مقدمه:
بسياري از شرق شناسان و انديشمندان غربي درباره مباحث مهدويت و مفاهيم مربوط به آن، به بحث و گفت وگو پرداخته، مباحث گوناگون و پرشماری را مطرح کرده اند. برخی از آن ها، به گونه ای مستقيم به مباحث پرداخته، آن را از ديدگاه اعتقادي مسلمانان و بر اساس آموزه های اسلامی بررسي نموده اند. و برخی ديگر منجي گرايي و موعودباوری را نه از ديدگاه اسلام به گونه ای خاص، بلکه از نگاه ديگر اديان و به گونه ای تطبيقی بررسی کرده اند. اين دسته از انديشمندان با وجود آنکه مستقيم درباره مهدويت سخن نگفته اند، ولی آن را در ضمن مباحثی چون منجي گرايي، هزاره گرايي، نجات، بازگشت مسيح، ارض ملکوت، و امثال آن، بحث و بررسی کرده اند، از اينرو مباحث آنان نيز دارای ارزش است و می توان در عرصه مهدويت پژوهي از آن بهره گرفت.
در اين متن تلاش شده تا به صورت کوتاه به اين بحث اشاره شود.[1] بی تريد بررسی ابعاد اين بحث نيازمند مراجعه به منابع گسترده است که در يک مبحث نمی توان بدان پرداخت و لازم است علاقه مندان به منابع تفصيلی مراجعه کنند.
تعاريف متفاوت از واژه شرق
شرق در لغت به معناي برآمدن آفتاب و تابان شدن است.[2]و از ديدگاه غربي ها دربرگيرنده همه كشورهايي است كه در شرق قاره اروپا قرار دارند و به سه بخش خاورميانه، نزديك و دور تقسيم مي گردد. در اين تقسيم بندي جغرافيايي، بين دين اسلام، اديان هندي، اديان چيني، ژاپني و امثال آن تفاوتی ديده نشده است. در واقع تعريف شرق از ديدگاه غربيان، تقسيمي بر پايه جغرافيا و شرايط منطقه اي است، نه بر پايه فرهنگ، آداب و سنت ها.
بنابراين، بايد گفت تقسيم بر پايه جغرافيا بهترين تقسيم است و براي يك انديشمند غربي كه در صدد شناسايي شرق است، تقسيم بر پايه مذهب و دين، سبب شاخه ها و دسته بندي هاي گونه گونی مي شود كه آن ها را نمي توان به جز جغرافيا زير يك نام ويژه قرار داد و روشن است كه هر چه، پايه و شاخص تقسيم كلان تر باشد، بهتر است.
البته پاره اي از فيلسوفان غربي مانند هايدگر درباره معناي شرق و غرب به جنبه جغرافيايي آن نظر ندارند و به مفهوم فلسفي آن اشاره مي كنند، وي مي گويد: « تاريخ مغرب، تاريخ مغرب حقيقت است».[3] وي بر اين باور است، غرب درک خاصي از وجود دارد، درکي که به تعبير نيچه، به نيست انگاري انجاميده است، درکي از وجود که مبتني بر درک تکنولوژيک از آن است.[4] در واقع وي به مانند هانري كربن كلمه شرق و غرب را در معنايي غير متداول به معناي طلوع و غروب حقيقت معنا مي كند. آنان استعمال واژه غرب را در برابر شرق براي پاره اي از سرزمين ها، به معناي شکل گيري تمدني خاص در کشورهاي اروپايي و امريکايي مي دانند که در برابر تمدن شرق قرار گرفته است و بر خلاف قرون ميانه که سرزمين هاي اروپايي با مفهوم و واژه ديني "مسيحيت" در برابر واژه "اسلام" از کشورهاي اسلامي جدا مي شدند، پس از رنسانس اين تقسيم بندي بر پايه مذهب جاي خود را به ويژگي اي غير مذهبي داد که همان مفهوم مدرنيته بود. بر اين پايه، مفهوم غرب به معناي تمدن غرب در برابر تمدن شرق قرار گرفت و افزون بر اروپا همه کشورهايي را که اين انديشه را پذيرفته بودند، در بر می گيرد.
