logo ارائه مقالات و محتوای مهدوی
دكترين مهدويت و کارکرد آن از منظر انسان شناسي و جامعه شناسي

  در ميان مولفه هاي ديني متشكل از آموزه هاي اعتقادي، اخلاقي و آداب ديني (احكام)، مي توان بر حسب اولويت و اهميت آموزه ها، يك تقسيم بندي ساختاري ارائه داد. هر يك از آموزه ها و تعاليم ديني نسبت به يكديگر از رتبه و درجه خاصي از اهميت و اولويت برخوردار هستند و در امر دين داري و رسيدن به كمال ديني نقش ويژه اي را ايفاء مي كنند. به طوري كه نمي توان گفت تمام تعاليم ديني در امر دين شناسي و دينداري از اهميت يكساني برخوردار هستند، همين امر كه در تعاليم ديني از سلسله مراتب مفاهيم تكليفي و وضعي استفاده مي شود و در قوانين جزائي و حقوقي براي هر يك از امور پاداش و جريمه خاصي لحاظ گرديده است، خود دليلي بر اين است كه نوعي اولويت بندي مورد توجه دين قرار گرفته است و اين تفاوت ها در واقع به مومنان اهميت و ميزان ارزش اعمال را گوشزد مي كند.

  حال با توجه به اولويت بندي ميان تعاليم ديني اگر به اعتقاد يا آموزهای ديني اهميت لازم و شايسته داده نشود يا بي جهت به امري كه از ارزش ديني كمتري برخوردار است، بيش از اندازه اهميت دهيم، در هر دو صورت حق آموزه هاي ديني را ادا ننموده وبه آنها ارزش لازم را نداده ايم، در حالي كه لازم است شأن و منزلت تعاليم ديني متناسب با توصيه هاي وحياني حفظ شود و از افراط و تفريط پرهيز گردد. در واقع اگر مومنان اعتقادی بنيادين و ديني را به اندازهاي كه مورد توجه دين قرار دارد، اهميت ندهند و به آن بي اعتناء باشند، مثل آن مي ماند كه انسان لباس با ارزش و گران قيمت را در جايگاه خود استفاده نكند يا اينكه دانش آموزي در لحظات پاياني جلسه امتحان كه به دو پرسش پاسخ نداده، به جاي پاسخ دادن به سوال سه نمره اي  به سوال نيم نمره اي بپردازد و به جاي پاسخ به سوال مهم تر توجه خود را به سوال كم اهميت تر معطوف سازد.

  بي ترديد در نظام آموزه اي تمامي اديان نوعی رتبه بندي ميان تعاليم به چشم ميخورد و پاره اي از مولفه هاي ديني نسبت به ديگر مولفه ها از ارزش ساختاري و بنيادين برخوردار است، مثلاً در تمامي اديان ابراهيمي و غيرابراهيمي مسأله وجود خداوند، عالم پس از مرگ، جاودانگي، نبوت، سعادت، اميد و رضايت نسبت به زندگي و هستي، نجات و رستگاري، اصلاح جهاني يا منجي گرايي و امثال آن مورد توجه خاص قرار گرفته است، به طوري كه هيچ ديني از پاسخ به اين پرسش ها بي نياز نيست و بر خود وظيفه مي داند كه به اين پرسش هاي وجودي مومنان و پيروان خويش پاسخي منطقي و رضايت بخش دهد.

  در مقاله حاضر ابتدا به این مسأله پرداخته شده است كه چرا از مسئله مهدويت كه در منابع ديني و تمدن اسلامي موقعيت حساسي دارد، در حوزه انسان شناسي و جامعه شناسي، استفاده لازم نمي شود؟ آموزه اي كه تعيين كننده حركت جوامع، فلسفه تاريخ و وظايف مومنان ـ چه قبل از ظهور و چه بعد از ظهور ـ براي رسيدن به يك جامعه ايده آل همراه با انسان هاي متعالي است. سپس به این مسأله پرداخته شده که چرا فرهنگ مهدويت در بنيان هاي اصلي زندگي مسلمانان و در نظريه پردازي هاي آنان مهجور و متروك مانده است؟ در حالي كه مهدويت از مباحث  مشترك مذاهب اسلامي است و بيشترين تاثير فردي و اجتماعي را در طول تاريخ بر تمدن و فرهنگ اسلامي داشته است. بررسي مدعيان دروغين مهدويت در تاريخ اسلامي خود بيانگر اهميت و منزلتي است كه اين موضوع در نزد مسلمانان و همه فرقه هاي اسلامي داشته است،  با وجود این، از مسئله مهدويت براي نظريه پردازي در قلمروهاي متفاوت انساني و اجتماعي كمك گرفته نمي شود و توانائي و قابليت آن مورد غفلت واقع شده است.

  تعريف اصطلاح دكترين

  طبق پژوهش هاي مذكور در دائرة المعارف دين [1] و بيشتر فرهنگ هاي لغت، دو معنا براي كلمه دكترين (doctrine) بر شمرده شده است: معناي نخست آن «تصديق نمودن يا اعتقاد داشتن به يك حقيقت»[2] است و معناي دوم آن «آموزه»[3] ومترادف با كلماتي همچون «tenet اعتقاد»، «teachi آموزه، تعليم» و « dogma  آئين » میباشد. كلمه دكترين در معناي نخست ( اعتقاد و باور به يك حقيقت) داراي ساختار فلسفي است اما در معناي دوم (آموزه) جنبه عملي آن بيشتر است.

  از منظر اصطلاح شناسي كلمه دكترين در علوم متفاوت، داراي معاني و كاربردهاي جداگانه اي است، گاه در علوم سياسي به كار مي رود و به معناي طرح و مدل يا يك اصل سياسي است كه از جانب يك سياستمدار يا انديشمند سياسي مطرح مي شود مانند «دكترين تساوي انسان»،[4] «دكترين ترومن» و «دكترين برژنف[5] كه منظور از دكترين در اين جا، استراتژي يا نظريه خاص سياسي است. در علوم تجربي و معارف بشري به معناي تئوري علمي است كه روند اثبات را طي مي كند اما هنوز به مرحله اثبات نرسيده است، مانند «دكترين تكامل»[6]كه در اين حالت «دكترين» به معناي آموزه نيست و منظور از آن تئوري است.

  در اديان و مذاهب، از واژه دكترين آموزه هاي مذهبي و كلامي اراده ميگردد كه بنيادين و اصيل، امري بديهي و فوق چون و چرا، داراي مبناي استوار در متون ديني، مورد اعتقاد مومنان و داراي جنبه عملي و راهبردي باشد، مانند «دكترين بودا» «دكترين مايا» يا «دكترين مهدويت». در آیین مسيحيان اصطلاح «دكترين» يا «دگما» به معناي آموزه هايي است كه براي پيروانش رستگاري را به ارمغان مي آورد[7] و در دائرة المعارف كاتوليك آمده است كه اين اصطلاح براي «تعاليم مذهبي شفاهي[8]» يا «تبشيرهاي انجيل[9]» بكار ميرود.[10] در آیین یهودیان نيز به معناي «آموزه يا تعليم» است كه بيشتر براي تعاليم تورات بكار برده ميشود. در اسلام منظور از آن آموزه يا آموزه هايي اعتقادي و كلامي است كه هم اصيل و بنيادين است و هم جنبه راهبردي دارد.[11] گاه بر حسب استعمال و به مقتضای اضافه شدن «دكترين» به آموزهای ديني همچون «مهدويت» از آن معاني اي  همچون فلسفه[12] ، مكتب فكري[13] و نوعي گرايش[14] مي توان  استنباط نمود. مانند «دکترین مهدویت» كه به معناي «فلسفه مهدويت»، «مكتب فكري مهدويت» و «مهدويت گرايي» است.

  اصطلاح شناسي دكترين مهدويت

  بعضي از مولفه هاي ديني داراي محوريت است و از آنها به آموزه های اعتقادي يا «دكترين» تعبير ميشود، مثلاً در آئين بودايي مسئله «دوهكه»[15] يا رهايي از رنج و رسيدن به نيروانا چنان اهميت دارد كه از آن به «دكترين دوهكه يا دكترين بودا» ياد گرديده است يا در آئين هندو از مسئله «مايا» كه به معناي غيرواقعي و سراب بودن جهان و ماسواي برهمن است به «دكترين مايا»[16] تعبير شده است.[17] از جمله اعتقاداتي كه در اسلام از منزلت و مقامي اصيل و بنيادين برخوردار است، مسئله مهدويت است كه قابل تطبيق با مسئله «موعود گرايي يا منجي گرايي[18]»، «نجات يا رستگاري[19] » و «هزاره گرايي[20]» در ديگر اديان ميباشد. مسئله نجات و حكومت جهاني مهدوي در نزدفرقه هاي اسلامي از وفاق جمعي برخوردار است و درمتون روايي فرقه هاي اسلامي همچون صحاح سته (كتاب هاي ششگانه) ذيل چهار عنوان از آن سخن گفته شده است: 1. كتاب المهدي 2. باب الفتن (آشوب و فتنه ها) 3.باب الملاحم (آشوب هاي بزرگ) 4. اشراط الساعه (علائم روز قيامت) و هيچ يك از مذاهب اسلامي در آن ترديد ندارند و هر چند در چگونگي و كيفيت مسئله مهدويت در ميان مذاهب اسلامي،  اختلافاتي به چشم مي خورد، در بنياد و اصيل بودن و حتميت وقوع آن هيچ گونه اختلافي ميان آنها وجود ندارد.

