مقدمه:
در آموزههاي اعتقادی شيعه، « مهدويّت»، از پر رمز و رازترين معارف اعتقادي است. از ولادت پنهان حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) گرفته، تا پنهان زيستي او؛ از چگونگي زندگي آن حضرت گرفته تاعمر طولاني اش؛ از چگونگي غيبت ايشان گرفته تا ظهور، قيام و حكومت جهاني بر كره زمين و... اينها، اسراري است كه بر عموم مردم، پوشيده مانده و برخي جزو اسرار الهي تلقي شده است.
يكي از اين موارد، نام بردن آن حضرت به نام مخصوص (م ح م د) است. اين بحث همواره مورد توجه دانشمندان و بزرگان شيعه بوده و در روايات فراواني از معصومين(علیهم السلام) مورد اشاره قرار گرفته است.
دیدگاهها در رابطه با نام حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
وجود روايات متعارض در اين موضوع، باعث شده نظرات مختلفي ارائه گردد. گروهي با استناد به رواياتي كه ناظر به تحريم ميباشند، بردن نام خاص آن حضرت را، ممنوع و حرام دانستهاند. عدهاي جواز را مقيد به زمان غير از تقيه و ترس دانسته و برخي نيز با استناد به رواياتي كه در آنها نام آن حضرت به صراحت ذكر شده، قائل به جواز شده اند.
بنابر اين ميتوان مستند روايي ديدگاههاي فوق را چنين بيان کرد:
- رواياتي که حرمت را مربوط به هر زمان و هر مكان دانسته است؛
- رواياتي كه حرمت را تا زمان ظهور حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) دانسته است؛
- رواياتي كه نام بردن را تنها در شرايط تقيه و ترس بر آن حضرت، جايز نميداند؛
- رواياتي كه بدون هيچ قيدي، نام بردن را جايز ميداند و ائمه(علیهم السلام) و يارانشان نيز در آنها تصريح به نام آن حضرت كردهاند.
انواع روايات درباره نام بردن حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به نام خاص(محمد)
يک. روايات عدم جواز به صورت مطلق
روايات دسته اول را ميتوان به گروههايي چند تقسيم كرد:
1ـ1. نام بردن حضرت با نام مخصوص برابر با كفر است:
محمدبن يعقوب كليني در كافي با ذكر سند از امام صادق(علیه السلام) نقل كرده است: « صاحِبُ هَذاالاَمْرِلايسَمّيهِ بِاسْمِهِ اِلاَّكافِرٌ»؛[1] « صاحب اين امر كسي است كه جزكافر، نام او را به اسم خودش نبرد».
اين حديث را شيخ صدوق در كمال الدين و تمام النعمة[2] و مسعودي در اثبات الوصية[3] نقل كردهاند و اگر در منابع بعدي نيز ذكر شده، عمدتاً از اين منابع است.
اين روايت صريح در حرمت است؛ اگر چه عدهاي آن را حمل بر مبالغه كردهاند. برخي از شارحان كافي، درباره اين حديث گفته اند: شايد مراد از كافر در اين روايت، كسي باشد كه اوامر الهي را ترك و نواهي او را انجام ميدهد؛ نه كسي كه منكر پروردگار و يا مشرك به او است. شايد اين مختص به زمان تقيه باشد؛ چرا كه رواياتِ فراواني، به نام آن حضرت تصريح كرده است.[4]
برخي ديگر از شارحان، همچنان بر استفاده حرمت، از اين گونه روايات پافشاري کردهاند.[5]
1ـ2. نام بردن ايشان جايز نيست؛ همان گونه كه ولادت ايشان، مخفي است:
صدوق(رحمة الله علیه) در كمال الدين و تمام النعمه از امام كاظم(علیه السلام) نقل كرده است: «...ذَلِكَ اِبْنُ سَيدَةِ الاِماءِ الذي تخفي عَلَي النَّاسِ وِلادَتُهُ، وَلا يحِلُّ لَهُمْ تَسْمِيتُهُ...»؛[6] « او فرزند سرور كنيزان است؛ كسي كه ولادتش بر مردمان پوشيده و ذكر نامش بر آنها روا نيست...».
در اين دسته از روايات به دو چيز اشاره شده است: يكي مخفي بودن ولادت و ديگري حرمت نام بردن حضرت با نام خاص. اگرچه ولادت آن حضرت بر عموم مردم پوشيده بود؛ ولي عدهای از اين امر آگاه بودند. بنابراين ميتوان احتمال داد، اين عدمِ جواز، براي همه مردم نيست. از طرفی مرجع ضمير در « وَلايحِلُّ لَهُمْ» به « الناس» برميگردد؛ يعني، بر كساني كه ولادت آن حضرت بر آنها پوشيده است؛ از اين رو نام بردن، براي ايشان نيز جايز نيست. با وجود اين احتمالات، نميتوان گفت كه اين روايت صريح در حرمت مطلق است.
