مقدمه:
در اينبخش، حوادث اجتماعي پيش از پايان عالم در سه دين ابراهيمي بررسي ميشود. حوادثي كه ناشي از ظلم، بيعدالتي، فساد و فزون طلبي بشر در اين دوره انجام ميگيرد و طبقه مظلوم و محروم جامعه از آن به ستوه آمده و منتظر نجاتبخشي حقيقي هستند. نگرش اديان توحيدي به اين مقطع نيز منفي است. در این نوشتار بعد اجتماعی پیش از پایان عالم در دین یهود مورد بررسی قرار گرفته است.
عهد در اديان
موضوع عهد الهي با پيامبران، در كتب مقدس آمده است. اولين عهد الهي، عهد با نوح است. در تورات درباره امور قبل از بيان عهد، آمده است:
وقتي جمعيت انسان بر روي زمين زياد شد و سلاطين جائر پديد آمدند و ظلم و جور زياد شد، خداوند به نوح كه عادل و مطيع پروردگار بود و همچنين سه پسر داشت، وحي فرمود كه اجل امت ظالم و ستمكار رسيده؛ پس كشتياي بساز باابعادي مشخص و خانوادهات و هر كسي به تو ايمان آورده، وارد كشتي شوند. از هر حيوان نيز يك جفت انتخاب كن و بقيه هر كسي كه بر زمين باشد، هلاك ميشود. اين، عهد من با تو ميباشد.[1]
پس از پايان توفان و نجات مسافران كشتي، خداوند با نوح عهد ميبندد كه ديگر زمين و ساكنان آن را به چنين توفاني مبتلا نكند:
« و اين عهد من است با تو و با نسل تو كه بعد تو ميآيند و با هر حيواني كه با تو است از پرندگان و بهائم و حيوانات وحشي».
در ادامه؛ علامت اين عهد را هم قوس در آسمان و ميان ابرها قرار ميدهد و ميفرمايد:
« اين قوس، تذكار عهد است بين خدا و هر نفسي از بشر. من بار ديگر زمين را به سبب انسان كه دلش از كودكي به سوي گناه متمايل است، لعنت نخواهم كرد و اينچنين تمام موجودات زنده را از بين نخواهم برد».[2]
بنابراين دو عهد وجود دارد: عهد اول كه تهديد به عذاب بود و عملي هم شد و علت آن، فساد و ظلم مردمان آن زمان بود و عهد بعد، با كساني بود كه بر اثر پيروي از پيامبر خود، نجات يافته بودند و آن، عهدِ ايمني و دوري از عذاب بود.
دومين عهد، عهد خداوند با ابراهيم است. در كتاب مقدس، بعد از آنكه داستان ابراهيم و بچه دار شدن او و داستان سارا و هاجر را نقل ميكند، ميفرمايد:
« ما به تو و نسل تو، زمين را به گستردگي و پهناي نهر مصر يعني رود نيل تا نهر فرات بخشيدهايم».[3]
مذهب بني اسرائيل، يك دين ملي بود؛ يعني مليت و دين، يك واحد را تشكيل ميدادند. اين وحدت ملي ـ ديني در تاريخ و به وسيله تاريخ شكل گرفته است. موسي(علیه السلام) قبايل بياباني را يك جا جمع كرد وآنچه كه موجب پيوند و ارتباط بين آنان بود، آداب و آييني بود كه براي يهوه (خداي بني اسرائيل) انجام ميدادند؛ بنابراين، يهوه خداي ملي است و جنگهاي بني اسرائيل، جنگهاي او، و افتخار آنها، افتخار او و سرزمينهاي اشغال شده به وسيله آنها متعلق به او است كه آن را به بني اسرائيل به ارث ميدهد. او نگهبان حقوق و قوانين است و بني اسرائيل به نام او سوگند ياد ميكنند و به نام او قرارداد و پيمان منعقد ميكنند:
سپس كتابي را كه در آن دستورات خدا نوشته شده بود؛ يعني كتاب عهد را براي بني اسرائيل خواند و قوم بار ديگر گفتند: « ما قول ميدهيم از تمام دستورات خداوند اطاعت كنيم».[4]
رابطه با خدا، يك عهد و پيمان در نظر گرفته ميشود. در اين عهد، خداوند برتري كامل دارد و هر كدام، برابر طرف مقابل، تعهداتي دارد. بني اسرائيل فقط بايد خدا را بپرستند و در مقابل، خداوند بايد آنها را مورد كمك و حمايت خود قرار دهد:
اگر مطيع باشيد و تمام دستورات مرا اطاعت كنيد، آنگاه من دشمن دشمنان شما خواهم شد.[5]
بني اسرائيل جامعهاي نيست كه دربرگيرنده مفهوم شهر يا جامعه يوناني باشد و هر شخص براي تشكيل آن شركت كند؛ بلكه ملت بني اسرائيل از تاريخ نشأت گرفته و به وسيله تاريخ خلق شده است. هر شخصي يا فردي مطيع و تابع اين تاريخ است. اين تاريخ، يك هديه و موهبت الهي و شاهدي از فيض خداوند است؛ بنابراين بنياسرائيل، قوم برگزيده در نظر گرفته ميشوند؛ اما اگر بني اسرائيل اين فيض الهي را خواستار باشد، بايد عهد خود را با خدا نگه دارد، يعني به تاريخ و آيين خود وفادار بماند.[6]
اميد به رهايي
سخن از اميد ميان اقوام مختلف جايگاه مهمي دارد؛ اميد به آيندهاي كه سعادت بشر را به ارمغان ميآورد. اين اميد، از وعدههاي الهي توسط انبياي آسماني سرچشمه ميگيرد. شايد اولين اميد به آينده كه به پيامبران داده شده، درباره حضرت ابراهيم(علیه السلام) باشد؛ اميد به اينكه فرزندان و ذريّه او در آينده، زياد خواهند شد و كنعان تا ابد ملك آنان خواهد بود.[7] اين وعده درباره قوم موسي هم تكرار شد و خداوند، طبق نقل تورات فرمود:
« هر آينه مصيبت قوم خود را كه در مصرند ديدم و استغاثه ايشان را از دست سركاران ايشان شنيدم؛ زيرا غمهاي ايشان را ميدانم. و نزول كردم تا ايشان را از دست مصريان خلاصي دهم و ايشان را از آن زمين به زمين نيكو و وسيع برآورم؛ به زميني كه به شير و شهد جاري است؛ به مكان كنعانيان و حيتان و آموريان و فرزيان و حويان و يبوسيان».[8]
و در جاي ديگر ميفرمايد:
« و اينك استغاثه بني اسرائيل نزد من رسيده است و ظلمي را نيز كه مصريان بر ايشان ميكنند، ديدهام».[9]
اما اين اميد و وعده، مطلق و بدون شرط نبود؛ بلكه مشروط بود به باقي ماندن قوم بني اسرائيل بر شريعت آسماني كه موسي آورده بود.
