logo ارائه مقالات و محتوای مهدوی
مقایسه وقایع اجتماعی در آخر الزمان

مقدمه:

وقايعي كه در بعد اجتماعي و قبل از واقعه آخرالزمان رخ مي‌دهد، معمولاً از ديدگاه هر سه دين، منفي است؛ وقايعي از قبيل ويراني و خرابي شهرها، بروز جنگ و اختلاف بين اقوام، ظلم و بي‌عدالتي حكّام، روي كار آمدن افراد ناصالح، ايجاد هرج و مرج و نبود امنيت. هر سه دين، مردم را از اين دوره برحذر داشته و به پيروان خود توصيه كرده‌اند در اين مشكلات، دچار وسوسه‌هاي شيطاني نشوند و خود را براي دوران بعد از آن، مهيا كنند.

مقایسه وقایع اجتماعی در آخر الزمان

از جمله وقايع، آمدن الياس قبل از ظهور منجي است. در اسلام، اعتقاد به زنده بودن حضرت الياس مطرح شده ولي آيه يا روايتي معتبر كه صريحاً بيان كند، ديده نشده است.[1] نيز ظهور ضد مسيح كه در دين مسيح و اسلام وجود دارد، با اين تفاوت كه در اسلام، ظهور افراد ضد منجي و مصلح مطرح شده است و هر دو دين، به دجّال تعبير كرده‌اند؛ اما در دين يهود، اين مطلب ديده نمي‌شود. همچنين در اين دو دين، ظهور افراد كاذب و منحرف كننده كه مدعي نبوت يا امامت هستند، پيش‌بيني شده است؛ در حالي كه اين مطلب نيز در دين يهود وجود ندارد. در دين اسلام اختصاصاً بعضي وقايع پيش‌بيني شده است؛ مانند: قيام‌ها و خروج بعضي افراد، مثل يماني، سفياني و موارد ديگر، سستي و تزلزل حكومت‌ها و ناتواني آن‌ها در اداره جامعه.

دين يهود وقايع را از ديد منفي بيان مي‌كند كه همراه نوعي ملامت و وعيد به عذاب است و آن را مختص دشمنان و مخالفان يهود مي‌داند. در مقابل، به يهود وعده بهروزي، تسلط بر جهان و حكومت مي‌دهد؛ اما در دين مسيح و اسلام گاهي اين وقايع و هشدارها، در متن جامعه دينداران و درباره پيرواني كه فقط در ظاهر ديندار هستند بيان شده است؛ مانند عالمان بي‌ايمان يا سست ايمان و دنياگرا. همچنين اسلام و مسيحيت، عاقبت كار را براي مؤمنان مي‌دانند، با اين تفاوت كه آن را به پيروان خود منحصر نمي‌دانند؛ بلكه هركس توبه كند و تابع آن دين و آيين شود نيز نجات خواهد يافت.

حكومت در اديان ابراهيمي

در اديان ابراهيمي، بر تشكيل حكومت عدل الهي در آخرالزمان تصريحات فراواني شده است. تمام اقوام و پيروان اديان آسماني، از ديرباز آرزوي تشكيل حكومتي داشته‌اند كه در آن عدالت واقعي اجرا و به ارزش‌ها و ملاك‌هاي معنوي توجه شود.

اديان ابراهيمي نيز از همان آغاز ظهور، بشارت به برقراري حكومت عدل زير سايه منجي و آسايش مردم همراه پياده شدن دين خدا داده‌اند.دين يهود، با بشارت به پيروان خود و آمدن « ماشيح» نويد حكومتي را داده است كه قوم بني اسرائيل از جنگ، تبعيد و اسارت نجات پيدا مي‌كنند و سرور و آقاي همه ملت‌ها مي‌شوند و به بركت حكومت خدا، گرفتاري‌هاي مختلف جامعه از قبيل جنگ، قحطي و مرگ نيز از بين مي‌رود.

دين مسيح نيز آمدن منجي را كه گاهي به پسر انسان تعبير كرده، بشارت داده و گفته است: او است كه در آخرالزمان از سوي خداوند مأمور تشكيل حكومت، و ايجاد صلح و آرامش در جامعه است و داوري در آخرت نيز در همين حكومت انجام مي‌گيرد و بارها پيروانش را به آمادگي براي آن زمان توصيه كرده است.

اسلام نيز از همان آغاز، مسأله حكومت را مطرح كرده و با وجود پيروان اندك در صدر اسلام، حكومت مدينه را تشكيل داد و كمتر از نيم قرن، امپراطوري بزرگي تشكيل شد؛ پس از آن هم بسياري از علماي اسلام، دين را از سياست جدا ندانسته و معتقد بودند زماني احكام خداوند پشتوانه اجرايي مي‌يابد كه حكومت ديني تشكيل شود. در غير اين صورت بسياري از احكام تعطيل مي‌شوند. درباره آينده نيز آمدن مصلحي را بشارت داده است كه در سراسر عالم، حكومت جهاني و فراگير را با تمام ويژگي‌هاي يك حكومت ايده آل، تشكيل خواهد داد.