1ـ3. نام بردن آن حضرت جايز نيست؛ همان گونه كه جسم ايشان ديدني نيست:
داود بن قاسم جعفري گويد: از امام هادي(علیه السلام) شنيدم كه فرمود: « الخَلَفُ مِنْ بَعْدي اِبْني الحَسَنُ فَكَيفَ لَكُمْ بِالخَلَفِ مِنْ بَعْدِ الخَلَفِ؟ فَقُلْتُ: وَلِمَ جَعَلَني اللَّهُ فِداكَ؟ فَقالَ: لاَنَّكُمْ لا تَرَوْنَ شَخْصَهُ وَلا يحلُّ لَكُمْ ذِكْرَهُ بِاسْمِهِ قُلتُ فَكَيفَ نَذْكُرُهُ؟ قالَ: قُولُوا: الحُجَةُ مِنْ آلِ مُحَمدٍ(صلی الله علیه و آله و سلم)»؛[7] «جانشين پس از من فرزندم حسن است و شما با جانشين پس از جانشين من چگونه خواهيد بود؟ گفتم: فداي شما شوم! براي چه؟ فرمود: زيرا شما شخص او را نميبينيد و بردن نام او به اسمش بر شما روا نباشد، گفتم: پس چگونه او را ياد كنم؟ فرمود: بگوييد: حجّت از آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم».
امام صادق(علیه السلام) در جواب كسي كه پرسيد « مهدي از فرزندان كيست»؛ فرمود: « اَلْخامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعَ يغيبُ عَنكُمْ شَخْصُهُ، وَلا يحِلُّ لَكُمْ تَسْمِيتُهُ»؛[8] « پنجمين امام از فرزندان امام هفتم كه شخص او از ديدگان شما نهان شود و نام بردنش روا نباشد».
در اين دسته از روايات نيز به جهت وجود ضماير مخاطب در « يغيبُ عَنْكُمْ» و « لا يحِلّ لَكُمْ»، ممكن است گفته شود، حرمت تنها متوجه مخاطبان آن حضرت بود و اين به دليل فشارهايي است كه از طرف ظالمان بر شيعيان به جهت نام بردن حضرت وارد ميکردند.[9]
همچنين « يغيب عنكم» به ملاقاتهاي قطعي تخصيص خورده و اين غيبت همگاني نيست؛ بر اين اساس عدم جواز نام بردن نيز تخصيص خورده است. به علاوه رواياتي نيز وجود دارد كه ميگويد حضرت مهدي(علیه السلام) را در دوران غيبت مي بينند.
بنابراين از اين دسته روايات، به خاطر وجود احتمالات، نميتوان قطع به حرمت را براي همگان استفاده كرد.
1ـ4. نام برنده آن حضرت بين مردم ملعون است: با اين مضمون توقيعي از امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) صادر شده است كه مي فرمايد: « مَنْ سَماني في مَجْمَعٍ مِنَ النَّاسِ فَعَلَيهِ لَعْنَةُ اللَّهِ»؛[10] « لعنت خدا بر كسي كه مرا در ميان جمعي از مردم نام برد».
در اين روايت نيز احتمالاتي وجود دارد: مقصود روايت، دوران غيبت صغرا است؛ يعني، زماني كه آن حضرت در ميان جمعي حضور مي يافتند و اگر كسي نام او را افشا ميكرد، موجب فاش شدن اسرار ميشد و خطري متوجه آن حضرت مي گرديد؛ وگرنه صرف نام بردن ـ بدون اشاره به وجود ظاهري ايشان ـ مايه ضرر و زياني نخواهد شد. احتمال ديگر اينكه مقصود از « في مجمع من الناس» مخالفان و اهل سنّت باشد.
دو. روايات عدم جواز تا هنگام ظهور
محمد بن زياد ازدي از امام موسي بن جعفر(علیه السلام) درباره امام غايب(علیه السلام) نقل كرده است: «...تَخْفَي عَلَي النَّاسِ وِلادَتُهُ وَ لا تَحِلُّ لَهُمْ تَسْمِيتُهُ حَتَّي يظْهِرَهُ اللَّهُ فَيمْلا الارْضَ عَدْلا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً»؛[11] «...كسي كه ولادتش بر مردمان پوشيده و ذكر نامش بر آنها روا نيست، تا آن گاه كه خداي تعالي او را ظاهر ساخته و زمين را از عدل و داد آکنده سازد؛ همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد».
عبدالعظيم حسني گويد: ... امام هادي(علیه السلام) فرمود: «... وَ مِنْ بَعْدِي ابْنِي الْحَسَنُ فَكَيفَ لِلنَّاسِ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ قُلْتُ وَ كَيفَ ذَلِكَ قَالَ لانَّهُ لايرَي شَخْصُهُ وَ لا يحِلُّ ذِكْرُهُ بِاسْمِهِ حَتَّي يخْرُجَ فَيمْلا الارْضَ قِسْطاً وَ عَدْلا...»؛[12] « ... و پس از من پسرم حسن است و مردم با جانشين او چگونه باشند؟ گفتم: فداي شما شوم براي چه ؟ فرمود: زيرا شخص او را نميبينند و بردن نام او روا نباشد؛ تا آنكه قيام كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد...».