  از طرف ديگر با توجه به تكرار و بسامد مسئله مهدويت در متون ديني فريقين ( شيعه / سني )، به نظر مي رسد كه مسئله مهدويت از مشترك ترين و مورد وفاق ترين مباحث در اعتقادات اسلامي است كه همه مذاهب اسلامي آن را تصديق نموده اند. از كاركردهاي عملي و راهبردي دكترين مهدويت اين است كه با اينكه مسئله امامت و خلافت از آسيب پذيرترين و اختلافي ترين موضوعات درتاريخ انديشه فريقين شمرده ميشود و اختلافات مذاهب اسلامي با يكديكر در نخستين امام و خليفه موجب دسته بندي هاي مذهبي شده است، اما اين اختلافات با آمدن و ظهور آخرين امام و خليفه يعني امام مهدي(علیه السلام) به يك اتفاق نظر و وحدت منجر خواهد گشت، گويي سرانجام تمامي فرقه هاي اسلامي با ظهور مهدوي يا دكترين مهدويت به اتحادی اعتقادي تبديل خواهد شد و همه مسلمانان بر سر سفره نبوي با قرائتي مهدوي با يكديگر دست دوستي خواهند داد و به پرستش خداوند خواهند پرداخت. در واقع به تعبير قرآن امام مهدي(علیه السلام)  تجلي بخش بازگشت  همه امور به خداوند خواهد بود[21] و همه انسانها را به يك امت تبديل خواهد نمود.[22]

  اگر مقام و منزلت مسئله مهدويت در منابع ديني شيعه و اهل سنت بررسي شود، بيترديد تصديق ميگردد كه از اين مولفه ديني ميتوان به عنوان يك نظريه اعتقادي ـ جهاني استفاده نمودكه قابليت تفسير حوزه هاي متفاوت حيات فردي و جمعي همچون سياست، حكومت، اقتصاد، مديريت، انسان شناسي، روان شناسي، جامعه شناسي و امثال آن را داراست، به طوري كه مي توان نظريه ها و الگو هاي متفاوتي را در اين ساحتها بر اساس فرهنگ مهدويت ارائه داد.

  منظور از دكترين مهدويت مجموعه آموزه هايي است كه بر محور مهدويت مي باشد و مي توان از آن آموزه ها چه پيش از عصر ظهور و چه پس از عصر ظهور در ارائه راه حل هاي كاربردي و طرح نظريه هاي  راهبردي در حوزه هاي متفاوت، استفاده نمود. در تفكر و نظام فكري مسلمانان، دكترين مهدويت شاخصي انسجام بخش و سامان دهنده است كه در بسياري از نظريه پردازي ها و ارائه الگوهاي فكري مي تواند حضور داشته باشد.

  در طول تاريخ شيعه از بحث مهدويت براي نظريه پردازي در موضوع حكومت و دولت، شرايط و ويژگي هاي حاكمان در عصر غيبت و نحوه اداره جامعه توسط آنان استفاده مي شده است  و فقهاء و علمای اسلام مسئله مهدويت را به عنوان يك اصل و پارادايم مورد بحث و گفتگو قرار می داده اند و هيچ فقيهي نبوده كه در عصر غيبت براي موضوعاتي همچون حكومت، ولايت، خلافت، و ويژگي هاي حاكمان به رواياتي كه در باب امامت، مهدويت و شخصيت حضرت ولي عصر(علیه السلام) آمده است، استناد نكرده باشد، اما متاسفانه اين توجه به فرهنگ مهدويت منحصر به همين حوزه بوده و در ديگر ساحتها كمتر مورد توجه قرار گرفته است، در حالي كه مي توان از مسئله مهدويت نه تنها در عرصه تئوري هاي حكومت بلكه در عرصه فلسفه تاريخ، فلسفه سياسي، علوم اجتماعي و ديگر حوزه ها استفاده نمود و آن را در نحوه مديريت جامعه، اقتصاد، نحوه فقر زدائي، رفتار سازماني،روابط و مناسبات اجتماعي، قانونمند سازي و قانون پذيري جامعه، انسان شناسي، روانشناسي و ديگر موارد بكار گرفت. در باور اسلامي ظهور امام مهدي(علیه السلام) سامان بخش همه اين عرصه ها است و محدود به يك زمينه نمي شود، ليكن تاكنون توجه به فرهنگ مهدويت تنها در عرصه سياسي و حكومتي بوده و متاسفانه نگاه فراگير و گسترده به آن نشده است.

  توجه مستمر و پيوسته به دكترين مهدويت و حضور آن در قلمروهاي گوناگون، مانند توجه و مراقبتي است كه يك بيمار قلبي در همه حالات به وضعيت قلبي خود دارد. اين شخص در هنگام غذا خوردن، خوابيدن، ورزش، مسافرت و هرگونه فعاليت ديگر توجه دارد كه شرايط زندگي و برنامه هاي او سازگار و هماهنگ با وضعيت قلبش باشد. همچنين  مهدويت نيز به مثابه قلب انديشه اسلامي بايد در تمامي شؤون زندگي حاكميت داشته و جهت بخش باشد، نه اينكه توجه به مهدويت در حاشيه نظريه پردازي قرار گيرد و آن را يك امر تاريخي و گاه اسطوره ای تلقي كنيم.

  مسئله مهدويت در تفكر ديني، پس از اينكه دوره امامت امام مهدي(علیه السلام) آغاز گرديد، نسبت به بسياري از ديگر اعتقادات اسلامي از رتبه و مقامي برتر برخوردار است. از كاركردهاي مهدويت گرايي اين است كه تمامي قرائت هاي رسمي و غيررسمي از مذاهب و اديان با ظهور مهدوي تصحيح خواهد شد و ظهور ايشان ارمغان آؤر تفسيري وحياني و مطابق با منطق وحياني تمامي انبياء پيشين مي باشد كه به اختلافات مذهبي پايان خواهد داد. بنابراين ادبيات و فرهنگ مهدوي مدخلي است كه تمامي  اعتقادات اسلامي و حتي نظام اعتقادي ديگر اديان از آن منظر نگريسته مي شود و در عين حال كه مهدويت قسيم ديگر اعتقادات همچون توحيد، نبوت، معاد و امثال آن است، اما شاخصه مهمي دارد كه آن را حتي از نبوت رسولان ممتاز ميسازد و به آن، شايستگي احراز جايگاه يك دكترين جهاني را ميدهد و آن تماميت بخشي و تكميل كاركردهاي تمامي انبياء در طول تاريخ بشر، به وحدت رساندن تمامي آموزه هاي اديان گذشته،  تفسيرخالص و توانا از اعتقادات ديني و قطعي بودن تحقق اين ايدهآل و آرمان ديني است.

  كاركردهاي دكترين مهدويت

  معمولاً يك اعتقاد بنيادين و جدي  سياسي، علمي و ديني بايد توانائي اين را داشته باشد که به تحليل و تفسير مجموعهاي از مسائل بپردازد و براي برون رفت از وضعيت موجود و بهبودي وضعيت فرد و جامعه راهكارهايي راهبردي ارائه دهد. حال پرسش اين است، همانطور كه از يك دكترين كلان و بنيادين انتظار مي رود تا كاركردهاي مثبت و راه گشا داشته باشد، آيا دكترين مهدويت ميتواند به عنوان يك نظريه اعتقادي و كلامي  راهكارهاي راهبردي براي انسان و جامعه ارائه دهد؟ در پاسخ به اين پرسش در این مقاله مي كوشيم تا دكترين مهدويت را در دو سطح انسان و جامعه بررسي و آثار و كاركردهاي آن را به ويژه در دو مرحله پيش ازعصرظهور و پساز عصر ظهور بيان نماييم. براساس اين تقسيم بندي كاركردهاي دكترين مهدويت در چهار مرحله بررسي می شود كه به شرح ذيل است:

  1. كاركرد دكترين مهدويت از منظر انسان شناسي.

  1.1. كاركرد انسان شناسانه دكترين مهدويت پيش از عصر ظهور

2.1.كاركرد انسان شناسانه دكترين مهدويت پس از عصر ظهور

2.كاركرد دكترين مهدويت از منظر جامعه شناسي.

  2.1.كاركرد اجتماعي دكترين مهدويت پيش از عصر ظهور

  2.2.كاركرد اجتماعي دكترين مهدويت پس از عصر ظهور

  1.كاركرد دكترين مهدويت از منظر انسان شناسي

  همه مكتبهاي انسان شناسي لازم ميبينند تا به خواسته ها، علائق، محدوديت ها و اهداف انساني توجه كنند و به نيازهايي همچون آرامش، اميد، رضايت خاطر، لذت بردن از زندگي، شكوفايي، كمال جويي و... پاسخ دهند. بزرگترين مكتبهاي انسان شناسي معاصر و روان شناسان براي پاسخ دادن و تامين اين نيازهاي انساني با اديان  اشتراك دارند و گاه به رقابت مي پردازند. روانشناسان بزرگ براي پاسخ دادن به نياز انسانها و تحقق بهداشت روان از شيوه هاي متفاوتي استفاده مي نمايند، زيگموند فرويد از راه لذت جويي، آلفرد آدلر از راه قدرت جويي و يا ويكتوريا فرانكل از راه معنا جويي در زندگی، بهداشت روان را قابل تحقق مي دانستند یا حتي روان شناسان بزرگ در اين مسير گاه تحت تاثير اديان هندي به دنبال تكنيك هايي در جهت تحقق اين امر بوده اند.

 بزرگترين فيلسوفان و انسان شناسان اگزيستانسياليست و ديگر انديشمندان قرن بيستم كوشيدند تا به پرسش هاي زندگي پاسخ دهند و در اين مسير راهكارهايي را عرضه نموده اند، عدهاي از آنان همچون ژان پل سارتر، سيمون دوبوار، كامو، كافكا و امثال آنها نگاهی الحادی به زندگی داشتند به طوری که کامو و کافکا زندگي را بدون غايت و پوچ می دانستند و یا فردی همچون سارتر زندگی را برآمده از شور و شوق كودكانه می دانست و با بي اعتمادي به حيات اخروي، مرگ را پايان راه و زندگي را تكرار مستمر تلقي می نمود.

  كامو زندگي را تشبيه به تخته سنگي ميکرد كه به دست انسان دهند تا از پاي كوه به بالاي كوه ببرد اما پس از طي اين راه آن را از كوه مي غلتانند و دوباره از او مي خواهند تا اين كار را انجام دهد. كامو زندگي را به مانند تكرار پي در پي اين عمل، امري تكراري، بي فايده و گريزناپذير مي دانست اما از انسان ميخواهد که هيچ گاه تسليم نشود و اين وضعيت را تحمل كند.