با وجود اشتراك اديان ابراهيمي در اصل اعتقاد به حكومت، در موارد بسياري تفاوت اساسي دارند. دين يهود و مسيح درباره تشكيل حكومت قبل از آمدن منجي، سكوت كرده‌اند و حتي به آن قايل نيستند؛ بلكه حكومت را منحصر به آن زمان مي‌دانند؛ اما اسلام ـ علاوه بر آن كه به حكومت الهي در آخرالزمان بشارت داده است ـ مخالف تشكيل حكومت اسلامي نيست و حتي آن را زمينه پيدايش حكومت نهايي مي‌داند. در عين حال، بيشتر حكومت‌هايي را كه در آخرالزمان و پيش از آمدن مصلح موعود تشكيل مي‌شوند، به علت دوري از ارزش‌ها و ملاك‌هاي ديني، به هيچ وجه تأييد نمي‌كند؛ بلكه در برخي روايات، آن را نكوهش مي‌كند.

بنابراين، دين يهود و مسيح، درباره حكومت قبل از حضور منجي در جامعه نظري ندارد؛ اما اسلام، وجود حكومت را به منظور ايجاد نظم و امنيت لازم مي‌داند؛ گرچه حكومت مورد نظر اسلام به طور كامل تحقق پيدا نكند. اختلاف در حكومت بشارت داده شده در آخرالزمان، به شرح ذيل است:

سلطنت و حكومت فردي، با معتقدات اوليه يهوه پرستي، به هيچ وجه توافق ندارد. مهم‌ترين اصل در دين يهود، ميثاق با يهوه است كه اسرائيل يا قوم برگزيده موظف است فقط به او خدمت كند و از او اطاعت نمايد. يهوه مورد نظر بني اسرائيل، اين گونه به وجود آمده كه يهوديان در نتيجه تبعيد ساكنان يودا به بابل، با فرهنگ و هويت خاص شكل گرفتند. پس از تبعيد، به اميد تجديد سلطنت داوود و انتظار مسيح ـ كه اين عقيده نيز در اثر احساس خطر و زوال در آن‌ها قوت گرفت ـ اين عقيده به وجود آمد، تا شايد طرح اين مسأله، به ايجاد حكومت و تجديد هويت آنان كمكي كند.

در حقيقت، آن‌ها حكومت الهي و سلطنت يهوه را در شكل مسيح او مجسم مي‌ساختند كه با شكل سلطنت‌هاي زميني كاملا متفاوت بود. همين حكومت در مسيحيت به صورت قلمرو دولت خداوند براي عيسي(علیه السلام) اعلام شد. اين يك حكومت ايده آل بود كه در آن، بايد عدالت و رحمت حكم‌فرما شود. بسياري از محققان، اميد به حكومت الهي روي زمين را از زرتشت مي‌دانند و مي‌گويند: ايجاد حكومت نيكي، پديده‌اي است كه يهوديان از ايرانيان گرفته‌اند.

اسرائيليان، هيچ‌گاه داراي يك هويت مشخص و يكپارچه نبوده‌اند و حتي در زمان سلطنت نيز يك ملت واحد را تشكيل ندادند؛ بلكه هر دسته و گروه از آن‌ها، هويت خاص خود را داشت. به مرور زمان در اثر اختلاط اين گروه‌ها با فرهنگ‌هاي مختلف، هويت خاصي پيدا مي‌كردند كه هرگز ثابت نبوده و بسته به شرايط، تغيير كرده است. نتيجه اين‌كه انديشه ايجاد حكومت براي رسيدن به حكومت يهوه و جلوگيري از اضمحلال و پراكندگي در آن‌ها از ايرانيان گرفته شده است.

اميد رسيدن به حكومت يهوه، به شاهان اوليه اعتبار مي‌داد تا فرمانروايي كنند و آن‌ها را برگزيدگان يهوه مي‌دانستند. كاهنان يعني نمايندگان يهوه نيز به تقليد از سلاطين زمان، به دربار و تجمّل روي آوردند و اين، باعث شورش يهوديان مؤمن شد.

زمان ظهور مسيحيت، يهوديان متعصبي بودند كه چه در حال تبعيد و اسارت و چه در وطن يا سرگرداني، بزرگ‌ترين اميدشان به زماني بود كه يهوه، قوم برگزيده خود را جمع كرده و به حكومت موعود برساند. شعار آنان « هيچ شاهي جز خدا» بود.

