- تبارشناسی دقیق مهدی موعود
از دیدگاه ائمه(علیهم السلام) مهدی موعود متعین و مشخص است. تعیّن و تشخص مهدی یکی از مهمترین نکات در روایات صادر شده از ائمه(علیهم السلام) میباشد. بدین معنا که مهدی را، به صورت انسانی خاص با مشخصات فردی منحصر به فرد مییابیم؛ به عبارتی این وعده به دست یک شخص محقق میشود، نه این که وعدهای آرمانی باشد. از طرفی، چنان نیست که تحقق این وعده به دست هر کسی انجام گیرد؛ بلکه انجام دهنده این کار شخصیتی از پیش تعیین شده و متعین است به گونهای که نام پدر ، مادر، حسب و نسب وی معلوم است.[85]
از این رو پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه(علیهم السلام) اهتمام فراوانی به تبارشناسی امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و ابهامزدایی از نسب امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) داشتند. بدین جهت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) نام موعود،[86] لقب،[87] کنیه،[88] نسب،[89] قبیله و تبار،[90] شمایل و حتی ویژگیهای جسمانی[91] همگی به صراحت بیان شده است. اینها همه، علاوه بر اینکه منجی موعود متعیّنی را ترسیم میکند، نشاندهنده اهتمام پیامبر درباره معرفی شخص منجی موعود است.
منجی موعود در روایات ائمه(علیهم السلام) چنان مشخص و متعین است که فقط بر یک شخصیت خاص و معلوم دلالت میکند. از سوی دیگر تعین و تشخص مهدی در اسلام خط بطلانی است بر طرح اين قضيه با مشربهاي صوفيانه که با عنوان « مهدويت نوعيه» مطرح گردیده است. طبق این تفسیر، مهدویت یک مفهوم عام است که دارای مصادیق متعددی میباشد.[92]
در این میان با انبوهی از روایات مواجه میشویم که مهدی(علیه السلام) را از فرزندان عبدالمطلب، دوازدهمین امام از ائمه(علیهم السلام)،[93] از فرزندان علی(علیه السلام)،[94] از فرزندان فاطمه(سلام الله علیها)،[95] از فرزندان امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)،[96] نهمین فرزند از نسل امام حسین(علیه السلام)،[97] از فرزندان امام سجاد(علیه السلام)،[98] از نسل امام محمدباقر(علیه السلام)،[99] ششمین فرزند از نسل امام صادق(علیه السلام)،[100] پنجمین فرزند از نسل امام کاظم(علیه السلام)،[101] چهارمین فرزند از نسل امام رضا(علیه السلام)،[102] سومین از فرزندان امام جواد(علیه السلام)،[103] دومین از فرزندان امام هادی(علیه السلام)،[104] و فرزند امام عسکری(علیه السلام) می داند.[105]
این نکته افزودنی است که تبارشناسی دقیق و نیز تبیین فاطمی بودن و از نسل امام حسین بودن مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در حقیقت نفی ادعاهای دروغین مهدویت در طول تاریخ بود. کیسانیه معتقد بودند لزومی ندارد مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از نسل فاطمه(سلام الله علیها)، یا حتی از نسل امام علی(علیه السلام) باشد، بلکه کافی است از بنیهاشم باشد.[106] آنان اولاد امام علی(علیه السلام) را از زنان دیگر نیز به حق میدانستند. زیدیه[107] و پیروان نفس زکیه نیز معتقد بودند هر یک از اعقاب فاطمه(علیها السلام) و علی(علیه السلام) اعم از نسل امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) شایستگی رهبری جامعه را دارند. اساساً ادعای مهدویت نفسزکیه مبتنی بر این پندار بود. عباسیان نیز اساساً مهدی را علوی نمیپنداشتند.
تأکید فروان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه(علیهم السلام) بر تبارشناسی دقیق مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در حقیقت خط بطلانی بود بر ادعاهای دروغین نظیر کیسانیه، نفس زکیه و مهدی عباسی.
چون ژرف بنگریم اهتمام به تبارشناسی و نیز نسبشناسی با نزدیک شدن به روزگار غیبت صغری با دقت و اهتمام بیشتری انجام میگرفت. در این زمینه حتی نام پدر و چندمین فرزند بودن نیز تبیین میشد. روایاتی که این واقعیت را بازگو کردهاند، عبارتها و لحنهای متفاوتی دارند. در بسیاری از آنها با صراحت، ایشان فرزند امام حسن عسکری(علیه السلام) معرفی شدهاند.[108] برای نمونه امام رضا(علیه السلام) مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را چهارمین فرزند خود و فرزند امام حسن عسکری(علیه السلام) میدانستند.[109] به نظر میرسد این اهتمام ضمن تثبیت موقعیت مهدویت در تفکر شیعی تلاشی بود برای نفی ادعای مهدویت امام کاظم(علیه السلام) که از سوی واقفیه مطرح شده بود و تمامی انشعابات شیعی پدیده آمده در روزگار غیبت صغری - که همگی نیز تفسیرهای متمایزی از شیعه امامیه در زمینه مهدویت داشتند- نیز نفی میکرد.
- زدودن دستاویز مدعیان (ازبین بردن بهانهها)
در برخی از موارد ائمه(علیهم السلام) در تلاش بودند با ازبین بردن دستاویز مدعیان دروغین، ادعای آنان را باطل کنند. شیوه متمایز شرکت امام صادق(علیه السلام) در تشییع جنازه اسماعیل[110] از این نمونه است. در این زمینه گفتنی است اسماعیل در منطقهای به نام عُرَیض در نزدیکی مدینه از دنیا رفت و تابوت وی بر دوش مردم در حالی به گورستان بقیع تشییع شد که امام صادق(علیه السلام) با وضعیتی غیرمعمول پیشاپیش آن حرکت میکرده است. امام ( پیش از دفن اسماعیل بارها پوشش وی را کنار زده، و به گونهای سعی مینموده است تا مرگ اسماعیل را برای همگان آشکار سازد.[111] آشکار نمودن مرگ اسماعیل تنها برای زدودن تصور امامت و مهدویت اسماعیل در اذهان بوده است.