  همچنين فردي مانند سارتر كه تصويري منفي و ستيزه جويانه از خداوند و حتي عالم دارد، خدا را محدود كننده وجود انسان مي داند و چون نمي تواند در ذهن خود ميان وجود خداوند با اراده و اختيار بشر سازگاري ايجاد كند، از اينرو خداوند را براي تحقق اراده آزاد بشر به كنار مي گذارد تا آزادي انسان به كمال برسد و محدود نشود. وی گمان مي برد كه وجود خداوند مخالف آزادي بشر مي باشد و رابطه خداوند و انسان را همچون رابطه يك برده با ارباب مي پندارد كه وجود ارباب سلب كننده اراده و آزادي برده است.

  اين عده از انسان شناسان اگزيستانسياليست و ملحد كوشيدند تا به پرسش هاي انسان خسته شده از جنگ جهاني دوم پاسخ دهند و او را كه از جنگ، علم و كليسا دلزده است به نيروهاي دروني خويش متكي سازند، به طوري كه اين گرايش به قابليت ها  و توان هاي دروني در نگرش بسياري از فيلسوفان، هنرمندان و متفكران پس از جنگ جهاني ديده مي شود. اين طيف به جهت تنفر از نهاد كليسا، به خداوند هم پشت نمودند و رابطه خويش را با او و آسمان قطع نمودند. از اينرو تنها راه پيش روي اين عده از انديشمندان، اين بود كه انسان رها شده از جنگ را به زندگي اميدوار كنند و  خواستند اين كار را، بدون نگرش ديني و اخرويت انديشي و با تكيه بر اراده و استعدادهاي انسان انجام دهند.

  عده اي ديگر از انديشمندان اگزيستانسياليست همچون كييركگور، كارل ياسپرس، گابريل مارسل و ديگر پيروان موحد اين رويكرد انسان شناسانه بر خلاف فيلسوفان پيشين در پاسخ به پرسش هاي انسان معاصر به جنبه هاي الوهي، متافيزيكي و ايمان روي آوردند و بر خلاف سارتر كه رابطه انسان را با خدا رابطه ارباب و برده و زورگويانه قلمداد مي نمود، رابطه انسان و خدا را رابطه عاشق و معشوق و رابطه ايماني دانستند. به مفاهيم فرامادي، وجود غايت در زندگي و ايمان دروني توجه نمودند و  مخاطبان خويش را براي سعادتمندي به خداباوري، ايمان گروي و اهداف اخروي توصيه نمودند.

  همچنين در ميان اديان، پاره اي از آنها در ساختار آموزه اي و نظام اخلاقي خويش به انسان شناسي نزديك ترند و گاه نگاهي انساني تر به مشكلات و دغدغه هاي انسان دارند، به عنوان مثال اديان هندي مي كوشند تا به پرسشهاي مهم زندگي پاسخ مثبت دهند. آئين بودا با طرح روشها و راهكارهايي همچون تمركز و مراقبه ميخواهد انسان را از توهمات ذهني و ترديدهاي روحي نجات دهد و به آرامش و رهايي از اضطراب دروني برساند، حتي این مکتب الهام بخش بسياري از فيلسوفان بزرگ همچون شوپنهاور، نيچه و هايدگر و روان شناسان نوين گرديد. بيترديد اين تاثيرپذيري فيلسوفان بزرگ و روانشناسان به جهت نيازي است كه توده انسانها از جنبه انسان شناسانه به راهكارهاي ثمربخش در خود مي بينند.

  حال در اعتقادات اسلامي و در حوزه دكترين مهدويت اين پرسش نيز وجود دارد كه آيا آموزه مهدويت مي تواند پاسخ يا راهكاري راهبردي براي حل مسائل انساني ارائه دهد؟ وحال که يكي از بزرگترين آرمان هاي اديان ابراهيمي كمك در مسیر تحقق رشد و كمال انسان ها است و انبياء آمده اند تا استعدادهاي انساني را شكوفا كنند و با آموزه هاي وحياني و با حرمت نهادن به حريم و كرامت انساني و رسميت بخشيدن به تمامي ابعاد وجودي انسان او را احياء نمايند، آیا نگرش مهدوي از جنبه انسان شناسانه راه حل و پاسخی را براي پرسش هاي وجودي و اصيل انسانها ارائه نموده است یا خیر؟

  انسان شناسي عصر جديد

  نگاهي به وضعيت انسان شناسي معاصر بيانگر اين است كه علي رغم ادعاي بشر معاصركه تصور مي كند به رشد و توسعه در عرصه تمدن و فرهنگ دست يافته، در بسياري از امور نسبت به انسان دوره جاهليت هيچ تفاوتي پيدا نكرده است. به عنوان مثال در عصر پيامبر زنان را زنده به گور مي كردند و براي جنس زن ارزش قائل نبودند و آنان را به منزله مال و ثروت خويش تلقي مي نمودند، امروز هم زنان زنده به گور مي شوند، با اين فرق كه در عصر جاهليت، جسم آنان دفن مي شد، اما امروزه روح زن دفن مي شود و تحقير مي گردد، امروزه در عصر اينترنت و كامپيوتر كه براي فروش اجناس و كالا، تبليغات تجاري و لذت جويي، به جنسيت زن توجه مي شود، چه تفاوتي ميان عصر جاهليت و عصر مدرن وجود دارد؟! به نظر ميرسد با وجود اينكه امروزه جنبش زنان يا فمنيسم يكي از جنبش هاي عصر نوين تلقي ميگردد و زنان گمان مي  برند كه به آزادي و فرهيختگي رسيده اند، اما از تحقير زنان كاسته نشده است و فضيلت و كرامت زن دغدغه اصلي انسان شناسي عصر مدرن نبوده و تنها به استيفاي بخشي از حقوق زنان اكتفاء شده است.

  از ديگر عناصر انسان شناسي در عصر حاضر اهميت مرز جغرافيايي، زبان، نژاد، تاريخ  و ديگر امور قراردادي و توافقي ميان ملت ها است. اين عناصر و شاخص ها در ميان ملت ها به قدري بر احساسات، عواطف و افكار مردم تاثير گذارده است كه اگر فردي در دورترين نقطه يك كشور كشته شود و يا براثر جنگ يا بلايي طبيعي از دنيا رود، با او احساس همدردي خواهيم داشت، اما نسبت به كسي كه دركشور ديگر و در بيرون از مرز جغرافيايي به يكي از اين عوارض و بلايا دچار شود، اين احساس همدردي را نسبت به او به طور شایسته ابراز نمیداریم. در تحليل روان شناسانه از مسئله بايد گفت، اين امر به اين جهت است كه مرز جغرافيايي كه صرفا امري قراردادي است، مورد پذيرش ما قرار گرفته و ملاك قضاوت و داوري قرار داده شده است، به اين خاطر ناخودآگاه، به همدردي با يك هم وطن مي پردازيم اما با غير هم وطن كه شايد از جهت زبان، تاريخ و فرهنگ با ما سنخيت بيشتري هم داشته باشد، به جهت تفاوت در مليت و مرز جغرافيايي، همدلانه رفتار نمي كنيم، به عنوان مثال يك ايراني ممكن است به مهاجران افغاني و عراقي، همان هايي كه يك زمان، سرزمين شان جزئي از ايران تلقي مي شد، نگاه يك شهروند درجه دوم و مهاجر را داشته باشد، اما اگر فردي در دورترين نقطه كشور باشد، او را هم وطن تلقي كند. آيا وطن در انسان شناسي جديد به همان معنايي است كه در فرهنگ ديني و انسان شناسي اسلامي بيان مي شود؟! آيا ما پيرو پيامبري هستيم كه ميان انصار و مهاجر، پيوند اخوت و برادري ايجاد نمود؟! پيامبري كه ميخواست، برتري هاي عشيره اي، زباني، و ملي را به فضيلت هاي ديني و انساني تبديل نمايد و به جهت همين فضيلت هاي ديني و تقوايي، يك جوان  را فرمانده جنگ ميكند اما اين منصب را به پارهاي از ريش سفيدان كه در آن جنگ به دستور پيامبر بايد شركت ميكردند، اعطاء نميكند و آنگاه كه  دليل اين انتخاب را از پيامبر اكرم مي پرسند، ايشان جواب مي دهد كه اسامه حافظ قرآن و پارسا است. در واقع پيامبر (صلی الله عليه و آله)، با اين عمل فهماند كه خويشاوندي و يا به تعبير ابن خلدون « عصبيت » ملاك فضيلت و محور انسان شناسي اسلامي نيست بلكه نخبه گرايي و برتري به ارزش ها و فضيلت هاي انساني و ديني است.

  هر چند پس از وفات پيامبر اكرم، آنان كه به بلوغ فكري نرسيده بودند تا منطق موجود در سخن و رفتار پيامبر را بفهمند، اين سنت را كنار نهاده و جامعه اسلامي را قرن هاي متمادي در جاهليت و عقب ماندگي نگه داشتند، اما امروزه مي بينيم، پس از قرن ها فاصله زمانی از سنت نبوي، در انسان شناسي قرون اخير مفهوم فضيلت مداري و نخبه گرايي از جنبه تئوريك ـ نه عملی و کاربردی ـ رخ نشان داده و با ذائقه انسان ها و انديشمندان علوم اجتماعي خود را سازگار نموده است.

  تصور كنيد اگر مردم همه دنيا و همه كشورها  همچون يك ملت و جامعه تلقي مي شدند و همه نسبت به يكديگر همان احساس همدردي را مي داشتند كه نسبت به خانواده خويش دارند، چقدر نيكو بود! به عنوان نمونه گاه ديده ميشود پس از پاره اي از حادثه هاي جهاني، همچون جنگ، زلزله و يا ديگر حوادث، پاره اي از انسانهاي ديگر جوامع و ديگر سرزمين ها براساس عواطف و احساسات فطري خود، به ابراز احساسات و هم دردي مي پردازند و تلاش مي كنند تا به گونه ای رنج و آلام مردم آسيب ديده را كاهش دهند. در چنين حوادثي ديده مي شود كه چگونه احساس  خوديت، مالكيت و ثروت  در بعضي از انسان هاي پاك سرشت، كنار گذارده مي شود و آنان در حد امكان به كمك همنوعان خود مي پردازند.