در رسالات نزديك به ظهور مسيح، اسنادي وجود دارد كه به سلطنت مسيح يهوه اشاره مي‌كند؛ ولي باز حاكم اصلي را خدا مي‌داند و او فقط برگزيده خدا است. مهم‌ترين مسأله در تعليمات عيسي(علیه السلام) بشارت ظهور قريب الوقوع دولت آسماني است كه رستگاري انسان فقط در قلمروي آن تحقق مي‌پذيرد. در كتب مسيحيت، به مفهوم قلمروي حكومت اشاره‌اي نشده است. از كتب مسيحي بر مي‌آيد كه حكومت خدا، يك مرحله خاص روحاني است نه فقط دولتي كه مسيح، شاه آن باشد. آنچه مسلم است كساني اجازه شركت در قلمرو حكومت خدا را دارند كه به نيكي گرويده باشند. در كتب مقدس، حكومت خدا هيچ شباهتي به نظام شاهنشاهي و حكومت‌هاي انساني ندارد كه در آن، خدا فرمانروا و شاه باشد؛ بلكه اشاره به يك دوران الهي و روحاني و يك دولت آسماني است.

مسيحيان، همه آمال و آرزوهاي خود را به روزي منحصر مي‌دانند كه حكومت خدا برپا خواهد شد. كليسا، مخالف اين نظر است و حكومت خدا را منحصر به جهان ديگر مي‌داند. از جمع نظرات كليسا و مسيحيان مي‌توان به اين نتيجه رسيد كه حكومت خدا دو مصداق دارد: حكومت فردي كه به فطرت و دوري از رذايل بر مي‌گردد و حكومت جمعي و ظاهري كه همين حكومت‌هاي متعارف است.

به اعتقاد دين مسيح، كساني كه در خود تحوّلي مهم ايجاد كرده و به خداوند معرفت واقعي داشته باشند يا كساني كه در طول تاريخ به آن‌ها ظلم و ستم شده و نيز افرادي كه فهيم و منطقي‌اند و به ديگران ستم نكرده‌اند؛ بلكه مستمندان را ياري رسانده‌اند، در اين حكومت شركت مي‌كنند؛ در حكومت خدا تمام نواقص و كمبودها جبران مي‌شود.

اما حكومت در اسلام داراي وسعت و گستره منحصر به خود است و جايگاه ويژه‌اي دارد؛ زيرا در اسلام حكومت، فلسفه عملي احكام و شرط اجراي آن است. در آيات و روايات متعددي بر حكومت عدل مطابق با موازين شرع، تأكيد فراوان شده است.

به عقيده مسلمانان، پيامبر اكرم و جانشينان او(علیهم السلام) حاكمان واقعي جامعه‌اند كه از سوي خداوند، مأموريت تشكيل آن را يافته‌اند. علاوه بر آن، افراد صالح و پرهيزكار، به اذن خاص يا كلي از جانب رهبران بزرگ دين، مي‌توانند حاكمان جامعه اسلامي باشند، برخلاف دين يهود كه حكومت و سلطنت را مخصوص يهوه و در بعضي موارد، اجراي آن را به عهده « ماشيح» مي‌داند و نيز برخلاف دين مسيح كه سلطنت را مخصوص پسر انسان مي‌داند.

تفاوت ديگر مربوط به زمان تحقق حكومت است. اسلام، حكومت عدل را در همين دنيا و قبل از برپايي داوري نهايي مي‌داند؛ اما يهود و مسيح، حكومت را بعد از پايان يافتن عالم و زمان داوري نهايي مي‌دانند. اختلاف ديگر از همين ويژگي ناشي مي‌شود كه يهود و مسيح، حكومت را صرفاً الهي و خدايي مي‌دانند كه بشر هيچ‌گونه دخالتي در آن ندارد؛ در حالي كه حكومت در اسلام، الهي ـ انساني است؛ به اين معنا كه در عين خدايي بودن، انسان‌ها در تحقق و اجراي آن دخالت مستقيم دارند.

در برخي عبارات مسيح آمده است مراد از حكومت خدا، تحول و انقلاب باطني است نه ظاهري؛ در حالي كه در اسلام ـ علاوه بر حكومت خدا بر دل‌ها به سبب ايمان و عمل صالح ـ بر حكومت ظاهري و دنيايي تأكيد فراوان دارد. در حكومت عدل آخرالزمان كه مدّ نظر اسلام است، همه طبقات، حتي كساني كه در باطن و عقيده مخالف اسلام باشند، تا زماني كه به مبارزه و مخالفت آشكارا اقدام نكنند، از آن بهره‌مند مي‌شوند؛ اما در يهود، حكومت تنها مخصوص به قوم يهود است و در دين مسيح، شامل افرادي است كه به خدا و پسر انسان ايمان داشته باشند و بقيه كه مخالفند يا حتي اعتقاد به آن ندارند، دچار هلاك ابدي مي‌شوند.