زراره بن اعین نقل میکند ساعاتی بعد از مرگ اسماعیل و پیش از دفن و کفن او، امام صادق(علیه السلام) حدود سی تن از اصحاب و یاران خود را درباره مرگ اسماعیل شاهد گرفت. طبق این روایت داود بن کثیر رقی، حمران و ابابصیر نیز حضور داشتند. شهادت گرفتن امام صادق(علیه السلام) برای مرگ اسماعیل بعد از غسل و کفن کردن، بعد از گذاشتن لحد و بعد از آن در قبر، قبل از خاک ریختن و بعد از آن نیز تکرار شد.[112]
زراره نقل میکند که در خانه امام صادق(علیه السلام) بودم که حضرت به من دستور دادند تا داود بن کثیر رقی، حمران، ابوبصیر و مفضل بن عمر را نزد آن حضرت حاضر کنم. پس از آنکه نامبردگان حاضر شدند، پشت سر آنان افراد دیگری هم به تدریج وارد شدند. بعد از آنکه تعداد حاضران به سی نفر رسید، امام فرمود: « ای داود! آیا او مردهاست یا زنده؟ داود گفت: او مردهاست. سپس حاضران به دستور امام یکی پس از دیگری جسد او را دیدند و اعتراف به مرگ وی نمودند. امام بار دیگر این کار را تکرار فرمود تا این که اسماعیل را به قبرستان آوردند و موقعی که میخواستند او را در لحد بگذارند، امام افراد را واداشتند تا به مرگ او شهادت بدهند، آنگاه بر جانشینی موسی بن جعفر به عنوان امام پس از خود تأکید فرمود.[113]
اصرار امام صادق(علیه السلام) در پذیرش مرگ اسماعیل از سوی شیعیان به این دلیل بود که تصور زنده بودن وی – با توجه به سوابق مهدویت که در میان برخی از غلات شیعه ترویج شده بود- خطر پیدایش فرقه جدید را در میان شیعه به دنبال داشت و اصرار امام صادق(علیه السلام) بر مرگ اسماعیل نیز برای جلوگیری از همین انحراف بود. شیخ مفید نیز به این مهم اشاره دارد؛ وی مینویسد روایت شده که امام صادق(علیه السلام) در مرگ اسماعیل به شدت گریست و اندوه عظیمی او را فراگرفت و بدون کفش و ردا جلو تابوت او راه افتاد و چندینبار دستور داد تابوت را بر زمین بگذارند و هر مرتبه صورت او را میگشود و به آن نگاه میکرد. منظورش از این کار آن بود که حتمیت درگذشت او را که جانشین پدرش میدانستند ثابت کند و در عین حال در حیات خود این شبهه را از میان بردارد.[114]
در حقیقت این تلاش امام صادق(علیه السلام) برای زدودن هرگونه دستاویزی برای شبههگران میباشد.[115] این اقدامات به درستی تلاش عدهای را که منکر مرگ اسماعیل بودند بر ملا ساخت. به نظر میرسد امام صادق(علیه السلام) از ارتباط اسماعیل و ابوالخطاب[116] از رهبران غالی مطلع بوده است.[117] چنانچه کشی روایاتی را نقل میکند که وی در جوانی علاقه خود را به اندیشههای غالیانه نشان داده و با افرادی نظیر ابوالخطاب در ارتباط بوده است.[118] این عده با انکار مرگ اسماعیل[119] در انتظار رجعت او به عنوان امام قائم و مهدی موعود باقی ماندند. نوبختی و سعد بن عبدالله اشعری، که نوشتههای آنان از مهمترین منابع پیرامون اسماعیلیه[120] است این گروه را اسماعیلیه خالصه نام بردهاند.[121] شهرستانی این گروه را اسماعیلیه واقفه نام برده است.[122] البته اشعری، اسماعیلیه خالصه را با خطابیه یکی دانسته است.[123] و نوبختی نیز گفتار مشابهی دارد.[124] ادعای ابوالخطاب و پیروانش به روشنی گواه است که آنان به دنبال انکار امامت امام جعفر صادق(علیه السلام) بودهاند. آنان ادعا میکردند که اسماعیل نمرده است و امام قائم است و اظهار مرگ وی از سوی پدرش تنها حیلهای برای حفظ جان او بوده است و جعفر بن محمد(علیه السلام) در واقع پیرو اوست؛ همچنان که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از نصب امام علی(علیه السلام) جانشین وی شد.[125]
البته گزارشات متعددی حاکی از آن است که امام صادق(علیه السلام) در زمان حیات اسماعیل نیز امامت وی را انکار کردهاند. در روایتی از فیض بن مختار آمدهاست که روزی نزد امام صادق(علیه السلام) بوده و آن حضرت به وی تصریح کرد که اسماعیل جانشین او نیست. فیض میگوید، عرض کردم: ما شکی نداشتیم که مردم پس از شما به سراغ او خواهند رفت. آنگاه در ادامه روایت آمده است که امام فرزندش موسی را به عنوان جانشین خود به وی معرفی کرد.[126]
اسحاق بن عمار صیرفی نیز میگوید: نزد امام صادق(علیه السلام) به امامت اسماعیل پس از آن حضرت اشاره نمودم و امام انکار فرمودند.[127] در روایت دیگری آمده است: ولید بن صبیح به امام صادق(علیه السلام) عرض کرد: عبدالجلیل به من گفته که شما اسماعیل را وصی خود قرار دادهاید. امام این مطلب را انکار کرد و امام کاظم(علیه السلام) را به او معرفی فرمود.[128]
زدودن دستاویز و بهانه مدعیان دروغین پیرامون واقفیه نیز اجرایی شده بود. منصور بن یونس بُزرُج[129] از وکلای امام کاظم(علیه السلام) است که بنا به نقل کشّی، به سبب اموالی که در دست داشت، رحلت امام کاظم(علیه السلام) را منکر شد و از تحویل اموال به امام رضا(علیه السلام) امتناع نمود. امام کاظم(علیه السلام) برای زدودن دستاویز وی روزی به وی فرمودند: امروز فرزندم علی را وصی و جانشین پس از خودم قرار دادم، برو و او را بر این امر تهنیت گفته، و به او بگو که من تو را به این کار امر نمودم. منصور بن یونس نیز بر امام رضا(علیه السلام) وارد شده و حضرت را بر این امر تهنیت میگوید؛ ولی پس از رحلت امام کاظم(علیه السلام) این جریان را انکار نمود.[130]
زیاد بن مروان قندی نیز که از واقفه[131] و منکر امامت امام رضا(علیه السلام) بود نقل میکند که خدمت امام کاظم(علیه السلام) رسیدم و فرزندش امام رضا(علیه السلام) نیز نزد وی بود، امام کاظم(علیه السلام) به من فرمود: این پسرم فلانی است، نامه او نامه من و سخن او سخن من و فرستاده او فرستاده من است و هرچه گوید، کلام، کلام اوست.[132] لازم به یادآوری است که امام رضا(علیه السلام) نیز با در پیشگرفتن شیوه اجتماعی جدیدی در صدد برآمدند تا با مدعیان مهدویت امام کاظم(علیه السلام) به تقابل بپردازند. به این صورت که امام رضا(علیه السلام) آشکارا امامت خود را اعلام میکردند. در حالی که دیگر امامان معصوم(علیه السلام) در این زمینه تقیه میکردند. واقفیه اظهار امامت علنی را دستاویزی برای انکار امامت امام رضا(علیه السلام) قرار دادند.