ناهمگونی تمدن غرب و تمدن شرق پس از رنسانس، تفاوت در دو نگاه و دو رويکرد به جهان هستي است و ناهمگونی فقط در ابزار و يا وسايل مدرن نيست، به گونه ای که با ورود ابزار مدرن، اين تفاوت و شکاف ميان دو تمدن و دو فرهنگ پر نخواهد شد.
شرق شناسی در فرهنگ لغت
واژه شرق شناسي براي نخستين بار در فرهنگ انگليسي اكسفورد به كار رفت و در سال (1838ميلادی)، همين واژه در فرهنگ علمي فرانسه درج گرديد. در فرهنگ انگليسي آكسفورد، كلمه شرق شناسي يا خاورشناسي[5] كه تا سال(1812ميلادی) در اين فرهنگ مورد استفاده قرار نگرفته بود، به معناي مطالعه و پژوهش در باره كشورهاي شرقي، براي كساني استفاده شده است كه به مطالعه و پژوهش در فرهنگ، سرزمين و كشورهاي مشرق زمين و آسيايي مي پرداختند. ولی پيش از اينكه در قرون متأخر اصطلاح شرق شناسي در فرهنگ لغت و در دانشگاه ها به نام يك رشته علمي و پژوهشي به کار رود، از قرن ها پيش، شغل و حرفه اي، متداول و رايج بوده است. در واقع زماني كه پاره اي از انديشمندان غربي وارد سرزمين هاي اسلامي مي شدند و به تحصيل علم، سير و سياحت، سفرنامه نويسي و ديگر امور مي پرداختند، مسأله شرق شناسي، حرفه اي مشخص بوده است، هر چند در آن دوران، اصطلاح شرق شناسي رايج نبوده است.
تعريف اصطلاحی شرق شناسی
شرق شناسي از ديدگاه انديشه ورزان و پژوهشگران غربي يکي از حوزه هاي ارزشمند پژوهشي به شمار مي آيد. اين حوزه، اديان، آداب و رسوم، فرهنگ و تمدن شرقي را در برمي گيرد و گاه با تسامح در مفهوم آن، به اسلام و تاريخ اسلام محدود مي شود؛ از اين رو به اسلام شناسان غربي، مستشرق يا شرق شناس نيز مي گويند.
مستشرق در اصطلاح، محققّي غربي است که شرق، متعلق شناسايي اوست و براي اين منظور به شرق سفر مي کند و در باره ابعاد گوناگون فرهنگ و تمدن شرق به مطالعه و تحقيق مي پردازد " و به دانشی كه عهده دار اين وظيفه است "شرق شناسي" گويند.
ناگفته نماند در دوره هاي جديد، اين اصطلاح به آن دسته از محققان مسلمانی که در جهان غرب زندگي مي کنند و به پژوهش درباره عرصه هاي متفاوت تمدن شرق مي پردازند، نيز اطلاق می شود؛ چه آنان که متولد سرزمين هاي شرقي هستند و به يکي از اديان شرقي وفادارند، و چه آنان که متولد کشورهاي غربي هستند و پس از تحقيق، پيرو يکي از اديان شرقي شده اند.
تقسيم بندی مستشرقين (اسلام شناسان غربی)
با توجه به آنچه به اختصار گذشت، اسلام شناسان غربي را به سه دسته تقسيم مي کنيم:
الف) آن ها که به معني دقيق کلمه، شرق شناس هستند؛ يعني آن دسته از انديشمندان غربي غير مسلمان که در باره انديشه، تمدن و فرهنگ شرقي پژوهش نموده اند.
ب) دسته اي از انديشمندان غربي که پس از تحقيق درباره اسلام، به اسلام گرويده و آثاري را در اين راستا از خود به جاي گذارده اند مانند: رنه گنون و مارتين لينگر.
ج) انديشمندان مسلمان که اصالتاً شرقي هستند، ولی در غرب اقامت گزيده و در مراکز علمي به تحقيق و تدريس پيرامون تمدن و فرهنگ شرقي پرداخته اند به گونه اي که در چند دهه اخير بسياري از نويسندگان و محققان دايره المعارف ها و دانشنامه ها و مدرّسان مراکز علمي در زمينه اسلام و تمدن شرقي، نوعا از اين دسته هستند؛ افرادي مانند: جاسم حسين، ساشدينا و حامد الگار.
