logo ارائه مقالات و محتوای مهدوی
بُعد معنوي آخرالزمان در دين مسيحيت

مقدمه:

در اين‌بخش، جنبه‌هاي معنوي آخرالزمان در سه دين ابراهيمي با استفاده از متون مقدس و تفاسير آن‌ها بيان مي‌شود. در دوره آخرالزمان، دين حقيقي براي مردم بيان مي‌شود. بشر با آگاهي و معرفتي كه به خالق هستي و حقيقت انسان پيدا مي‌كند، از گناه و شرك دوري مي‌كند و جامعه‌اي سرشار از معنويت تشكيل مي‌شود. در اين بخش، به دليل اين‌كه در بعضي اديان، بين اين دوره و جهان آخرت تفكيك و تفصيل قايل نشده‌اند، مباحثي مثل معاد، جهنم و بهشت و مانند آن نيز مطرح مي‌شود. در این نوشتار بعد معنوی آخرالزمان در دین مسیحیت مورد بحث قرار گرفته است.

رستاخيز

عقيده به رستاخيز، مورد توافق همه كليساها است و حتي از آن به « اجماع زنده» ياد مي‌كنند؛ اما در دين مسيحيت بحثي مطرح است كه رستاخيز عيسي(علیه السلام) با مصلوب شدن او چه ارتباطي دارد؟ طبق معمول در اين مسأله نيز بين كليساي شرق و غرب اختلاف است. كليساي شرق، عيساي برخاسته از قبر را ستايش مي‌كند؛ اما كليساي غرب، عيساي مصلوب را مي‌پرستد. به عبارت ديگر، كليساي شرق، بعد از مصلوب شدن را مي‌نگرد كه رستاخيز و زنده شدن مجدد و رفتن به آسمان است و در آينده هم بين امت خود خواهد آمد؛ ولي كليساي غرب مصلوب شدن را اداي كفاره گناهان جامعه مي‌داند. به قول كاليتوس:

« مسأله رستاخيز عيسي، همه زندگي كليساي ارتودكس را پر مي‌سازد».[1]

از نظر كليساي غرب، مصلوب شدن عيسي(علیه السلام) بيشتر نشانه بي‌خدايي بشر است و عمق گناه انسان‌ها را بيان مي‌كند؛ چون مصلوب شدن او كفاره گناهان بود و كفاره هم به مقدار گناه است و بزرگي يا كوچكي آن را نشان مي‌دهد. كفاره‌اي بالاتر از اين نمي‌شد كه خدا پسر خود را قرباني كند، تا مردم دوباره با او آشتي كنند. به نظر آنسلم، هدف نهايي از مصلوب شدن، رستاخيز است و خدا مي‌خواهد با اين كار، ماهيت انسان را به كمال برساند؛ يعني حقيقت انسان، اين توانايي و كمال را دارد كه بعد از مردن دوباره زنده شود.[2]

پولس در نامه خود به روميان مي‌گويد:« ما با او دفن شديم و مرديم؛ براي اين‌كه با برخاستن او از مرگ، با او يگانه شويم، چون به رستاخيز برسيم».[3]

ايمان به رستاخيز، دين تازه‌اي پديد آورد كه شخص عيسي(علیه السلام) در كانون آن قرار داشت. اين دين كه از همان ابتدا « مسيحيت» ناميده شد، مذهبي نبود كه فقط تعليم‌هاي عيسي(علیه السلام) را در برگيرد؛ بلكه مذهبي بود درباره او و به ويژه مرگ و رستاخيز او كه مي‌گفت: اين رويدادها مكاشفه نفس الهي خاصي در زمينه تاريخ بود، و به سبب آن‌ها گناهان بشر بخشيده شد. همه كساني كه به خدا و پسرش « خداوند عيسي مسيح» ايمان آورند، در ملكوت خدا حيات جاوداني مي‌يابند. مسيحيت، مذهب رستگاري بود و تعليمات عيسي(علیه السلام) در جليل و يهوديه، تنها يك جنبه نفوذ و اهميت او به عنوان چهره مركزي اين نهضت به شمار مي‌رفت.

« عيسي نجات مي‌دهد» پيام مسيحيت بود و مرگ و رستاخيزش، رويدادهاي عمده‌اي بود كه اين را به مردم مي‌قبولاند: « اگر مسيح برنخاست، باطل است وعظ ما و نيز ايمان شما، باطل است».[4]

پولس كه انتظار داشت « روز بزرگ» در طول عمر او پيش آيد، در آغاز فعاليت خود گفت:

« از كلام خدا اين را به شما مي‌گويم كه ما كه زنده و تا آمدن خداوند باقي باشيم، بر خوابيدگان سبقت نخواهيم جست.»[5]

اما سال‌ها گذشت و آن حادثه شكوهمند روي نداد. با آن كه كليسا هيچ گاه اميد آمدن مجدد عيسي را از دست نداد، رفته رفته تأكيد تعاليم خود را از اين اميدواري برگرفت و به آينده واگذار كرد، و بيشتر به سوي اين باور رفت كه عيسي(علیه السلام) قادر است اكنون مؤمنان را رستگاري دهد؛ اما عيسايي كه يوحنا معرفي مي‌كند، عيساي تاريخي نيست؛ بلكه كلام خدا است كه تجسّد يافته است. دعوت مسيح، نجات دهنده كليه كساني است كه به او ايمان دارند:

« پس عيسي باز به ايشان خطاب كرده و گفت: من نور عالم هستم. كسي كه مرا پيروي كند، در ظلمت سالك نشود؛ بلكه نور حيات را بيابد».[6]

قيامت

همه اديان آسماني و حقيقي و برخي اديان غير آسماني، درباره قيامت اتفاق دارند؛ گرچه در كيفيت آن اختلاف است.

