريج مقامات امور خارجه پژوهشگراني را استخدام كردند تا در زمينه مسائل خاص مورد علاقه آن وزارتخانه پژوهش كنند...»[13]
اما اگر لفظ شرقشناسي را به مفهومي كه در دوره چهارم از ادوار چهارگانه شرقشناسي متداول بوده، بكار ببريم كه براي دوره پس از جنگ جهاني دوم و در برابر كلمه غرب شناسي استفاده ميگردد، در اين صورت استعمال كلمه شرقشناسي از شان آكادميك و پژوهشي بيشتري برخوردار خواهد بود. در اين دوره با تعداد بيشتري از شرقشناسان مواجه ميشويم كه كمتر به دنبال اهداف استعماري و سفارشات دولتهاي متبوع خويش هستند، بلكه حداقل ميتوان گفت، در كنار حمايتهاي مالي كشورشان، تا حدي دغدهههاي پژوهشي و تحقيقي هم دارند. در اين دوره مفهوم شرق شناسي همچون مفهوم غرب شناسي، به علم يا پژوهشي گفته ميشود كه در صدد است با روش علمي ـ تحقيقي به جستجو و بررسي فرهنگ، علوم، تمدن و ديگر شاخههاي فرهنگ شرق بپردازد كه در اين عرصه هم به جنبه جغرافيايي شرق توجه ميشود و هم به مذهب، زبان، تاريخ و ديگر عناصر فرهنگي اعتنا ميگردد.
بنابراين با توجه به كاربرد اصطلاح شرقشناسي در اين دوره، ميتوان گفت لزوماً اينطور نيست كه همه شرقشناسان از اغراض سياسي و ديني برخوردار باشند، بلكه گاه پارهاي از آنها همچون ماسينيون، هانري كربن، تيتوس بوركهارت، آندره پوپ، اچ. اي. آر. گيب، آنه ماري شيمل و ديگران تحت تاثير فرهنگ شرق قرار گرفته و با آن هم زباني و همدلي پيدا نمودند. مونتگمري وات در اين باره ميگويد: «تا جنگ جهاني دوم اكثر خاورشناسان دانشگاهي گرچه رفته رفته به شرق معاصر علاقهمند شدند، اما همچنان از سياست دوري گزيدند... خاورشناسان دانشگاهي در اين تغيير موضع درجاتي از استقلال را حفظ كردند، مگر وقتي كه مجبور ميشدند براي پشتيباني مالي تلاش كنند و محتملاً وقتي كمك مالي تأمين ميشد كه طرح آنان با علايق تجاري و حكومتي منطبق ميگرديد» [14]
بنابر استعمال كلمه «شرقشناسي» در اين دوره، انگيزهها و دغدغههاي علمي و پژوهشي، بيشتر مورد توجه قرار ميگيرد و بخش زيادي از شرقشناسان در عصر جديد، داخل اين قلمرو ميگردند و هر چند ممكن است اشتباهات و سخنان ناروائي هم داشته باشند، اما اين امر نه به جهت اهداف تبشيري و سياسي، بلكه احتمالاً به جهت عدم وفاداري به روششناسي علوم، روش تحقيق و اشتباه علمي بوده است. بديهي است در دوره چهارم امكان دارد كه اهداف و اغراض سياسي و مذهبي نيز وجود داشته باشد، اما با توجه به تغييراتي كه در عصر جديد، در حوزه دين و سياست و روشهاي علمي و پژوهشي صورت گرفته، وجود اغراض سياسي و مذهبي نسبت به دوره دوم، كه جنگهاي صليبي در آن موجب مناقشات و نزاعهاي ايدئولوژيك و ديني بوده، كمتر ديده ميشود، به طوري كه در دوره چهارم علاوه بر جغرافيا به شاخصههايي همچون تمدن، دين و تاريخ فرهنگ نيز توجهي مضاعف ميشود و به جهت غلبه يافتن روحيه ايدئولوژيگريزي بر جنبههاي ايدئولوژيگرايي و مدافعهجويانه قرون گذشته و ترويج شيوههاي پژوهشي و تحقيق، تعداد بيشتري از دينپژوهان غربي را ميتوان مثال زد كه با همدلي، همزباني و دغدغه كشف حقيقت پا به سرزمينهاي شرق گذاردهاند. به طوري كه آندره پوپ كه از جمله پژوهشگران غربي در حوزه هنر اسلامي ـ ايراني است، خود را متعلق به فرهنگ ايران ميداند و علاوه بر آثار ارزندهاي كه در اين حوزه از خود به يادگار گذارده است، وصيت ميكند كه او را پس از مرگ در ايران (اصفهان) دفن كنند و يا فردي همچون هانري كربن خود را شيعه معنوي ميخواند و چنان علاقه و همتي از خود در زمينه شناخت عرفان شيعي و حكمت معنوي نشان ميدهد، كه كمتر ميتوان در ميان همگنان مسلمان او ديد، طوري كه با جديت فراوان سالهاي زيادي را شبانه روزي به تحقيق و مطالعه در باره بزرگان عرفان و فلسفه