و چنین شیوهای را که مخالف شیوه دیگر امامان بود دلیلی بر عدم امامت امام رضا(علیه السلام) میدانستند.
ولی امام رضا(علیه السلام) آن را مطابق با شیوه بهترین پدرانش یعنی حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) میدانستند و با مطابقت شیوه خود با شیوه حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، عدم گزند و آسیب رسیدن از جانب هارون نسبت به خویشتن را از نشانههای امامتش خواندند؛ همانطور که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مقابل تهدید ابولهب، مصونیت از هرگونه گزند و آسیب از جانب او را اعلام نموده بود و این اولین علامتی بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای نبوت خود آورده بود.[133] علی بن ابیحمزه بطائنی از جمله کسانی بود که در امر اظهار امامت انتقاداتی وارد ساخت؛ اما امام(علیه السلام) در پاسخ وی فرمود: « اولین نشانه امامت من، این باشد که از جانب هارون به من آسیبی نرسد وگرنه من دروغگو باشم.»[134]
حسین بن ابیسعید هاشم مُکاری[135] نیز که اعتقاد به وقف داشت از امام رضا(علیه السلام) به جهت اعلان عمومی امامتش انتقاد صریح کرد. کشی به انتقادات او اشاره میکند. کشی مینویسد او به خدمت امام رضا(علیه السلام) میرسد و بهگونهای بیادبانه به حضرت میگوید: درب خانهات را باز گذاشتهای و در خانه نشستهای و فتوا میدهی در حالی که پدر تو این گونه نبود. امام رضا(علیه السلام) فرمودند: از جانب هارون به من آسیبی نمیرسد و حضرت در ادامه به او فرمودند خدا نور قلب تو را خاموش و فقر را وارد خانه تو گرداند؛ وای بر تو، مگر نمیدانی خدای متعال به مریم(علیها السلام) وحی کرد که پیامبری را باردار است، عیسی(علیه السلام) متولد شد و عیسی(علیه السلام) از مریم(علیها السلام) و مریم(علیها السلام) از عیسی(علیه السلام) است و من نیز از پدرم و پدرم از من است.[136]
کشی روایت دیگری شبیه چنین روایتی نقل میکند که او از تفاوت سیره پدر و فرزند انتقاد میکند و به نشانه اعتراض به امام رضا(علیه السلام) میگوید: خدای متعال شأن و منزلت تو را به حدی رسانده که همان چیزی که پدرت ادعا میکرد ادعا کنی.[137]
اظهار امامت به طور علنی[138] در حقیقت برای زدودن دستاویز و بهانههای واقفه بر مهدویت امام کاظم(علیه السلام) است. امام رضا(علیه السلام) با اتخاذ چنین شیوهای درصدد بودند تا از گرایش شیعیان به چنین جریان انحرافی جلوگیری کنند.
یا برای نمونه از صفوان بن یحیی نقل شده که امام رضا(علیه السلام) بعد از شهادت پدرش موسی بن جعفر(علیه السلام) امامت خود را برای وی اظهار کرد و صفوان با اینکه از پیروان امام بود به او گفت: امر بزرگی گفتی آیا از این طاغی (هارون) نمیترسی؟[139]
- ارائه معیارهای تشخیص
ائمه(علیهم السلام) ملاکهای تعیین و تشخیص امام را بیان کرده و در اختیار شیعیان قرار داده بودند تا اگر در شرایطی، در این امر دچار مشکل شدند، به این ملاکها و معیارهای تشخیص تمسک جویند و از سرگردانی و گمراهی درآیند. این ملاکها گذشته از پارهای صفات عمومی چون زهد و تقوا و صیانت و دین و ایمان، بیشتر در یک امر اساسی تجلی و ظهور داشت و ائمه(علیهم السلام) نیز بر آن به عنوان نشانه اساسی شناخت امام تأکید میکردند. این امر عبارت بود از علم جامع و کامل، که در گفتار امامان(علیه السلام) از آن به بیّنه تعبیر شده است و غالباً به صورت خبر دادن از غیب و بازگو کردن اسرار درونی افراد جلوه میکرد. این نشانه از دیرباز ملاک اساسی برای شیعیان در تشخیص امام بر حق بود.
در اخبار متعددی ذکر شده است که شیعیان به نزد کسانی که احتمال امامت آنها بوده میرفته و آنان را نسبت به دارا بودن این نشانهها میآزمودند و چنانکه به برخورداری وی ازغیب یقین نمییافتند، او را رها کرده به سراغ دیگری میرفتند تا در نهایت به حقیقت دست یافته و امام بر حق را مییافتند.
در نقلهای تاریخی و روایی، فراوان دیده میشود که « قدرت علمی» امام و وسعت اطلاعات وی در زمینههای گوناگون از جمله نشانههای امامت ائمه(علیهم السلام) شناخته شده است.[140] این معیار، مهمترین عامل در پذیرش امامت امام جواد(علیه السلام) بود؛ زیرا وی نخستین امامی است که ادعای امامت وی در سن کودکی مطرح شد.[141] ائمه(علیهم السلام) در راستای تبیین و معرفی معیار تشخیص امامت، مکرراً بر اتصال علم خود به خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تأکید کرده،[142] دانش خود را از لوازم و نشانههای امامت معرفی نمودهاند.[143]
مخالفتهای جعفر با امامت حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) مهمترین چالش عصر عثمان بن سعید عمری بود. جعفر برخی از شیعیان را نیز با خود همراه ساخته بود.[144] که عمدتاً از میان فطحیه بودند.[145] اهمیت همراهی بزرگان جامعه امامیه برای پذیرش ادعاهایش – که خود شاهدی بر نقش و اهمیت آنان در تثبیت عقاید امامیه است – جعفر را واداشت تا به احمد بن اسحاق قمی اشعری،[146] بزرگ قمیان و از فقیهان ممتاز این دیار که در آن زمان در بغداد اقامت داشت نامهای بنگارد. جالب آنکه جعفر در این نامه بر احاطهاش بر علم دین تأکید کرده و اظهار میدارد آن چه شیعه درباره علم امام و شرایط آن باید بداند میداند و بنابراین پیروی از وی، به عنوان امام بر حق، لازم است. آنچه در این نامه رخ مینماید جایگاه علم لدنی و الهی در سنجش امامت است. گویی برای جعفر نیز یقینی بوده است که سنخ علم امام اکتسابی نیست.
امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در جواب نامه احمد بن اسحاق اشعری قمی[147] معیارهای تشخیص امامت را مطرح میسازند و دلیل بطلان ادعای جعفر کذّاب را فقدان حجت، دلیل و نیز عدم برخورداری از علم و عصمت میداند.[148]
در این نامه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای اطمینان خاطر احمد بن اسحاق سفارش میکند به نزد جعفر رفته و از احکام نماز و حدود آن از وی سؤال کند تا ناتوانی و نادانی وی برایش اثبات گردد.[149]. این خبر از چند جنبه مهم است. نخست آنکه نمایانگر تردیدهای برخی بزرگان شیعه چون احمد بن اسحاق اشعری درباره ادعای جعفر است. این ابهامها با پرسش از مسائل فقهی از جعفر رفع شده بود؛ روشی که در زمان دیگر ائمه(علیهم السلام) نیز برای آگاهی از ادعای امامتشان انجام شده بود. همچنین این خبر، عقیده عدم رسیدن امامت به دو برادر را بیان میکند. پذیرش این نظر در جامعه شیعه نقش مهمی در رد دیدگاههای جعفر داشته است.
معرفی علم لدنی امام به مثابه معیار سنجش امامت، نقش محوری در انسجامبخشی به جامعه شیعی در روزگار غیبت صغری داشت. و از انحراف و کجروی آنان جلوگیری کرد. کما اینکه بسیاری از شیعیان که پس از رحلت امام حسن عسکری(علیه السلام) به سامرا میآمدند و در آنجا از این امر اطلاع مییافتند، برای یافتن مرجع اصلی و حقیقی جهت حل و فصل امور دینیشان، به همین ملاکها تمسک میجستند و به هدف خود میرسیدند. بدین جهت بود که ادعاهای جعفر مبنی بر جانشینی برادرش، طرفداران زیادی نیافت. اصولاً پذیرش جعفر به عنوان امام برای اکثریت شیعیان امری نامعقول بود؛ زیرا شیعیان هیچیک از نشانههای امامت نظیر علم و معجزه و کرامت را در وی نمی یافتند و صلاحیت احراز چنین مقامی را در وی نمیدیدند.
شیعیان قم نیز با معیارهای سنجش، جعفر کذاب را آزمودند. آنان که بدون اطلاع از شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام) وارد سامرا شده بودند در شناخت امام دچار مشکل شده بودهاند. و از سویی، با ادعاهای جعفر برادر امام عسکری(علیه السلام) که مدعی این مقام و منصب بود روبرو گردیدند، آنان برای روشنتر شدن موضوع به نزد او رفتند[150] و اظهار داشتند: اموالی را از قم و ناحیه جبال برای امام آوردهاند؛ اما وقتی جعفر اموال را از آنها طلب کرد، از او خواستند تا مقدار اموال و صاحبان آنها را تک تک مشخص کند همانگونه که امام حسن عسکری(علیه السلام) انجام میداد و چون جعفر اظهار کرد که این علم غیبی است که فقط خدا میداند از دادن اموال به او صرفنظر کردند و از او نشان امامت را مطالبه کردند. و به او گفتند: اموال را جز با ارائه علامت و نشانههایی که از مولایمان حسن بن علی میشناسیم، تحویل نمیدهیم و اگر تو امام هستی، نشانه و علامتی برای ما آشکار کن وگرنه اموال را به صاحبانشان باز میگردانیم تا به نظر خود تصمیم بگیرند! شیعیان قم سپس در دیدار مخفیانهای با امام زمان(علیه السلام) و پس از شنیدن نشانههای اموال و کیفیت و کمیت آنها، اموال را به آن حضرت تحویل دادند.[151]
کلینی نیز برای یکی از شیعیانی که از مصر به عراق آمده بود چنین جریانی را نقل میکند.[152] ابوالادیان که مدتی خادم امام یازدهم(علیه السلام) و مسئول رسانیدن نامهها و جواب نامههای آن حضرت به شهرهای دیگر بود، چنین ماجرایی را درباره نامههای شیعیان، که پس از وفات امام حسن عسکری(علیه السلام) از مدائن به سامرا آورده بود، نقل کرده است.[153]
کلینی در جایی دیگر نیز از محمد بن ابراهیم بن مهزیار نقل میکند که او با درگذشت امام حسن عسکری(علیه السلام) در مسأله امامت دچار تردید شده بود. که ارسال نامهای به او از سوی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و خبر از کلیه اموال همراه وی و نیز چیزهایی که خود او به آن آگاه نبود سبب اطمینان قلبی وی شد.[154] جالب آنکه ابوالقاسم بلخی، از رجال معتزلی عصر غیبت صغری در کتاب مقالات الاسلامیین که تنها منتخبی از آن در المغنی قاضی عبدالجبار معتزلی باقی مانده، یکی از ویژگیهای تفکر امامیه را علم امام در امر دین میداند.[155]
آنچه که در این زمینه بسیار مهم مینماید این است که حتی شیعیان در مناطق دوردست نیز علمغیب را معیار سنجش امامت میدانستند. و این حاکی از آشنایی شیعیان با معیارها و ملاکهایی است که از جانب امامان(علیهم السلام) برای شناخت امام بر حق تعیین شده بودند. به عنوان نمونه شهر بلخ از شهرهای بزرگ خراسان بود که شیعیانی در آن زندگی میکردند.[156] نصر بن صباح بلخی یکی از چهرههای شاخص شیعیان در این شهر بود و شیعیان را با وکیلان امام در خراسان آشنا کرده، به نزد آنها راهنمایی مینمود. او همچنین از برخی شیعیان بلخ خبر داده که اموالی را برای امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) میفرستادند. به گفته او یکی از شیعیان، اموال فراوانی را همراه با یک نامه به سامرا فرستاد و به فرستادهاش سفارش کرد که این اموال را به کسی بدهد که محتوای این نامه را برای او بازگو کند.[157] نمونه دیگر از این قبیل، نامهای بود که یکی از شیعیان بلخ برای امام(علیه السلام) فرستاد و به همین منظور نام خود را در نامه تغییر داد؛ اما نامهای که در جواب او به دستش رسید نام و نسب خود وی نوشته شده بود.[158] چنین اقداماتی که برآمده از عقاید تشیع در امامت بود، عمدتاً از طرف شیعیان برای شناخت امامان(علیهم السلام)، وکیلان و سفیران راستین ایشان صورت میگرفت.