در كتب مسيح ايمان به قيامت اموات ثابت شده؛ گرچه نوع و كيفيت آن بيان نشده است:

« ان ملك العالم، إذا متنا في سبيل شرائعه، سيقيمنا لحياة أبدية».[7]

البته در بعضي كتاب‌ها كه از كتب مقدس نيست، كيفيت قيامت اموات و چگونگي پاداش صالحان و مجازات اشرار آمده است.

در قيامت، زاد و ولد نيست و به قدرت خداوند، عالم ديگر خلق مي‌شود. ايمان به قيامت هم مستند به اين اصل است كه خداوند، اله مردگان نيست؛ بلكه اله زندگان است.

در كتاب مقدس آمده است:

« ساعت مقرر مي‌آيد؛ ساعتي كه تمام مردگان در قبر صداي آن را مي‌شنوند و از قبر خارج مي‌شوند. كساني كه عمل صالح انجام دادند، براي حيات، و افراد گنهكار براي رسيدن به جزاي عملشان، از قبر خارج مي‌شوند».[8]

اما سؤالي كه از قديم الايام در بين مسيحيت مطرح بوده، اين است كه اين روز چگونه برپا خواهد شد؟ به قول پولس مردگان چگونه زنده مي‌شوند و با چه بدني رجعت مي‌كنند؟ امروزه هم با توجه به پيشرفت علوم طبيعي، اين سؤالات بيشتر مطرح است. طبق تعليمات مسيحيان، از جهت بعد مادي و جسم انسان، بايد معتقد شويم در قيامت، اموات با بدن مادي، با همان گوشت و پوست و استخوان كه در اين ماده است، بر‌مي‌گردند؛ اما از طرفي طبق بيان پولس، بدن جسماني ملكوت خدا را ارث نمي‌برد؛ چون فاسد شدني، فاسد ناشدني را به ارث نمي‌برد؛ پس بايد بدن جسماني به گونه‌اي متحول شود كه پذيراي ملكوت الهي باشد و بتواند دوام پيدا كند.[9] و اين بدن كه خاصيت فساد پذيري دارد، بايد قابليت فساد و نيز مرگ را از دست بدهد. از طرفي مقصود، روحانيت محض كه جداي از عالم مادي باشد، نيست؛ پس جمع بين مطالب، اين است كه با يك بدن جديد و ويژه آن عالم، محشور مي‌شود كه هويت خودش را حفظ مي‌كند؛ ولي هويت مادي ندارد. يك موقف متوسط و شكلي بين ماديت و روحانيت:

« يدرع الجسد بفساد، و يقوم بلافساد؛ يزرع بهوان، و يقوم بجهد، يزرع بضعف، و يقوم بقوه، يزرع جسد حيواني و يقوم جسد حيواني».[10]

مقصود از قيامت اموات تنها به كمال رسيدن فرد نيست؛ بلكه به كمال رسيدن كل عالم وجود است. روح خداوند در عالم و تاريخ فراگير خواهد شد و در اين روز است كه مسيح، ملك را تسليم پدر مي‌كند:

« و يومئذ يسلم يسوع المسيح ملكه للاب، و يكون الله كلا في الكل».

از اين مطالب چند چيز برداشت مي‌شود: 1. مسيحيت نيز مانند بعضي اديان الهي، قايل به قيامت و روزي است كه همه افراد به جزاي عمل خود مي‌رسند؛ [11] 2. معتقد است انسان، با بدن جسماني محشور مي‌شود و اين، ويژه آن عالم و ابدي بودن آن است؛ 3. خوبان و صالحان حيات ابدي مي‌يابند.  4. كل عالم و نه فقط انسان، متحول مي‌شود.

زندگي پس از مرگ

در متون مقدس آمده است كه در پايان جهان، مسيح براي داوري تمام انسان‌ها دوباره ظهور مي‌كند و انجيل را به تمام انسان‌ها آموزش مي‌دهد و همه يهوديان نيز مسيحي مي‌شوند. به علاوه رخدادهاي غير طبيعي، در جهان پديد مي‌آيد. پايان جهان، آغاز روز جزا است و ارواح به كالبد همه باز مي‌گردد، تا نزد خدا حاضر شوند. آن‌ها كه گناهكارند به جهنم مي‌روند و تا ابد از خدا دور مي‌شوند؛ ولي افرادي كه دستورات عيسي(علیه السلام) را عمل كردند، براي هميشه به بهشت مي‌روند. افراد گناهكاري كه واقعاً توبه كردند، ابتدا براي تطهير از گناه به جهنم و سپس به بهشت مي‌روند.[12]

از منظر مسيحيت، حالت كنوني و دنيايي انسان، رنج كشيدن است كه به دليل نافرماني از خدا و گناه آدم ابوالبشر است و به همين سبب به زمين آمده‌ايم؛ بنابراين زماني از اين حالت نجات پيدا مي‌كنيم و رستگار مي‌شويم كه از اين رنج، رهايي يابيم. خداوند هم به منظور تحقق اين امر، عيسي را به سوي مردم فرستاد تا با پيروي از او، مقدمه نجات را به دست آورند. با رهايي از رنج، رهايي از اين دنيا هم حاصل مي‌شود؛ زيرا آدم(علیه السلام) به علت گناه و سرپيچي، به اين دنيا فرستاده شد؛ پس طبيعتاً با پاك شدن از گناه و نجات پيدا كردن، دوباره به جهان ديگر كه باغ عدن و نزديكي به خداوند است، منتقل مي‌شود. عالمي كه ملكوت خداوند در آن تحقق پيدا مي‌كند و انسان پرهيزكار در سايه ملكوت الهي به قرب الهي مي‌رسد و زندگي راحت و بدون رنج خواهد داشت.