مطلب آخر اين‌كه در دين مسيح به طور آشكار و روشن، خصوصيات و ويژگي‌هاي حكومت در آخرالزمان مطرح نشده است؛ در حالي كه در اسلام، تمام ويژگي‌هاي حكومت عدل و حاكمان و شرايطي كه در آن زمان پديد مي‌آيد، به طور تفصيل بيان شده است؛ مثل مبارزه با ظلم و اجراي عدالت، ايجاد امنيت و آرامش، پيشرفت علم و دانش، گسترش بعد معنويت و عقلانيت و موارد ديگر. در دين يهود نيز بعضي از خصوصيات حكومت يهوه آمده است؛ اما به تفصيل و گستردگي دين اسلام نيست. يكي از ويژگي‌هاي منحصر به فرد حكومت اسلام، اهميت به عقلانيت بشر است كه در اين حكومت از آن بهره‌مند مي‌شوند.

از آغاز ظهور اسلام، ايجاد حكومت و دين واحد جهاني و از بين رفتن ديگر اديان و مرزهاي جغرافيايي، پيش‌بيني شده است؛ مقوله‌اي كه در سده اخير دانشمندان و سياست مداران به منظور از بين رفتن اختلافات و درگيري‌ها، به آن رسيده‌اند؛ اما بدون كمك دين و دخالت ايمان و اعتقاد، جوامع در انجام آن ناكام خواهند بود.

اميد در اديان

يكي از ويژگي‌هاي مشترك سه دين توحيدي، اميدواري به آينده است. هر سه دين، با وجود آن‌كه در برهه‌اي از زمان، حوادث ناگوار و تلخ را پيشگويي كرده‌اند، اميد به روشنايي و نجات انسان را به امت‌هاي خود داده‌اند. البته ممكن است منشأ اين اميد، متفاوت باشد و در جزئيات نيز با يك‌ديگر اختلاف داشته باشند. اديان ابراهيمي بعد از ذكر حوادث ناگوار و سختي‌ها، مردم را به صبر و بردباري و گذر از اين مرحله سفارش كرده‌اند؛ با اين اميد كه آينده، در نهايت به كام آن‌ها خواهد بود. البته اين اميد شامل كساني است كه از آيين و دستورات پيروي كنند.

مطلب ديگر اين‌كه اميد در اسلام، اعم از آينده جوامع، عالم آخرت و بُعد معنوي است؛ زيرا تصريح قرآن كريم است كه « از رحمت خدا نااميد نشويد». به عبارت ديگر، اميد در مسيح و نيز به ويژه دين يهود، رنگ مادي و دنيايي دارد. در صورتي كه در اسلام چنين نيست و اين امتياز دين اسلام است. در اميد، چند موضوع به عنوان محور مورد بحث قرار گرفته است؛ مانند اميد به آينده، اميد به آخرالزمان و اميد به منجي و هزاره گرايي كه آن‌ها را مورد بحث قرار مي‌دهيم:

اميد به آينده

اميد به آينده روشن كه برقراري حكومت الهي است، در اديان ابراهيمي وجود دارد. در دين يهود، اين عقيده با عقيده قوم برتر كه روزي به حكومت خواهند رسيد، همراه است و اقوام ديگر، برابر آن‌ها، خاضع خواهند شد؛ اما در دين اسلام و مسيح، اميد به آينده اختصاص به قومي خاص ندارد و جهاني است.

اميد به آخرالزمان

نتيجه رسالت و تعاليم انبيا، بشارت و وعده الهي به تمام مظلومان و ستمديدگان است؛ افرادي كه در زمان عسرت و سختي‌ها دست از دين خدا برنداشتند و بر توحيد خود ثابت قدم ماندند. آن بشارت، پيروزي و عزت آنان و رسيدن به پاداش دنيايي است و اين در آخرالزمان تحقق پيدا مي‌كند. اين مطلب، در كتب مقدس اديان ابراهيمي با صراحت يا با كنايه و اشاره آمده است.

يهود، قايل است كه با توجه به قادر و مهربان بودن خداوند، نظم حاكم بر جهان، بايد در آينده، به نظم الهي سازمان يافته تبديل گردد و قدرت‌هاي شيطاني سست شود و موحدان زندگي جاودانه يابند.

در دين مسيح هم اعتقاد بر اين است كه در آخر زمان، منجي و تسلي دهنده‌اي مي‌آيد و همه در حكومت منجي، حاضر و دادگاهي مي‌شوند و صالحان و نيكوكاران به زندگي ابدي مي‌رسند.

در اسلام نيز گرچه آيات صريح نداريم؛ ولي بعضي آيات را با تأويل مي‌توان به آخرالزمان و پيروزي دين حق مربوط دانست. در عين حال، روايات بسياري كه فوق حد تواتر است و از مسلمات به شمار مي‌رود، به آخرالزمان و حوادث قبل و بعد از آن اشاره دارد. طبق اين روايات، در نهايت، حكومت و عزت از آن دينداران و مستضعفان است.

