بسياري از تئوري پردازان نوين پس از چالش ها ، فعل و انفعالات و فراز نشيب هاي چند دهه گذشته، به سوي تئوري جهاني شدن[1] سوق پيدا نموده اند و بر اين اعتقاد پافشاري مي نمايند كه عصر الكترونيك وكامپيوتر فاصله ميان جوامع را كم نموده و انسانها بسيار سريع از يكديگر با خبر مي شوند و در دنياي هم به سر ميبرند. يكي از ويژگي هاي عصر نوين كه در آن بسر ميبريم اين است كه عصر فراصنعتي و يا عصر اطلاعات است. انديشمنداني همچون آلوين تافلر تاريخ را از جهت سير تاريخي ملل، اختراعات و اكتشافات به سه دوره تقسيم ميكنند نخستين مرحله دوره كشاورزي است كه در اين دوره هنوز انرژي، منابع طبيعي و صنعت جايگزين كار دستي و نيروي كارگر نشده است؛ دوره دوم با جايگزيني انرژي به جاي كار و توان فردي،آغاز شد كه در اين دوره صنعت پا گرفت و به دوره صنعتي معروف شد، و دوره سوم با آمدن وسايل ديجیتال و كامپيوتر آغاز گشت كه معروف به دوره اطلاعات است و به آغاز فصل نويني در حيات بشريت منجرشد، در اين دوره جهان به شدت كوچك گشت و همه مردم از وضعيت يكديگر با خبر شدند و با كا مپيوتر و وسايل جمعي با يكديگر ارتباط بر قرار مي نمايند و به تبادل انديشه و اطلاعات مي پردازند .
در اين دوره آگاهي، عنصري لازم و اجتناب ناپذير است كه افراد از آن برخوردارند و هيچ فردي گريزي ندارد مگر آنكه در اين ارتباط جهاني مشاركت ورزد ، پيشرفت بشر در زمينه ارتباطات موجب شده تا انسانها در تمامي گوشه وكنار دنيا از وقوع هر حادثه ای با خبر شوند ونسبت به حوادث ابراز احساسات نمايند و در درد و رنج ديگران شريك گردند. امروزه مرزهاي ملي با فن آوري هاي جديد الكترونيكي همچون ماهواره، اينترنت، فاكس وديگر ابزار شكسته ميشود و براي سير و سياحت در ديگر فرهنگها نيازي به ويزا، پاسپورت و ديگر امكانات نيست و دنيا با پهناوري خود توسط ابزار ارتباطي كوچك شده و انسانها در غم و شادي، احساسات، عواطف و زندگي يكديگر حضور دارند. به تعبير معروف مارشال مك لوهان «دنيا به يك دهكده جهاني تبديل شده است». و به تعبير اوكتاويو پاز «امروز هر اطاقي مركز عالم است». درتعريفي ديگر مالكوم واترز جهاني شدن را اينگونه تعريف ميكند «فرايند اجتماعي كه درآن قيد و بندهاي جغرافياييای كه بر روابط اجتماعي، و فرهنگي سايه افكنده است ، از بين مي رود و مردم به طور فزاينده از كاهش اين قيد و بندها آگاه مي شوند».[2]
امروزه در پي گسترش روابط و پيوند ميان دولت ها در عرصه نظام بين الملل و ميان جوامع و توده مردم از طرف ديگر، جامعه اي جهاني در حال شكل گيري است، در عرصه سياسي به دليل گسترش فن آوري ها در زمينه ارتباطات و اطلاعات، حاكميت دولت ها بر توده مردم در حال كاهش يافتن است و جهان به تدريج به سمت جامعه مدني جهاني و شهروندي جهاني با قواعد هم زيستي مشترك در حال حركت ميباشد.
بنا به تعبير پارهاي از انديشمندان، جهاني شدن[3] به معناي حركت به سوي نوعي مردم سالاري جهان شمول است كه در آن روابط و پيوند ميان دولت ها و خرده فرهنگ ها در حال گسترش ميباشد. با توجه به تعريف هاي متعدد انديشمندان، در يك تعريف كلان و گسترده ميتوان گفت عصر جهاني شدن عصري است كه اين ويژگي ها در آن به چشم ميخورد: افزايش شديد آگاهي هاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي شهروندان، گسترش فنآوري در زمينه ارتباطات (كامپيوتر، اينترنت، ماهواره، فاكس، و...) اقتصاد و بازارجهاني، تعامل وگفتگو ميان فرهنگها و تمدنها، گره خوردن منافع مادي و معنوي ملت ها با يكديكر، كوچك شدن دنيا، جامعه مدني جهاني و تحقق دغدغه ها، علائق، غم و شاديها و دلبستگي هاي مشترك ميان ملتها.
شايان ذكر است كه امروزه در باره جهاني شدن، نظرات موافق و مخالفي وجود دارد. عده اي از مخالفان، جهاني شدن را همان جهاني سازي و يا آمريكايي سازي تلقي مي كنند كه به معناي وارد شدن در بازار مشترك جهاني به رهبري و حاكميت سرمايه داري امريكا است. بنابراين ديدگاه كه جهاني شدن را به معناي جهاني سازي و يا آمريكايي سازي بدانيم كه منظور از آن تبعيت از الگوي اقتصادي و اقتدار آمريكايي در عرصه هاي بين المللي است، مخالفت پاره اي از انديشمندان با مفهوم جهاني شدن امري معقول و منطقي است.
اما جهاني شدن در علوم اجتماعي نيز به معناي ديگري هم بكار مي رود و منظور از آن جهاني شدن از منظر فرهنگي، اجتماعي و روابط انساني است كه اين امر در عصر مدرن و دنياي ارتباطات نتيجه تغييراتي است كه در زندگي انسان قرن بيستم به وجود آمده است. در عصري كه انسان ها به يكديگر نزديك شده اند و در دهكده جهاني بسر مي برند، جهاني شدن به معناي بيان و توصيف[4] رويداد و واقعيتي اجتماعي است كه در عالم خارج و در تمامي كشورها شكل گرفته و يا خواهد گرفت و وابسته به خواست و اراده انسانها نيست. بنابراين تفسير، جهاني شدن يعني آنچه را كه پيش از اين در عرصه فرهنگ، تمدن، مذهب، آداب و سنت و ديگر حوزه هاي فردي و جمعي در قلمرو و حريم يك منطقه يا يك تمدن
مي ديديم، حال در معرض ديد و نگاه جهاني و فرامنطقه اي قرار ميگيرند و تمدنها متاع فرهنگي خويش را در ساحت جهاني ارائه ميدهند و با يكديگر به تعامل و گفتگو مي پردازند.
در جهاني شدن به معناي ورود در گفتگوي جهاني فرهنگ و تمدن، اموري همچون اقتصاد، تكنولوژي و صنعت نقش بسزايي دارند اما لازم نيست به آنها بسنده نمود و هرچند در مسئله جهاني سازي يا آمريكايي سازي، آمريكا مي كوشد تا براي دست يازيدن به سود و منافع بيشتر، فرهنگ خويش را گسترش دهد و جهان را به تسخير خويش درآورد، اما ميتوان در اين معنا از جهاني شدن، حاكميت نظام سلطه گر آمريكا يا تك قطبي شدن عالم را نپذيرفت. از اينرو منظور از جهاني شدن در اينجا به معناي ارتباط و هم زيستيهايي است كه در حوزه هاي متفاوت فرهنگ وجود دارد و انسانها و جوامع ناخواسته بر يكديگر تاثير و تاثر گذارده و به تعامل فرهنگي با يكديگر مي پردازند.