اما به نظر الهيون پروتستان، رهايي از اين جهان و رفتن به جهان ديگر رفتن، براي تحقق زندگي ابدي و ملكوت الهي ضروري نيست؛ بلكه آنچه لازم است، پيروي از مسيح است كه در اين صورت ملكوت و زندگي جاويد در همين دنيا صورت مي‌گيرد. دليلي ندارد انسان به جهان ديگر رود، تا ابدي و جاودانه شود و ملكوت را مشاهده كند. دليل بر مدعاي ما، در كلمات عيسي وجود دارد:

« اينك ملكوت آسمان در ميان شما است و دور از دسترس نيست و در اين‌جا و در خود جهان قرار دارد».

يعني كافي است انسان، به گناه آلوده نشود و به پروردگار خود عشق داشته باشد، تا به قرب الهي دست يافته و روح او به خداوند متصل شود و در نتيجه ناميرا و ابدي شده و به آرامش كامل برسد.

در بخش‌هايي از كتاب عهد جديد، ملكوت و تحقق وعده الهي، امري باطني و ايماني است كه همه در آن سهيمند و اين امر، فقط زماني فعليت مي‌يابد كه ايمان درست و استوار در دل حاصل شود و حيات روحي و اخلاقي مؤمن را دگرگون كند. بعضي اقوال و تمثيلاتي كه از عيسي(علیه السلام) نقل شده اين نكته را به روشني بيان مي‌كند:

« ملكوت خدا، همچون خمير مايه‌اي است كه در چند ظرف خمير رشد كند و تمامي خميرها را فرا گيرد».[13]

كلمه ملكوت، مانند بذري است كه در سنگلاخ و در خاك خوب كاشته شود. كسي كه به كلام خدا ايمان نياورده، شيطان بذري را كه در دل او كاشته شده است، مي‌ربايد و كسي كه با ايمان محكم، كلام خدا را بشنود، بذري كه در دل او كاشته شده است، بارور شده، بعضي صد، بعضي شصت و بعضي سي ثمر مي‌آورد.[14]

پادشاهي خدا

پيام عيسي مسيح(علیه السلام) را در انجيل‌ها مي‌توان به طور خلاصه به اين صورت بيان كرد:

« ساعت مقرر فرا رسيده است. پادشاهي خدا نزديك است. توبه كنيد و به اين بشارت ايمان آوريد».[15]

اين پيام در چارچوب پيام يحياي تعميد دهنده است كه ضمن توصيه مردم به توبه و بشارت به پادشاهي خدا، بدكاران را نفرين كرده است. مفهوم پيام اين است كه با از بين رفتن نيروهاي شيطاني، سلطنت الهي، به زودي تشكيل مي‌شود و سلطنت الهي، نشانه پايان سلطنت شيطان است. عيسي(علیه السلام) در پاسخ شاگردانش كه به او مي‌گويند: « با نام تو، ديوان تسليم ما مي‌شوند»، مي‌گويد:

« من ديدم كه چطور شيطان، مانند برق از آسمان سقوط كرد. من به شما قدرت داده‌ام كه مارها و عقرب‌ها و تمام قواي دشمن را زير پا بگذاريد و هرگز هيچ چيز به شما صدمه‌اي نخواهد رسانيد».[16]

بنابراين، سلطنت خدا، انجام قولي است كه خداوند به پيشينيان داده است. بشارت سلطنت الهي براي مظلومان و بي‌نوايان، بشارت نجات است.

« خوشا به حال شما‌اي مساكين! زيرا ملكوت خدا از آن شما است. خوشا به حال شما كه اكنون گرسنه‌ايد! زيرا كه سير خواهيد شد. خوشا به حال شما كه اكنون گريانيد! زيرا خواهيد خنديد…».[17]

پادشاهي خدا، نجاتي براي انسان است؛ نجاتي اخروي و آخرالزماني كه به زندگي دنيايي پايان مي‌دهد؛ بنابراين، انسان بايد تصميم بگيرد منافع ديگر را انتخاب كند يا نجات اخروي را؛ زيرا اين نجات كنار آن‌ها (منافع دنيوي) نمي‌تواند قرار گيرد. پادشاهي خدا به عنوان نجاتي خارج از اين جهان قرار دارد و با تمام نيكويي‌ها و منافع دنيايي كاملاً در تضاد است. با ارزش‌ها و نيكي‌هاي دنيايي نمي‌توان به نجات اخروي رسيد.

انسان قادر نيست با اراده و عمل خويش به ملكوت و پادشاهي خدا گرايش پيدا كند و با اعمال و رفتار خود، آن را ايجاد كند. براي تحقق پادشاهي خدا، به انسان‌ها احتياجي نيست؛ بلكه عظمتي است غير دنيايي و انسان‌ها قادر نيستند حتي آن را جلو بيندازند:

« اگر كسي نزد من آيد و پدر و مادر و زن و اولاد و برادران و خواهران، حتي جان خود را نيز دشمن ندارد، نمي‌تواند شاگرد من بود».[18]

در جايي ديگر، نزديك بودن و احتمال آمدنش را در هر لحظه، بيان مي‌كند:

« و مريضان آن جا را شفا دهيد و به ايشان بگوييد: ملكوت خدا به شما نزديك شده است».[19]

كساني كه دنبال ملكوت خدا هستند، بايد بين خود و دنيا فاصله اندازند. در غير اين صورت جزو كساني خواهند بود كه از آن محروم مي‌شوند و هيچ ارزشي ندارند:

« وقت تمام شد و ملكوت خدا نزديك است؛ پس توبه كنيد و به انجيل ايمان آوريد».[20]

پادشاهي خدا، دنيايي نيست تا از جزئيات و ساخت آن صحبت كنيم؛ بلكه چون آخرتي است، تنها مي‌توانيم از نزديكي و ظهور آن بحث كنيم و تحقق آن، تنها با عمل خداوند و لطف او به بندگان است.

