مقدمه:
ادعای مدعیان دروغین مهدویت، به مانند هر ادعای دیگری، در چارچوب زمانه طرح ادعا و شرایط فرهنگی و اجتماعی مدعی معنا پیدا میکند، به همین سبب است که ادعای مدعیان دروغین درهرکجا، ویژگیهای خاصی را به خود میگیرد. گذشته از این ادعای هر یک ازمدعیان، میتواند از خاستگاه متفاوتی نشأت گرفته باشد، یا سر انجامی خاص ازطرح ادعا پدید آمده باشد، یا مهدیای با ویژگیهای ماهوی متمایز نوید داده شده باشد. در نظر نیاوردن این زمینههای تمایز و روی آوردن به شباهتهای ظاهری، میتواند موجب دور شدن مطالعات ما از واقعیتهای مهم موجود در این موضوع گردد. در متن حاضر از مهمترین یافتههای تحقیق در گونه شناسی مدعیان دروغین مهدویت، به گونه گونی مدعیان دروغین به لحاظ شخص ادعا کننده پرداخته شده است.
الف) گونهگونی مدعیان دروغین به لحاظ شخص ادعا کننده
از حیث ادعا کننده، گاهی خود شخص، مدعی مهدویت بود همانند میرزا غلام احمد قادیانی، علی محمد شیرازی، عبیدالله المهدی و مهدی سودانی. گاهی نیز خود افراد ادعایی نداشتند؛ بلکه دیگران به آنها نسبت مهدویت دادند، همانند واقفیه که بعد از شهادت امام کاظم(علیه السلام) شهادت آن حضرت را نپذیرفتند و معتقد شدند که او همان مهدی موعود است. عدهاي با ادعاي مهدويت امامي از امامان شيعه كه از دنيا رفته بود، خود را به عنوان وصي و جانشين او در زمان غيبتش به مردم معرفي ميكردند و بدين وسيله عدهاي را دور خود گرد ميآوردند، اموال آنها را ميگرفتند و براي خود مال و منال و مقامي كسب ميكردند. مهمترين مصداق اين مدعا « واقفيه»[1] است. كه سران اين فرقه پس از شهادت امام كاظم(علیه السلام) به دلايلي كه از جمله آنها سوءاستفادههاي مالي بود،[2] امامت حضرت رضا(علیه السلام) را نپذيرفتند و ادعا كردند موسي بن جعفر(علیه السلام) همان مهدي است و در غيبت به سر ميبرد[3] و گزارش شهادت آن حضرت را توجيه كردند.[4] اين انحراف كه برخی از عالمان و راويان شيعه را در كام خود فرو برد، به چندين شعبه دروني تقسيم ميشد[5] و مشكلات فراواني را براي امامان بعدي به وجود آورد.[6] منابع کهن نیز جایگاه مالی سازمان وکالت[7] و فزون طلبیهای عدهای از وکلا را از دلایل اصلی انحراف آنان میدانند.
علت اهمیت این نحله در مقایسه با دیگر گروهها، ضمن طرح دعاوی همانند با امامیه به هنگام غیبت حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در سال (260ق ) برخورداری سران واقفه از جایگاه علمی بود.[8] به طوری که رهبران این گروه و تعداد زیادی از کسانی که به آنان پیوستند، از فقهای بزرگ شیعه محسوب میشدند و جایگاه والایی در نزد شیعیان داشتند و این امر سبب شک و حیرت شیعیان شد.[9] سابقه وکالت به همراه جایگاه روایی آنان نیز بر شک و حیرت شیعیان میافزود. چرا که آنان روایتهای زیادی در بخشهای مختلف فقه، کلام، تفسیر و دیگر معارف اسلامی و شیعی را نقل میکردند[10] که طبیعتاً امکان داشت در بین آنها روایاتی موافق با گرایشهای واقفه و یا روایاتی دوپهلو نیز وجود داشته باشد. جریان واقفه تا اوایل قرن چهارم دوام داشته[11] و محدث مشهور، حُمَید بن زیاد (م310ق)[12] از آخرین فقهاء واقفی شناخته شده است.