اختلاف مهمي بين يهود و مسيح از يك طرف و دين اسلام از طرف ديگر، در فرق بين آخرالزمان و مسأله قيامت وجود دارد، اين اسلام است كه علاوه بر مسأله آخرت و قيامت كبرا كه در آن، افراد مؤمن، رستگار و ستمگران به جزاي خود مي‌رسند، قايل است كه در همين دنيا و در قطعه پاياني آن، مصلح موعود خواهد آمد و با قدرت الهي حاكم بر جهان خواهد شد و همه انسان‌ها به حقوق واقعي خود خواهند رسيد كه مراد از اصطلاح آخرالزمان همين معنا است. بر خلاف دين يهود و مسيح كه منظور آن‌ها از رستاخيز مردگان و حضور در دادگاه الهي و زندگي جاويد، زندگي آخرتي مي‌باشد.

امتياز دين اسلام بر دو دين ديگر، همين است كه نجات و پيروزي دين حق در نهايت، هم در دنيا و هم در آخرت مي‌باشد و اين باعث اميدواري بيشتر مردم و جامعه مي‌شود. اين تفاوت ناشي از ديدگاه اسلام درباره دنيا است كه آن را مقدمه و زمينه ساز آخرت مي‌داند.

اميد به منجي

در اشتراكات هر سه دين، اميد به كسي است كه با نيرويي خارق العاده خواهد آمد و اسباب وسايل حكومت جهاني را آماده خواهد كرد، ظلم و ستم را ريشه كن خواهد نمود و عدل و قسط را بر اساس دين خداوند، اجرا خواهد كرد. هر سه دين نيز علايمي براي زمان قبل از آمدن منجي ذكر كرده‌اند؛ ولي زمان دقيق آن را بيان نكرده‌اند.

اما اختلافاتي كه در مصداق منجي، نام‌ها و بعضي خصوصيات ديگر وجود دارد، از اين قرار است: در دين يهود، منجي با اسامي عبد يهوه، پادشاه موعود، شاه عادل، شبان و عيسي آمده است كه همان منجي قوم يهود است؛ اما به عيسايي كه به دار كشيده شد، اعتقاد ندارند. برخلاف مسيحيت كه قايل است منجي، همان عيساي مصلوب است كه سه روز بعد به آسمان رفت و در آخرالزمان نيز با شكوه و جلال از آسمان نازل خواهد شد. البته در دين مسيح، گاهي عنوان پسر انسان آمده كه در بعضي موارد، همان عيسي و در موارد ديگر، شخصي غير از عيسي است كه مسيح به آمدن او بشارت داده است و گاهي از آن، به تسلي دهنده تعبير مي‌شود.

در اسلام، منجي غير از عيسي(علیه السلام) و از نسل پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است؛ اما كنار آن، عيسي(علیه السلام) نيز ياور و مشاور منجي خواهد بود و به او اقتدا خواهد كرد. تفاوت ديگر اسلام با دو دين ديگر در اين است كه منجي و مصلح، هم‌اكنون نيز بين مردم است؛ گرچه زمان ظهور فرا نرسيده و اين، باعث اميدواري بيشتر پيروان مي‌شود. برخلاف دين يهود كه معتقد است در آينده خواهد آمد و نيز دين مسيح كه اعتقاد دارد به آسمان‌ها رفته و در آينده نزول خواهد كرد. البته لازم ذكر است اعتقاد به منجي در اسلام، با توجه به اختلاف فِرَق و مذاهب، متفاوت است؛ بنابراين، عقيده‌اي كه درباره منجي ذكر شد، عمدتاً مربوط به فرقه شيعه است. اين گروه از مسلمانان حتي اعتقاد دارند مصلح موعود به انحاي مختلف، ناظر به اعمال و زندگي پيروان خود مي‌باشد و از آن‌ها دور نيست.

هزاره گرايي

هزاره گرايي[2] به معناي ظهور منجي در آغاز هر هزاره است كه در بسياري از فرهنگ‌ها و اديان وجود دارد.

در دين مسيح و اسلام نيز مانند بسياري از اديان آسماني، بحث هزاره گرايي وجود دارد. در جوامع مسيحي، اين نظريه با آغاز هزاره جديد رواج يافت. اعتقاد مسيحيان بر اين است كه پسر انسان در آغاز هزاره ظهور خواهد كرد و با شكست دشمنان و تحقق ملكوت الهي، هزار سال حكومت خواهد نمود.

« اينان همگي، زندگي را از نو آغاز كردند و با مسيح، هزار سال سلطنت نمودند».[3]

در اسلام نيز نظرياتي درباره هزاره گرايي مانند بيان عمر عالم و ظهور پيامبر آخرالزمان در هزاره آخر عمر عالم وجود دارد. اين نظريه، بعضي آيات قرآن را كه در آن‌ها عدد هزار آمده است، مؤيد نظر خود ذكر مي‌كند. در دين يهود و كتب مقدس آن، نظريه فوق وجود ندارد.

اما اختلاف مسيح و اسلام در اين است كه هزاره گرايي با صراحت و رونق بيشتري در دين مسيح وجود دارد، كه درباره ظهور منجي آخرالزمان و حكومت او است؛ در حالي كه در اسلام اين اصطلاح درباره عمر عالم و روزهاي قيامت {كان مقداره الف سنة….}[4] است.