سلطنت الهي، از مسايل مهمي است كه عمدتاً دو تفسير براي آن ديده مي‌شود:

  1. سلطنت الهي در آينده نزديك محقق مي‌شود؛ ولي وقت ظهور آن را نمي‌توان پيش‌بيني كرد:

« از آن روز و ساعت غير از پدر، هيچ كسي اطلاع ندارد؛ نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم؛ پس برحذر و بيدار شده، دعا كنيد؛ زيرا نمي‌دانيد كه آن وقت كي مي‌شود».[21]

از آيات فوق فهميده مي‌شود علم به زمان تحقق ملكوت و پادشاهي خدا، مخصوص خداوند است و نه تنها انسان‌هاي عادي، حتي مسيح و پسر خداوند نيز از آن اطلاع ندارند. در جاي ديگر در جواب فريسيان مي‌فرمايد:

« ملكوت خدا با مراقبت نمي‌آيد و نخواهد گفت كه در فلان يا فلان جاست؛ زيرا اينك ملكوت خدا در ميان شماست...؛ زيرا چون برق كه از يك جانب زير آسمان لامع شده تا جانب ديگر؛ زيرا آسمان درخشان مي‌شود. پسر انسان در يوم خود همچنين خواهد بود».[22]

مطلب ديگري كه از اين آيات فهميده مي‌شود، تفسير ملكوت به عيسي(علیه السلام) است؛ زيرا نخست مي‌گويد:

« ملكوت در بين شما است و آن، زماني است كه هنوز در بين مردم حضور دارد».

ولي در انتها مي‌فرمايد:

« روزي كه پسر انسان در ميان شما نيست، دنبال آن، اين‌جا و آن‌جا مي‌گرديد؛ بنابراين پادشاهي خدا با ظهور پسر انسان خواهد بود».

  1. تفسير دوم اين كه سلطنت الهي با عيسي(علیه السلام) شروع شده و اعمال و سخنان او، اين سلطنت را جلو انداخته است؛ اما نقطه اوج آن؛ پس از يك سلسله حوادث و در آينده خواهد بود:

« لكن هرگاه به انگشت خود ديوها را بيرون مي‌كنم، هر آينه ملكوت خدا ناگهان بر شما آمده است».[23]  ظاهراً منظور از ديوها حكومت‌هاي ظالم و ستمگر است كه قبل از ظهور منجي و ملكوت خدا، بر جهان حكمراني مي‌كنند.

روز خداوند

در عهد جديد، درباره روز خداوند، قطعيت آمدن آن روز را به پيروان خود اعلام نموده و از هر گونه شك و ترديد درباره تحقق آن نهي كرده است. ممكن است بعضي نا اهلان و نا آگاهان وعده‌هاي مسيح را به تمسخر بگيرند و به آمدن چنين روزي ايمان نداشته باشند؛ اما روز خداوند ممكن است بدون اطلاع و غافل گيرانه فرا رسد:

« به هر حال بدانيد كه روز خداوند، حتماً خواهد آمد؛ آن هم مثل دزدي كه همه را غافل‌گير كند».[24]

اما اگر افراد بي‌ايمان، تاخيري در آمدن آن روز مي‌بينند، به اين دليل است كه زمان، در نظر خداوند معنا ندارد و يك روز نزد خدا، با هزار سال تفاوتي ندارد؛ بلكه اگر به نظر تاخيري رخ داده به سبب مهلت دادن به گناهكاران است، تا شايد توبه كنند و از هلاك ابدي نجات يابند؛ زيرا خداوند نمي‌خواهد كسي هلاك شود.[25] براي چنين روزي علايمي بيان شده است؛ از جمله اين كه آسمان و زمين دگرگون مي‌شوند و حتي در آتش نابود مي‌گردند؛ مانند طوفان نوح كه پس از گذشت مدتها از خلقت زمين همه چيز را نابود كرد و عذابي براي گناهكاران شد:

ايشان عمداً نمي‌خواهند اين حقيقت را به ياد آورند كه يك بار خداوند جهان را با طوفاني عظيم نابود ساخت؛ آن هم مدت‌ها بعد از آن كه به فرمان خود، آسمان‌ها و زمين را آفريد و از آب براي شكل دادن و احاطه زمين استفاده كرد. اكنون نيز به فرمان خدا، آسمان و زمين باقي هستند، تا در روز داوري با آتش نابود شوند؛ يعني در همان روزي كه بدكاران مجازات و هلاك خواهند شد…. در آن روز، آسمان‌ها با صدايي هولناك از بين خواهند رفت و اجرام آسماني، در آتش نابود شده، زمين و هرچه در آن است، خواهد سوخت.[26]

اما روز خداوند چه روزي خواهد بود؟ از بعضي آيات عهد جديد فهميده مي‌شود كه در اين روز، به اعمال مؤمنان و كافران رسيدگي مي‌شود؛ روزي كه عيسي(علیه السلام) با شكوه و جلال از آسمان پايين مي‌آيد و بر تخت داوري نشسته از جانب خداوند بين مردم داوري مي‌كند:

« هنگامي كه من، مسيح موعود، با شكوه و جلال خود و همراه با تمام فرشتگانم بيايم، آن‌گاه بر تخت باشكوه خود خواهم نشست».[27]

بنابراين مي‌توان نتيجه گرفت روز خداوند، همان روز داوري و همان روزي است كه عيسي مسيح(علیه السلام) خواهد آمد و هر فرد، نتيجه عمل خود را مي‌بيند و از آن پس زندگي، ابدي و جاودانه مي‌شود.