با توجه به اينكه جهاني شدن موجب تحقق يافتن تغييرات و تحولات زيادي در تمامي عرصه ها است و در روابط بين الملل، سياست خارجي ملتها، ارتباطات انساني، تعامل ميان فرهنگها و تمدنها، اقتصاد، وحتي انسان شناسي، جامعه شناسي، مردم شناسي و ديگر موضوعات انساني تاثيرات ژرفي را بجاي گذاشته است و از طرفي حركت بسوي ارتباطات جهاني و يا جهاني شدن براي همه ملت ها و تمدنها امري اجتناب ناپذير و گريز ناپذير است، بنابر اين انتظار مي رود كه جوامع ديني و انديشمندان براي حمايت و دفاع از هو يت ديني و فرهنگي خويش، به جاي حذف روند جهاني شدن از زندگي خود و ناديده گرفتن آن، به طرح راهكارها و رهيافت هاي نوين در اين امر بپردازند و با تكيه بر متون ديني و آموزه هاي ديني به طرح تئوري هاي لازم و مناسب اقدام كنند، زيرا جوامع اسلامي چه از جهت تئوريك و چه از نقطه نظر عملي شديدا نيازمند شيوه هاي راهبردي در تمامي حوزه هاي فرهنگي و اجتماعي ميباشند و بايد كوشش گردد تا در عرصه انديشه ها و بازار نظريه ها براي رقابت با ديگر انديشه ها و فرهنگ ها از قافله تفكرات و نظريه ها عقب نمانند. به ويژه در اواخر قرن بيستم و ابتداي قرن بيست و يكم بسياري از انديشمندان مي كوشند تا به تبيين آينده جهان و ارائه يك تئوري جامع براي فلسفه تاريخ بپردازند به طوري كه در سال هاي گذشته اين نظريه ها در محافل علمي و دانشگاهي مورد نقد و بررسي و اقع شده اند. ما در اين مقاله مي كوشيم تا به طور اجمالي به بررسي و ارزيابي بعضي از آنها بپردازيم و تحولات سالهاي اخير و رخدادهاي پيش آمده در عرصه بين المللي، تنشهاي جهاني و آزمون تاريخي اين نظريه ها تا حدي در مسير نقد و ارزيابي اين تئوري ها به ما كمك ميكنند. به يك معنا ميتوان گفت عصرجديد، دوره شكست تئوريهاي بزرگ سياسي بوده و نظريه هايي همچون پوزيتيويسم، كمونيسم، ليبراليسم، يكي پس ازديگري افول ميكنند و رو به زوال ميروند. ما در اينجا به نقد و بررسي اجمالي اين نظريه ها و بيان تعارضات موجود در آنها خواهيم پرداخت و سرانجام به اين نكته توجه خواهيم دادكه ضروري است، انديشمندان به طرح الگو ها و مدل هاي جديدي از نظريه هاي اجتماعي، فلسفي و ديني بپردازند.
نظريه پردازي روشنفكران مذهبي
نگاهي به تاريخ روشنفكري ديني در كشورهاي اسلامي در طي قرن گذشته بيانگر ايناست كه پيوسته روشنفكران مسلمان در برابر انديشه هاي نوين برخوردي انفعالي داشتهاند وتحت تاثير افكار، رويكردها ومكتب هاي فكري غرب و شرق، تئوريپردازي نموده اند و به ندرت ميتوان به نگرش و نظريهاي ديني برخورد نمود كه وامدار جريان هاي فلسفي ـ ادبي دوران نبوده باشد.
با به وجود آمدن كوچك ترين تحول فلسفي، ادبي و سياسي در دنيا، تاثير آن را مي توان در روشنفكران مذهبي جهان اسلام ديد، نگاهي اندك به ادبيات، رمان، سينما، هنر، فلسفه، و دين شناسي دهه هاي 20 تا 80 شمسي در آثار روشنفكران ايراني حاكي از تاثير ژرفي استكه جريانهاي فكري دنيا برآنان گذارده است، گاهي اين تاثيرپذيري از جهان غرب وجريان هاي فكري پس از رنسانس در غرب نشئت مي گيرد و گاهي نيز تحت تاثير فرهنگ سوسياليسم بوده است. زماني از دين تفسير علمي و پوزيتيويستي مي شود، زماني هم تحت تاثير تفكر اگزيستانسياليسم، كمونيسم، ليبراليسم، معرفت شناسي جديد و هرمنوتيك از مولفه هاي ديني تفسير ارائه مي گردد.
به عنوان نمونه در زماني كه جريان علم گرايي در قرن بيستم مطرح شد، پاره اي از انديشمندان ديني به قدري تحت تاثير اين جريان قرار گرفتند كه حتي كوشش نمودند تا از مفاهيم موجود در ادبيات ديني و قرآني تفسيري تجربي و متناسب با علوم بيان كنند و از مفاهيمي همچون جن، شيطان، روح، آفرينش انسان وجهان و حتي كيفيت بچه دارشدن حضرت مريم(علیهما السلام) قرائتي پوزيتيويستي ارائه دادند.[5]
در مبتكرانهترين شكل مذهبي، ميبينيم پاره اي از روشنفكران مذهبي با استفاده از مفاهيم موجود در ادبيات ديگر مكاتب، تلاش نمودند تا از دين تاييداتي را براي آنها بياورند وهمچنين با اين كارخواستند بر رونق و اهميت مفاهيم ديني هم بيفزايند. به عنوان نمونه يكي از روشنفكران مذهبي تحت تاثير ادبيات كمونيستي، از مسئله مهدويت تفسيري ديالكتيكي و هگلي ارائه ميدهد و همانطور كه ماركسيستها معتقد بودند در روند جبر تاريخ پس از چالشهاي طبقاتي، سرانجام جامعه سوسياليستي با حاكميت طبقه كارگر (پرولتاريا) پيروز خواهد شد، وي با تفسيري كه از هابيل و قابيل و تضاد موجود ميان حق و باطل به كمك ادبيات قرآني ارائه ميدهد، سرانجام ظهور امام مهدي و حكومت مهدوي را جايگزين جامعه سوسياليسم نموده و از ادبيات كمونيستي در تفسير مسئله مهدويت استفاده مي كند.[6] از اينرو بايد گفت در ميان روشنفكران و متفكران ديني كمتر ديده شده است تا از مباني، مولفه ها و بنيادهاي اسلامي نظريه اي جديد در فهم جهان و انسان ارائه گردد كه درعين حال كه به عقلانيت، علوم تجربي و تجربه هاي تاريخي بشر اهميت داده مي شود مبتني بر پارادايم هاي فرهنگي ـ اسلامي موجود در قرآن و سنت باشد.
شكست نظريه هاي بزرك قرن بيستم
پس از شكست نظريه تجربهگرايي افراطي يا پوزيتيويسم[7] و علمگروي[8] در اوايل قرن بيستم و فروپاشي كمونيسم در دو دهه پاياني قرن بيستم ، انديشمندان بسوي ارائه نظريه هاي جديدي در حوزه هاي فكري ـ فلسفي رفته اند و ارائه نظريه هايي همچون تك قطبي شدن جهان، جهاني شدن يا روند طبيعي وحدت جهاني[9]، جهاني كردن يا غربي سازي[10]، پروژه جهاني سازي يا آمريكایی سازي[11]، پايان تاريخ، جنگ تمدنها، گفتگوي تمدنها و ديگر موارد همه نتيجه منطقي و جود اين خلإ مي باشند به طوری که در راستاي اين خلا تئوريك نظريه پردازان كوشيدند تا با ارائه مدل و الگوي مناسب، روند تاريخ و تحولات آينده جهان را مورد ارزيابي قرار دهند. و شايد بنا برهمين ضرورت سزاوار است تا انديشمندان ديني نيز با تكيه بر آموزه ها ي ديني و متون مقدس حداقل براي وارد شدن در تئوري جهاني شدن و گفتگو تمدن ها به طرح نظريه أي مناسب بپردازند ، و پيروان اديان شديداً نيازمند اين اظهار نظر مي باشند، در دورهاي كه پارهاي از نظريه هاي مطرح شده در پايانه قرن بيستم و آغاز قرن بيست و يك عمل گرايانه و سود جويانه است و ديده مي شود كه بعضي از اين نظريه ها بر اساس منافع ملي و براي ايجاد يك ديپلماسي راهبردي براي كشور متبوع ارائه مي گردد. از اينرو بايد انديشمندان ديني به دور از اسطوره گرايي و با تكيه بر اهداف و آرمان هاي ديني و بر اساس عناصر ديني به نظريه هايي دست يابند كه برآمده از متن تعاليم ديني باشد، و بر عقلانيت و دانش بشري تكيه داشته و علاوه بر واقع گرایي مبتني بر فرهنگ بومي باشد.