اسلامي پرداخت و آثار ارزنده و جاويداني را در فرهنگ اسلامي و مقالاتي در خصوص مهدويت به جاي نهاد. يا افرادي همچون آنه ماري شيمل، رنهگنون، كوماراسوآمي و تيتوس بوركهارت كه خود غربي و شرقشناس بودند، آنگاه كه درباره تمدن اسلامي سخن گفتهاند، بر خلاف پارهاي از اسلامشناسان غربي كه مسيحي يا يهودي متصلب و غرضورز بودند، با دلدادگي تمام به تمدن شرقي يا فرهنگ اسلامي نگريسته و گاه در اين مسير نيز ـ همچون تيتوس بوركهارت و رنه گنون ـ مسلمان ميگردند، به طوري كه اگر سخنان نادرستي از اين انديشمندان غربي ديده ميشود، نبايد آن را از سر غرضورزي و اهداف سياسي دانست، بلكه آن به جهت هويت خطاپذير بشر است كه در اين امر ميان انديشمند شرقي و غربي يا مسلمان و غير مسلمان فرقي نيست و هر انساني در معرض آن قرار دارد. بنا بر اين شايان ذكر است كه در دوره چهارم به ويژه در قرن بيستم، با تعداد بيشتري از دين پژوهان غربي و اسلامشناسان شرقشناس مواجه هستيم كه از سر كشف حقيقت و جستن گمشده خويش به سوي شرق و كشورهاي اسلامي قدم برداشته و در اين مسير تكاپو نمودهاند، به طوري كه تفاوت فاحشي را ميتوان ميان آثار اسلامشناسان قرن بيستم با قرون پيشين يافت. به همين جهت ادوارد سعيد درباره دوره چهارم ميگويد:«انتخاب واژه شرق جنبه قانوني داشت، زيرا توسط افرادي نظير شوستر (chauser) ماندول (mandeville)، شكسپير، جان درايدن (john dryde)، الكساندر پوپ (pope) و بايرون (Byran) مورد استفاده قرار گرفته بود. واژه مزبور مشخص كننده، آسيا و يا شرق از جهات جغرافيايي، اخلاقي و فرهنگي بود».[15]
پی نوشت ها:
1.هميلتون گيب، اسلام بررسي تاريخي، منوچهر اميري، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، س 1367، ص 16.
2.همان، صص 17 – 16.
3.سيدحسين نصر، يكي از انديشمندان سنت گرا در باره نگاه تاريخي شرق شناسان و تحليل تمدن اسلامي بر اساس اين روش شناسي، چنين ميگويد: « در آغاز و انجام مطالعات مستشرقان در باره اسلام، اين پيشفرض ناگفته نهفته بود كه اسلام نه يك وحي بلكه تنها، پديدهاي است كه عاملي انساني، آن را در موقعيت تاريخي خاصي به وجود آورده است. در ميان اين گروه همسرايان، صداي كساني نظير لويي ماسينيون، اچ. اي. آر. گيپ، هانري كربن، به دنبال آنها نسلي جديدتر از محققان همدلشان چون آنماري شيمل، به راستي انگشتشمار است. مدتي سپري شد تا اينكه در نيمه دوم سده بيستم مسلمانزادگاني آشنا به زبانهاي غربي و روشهاي پژوهش علمي، براي تبيين سنت فكري اسلامي براي مخاطبان غربي به شيوهاي متقن شروع به نوشتن آثار عميقي در باره اسلام كردند» (سيد حسين نصر، قلب اسلام، مصطفي شهرآييني، تصحيح شهرام پازوكي، انتشارات حقيقت، تهران، س 1383، ص3).
[4].علياكبر دهخدا، فرهنگ دهخدا، ج 9، ص 14229 (ذيل واژه شرق).
[5].محمد دسوقي، سير تاريخي و ارزيابي انديشه شرق شناسي، محمود رضا افتخارزاده، نشر فرزان، تهران، س 1376، ص 88.
[6].شهرام پازوكي، يادي از هانري كربن، موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران، تهران، س 1382، ص 167 (مصاحبه با هانري كربن در سال 1355).
[7].همان، ص 167.
[8].ادوارد سعيد، شرقشناسي، عبد الرحيم گواهي، دفتر نشر و فرهنگ اسلامي، تهران، س 1371، ص 95.
[9].محمد دسوقي، سير تاريخي و ارزيابي انديشه شرقشناسي ،ص 61.
[10].همان، صص 62 – 60.
[11].عبدالرحيم گواهي، مقدمه بر كتاب شرقشناسي، تاليف ادوارد سعيد، ص 36.
[12]. fundamentalism.
[13].ويليام مونتگمري وات، برخورد آراي مسلمانان و مسيحيان، محمد حسين آريا، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، س 1373، ص 180.
[14].همان، ص 180.
[15].شرقشناسي ، ص 63.
برگرفته از کتاب؛ مهدویت از دیدگاه دین پژوهان غربی