نجات در دين مسيحيت

مسأله نجات، از آموزه‌هاي مهم كتاب مقدس و يكي از موضوعات مورد بحث در مباحث كلامي مسيح است. از آن‌جا كه مسيح اعتقاد دارد به علت گناه نخستين آدم ابوالبشر، گناه وارد ذات و جوهره انسان شده، مسأله نجات از گناه، از جايگاه ويژه‌اي برخوردار است. به اعتقاد مسيح، آمدن پسر انسان و به صليب كشيده شدن او، تنها به سبب نجات از گناه اوليه انسان بوده است؛ همان طور كه به سبب گناه اوليه انسان، بشريت در گناه مُرد و به سبب به صليب كشيده شدن مسيح، نجات يافت:

« سپاس بر خدا باد، بر خدا كه پدر خداوند ما عيسي مسيح است. او به سبب لطف بي‌پايان و عظيم خود، ما را از سر نو، مولود ساخت و عضو خانواده خود گرداند؛ از اين رو، اكنون ما به اميد حيات جاويد زنده‌ايم؛ زيرا مسيح نيز پس از مرگ، به زندگي بازگشت. خدا نيز براي شما ميراثي به دور از فساد، آلودگي و تباهي در آسمان نگاه داشته است؛ يعني زندگي جاودان را».[28]

عوامل نجات

  1. خدا: همان طور كه پيش از اين گفتيم، تنها راه حقيقي نجات انسان از گناه كه در ذات او وارد شده (يعني انسان ذاتاً گناهكار است)، قرباني و بالاي صليب رفتن مسيح است. به نظر مسيحيان، همين مساله باعث برتري دين مسيح بر ساير اديان شده؛ زيرا تنها دين مسيح است كه بنيانگذار آن، خود را قرباني كرد تا مردم و امت او نجات يابند.[29]

مرگ مسيح(علیه السلام) باعث فرو نشاندن غضب الهي و مصالحه و آشتي انسان با خداوند شد و جدايي و بيگانگي‌اي كه به سبب گناه، بين خالق و مخلوق ايجاد شده بود، از ميان رفت.[30]

  1. محبت: در سند روم واتيكان، محبت، عطيه روح القدس و چراغ راه نجات و منشأ رستگاري معرفي شده است. محبت كامل، نيروي محركه حيات انساني است. اين محبت، عبارت است از وفاداري به ديگران همراه با اشتياق كامل به قرباني كردن خود براي ديگران.

كسي كه مي‌گويد: « در نور است و از برادر خود نفرت دارد، هنوز در تاريكي است. و كسي كه برادر خود را محبت نمايد، در نور ساكن است و مي‌تواند راه خود را ببيند، بدون آن كه گرفتار تاريكي و گناه شود؛ اما كسي كه از برادر خود نفرت دارد، در تاريكي است و در تاريكي راه مي‌رود و نمي‌داند به كجا مي‌رود؛ زيرا كه تاريكي، چشمانش را كور كرده است».[31]

به عقيده مسيح(علیه السلام) محبت دو گونه است: محبت منفعت طلبانه، به اين معنا كه محبت انسان، به سبب ترس از پيامد گناه و عذاب الهي است كه باعث ندامت او مي‌شود؛ گونه ديگر، محبت ايثارگرانه است كه به سبب محبت به خداوند، به او محبت دارد؛ چون كمال و خير محض است.

  1. ايمان: يكي از عوامل مهم نجات، « ايمان» است و حتي در كنار و عرض خون مسيح(علیه السلام) دانسته شده است:

« خدا او را از قبل معين كرد، تا كفاره باشد به واسطه ايمان به وسيله خون او، تا آن كه عدالت خود را ظاهر سازد».[32]

متكلمان مسيحي در تعريف ايمان گفته‌اند: « قبول صدق آنچه خداوند وحي كرده است، صرفاً به اين دليل كه خدا آن را وحي كرده است» و نيز « تصديق آزادانه عقلاني آنچه خدا وحي مي‌كند».[33]

  1. فيض: يكي از راه‌هاي نجات در دين مسيح، فيض الهي به انسان است. حتي بعضي از فرقه‌ها، فيض را تنها راه نجات دانسته‌اند. فيض را به مهر و عشق، و بخشايش و رحمت معنا كرده‌اند. اگر فيض الهي نباشد، انسان قادر به نجات خويش نيست.[34]
  2. تقديس: وقف كردن خود براي خدا و ارتباط خاص و زندگي روحاني شبيه مسيح داشتن را تقديس مي‌گويند. اين امر توسط روح القدس و با تأثير شگرف در روح انساني حاصل مي‌شود.