  با ديدن اين صحنه ها به ذهن انسان خطور مي كند كه انسان ها در عصر جديد چگونه با ايجاد مرزبندي ها، پيمان ها و قرارداده اي متعدد سياسي و اقتصادي و ديگر عوامل نژادي، زباني و فرقهاي به دسته ها و گروه هاي گوناگون تقسيم شده و از هويت مشترك انسان و همدلي با ديگر هم نوعان خويش فاصله گرفته اند. براساس همين تقسيم بندي هاي مذكور عده اي بخاطر خاك و سرزمين با ديگران مي جنگند، دست هاي به جهت منافع اقتصادي و دسترسي به منابع مالي ديگر ملل لشگركشي مي كنند و يا به انحاء گوناگون به گونه اي در تعارض و جدال با يكديگر هستند و جنگ هفتاد و دو ملت را راه انداخته اند. آيا اين مرزبندي ها و تفاوت هاي قراردادي كه جزئي از انسان شناسي معاصر است، شايسته اين مي باشد كه عده زيادي از انسانها محكوم به مرگ، فقر، بيماري و ستمديدگي شوند؟!

  همانطور كه در ايام حج تمام تفاوت ها و ويژگي هاي مادي و دنيوي كنار گذاشته مي شود و همه انسانها بدون توجه به صنف،  نژاد و هويت اجتماعي در يك لباس، و با عمل واحد، به بندگي خداوند مي پردازند، همچنين گاه در حوادث عمومي و فرامرزي ديده مي شود كه مردم  از قالب و پوسته شخصي خويش بيرون آمده و هم دل و هماهنگ با مفاهيم ديني و انساني رفتار مي نمايند. انسان پس از مشاهده وحدت مردم در حوادث بزرگ ملي و جهاني كه گروه ها، طبقات و اقشار متفاوت به كمك هم نوعان خود مي پردازند، احساس مي كند كه مردم هر چند در عصر غيبت به طور كامل با ويژگي هاي فرامكاني و فرا ملي عادت ننموده اند، اما تا حدي استعداد اين را پيدا كرده اند تا فراتر از عناصر جاهليت همچون مرز، نژاد، زبان و امثال آن به مقولات انساني و ديني بنگرند.

  سخنان پيشوايان ديني در باره عصر ظهور و در باره تشكيل حكومت مهدوي تداعي گر اين است كه پس از آمدن امام عصر (عليه السلام) و تصفيه نفوس ، همه انسانها تبديل به يك خانواده خواهند شد، هيچ گرسنه و فقيري باقي نخواهد ماند و امنيت و آرامش روحي آنقدر زياد خواهد شد كه حتي زنان جامعه که آسيب پذيرتر هستند، احساس امنيت ميكنند.

  در عصر مهدوي هيچ فردي به خاطر مرز جغرافيايي، نژاد، زبان، رنگ پوست و ديگر عواملي كه در انسان شناسي عصر جديد عامل تفكيك انسان ها و جوامع است، مورد تحقير قرار نمي گيرد و همه انسانها با يكديگر الفت و دوستي خواهند يافت و ملاك برتري براساس فضيلت هاي ديني و انساني خواهد بود. در واقع همانطور كه در يك واقعه انساني گاه پاره اي از انسان ها به فطرت خويش عمل مي نمايند و از هواي نفساني خويش فاصله مي گيرند، همچنين با تزكيه نفوس و با حضور انسان كامل يعني امام مهدي عليه السلام در جامعه و قرار گرفتن در تحت تربيت او، همه عوامل برتري مادي و گذرا، نخ نما خواهد شد و همه كوشش خواهند نمود تا به جاي عوامل زوال پذيري همچون كشور، ثروت، زيبايي، مقام اجتماعي و ديگر امور دنيوي به شاخص هايي همچون ايمان، قلب سليم، عمل صالح و مقام قرب آراسته گردند. در آن دوره تنها ملاك انسان شناسي مهدوي و عامل تمايز و برتري ميان انسان ها، مراتب پارسايي و تقوا خواهد بود و به درجات و مراتب زودگذر دنيوي هيچگاه توجه نخواهد شد.

  بي ترديد يكي از كاركردهاي نگرش مهدوي به مثابه يك نظريه جهان شمول، در حوزه انسان شناسي است. مهمترين ويژگي اديان و رسولان آسماني اين است كه عهده دار هدايت انسان ها هستند و مي كوشند تا انسان ها را به سرانجام نيكو برسانند و به دغدغه ها، پرسش ها و انتظارات آدميان پاسخ دهند. در واقع همه انبياء در قدم نخست خواهان اين بودند تا انسان ها را به كمال برسانند و اين امر كاركرد مشترك همه اديان و انبياء است. در بررسی اين پرسش اساسي، موضوع را  ذیل دو عنوان بررسی می کنیم:

  1.1.كاركرد انسان شناسانه دكترين مهدويت قبل ازعصر ظهور: موقعي ميتوان يك تئوري و يا رويكرد را انساني تلقي نمود كه داراي كاركرد و ارزش انساني باشد و براي مشكلات انسان راه حل ارائه دهد. حال اين پرسش در حوزه مهدويت مطرح است كه اعتقاد و باور به مسئله مهدويت در دوره غيبت كبرا و پيش از عصر ظهور چه كاركرد راهبردي برای مؤمنان دارد و چگونه مي توان از اين اعتقاد يا آموزه جهاني استفاده نمود؟

  دكترين مهدويت بر اساس استراتژي انتظار، پيش از عصر ظهور، از سه ويژگي مهم برخوردار است كه عبارتند از:

 1.اصلاح نفس

  1. اميد به آينده
  2. عامل سرزندگي، شادابي و كوشش افزون

  جابر در حديثي از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، نقل كرده است: «من كذب بالمهدي، فقد كفر»[23] تكذيب مهدويت به مثابه كفر خوانده شده است. همچنين به مومنان گفته شده است كه «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية»[24] عدم شناخت امام وقت و عدم شناخت مهدويت به مانند مرگ جاهليت است. انسان منتظر همچون مادر چشم به راهی را مي ماند كه صبح بيدار مي شود، خانه وجود را تطهير و خانه تكاني نموده و درانتظار مهمان بهسر ميبرد. همان طور كه مادر خانهرا پاكيزه نگه ميدارد و کمترين كثيفي را از بين مي برد و به اميد آمدن مهمان سرزنده و شاداب است، انسان منتظر نيز با کوشش بر پاکی درون به دنبال اين است تا ميان روح خويش و امام سنخيت ايجاد نمايد. وي با اميد به آينده مطلوب، وجد و شادابي دروني دارد و احساس يأس و نااميدي را به خود راه نميدهد. دكترين مهدويت پيش از عصر ظهور ارمغان آور تهذيب نفس انسانهايي است كه به امام مهدي (علیه السلام) و جامعه آرماني او عاشقانه مينگرند. بر خلاف مدينه فاضله افلاطون كه صرفاً يك تئوري و آرمان ذهني و انتزاعي است و هيچ كوششي در جهت عملي شدن آن صورت نمي پذيرد و تقدسي در آن وجود ندارد، مهدويت در نزد پيروان آن از جنبه قدسي و دلبردگي برخوردار است و مومنان در جهت تحقق آن مي كوشند و آن را امري شدني و حتمي مي دانند. انتظار مهدوي در عصر غيبت كاركردي انساني و اخلاقي دارد و همراه با سازندگي است، بدین جهت است که در روايات، انتظار ظهور برترين عمل شمرده شده است.25 انسان منتظر هميشه براي رسيدن به وضعيت مطلوب مي كوشد و به آرمانها و اهدافي مي انديشد كه در فرهنگ مهدويت به او نويد داده شده است، بنابراين وي هيچگاه بدون هدف نيست و در ركود و بطالت، عمر را سپري نمي كند.

  از منظر مومنان اعتقاد مهدوي صرفاً يك تئوري نيست، بلكه فلسفه تاريخ و آرمانی قطعي الوقوع است. در فرهنگ ديني به مومنان توصيه شده است كه آن را دور نپندارند و قريب الوقوع ببينند، از اينرو در طول تاريخ چه بسيار انسانهايي بودهاند كه با اعتقاد به مسئله مهدويت، به تهذيب خويش پرداخته و تا آخر عمر به تطهیر نفس و پارسايي مشغول بوده و برآستانه خانه دل نشسته و چشم به راه بوده اند واين درد فراق براي آنان گوارا و شيرين شده و بلكه گاه موجب ظهور خاص مهدوي برای آنان شده است. به تعبير ديگر خداوند و پيشوايان ديني از آنان راضي بوده و آنان هم از خدا راضي بوده و سرانجام به رستگاري رسيده اند[26].

  بي ترديد در طول تاريخ غيبت، مهدويت از جمله بزرگترين اعتقادات اسلامي است كه تبديل به يك فرهنگ گشته و در كنار فرهنگ عاشورا از عوامل سازندگي و شادابي ديني محسوب میگردد به طوری که در تاریخ شیعه بيشترين تجربه هاي معنوي، عرفاني و اخلاقي مرهون فرهنگ مهدوي و فرهنگ حسيني است كه بررسي مصاديق آن خود پژوهشي مستقل را مي طلبد.

  بنابراين از جنبه انسان شناسانه دكترين مهدويت پيش از ظهور به رضايت و طيب خاطر، شادابي و آرامش درون، اميد به زندگي و حيات بهتر، تحمل شدائد و سختيها ، منتهي مي گردد. بيهوده نيست بعضي از روان شناسان معتقدند اعتقادات ديني موجب مي شود تا مومنان در شكست ها، ناكامي ها و ناگواري ها از شكيبايي و تحمل بيشتری برخوردار باشند. از اينرو مسئله اي همچون مهدويت به دليل اينكه در منابع ديني توجه خاصي به آن شده است، اين كاركرد را دارد كه به عنوان هدف، آرمان ديني و دورنماي زندگي بشر، حركتي پيوسته، مستمر و جاودانه را در روح و شخصيت مومنان به وجود آورد.