اين گروه را نمي توان از مصاديق واقعي مستشرقين دانست، ولی به واسطه زندگي متمادي در فرهنگ غرب و آشنايي با روش و نگرش آنان به موضوعات مختلف، ويژگي افراد بومي را پيدا کرده اند. به نظر مي رسد اين نوع تفکيک ميان اسلام شناسان غربي، تصوير بهتري را از خاستگاه انديشه هاي آنان درباره آموزه هاي اسلامي ارائه خواهد داد. بررسي محتواي نوشته ها و کاوش هاي شرق شناسان درباره رويداد هاي اسلام و مسلمانان، به ويژه شيعه و تشيع، انگاره و نظام فکري تحليلي آنان و شاخصه هاي آن را روشن خواهد ساخت. طبيعتا نظام فکري تحليلي حاکم بر انديشه اين دين پژوهان نيز متأثر از محيط پيرامون آن ها خواهد بود. همين عامل باعث گرديده تا آن دسته از اسلام شناسان غربي که اصالتا شرقي و مسلمان بوده، ولی سال ها در محافل علمي غرب حضور داشته اند، از لحاظ روش تحقيق در موضوعات اسلامي به دو دسته ديگر نزديک شوند. از اين رو معمولا تخصص گرايي، دقت نظر، روش مندي، انسجام و پيگيري، از ويژگي هاي علمي مشترک ميان هر سه دسته از اسلام شناسان يادشده است.
برخی زمينه هاي ورود مستشرقين به موضوع مهدويت
الف) جاذبه فرهنگ و تمدن اسلامي
جاذبه تمدن مشرق زمين، به ويژه تمدن اسلامي، به حدي بوده است که مستشرقين از ديرباز، براي ورود به عرصه اسلام شناسي اظهار گرايش کرده اند. از موضوعاتي که مستشرقان و اسلام شناسان غربي به آن پرداخته اند فرهنگ و تمدن اسلامي است که از شاخصه هاي آن مي توان به فلسفه اسلامي، کلام، تاريخ اسلام، عرفان اسلامي، قرآن پژوهي، حديث، ملل و نحل و ديگر علوم مربوط به تمدن اسلامي اشاره نمود.
البته از نخستين و مهم ترين حوزه هاي اسلامي که مورد دقت نظر و کاوش اسلام شناسان غربي قرار گرفته و بزرگترين دين پژوهان غربي به آن توجه نموده اند، قرآن شناسي مي باشد، ولی ديگر موضوعات نيز همواره مورد توجه آنان بوده است؛ به طوري که بعضي از حوادث و اتفاقات موجب مي شد تا به بعضي از موضوعات بيشتر توجه کنند.
ب) اهداف استعماري و تبشيري
گروهي بر اين باورند که اهداف تبشيري و استعماري با هدف ضربه زدن به اسلام و ايجاد تفرقه در بين امت اسلامي يکي از انگيزه هاي اصلي در گرايش مستشرقين به اسلام شناسي بوده است. اين شرق شناسان، به طور معمول از طريق مؤسسات و بنيادهايي براي خاورشناسي گسيل مي شدند و به طور عمده وابسته به مذهب و انديشه ای بوده اند که مخالفت با اسلام را براي آنان درپي داشته است. هميلتون گيب، شرق شناس برجسته، درباره پاره اي از خاورشناسان بر اين باور است که بعضي از آنان گاه خود را در موضع برتر مي ديدند و با اين تصور که تمدن و مذهبشان برتر از تمدن شرقيان است درباره تمدن و فرهنگ اسلامي قضاوت هاي نادرست و ضعيفي ارائه داده اند.
اين نوع نگاه به اسلام شناسان غربي، هر چند دور از حقيقت نيست، ولی به طور عمده مربوط به شرق شناسان اوليه است که به نام مبلّغان مسيحي فعاليت مي کرده اند؛ ولي امروزه، نگاه اسلام شناسان غربي حتي غير مسلمان همدلانه تر و علمي تر شده است.
هميلتون گيب، در اين باره معتقد است: اين عين بي انصافي است که پيشرفت هايي که در ساليان اخير در ميان مبلغان مسيحي حاصل شده است و در نتيجه، آنان بر خلاف سابق، به جاي مطالعه خام و خشن اصول ظاهري، با همدردي و همدلي در عمق تجارب مذهبي مسلمانان فرو رفته اند را ناديده بگيريم.