ابوحاتم رازی در گزارش خود از واقفیه مینویسد: به گمان آنان موسی زنده است و نمیمیرد و همان قائمی است که زمین را پس از آکنده شدن از ستم، از عدل سرشار میکند. آنان از امام جعفر نقل کردهاند که: « نام قائم نام صاحب تورات است».[13] پیشتر نیز اشاره شد که شیخ طوسی41 روایتی که واقفه برای اثبات ادعای خویش به کار میبردهاند و در کتاب « فینصره الواقفه» نگاشته ابومحمد احمد بن محمد علوی موسوی نقل شده را در الغیبه آورده است.[14] به نظر میرسد این روایات بستر بسیار مساعدی را برای گرایش به فرقه واقفیه ایجاد کرده بود. برای مثال، آنان از امام صادق(علیه السلام) روایتی را نقل کردند که هیچ پدری بین او و قائم فاصله نیست. یا به امیرالمؤمنین(علیه السلام) نسبت دادند که حضرت فرمودهاند: « من به پسر حمیده، که جهان را بعد از آنکه پر از ظلم و جور شد، سرشار از عدالت میسازد، شبیهام».[15] در چند روایت جعلی نیز از همنامی امام کاظم(علیه السلام) با حضرت موسی(علیه السلام) سوءاستفاده شده و به نجات امت از فرعون توسط حضرت اشاره شده است.[16] در روایتی دیگر از امام صادق(علیه السلام) نقل میکنند: که یقینی است که فرزندم قائم این امت است و سپس با دست به امام کاظم(علیه السلام) اشاره کردند.[17] در روایتی دیگر علی بن ابیحمزه بطائنی[18] از امام صادق(علیه السلام) نقل میکند که حضرت به او فرمود: اگر کسی به تو گفت این پسرم(امام کاظم) مریض شد و آن شخص چشم او را بسته و غسلش داده و در قبر قرار داده و دستش را از خاک قبرش تکانده او را تصدیق نکن.[19]
مهمترين فرقهاي كه بيشترين سوءاستفاده را از روايات غيبت كرد، « واقفیه» بود. آنان ادعا كردند كه موسي بن جعفر(علیه السلام) همان مهدي است و در غيبت به سر ميبرد و گزارش شهادت آن حضرت را توجيه كردند. آنان روايات غيبت را نقل و آنها را درباره امام كاظم(علیه السلام) و عقايد خود تأويل ميكردند.[20] جالب آنكه اولين كتابها در موضوع « غيبت» به وسيله برخي از سران واقفيه و به منظور اثبات مدعاي خود درباره غايب شدن امام هفتم(علیه السلام) نوشته شد و در آن، ضمن بيان روايات منقول از امامان، به طرح مسئله غيبت پرداختند. علي بن حسن طائي[21] معروف به طاطري و ابن سماعه[22] هر دو از سران واقفيه هستند و اولين كتابهاي غيبت را هم اين دو نگاشتند. اين كتابها در فاصله پنجاه سال پيش از آغاز غيبت امام دوازدهم نوشته شدند. جریان واقفه حداقل تا اوایل قرن چهارم دوام آورده است. محدث مشهور، حمید بن زیاد (310ق) از آخرین فقهاء واقفی شناخته شده است.[23] به نظر میرسد اصرار واقفه در عدم پذیرش امام رضا(علیه السلام) و امامان بعد از او به مرور زمان تعدیل شده باشد. جالب توجه است که اشعری و نوبختی هر دو نقل کرده اند که برخی از واقفه در نهایت معتقد شدند که امام رضا (علیه السلام) و فرزندان او اگرچه امام نیستند، ولی خلفایی هستند که اطاعت از آنان بر مردم واجب است.[24]
به هر روی با اینکه در منابع، اندیشه وقف بر یک امام و انکار وصایت جانشین وی پیش از این زمان نیز به دیگر فرقههای شیعه نسبت داده شده است، اما جریان واقفه به دلیل دیرپایی و تکاپوی فکری در جهت تثبیت اندیشه خود، وجود حامیان بارز در میان علماء امامیه و نیز تدوین نخستین آثار مستقل در باب غیبت از دیگر حرکتهای مشابه متمایز میگردد.
« ناووسیه» نیز از جمله فرقههایی است که به دیگران نسبت مهدویت داده است. برگرفته از اسم شخصی است با نام « عجلان بن ناووس» که معتقدند امام جعفر صادق(علیه السلام) مهدی موعود است. به این فرقه صارمیه نیز میگویند.[25] البته برخی از متکلمان متقدم شیعه مانند شیخ مفید و پژوهشگران معاصر در وجود تاریخی چنین اعتقادی نسبت به امام تردید کردهاند. سید حسین مدرسیطباطبایی در ذیل گزارش خود از اعتقاد این فرقه، اعتقاد به مهدویت امام صادق را ساخته فرقهنگاران میداند.[26] این کار از سوی جنبشها و حرکتهای سیاسی و مخالف با وضعیت حاکم در طول تاریخ، انجام میگرفت که حرکت خود را موجه و مشروع جلوه دهند و هوادارانی برای خود فراهم آورند.