سه. روايات جواز بدون بيم خطر
در اين دسته از روايات، به علت نام نبردن حضرت اشاره شده است. در اين صورت اگر آن علت وجود نداشته باشد، نهي نيز ساقط است.
امام باقر(علیه السلام) در جواب ابوخالد كابلي ـ كه از نام حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) پرسيده بود ـ فرمود: «...سَأَلَتني وَاللَّهِ يا اَبا خالِدِ عَنْ سُؤالٍ مُجْهِدٍ، وَلَقَدْ سَأَلْتَني عَنْ اَمْرٍ ما كُنْتُ مُحَدِّثاً بِهِ اَحَداً وَ لَوْ كُنتُ مُحَدِّثاً بِهِ اَحَداً لَحَدَثْتُكَ، وَلَقَدْ سَألْتَني عَنْ اَمْرٍ لَوْ اَنَّ بَني فاطِمةَ عَرَفُوهُ حَرَصُوا عَلي اَنْ يقْطَعُوهُ بَضْعَةً بَضْعَةً»؛[13] « به خدا سوگنداي اباخالد! پرسش سختي پرسيدی كه مرا به تكليف و زحمت مياندازد؛ همانا از امري سؤال كردی كه [هرگز آن را به هيچ كس نگفتهام و ] اگر آن را به كسي گفته بودم، مسلماً، به تو ميگفتم. همانا تو از من چيزي را سؤال كردي كه اگر بني فاطمه او را بشناسند، حرص ورزند كه او را قطعه قطعه كنند».
از روايت ياد شده استفاده میشود كه اگر ضرر و خطري بر آن حضرت به وجود نيايد، دانستن و نقل نام آن حضرت، بدون اشكال است.
از خود حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در توقيعي آمده است: «...فَاِنَّهُمْ اِنْ وَقَفُوا عَلَي الاِسْمِ اَذاعُوهُ وَاِنْ وَقَفُوا عَلَي المَكانِ دَلُّوا عَلَيهِ»؛[14] « پس به درستي كه آنان اگر اسم را بدانند، آن را رايج ساخته و اگر بر مكان آگاهي يابند، آن را نشان خواهند داد». شيخ حر عاملي(رحمة الله علیه) ذيل اين روايت نوشته است: اين دلالت ميكند بر اينكه نهي اختصاص به ترس و ترتب مفسده دارد.[15]
بنابراين، اين دسته از روايات، داير مدار ترس و تقيّه است و با منتفي شدن آن، حرمت نام بردن نيز منتفي خواهد شد.
چهار. روايات جواز نام بردن
بي گمان در روايات فراواني وقتي سخن از حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ، به ميان آمده، به نام آن حضرت تصريح شده است. در اينجا به بعضي از اين روايات، اشاره ميشود:
4ـ1. رواياتي كه قبل از ولادت ايشان، به نام مبارك آن حضرت اشاره کرده است:
4ـ1ـ1. شيخ صدوق(رحمة الله علیه) در كمال الدين و تمام النعمة از حضرت علي(علیه السلام)، نقل كرده است: رسول گرامي اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) ، نام امامان بعد از حضرت علي(علیه السلام) را يكي پس از ديگري براي آن حضرت برشمرد، تا اينكه فرمود: «...مَهْدِي اُمَّتي مُحَمَّدٌ الَّذي يمْلا الارْضَ قِسْطاً وَعَدْلاً...»؛[16] « مهدي امتم [در ميان ايشان] محمد است كه زمين را از عدل و داد آكنده سازد...».
4ـ1ـ2. حضرت علي(علیه السلام) از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل كرده كه ضمن بردن نام ائمه دوازدهگانه(علیهم السلام)، فرمود: «...فَاِذا حَضَرَتْهُ (الحسن) الوَفاةَ فَلْيسلِمْها اِلي اِبْنِهِ مُحَمد...»؛[17] « پس هنگام رحلت حسن آن را تسليم به فرزندش محمد میکند...».
4ـ1ـ3. در الفضائل نيز شبيه اين روايت آمده و تصريح به نام « محمد» شده است.[18]
همچنين در الاحتجاج طبرسي، از رسول اكرم(صلی الله علیه و آله وسلم) نقل شده است كه فرمود: از جبرئيل شنيدم: «...ثُمَ اِبْنهُ القائِمُ بِالحَقِ مَهْدي اُمتي مُحمد بن الحَسَنِ صاحِبِ الزَّمان...»؛[19] «...سپس فرزندش قائم به حق، مهدي امتم، محمد بن حسن صاحب الزمان...».