ج) نگاه انديشمندانه به آموزه هاي اسلامي
بر خلاف نظر افرادي که شرق شناسي به طور کلي، و تلاش اسلام شناسانه غربيان به طور خاص را يک حرکت حساب شده استعماري و مايه تضعيف دين مي دانند، عده اي ديگر بر اين باورند که توجه غرب به تمدن شرق و به ويژه تمدن اسلامي و به تبع آن، آموزه هاي اسلامي، محصول يک نگاه علمي و تحقيقي است که بر اهداف استعماري تقدم داشته است؛ هر چند که استعمار در دوره هايي از آن بهره برداري کرده است.
ادوارد سعيد، مؤلف کتاب شرق شناسي، از جمله معتقدان اين نظريه است. او مي گويد: شرق شناسي مولد يک سلسله علايقي است که از طريق وسايلي همچون اکتشافات مخفيانه، تجديد ساختار زبان شناسانه، کاوش روان کاوانه، توصيف يا بيان نوعي خواست يا نيت و قصد است.
همزمان با ورود غرب به مرحله جديدي از شکوفايي علمي و بهره برداري از علوم مشرق زمين، مباحث ديني نيز به همراه ساير علوم انساني مورد توجه انديشمندان قرار گرفت.
پس از نهضت نو علمي در اروپا از سده پانزدهم و شانزدهم ميلادي به اين طرف، که به تدريج در دارالفنون ها و مراکز علمي مغرب زمين، همه رشته ها و شعبه هاي علوم بشري مورد توجه و اقبال و تحقيق و تدقيق قرار گرفت، علم مشرق شناسي و تحقيقات راجع به کليه شئون علمي و اجتماعي و لغوي و فلسفي و ديني و آداب و اقوام مشرق زمين نيز رو به تکامل گذاشت و مانند ساير فنون، مطرح انظار علما گرديد.
اسلام شناسان غربي، چه آن ها که به صورت تحقيقي و عالمانه به اسلام پرداخته اند يا آن ها که مغرضانه در اين وادي وارد شده اند، توجه ويژه اي به مباحث کلامي و تاريخي، مخصوصا موضوعات مورد اختلاف فرقه هاي اسلامي داشته اند.
در برخي زمان ها شرايط خاص، باعث مي گرديد تا توجه به اسلام و تشيع به صورت جدي تر در دستور کار آن ها قرار بگيرد. برخي صاحب نظران برآنند که غربيان در زمان جنگ هاي صليبي (قرن پنجم هجري) با مکتب تشيع آشنا شدند و به بررسي آن پرداختند و در دوره صفويه به شکل ويژه اي به مطالعه درباره آن روي آوردند…آشنايي غربيان با شيعيان ايران و ديگر مناطق و پديد آمدن کتاب ها و سفرنامه هاي فراوان درباره تشيع، افزايش نوشته هاي غربيان را در اين باره به دنبال آورد. اين نوشته ها به آرامي به آثار و اسناد مهمي در تاريخ تشيع و تحولات سياسي، اجتماعي و فرهنگي شيعيان بدل شد. اگرچه اين مطالعات به مسائل مهم و در خوري مي پردازند، کاستي هاي فراواني هم دارند و تصويري واقعي و درست از شيعه و روحانيان آن ترسيم نمي کنند. اين کمبود در نوشته هاي پيشين غربيان بيشتر است.
د) توجه به نهضت هاي اصلاح طلبانه اسلامي
پاره اي از انديشمندان غربي، به ويژه در دو سده گذشته، با توجه به بعضي از رخدادها و وقايعي که در سرزمين هاي اسلامي پيش آمده ـ همچون ادعاي بعضي از مدعيان دروغين مهدويت در سرزمين هاي اسلامي و به وجودآمدن مذاهبي مانند: کيسانيه، اسماعيليه، شيخيه، بابيت و بهائيت ـ بر موضوع مهدويت تکيه نموده و درباره نگرش مسلمانان و متون اسلامي پيرامون مهدويت سخن گفته اند. همزماني برخي مستشرقين مانند گلدزيهر، دارمستتر، ادوارد براون، فان فلوتن و … با برخي از جريان هاي مدعي مهدويت، در علاقه مندي بيشتر آن ها به اين مباحث نقش داشته است.