نظريه ديگري بين مسلمانان وجود دارد كه دين اسلام اساساً در خصوص هزاره گرايي بياني ندارد و سخناني درباره هزاره‌گرايي تنها برداشت بعضي از صاحب نظران و تأويلات آن‌ها است كه مطرح مي‌شود. در اين صورت بين اديان ابراهيمي، تنها در دين مسيح نظريه فوق از رواج و رونق زيادي برخوردار است.

موعودشناسي

همه موحدان و مؤمنان بر اساس تعاليم انبيا و مكتب وحي، به حقانيّت ظهور مردي عدالت گستر در آخرالزمان ايمان داشته و دارند؛ شخصيت بي‌مانندي كه جهان پر از ظلم را از عدالت لبريز مي‌كند؛ بنابراين، لحظه شماري براي ظهور منجي موعود، در طول تاريخ و قرون مختلف، بين امت‌هاي گوناگون، استمرار داشته است و فقط مغرضان و حاكمان جور سعي داشته‌اند اين حقيقت را محو كنند. بهترين دليل بر حقانيت موعودباوري و ظهور مصلح بزرگ را مي‌توان وجود اين عقيده در اديان توحيدي و حتي غير توحيدي دانست.

عقيده به مصلح موعود، نه تنها ميان ملل و اقوام مختلف رواج داشته و دارد؛ بلكه نوابغ و انديشوران غربي به اين حقيقت اعتراف كرده‌اند كه جهان در انتظار مردي الهي است كه تمام جوامع را زير يك پرچم و در سايه حكومتي عادل رهبري كند.

اديان ابراهيمي به طور مشترك به آمدن شخصي نويد مي‌دهند كه در پايان جهان خواهد آمد و آينده بشر را از روشني و نور سرشار خواهد كرد.

دين يهود و كتب مقدس آن‌ها، به ظهور انساني اعتقاد دارد كه در آينده مناسب، به منظور اصلاح جامعه ظهور خواهد كرد و با امداد از نيروي الهي، همه انسان‌ها فرمانبردار او خواهند شد. از او با نام‌هاي « ماشيح»، « پرهيزكار»، « برگزيده» و امثال آن نام برده‌اند.

« آن گاه در سراسر سرزمين ما، سلامتي و عدالت برقرار خواهد شد. باشد كه پادشاه به داد مظلومان برسد و از فرزندان فقير حمايت كند و ظالمان را سركوب نمايد».[5]

دين مسيح نيز به ظهور منجي و عدالت گستري اعتقاد دارد كه يك بار در گذشته ظهور كرده و گناه اوليه بشر را از بين برده است و دوباره در آخرالزمان، از آسمان با جلال و قدرت فرود آمده و بين اقوام داوري خواهد كرد و از آن با عناوين « پسر انسان» و « پسر خدا» نام مي‌برند.

« و كسي به آسمان بالا نرفت، مگر آن كسي كه از آسمان پايين آمد؛ يعني پسر انسان كه در آسمان است».[6]

تمام فرق اسلامي نيز به ظهور منجي موعود در آخرالزمان اميد و اعتقاد دارند؛ گرچه در چگونگي و ويژگي‌هاي فردي او اختلاف است. اهل تسنن به ظهور مهدي موعود از نسل پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) اعتقاد دارند كه در آينده خواهد آمد؛ اما اعتقاد به امام حي و حاضر، از عقايد اصلي فرقه شيعه و برخي از عالمان اهل تسنن است؛ بنابراين، شيعه و سني به سبب احاديث متواتر از پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم)، به منجي موعودي اعتقاد راسخ دارند كه با آمدن او، بساط ظلم و جور برچيده و عدل و قسط برپا مي‌شود.

در اديان ابراهيمي، پيامبران، ضمن بشارت آمدن منجي موعود، از حوادثي كه قبل از آن رخ مي‌دهد، خبر داده و مردم را از انحراف و هلاكت ابدي برحذر داشته‌اند. همچنين آمدن پيامبران و مدعيان دروغين كه باعث گمراهي و هلاكت گروه زيادي مي‌شوند را نيز به پيروان خود گوشزد كرده‌اند.

در هر سه دين يهود، مسيح و اسلام، زمان ظهور موعود بيان نشده است و تنها علايم قبل از آن را گوشزد كرده و علم آن را مختص خداوند دانسته‌اند؛ از اين رو عده‌اي خواهند آمد كه به دروغ، خود را منجي مي‌نامند يا زمان موعود را مشخص مي‌كنند.