موانع نجات

در دين مسيح، موانعي براي نجات ذكر شده كه عمده آن، چند چيز است:

  1. گناه: علت اصلي سقوط انسان گناه است كه باعث مرگ و هلاكت انسان مي‌شود. قرباني شدن مسيح(علیه السلام) هم براي نجات بشر از گناه بود. به عقيده مسيحيت، انسان با گناه زاده مي‌شود؛ اما به واسطه فيض الهي و ايمان به مسيح، مي‌تواند نجات يابد. اثر گناه، آلودگي روح، اسير شيطان شدن و سرانجام، استحقاق عذاب است.
  2. شريعت: به اعتقاد مسيح، شريعت كه عمل به دستورات موسي(علیه السلام) در تورات است، نه تنها باعث نجات نمي‌شود؛ بلكه مانع رسيدن انسان به راه نجات است. و چيزي كه در امر نجات مهم است، ايمان به خدا است. اوامر دست و پاگير، باعث دوري از خدا و ايمان مي‌شود و عبادات و مناسك، تنها مي‌تواند علامت و نشانه ابراز محبت به خدا باشد.[35]
  3. ثروت: بر خلاف دين يهود كه به ثروت اهميت مي‌دهد، در دين مسيح، ثروت از موانع نجات، و فقر، باعث رحمت و لطف الهي است:

« آن وقت عيسي رو به شاگردان خود كرد و گفت: خوشا به حال شما كه چيزي نداريد! چون بركات سلطنت خدا مال شما است».[36]

نظر پولُس درباره گناه و نجات

با توجه به جايگاه مهم پولس در مسيحيت، ابتدا به معرفي اجمالي اين شخصيت و تأثير او در اعتقادات مسيحي مي‌پردازيم و سپس بعضي از عقايد دين مسيحيت را كه با آخرالزمان ارتباط دارد، بيان مي‌كنيم.

پولس، مهم‌ترين شخصيت در اصول اعتقادات و كلام مسيحي است. آنچه را امروزه به عنوان دين مسيحي مي‌شناسيم، تفسير و برداشت پولس از گفتار و عمل عيساي ناصري(علیه السلام) است.

او يهودي يوناني مآب بود؛ يعني داراي آموزش و فرهنگ يوناني بوده و به اين زبان صحبت مي‌كرد. در شهر تارسوس[37]  و در خانواده‌اي اشرافي زاده شد. پولس، در ابتدا از مخالفان سرسخت آيين مسيحي و يك يهودي فريسي بود؛ اما طبق ادعاي خودش، مسيح بر او ظاهر شد و او را به آيين خود دعوت كرد و خواست كه دينش را تبليغ و ترويج كند.

پولس، رساله‌اي نظام يافته ندارد؛ بلكه در كتاب عهد جديد، چندين نامه از او به جوامع و افراد مسيحي آورده شده است كه در آن‌ها مشكلات اعتقادي مخاطبان، آن‌ها را راهنمايي مي‌كند. برداشت و ديدگاه پولس، در چارچوب جريانات عرفاني‌اي است كه از يك قرن قبل از ميلاد مسيح(علیه السلام) تا قرن چهارم رواج داشت.

فكر پولس را بايد در پيوند با فكر مسيحياني كه به نام « يهودي ـ مسيحي» معروفند، بررسي كرد. منظور از اين دسته، اولين گروه مسيحيان هستند كه پس از عيسي مسيح(علیه السلام) در شهر بيت المقدس به رهبري يعقوب، برادر عيسي و پطرس تشكيل شد. ايشان اعتقاد داشتند براي ايمان به مسيح(علیه السلام) ابتدا بايد يهودي بود و شريعت او را به جا آورد و سپس به مسيح اعتقاد داشت.

به نظر پولس، جوهر و ذات آيين و تعليمات مسيح، امري است باطني. هنگامي كه حقيقت در روح و باطن انسان متجلي شد، به اين آگاهي مي‌رسد كه حقيقت، چيزي غير از خود مسيح(علیه السلام) نيست؛ بنابراين با تجسّد مسيح، آيين و سنن ظاهري دين يهود منسوخ شده است. عمل به تكاليف و اعمال ظاهري، نه تنها باعث كمال و رشد انسان نمي‌شود؛ بلكه حجابي براي روح و ضمير انسان است. روح و ضمير انسان، بايد تطهير شود، تا به سعادت ابدي نايل آيد؛ اما فرد گناهكار، صرفاً نمي‌تواند با تكيه به نيروي باطني، خود را از منجلاب گناه نجات دهد؛ بلكه به امداد خداوند نياز دارد كه با لطف رحمت خود او را نجات دهد و به سعادت ابدي رهنمون شود.

خداي پولس، خداي نجات دهنده است كه انسان را از گناه نجات مي‌بخشد و تطهير مي‌كند:

« اما كاري از دستم بر نمي‌آيد؛ زيرا كننده اين كارها من نيستم. اين گناه، درون من است كه مرا وادار مي‌كند مرتكب اين اعمال زشت شوم؛ زيرا او از من قوي‌تر است. اكنون ديگر براي من ثابت شده است كه وجود من به سبب اين طبيعت نفساني، از سر تا پا فاسد است. هرچه تلاش مي‌كنم، نمي‌توانم خود را به انجام اعمال نيكو وا دارم. مي‌خواهم خوب باشم؛ اما نمي‌توانم».[38]

به عقيده پولس، نجات، لطفي است از سوي خدا به انسان گناهكار كه استحقاق نجات را ندارد. مشيّت خداوند، بر تاريخ حاكم است و براي به اجرا درآوردن آن، بارها در تاريخ دخالت كرده است. آخرين دخالت مستقيم خداوند در تاريخ، فرستادن پسر يگانه‌اش به عالم خاك و مصلوب شدن او بود؛ بنابراين مصلوب شدن مسيح(علیه السلام)، نقشه خدا بود؛ زيرا اگر مصلوب نمي‌شد، عمل نجات انجام نمي‌گرفت و جهان، تحت سلطه گناه باقي مي‌ماند.