بي ترديد در جوامع اسلامي يكي از كلانترين عناصر فرهنگ، دين ميباشد و الگوهاي اجتماعي و سياسي متاثر از اين عنصر است . بنابراين بايد گفت، لازم است تا نظريه هاي ديني با توجه به ادبيات ديني مدلي همگون و متشكل از دو عنصر عقلانيت و فرهنگ ديني باشد.
تاريخ عرصه آزمون پذيري نظريه ها و انديشه ها است، چه بسيار نظريه هايي كه يك زمان طرفداران زيادي داشت اما با گذشت زمان مورد نقد و انتقاد واقع شده اند. به عنوان مثال مي بينيم تئوري كمونيسم پس از هفتاد سال مقاومت در برابر انتقادات و ارزيابي هاي فلسفي، اقتصادي و سياسي از آزمون تاريخي موفق بيرون نيامد و تاريخ اثبات نمودكه اين نظريه داراي مشكلات جدي در عرصه هاي اقتصادي، سياسي، فلسفي و اجتماعي است، به طوري كه نميتوان از اين تئوري دفاع عقلاني نمود و امروزه كمترانديشمندي است كه حامي اين انديشه باشد و اين تفكر سرانجام پس از چندين دهه حضور در عرصه اجتماعي حاميان خود را از دست داده است. نگرشي كه يك زمان نيمي از ملت ها و دولت ها از آن حمايت مي كردند و آن را نظريه أي كارا و مفيد مي دانستند به جايي رسيد كه از هم فرو پاشيد زيرا ، در اين نگرش به مفاهيم انساني و فطري همچون آزادي، حق انتخا ب، حق مالكيت، گرايش مذهبي، مالكيت خصوصي و عدالت توجه نشد و اين ناديده گرفتن ها آن فكر را سرانجام به شكست كشانيد.
در قرن بيستم ، بزرگترين مخالف تفكر مذهبي، انديشه كمونيسم بود و در واقع با فروپاشي آن مهمترين مانع در مسير دينداري و دين باوري جوامع سقوط نموده است. اين تئوري جديترين مخالفت ها را با هرگونه رفتار و تفكرديني ابراز مي نمود و دربررسي تاريخ معاصر ميبينيم، ادبيات كمونيسم سايه خود را بر همه عرصه هاي فرهنگي، اقتصادي، سياسي و اجتماعي گسترانده بود . به عنوان مثال با بررسي وضعيت عرصه هاي فرهنگي در ايران به عنوان كشوري كه مستقيماً تحت تاثير تفكر كمونيستي نبود اما در همسايگي شوروي قرار داشت، میبینیم چگونه تفكر كمونيسم بر همه چيز و در همه زمينه هاي فرهنگي اثر گذارده بود.
مطالعه آثار ادبي، فلسفي، اقتصادي، فعاليت هاي سياسي و ديگر امور بيانگر آن است كه انديشمندان و روشنفكران شديداً تحت تاثيركمونيست ها بودند و كمونيست بودن به مانند ليبراليسم در دهه كنوني، يك افتخار و علامت روشنفكري تلقي ميشد به طوري كه اين فكر آنقدر گسترش يافت كه حتي پارهاي از روشنفكران ديني را تحت تاثير قرار داد و آنها هم كوشش نمودند تا انديشه هاي خود را با ادبيات كمونيستي و مفاهيم رايج در آن تفكر مطرح سازند. لیکن سرانجام اين انديشه پس از هفتاد سال مقاومت و تبليغ نتوانست در برابر فطرت انساني و خواسته هاي انساني توده مردم دوام آورد و سرانجام به شكست انجاميد. در تفكر كمونيستي به پارهاي از مفاهيم انساني پاسخ مثبت داده شد و در آن امور نسبت به جامعه سرمايه داري اولويت داشت. مفاهيمي همچون عدالت و برابري در جوامع بلوك شرق به و ضوح ديده ميشد و مردم دركشورهايي همچون شوروي كه محور تفكر كمونيسم شناخته ميشد از رفاه و وضعيت مناسب برخوردار بودند اما آنچه موجب شد كه به فرو پاشي اين تئوري دامن زده شود، بي توجهي به مفاهيم انساني و فطري بود، آن مفاهيمي كه در زندگي انسان نقش اساسی دارد؛ زیرا انساني كه داراي نيازهاي معنوي و غيرمادي است، نمیتواند خود را با اشباع نيازهاي مادي قانع سازد، به تعبير ميرچا الياده دين پژوه معاصر اکثر مردم داراي گرايشهاي ديني و رفتارهاي ديني هستند و به يك مرام و تفكر ديني دلبستگي دارند.[12] بنابراین طبيعي است اين دلبستگي موجب مي شود تا انسانها به جهت اعتقادات خود داراي رفتارها و روابط ديني و فرا مادي باشند. به طوری كه اگر يك تفكر و انديشه بخواهد اين بخش از نيازهاي بشري را ناديده بگيرد مورد توجه و اقبال عمومي قرار نمي گيرد . از اينرو مي بينيم كه بنا بر تجربه تاريخي در جوامع اخلاق گرا، خصوصاً جوامع ديني تئوري هايي كه از زير ساخت هاي ديني و برخاسته از آموزه هاي ديني باشد با اقبال بيشتري برخوردار خواهد شد و در ميان توده مردم طرفداران بيشتري خواهد داشت. اما بر خلاف آن تئوریهایی که ساختار دینی و فرهنگی نداشته باشند از دوام و پایداری برخوردار نخواهد بود.
از ديگر تئوري هايي كه در قرن بيستم مورد توجه و دقت نظر انديشمندان قرار گرفته است و سيطره خود را در همه عرصه ها گسترانده است، انديشه ليبراليسم مي باشد. اين انديشه به مانند تئوري كمونيسم كه پس از به وجود آمدنش همه زمينه هاي فرهنگي و اجتماعي را تسخير كرده بود همه را خيره نموده است ، و در قرن بيستم و بويژه پس از سقوط كمونيسم در همه زمينه هاي فرهنگي حاكميت پيدا نموده و برانديشه متفكران اثر گذارده است. بيترديد در قرن حاضر (بيست و يكم) يكي از پر طرفدارترين نظريه ها در عرصه انديشه، روابط بين الملل، اقتصاد، سياست، و ديگر عرصه ها نگرش ليبراليسم است. اين تئوري (در نگاه هم پيمانان ناتو) پس از شكست تنها معارض خود يعني كمونيسم كه در طول چند دهه تنها معارض انديشه ليبراليسم تلقي ميشد، به قدري گسترش يافت كه امروزه تنها فكر و قدرت بلا منازع عصر جديد تلقي ميگردد و كشوري همچون امريكا كه بزرگترين نماينده اين فكر محسوب ميشود به قدري احساس اقتدار و توانايي ميكند كه حتي در پارهاي از اختلافات بين المللي خود را بي نياز از كنوانسيون هاي حقوق بشر و سازمان هاي جهاني مي داند به طوري كه علي رغم مخالفت هاي سازمان ملل كه بزرگترين تشكل در راستاي صلح و امنيت جهاني تلقي ميگردد، به كشورهايي همچون افغانستان وعراق حمله ميكند و اين احساس برتري و تفوق به جايي رسيده است كه برای خود در نظام بين الملل حق دخالت و قيمومت قائل است، به طوري كه بعضي از انديشمندان در دفاع از اين فكر ميگويند، امريكا به جهت قدرت اقتصادي و اقتدار جهاني اين حق را داراست كه در هر جاي دنيا به حكميت و داوري بپردازد و حتي به كشوري حمله كند و يا آن را به اشغال خويش در آورد و در مقالات خود صريحاً ابراز مي دارند كه امريكا در هر جا كه رفته است رفاه، صلح و آزادي را به ارمغان برده است، و با برشمردن كارنامه اشغال كشورهايي كه در معرض تهاجم نظامي امريكا قرار گرفته اند ادعا ميكنند كه كارنامه حضور امريكا بيانگر اين است كه او هر جا رفته است صلح و آزادي را در آنجا پیاده نموده است.[13] البته بايد گفت اين ادعا و غسل تعميد دادن امريكا ، در زماني صورت مي پذيرد كه مردم عراق بارها در راهپيمايي و تظاهرات صريحاً اعلام نموده اند كه با حضور امريكا موافق نيستند و گويي كه ليبرال دمكرات ها مدعي اند كه با وجود مخالفت مردم باز مي توان به بهانه صلح و آزادي يك كشور را اشغال نمود، حال آنكه اين سخن با مباني دموكراسي كه مدعي حرمت نهادن به آراء مردم است، و مشروعيت هر عملي را برخاسته از راي مردم مي داند، سازگار نيست. بايد گفت اين احساس برتري به ويژه پس از سقوط شوروي سابق به سطح گسترده رسيده است، احساسي كه در آن زمان كه جهان به دو بلوك شرق و غرب تقسيم ميگرديد، كمتر ديده ميشد و گستره اين حاكميت در آن زمان، يعني دوره جنگ سرد ، تنها محدود به كشورهايي بود كه در تحت پيمان ناتو قرار داشتند.