4ـ1ـ4. در كلام اميرمؤمنان علي(علیه السلام) به اين نام، اشاره شده است؛ چنان که شيخ صدوق(رحمة الله علیه) در كمال الدين و تمام النعمة آورده است: حضرت علي(علیه السلام) بر فراز منبر درباره حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرمود: «...لَهُ اِسْمانِ: اِسْمٌ يخْفي وَاِسْمٌ يعْلَنُ، فَاَمّا الَّذي يخْفي فَأَحْمَدُ، وَاَمَّا الَّذي يعْلَنْ فَمُحَمَّدٌ...»؛[20] « براي او دونام است: يكي نهان وديگري آشكار؛ اما نهان احمد و نام آشكار محمد است».
4ـ1ـ5. از موارد ديگري كه قائلان به جواز نام بردن حضرت، بدان اشاره كردهاند، حديث لوح حضرت زهرا(سلام الله علیها) است. در قسمتي از اين لوح ـ كه هديهاي از طرف پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود ـ آمده است: «...وَاُكْمِلُ ذلِكَ بِاِبْنِهِ مُحمد رَحْمَةً لِلْعالَمينَ عَلَيهِ كَمال مُوسي وَبَهاءُ عيسي وَصَبْرُ اَيوبُ...».[21] «... و اوصيا را به وجود فرزندش محمد- رحمت برجهانيان- تكميل خواهم كرد؛ كسي كه كمال موسي(علیه السلام) و بهاء عيسي(علیه السلام) و صبر ايوب(علیه السلام) را دارا است...».
4ـ1ـ6. شيخ صدوق(رحمة الله علیه)، قسمت مربوط به حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را اين گونه آورده است: «...اَبُوالقاسِمِ مُحَمدُ بْنُ الحَسَنِ هُوَ حُجَّةُ اللَّهِ تَعالي عَلي خَلْقِهِ...»؛[22] «... ابو القاسم همو حجت خداوند متعال بر بندگان است...».
خود جابر نيز در مواردي تصريح كرده كه از حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در آن لوح، به عنوان محمد ياد شده است.
4ـ1ـ7. امام باقر( نيز در ذيل آيه شريفه: (اِنَّ عِدَةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اِثْنا عَشَرَ...) [23] يك يك نام ائمه را برد تا اينكه فرمود: «...وَاِلي اِبْنِهِ الحَسَن وَاِلي اِبْنِهِ مُحَمَّد الهادي المَهْدي، اِثْنا عَشَرَ اِماماً...»؛[24] « و به فرزندش حسن و به فرزندش محمد هدايت كننده هدايت شده، دوازده امام هستند».
4ـ1ـ8. از امام صادق(علیه السلام) نيز در مواردي هنگام معرفي حضرت مهدي(علیه السلام) به نام « محمد» تصريح شده است؛ چنان که میفرمايد: « الخَلَفُ الصَّالِحُ مِنْ وُلْدي هُوَ المَهْدِي، اِسْمُهُ مُحمد وكْنْيتُهُ اَبُوالقاسِمِ يخْرُجُ في آخِرِالزَّمانِ يقالُ لِاُمِّهِ صَقيل»؛[25] « خلف صالح از فرزندانم مهدي است. نامش محمد و كنيهاش ابوالقاسم، در آخرالزمان خروج ميكند و مادرش صقيل ناميده ميشود».
شيخ صدوق(رحمة الله علیه) شبيه اين روايت را در كمال الدين و تمام النعمة آورده است.[26]
4ـ1ـ9. امام صادق(علیه السلام) وقتي خواست در جواب زيد شحام نام امامان معصوم(علیه السلام) را برشمرد، فرمود:
«نَحْنُ اِثْنا عَشَرَ - هكذا - حَوْلَ عَرْشِ ربِّنا جَلَّ وَعَزَّ فِي مُبتدَءِ خَلقنا اَوَّلِنا محمد وَاَوْسَطُنا مُحمد وآخِرنا مُحمدٌ»؛[27] « ما دوازده تن بدين گونه (اشاره با دست به صورت دايره) از آغاز آفرينش گرداگرد عرش پروردگارمان قرار داشتهايم، نام اوّلين فرد ما محمد و نفر ميانه محمد و آخرين فرد ما نيز محمد است».
4ـ1ـ10. از امام عسكري( در موارد فراواني نقل شده كه به نام آن حضرت تصريح کرده است. زماني كه مادر حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به ايشان حامله شد، امام عسكري(علیه السلام) به او فرمود: « سَتَحْمِلينَ ذَكَراً وَاِسْمُهُ محمد وَهُوَ القائِمُ مِنْ بَعْدي»؛[28] « تو حامل پسري هستي كه نامش محمد است و او قائم پس از من است ».