مردم دینَوَر[159] نیز به احمد بن محمد دینوری[160] که میخواست به حج مشرف بشود شانزده هزار دینار از سهم امام دادند تا به آن حضرت برساند. اما مردم دینور به خاطر اطمینانی که به او داشتند این اموال را به او دادند و گفتند که این اموال را با حجت و برهان به نائب امام بسپار. دیگران از شهرهای مختلف نیز به احمد اموالی دادند تا به حضرت حجت بسپارد. وی میگوید وقتی به بغداد رسیدم فقط قصدم این بود که مدعیان بابیت را ببینم. ابتداء به فردی به نام باقطانی[161] معرفی شدم که ادعای بابیت داشت. احمد به او میگوید که نزد من اموالی است که باید به امام برسد. باقطانی گفت آن را به من بسپار؛ اما احمد بدون حجت و دلیل این کار را نکرد و بعد از سه روز وی به بطلان ادعای باقطانی پی برد. بعد از آن او را به سوی اسحاق احمر[162] فرستادند که ادعای بابیت نموده بود. دینوری میگوید اسحاق جوانی بود که خدم و حشمش از باقطانی پیرمرد بیشتر بود، ولی او نیز نتوانست حجتی برای ادعای خود بیاورد. وی سپس نزد عثمان بن سعید می رسد و اموال را تحویل وی میدهد.[163]
چنین معیاری پیشتر در ادعای دروغین امامت عبدالله افطح نیز به کار آمده بود. وی اعتقادات درستی نداشت و به مرجئه تمایل داشت.[164] اگر چه عدهای امامت او را پذیرفتند، زیرا ناقل روایتی بودند که امامت را در پسر بزرگتر قبلی منحصر میدانستند؛[165] اما برخی نیز او را در مسائل فقهی(حلال و حرام) امتحان نمودند و پس از آنکه پاسخهای صحیح و شایستهای دریافت نکردند، امامت او را انکار کردند و به امامت امام موسی کاظم(علیه السلام) معتقد شدند.[166] البته عبدالله طبق پیشبینی امام صادق(علیه السلام) بیش از هفتاد روز زنده نماند و اغلب معتقدانش که تحت تأثیر فضای زمانه[167] به وی گرایش پیدا کردند از آنجا که وی پسری از خود بر جای نگذاشت به راه حق آمدند.[168]
- پیشبینی ادعای مدعیان (پردهبرداری از توطئه مدعیان)
در برخی موارد ائمه(علیهم السلام) ادعای بیمورد مدعیان را از قبل پیشبینی میکردند و در این زمینه هشدارهای لازم را ارائه میکردند. بدین معنا که در برخی از موارد پیش از وقوع ادعای دروغین، امامان معصوم(علیهم السلام) به پردهبرداری از توطئه دست مییازیدند و در جهت هدایت آنان با سعه صدر اهتمام میورزیدند. واکنش امام صادق(علیه السلام) در برابر ادعای مهدویت محمد بن عبدالله و واکنش در برابر قیام او از این جمله است. از دیدگاه امام این اقدام ساده و شتابزده، نه تنها دوام نمیآورد، بلکه فرصتطلبان از آن بهره بیشتری میبرند.
در این زمینه گفتنی است که عبدالله محض برای فرزندش محمد معروف به نفس زکیه با عنوان قائم آل محمد بیعت گرفت و ادعای مهدویت وی را مطرح ساخت.[169] قیام نفس زکیه در سال (145ق)[170] موجب شد برخی از شیعیان با او به عنوان قائم، منجی و موعود بیعت کنند. و مردم مکه و مدینه به او بپیوندند و حتی ابوحنیفه و مالک بن انس از قیام او حمایت کنند.[171] انتظار قائم و نجاتبخشی نفس زکیه به گونهای در میان برخی از شیعیان رسوخ کرده بود که حتی برخی بعد از کشته شدن وی[172] معتقد بودند که او نمرده و به زودی ظهور خواهد کرد.[173]
در منابع گزارشی نقل شده است که امام صادق(علیه السلام) در گفتگو با عبدالله محض[174] پدر محمد به او فرمودند: « گمان میکنی که پسرت همان مهدی موعود است؟ چنین نیست و وقت آن فرا نرسیده است.» عبدالله بن حسن از این کلام امام به خشم آمد و گفت تو را حسد فراگرفته است. امام در پاسخ ضمن نفی حسد بر شانههای وی زد و خبر از کشته شدن فرزندانش داد.[175]
مامقانی در تنقیح المقال به برخی از روایاتی که نشانگر اختلافات شدید نفس زکیه با امام صادق(علیه السلام) است اشاره میکند.[176] کلینی نیز روایتی را نقل میکند که بیانگر برخورد شدید نفس زکیه با امام صادق(علیه السلام) است.[177]به نظر میرسد لقب نفس زکیه پس از عنوان مهدی به وی داده شده است؛ بدین معنا که پس از آنکه هواداران او با قتل وی از مهدی بودن او نومید شدند، کشته شدن وی را یکی از نشانههای ظهور مهدی میدانستند و مدعی شدند او نفس زکیهای است که پیش از ظهور کشته میشود.[178] ابنعنبه و ابن ابیالحدید از پیشگویی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره کشته شدن نفس زکیه در احجارالزیت مدینه خبر دادهاند.[179]
طبری از نامه محمد بن عبدالله به منصور عباسی که در آن خود را مهدی نامیده است خبر میدهد.[180] یعقوبی نیز در چند مرحله از تحرک محمد در زمان سفاح و اوایل خلافت منصور خبر داده است.[181] پیداست او در مدت طولانی به دعوت سرّی مشغول بوده است.[182] ابنطقطقی نیز گزارشی را نقل میکند که عبداللهمحض[183] روایتی از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، پیرامون مهدی میخوانده که « إسمُهُ إسمی و إسم أبیه إسمُ أبی» و آن را بر فرزندش محمد تطبیق میداده و مردم را به سوی او میخوانده.[184] ابوالفرج اصفهانی در این زمینه مینویسد آنچنان در باب نفس زکیه تبلیغ شد که کسی شک نداشت که او مهدی است، و خود وی بالای منبر میگفت: شک نکنید من مهدیام.[185] بغدادی نیز از فرقهای در میان زیدیان به نام محمدیه نام میبرد که معتقدند نفسزکیه مهدی موعود است.[186] اشعری نیز از گروهی در جارودیه نام میبرد که که قائلاند نفس زکیه نمرده و خروج خواهد کرد.[187] بازتاب مهدویت نفس زکیه در اشعار شاعران عرب مهمترین شاهد بر طرح ادعای مهدویت وی میباشد. سلمه بن اسلم جهنی،[188] عبدالله بن مصعب[189] و غالب عثمانی همدانی[190] در اشعاری او را مهدی نامیده است. آنچه در این زمینه مهم مینماید این است که شاعران او را مهدی به معنای اصطلاحی و منجی توصیف می کردند نه مهدی لغوی. در مقابل چنین گزارشاتی سید بن طاووس به شدت از نفس زکیه دفاع میکند و ادعای مهدویت وی را به هیچ وجه برنمی تابد و آنرا توجیه میکند.[191]