نكته جالب توجه اين است كه انديشه ليبراليسم از جانب پارهاي از نظريهپردازان و انديشمندان سياسي تئوريزه و نهادينه ميشود، آن انديشمنداني كه با شكست كمونيسم حيرت زده شده و از گسترش فكر ليبراليسم و از قدرت و نفوذ نماينده برجسته اين فكر يعني امريكا فريفته شده اند. اين انديشمندان به مانند متفكران كمونيسم كه از پيروزي انقلاب كمونيستي اكتبر 1917 احساس شعف مي كردند و گمان ميكردند كه انقلاب كمونيستي آخرين مرحله تاريخ و انتهاي تاريخ است، بر اين فكر پا ميفشارند كه ليبراليسم نيز بهترین راه حل هم زيستي و زندگي جمعي است و آن را بهترين راه حل مشكلات جهاني و ديپلماسي خارجي تلقي مي كنند. به عنوان مثال فوكوياما در نظريه معروف خود با عنوان «پايان تاريخ» بدون آنكه از تاريخ كمونيسم درس بگيرد و ببيند كه در روزگاري نيز تئوريسين هاي كمونيست مانند او سوسياليسم را پايان تاريخ قلمداد ميكردند، صريحاً اعلام ميكند كه با شكست و افول كمونيسم، ليبراليسم نقطه پاياني تاريخ است. او معتقد است كه ليبراليسم آخرين قدم و مرحله اي است كه همه جوامع بايد به آن نقطه برسند و روند تاريخ جوامع با اين مرحله پايان ميپذيرد. انسان وقتي ميان انديشه فوكوياما و انديشه متفكران كمونيسم مقايسه ميكند، پي ميبرد كه اين دو تفكر چقدر از جهت ساختاري و فضاي فكرياي كه براي پيروان خود ايجاد ميكند يكسان است، يك زمان، سوسياليسم خود را آخرين و نيكوترين تئوري تلقي ميكرد و به پيروان خود نويد ميداد كه جوامع به آنها خواهند پيوست و امروز همان سخن از دهان مدافعان ليراليست ها خارج ميشود. كارل پوپر از انديشمندان علوم اجتماعي و معرفتشناسي در عصر جديد، يكي از ديگر انديشمنداني است كه به دفاع از انديشه ليبراليسم پرداخته است و در كتاب معروف خود به نام «جامعه باز و دشمنانش» ادعا ميكند كه ليبراليسم تنها راه حل سياسي در جهان معاصر است و جامعه امريكا را آزادترين و دمكراتترين كشور معرفي ميكند.[14]
وي معتقد است در تئوري ليبراليسم حاكمان با انتخاب و آراء توده مردم برگزيده مي شوند و هرگاه مردم يا افكار عمومي تشخيص دهند كه آنان صلاحيت ندارند ، مي توانند قدرت را از آنان بستانند و افراد ديگر را به حاكميت برسانند. وي مي گويد به اين جهت امريكا آزادترين كشور است چون در آن كشور مردم آزادانه رهبران خويش را بر مي گزينند و امريكا به عنوان كشوري آزاد فراسوي ديگر جوامع مطرح مي باشد. همچنين پوپر در همين كتاب ، افرادي همچون هگل را به دلیل آنكه تئوري جبر تاريخ او توجيه گر حكومت فاشيستي هيتلر است، سخت مورد انتقاد قرار ميد هد و او را فيلسوفي درباري مي خواند كه افكارش در خدمت دربار پروس و خشونت نازيستي مي باشد.[15]
تفكر ليبراليسم نيز همچون تفكر كمونيسم مورد انتقاد واقع شده و تحولات جاري منطقه و جنگهاي اخير در افغانستان و عراق انديشه ليبراليسم رابا تعارضات و آسيب هاي سختي مواجه ساخته است. با شروع جنگ سلطه جويانه امريكا بر عليه عراق بسياري از تحليل گران همان انتقادي را كه كارل پوپر در باره هگل و ديگر فيلسوفان مطرح ميساخت، درباره او و ديگر تئوريسين های امريكايي همچون فوكوياما، هانتينگتون و ديگران مطرح مي سازنند زيرا اين نظريه پردازان با ارائه نظريه خود به مانند هگل و نظريه پردازان كمونيست يا عمداً و منفعت جويانه و يا ناخواسته، به توجيه و تفسير سياستهاي خصمانه دولت امريكا پرداختهاند و با نگرش خود به تفكرات و سياستهاي دولت امريكا مشروعيت بخشيده اند. امروز با آغاز جنگ امريكا بر عليه عراق تئوري پوپر در حقانيت بخشي به دموكراسي با قرائت لبيراليستي به باز خواني و پرسمان كشيده خواهد شد. اين پرسش امروزه مطرح است كه چگونه ميتوان دولتي را كه منتخب مردم هست و بر خلاف خواست عمومي عمل ميكند، كنترل نمود؟ با حمله به عراق اين پرسش به ذهن هر انساني خطور ميكند كه چگونه امكان دارد يك دولتي بر خلاف تمامي اعتراضات مردم كشور خود و ديگر ملل، به كشور ديگر حمله كند؟ در اين جنگ امريكا بر خلاف تمامي مجامع بين المللي، قوانين و كنوانسيون هاي حقوقي با اراده شخصي و منطق فردي به كشور ديگر حمله ميكند و اين پرسش در برابر تمامي مدافعان ليبراليسم مطرح ميشود كه انسانهاي بوال هوس و درنده خوي كه قدرت و حقانيت خود را ازمردم كسب كردهاند، چگونه قابل كنترل هستند؟ و يا به تعبير معروف پوپر كه ميگويد مهم نيست چه كساني حكومت ميكنند بلكه مهم اين است كه چه وقت دست از حكومت بر ميدارند، با همين منطق اين پرسش مطرح میشود كه در چه صورتي يك كشور ليبرال مثل امريکا از سياستهاي جنگ افروزانه خود دست خواهد کشید؟ آيا مخالفت مردم در 160 كشور براي اين امر كافي نبود كه او به عراق حمله نكند؟ آيا اين امر بي سابقه كه در خود امريكا پرچم امريكا به آتش زده مي شود و يا مخالفت مردم عراق كافي نبود تا امريكا از اين عمل دست بردارد؟ به هر ترتيب اين پارادوكس و انتقاد پيش روي نظريه ليبراليسم مطرح است كه چگونه امكان دارد كه دولت در جوامع دمكرات غربي و ليبراليستي مشروعيت خود را از مردم كسب كند ولي وفادار به آرمان هاي مردمي و انساني نباشد؟
به نظر مي رسد كارل پوپر در آخرين مصاحبه خود با جوزتي كه در كتاب «درس اين قرن» آمده است به يك معنا خواسته است جواب اين تناقض را بدهد و گويي خود او متوجه انتقاداتي از اين دست بوده است. او مي گويد هيچگاه گفته نشده است كه تئوري دموكراسي بدون فساد و ضعف است بلكه فقط ميتوان گفت كه حكومت مبتني بر دموكراسي بهترين راه حل موجود درعصر حاضر است و ضعف كمتري را در ميان نظريههاي موجود درباره حكومت، داراست.[16] او در واقع خواسته با اين پاسخ به كاستي ها و نواقصي كه در تئوري ليبراليسم به چشم مي خورد پاسخ دهد، اما بايد گفت اين پاسخ نمي تواند نقص بنياديني را كه در تفكر ليبرال دموكراسي به چشم مي خورد پاسخ دهد. زيرا دموكراسي گاهي به معناي قدرت مشروعيت بخشي به خواست و هوس ورزي بخشي از مردم است نه نيازهاي واقعي و تكويني همه مردم (مانند تصويب پارهاي از قوانين خلاف اخلاق) وگاهي هم به معناي قدرتبخشي به عدهاي انسانهاي ابليس زده است كه با تبليغات، سرمايه، عوام فريبي و شيوه هاي اخذ آراء، به قدرت رسيده اند و رفتارشان با خردورزي، انسانيت و فطرت بشري سازگار نيست.