همچنين آن حضرت در ضمن حديثي فرمود: «...اِبْني مُحمد، هُوَ الاِمامُ والحُجَّةُ بَعدي مَنْ ماتَ وَلَمْ يعْرِفْهُ مات مِيتةً جاهِليةً...»؛[29] « فرزندم محمد، او است امام و حجّت پس از من، هر كس بميرد و او را نشناسد، به مرگ جاهلي از دنيا رفته است».
4ـ2. گروه دوم شامل سخناني است كه پس از ولادت ايشان، از آن حضرت با نام محمد ياد كرده اند:
4ـ2ـ1. ابراهيم كوفي، نقل كرده است كه امام عسكري(علیه السلام) گوسفندي سربريد و براي من فرستاد و فرمود: « هَذا مِنْ عَقيقَةِ اِبني مُحمد»؛[30] « اين بخشي از عقيقه فرزندم محمد است».
4ـ2ـ2. محمدبن يعقوب كليني(رحمة الله علیه) از احمد بن محمد بن عبداللَّه، ضمن روايتي نقل كرده است: «...وَ وُلِدَ لَهُ (ابي محمد) وَلَدٌ سَمَّاهُ مُحمد...»؛[31] « براي او ( امام عسكري(علیه السلام)) فرزندي به دنيا آمد كه او را محمد ناميد».
4ـ2ـ3. شيخ طوسي(رحمة الله علیه)، در كتاب الغيبة در بخشي از يک حکايت نقل كرده كه حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) با عنوان « محمد بن الحسن» از خود نام برده است.[32]
4ـ2ـ4. از ابي غانم خادم نقل شده است: « وُلِدَلابي مُحَمد مَوْلُودٌ فَسَماهُ مُحَمَّداً و...»؛[33] « براي ابو محمد (امام عسكري(علیه السالم)) فرزندي به دنيا آمد كه او را محمد نام نهاد و...».
4ـ2ـ 5. شيخ صدوق(رحمة الله علیه)، به نقل از عبدالله سوري، در ضمن داستاني از ملاقات با حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در دوران غيبت صغرا، نوشته است: «...پس ديدم جواناني را كه در بركه، آب بازي ميكردند. جواني بر سجاده هاي نشسته بود و آستين لباس خود را مقابل دهان قرار داده بود. پس گفتم: اين جوان كيست؟ گفتند: محمد بن الحسن است و شبيه پدرش بود...».[34]
4ـ2ـ6. در كمال الدين و تمام النعمة ضمن بيان سرگذشت مادر حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، آمده است: «...وَعَلي قَبْرِها مَكْتُوبٌ عَلَيهِ هَذا قَبْرُ اُمِّ مُحَمَّدٍ»؛[35] « و بر آرامگاه او نوشته شده بود، اين قبر مادر محمد است».
با توجه به اينكه از ايشان به عنوان « ام محمد» ياد نشده تا گفته شود لقب ايشان بوده است؛ بنابراين دليل براي جواز نام بردن نام خاص آن حضرت است.
نام حضرت در كلام دانشمندان شيعه
علاوه بر رواياتي كه ذكر شد، عدهای از دانشمندان شيعه، از حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) با عنوان، محمد، محمد المهدي، محمد بن الحسن و محمد بن الحسن العسكري(علیه السلام)، ياد کردهاند. اين خود نشانگر آن است كه اين بزرگان، ذكر نام آن حضرت را جايز ميدانستهاند كه به برخي از آنها اشاره مي شود:
- شيخ مفيد(رحمة الله علیه) در معرفي آن امام همام(علیه السلام) مينويسد: «...مُحَمد بنُ الحَسَن العَسْكَري عليه السلام وَاَنَّهُ المَهْدي الُمنْتَظَر خُرُوجُهُ في آخِرالزَّمانِ وَاَنَّهُ غائِبُ بَعدَ فَتْرَةِ مِنْ وِلادَتِهِ...»؛[36] «...محمد فرزند حسن عسكري و او است مهدي؛ همو كه خروجش در آخرالزمان انتظار كشيده ميشود و مدتي بعد از ولادتش غايب شد».
- سيد مرتضي(رحمة الله علیه) در بيان اعتقادات شيعه درباره ائمه(علیهم السلام) مينويسد: « وَيذْهَبُ الاِمامِيةُ ـ بِاَجْمَعِهِمْ ـ اِلي اَنها بِالنَّصِ الجَلي عَلي الائمةِ الاِثني عَشَر اَوّلهُمْ عَلي بنِ ابيطالب وَآخرهم محمد بن الحسن المهدي المنتظر...»؛[37] « اعتقاد اماميه ـ بنا بر نص آشكار ـ اين است كه امامان دوازده نفرند؛ نخستين ايشان علي بن ابي طالب و آخرين آنان محمد فرزند حسن، مهدي منتظر است».