البته اين جريان تاريخي كه در واقع جبر تاريخي است، اختيار انسان را از بين نمي‌برد؛ زيرا انسان مي‌تواند با اختيار، خير و سعادت ابدي يا شرّ و گناه را اختيار كند.

به عقيده پولس، جهان پس از خلقت دچار فساد شده، نيروهاي شيطاني بر آن حاكم گرديدند؛ اما جهان با اشتياق منتظر ظهور فرزندان خدا است تا از اين فساد و گناه نجات يابد و در آزادي و جلال فرزندان خدا سهيم شود؛ گرچه آلوده شدن جهان به گناه، خواست و اراده خداوند بود.[39]

به نظر پولس، دو قطب انساني (دنيوي) و الهي در مقابل يك‌ديگر قرار دارند و براي نجات، بايد از انسان دور و به خدا نزديك شد.

به نظر پولس، گناه با يك اشتباه انسان وارد جهان شد و با دخالت مسيح و روح القدس ناپديد مي‌شود. انسان در آغاز، گناهكار نبود؛ اما با ورود گناه او، گناهكار شد و چون ذاتي انسان شد، اجتناب از آن ناممكن گرديد. عامل ورود گناه به جهان، انسان است كه طبق نوشته‌هاي پولس، مراد از انسان آدم(علیه السلام) است. گناه آدم، گناه شخصي نبود، و نزد او نماند و به همه سرايت كرد. آدم، با گناهي كه مرتكب گشت، جوهر انسان را فاسد كرد و تحت سلطه گناه درآمد. انسان به سبب سرپيچي آدم گناهكار شد و به دليل تبعيت از آدم ثاني يعني عيسي مسيح، از گناه پاك مي‌شود و جلال خدا را درك مي‌كند.[40] انسان گناه‌كار شد؛ اما خدا او را رها نكرد و با لطف بي‌پايان خود، اراده كرده انسان‌ها نجات يابند. طبق مشيّت و نقشه محبت آميزش، خدا انسان را مرحله به مرحله به سوي نجات؛ يعني ظهور و مصلوب شدنش، رهنمون مي‌شود:

« زيرا فيض خدا كه براي همه مردم نجات‌بخش است، ظاهر شده و ما را تأديب مي‌كند، تا بدبيني و شهوات دنيوي را ترك كنيم … خود را در راه ما فدا ساخت، تا ما را از هر ناراحتي برهاند».[41]

« آدم با گناه اوليه‌اش به خدا توهين نمود؛ زيرا با او مخالفت كرد؛ پس گناه بسيار بزرگ است. قرباني نيز بايد در حد گناه باشد. چون گناه جهاني است؛ بنابراين موجودي الهي بايد خونش ريخته شود، تا اين گناه عظيم از ساحت انسانيت پاك شود و چه قرباني‌اي بزرگ‌تر از يگانه پسر خدا!».

نجات و بازخريد كامل در آخرالزمان انجام مي‌شود؛ هنگامي كه مسيح دوباره ظاهر شده و برگزيدگان در روز رستاخيز بدن‌هاي روحاني خواهند داشت؛ اما تا تحقق آن روز، مؤمنان كه به وسيله لطف الهي و ايمان نجات يافته‌اند، با پيوستن به كليسا كه بدن مسيح است، در او زندگي ابدي خواهند داشت و هميشه با او ارتباط عرفاني برقرار خواهند كرد.[42]

كيفر و پاداش

  1. در كانون مسيحيت، روز داوري با ظهور مسيح همراه است. آن روز، صور اسرافيل دميده مي‌شود و همه مردگان از قبر برمي خيزند. زندگان متحول مي‌شوند و دادگاه عدل الهي به داوري مسيح برپا مي‌گردد.[43]
  2. روز قيامت، گناه‌كاران و بدكاران به جهنم و نيكوكاران به بهشت روانه مي‌شوند. در انجيل آمده است:

« نيكوكاران حيات ابدي مي‌يابند و در پادشاهي و حكومت خدا شريك مي‌شوند و بدكاران هم در آتش ابدي كه براي ابليس آماده شده، گرفتار مي‌گردند».[44]

در نامه اول تسالونيكيان طبق بيان پولس، شرح آخرالزمان چنين آمده است:

« ما اين را به حكم خدا به شما مي‌گوييم: آن كساني از ما كه تا روز آمدن خداوند زنده مي‌مانند، زودتر از مردگان صعود نخواهند كرد؛ پس آن گاه كه فرمان صادر مي‌شود و امير فرشتگان ندا مي‌دهد و شيپور خدا به صدا در مي‌آيد، خود خدا از آسمان به زير خواهد آمد. اول، كساني كه در ايمان به مسيح مرده‌اند بر خواهند خواست؛ پس آن كساني كه هنوز باقي مانده‌اند (زندگان) همراه آنان در ابرها بالا برده خواهند شد، تا با خدا ملاقات كنند و سپس ما هميشه زنده نزد خدا خواهيم ماند».[45]

بهشت و جهنم در دين مسيح

مراد از كلمه بهشت، همان جايي است كه آدم(علیه السلام) قبل از ارتكاب گناه حضور داشت و وسط آن، درخت زندگي قرار دارد.[46] پولس، آن را در طبقه سوم آسمان مي‌داند.[47] يك بار نيز در انجيل لوقا به فردوس اشاره كلي مي‌شود.