بايد گفت ليبراليسم از نقطه نظر تئوريك داراي تعارضات و نقطه ضعفهاي بنيادين است از جمله اینکه مبتني برخواست انسان مدرن است خواستی كه گاه غيرانساني و غيرفطري است و سياستهاي اخير امريكا به عنوان يكي از بزرگترين نمايندگان ليبرال دموكراسي بزرگترين خدشه را بر آن وارد ساخته است.
تجاوز امريكا به عراق با توجه به مخالفتهاي مردم ان كشور با اين اقدام نظامي ، يك نمونه بارز شكست تئوري ليبرال دموكراسي ميباشد، زيرا ليبرال دموكراسي مبتني براين پارادايم بود كه توده مردم حاكمان را انتخاب مي كنند و به آنان مشروعيت[17] و اقتدار[18]ميدهند و هرگاه هم احساس نياز نمودند اين مشروعيت و اقتدار را از آنان مي ستانند ، اما ديده شد آنان كه در عرصه حكومت و قدرت هستند به اين سخن انساني وفادار نيستند.
امروزه بايد انديشمندان دینی، نگرش نويني به عالم داشته باشند و با تكيه بر هنجارها و ارزش هاي انساني و اخلاقي ، در دوره اي كه خلا تئوريك به چشم ميخورد، به نظريه پردازي دست يازند. امروزه دیده میشود كه اگر انسانها داراي ويژگي هاي انساني نباشند، هر چند آراء مردم را جلب کنند، باز اين امر آنها را از طغيان و ستمگري نميرهاند و لازم است يك اصل انساني که ادیان و اخلاق به آن گوشزد میکنند به تئوري دموكراسي افزوده شود و آن اين است كه دموكراسي بايد مقيد به هنجارها و ارزش هاي انساني باشد و صرفاً نبايد در روابط بين الملل ، يك پراگماتيسم سياسي كه مبتني بر منافع ملي است، حاكم باشد ، به طوري كه هر گاه منافع ملي اقتضاء نمود تمامي مفاهيم انساني زيرپا گذارده شود. باید از دموكراسي قرائتي غيرليبراليستي ارائه شود و لازم است تا در دموكراسي بنابر تفسير ديگر که به معناي حرمت نهادن و احترام به آراء مردم است، چارچوب هاي انساني را مدخلیت دهیم.
نگرش اديان پيرامون آينده جهان
از ديدگاه دين پژوهان، اديان بزرگ ابراهيمي و پيامبران داراي رسالت جهاني وعمومي هستند وبراي منطقه و نژاد خاصي نيامده اند ، علي رغم اينكه پاره أي از پيامبران ، تبليغي هستند وبراي ترويج شريعت پيش از خود آمده اند اما انبياء بزرگ داراي رسالت جاويد بوده اند و براي هدايت همه مردم برانگيخته شده اند ، از اينرو با آمدن هر يك از اديان بزرگ همچون يهوديت، مسيحيت و اسلام، بر پيروان دين پيشين لازم بوده تا به دين و شريعت جديد بپيوندد و بر طبق آن رفتار كنند. در نزد خداوند همه انسانها با هر نژاد و با هر فرهنگي يكسانند و همه از مهر و محبت عمومي پروردگار برخوردار هستند . از اينرو دين شناسان معتقدند، اديان بزرگ داراي رسالت و پيام جهاني هستند و پيامبران مصلحان بزرگي اند كه براي اصلاح و رستگاري همه مردم آمده اند. به نظر ميرسد فلسفه اين رسالت جهاني و عمومي آن است كه همه مردم بايد بر اساس آئين و قوانين مشخصي رفتار كنند و تعامل داشته باشند و نميتوان در ميان مردمي كه با يكديگر ارتباط و داد و ستد دارند و منافع آنان با يكديگر تضاد و تعارض پيدا ميكند، بر طبق قوانين متفاوت رفتار نمود، به همين جهت حتي المقدور پيامبران اديان بزرگ ابراهيمي مي كوشيدند تا مردم تمامي مناطق را به سوي دين خويش فرا خوانند و به شريعت واحدي دعوت كنند شايد به همين دليل در عصر جديد، قوانين و حقوق بين الملل وضع ميشود و پاره اي از قوانين و چارچوبه هاي حقوقي و انساني كه عمومي و همگاني است به تصويب ميرسد، حقوق بين الملل و مصوبات آن در زمينه مسائل حقوقي و جزائي، امنيت، تجارت، اقتصاد، ار تباطات و ديگر زمينه ها گواه اين است كه انسانها با تنوع سليقه ها، و روشها از هنجارها و ارزش هاي مشترك اخلاقي و انساني تبعيت ميكنند و نیازمند قوانین عمومی و جهانی هستند.
فلسفه تاريخ از منظر اديان
دورنما و چشم انداز اديان پيرامون سير و حركت جوامع و يا فلسفه تاريخ، بسيار روشن و مثبت انديشانه است و نسبت به آينده جوامع، نگرشي منفي و يا صرفاً آرمان گرايانه ندارند ، بلكه معتقدند جوامع انساني بسوي اصلاح، عدالت، هم زيستي مسالمت آميز و رشد پيش ميروند. از اينرو نگرش اديان در ارائه الگو و مدلي از آينده با ديدگاه جامعه شناسان، فيلسوفان و يا مكاتب زمینی متفاوت است و با يكديگر وفاق ندارند. به طور مثال فيلسوفان از دوره كهن تا عصر رنسانس و پارهاي از مكاتب بشري همچون كمونيسم هميشه نسبت به آينده نگاهي آرمان گرايانه و ايده آليستي داشته اند. افلاطون در كتاب جمهوريت جامعه اي آرماني و تئوريك را ترسيم ميكند كه در آن آرمان شهر (مدينه فاضله ) هر يك از صنف ها و طبقات داراي جايگاه و منزلتي مشخص و تعيين شده هستند و رشد آن جامعه فرضي مبتني بر اين است كه هر يك از طبقات و شهروندان از آن سيستم تعيين شده تبعيت كنند و از حريمها و حدود تخطي ننمايند. پس از افلاطون تعدادي از انديشمندان ديني همچون اگوستين و فارابي به پيروي از جامعه آرماني افلاطون به ترسيم چنين جامعه ذهني پرداختند. همچنين كمونيست ها نيز به ترسيم جامعه آرماني و بي طبقه به نام سوسياليسم مي پردازند و معتقدند جوامع بشري بايد به صورت جبري، مراحلي تكويني را پشت سر بگذارند تا به جامعه سوسياليسم برسند. كمونيست ها در بيان جامعه آرماني، به ترسيمي ايده آليستي و ذهني از جامعه سوسياليستي نظر افكندهاند و دورنماي آنان از جامعه ايده آل دقيق و انسان شناسانه نمي باشد و در رسيدن به آن جامعه براي اختيار و اراده انسان هيچ اهميتي قائل نيستند و به جبر تاريخ[19]معتقدند و بر اين باورند كه تاريخ كشتارگاه اراده انسانها هست و انسانها در تغيير تاريخ هيچ سهم و دخالتي ندارند بلكه اين تاريخ است كه همچون رودخانه خروشان در حركت تند خود انسانها و ملتها را به دنبال خود ميكشد و تحولات و چرخش ها به هيچ وجه وابسته به خواست و همت نسلها نميباشد، در اين ايده، كمونيست ها، جامعه سوسياليسم را غايت و هدفي ترسيم ميكنند كه تمامي كشورها بسوي آن درحركت هستند و ناگزير وناخواسته بسوي آنكشيده ميشوند، بنابراين جامعه ايده آليستي كمونيست ها داراي دو ويژگي است يكي آنكه رسيدن به آن جامعه به طور جبري و نا خواسته تحقق مي يابد دوم آنكه آن جامعه آرماني كه مملو از صلح و عدالت است بيانگر يك خواست و نياز انساني و فطري است كه در ضمير ناخود آگاه هر فردي وجود دارد.