- شيخ طوسي(رحمة الله علیه) درباره ولادت امام مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از زبان اسماعيل علي نوبختي نوشته است: «...مُولِدُ مُحمد بن الحَسَنِ بنِ عَلي مُحمد بن علي بن موسي...».[38]
- شيخ صدوق(رحمة الله علیه) آورده است: «...اَبُوالقاسِم مُحمدُ بنُ الحَسَنِ هُوَ حُجَةُ اللَّهِ القائمِ...».[39]
- علامه حلي(رحمة الله علیه) در تحرير الاحكام ( ج2، ص109) و شرح منهاج الكرامة، (ص252 ) و الرسالة السعدية (ص19)، از حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) با عنوان محمد بن الحسن العسكري(علیه السلام) ياد کرده است.
- علي بن يوسف حلي پس از نام بردن از امامان داوزدهگانه، نام امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را چنين مینويسد: «...حتي انتهي الي ابي القاسم محمد بن الحسن الحجة القائم...».[40]
- محقق كركي(رحمة الله علیه) مینويسد: «ثُمَ الخَلَفُ الحُجَّةُ القائِمُ المُنْتَظَرُ مُحمدُ بن الحَسَنِ المَهدي المُستَتَر خَوفاً مِنَ الاَعْداءِ...»؛[41] « سپس خلف، حجّت، قائم، منتظر، محمد فرزند حسن، مهدي كه به جهت ترس از دشمنان پنهان است...».
- اربلي(رحمة الله علیه) نوشته است: «...وَاَمَّا اِسْمُهُ فمُحَمَّدٌ وَكُنْيتُهُ اَبُوالقاسِمِ وَلَقَبُهُ الحُجَّةُ وَالخَلَفُ الصالِحُ وَقيلَ المُنْتَظَر...»؛[42] « اما اسم او محمد و كنيهاش ابوالقاسم و لقبش حجّت و خلف صالح و گفته شده منتظر است».
- علامه مجلسي(رحمة الله علیه) اگر چه قائل به حرمت نام بردن ايشان است؛ ولي در موارد فراواني با نام مخصوص از ايشان ياد كرده است: «... المَهْدي الذي بَشَّرَ بِخُرُجِهِ النَبي المعظم-صلي الله عليه وآله- فِي روايات مُتَواتِرة مِن الخاصَةِ وَالعامَةِ وَهُوَ الاِمامُ مُحمد بن الحَسَنِ العَسكري المهدي المنتظر...».[43]
- شهيد اول(رحمة الله علیه) ميگويد: « الثاني عَشَر: الاِمامُ المَهْدي الحُجَّة صاحِبِ الزَّمانِ اَبُوالقاسِمِ مُحمد بن الحَسَنِ العَسْكَري عليه السلام...».[44]
- حسين عبدالصمد عاملي پدر شيخ بهايي(رحمة الله علیه) با عنوان محمد بن الحسن العسكري المهدي قائم از آن حضرت ياد کرده است.[45]
- قاضي نعمان مغربي نوشته است: «...وَمِنْ المُتَوقَّعْ اَنَّ هَذِهِ الرِّوايةَ وَرَدَتْ فِي المَهدي مُحمد بن الحسن العسكري...».[46]
- طـريـحي(رحمة الله علیه) مینـويسـد: « يكَني بِهِ (القـائم) عَن صـاحِبِ الاَمْرِ مُحمـد بـن الحَسَن العسكري...».[47]و[48]
نام حضرت در دعاها
در دعاهاي فراواني از حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) با عنوان محمد ياد شده است كه به بعضي از آنها اشاره مي شود:
- مشهور در دعاي فرج « اللهم كن لوليك الحجة بن الحسن» است؛ ولي در منابع اصلي، (مانند مصباح کفعمی) دعا به گونهاي ديگر نيز آمده است: « اَللهُمَ كُنْ لِوَلِيكَ مُحمد بن الحَسَن المَهدي في هَذهِ السَّاعَةِ...».[49] سيد بن طاووس نيز در اقبال الاعمال همينگونه نقل كرده است.[50]
- در البلد الامين تحت عنوان دعاي « كنز العرش» آمده است: « وَأَسْألكَ بِحَقِ مُحمد بن الحَسَنِ القائِمِ بِاَمْرِكَ والحجة علي عبادك...».
- علامه مجلسي(رحمة الله علیه) در دعاي پس از زيارت آل يس آورده است: «... اللهم صَلِّ عَلي مُحمد بنِ الحَسَنِ حجّتكَ فِي اَرْضِكَ وَ...».
علامه مجلسي اين روايت را از احتجاج طبرسي نقل كرده است؛ هر چند در احتجاج كلمه محمد بن الحسن نيست؛ و لي اين احتمال وجود دارد كه در نسخه علامه مجلسي، چنين بوده و بعداً اين كلمات از احتجاج حذف شده است.