در هر صورت، موضوع مهدويت به عنوان يک اصل پذيرفته شده در ميان فرقه هاي اسلامي، در فراز و نشيب تاريخ، مورد توجه و حتي سوء استفاده قرار گرفته و گاهي اين حرکات با انگيزه هاي استعماري همراه گرديده و توجه ويژه اسلام شناسان غربي را برانگيخته است و باعث گرديده تا درباره مباحث مهدويت و مفاهيم مربوط به آن به بحث و گفتگو بپردازند و در اين راستا مسائل متعددي را مطرح نمايند.
ه) نگاه کلان به موضوع منجي و جامعه آرماني
موضوع مهدويت، که در معارف اسلامي از جايگاهي ممتاز برخوردار است، در يک نگاه فراگير و به صورت بين الأدياني نيز مورد توجه قرار گرفته است. در تمامي اديان ابراهيمي و غير ابراهيمي (سامي و غير سامي) اين اعتقاد در شکل ها و گونه هاي متفاوت وجود دارد و همه مذاهب، آرمان نهايي جوامع بشري را ظهور و تجلي شخصيت آسماني و يک منجي ديني مي دانند. و بر پايه اين انديشه ديني، بسياري از دين پژوهان غربي ذيل عناويني همچون منجي گرايي، بازگشت مسيح، هزاره گرايي، نجات، رستگاري، پايان تاريخ، آينده پژوهي و امثال آن ها، به اين موضوع پرداخته و درباره نگرش اديان به اين موضوع، کتاب ها و مقالات فراوانی نوشته اند.
افزون بر اسلام شناسان غربي که موضوع مهدويت را در ذيل مباحث فراگير منجي گرايي و آينده پژوهي و… دنبال کرده اند و همچنين دين پژوهاني که به طور خاص، به موضوع مهدويت در اسلام توجه کرده اند؛ مي توان از دسته سومي هم نام برد که مباحث و نظرات آنان مي تواند به پربارشدن مباحث مهدوي بيانجامد. اين دسته از انديشمندان، فيلسوفان اجتماعي و جامعه شناسان و يا انديشمندان فلسفه سياسي هستند که به طور لزوم درباره مباحث کلامي و ديني از جمله مبحث مهدويت و يا منجي گرايي بحث ننموده اند، ولی به فراخور موضوعات تخصصي خويش به گونه اي به مباحث مربوط به مهدويت و منجي گرايي پرداخته اند.
اين دسته از انديشمندان به عنوان نمونه درباره جامعه ايده آل، آينده پژوهي، جامعه شناسي دين، نهاد دين، فلسفه تاريخ، آينده و سرنوشت جوامع و ديگر موضوعات مربوط به حوزه علوم اجتماعي بحث نموده اند؛ به طوري که پرداختن به موضوعات مذکور، موجب مي گردد تا بتوان نظرات و آراء آنان را درباره مباحث مهدويت و منجي گرايي استنباط نمود؛ به عنوان نمونه، انديشمنداني همچون « توين بي»، « اشپينگلر»، « هگل»، « ويکو»، « ماکس وبر»، « فوکوياما» و… نظر خود را درباره جامعه آرماني و ايده آل ابراز مي دارند، به طوري که اگر پژوهشگران بخواهند درباره مباحث تطبيقي و ميان رشته اي مهدويت تحقيق کنند، لازم است تا به آراء و نظرات اين انديشمندان بپردازند. اين دسته سوم از انديشمندان در زمره اسلام شناسان غربي قرار نمي گيرند، اما از اين رو که مطالعات آن ها زمينه اي براي ورود به مباحث منجي و جامعه ايده آل و موعود اديان است، روزنه اي را به سوي موضوعات مربوط به موعود اديان و بالطبع، موعود مطرح شده در آموزه هاي اسلامي هموار مي سازد.