اما نگرش اديان مبني بر اصلاح جهاني با تئوري سوسياليسم اين تفاوت را دارد كه هيچگاه متون مقدس ادیان، تاريخ را يك امر جبري و غير ارادي نمي دانند بلكه معتقدند كه انسانها محرك وموتور تاريخ هستند و اين انسانها مي باشند كه تاريخ و فرهنگ ها را مي سازند ، و بجاي آنكه به جبر تاريخ قائل باشند ، به ارادي بودن ساخت تاريخ معتقد هستند. بطوري كه اگر انسانها ويا حاكمان به گونه ديگري مي انديشيدند و يا عمل ميكردند، قطعاً تاريخ و فرهنگ هم بنا به نگرش اديان مي توانست به گونه ديگري ساخته شود. حاكمان، انديشمندان، فرهيختگان، عالمان، تئوريپردازان در تحولات اجتماعي و فرهنگي نفوذ دارند و ميتوانند جوامع را در سير تاريخي خود به سمت و سوي ديگري سوق دهند به طوري كه تاريخ آن جوامع به گونهاي ديگر ساخته شود. بنابراين اديان اگر هم از نظريه اصلاح جهاني و يا نظريه مهدويت دفاع مي كنند ، به اين معنا نيست كه رسيدن به آن آرمان ديرينه، بر اساس جبر تاريخ و بدون اراده و نقش انسانها تحقق مييابد، بلكه اديان با توجه به نگاه خوش بينانه و مثبت به آينده، براين باورند كه انسانها پس از تجربه بسياري از نگرشها، دیدگاه ها، مراحل تاريخي و بسیاری از پديده ها كه تصور ميشد براي انسانها خوشبختي و جامعه اي ايده آل به همراه مي آورند اما موجب جنگ و خونريزي و ظلم شدهاند، سرانجام به اين نقطه خواهند رسيد كه بايد انساني وارسته و آسماني ميان آنان حضور داشته باشد و او ارمغان آور صلح و هم زيستي باشد. تفاوت ميان تئوري سوسياليسم و تئوري مهدويت اين است كه بنابر نگرش كمونيستها، سوسياليسم با اراده و خواست انسانها تحقق نمييابد اما اديان معتقدند كه جامعه مهدويت بر اساس خواست و اراده انسانها تحقق مييابد و انسانها در ايجاد و يا تسريع يافتن اين جامعه دخالت دارند.
تفاوت متون مقدس با انديشه هاي زميني، در اين مسئله این است كه سخن از انتهاي تاريخ و جامعه عادلانه مهدويت، بر اساس يك پيشگويي تاريخي و آسماني است و در متون ديني به اين مسئله اشاره شده است كه اين امر به جهت علم پيشين خداوند و پيشوايان ديني است، وگرنه هيچگاه اديان ادعا نكرده اند كه جامعه مبتني بر نظريه مهدويت بطور جبري متحقق مي شود و انسانها هيچگاه در تشكيل آن و يا به وقوع پيوستن آن نقش ندارند.
همچنين يكي از ويژگي هاي تئوري مهدويت و تفاوتش با ديگر تئوريهاي موجود درباره آينده جوامع اين است كه با وجود آنكه اديان معتقدند قبل از حكومت مصلح جهاني، جوامع به اوج فسق و فجور خواهند رسيد و ما شاهد نوعي عقبگرد[20] در عرصه هنجارها و ارزش ها ي اجتماعي خواهيم بود اما در نگاهي كلان و دور انديشانه معتقدند، همه جوامع به سوي پيشرفت و رشد.[21] قدم خواهند برداشت و اوج اين شكوفايي در زمان ظهور آن مصلح جهاني تحقق خواهد يافت . بنابراين از ديدگاه اديان چشمانداز وغايت جوامع نه مانند مدينه فاضله يك امر ايده آليستي و دور از واقعيت است و نه آنچنان كه كمونيست ها مي انديشيدند يك نظريه مبتني بر جبر تاريخ است بلكه اديان براين باورند كه انسانها در مسير تحقق جامعه مطلوب اثر گذار و موثر خواهند بود و سرانجام انسانها و جوامع پس از ظلم، ناعدالتي، و طغيان بسوي يك جامعه انساني با همزيستي مسالمت آميز گرايش پيدا خواهند نمود و خواست اين نوع جامعه مطلوب در آنها ريشه خواهد دواند. و هرگاه انسانها به رشد و بلوغ فكري رسيدند و تقاضايشان براي هم زيستي عادلانه زياد شد، خداوند هم با ظهور انساني آسماني به آنان پاسخ مثبت خواهد داد، به تعبير هانري كربن ميتوان گفت ظهور امام مهدي(علیه السلام) ظهور باطن تمامي اديان و شرايع است و همه اديان سرانجام به كمال و مقصود خود خواهند رسيد.
در راستاي تئوري جهاني شدن وهمچنين رسالت عمومي اديان، ميتوان گفت كه ظهور مصلح جهاني نيز به عنوان فلسفه تاريخ اديان، امري قابل توجه است. بر طبق يك استدلال ديني، مصلح جهاني زماني ظهور خواهد نمود كه همه انسانها به سوي انديشه ، ارزش و رفتار مثبت سوق پيدا كنند و احساس نياز در آنها شديد شود و بر اثر ظلم و ستم به خداگرايي، انسانيت و حقيقت كشش روحي پيدا كنند. بديهي است عقل انسان، ادعاي هيچ ديني را مبني بر اينكه مصلح جهاني فقط يك منطقه يا نژاد را هدايت خواهد نمود ، نمي پذيرد ، زيرا خداوند انبياء را نه براي تعداد خاص يا يك منطقه بلكه براي هدايت همه انسانها خواهد فرستاد.
در فرهنگ اسلامي نيز صريحأ بيان شده كه حكومت جهاني امام مهدي(علیه السلام) براي اصلاح همه ملتها و تمامي مردم است و روايات ما گوياي اين است كه امام مهدي(علیه السلام) براي اصلاح جهاني و تشكيل حكومت جهاني قيام خواهد نمود. وعده حکومت جهاني، خود گواه اين امر است كه آخرين منجي آسماني، كه ذخيره خداوند براي هدايت انسانها است (بقية الله) موقعي خواهد آمد كه تمامي دنيا با همه تفاوتها، دسته بنديها، خرده فرهنگ ها و مرزهاي جغرافيايي، تبديل به يك واحد بزرگ گردند و اين امر در عصر ما در حال تحقق است، بطوري كه همه فرهنگهاي ملي، نژادها، سرزمين هاي متفاوت، در حال وارد شدن به جهاني ارگانيك و واحد هستند كه اختلافات و تفاوتها در آن در حال كاهش است. مصلح جهاني چون آخرين فرصت اديان آسماني است و بايد بر تمام عالم حكومت كند از اينرو مو قعي ميتوان انتظار ظهور او را داشت كه جهان به مثابه يك پيكره شود و همهكرانههاي دنيا متحد شوند. انسان وقتي ويژگيهاي عصر فرا صنعتي يا كامپيوتر را باز نگري ميكند و سپس به ايده مصلح جهاني در اديان مي انديشد كه معتقدند، مصلح جهاني به آباداني و اصلاح همه مردم و به تكميل همه اديان گذشته ميپردازد، پي ميبرد كه تعیین زمان ظهور امام عصر(علیه السلام) از روي حكمتي دور انديشانه است و علم آن نزد خداوند است و فقط خداوند بزرگ ميتواند به جهت علم گسترده و پيشين خود، اين عاقبت انديشي را داشته باشد. از طرفي مصلح براي همه جهان خواهد آمد و از طرفي امام نمي تواند در دورهاي بيايد كه هنوز مردم جهان با يكديگر نزديك نيستند، از هم فاصله دارند و ميان آنان دردها و دغدغه هاي مشترك وجود ندارد، پيامبر(صلی الله علیه وآله) و امامان وقتي درباره ظهور سخن ميگويند، به بيان ويژگي هايي ميپردازند كه امروزه مي بينيم حداقل با عصر فراصنعتي و يا دوره هاي بعد از فراصنعتي سازگاري دارد.