نام حضرت در گفتار اهل سنّت
بسياري از اهل سنّت، وقتي در كتابهاي خود اعتقاد به مهدويّت و حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نقل كردهاند؛ به نام حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) تصريح كرده، آن را به شيعه نسبت داده اند. در اين بخش تنها به بعضي از اين اقوال اشاره ميشود:
- ابن كثير در البداية والنهاية مینويسد: «...يعتَقِدُ فِيهم الرَّافِضَةُ الذينَ اَوَّلُهم عَلي بن اَبي طالب وَآخِرهُمْ المُنتظر بِسردابِ سامرا وَهُوَ مُحمد بن الحَسَن العَسْكري...».[51]
وي در جای ديگر[52] نيز پس از ردّ اعتقادات شيعه، از حضرت مهدي( با نام محمد بن الحسن المهدي ياد كرده است.
- ابن خلدون در تاريخ خود، وقتي از اعتقاد شيعه درباره حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) سخن گفته چنين مينويسد: «...وَخُصوصاً الاِثنا عَشَرية مِنهُمْ يزْعُمونَ اَنّ الثاني عَشَر مِنْ اَئِمَّتِهِمْ وَهُوَ مُحمد بنُ الحَسَنِ العَسكري وَيلَقَّبُونَهُ المَهْدي...».[53]
- زركلي در الاعلام میگويد: « مُحَمدُ بنُ الحَسَنِ العَسْكري بنِ عَلي الهادي اَبُوالقاسِم آخِرُ الاَئِمةِ الاِثني عَشر عِنْدَ الاِمامِيةِ...».[54]
- ذهبي در سير اعلام النبلاء، به دنبال كلمه « المنتظر» نوشته است: «...الشَريف اَبُوالقاسِم مُحمد بنُ الحَسَنِالعَسكري بْنُ عَلي الهادي...».[55]
- در پاورقي سنن ابي داود، آمده است: « وَالشيعةُ الاِمامِيةُ الاِثنا عَشَريةُ تَقُولُْ اِنَّ اِمامهمّ الثاني عَشَرَ مُحمد بنُ الحَسَنِ العَسْكَري الذي غابَ وَسَيظْهَرُ مِنْ غَيبَتِهِ...».[56]
- در تحفة احوذي آورده است: «...وَفِيهِ رَدٌّ عَلَي الشّيعَةِ حَيثُ يقُولُونَ المَهْدِي المُوعُود هُوَ القائِم المُنْتَظَرُ هُوَ مُحمدُ بنُ الحَسَنِ العَسْكري...».[57]
- قندوزي در ينابيع المودة نوشته است: « فَاِذا مَضي الحَسَنُ فَاِبْنُهُ الحُجَّةُ مُحمدٌ المَهْدي...»؛ « پس آن گاه كه [امام ]حسن درگذشت، پس فرزند او حجّت محمد مهدي...».[58]
اقوال اهل سنّت بر دو چيز دلالت دارد:
الف. اين نام كم و بيش نزد شيعيان و علما شهرت داشته و استعمال مي شده است.
ب. همه قائل به حرمت، آن نام نبوده اند؛ وگرنه به عنوان نكتهاي قابل تأمل از طرف اهل سنّت مطرح ميشد.
نتیجه:
برخي از بزرگان معاصر، پس از نقل چهار گروه روايات ياد شده، نوشته اند: « شكي نيست كه قول به منع نام بردن از روي تعبّد، خالي از تحقيق است؛ اگر چه برخي از بزرگان بدان تصريح کرده اند... ظاهر اين است كه منع، داير مدار وجود ملاك تقيه است. بنابراين نام بردن از آن حضرت به اين نام در زمان ما هيچ گونه منعي ندارد. به علاوه دسته چهارم روايات ـ كه دلالت بر جواز ميكرد ـ از دستههاي ديگر به مراتب، هم از نظر عدد بيشتر و هم از نظر دلالت اقوا است.
آن گاه ايشان نتيجه میگيرند:« حرمت تنها در هنگام تقيه بوده و تنها راه جمع بين روايات همين قول است، وگرنه بايد هر دو دسته روايت را قبول نكنيم و به اصطلاح از اعتبار ساقط بدانيم و يا قائل به تخيير شويم _ اگر بگوييم روايات ظني هستند_ و حاصل اين هم اين ميشود كه قائل به جواز شويم». در پايان ايشان قويترين قرينه بر نظر خود (جواز نام بردن) را همان دسته چهارم از روايات دانسته، احتياط را نيز لازم نمیدانند: « فتلخص عن جميع ما ذكر جواز التسمية باسمه الشريف و هو (محمد)».[59] باتوجه به آنچه ذكر شد به نظر ميرسد، در زمان غيبت كبرا اگر نام بردن آن حضرت موجب ضرر و زيان نگردد، جايز است.
پینوشتها:
[1]. شيخ كليني، كافي، ج1، ص333، ح4.
[2]. كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص648، ح1.
[3]. اثبات الوصية، ص280.
[4]. ر.ك: مولي صالح مازندراني، شرح اصول كافي، ج6، ص224.
[5]. ر.ك: محمد باقر مجلسي، مرآة العقول، ج 4، صص 18ـ 16.