جنبه های مثبت و منفی در پژوهش مستشرقان
پژوهش هاي شرق شناسان و دين پژوهان غربي داراي جنبه هاي مثبت و منفي است. از ويژگي هاي مثبت پاره اي از شرق شناسان در فرهنگ اسلامي مي توان به تخصص گرايي و محدود نمودن پژوهش به مورد مطالعاتي، روش تحقيق، انسجام و پيگيري، دقت نظر، تفاهم و همدردي اشاره نمود، به طوري كه گاه يك شرق شناس براي شناخت آداب و رسوم يك قوم يا ملت، بيش از دو دهه از عمر خويش را در ميان يك قوم يا سرزمين سپري نموده و به مانند فردي بومي با احترام به آداب و سنت، رفتارها و اعتقادات توده مردم، توانسته است به ظرائف و جزئيات فرهنگ از جمله: علائق، سليقه ها، زاويه ديد و عادات افراد جامعه پي ببرد، به طوري كه شايد بتوان بعضي از بهترين آثار پژوهشي در تمدن شرقي و اسلامي را نيز متعلق به آن دسته از پژوهشگران دانست كه به اين شيوه عمل نموده اند.از اين رو بعضي از محقققان معتقدند که شرق شناسي از سده هجدهم تاکنون جزء جدايي ناپذير فرهنگ غرب بوده است و آن را صرفاً ذوق مطالعات باستاني و تاريخي نمي دانند که مستشرقان به جهت آن به پژوهش در فرهنگ، علم و سياست مردم مشرق پرداخته باشند.[6]
بعضي از انديشمندان در تحليل روش پژوهشي مستشرقان اذعان نموده اند که آنان بر خلاف انديشمندان داخلي، بر روشمندي تحقيق پافشاری داشته و از اظهار نظرهاي نابجا و سليقه اي دوري نموده اند، به طوري که حتي گاه سخنان نادرست خود را مبتني بر روش شناسي نموده و آن را درست جلوه داده اند.آنچه تحقيقات آن ها را متمايز مي سازد، پافشاری بر روشمندي و بهره گيري از آرايش کلام تعقلي و پرهيز از هر نوع اظهار نظر سليقه اي بي پايه است.
در کنار نقاط قوّت موجود در آثار اسلام شناسان غربي، از آفات و نقاط منفي موجود در آن نيز نبايد غافل بود؛ از اين رو روشنگري واقع بينانه و تنزيه و تنقيح آثار موجود در حوزه تاريخ اسلام و مبارزه با تحليل هاي جهت دار و تحريفات و شبهات و مباحث التقاطي مطرح شده از جانب آن ها، که دامنه آن از محافل و متون علمي به سطوح عادي جامعه مي رسد، وظيفه انجمن هاي علمي و پژوهشي و انديشمندان متعهد است.
در نگاه کلي، آثار مستشرقين و دين پژوهان غربي در باره اسلام، تا پيش از سده يازدهم، غالبا انتقاد و تحقير و توهين به اسلام و برنامه هاي پيامبر (صلی الله عليه وآله) است. موضوع بيشتر اين آثار، عاريه اي بودن دين اسلام است؛ يعني فلسفه اسلامي از حکمت يوناني گرفته شده، کلام اسلامي همان مباحث لاهوتي است که يهود و نصاراي تازه مسلمان در دين وارد کرده اند و حقوق اسلامي نيز از قوانين رومي گرفته شده است. همچنين بحث خشونت آميز بودن بخش هايي از تاريخ اسلام، احکام اسلام و مبحث زن، دست آويز برخي از آنان بوده است. ولی از اواخر سده نوزدهم، گروه ديگري ديده مي شوند که در مقابل گروه نام برده، بعضا به دفاع از اسلام پرداخته اند مثل کتاب « عذر تقصير به پيشگاه محمد (صلی الله عليه وآله) و قرآن» اثر جان ديون پورت و کتاب « الإبطال» نوشته توماس کارلايل و همچنين برخي آثار خانم « آنه ماري شيمل»
با وجود اين سير تکاملي و عقلي که از تعصب و غرض ورزي به سوي انصاف و حق گويي گرايش داشته، بر ما لازم است تا از کنار نقاط منفي موجود در نگاشته هاي اين اسلام شناسان به راحتي عبور ننماييم، زيرا ذوق زدگي گروهی از کساني که داعيه روشنفکري داشته اند باعث گرديده تا همواره نقاط قوت آثار دين پژوهان غربي، که به طور عمده به روش ها محدود مي شود، برجسته شده و نقاط سستی که تأثير مخرّب و غير قابل جبران به دنبال داشته ناديده گرفته شود؛ نقاط سستی عمده اي مانند:
1. برداشت هاي شخصي و تکيه بر حدسيات که در بيشتر نگاشته ها به آن بر مي خوريم، بدون آن که به متخصصين در لغت عرب و يا علم تفسير و حديث مراجعه کرده باشند.