بعد از مرگ اسماعیل و نیز تلاش گسترده امام صادق(علیه السلام) در مراسم تشییع و تدفین او برای اعلام عمومی مرگ او، و زدودن دستاویز مدعیان، بعد از خاکسپاری اسماعیل ادعای دروغین مهدویت وی را از سوی عدهای پیشبینی کردند و فرمودند: خداوندا تو شاهد هستی؛ به زودی عدهای به دنبال امر باطلی میروند که میخواهند نور تو را خاموش کنند. در ادامه حضرت ضمن اشاره به امام کاظم(علیه السلام) فرمودند: { والله متمّ نوره و لو کره الکافرون}.[192] از علی بن جعفر نقل شده است که میگفت: پدرم به گروهی از خواص و نزدیکان خود توصیه میفرمود: تا میتوانید از نیکی به فرزندم موسی دریغ نورزید.[193]
در روایات بسیاری ادعای دروغین واقفیه پیرامون مهدویت امام کاظم(علیه السلام) پیشبینی شده بود. شاید امام باقر(علیه السلام) اولین کسی باشد که انحراف در شیعه بعد از شهادت امام کاظم(علیه السلام) را پیشبینی کرده باشد. حمزه بن الزیّات[194] از حُمران بن أعیَن[195] نقل میکند که امام باقر(علیه السلام) فرمودهاند: شیعهای نیست که اسم او و پدرش نزد ما نوشته نشده باشد مگر آنان که از ما روی برمیگردانند. و حُمران با تعجب میپرسد مگر میشود شیعیانی بعد از معرفت از امامان رویگردان شوند و حضرت در پاسخ میفرمایند: بله و تو آنان را درک نمیکنی. حمزه بن الزیّات میگوید: ما در این روایت بحث و مجادله میکردیم تا این که پیرامون آن نامهای به امام رضا(علیه السلام) نوشتیم و از کسانی که از امامان روی بر میگردانند پرسیدیم. حضرت، در پاسخ واقفه را نام بردند.[196] حکم بن غیض نقل میکند که همراه دایی خود سلیمان بن خالد خدمت امام صادق(علیه السلام) رسیدیم. امام صادق(علیه السلام) او را از فتنه بعضی از شیعیان بعد از خود خبر داد. فتنهای که عدهای منکر امامت بعد از موسی هستند و ادعا میکنند که او نمرده است.[197]
ابراهیم کرخی نیز نقل میکند در روزگار جوانی امام کاظم(علیه السلام)، امام صادق(علیه السلام) به او فرمودهاند که این جوان صاحب اوست، ولی عدهای درباره او گمراه میشوند.[198]
ابن ابی یعفور نیز نقل میکند که خدمت امام صادق(علیه السلام) بودم که امام کاظم(علیه السلام) وارد شدند و حضرت فرمودند: او بهترین فرزند و دوستدارترین آنها برای من است. سپس از گروهی خبر دادند که درباره او گمراه میشوند و فرمودند: بدان آنها کسانی هستند که هیچ خیر و سودی در آخرت نمیبرند و خدای متعال با آنان سخن نمیگوید و آنان را پاک نمیگرداند و برای آنان عذابی است دردناک. امام صادق(علیه السلام) ضمن اعلام برائت خدای متعال و رسولش از این عده به انحراف آنان در زنده بودن امام کاظم(علیه السلام) و انکار امامان بعد از ایشان اشاره کردند.[199]
بیانات صریح و مکرر امام کاظم(علیه السلام) به اینکه امام بعد از او، فرزندش علی(علیه السلام) است، مهر باطلی بود بر پندار مدعیان مهدویت امام کاظم(علیه السلام). نیزگواه گرفتن اصحاب و یاران خود بر امامت امام رضا(علیه السلام) در این راستا صورت گرفته است.[200]
شیخ طوسی روایتی نقل میکند که درآن انحراف زیاد بن مروان قندی[201] و دوستانش توسط امام کاظم(علیه السلام) پیشبینی شده است. بنابراین روایت، هنگامی که زیاد بن مروان و ابن مسکان یکی دیگر از واقفه، در نزد امام کاظم(علیه السلام) بودند، آن حضرت فرمود: هم اکنون بهترین اهل زمین وارد میشود. و در همان هنگام امام رضا(علیه السلام) وارد مجلس شد، و امام کاظم(علیه السلام) وی را به سینه چسبانده و بوسید. سپس امام کاظم(علیه السلام) رو به آن دو نفر کرده و فرمود: اگر حق وی را انکار کنید، بر شما باد لعنت خدا و ملائکه و همه مردم! ای زیاد! تو و اصحابت هرگز عزیز و گرامی نخواهید بود. بعد از شهادت امام کاظم(علیه السلام) روزی یکی از شیعیان به نام «علی بن رئاب» به زیاد بن مروان قندی سخن امام کاظم(علیه السلام) را متذکر شد، ولی او ضمن انکار، علی بن رئاب را مجنون خواند.[202]
قضیهای نقل شده که حاکی است امام کاظم(علیه السلام) در زمان حیات خویش انحراف علی بن ابی حمزه بطائنی و برخی دیگر از شیعیان را پیشبینی کرده بودند. و گاه از این امر خبر میدادند.[203]
اشعری نامی میگوید با عیینه نزد علی بن ابیحمزه بطائنی معاملهای داشتیم. به او گفتیم که شنیدهایم امام کاظم(علیه السلام) شما و اصحابتان را به حمار تشبیه کرده است (یعنی در کمال نادانی و جهالت هستید) و او در جواب ضمن اعتراف به درستی این سخن از ما خواست تا زندهایم این سخن را به کسی نگوییم.[204]
نتیجه:
بنابر مباحث مطرح شده، امامان معصوم(علیهم السلام) در مواجهه با مدعیان دروغین مهدویت به مدیریت جامعه شیعی پرداخته، و در تلاش بودند با انتخاب هدفهای صحیح و بازنمایی آموزه مهدویت و ارائه ملاک و معیارهای تشخیص و تعیین امام، راه را برای پیدایش مدعیان دروغین ببندند، و زمینه اثرگذاری مدعیان دروغین را به حداقل برسانند.
پینوشتها:
[1]. ر.ک: علی رضاییان، مبانی سازمان و مدیریت، ص123.
[2]. جمعی از نویسندگان، مدیریت در اسلام، 215.
[3]. همان.