در تفكر اعتقادي شيعه بسياري از روايات و سخنان پيشوايان ديني درباره امام مهدي(علیه السلام) بيانگر علائم و ويژگي هاي عصرظهور است اين خصوصيات متعلق به دو دوره قبل از ظهور و پس از ظهور است و به ترسيم وضعيت جامعه، افراد و حاكمان ، تنش ها و درگيري ها در اين دو برهه حساس تاريخ مي پردازد كه از جهت تاريخ جهان، و تاريخ اديان مهمترين دوره مي باشد زيرا به جهت ظهور مصلح جهاني مي توان بزرگترين تقسيم بندي تاريخي را داشت و جهان يا حتي علو م را به دوره قبل از ظهور و بعد از ظهور تقسيم نمود . بسياري از علائم و خصوصيات كه براي اين دو دوره ذكر گرديده و معروف به بحث «ملاحم» ، «اشراط الساعه» و «الفتن» است[22]، درباره مردم، درگيري ها، خونريزي ها و حوادث مردم دنيا و تمام كشورها مي باشد و تنها پاره أي از آنها به يك منطقه يا ملت اختصاص دارد، از اينرو بايد در بررسي روايا ت پيرامون عصر ظهور و احتمال نزديك بودن آن دوره به وضعيت تمام جهان نگريست و نبايد نگاه خود را محدود به يك كشور و يا منطقه نمود.
پاره اي از افراد در پاسخ به اين پرسش كه چرا ظهور امام مهدي(علیه السلام) به تاخير افتاده است گمان ميكنند تنها دليل آن، نبود آمادگي در شيعيان و ايجاد نشدن خواست عمومي در آنها است، اما ميتوان به دليل ديگري نيز اشاره نمود و آن نياز به تحقق يافتن آمادگي عمومي براي پذيرش مصلح جهاني است زيرا امام مهدي(علیه السلام) فقط براي تصحيح زندگي شيعيان ظهور نميكند، تا معتقد باشيم ظهور ايشان تنها نيازمند آمادگي شيعه ميباشد بلكه خداوند آخرين منجي و راهنماي خود را براي آخرين حكومت نجات بخش و در بهترين شرايط جهاني خواهد فرستاد، بديهي است ظهور عمومي. شرايط جهاني و توجهي عمومي را ميطلبد. البته همه مذاهب معتقد به مصلح جهاني هستند و در انتظار منجي بسر ميبرند كه اين امر خود در ايجاد يك شرايط جهاني، مفيد است، اما بايد اين را افزود كه كوچك شدن دنيا، ارتباطات جهاني و مواصلات، نزديك شدن انسانها به يكديگر، توجه و دغدغه هاي مشترك جهاني از مهمترين شرايط براي ايجاد يك حكومت جهاني است، به عنوان مثال موقعي يك مدرسه با ده كلاس ميتواند يك نماينده داشته باشد كه همه كلاسها، خواهان نماينده باشند و آمادگي پذيرش آن را داشته باشند و گرنه چطور ميتوان بدون نياز و آمادگي روحي آنها را به يك نماينده دعوت نمود. بنابراين ميتوان گفت حداقل يكي از دلائل به تأخير افتادن ظهور امام مهدي(علیه السلام) اين است كه بايد شرايط جهاني براي تشريف فرمائي ايشان آماده شود و ظهور صغري را بايد در سطح جهاني دنبال نمود بطوري كه توانايي پذيرش وي در همه انسانها حاصل شود.[23]
به نظر ميرسد هرچه زمان مي گذرد اين آمادگي بيشتر مي شود، از طرفي در قرن بيستم بزرگترين موانع رشد ديني و توجه انسانها به مفاهيم فرا مادي فرو مي پاشد. تفكر پوزيتيويستي و علم گروي افراطي شكست مي خورد و براين امر كه همه حقايق بايد تجربي و قابل مشاهده و آزمايش باشد، مهر بطلان زده ميشود، در روزگاري پوزيتيويست ها اين ادعاي نابخردانه را داشتند، كه حقيقت محدود به امري است كه بتوان آن را در لابراتوار آزمود و به تجربه علمي در آورد و همه مفاهيم فرامادي رامهمل و بيهوده مي دانستند اما سرانجام اين تفكر ناحكيمانه شكست خورد و اثبات گرديد كه حقيقت در پائين ترين سطح خود به گزارههاي تجربي تعلق دارد و مفاهيم فراواني يافت مي شود كه هيچيك تجربي نيست. از طرف ديگر تفكر كمونيست پس از هفتاد سال آزمون تاريخي و پشت نمودن به مفاهيم فطرياي همچون دين، مالكيت، آزادي. و رواج استبداد و خشونت، به شكست انجاميد و ما در اواخر قرن بيستم شاهد شكست بزرگترين تئوري هايي بوديم كه مي كوشيدند تا دين و مفاهيم مقدس ديني را به گزاره هاي مهمل، به نيروهاي سركوب شده و واپس زده جنسي و يا تضاد طبقات كاهش دهند، به طوري كه از اواخر قرن بيستم علي رغم تمامي تئوري هاي اجتماعي و سياسي كه تاريخ را به سوي ماديت محض، تكنولوژي و يا جامعه بي طبقه در حال حركت ميديدند، ناگهان با ايجاد تحولاتي همچون انقلاب مبتني بر دين در ايران ، فروپاشي ماركسيسم ، گرايش توده مردم به دين و مفاهيم انساني همچون عدالت ، آزادي ، نظم ، حق و امثال آن ، همه را به سوي ارائه تئوري هايي نوين فراخوانده است كه از جمله آنها طرح جهاني شدن ميباشد.