اعتقاد بعضي از مسيحيان بر اين است كه نعمت بهشتي، همان اتصال به خداوند و ديدن جلال و عظمت است و اين نعمت، به گونه‌اي است كه ديگر هيچ ميل و رغبتي به غير او وجود ندارد؛ اما از انجيل‌ها نعمت‌هاي حسي نيز استنباط مي‌شود؛ مانند موارد زير:

« براي غذايي كه از بين مي‌رود، كار نكنيد؛ بلكه براي غذاي باقي و هميشگي كار كنيد كه براي زندگي ابدي است؛ همان غذايي كه پسر انسان به شما داده...».[48]

البته مي‌توان توجيه كرد كه مراد از غذاي باقي، همان نعمت‌هاي بهشتي و اخروي است و اين دو با هم قابل جمع است؛ به خصوص كه ويژگي آن، باقي ماندن است.

توصيف‌هاي جهنم در دين مسيح، آن‌گونه كه در دين‌هاي يهود و اسلام آمده است، وجود ندارد. تنها به عباراتي مانند عذاب، هلاك ابدي يا نام جهنم بسنده شده است.

نتیجه:

جنبه‌هاي معنوي آخرالزمان در دین مسیحیت با استفاده از متون مقدس و تفاسير آن‌ها مطرح ‌شد. عقيده به رستاخيز، ايمان به قيامت و این كه در پايان جهان، مسيح براي داوري تمام انسان‌ها دوباره ظهور مي‌كند در متون مقدس آمده است. همچنین در کتب مقدس بیان شده است؛ پايان جهان آغاز روز جزا است و ارواح به كالبد همه باز مي‌گردد، تا نزد خدا حاضر شوند. پادشاهي خدا، نجاتي براي انسان است؛ نجاتي اخروي و آخرالزماني كه به زندگي دنيايي پايان مي‌دهد؛ بنابراين، انسان بايد تصميم بگيرد منافع ديگر را انتخاب كند يا نجات اخروي را. و نیز آمده است به علت گناه نخستين آدم ابوالبشر، گناه وارد ذات و جوهره انسان شده، مسأله نجات از گناه، از جايگاه ويژه‌اي برخوردار است. مراد از كلمه بهشت نیز؛ همان جايي است كه آدم(علیه السلام) قبل از ارتكاب گناه حضور داشت.

پی‌نوشت‌ها:

[1]. همان، رساله به عبرانيان، 7: 16.

[2]. انسان و خدا، فصل 2، ص 4.

[3]. عهد جديد، نامه پولس به روميان، باب 6، 4 ـ 5..

[4]. عهد جديد، قرنتيان اول، 15: 14؛ همفري كارپنتر، عيسي، ص 153.

[5]. عهد جديد، رساله اول پولس به تسالونيكيان، 4: 15.

[6]. انجيل يوحنا، 8: 12 

[7]. همان، 7: 9.

[8]. عهد جديد، رساله اول پولس به قرنتيان، 15: 50ـ52 

[9]. همان، 15: 50 ـ 51.

[10]. همان، 15: 42 ـ 44.

[11]. همان، 15: 28.

[12]. برگرفته از: دين شناسي تطبيقي، 1378.

[13]. انجيل لوقا، 13: 21؛ متي، 13: 23.

[14]. انجيل متي، 13: 19 به بعد.

[15]. انجيل مرقس، 1: 5.

[16]. انجيل لوقا، 10: 18ـ19.

[17]. همان، 6: 21ـ23.

[18]. انجيل لوقا، 14: 26.

[19]. همان، 10: 9.

[20]. انجيل مرقس، 1: 15.

[21]. همان، 13: 32ـ33.

[22]. انجيل لوقا، 17: 20ـ27.

[23]. همان، 11: 20؛ انجيل متي، 13: 33ـ53؛ انجيل مرقس، 4: 26ـ32.

[24]. عهد جديد، نامه دوم پطرس، 3: 10.

[24]. همان، 8ـ10 

[25]. همان، 5ـ10.

[26]. انجيل متي، 25:31.

[27]. عهد جديد، رساله اول پطرس، 1: 3ـ4.

[28]. الاهيات مسيحي، ص 193 و 244.

[29]. عهد جديد، نامه پولس به روميان، 6: 9ـ12.

[30]. عهد جديد، رساله اول يوحنا، 2: 9ـ11.

[23]. همان، رساله اول به روميان، 3: 25.

[33]. آيين كاتوليك، ص 182ـ194.

[34]. فلسفه دين، 137، ص 34.

[35]. عهد جديد، متي، 5: 17ـ19.

[36]. همان، متي، 6: 2.

[37]. . Tarsus.

[38]. عهد جديد، نامه به روميان، 7: 17ـ18.

[39]. همان، 8: 18ـ22 

[40]. همان، 5: 12ـ21.

[41]. همان، نامه اول به تيطوس، 2: 11ـ14.

[42]. همان، نامه به كولسيان، 1: 18ـ25.

[43]. تحقيقي در دين مسيحيت، ص 353.

[44]. انجيل متي، 25: 31ـ46؛ انجيل مرقس، 9: 44

[45]. 4: 15ـ17.

[46]. قاموس كتاب مقدس، ص 275.

[47]. عهد جديد، نامه دوم به قرنطيان،12: 3.

[48]. انجيل يوحنا، 6: 27ـ28.

- بر گرفته از کتاب آخر الزمان در ادیان ابراهیمی، چاپ اول 1389، ص224-240.