  1.2.كاركرد انسان شناسانه دكترين مهدويت پس از عصر ظهور: يكي از مهمترين انتظارات و خواسته هاي مومنان از عصر ظهور اين است كه پس از تحقق آن و ايجاد حكومت مهدوي، انسان تفاوت ماهوي با انسان پيش از جامعه مهدوي پيدا كند از این رو در اینجا این پرسش مطرح میگردد که انسان بعد از عصر ظهور در چه ویژگیهایی، از انسان پيش از ظهور جدا ميگردد؟

  بدیهی است، كوشش تمامي انبياء و هدف تعاليم وحياني، سامان دادن به وضعيت انسان و هدايت او است و اين امر مهمترين آرمان اديان ابراهيمي و غيرابراهيمي و حتي مكتب هاي بشري در طول تاريخ بوده است. در واقع همه انديشمندان با هرگونه تفسيري كه از كمال ارائه مي دهند، در اين ادعا با يكديگر مشترك هستند كه مي خواهند انسان را به نجات و رستگاري برسانند، به همين جهت مفاهيمي همچون نجات، رستگاري، منجي گرايي، ملكوت خدا، تكامل و امثال آن براي همه انسان ها و مكاتب، مطلوب و دلنشين است. اگر بخواهيم براي مسئله تشكيل حكومت مهدوي و مفهوم انتظار مهمترين كاركرد را مطرح سازيم،

بيترديد بايد به تصحيح و آباداني وجودي و هويتي انسان اشاره نمود و اين امر در سرلوحه كاركردهاي حكومت مهدوي قرار داده شده است. حتي تغيير وضعيت اجتماعي و تحقق جامعه عادلانه نيز به يك معنا براي رشد و كمال يابي انسانها است، به طوري كه اگر قرار باشد در جامعهاي عدالت، آزادي معقول، رفاه، امنيت، صلح و هم زيستي مسالمت آميز باشد، اما اين امور در خدمت انسان سازي نباشد، آن جامعه داراي وضعيت مطلوب نخواهد بود.

  بنابراین مسئله مهدويت از جمله آموزه هايي است كه در آن صريحاً به اهداف انسان شناسانه اشاره شده است، به طوري كه  در اعتقاد اسلامي، حكومت مهدوي پايانه و تجلي آخرين فرصت اديان (بقية الله) تلقي شده است، در واقع نهالي كه حضرت آدم آن را كاشت و يك صد و بيست و چهار هزار پيامبر آن را آبياري نمودند، در حكومت مهدوي به بار مينشيند. در سخن پيشوايان دين آمده است، خوشا به حال آنان كه اين زمان را درك كنند و اگر ما هم آن زمان را درك مي كرديم، در ياري امام مهدي(علیه السلام) مي كوشيديم[27]. در حقيقت اين گونه رغبت و شوق از جانب پيشوايان دين بدین جهت بوده كه چشم انداز آرماني همه انبياء و امامان در حكومت مهدوي تحقق مي يابد و از اين دوره است كه تكامل بشري شتاب مي يابد و افراد بر خلاف عصر پيش از ظهور از زمان تحقق اين دوره تا انتهاي تاريخ مي توانند با كمترين كوشش و هزينه به رشد و كمال دست يابند، بنابراين بديهي است كه تمامي اديان، رسولان و امامان نسبت به اين عصر و اين حكومت احساس خوبي داشته باشند و از آن به نيكي ياد كنند.

  مهمترين تفاوت هاي انسان حكومت مهدوي با انسان پيش از آن را ميتوان در چهار ساحت بيان نمود:

  الف) رابطه انسان با خداوند

  ب) رابطه انسان با خويشتن

  ج) رابطه انسان با جامعه

  د) رابطه انسان با طبيعت

  الف) رابطه انسان با خداوند: مهمترين ويژگي دكترين مهدويت در عصر ظهور كه آن را از جوامع پيش از ظهور جدا میسازد، درك حضور خداوند و خدامحوری در زندگي انسانها خواهد بود. به نظر ميرسد مهمترين عنصر فراموش شده روزگار ما در عصر مدرن، خدا محوری است و هماكنون درجوامعي كه قانون، نهادينه شده و ازمنضبط ترين جوامع شمرده مي شوند، اين نظم و وفاداري به چارچوبه ها بر اساس قانونمندي است، نه بر اساس خشيت از خداوند. به همين سبب رعايت آموزه هاي اخلاقي لزوماً به جهت ايمان به غيب، دين ورزي و بندگي خداوند نيست، بلكه به جهت رعايت هنجارهاي اجتماعي، قانون و جايگزيني نظارت بيروني به جای نظارت الهي است. به طوری که اگر هم ارزشها دروني شده اند بر اساس اطاعت پذيري ديني نيست بلكه به جهت كاركرد اجتماعي است. در ادبيات ديني اگر مومني شراب نمي خورد نه به علت جريمه رانندگي يا قوانين اجتماعي است، بلكه وي در خلوت هم به جهت خدامحوری بودن زندگیش به اين امر وفادار است و آن را امري ممنوع مي داند، اما در جامعه مبتني بر قوانين اجتماعي رعايت اخلاق به جهت دينداري نيست بلكه  به جهت كاركردها، اهداف يا آسيب هاي اجتماعي است.

  چون تصحيح رابطه انسان با خداوند موجب شادابي روحي انسان ميگردد و او را غايت انديش و اخرويت نگر مي سازد و از پوچي، بيهودگي و زندگي عبوس ميرهاند، از اینرو پس از عصر ظهور، زندگي غالب مردم بر خلاف پيش از ظهور معنا دار مي گردد و همانطور كه عده اي اندك پيش از عصر ظهور به گوهر ايمان دست يافته اند و شاداب و سرخوش هستند و هيچگاه عمر را به بيهودگي سپري نمي سازند، پس از عصر ظهور اين امر در غالب آدميان تحقق مييابد و ارتباط با خدا عمومي خواهد شد.

  امروزه پاره اي از دين پژوهان معتقدند كه بيش از نود درصد مردم داراي رفتارهاي ديني هستند[28] و به دنبال گونهاي از دين يا به تعبير ديگر معنويت، اخلاق يا ارتباط متافيزيكي ميباشند. اما با این حال اين گرايش برخاسته از فطرت، يك دين ورزي حداقلي است كه گاه با ديگر رفتارهاي انسان مدرن نيز متعارض ميباشد و كاملاً منطبق و سازگار با اهداف ديني نيست.

  نبايد ميان دينگرايي جامعهشناسانه يا روان شناسانه (تفسير بيروني از دين) با دين گرايي اي كه در متون مقدس همچون قرآن از آن ياد شده (تفسير دروني از دين) بياميزيم. از ديدگاه جامعه شناسان دين و روان شناسان دين، بيش از نود درصد مردم ديندار هستند و در كنار ديگر رفتارها همچون شغل، دانشگاه، ورزش، تفريح و مسافرت، وقتي را هم به رفتارهاي ديني اختصاص ميدهند و به خداوند و به موجودی متعالي يا مجموعه اي از باورها ايمان دارند و در سختي ها و دشواري ها بر او تكيه ميكنند. دينداري غالب انسانهای پيش از عصر ظهور تقريباً چنین وضعيتي دارد و ژرف، عميق و همه جانبه نيست، با نگاهي اندك به جوامعي كه وفادار به اديان هستند، اين امر هويدا و آشكار است كه دينداري توده مردم آميخته با امور غيرديني است و اين مسئله از انسانها و جوامع، هويتي متناقض نما به وجود آورده است.

  اما بنا به تفكر مهدويت، انسان ها پس از عصر ظهور به دينداري كامل ميرسند و بر خلاف پيش از عصر ظهور كه به تعبير قرآن بيشتر مردم اهل فسق و گناه مي باشند[29]، از گناه و فسق دوري ميجويند و دينداري آنان يك دينداري حداقلي و گناه آلود نخواهد بود، زيرا بزرگترين مولفه جامعه مهدوي و انسان شناسي مهدوي تصحيح رابطه انسان و خداوند است و ارتباط حضوري و ملموس با خداوند هيچگاه با فسق جمع نميگردد و اين امر بر همه شؤون زندگي انسان عصر ظهور تاثير ژرف و عميق خواهد گذارد.

  ب) رابطه انسان با خويشتن: پس از عصر ظهور، رابطه انسان با خود هم تغيير ميكند و انسان صيقل يافته از آموزههاي مهدوي به پاسخ پرسشهاي وجودي خويش ميرسد و تحقق آرامش، رضايت از زندگي و اميد به آينده، از انسان عصر مهدوي، فردي مي سازد كه عمل نمودنش به اخلاق و آداب ديني نه به جهت رفتار سازماني و قوانين اجتماعي است، بلكه به جهت تعبدپذيري اوست. اعتقاد به جاودانگي و باور به حقانيت دين و تعاليم آن به جاي تزلزل، اضطراب و نسبيت انديشي در وجودش خواهد نشست و يقين ـ كه به تعبير امام  معصوم به ويژه در عصر غيبت كمتر ميان مردم وجود دارد،[30] ـ جاي شك و ترديدهاي معرفت شناسانه را خواهد گرفت به طوري كه پس از عصر ظهور كمتر انساني همچون عصر غيبت در آتش ترديد خواهد سوخت و در اين امر ترديد خواهد داشت كه چه چيزي گوهر دين است و چه چيزي برآمده از فهم ديني است.