2. برخي از اين انديشمندان، بدون هيچ اعتقاد و باور ديني و با نگاهي منفي به تمدن اسلامي به پژوهش پرداخته اند و گاهي برخي از آنان خود را در موضع برتر ديده و با اين تصور که تمدن و مذهب آن ها برتر از شرقيان است، داوری های نادرست کرده اند.
3. مقطعي و منطقه اي دانستن دين اسلام و تعاليم اسلامي با به کار بردن تعبيراتي مانند دين محمد (صلی الله عليه وآله) يا دين عربي و محدود کردن آن به يک مقطع تاريخي يا جغرافيايي خاص.
4. رجوع به منابع دست دوم در زمينه اسلام و همچنين کلي نگري به جاي جزئي نگري در زمينه شناخت مذاهب اسلامي و برگزيدن شيوه تاريخي نگري در تحليل تمدن اسلامي. در آغاز و انجام مطالعات مستشرقان اين پيش فرض نهفته بود که اسلام نه يک وحي، بلکه تنها پديده اي است که عاملي انساني آن را در موقعيت تاريخي خاصي پديد آورده است.
5. استناد به رفتارهاي عرفي غير معتبر و قراردادن آن به عنوان مبناي فکري مسلمانان و شيعيان، زيرا از آنجا که اکثر آن ها مشاهدات خود را مي نگارند به رفتارهاي عوام و رايج و عرفيات بيشتر توجه دارند تا آنچه در متون اصيل ديني آمده است. اين موضوع باعث گرديده تا خرافات در نوشته هاي آن ها وارد شود.
گاهي نيز، برخي انديشمندان غربي، تشيع را بر مبناي تحولات و تأثير و تأثّرات آن در عرصه اجتماع مورد بررسي قرار داده و به همين دليل، عمدتا اعمال و رفتار شيعيان را به عنوان عقايد حتمي و قطعي آن ها پنداشته و اين گونه منعکس کرده اند.
6. پافشاری بر اقتباس اسلام از تعاليم يهود و نصاري و قوانين رومي.
7. استفاده افراط گرايانه از ابزار عقل در تحليل هاي تاريخي و تلاش براي شناخت فرهنگ و تمدن اسلامي از راه لغت شناسي زبان و سنجش تاريخي تمدن ها و اديان.
8. برجسته نمايي مسائل اختلافي درون ديني و عدم آشنايي با مباني عقيدتي شيعه و سني به گونه اي که در بعضي موارد بر اساس انديشه يک مذهب خاص از مذاهب اسلامي، اظهار نظر مي کنند و آن را درباره ديگر مذاهب تعميم مي دهند؛ اين موضوع که در ميان دايره المعارف نويسان مشهود است، موجب پاره اي آراء سست شده است.
9. افزون بر موارد ذکر شده، گاهي ديده شده که مستشرق، هدفي غير از اسلام پژوهي داشته و از همان ابتدا به انگيزه سياسي و يا اهداف تبشيري و استعماري، به اين کار اقدام کرده و يا اين که شخصا وابسته به مذهب و انديشه اي بوده که مخالفت با اسلام را از همان ابتدا، در پي داشته است.
در واقع مستشرقان اين انديشه را در عرصه دين شناسي القا نموده اند که دين باوري و دين ورزي مخالف و متضاد با هر گونه انديشيدن و تفکر است؛ و به تعارض ميان عقل و دين حکم نموده اند، ولی نگاهي به تاريخ تمدن اسلامي و تنوع انديشه هاي فلسفي و نگره هاي عقلاني، به نفي اين زمينه انجاميده است؛ حال آن که بنا بر فرض اين دسته از دين پژوهان غربي که دين ورزي را مخالف با هر گونه آزاد انديشي مي دانند، ما با نوعي ثنويت مواجه مي شويم که در فضايي از نبود درنگ و فرمان برداری کورِ ديني، قلمروي آزاد انديشه عقلاني را از ضد آن جدا مي کند و امکان طرح هر گونه پرسشي را منتفي مي سازد. پاره اي از آنان نيز، در مواجهه با آراي انديشمندان مسلمان تصور مي کردند که هيچ ارتباطي ميان علوم و معرفت بشري با معنويت و مذهب وجود ندارد و اين نکته اي است که مورد غفلت مستشرقان پس از رنسانس واقع شده است.