[4]. علی رضائیان، مدیریت رفتاری سازمانی، ص376- 377.
[5].« قابل ذکر است که چون نظریه منجی موعود را با معیار روایی محک بزنیم، ضمن تأیید اصل نظریه منجی، هیج جای تردید برای حکم به کذب افرادی که در گستره تاریخ اسلام تاکنون ادعای مهدویت داشتهاند و احیاناً نهضتهایی را هم برپا کردهاند، باقی نمیماند».
[6].« این گونه به نظر میرسد که از زمان پیامبر اجمالاً پیشگوییهایی درباره حوادث آینده و ظهور مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیان شده است، ولی این روایات در چند صد سال دچار تحریف و با انگیزههای فراوانی مطالبی بر آنها افزوده شده است».
[7]. صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ص286.
[8]. همان، ص342.
[9]. همان، ص136.
[10]. همان، ص340.
[11]. طوسی، الغیبه، ص44.
[12]. آقابزرگ، الذریعه، ج21، ص69.
[13]. نوبختي، فرق الشيعه، ص118.
[14]. ر.ك: نجاشي، الرجال، ص254؛ طوسي، الفهرست، ص272.
[15]. نجاشی، رجال، ص254.، رقم 667. ر.ک: نجاشی، رجال، ص33.
[16]. ر.ك: نجاشي، الرجال، ص41.
[17]. « در این زمینه گفتنی است که ساشادینا بدون توجه به این امر مهم در رساله دکتری خویش با عنوان «عقیده مهدویت در تشیع امامیه» که در سال (1976م) در دانشگاه تورنتو دفاع شده است. تقسیم غیبت به دو قسمت کوتاه و بلند را ابداع نعمانی میداند. وی توجه ندارد که کاری که نعمانی و سایر علمای شیعه بعد از او همچون صدوق(م381ق)، مفید (412ق) و طوسی(م460ق) انجام دادهاند صرفاً تطبیقی بین دو غیبت امام دوازدهم عج و احادیثی بود که سالها قبل، این اتفاق را پیشبینی میکنند».
[18]. نعمانی، الغیبه، ص6.
[19]. ر.ک: صدوق، کمالالدین، ص184.
[20]. غلامعلی، همان.
[21]. همان،ص 280، رقم 741.
[22]. ر.ک: تستری، قاموس الرجال، ج1، ص211، رقم 126.
[23]. نجاشی، رجال،ص 337، رقم 901.
[24]. همان،ص 219، رقم 573.
[25]. همان،ص 19، رقم 21.
[26]. همان،ص 418، رقم 1117.
[27]. همان،ص 36، رقم 73.
[28]. همان،ص 48، رقم 101.
[29]. همان،ص 192، رقم 514.
[30]. همان،ص 306، رقم 840.
[31]. طهرانی، الذریعه، ج16، ص78.
[32]. نجاشی، رجال،ص 253، رقم 664.
[33]. همان، ص48، رقم 101.
[34]. همان، ص97، رقم 240.
[35]. خویی، معجم رجال الحدیث، ج18، ص179.
[36]. نجاشی، رجال،ص 192، رقم 514.
[37]. همان،ص 240، رقم 640.
[38]. همان،ص 260، رقم 682.
[39]. همان،ص 385، رقم 1046.
[40]. همان،ص 86.، رقم 209.
[41]. همان،ص 261، رقم 684.
[42]. ر.ک: احمد الکاتب، تطور الفکر السیاسی الشیعی، ص182.
[43]. ر.ک: مدرسی طباطبایی، مکتب در فرایند تکامل، ص123.
[44]. لطفالله یارمحمدی، گفتمانشناسی رایج و انتقادی، ص100.
[45]. حسن بشیر؛ تحلیل گفتمان دریچهای برای كشف ناگفتهها، ص45.
[46]. فصلنامه سیاست، دوره 39، شماره 3، پاییز 1388، ص341.
[47]. همان.
[48]. حسین محمد جعفری، تشیع در مسیر تاریخ، ص335.
[49]. علی موحدیان عطار و دیگران، گونه شناسی اندیشه منجی موعود در ادیان، ص463.
[50]. علامه حسن زاده آملی، ص495.
[51]. ر.ک: مفید، اوائل المقالات، ص7.
[52]. بقره: 124.
[53]. شوری، 23.
[54]. انفال، 41.
[55]. فاطر، 32.
[56]. نحل، 44.
[57]. نساء، 59.
[58]. کلینی، الکافی، ج1، ص154.
[59]. ر.ک: همان، ج5، ص99.
[60]. شیخ صدوق، کمالالدین، ج1، ص259.
[61]. نعمانی، الغیبه، ص92.
[62]. کلینی، الکافی، ج1، ص527.
[63]. « در این زمینه بنگرید به: سلیمانی اردستانی، درسنامه ادیان ابراهیمی؛ راشد محصل، نجاتبخشی در ادیان؛ جان بیناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علیاصغر حکمت».
[64].علی موحدیان عطار و دیگران، گونهشناسی اندیشه منجی موعود در ادیان، ص463.
[65]. شیخ طوسی، الغیبه،ص 87. همان،ص 90.
[66]. کلینی، الکافی، ج1، ص168.
[67]. ر.ک: تاریخ الطبری، ج3، ص449.
[68]. چنانچه پیشتر گذشت این کتاب به گونه مجزا یافت نمیشود و شیخ صدوق آن را در کمالالدین آورده است.
[69]. ر.ک: صدوق، کمالالدین، ص94.
[70]. ر.ک: قاسم رسی، مجموع کتب و رسائل الامام قاسم الرسی، ج1، ص522.
[71]. ر.ک: شیخ صدوق، کمالالدین، ص67 و 74.
[72]. ر.ک: نجاشی، الرجال، ص375 . ریحانه الادب، ج6، ص112.
[73]. در این زمینه ر.ک: مدرسی طباطبایی، مکتب در فرایند تکامل، ص265.
[74]. ر.ک: مدرسی طباطبایی، مکتب در فرایند تکامل، ص174. اسلامی، ج10، ص139.
[75]. کشی، شماره 420.
[76]. ر.ک: ایجی، مواقف، ج8، ص344.
[77]. ابن ماجه، سنن، ح407؛ مقدسی شافعی، عقد الدرر، ص292.
[78]. ر.ک: فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 27، ص640.
[79]. ر.ک: ابن حجر، فتح الباری، کتاب أحادیث الأنبیاء، باب نزول عیسی، ج6، ص494.
[80]. کلینی، الکافی، ج1، ص376؛ ابنحنبل، مسند، ج4، ص291.
[81]. ر.ک: ابن شهر آشوب، مناقب آل ابیطالب، ج4، ص414.