  ج) رابطه انسان با جامعه: هم زيستي مسالمت آميز، امنيت خاطر، ظلم نكردن و ظلم نديدن از ديگران و رضايت خاطر از مردم از بزرگترين دغدغه هاي اجتماعي بشر در طول تاريخ بوده است. درعصر مهدوي انسان ها متحول مي شوند و عقل شان كامل خواهد شد.[31] امنيت خاطر در مردم به وجود خواهد آمد، مردم از دست و زبان يكديگر در امان خواهند بود و توزيع ثروت عادلانه خواهد بود.[32] به جهت رشد تقوي و ايمان در تمام جهان، مردم از ظلم ديگران مصون خواهند بود و آنچه كه در عصر غيبت ممكن است در يك خانواده، شهر يا كشور به ندرت ديده شود، پس از عصر ظهور در همه عالم ديده خواهد شد و جوامع بشري از تمامي آسيب ها، آفات و موانع هم زيستي، رهايي خواهند يافت، از اينرو ميتوان تصور نمود كه با دكترين مهدويت در عصر ظهور، قرائتي جديد از عالم و آدم خواهيم داشت. حضرت علي(علیه السلام) در توصيف بيعت ياران حضرت مهدي(علیه السلام) با ايشان ضمن سخني ميفرمايند: «با او بيعت مي كنند تا دزدي نكنند، زنا نكنند، مسلماني را دشنام ندهند، خون كسي را به ناحق نريزند، به آبروي كسي لطمه نزنند، به خانه كسي هجوم نبرند و .... »[33]

  انسان عصر مهدوي بر اساس شفقت بر هم نوعان و احسان به خلق فراتر از قوانين اجتماعي به وحدت انساني با هم نوعان مي رسد و همه را از جنس خود مي بيند و منافع ديگران را همچون منافع خويش خواهد پنداشت و از منافع شان حمايت خواهد نمود.

  د) رابطه انسان با طبيعت: با افزوده شدن علم و دانش بشري و كمال يافتن عقل انسان، بهره مندي و كنترل طبيعت به حد اعلي خواهد رسيد  و بحران محيط زيست كه در عصر غيبت برآمده از افزون خواهي يا جهل ملل و آدميان است و امروزه تبديل به يك فاجعه شده، جاي خود را به امنيت محيط زيست خواهد داد. با استقرار حكومت مهدوي، دليلي برای مسابقه تسليحاتي و تخريب محيط زيست به جهت منفعت شخصي وجود نخواهد داشت و همانطور كه قوانين در يك كشور موجب مي شود که مردم آن كشور براي حفظ سرزمين و محيط زيست خود قوانين ملي را اجرا كنند، در عصر ظهور تمامي جهان اينگونه خواهد شد و هيچگاه جهان و طبيعت تخريب نخواهد شد.

2.كاركرد دكترين مهدويت از جنبه جامعه شناسي

  با نگاهي اندك به منابع روايي و مجموعه احاديثي كه در باره عصر ظهور و جامعه مهدوي بيان شده، استنباط مي گردد كه يكي از اهداف و آرمانهاي تشكيل حكومت جهاني امام مهدي(علیه السلام)، تحقق جامعهاي عادلانه، انساني، ديني و مبتني بر پايههاي استوار اجتماعي است. بخشي از عوامل و شرايط تحقق زمينه هاي انسان سازي، مبتني بر شرايط اجتماعي است، به گونه اي كه اگر جامعه برخوردار ازآن شرايط لازم نباشد، انسانها نمي توانند به شكوفايي برسند، از اينرو اگر هم هدف حكومت مهدوي انسان شناسانه باشد، باز ناگزيريم تا به تصحيح و سالم سازي اجتماعي كمك كنيم. منظور از تصحيح اجتماع، تصحيح همه پايه هايي است كه به گونه اي در حيات جمعي انسان ها مدخليت دارد. امروزه فيلسوفان سياسي معتقدند هر حكومتي بايد بتواند ارمغان آؤر امنيت، عدالت، اقتصاد سالم، آزادي، حقوق انساني، بهداشت و امثال آن باشد و انتظار توده مردم و شهروندان از حاکمان در هر جامعه اي ـ  چه ديني و چه غير ديني ـ  اين است كه بتوانند شرايط زندگي جمعي و هم زيستي مسالمت آميز و با آرامش را فراهم سازند. هم زيستي مسالمت آميز ميان انسانها دو صورت دارد: يكي همزيستي مسالمت آميز ميان انسانهاي يك جامعه يا كشور دیگری همزيستي مسالمت آميز ميان جوامع و ملل متفاوت. پارهاي از حكومت ها توانسته اند هم زيستي مسالمت آميز و عدالت اجتماعي را در يك جامعه متحقق سازند و امنيت، عدالت، بهداشت، آزادي و امثال آن را در جامعه خود در حد نسبي رشد دهند، اما هم زيستي مسالمت آميز در ميان جوامع و كشورهاي متفاوت و در كل جهان هيچگاه حتي در تاريخ اديان هم به صورت كامل تحقق نيافته است زيرا امروزه مي بينيم گاه رشد و توسعه يك جامعه و تحقق زندگي مطلوب در آن به قيمت استثمار و غارتگري منابع ملي ديگر جوامع، قتل و غارت و انهدام يك يا چند كشور ديگر صورت مي پذيرد و در طول تاريخ كمتر ديده شده است كه رشد يك كشور بدون روحيه ظلم گرایی صورت پذيرد.

  امروزه اگر هم در يك نگاه سطحي سخن بعضي از فيلسوفان اجتماعي مبني بر تحقق پاره اي از جوامع ايده آل را بپذيريم و معتقد شويم كه مفاهيمي همچون آزادي، عدالت، اقتصاد، حقوق بشر و امثال آن در يك يا چند كشور تحقق يافته اند[34] اما باز با قبول اين سخن مي توان گفت، همچنان غالب كشورهاي جهان از ظلم و بی عدالتي و نبود جامعه مناسب براي زندگي رنج مي برند. امروزه همه بر اين امر توافق دارند كه در اوج مدرنيته، ظلم وستم انساني و تعامل خصمانه در روابط بين الملل وجود دارد و با وجود شكوفايي در تكنولوژي، صنعت و اقتصاد، از ميزان ستمهاي بين المللي كاسته نشده است و روز به روز به تعداد كشورهايي كه در زير خط فقر هستند، افزوده مي شود. مردم از اضطراب هاي حاصل از مرگ، فقر، بيكاري  و آينده تاريك و مبهم رنج مي برند و در اين راستا انسان مدرن نسبت به انسان سنتي به جهت مدرن شدن وسايل كشتار جمعي و رشد تكنولوژي دچار اضطراب بيشتري است.

  در يك نگاه منصفانه بايد گفت نمي توان از كاركردها، آثار و خدمات علوم تجربي، خردورزي، صنعت و تكنولوژي چشم پوشي نمود و تاثير آنها را در زندگي انسان ناديده گرفت. بي ترديد تكنولوژي توانسته مقدار زيادي از مشكلات انسان مدرن را در زندگي جمعي حل كند به طوري كه با نبود اين دستاوردها، زندگي جمعي انسان ها امكا پذير نيست. اما از طرف ديگر نبايد فراموش كنيم كه تكنولوژي و صنعت علاوه بر جنبه هاي زيست شناختي، داراي آسيب ها و آثار مخرب و كاستي هايي هم بوده است و اين آسيبها مشكلاتي را براي انسان مدرن در پی داشته است.

  به رغم اينكه روزگاري در ابتداي رنسانس افرادي چون فرانسيس بيكن ادعا مي نمودند كه انسان با علوم تجربي مي تواند بر طبيعت سيطره پيدا كند[35]، امروزه انديشمندان با اين پارادوكس مواجه هستند كه چرا با رشد علوم تجرب[36] و خردگرايي[37]، هنوز مدرنيته و تكنولوژي نتوانسته جهان را به رفاه و عدالت جهاني برساند و هر روز به شمار كشورهايي كه زير خط فقر هستند، افزوده ميشود و همچنان انسان معاصر در ناآرامي بسر ميبرد؟ 

  1.2.كاركرد اجتماعي دكترين مهدويت پيش از عصر ظهور: علاوه بر فوائد و آثار انساني دكترين مهدويت در عصر غيبت، مي توان براي آن كاركردهاي اجتماعي و جمعي نيز برشمرد. مومنان در فرهنگ اسلامي اين باور غلط را مبني بر اينكه با افزودن ظلم و ستم، در امر ظهور منجي تسريع مي شود، نمي پذيرند، بلكه در روايات اسلامي توصيه شده است كه مومنان براي تعجيل و سرعت بخشي به ظهور امام عصر ع بكوشند تا جامعه و محيط زندگيخود را آماده و مهياي ظهور سازند. يكي از جنبه هاي آماده سازي ظهور مهدوي، ايجاد خواست و نياز به امام معصوم  در جامعه یا مهدوی نگری ميباشد و اينكه بايد فكر و انديشه نياز به حكومت و دولت مهدوي در ميان توده مردم ترويج شود. در واقع مهدي باوري اقتضاء ميكند که مؤمنان انديشه و فكر خويش را در جامعه، ترويج كنند و ساحت اجتماعي را برای اين امر مهم آماده و مهيا سازند.

  در روايات بيان شده است كه ظهور امام مهدي(علیه السلام)برخاسته از مشيت الهي است، اما تسريع يافتن ظهور امام مهدي (علیه السلام)    مبتني بر نياز توده مردم بلكه جهان به يك انسان نجاتگر و آسماني است. تاريخ اديان گوياي اين است كه بازگشت پارهاي از انبياء به ميان قومشان ـ پس از غيبت از قوم خويش ـ آنگاه شتاب گرفته كه تقاضا و اقبال مردم زياد شده و مردم پيامبر خويش را از خداوند طلب نموده و از كرده خويش پشيمان گشته بودند از این رو تعجیل ظهور امام مهدي(علیه السلام) نيازمند خواست عمومي مردم است و همانطور كه فقدان و از دست دادن امام يا پیامبر به جهت پشت كردن و جفاي  توده مردم است، امري كه موجب شد تا حضرت علي(علیه السلام) بيست و پنج سال سكوت اختيار كند، بازگشت و ظهور امام هم وابسته به اين امر است. امام مهدي(علیه السلام) در توقيعي كه به شيخ مفيد مينويسد به اين امر اشاره ميكند: «اگر شيعيان ما يكپارچه و يكدل به پيمان خود با ما وفا مي كردند، هرگز سعادت و توفيق ديدار ما از آنان گرفته نميشد و به تاخير نمي افتاد و همانا سعادتمند مي گرديدند تا ديداري از روي معرفت و صدق با ما داشته باشند، آنچه كه موجب جدا شدن و محروميت آنان از ديدار ما است، اعمال ناپسندشان است كه خبر آن به ما ميرسد، اعمالي كه مورد رضايت ما نيست.»[38]