عرصه های مهدويت پژوهی در نزد مستشرقان
حال با توجه به فعاليت ها و آثار شرق شناسان و دين پژوهان غربي در زمينه مهدويت و با توجه به فعاليت ها و آثاري كه آنان درباره اين موضوع مهم اسلامي انجام داده اند، می توان كليه آثاري را كه آنان در زمينه مهدويت انجام داده اند، ذيل پنج محور ذيل گرد آوري نمود:
1. كتاب هاي مستقل در زمينه مهدويت
2. مقاله هاي مكتوب درباره مسأله مهدويت و موضوعات مرتبط با آن در كتاب، مجله يا دائرةالمعارف
3. وب ها و وبلاگ هايي كه به دست شرق شناسان و پژوهشگران غربي در زمينه مهدويت پديد آمده
4. پايان نامه ها، رساله ها، پروژه ها و تحقيقاتي كه به وسيله پژوهشگران دانشگاهي و انديشمندان غربي در مراکز علمي غرب در زمينه مهدويت نوشته شده است
5. آثار هنري و سينمايي که در دوره نو ساخته شده است و پيرامون افکار و انديشه هاي آخرالزماني و موعودگرايانه اديان از جمله مسلمانان درباره فرجام شناسي،آخرالزمان، منجي، موعود و رستگاري است.[7]
نتیجه:
بر اساس مباحث مطرح شده، می توان گفت در نگاه کلي، آثار مستشرقين و دين پژوهان غربي در باره اسلام، در اوایل، غالبا انتقاد و تحقير و توهين به اسلام و برنامه هاي پيامبر (صلی الله عليه وآله) بوده است. ولی از اواخر سده نوزدهم، گروه ديگري از مستشرقین ديده مي شوند که در مقابل گروه نام برده، نظرات واقع بینانه تری ارائه نموده و بعضا به دفاع از اسلام پرداخته اند.
برخی از انديشمندان غربي، به ويژه در دو سده گذشته، با توجه به بعضي از رخدادها و وقايعي که در سرزمين هاي اسلامي پيش آمده؛ مانند ادعاي بعضي از مدعيان دروغين مهدويت بر موضوع مهدويت تکيه نموده و درباره نگرش مسلمانان و متون اسلامي پيرامون مهدويت سخن گفته اند. موضوع مهدويت به عنوان يک اصل پذيرفته شده در ميان فرقه هاي اسلامي، در فراز و نشيب تاريخ، مورد توجه و حتي سوء استفاده قرار گرفته و گاهي اين حرکات با انگيزه هاي استعماري همراه گرديده و توجه ويژه اسلام شناسان غربي را برانگيخته است و باعث گرديده تا درباره مباحث مهدويت و مفاهيم مربوط به آن به بحث و گفتگو بپردازند و در اين راستا مسائل متعددي را مطرح نمايند.
پی نوشت ها:
[1]. اين بحث با بهره از نوشته های آقايان دکتر سيد رضی موسوی گيلانی و حميد سعادت نوشته شده است.
[2]. علي اكبر دهخدا، فرهنگ دهخدا، ج 9، ص 14229 (ذيل واژه شرق).
[3]. محمد دسوقي، سير تاريخي و ارزيابي انديشه شرق شناسي، ص 167.
[4]. رضا داوري، در باره غرب، ص 12.
[5]. Orientalism
[6]. رضا داوري، در باره غرب، ص 58.
[7]. قابل توجه است که امروزه به ويژه در دهه هاي اخير، که عصر هنر و رسانه ها است، شرق شناسي و اهداف تبشيري به همراه فرهنگ سلطه، وارد دوره اي جديد با شيوه هاي مدرن شده است که از جمله مهمترين آن ها، ساخت آثار هنري و سينمايي در باره تمدن هاي شرقي به ويژه تمدن اسلامي است. پرداختن به مفاهيم آخرالزماني با تکيه بر متون مسيحي و يهودي و ستيز بر عليه اسلام از مهمترين عناصر اين فيلم ها مي باشد.
- برگرفته از کتاب درسنامه مهدویت(4)