به نظر مي رسد اديان وارد دوره اي شده اند كه به آرمان خود يعني حكومت جهاني و مصلح آخرالزمان نزديك شده اند و بايد و يژگيهاي عصر جديد را منطبق با سنت هاي تاريخي خويش تفسير كنند، امروزه ما ميبينيم تكنولوژي، دانش بشر ي و ابزار عصر مدرن همچون اينترنت و ماهواره مي تواند به حكومت جهاني تسريع بخشد، در هيچ زماني مثل قرن حاضر اينقدر شرايط فراهم نبود كه بتوان مذاهب ، ملتها و نژادها را با هم جمع نمود و به آخرين دين اتحاد بخش دعوت كرد، در قرون گذشته حتي صد سال پيش چگونه امكان داشت، انسانها را به اين راحتي تغذيه فكري نمود كه امروزه امكان پذير است، به ويژه كه انسان معاصر تمامي اموري را كه فكر مي كرد به او آرامش، امنيت و خوشبختي ميبخشد، آزموده است و از همه آنها مأيوس گشته است به تعبيري اگر هم نتوان گفت كه در آ ينده چه ميشود، اما حداقل مي توان اين ادعا را كرد كه انسان در آينده به سمت چه چيزي گرايش پيدا نميكند، قطعاً در عصر جديد مردم رفاه و آرامش خويش را در آرمان هاي كمونيسم، اقتصاد، علم گرايي افراطي، تكنولوژي، صنعت و رفاه مادي نخواهد يافت و گمشده خود را در جاي ديگر دنبال خواهد نمود. زيرا انسان معاصر همه اينها را تجربه نموده است و حتي بخشي از مشكلات و بدبختيهاي خود را مرهون همين امور ميداند. به تعبير غربشناسان مشكل امروز انسانها همين صنعت و تكنولوژي است در واقع انسان در قرن حاضر پس از آنكه در شرايط مطلوب مادي بسر ميبرد، بعد از دلزدگي هاي موجود در عرصه هاي متفاوت اقتصادي، سياسي، حكومتي و علمي به سوي حكومت عادلانه و آسماني يك مصلح جهاني گرايش پيدا مي كند. بويژه كه در عصر جهاني شدن، همه امكانات علمي، فنآوري و اقتصادي در مسير هوي و هوس و شهوت طلبي استفاده ميشود و انسانها در عصر ارتباطات، ازتمامي امكانات علمي و رفاهي درمسيرلذت طلبي، فسق و جنايت بهره برداري ميكنند و عصر ما بيش از هر دورهاي نياز به اين دارد تا رسولي آسماني سنت شكني كند، بتهاي سامري را بشكند، فرعون هاي زمان را شكست دهد و از امكانات و پيشر فتهاي موجود در مسير بندگي و انسانيت بهره برداري كند، امكانات عصر كنوني، به ما مي فهماند كه شكيبايي خداوند در پنهان نگه داشتن امام مهدي(علیه السلام) ، امري حكيمانه است و در علم خداوند، تصور اين ميشد كه انسانها در عصري به مانند يك دهكده، از يكديگر با خبر شوند و در كنار يكديگر زندگي كنند اما از طرف ديگر از همه نعمتها در مسير گناه و ظلم استفاده خواهند نمود. خداوند امام عصر(علیه السلام) را در زماني خواهد فرستاد كه انسانها ي اين دهكده بزرگ پس از استفاده نادرست از رفاه دوره خويش به دنيا طلبي و هوس راني مشغول شوند و از مسير انسانيت دور گردند.
سزاوار است در عصر جديد ، دكترين مهدويت ، به عنوان مدل و الگوي منحصر به فرد اديان به ويژه اسلام ، در كنار تئوري هاي افرادي همچون مك لوهان ، آلوين تافلر ، هانتيگتون ، فوكوياما ، و ديگران مطرح گردد، همانطور كه با مطالعه متون ديني اين امر اثبات مي گردد كه در ادبيات ديني ، نظريه مهدويت تنها الگوي موجود در باره فلسفه تاريخ مي باشد و اين انتظار هزار ساله و وضعيت جهاني گواه اين هست كه بايد ريشه هاي طولاني شدن غيبت و شرايط مساعد براي ظهور حضرت را در سطح جهاني دنبال نمود و نبايد به شرايط و ويژگي هاي منطقهاي و يا مذهب خاص اكتفاء نمود، همانطور كه گفته شد امام عصر(علیه السلام) متعلق به يك منطقه نيست و با مطالعه علائم پيش از ظهور و پس از ظهور مي بينيم كه اين علائم مختص به كشورها ، مذاهب و مليتهاي متعدد است و نميتوان گفت همه آنها در رابطه با يك منطقه يا يك مذهب خاص است و اگر هم كسي مي خواهد ارزيابي كند كه آيا ويژگي هاي پيش از ظهور متحقق شده يا خير، نبايد چشم خود را به يك كشور بدوزد بلكه بايد اوضاع جهان و ملتها را دنبال كند، زيرا همانطور كه مردم همه دنيا، از امام عصر(علیه السلام) بهره خواهند برد، همچنين ويژگيهاي مذكور نيز اختصاص به عدهاي خاص نخواهد داشت، بنابراين نمي توان گفت، امام مهدي(علیه السلام) در زماني مي آيد كه نيمي از مردم جهان او را نميشناسند و يا او را نمي خواهند بلكه همانطور كه بعضيها ظهور صغري و ايجاد شرايط مناسب و توجه مردم شيعه را براي تشريف فرمائي امام مهدي(علیه السلام) مورد نياز و لازم مي بينند همچنين بايد در سطح جهان و در ميان تمامي انسانها نيز اين اقبال و خواست عمومي و يا به تعبير ديگر ظهور صغري تحقق يابد. بدون ترديد شكست تئوريهاي اجتماعي، سياسي و فلسفي درقرنبيستم، خستگي مردم از زندگي ماشيني، تنفر ازحكومت هاي ظالم، جنگ و خونريزي دولت ها ، التهاب و تشنج جهاني، فقر و بيكاري مردم ضعيف، ثروت اندوزي افراد ثروتمند، مفهوم جهاني شدن، و از همه مهمتر اقبال و توجه مردم جهان به يك منجي جهاني كه مورد اعتقاد پيروان تمامياديان است همه ازمظاهر ظهور صغري درسطح جهاني ميباشد و بايدگفت كه اين شرايط جهاني به مراتب مهمتر از شرايط منطقه اي است
دكترين مهدويت را نبايد به عنوان يك تئوري صرفأ مذهبي مطرح نمود بلكه بايد آن را در كنار تئوريهاي جهاني و دوشادوش نظريههاي بزرگ نظريه پردازان آورد . و براي فراهم ساختن شرايط و زمينه هاي ظهور، به فراهم سازي شرايط جهاني كمك نمود . قطعأ آنان كه سطح ديد و معرفت خود را گسترش ميدهند و مسئله مهدويت را در سطح تحولات جهاني و تاريخ جهان دنبال ميكنند، نمي توانند تنها به فكر ايجاد شرايط در يك كشور باشند. با نگاه به رواياتي كه درباره علائم قبل از ظهور است، مي بينيم كه شخصيت هايي همچون سفياني ، سيد حسني ـ سيد خراساني، دجال و امثال آن نمي توانند افراديا پديده هايي كوچك و در سطح يك شهر يا نهاد كو چك باشند ، با توجه به گسترش و اهميت مسئله مهدويت و حكومت جهاني همه اين مفاهيم در شكل و ابعادي بزرگ قابل طرح هستند . از اينرو بايد تاريخ جهان و همچنين مسائل مهمي همچون مسئله جهاني شدن ، او ضاع و تحولات جهاني، ارتباطات جهاني، قطب ها و قدرت هاي بزرگ جهان و گرايش ها و نظريه هاي بزرگ جهاني را مورد دقت قرار داد و پيگيري نمود.
پی نوشت ها:
[1]. globalization.
[2].. مالكوم واترز، جهاني شدن ، ص 12.
[3]. globalization.
[4] . descriptive.
[5]. رجوع شود به : بهاء الدين خرمشاهي، تفسير و تفاسير جديد، صص 43 – 42 / 123
[6]. علي شريعتي، اسلام شناسي، صص 107 – 80
[7].. positivism.
[8].. scientisme.
[9] . Globalization.
[10] . westernization.
[11ه.. Americanization = Globalism.
[12]. مير چا الياده ، دين پژوهي، ص 85.
[13]. یکی از روشنفکران ایرانی در مقالهای پیرامون تاریخ سیاستهای خارجی امریکا و عملکرد آن در دنیا، تلاش نموده تا کلیه فعالیتها، جنگها و حضور نظامی و سیاسی امریکا را توجیه و مشروع اعلام کند.
[14]. كارل پوپر، جامعه باز و دشمنانش، ج2، صص 310-380.
[15].پيشين، ج3، صص730-761.
[16]. كارل پوپر، ص 108.
[17]. Legitimacy.
[18] . authority.
[19] . Historical determinism.
[20]. Regress.
[21]. Progress.
[22].ر. ك ،صحيح مسلم ج 4
[23]. نهج البلاغه ،خطبه 138، 150، 138، 182، نامه ها : 3170و حكمت: 142.
برگرفته از کتاب دکترین مهدویت