  پيش از عصر ظهور یکی از مهمترین كاركردهای دكترين مهدويت در حوزه اجتماعي، که مبتني بر خواست و تلاش جمعي مؤمنان است، مهدوی  نگری است به طوری که مؤمنان براساس فرهنگ انتظار علاوه بر بازسازی خود به بازسازی جامعه میپردازند. در عصر غيبت مردم همه اموري را كه روزگاري احساس مي نمودند، براي آنان ارمغان آور آرامش، صلح، هم زيستي، عدالت و آزادي است، تجربه نموده اند، و دیدهاند كه هيچ يك از آنها نتوانسته جهاني بدون آشوب و اضطراب براي آنان بيافريند. انسان پس از رنسانس در طي سيصد سال عناصري را آزموده است كه قبل از آن امكان پذير نبوده است، اموري همچون علم گروي، تكنولوژي، خردگرايي افراطي، سكولاريسم، مدرنيته، سياست هاي اقتصادي (سرمايه داري، سوسياليسم) سياست هاي بين المللي و امثال آن، اما بشر معاصر هنوز از بي عدالتي، سلطه جويي، بحران محيط زيست، ثروت خواهي بيمارگونه، ناآرامي جهاني و استثمار بشري، نسبي گرايي معرفتي، تزلزل در حقانيت انديشه و دين و امثال آن رنج مي برد و اين امر گوياي اين است كه انسان عصر جديد، بدون هويت وحياني و الوهي نتوانسته بر مشكلات خود چیره شود و بدون دغدغه به حيات جمعي خويش ادامه دهد و نياز به انديشه مهدوي و انساني آسماني در عصر مدرن كه آنان را از اين وضعيت نجات دهد، امري محسوس است.

  براي برون رفت از مشكلات  موجود در مدرنيته، و حل تعارض ميان مدرنيته با سنت و دين يا به تعبير جامع تر فرهنگ، انديشمندان راهكارهاي متفاوتي را مطرح نموده اند، عده اي از انديشمندان در پاسخ به اين معماي عصر جديد، فرا مدرنيسم را مطرح مي كنند و معتقدند كه هنوز پروژه مدرنيته تكميل نشده و به سرانجام نرسيده و نواقصي در آن نهفته است كه اگر آنها حل شوند و مدرنيته رشد بيشتري كند، اين مشكلات هم حل خواهد شد، عده اي ديگر به پسا مدرنيسم روی آورده اند و به مدرنيته نگاه انتقادی کرده و عناصر مدرنيته همچون خردگرايي افراطي، علم گروي افراطي، كاركرد و ديگر عناصر آن را نقد زدهاند و به نوعی كثرتگرايي معرفتي و فرهنگي، ارزش دادن به خرده فرهنگ ها، نسبيت انديشي و ديگر ويژگيها اهميت داده اند.

  پارهاي از انديشمندان در نسبت ميان دين با مدرنيته و دنياي جديد، معتقدند انسان مدرن وفادار به عقلانيت و استدلال، تعبد گريز، اخلاق گريز و به دنبال رهايي از رنج است و اين امور با وفاداري به نظام متافيزيكي اديان امكان پذير نیست، بنا به نظر آنان اديان وفادار به تعبد و ايمان، وابسته به چارچوبه هاي تاريخي و جغرافيايي و متكي به نظام هاي پيچيده متافيزيكي هستند، به اين جهت فهم سنتي نمي تواند انسان عصر مدرن راكه به دنبال رضايت از زندگي، شادي، اميد و كاستن مشكلات خويش است ارضاء كند، انساني كه به دنبال تكنيك و روشي است كه بتواند از رنج و سختي هاي خود بكاهد. آن ديني مي تواند رضايت انسان معاصر را جلب كند، كه بتواند به نيازهاي انسان جديد و پرسشهای او بهتر پاسخ دهد. از این رو اين دسته از انديشمندان در حل مشكلات انسان معاصر فهم معنوي را جايگزين فهم سنتي از دين مي سازند و به اين طريق ميان مدرنيته و دين سازگاري ايجاد مي كنند.[39]

  گاه در پاسخ به مشكلات مدرنيسم و عصر جديد، به سوي الهيات نارئاليسم و آشتي دادن انسان جديد با مفاهيم متافيزيك توسط نوعی معنويت و اخلاق زميني رو آورده اند كه بر طبق آن  الهيات به مثابه هنر و امری شخصي و خصوصي تلقي مي گردد ومي تواند براي انسان آرامش آور و لذت بخش باشد.[40] گاه در اين راستا به سوي رويكردهاي روان شناسانه همچون يوگا، مديتيشن و ديگر روش هاي تمركز و امثال آن رفته اند، روشهایی که براساس آن انسانها گمشده خود را در تكنيك هايي مي جويند كه بتوانند از توهمات ذهني و رواني آسوده شوند و بر مشكلات و اضطرابات حاصل از مدرنيته فائق آيند.

  عده اي از انديشمندان نو انديش در حل تعارض ميان مدرنيته با دين و سنت ترجيح ميدهند، جانب مدرنيته را بگیرند و آن را به رسميت بشناسند و با اين فرض به دخل و تصرف در سنت و دين بپردازند. بنا به تفكر اين انديشمندان چون زندگي مدرن و مبتني بر تكنولوژي امري اجتناب ناپذير و غير قابل حذف است از اينرو بايد در سنت و دين انعطاف و تحولي ايجاد نمود تا با مدرنيته سازش پيدا كند. به اين سبب پارهاي از آنان به دینی حداقلي و مبتني بر عناصر انساني و اخلاق اجتماعي و متكي بر تفسير عقلاني از شريعت اكتفاء نموده و از مولفه هاي ديني تفسيري زميني و متناسب با سكولاريسم ارائه دادهاند در اين تفسير از دين، تنها اهداف و انگيزه هاي غایي دين مورد توجه قرار ميگيرد و عناصري همچون انسانيت، معنويت، تعبد و تدين عرفي و غير وحياني جايگزين تفسير سنتي از دين ميگردد. پيش فرض بزرگ اين طيف از انديشمندان در نسبت ميان دين و مدرنيته اين است كه فهم سنتي از دين مسيحيت با زندگي جديد سازگار نيست و بلكه گاهي هم متعارض است و لاجرم بايد در فهم سنتي تغيير ايجاد نمود تا عناصر دين با مدرنيته همسو گردد.[41]

  در همين راستا پاره اي از پژوهش گران سنت گرا، به اين سو رفته اند كه زمان و مكان غير اصيل است و در برابر اهمیت دادن به مدرنيته، به حقايق جاودان اديان كه داراي وحدت باطني و فرازمان و فرامكان هستند، تاكيد مي ورزند. در نظر اين انديشمندان حقايق موجود در همه اديان ريشه در حكمت و عناصر قدسي دارد كه بر آمده از علوم الهي و مقدس است و برتر از تجدد، زمان و مكان است. بنا براين ديدگاه، اگر انسان معاصر نمي تواند به آن حكمتها و حقايق جاودان تن دهد، به جهت ضعف آن حقايق جاودان نيست، بلكه به سبب روح دنيوي، فرودين و دنيا زده انسان در عصر جديد است. انسان معاصر اگر بتواند از نفس پست و دنيا زده خويش جدا گردد و به سوي حقايق ازلي و ابدي و حكمت جاودان حركت كند، در اين صورت تعارضي ميان دين و مدرنيته وجود نخواهد داشت و آن دو سازگار خواهند گشت.[42]

  اما از منظر اسلامي، همه اديان آسماني و تمامي انبيا به دنبال سرانجام نيكو براي انسان ها و  تصحيح، سازندگي و آينده روشن براي جوامع بشري هستند. اين آباداني و تصحيح عالم و آدم پس از عصر ظهور به وسيله پروژه مهدويت و به دست شخص امام مهدي(علیه السلام) امكان پذير است و قبل از ظهور به وسيله فرهنگ انتظار و كوشش مومنان در جهت اصلاح جامعه و اميد به زندگي بهتر تحقق پذير است.  منظور از فرهنگ انتظار اين است كه مومنان پيوسته توجه به انسان كاملي دارند كه مي تواند نفس ابليس زده انسان معاصر را رام و مطيع سازد و جامعه اي عادلانه به وجود بياورد و دكترين مهدويت به اين معنا است كه در عصر غيبت بر اساس آموزه هاي مهدويت براي مشكلات انساني و اجتماعي راه حل ارائه دهيم و در ارائه نظريه ها و راهكارها علاوه بر استفاده از خردورزي، علوم تجربي و تجربه گذشتگان، برمؤلفه اصلي وبنيادين مهدويت تكيه كنيم. آموزه هاي اسلامي هيچگاه به اين امر رضايت نمي دهد كه براي رسيدن به آرمان هاي مدرنيته از آموزه هاي ديني تفسیری تقلیل گرایانه ارائه دهیم و به جهت سازگاري با دنياي جديد و سكولاريسم از خلوص ديني دست كشيده شود يا شريعت و آموزه هاي دين با بديلي همچون معنويت و عرفان غيرديني، ناديده گرفته شود. در تفكر ديني بايد ميان خردورزي، روابط انساني، تكنولوژي، علوم تجربي و ديگر مقولات بشري با مولفه هاي ديني سازگاري ايجاد نمود، اما اين امر نبايد به قيمت تقليل و كاهش اعتقادات، شريعت و آداب ديني و یا عدم خلوص آن مؤلفه ها باشد. انديشمندان ديني براي برون رفت از تعارضات و چالش هاي موجود ميان سنت و مدرنيته يا از آموزه هاي ديني عدول مي كنند و عناصر اصلي و بنيادين ديني را كنار گذارده و راه حل ها را در مفاهيم بيروني دين طلب مي كنند و يا رويكردي ناخالص از معرفت و حكمت قدسي دين را عرضه مي كنند كه در هر دو سو اصلي ترين عنصر اعتقادي و فلسفه تاريخ اسلام يعني نگره منجي گرايي يا مهدويت به حاشیه رانده می شود و یا ناديده گرفته ميشود. زیرا بی تردید با اعتقاد به فرهنگ مهدوی و مفهوم انتظار، بسیاری از راهکارهای مذکور، با روحیه اسلامی سازگار نخواهد بود. در تمامي اين تئوريها براي پاسخ به پرسشهاي اجتماعي مدرنيته و نسبت ميان آن با دين، يك امر مشترك است و آن  اين نكته است كه  همه آنها پاسخهاي برون ديني است و هيچ يك متكي بر منابع ديني و برآمده از اعتقادات و آموزه هاي درون ديني نيست.