[82]. اشعری، مقالات الاسلامیین، ص50.
[83]. فصلنامه اندیشه نوین دینی، ش15، زمستان 1387، ص185.
[84]. مفید، الارشاد،ص320.
[85]. ر.ک: جمعی از نویسندگان، گونهشناسی اندیشه منجی موعود در ادیان، ص21.
[86]. مقدسی شافعی، عقد الدرر، باب 2، ص56.
[87]. « المَهدیُ یَخرُجُ فِی آخِرِ الزّمان». طوسی، الغیبه، ص178، حدیث 135.
[88]. ابن ابی جمهور، عوالی اللئالی، ج 4، ص91،ح 125.
[89]. همان، ص191.
[90]. همان، ج 1، ص368، حدیث 1082.
[91]. مقدسی شافعی، عقدالدرر،ص 65.
[92]. پیشتر و در فصل دوّم این جستار، مهدویت نوعی توضیح داده شد.
[93]. ر.ک: صافیگلپایگانی، منتخبالاثر، ص304.
[94]. ر.ک: همان، ص243.
[95].192 حدیث. ر.ک: همان، ص247.
[96]. 107 حدیث. ر.ک: همان، صص251.
[97]. 160 حدیث. ر.ک: همان، ص259.
[98]. 185حدیث. ر.ک: همان، ص265.
[99]. 103 حدیث. ر.ک: همان،ص 268.
[100]. 99حدیث. ر.ک: همان، ص273.
[101]. 98 حدیث. ر.ک: همان، ص276.
[102]. 95 حدیث. ر.ک: همان، ص279.
[103].90 حدیث. ر.ک: همان، ص282.
[104]. 90حدیث. ر.ک: همان، ص284.
[105]. 146 حدیث. ر.ک: همان، ص285.
[106]. نوبختی، فرقالشیعه، ص35.
[107]. فصلنامه طلوع، ش 21، ص94.
[108]. ر.ک: صافی گلپایگانی، منتخبالأثر، باب 21.
[109]. ر.ک: اربلی، کشف الغمّه، ج3، ص265.
[110]. تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص118.
[111]. صدوق، کمالالدین، ص69.
[112]. نعمانی، الغیبه، ص467.
[113]. همان.
[114]. مفید، الارشاد، ص.
[115]. ر.ک: داعی ادریس قریشی، زهر المعانی، ص211- 215.
[116]. ر.ک: طوسی، اختیار معرفه الرجال، ص290.
[117]. ر.ک: فرهاد دفتری، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص117.
[118]. رک: طوسی، اختیار معرفه الرجال، ص321.
[119]. ر.ک: برنارد لوئیس، پیدایش اسماعیلیه، ص43.
[120]. ر.ک: دفتری، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص111.
[121]. نوبختی، فرق الشیعه، ص57؛ اشعری، ص80.
[122]. وی تصریح میکند که اسماعیلیان واقفه کسانیاند که اسماعیل بن جعفر را آخرین امام و مهدی میدانند.
[123]. اشعری، المقالات و الفرق، ص81.
[124]. نوبختی، فرق الشیعه، ص59.
[125]. نوبختی، فرق الشیعه، ص62. ر.ک: عارف تامر، تاریخ الدعوه الاسماعیلیه، ص168.
[126]. طوسی، اختیار معرفه الرجال، ص651، ح 663.
[127]. نعمانی، الغیبه، ص226.
[128]. مجلسی، بحارالأنوار، ج48، ص22.
[129]. ر.ک: نجاشی، رجال، ص413، رقم 1100.ر.ک: خویی، معجم رجال الحدیث، ج18، ص354.
[130]. طوسی، اختیار معرفه الرجال، ص768، ح893.
[131]. ر.ک: طوسی، الغیبه، ص37؛ طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص45.
[132]. ر.ک: کلینی، کافی، باب الاشاره و النص علی ابی الحسن الرضا، ح 6.
[133]. صدوق، عیون أخبار الرضا(، ج1، ص230.
[134]. همان، ج1، ص516.
[135]. ر.ک: نجاشی، رجال، ص38، رقم 78.
[136]. ر.ک: طوسی، اختیار معرفه الرجال، ص765، رقم 884.
[136]. ر.ک: همان، ص766، ح 885.
[137]. عیون اخبار الرضا(، ج1، 230.
[137]. اربلی، کشف الغمه، ج2، ص273.
[140]. کلینی، الکافی، ج1، ص227؛ شیخ مفید، الارشاد، ج1، ص194 و ج2، ص165.
[141]. شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص282؛ اربلی، کشف الغمه، ج3، ص515.
[142]. ر.ک: ابن صباغ، الفصول المهمه فی معرفه الائمه، ج1، 763.
[143]. کلینی، الکافی، ج1، ص258؛ شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص224.
[144]. ر.ک: ابوحاتم رازی، الزینه، ص291.
[145]. ر.ک: طوسی، الغیبه، ص135.
[146]. ر.ک: طوسی، الغیبه، ص417.
[147]. ر.ک: طبرسی، الاحتجاج، ص279.
[148]. همان.
[149]. همان.
[150]. ر.ک: صدوق، کمالالدین، ص478.
[151]. صدوق، کمالالدین، ص478.
[152]. کلینی، الکافی، ج2، ص462.
[153]. صدوق، کمالالدین، ص477.
[154]. ر.ک: کلینی، الکافی، ج1، ص543.
[155]. قاضی عبدالجبار، المغنی، ص176.
[156]. ر.ک: صدوق، کمالالدین، ص516.
[157]. صدوق، کمالالدین، ص448.
[158]. همان.
[159]. ر.ک: حداد عادل، دانشنامه جهان اسلام، ج18، ص619.
[160]. ر.ک: طوسی، رجال، ص407، رقم 3. ر.ک: نجاشی، رجال، ص60، رقم136.
[161]. ر.ک: طوسی، همان، ص284، ح244.
[162]. ر.ک: جباری، سازمان وکالت، ج2، ص659.
[163]. ر.ک: طبری، دلایل الإمامه، ص282.ر.ک: مجلسی، بحارالانوار، ج51، ص300.
[164]. مفید، الارشاد، ص554.
[165]. نوبختی، فرق الشیعه ، ص88.
[166]. ر.ک: کلینی، کافی، ج1، ص352.
[167]. ر.ک: صفری فروشانی، نقش تقیه در استنباط، ص96.
[168]. ر.ک: طوسی، الغیبه، ص239.
[169]. ر.ک: ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص224.
[170]. ر.ک: ابنطاووس، التشریف بالمنن، ص105.
[171]. تاریخ طبری، ج7، ص561. تهذیب التهذیب، ج9، ص&am