نتیجه:
از بررسیهای به عمل آمده مشخص میگردد که گاهی خود شخص، مدعی مهدویت بوده تا بدین وسیله به منافع مالی و یا موقعیت اجتماعی دست یابد. و گاهی نیز خود افراد ادعایی نداشتند؛ بلکه دیگران به آنها نسبت مهدویت میدادند. تا حرکت خود را موجه و مشروع جلوه دهند و هوادارانی برای خود فراهم آورند و به اهداف مورد نظر خویش برسند.
پینوشتها:
[1]. ر.ک: مشکور، فرهنگ فرقههای اسلامی، ص200.
[2]. ر.ک: طوسی، الغیبه، ص63.
[3]. ر.ک: مدرسی طباطبایی، مکتب در فرایند تکامل، ص86.
[4]. « گزارشهای موجود درباره پیدایش واقفه به سه دسته تقسیم میشود: نخست اطلاعات ملل و نحل نویسان است که در ذکر فرق امامیه به واقفه نیز اشاره کردهاند؛ دوم، کتابهای رجالی امامیه که در بیان وثاقت یا عدم وثاقت رجال امامی و اصحاب ائمه(علیهم السلام) به واقفی بودن افراد و برخی از آراء و نظریههای آنها پرداختهاند؛ سوم، فصلی است در کتاب الغیبه شیخ طوسی در رد کلام واقفیها که از رسالهای واقفی با عنوان فی نصره الواقفه، مطالبی نقل کرده است. سوای گزارشهای ملل و نحل نویسان، دقیقترین مأخذ برای شناخت واقفه، همانگونه که اشاره شد، بخشهایی از کتاب فی نصره الواقفه از عالمی واقفی به نام ابومحمد علی بن احمد علوی موسوی میباشد که شیخ طوسی در کتاب الغیبه آورده است».
[5]. ر.ک: نوبختی، فرقالشیعه، ص91.
[6]. فصلنامه پژوهشهای تاریخی، شماره 14، تابستان 1391.
[7]. ر.ک: صدوق، کمالالدین، ص504.
[8]. ر.ک: طوسی، رجال، ص342.
[9]. صفری فرشانی، « فرقههای درون شیعی دوران امامت امام رضا( با تکیه بر فطحیه و واقفه»، فصلنامه طلوع، شماره 28، ص10.
[10]. ر.ک: بحرالعلوم، الفوائد الرجالیه، ج2، ص44.
[11]. ر.ک: مدرسی طباطبایی، مکتب در فرایند تکامل، ص125.
[12]. فصلنامه علوم حدیث، شماره 17، پاییز 79، ص69.
[13]. ر.ک: ملل و نحل، ج1، ص150.
[14]. ر.ک: طوسی، الغیبه، ص43.
[15]. همان، ص51، ح 40.
[16]. همان، ص46، ح 29 و ح31.
[17]. همان، ص48، ح 34.
[18]. ر.ک: خویی، معجم رجال الحدیث، ج11، ص214، رقم 7832.
[19]. ر.ک: طوسی، الغیبه، صص 43- 63.
[20]. نوبختي، فرق الشيعه، ص118.
[21]. ر.ك: نجاشي، الرجال، ص254؛ طوسي، الفهرست، ص272.
[22]. ر.ك: نجاشي، الرجال، ص41.
[23]. ر.ک: اتان کلبرگ، « أصول اربعمئه»، ترجمه محمدکاظم رحمتی، فصلنامه علوم حدیث، شماره 17، 1379، ص78.
[24]. ر.ک: اشعری، المقالات و الفرق، ص90 و نوبختی، فرق الشیعه، ص81.
[25]. شهرستانی، ملل و نحل، ص166.
[26]. برای اطلاع از تفصیل استدلال ایشان بنگرید به: مدرسیطباطبایی، مکتب در فرایند تکامل، 79.
- برگرفته از کتاب مواجهه ائمه با مدعیان مهدویت، چاپ اول 1394، ص107-116.