  2.2.كاركرد اجتماعي دكترين مهدويت پس از عصر ظهور: با بررسي احاديث مهدويت در باره حكومت مهدوي، به روشني فهميده مي شود كه تحول ساختاري در زمينه مديريت جامعه، اقتصاد، روابط اجتماعي، مناسبات انساني، علوم طبيعي و ديگر حوزه هاي فرهنگ در زمان ظهور امري مسلم و قطعي است، به طوري كه مي توان ثمره و بازتاب حكومت مهدوي را در حوزه هايي كه امروزه از آن به فرهنگ تعبير مي شود، مشاهده نمود.

  بخشي از نيازهاي طبيعي و فطري انسان در عرصه زندگي جمعي و همگاني است و اديان نمي توانند نسبت به آنها بي تفاوت باشند. همه انسانها عدالت جو، صلح طلب، آزادي خواه، دوستدار حاكمان عادل، آرامش و امنيت اجتماعي و نيازمند هم زيستي مسالمت آميز با ديگر آدميان هستند. اين مفاهيم در زاويه و سطحي كوچك تر، گاه در درون يك خانواده ديده ميشود و انسان در چنين خانواده اي كه برخوردار از صفات انساني، روحيه تعاون و همياري است، احساس آرامش ميكند. حال تصورشود كه پس از عصر ظهور همه مردم جهان نسبت به يكديگر همان احساسي را داشته باشند كه اعضاء خانواده نسبت به يكديگر دارند، طبيعي است که انسانها چنين جامعهاي را براي خود آرماني و مطلوب ميدانند و گمشده انسانها در عصري كه ما در آن بسر ميبريم، جامعه اي است كه انسانها نسبت به هم و حاكمان كشورها نسبت به مردم كشور خود و ديگر كشورها رابطه اي مشفقانه و انساني داشته باشند، جامعه اي كه در آن نيكي و دوستي نهادينه شده باشد، توزيع ثروت، قدرت و عدالت مبتني بر فضيلت محوري و خردمندي باشد و همه انسانها منطقي را بر عالم حاكم بدانند. امام علي(علیه السلام) در توصيف جامعه مهدوي و احياي عدالت اجتماعي مي فرمايد: « او (قائم) رأي و نظر را از قرآن ميگيرد، آنگاه كه ديگران قرآن را بر رأي و انديشه خود باز ميگردانند، به آنان شيوه عدالت را نشان مي دهد و كتاب و سنت را كه متروك و منزوي شده، زنده ميكند»[43]

  بنا بردكترين مهدويت با آمدن امام مهدي(علیه السلام) آنچنان عدالت و آزادي گسترده ميشود كه انسان ها ابتداء از هواهاي نفساني و قيد و بندهاي دروني خود رها ميشوند و سپس اين آزادي انسان شناسانه در عرصه اجتماعي خود را مي نماياند. در باره عصر ظهورگفته شده است كه امنيت چنان گسترده ميگردد كه يك زن ميتواند میان عراق و شام پیاده رفت و آمد کند و كسي هم به او تعرض نميكند و زنان چنان فرهیخته خواهند شد که در خانه خواهند نشست و با تکیه بر کتاب و سنت داوری و قضاوت خواهند نمود. رفاه عمومي، اقتصاد و عدالت اجتماعي مردم چنان بهبود مي يابد[44]كه انفاق كنندگان و زكات دهندگان، فقيري نمي يابند تا به او انفاق كنند[45] از بركت وجود امام مهدي(علیه السلام) ثروت و مال بدون حساب به مردم داده ميشود[46] و همه با هم در صلح و زندگي مسالمت آميز بسر مي بردند به طوري كه گفته شده ـ شايد اين تمثيل داراي معناي كنائي باشد ـ بره با گرگ در كنار هم زندگي خواهند كرد.[47]

  در انتها باید اشاره نمود که دلبردگي جامعه مهدوي و تقاضاي وجودي بر آن داراي ريشه هاي عميق اعتقادي و ديني است و نمي توان بر اساس سرخوردگي دروني از وضعيت جامعه، فرافكن نمودن نيازهاي دروني، ضمير ناخودآگاه و يا آرمان طلبي آن را تحليل نمود،[48] زيرا جامعه مهدوي مبتني بر سخنان نبوي و متون ديني است و زائيده افكار، اميال و حالات روحي متشرعان نيست. امروزه شايد بتوان جوامعي را يافت كه در آنها به طور نسبي همزيستي مسالمت آميز، روابط انساني، حقوق شهروندان، عدالت اجتماعي و ديگر مفاهيم اجتماعي در حد مطلوب وجود داشته باشد، لكن در حكومت مهدوي عنصر ديگري وجود دارد كه جامعه آن دوران را از جوامع قبل از ظهور جدا مي سازد و آن اين ويژگي است كه تمامي عناصر هم زيستي در زمان حكومت مهدوي بر محور عبوديت و بندگي خواهد بود و خدا محوري، ركن نخست جامعه عدالت پيشه مهدوي خواهد شد، رکنی که در جوامع امروز كه توانسته اند به عدالت اجتماعي برسند، مفقود و ناپيدا است.

  در واقع ميتوان گفت امروزه اگر هم از جنبه انسانشناسي و جامعه شناسي بخشي از ويژگيهاي جامعه و انسان ايده آل تحقق يافته باشد اما اين امر به طور كامل و همه جانبه تحقق نیافته است و هنوز نميتوان از جهان ايده آل سخن گفت و در عصر ما شاید بتوان از انساني با رفتارهاي هنجار اجتماعي و سازماني مثال زد؛ اما نمي توان از انسان مطلوب ديني يا جامعه مملو از انسانهاي ديني نظير آورد.

پی نوشت ها:

[1].. W. Richard Comstock, The Encyclopedia of Religion,edited by Mircea Eliade, macmillan publishing companyl 4, pp

[2]. Affirmation of a thruth.

[3]. Teaching.

[4] . The doctrine of the equality of man.

[5]. ن. ك به:  مهدي نوروزي خياباني، فرهنگ و اصطلاحات سياسي، ص 85

[6]. The doctrine of  evolution.

[7]. The Encyclopedia of Religion, vol 4, p.385 .

[8]. CATHECHESIS.

[9]. KERYGMA.

[10]. M. E. William, New catholic Encyclopedia, second edition, Thomson Gale, washington, D.C, 2003, vol 4, p. 802.

[11]. W. Richard Comstock, op. cit, p. 385.

[12]. Philosophy.

[13] . School of thought.

[14]. ism.

[15] . dukkha / duhkha.

[16]. Doctrine of MAYA.

[17]. ن. ك به : داريوش شايگان، اديان و مكتب هاي فلسفي هند، چاپ پنجم، امير كبير، تهران، س 1383، ج 1، ص 14.

[18]. Soteriology.

[19]. Salvation.

[20]. Millenarianism.

[21]. هود، 123

[22]. هود، 118

[23].يوسف بن يحيي المقدسي الشافعي، عقد الدرر في اخبار المنتظر، ص 157

[24]. مسند احمد حنبل، ج 3، ص 446.

[25]. محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، ج 52، ص 123.

[26]. مائده، آيه 119

[27]. روزگار رهايي، كامل سليمان، ص 425

[28]. مير چا الياده ، دين پژوهي، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، ص 85.

[29]. سوره مائده، آيه 49.

[30].ابو جعفر محمد كليني،  اصول كافي ،ج 2، ص 51

[31].اصول كافي، ج 1، ص 25

[32].محمد بن ابراهيم نعماني، كتاب غيبت،ص 277

[33].كامل سليمان، روزگار رهايي، علي اكبر مهدي پور، ص 465

[34].كارل پوپر از جمله كساني است كه در كتاب «جامعه باز و دشمنانش» و كتاب «درس اين قرن» كه آخرين مصاحبه او با جوزتي است، ادعا مي كند كه جامعه ليبرال امريكا آزادترين و دمكرات ترين جامعه اي است كه تاكنون به وجود آمده است و آن را سمبل يك كشور ايده آل تلقي مي كند.

[35]. برتراندراسل، تاريخ فلسفه ،ج 2، ص 749

[36]. sciences.

[37]. Rationality.

[38].مقاله معنويت گوهر اديان، مصطفي ملكيان،صص 267 – 347.

[40].ن. ك: دانكيوپيت، درياي ايمان، حسن كامشاد ،صص15-100.

[41].ن. ك:هانس كونگ، تاريخ كليساي كاتوليك،حسن قنبري،صص 13 – 34

[42].ن. ك: «سيد حسين نصر، معرفت و معنويت ،صص 96- 27

[43].نهج البلاغه، خطبه 138

[44]. غیبت نعمانی، باب 13، حدیث 30.

[45]. به نقل ينابيع الموده، ج 3، ص 259.

[46]. ينابيع الموده، ج 3، ص 255.

[47]. موسوعه احاديث امير المومنين، الهيئه العلميه في موسسه نهج البلاغه، اعتماد، قم، س 1416، ج 1، ص 329.

[48].يكي از انديشمندان فكر ترويج مهدويت خواهي را بر اساس سركوب خواسته هاي انساني و اجتماعي تحليل كرده است و آن را برآمده از واپس زدن خواسته ها، اميال و آرزوهاي  دروني د رطول تاريخ مي داند. به نظر مي رسد تحليل مهدويت بر اين اساس و بدون توجه به متون مقدس و آيات و روايات، تحليلي ناقص و ابتر است و تنها يك تحليل روان شناسانه تلقي ميگردد كه ابعاد اعتقادي و كلامي بحث را مورد غفلت قرار مي دهد.

-  برگرفته از کتاب دکترین مهدویت