موعود قوم يهود، از نوع موعود نجات‌بخش جمعي است؛ يعني هدف او، نجات اجتماع و پيروان است و به نجات، آزادي و رفاه يك ملت مي‌نگرد؛ اما اين نجات، خاص ملت اسرائيل است و ديگران از آن محرومند؛ اما منجي در مسيح و اسلام، به پيروان خود اختصاص ندارد؛ بلكه ديگران هم مي‌توانند به دست او نجات يابند. به عقيده مسيحيان هر كس منتظر مسيح باشد، نجات مي‌يابد. در اسلام هم اين عقيده روشن‌تر و با تأكيد بيشتر بيان شده است.

يهود، ادعاي مسيحيان را كه عيسي(علیه السلام) همان موعود خداوند است، قبول ندارند؛ زيرا معتقد است كه بسياري از وعده‌هاي مسيحيايي، در شخص عيسي(علیه السلام) تحقق نيافت؛ مثل پيروزي قوم يهود، برقراري صلح و صفا و امنيت در جامعه.

مسيحيان اعتقاد دارند شخصي غير از مسيح(علیه السلام) وعده آمدن او را مي‌دهد و با نام‌هاي « تسلي دهنده» و « روح راستي» مي‌آيد و بر حقانيت عيسي(علیه السلام) شهادت مي‌دهد. اين شخص، همان روح القدس است.

تفاوت ديگر بين يهود و مسيحيت اين است كه مسيحيان، مسيح(علیه السلام) را پسر خدا معرفي مي‌كردند؛ در حالي كه يهوديان چنين اعتقادي نداشتند. مسيح، به رجعت عيسي به عنوان داور آخرالزمان بشارت داده كه مصلوب شد و كفاره گناهان اوليه انسان را به جان خريد؛ اما يهود، به عيسايي اعتقاد دارد كه در آينده خواهد آمد.

عيسي(علیه السلام) و انتظار اديان

يهوديان معتقدند تاريخ، هدف دارد و خدا در تاريخ عمل كرده است و اين عمل، پيوسته ادامه دارد. مسيحيان ادعا مي‌كنند تاريخ، داراي هدف است و خدا در تاريخ عمل كرده و به همين نحو قطعاً در عيسي(علیه السلام) عمل كرده و تاريخ جديد آغاز نشده است. يهوديان هنوز منتظر آغاز عصر مسيحايي‌اند؛ چون ادعاي مسيحيان را كه عيسي(علیه السلام) همان موعود خدا است قبول ندارند. از نظر آنان، بسياري از وعده‌هاي مسيحايي، در عيسي تحقق نيافت؛ براي مثال در كتاب اشعيا[7] آمده است:

« وقتي مسيحا مي‌آيد، مردم در صلح و صفا، و گرگ و بره در كنار هم زندگي مي‌كنند».

ولي اين اتفاقات با آمدن عيسي(علیه السلام) تحقق نيافت و بعد از مرگش هيچ چيز تغيير نكرد؛ يهوديان به قدرت سياسي نرسيدند و عيسي(علیه السلام) ويژگي‌هاي شخصي آرزوي مسيحايي را برآورده نكرد.

از نظر يهوديان، حوادث موجود در كتاب مقدس، اصلاً به عيسي اشاره ندارد؛ بلكه به فراتر از او؛ يعني عيساي (مسيحاي) آينده اشاره دارد.

از ديدگاه يهوديان، كتاب مقدس به چيزي اشاره دارد كه خواهد آمد؛ اما از نظر مسيحيان، اين كتاب براي ظهور مسيح، زمينه سازي مي‌كند و از كسي سخن مي‌گويد كه پيش‌تر آمده است:« خداوند مي‌گويد: اينك ايامي مي‌آيد كه با بني اسرائيل پيماني جديد خواهم بست، نه مانند پيمان‌هايي كه با اجداد آن‌ها بسته‌ام، وقتي كه ايشان را دستگيري نمودم، تا از سرزمين مصر خارج كنم چون ايشان آن عهد را اجرا نكردند و آن را شكستند؛ اما شريعت خود را در ميان آنان خواهم گذاشت و آن را بر قلب‌هاي ايشان خواهم نوشت و خداي ايشان خواهم بود و آنان قوم من».[8]

از منظر يهوديان، اين پيمان جديد، در آينده منعقد خواهد شد؛ اما مسيحيان از زمان‌هاي نخستين، اين عبارات و مطالب را براي عيسي(علیه السلام) به كار مي‌برده‌اند. كتاب مقدس يهودي با حادثه تبعيد پايان مي‌يابد؛ اما با اين انتظار كه خدا در آينده عمل خواهد كرد. كتاب حبقوق درباره قدرت مطلقه خدا عباراتي دارد كه بعدها در رساله به روميان آمده است:

« مرد عادل و درستكار، با ايمان زندگي خواهد كرد».[9]

اين كتاب، وعده خدا را بيان مي‌كند:

« من آسمان و زمين را متزلزل خواهم كرد».[10]

اين وعده، بر حسب تفسير رساله به عبرانيان، در عيسي(علیه السلام) تحقق يافته است. همه اين كتاب‌ها لحن انتظار دارند. كتاب زكريا، مسيحا را شاهزاده صلح و چوپان خوب معرفي مي‌كند:

« اي دختر صهيون! بسيار وجد نما و‌اي دختر اورشليم! آواز شادماني سر ده كه اينك پادشاه تو، نزد تو مي‌آيد».[11]

نويسندگان عهد جديد، از اين نقل قول براي توصيف ورود عيسي به اورشليم استفاده مي‌كنند. كتاب، ملاكي درباره آمدن قريب الوقوع خداوند و رسول طلايه دار او است. همه اين كتاب‌ها، در قرن ششم يا پنجم (ق. م) نوشته شده‌اند؛ بنابراين، براي يهودياني كه از هر نوع آرزوهاي مسيحايي دور بودند، بي‌معنا بود؛ اما مسيحيان آن‌ها را نشانه مستقيم آمدن عيسي مي‌دانستند.[12]

دين اسلام با ذكر تاريخ امت‌هاي گذشته، همه را به پندگيري دعوت كرده است و از اين جهت به گذشته نظر مي‌كند؛ اما نجات بشر را به دست شخصي مي‌داند كه در آينده خواهد آمد و به انتظار آمدن چنين روزي امر مي‌كند. اسلام و يهود برخلاف مسيح، نجات كامل و تحقق آينده روشن را توسط عيسي(علیه السلام) نمي‌داند؛ اما برخلاف يهود، او را نيز يكي از مصاديق نجات دهندگان در تاريخ مي‌داند و برخلاف مسيح، منجي اصلي در آينده را شخص ديگري مي‌داند كه مسيح، كنار او و به عنوان وزير و مشاور عمل خواهد كرد؛ بنابراين، مسلمانان، مانند مسيحيان انتظار آمدن عيسي را دارند.

طبق عهد قديم آمده است، يهود منتظر ظهور كوروش هستند و او را نجات دهنده مي‌دانند، نه مسيح را. كوروش، مي‌آيد و سرزمين‌ها را فتح مي‌كند و با شكست پادشاهان مقتدر، پادشاه خواهد شد. او برگزيده خداي اسرائيل است:« خداوند، كوروش را برگزيده و به او توانايي بخشيده تا پادشاه شود و سرزيمن‌ها را فتح كند و پادشاهان مقتدر را شكست دهد...».[13]

در صورتي كه در دين اسلام و مسيحيت، اصلا انتظار آمدن چنين شخصي وجود ندارد.

نتیجه:

در مقایسه وقایع اجتماعی سه دین یهودیت، مسیحیت وا سلام، بین اسلام و مسیحیت دیدگاه‌های مشترک و همسو بیشتر مشاهده می‌شود. در اديان ابراهيمي، بر تشكيل حكومت عدل الهي در آخرالزمان تصريحات فراواني شده است. تمام اقوام و پيروان اديان آسماني، از ديرباز آرزوي تشكيل حكومتي را داشته‌اند كه در آن عدالت واقعي اجرا و به ارزش‌ها و ملاك‌هاي معنوي توجه شود. هر سه دين، با وجود آن‌كه در برهه‌اي از زمان، حوادث ناگوار و تلخ را پيشگويي كرده‌اند، اميد به روشنايي و نجات انسان را به امت‌هاي خود داده‌اند. همه موحدان و مؤمنان بر اساس تعاليم انبيا و مكتب وحي، به حقانيّت ظهور مردي عدالت گستر در آخرالزمان ايمان داشته و دارند؛ شخصيت بي‌مانندي كه جهان پر از ظلم را از عدالت لبريز مي‌كند. تمام فرق اسلامي نيز به ظهور منجي موعود در آخرالزمان اميد و اعتقاد دارند؛ گرچه در چگونگي و ويژگي‌هاي فردي او اختلاف است.

پی‌نوشت‌ها:

[1]. شرح مقاصد، ج5، ص320؛ رسائل فارسي جرجاني، ص108؛ گوهر مراد، ص586؛ شرح الفقه الأكبر، ص108؛ صحيح بخاري، ح664 و 679؛ صحيح ترمذي، ح3672؛ سنن ابن ماجه، ح1232.

[2]. Millemialism

[3]. عهد جديد، مكاشفه يوحنا، 20: 4.

[4]. معارج (70):4.

[5]. عهد عتيق، مزامير داوود، 72: 3.

[6]. عهد جديد، انجيل يوحنا، 3: 13.

[7]. باب11: 6ـ7.

[8]. ارميا، باب31: 31ـ33.

[9]. عهد عتيق، حبقوق، 2: 4؛ عهد جديد، رساله به روميان، 1: 17.

[10]. رساله به روميان، 2: 21.

[11]. همان، زكريا، 9: 9.

[12]. درآمدي بر مسيحيت، ص 76ـ80، 1381.

[13]. عهد قديم، اشعيا، 45: 1ـ8.

- بر گرفته از کتاب آخر الزمان در ادیان ابراهیمی، چاپ اول 1389، ص271-283.