[6]. كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص368، ح6.
[7]. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص381، ح5؛ كتاب الغيبة، ص202، ح169؛ مسعودي، اثبات الوصية، ص278؛ فتال نيشابوري، روضة الواعظين، ص262؛ شيخ كليني، كافي، ج1، ص328، ح13.
[8]. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص411، ح12.
[9]. ر. ك: مولي صالح مازندراني، شرح اصول كافي، ج 6، ص224.
[10]. همان، ج2، ص483، ح3.
[11]. شيخ صدوق، كمالالدين و تمام النعمة، 2، ص368، ح6 .
[12]. همان، ص379، ح1.
[13]. نعماني، الغيبة، ص288، ح2 و نيز ر.ك: محمد بن حسن طوسي، كتاب الغيبة، ص333، ح288.
[14]. كتاب الغيبة، ص364، ح331.
[15]. وسائل الشيعة، ج16، ص240.
[16]. شيخ صدوق(؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص284، ح37.
[17]. محمد بن حسن طوسي(؛ كتاب الغيبة ص150، ح111.
[18]. ابن شاذان، الفضايل، ص158.
[19]. شيخ طبرسي، الاحتجاج، ج1، ص68، ح34.
[20]. كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص653، ح17؛ ر.ك: اعلام الوري، ص465؛ وسائل الشيعة، ج16، ص244.
[21]. شيخ كليني، كافي، ج1، ص527، ح3.
[22]. كمالالدين و تمام النعمة، ج1، باب 27.
[23]. سوره توبه(9)، آيه 36.
[24]. محمد بن حسن طوسي، كتاب الغيبة، ص149، ح110.
[25]. كشف الغمة، ج2، ص475.
[26]. كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص334، ح4.
[27]. نعماني، الغيبة، ص85، ح16.
[28]. كشف الغمة، ج2، ص475.
[29]. همان، ج2، ص409، ح9.
[30]. كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص432، ح10.
[31]. كافي، ج1، ص329، ص514.
[32]. ر.ك: كتاب الغيبة، ص269، ح234.
[32]. وسائل الشيعة، ج16، ص243، ح21467.
[34]. كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص441، باب 43، ح13؛ الخرائج و الجرائح، ج2، ص959.
[35]. كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص431، ح7.
[36]. شيخ مفيد، الرسائل في الغيبة، ج1، ص4.
[37]. سيد مرتضي، الانتصار، ص25.
[38]. طوسی، كتاب الغيبة، ص271.
[39]. شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا(، ج1، ص40.
[40]. العدد القوية، ص70.
[41]. محقق کرکي، رسائل الكرکی، ج1، ص63.
[42]. كشف الغمة، ج2، ص437.
[43]. بحارالانوار، ج19، ص284، ج28، ص46.
[44]. شهيد اوّل، الدروس، ج2، ص16.
[45]. ر. ك: وصول الاخيار الي اصول الاخبار.
[47]. نعمان بن محمد تميمي مغربي، شرح الاخبار، ج2، ص63.
[47]. طريحي، مجمع البحرين، ج3، ص571.
[48]. از ديگر كساني كه در نوشتار و يا نقل قولهاي خود به كلمه محمد، ـ به عنوان نام حضرت مهدي( ـ تصريح كردهاند، ميتوان از شيخ علي يزدي حايري در الزام الناصب، (ج1، صفحه 121)، سيد هاشم بحراني در غايه المرام، (ج7، صفحه 134) و محمد جواد مغنيه در الشيعة في الميزان، (ص 266)، سيد علي ميلاني در دراسات في منهاج السنة، (ص41)، شيخ عباس قمي در منازل الاخره، (ص 288) و در الكني و الالقاب، (ج 3، صفحه 19)، مولي صالح مازندراني در شرح اصول كافي، (ج 6، ص26)، شيخ جعفر سبحاني در اضواء علي عقايد الشيعة الامامية، (ص218)، به عنوان نمونه ياد كرد.
[49]. مصباح كفعمي، ص586؛ ر.ك: اقبال الاعمال، ص58؛ بحارالانوار، ج94، ص392.
[50]. سيد بن طاووس، اقبال الاعمال، ص58.
[51]. البداية و النهاية، ج1، ص 177.
[52]. همان، ج 14، ص 95.
[53]. ابن خلدون، تاريخ ابن خلدون، ج1، ص199.
[54]. الاعلام، ج 6، ص 80 ، پاروقي.
[55]. سير اعلام النبلاء، ج 13، ص119.
[56]. سنن ابی داود، ج 2، ص 210.
[57]. تحفه احوذی، ج 6، ص 403.
[58]. ينابيع المودة، ج 3، ص 282 و ص 316.
[59]. ر.ک: ناصر مكارم شيرازي، قواعد الفقهية، ج1، ص504.
- برگرفته از کتاب درسنامه مهدویت(1)