اميد بني اسرائيل، يهوه است؛ زيرا همواره به قوم يهود وعده نصرت، پيروزي و بركت را داده است:
« و يهوه خداي خود را عبادت كنيد، تا نان و آب تو را بركت دهم و بيماري را از ميان تو دور خواهم كرد…».[10]
اما گاهي قوم بني اسرائيل منحرف ميشدند و سفارشات يهوه و انبيا را فراموش ميكردند كه مورد توبيخ قرار ميگرفتند.[11]
حزقيال نبي هم بعد از اسارت بابل به بني اسرائيل اميد رهايي ميدهد؛ اما به علت طولاني شدن اسارت و نااميد شدن آنها، به سخنان او توجهي نميشود.[12] وظيفه انبيا، زنده نگه داشتن بارقه اميد در دل امتها بوده تا در مقابل مشقات و سختيها تحمل و دوام بيشتري داشته باشند.
و او به من گفت:
« اي پسر انسان، اين استخوانهاي تمامي خاندان اسرائيل است. اينك ايشان ميگويند: استخوانهاي ما خشك و اميد ما ضايع شد و خودمان منقطع گشتيم… واي قوم من چون قبرهاي شما را بگشايم و شما را از قبرها بيرون آورم آنگاه خواهيد دانست كه من يهوه هستم. و روح خود را در شما خواهم نهاد تا زنده شويد و شما را در زمين خودتان مقيم خواهم ساخت پس خواهيد دانست كه من يهوه تكلم نموده و به عمل آورده ام. قول خداوند اين است».[13]
بايد توجه كرد كه از اين عبارات ـ علاوه بر اميد به بني اسرائيل درباره وارث زمين بودن و حكومت آنها ـ زنده شدن مردگان و چه بسا زندگي ابدي فهميده شود؛ ولي ممكن است فقط رجعت مراد باشد و نه آخرت، و اين اميدها را مربوط به آخرالزمان ميدانستند، دوراني كه عدل و حكمت جاي ظلم و جهل را ميگيرد و صلح و آرامش بر جهان حاكم ميشود.[14]
گمان يهوديان آن بود كه يهوه يا خداي اسرائيل از همان ابتداي زمان، دلبستگي خاصي به قوم يهود داشته است. يهوديان، تاريخ خود را به گونهاي مينگاشتند كه درگيري يهوه در آن به چشم آيد. آنها ميگفتند نخستين مهاجرت يهوديان از بين النهرين به فلسطين در نتيجه فراخواني يهوه بود كه به ابراهيم گفت سرزمين اجدادش را رها كرده و به ارض موعود (كنعان)[15] برود. آنان معتقد بودند در دورههاي بعدي تاريخ يهود، شمار زيادي از مردم اين قوم در مصر گرفتار بردگي شدند و به قدرت يهوه و تحت رهبري خادم او يعني موسي از بردگي درآمدند و به فلسطين باز گشتند. از همه مهمتر، در تاريخ خود نوشتند كه ضمن اين « مهاجرت جمعي» از مصر، يهوه « عهد»ي با يهوديان بست و وعده داد كه اگر احكام او را اطاعت كنند آنها را برتر از همه اقوام سازد. يهوديان عقيده داشتند كه فراز و نشيب سعادتمندي مهاجران يهودي در فلسطين؛ پس از آمدنشان از مصر، نتيجه مستقيم مداخله يهوه و وفاداري يا سرپيچي خود آنها از عهد بوده است. مورخان يهودي، موفقيت درخشان پادشاهي داوود را ناشي از قدرت يهوه ميشمردند و افول بعدي اقبال يهوديان را به نافرماني اسرائيليان نسبت ميدادند. افزون بر اين به آينده مينگريستند؛ به روزي كه يهوه سرانجام به وعده خود وفا كند و اسرائيل را سرآمد همه اقوام سازد.
كتابهاي تاريخ يهود كه اين رويدادها و تفسيرهايشان در آنها به ثبت رسيده است، بخشي از كتاب مقدس است كه مسيحيان آن را عهد عتيق مينامند.
يهوديان در زمان عيسي(علیه السلام) اينها را به نامي ديگر يعني « تورات و پيامبران» ميشناختند. منظورشان از تورات اسفار پنجگانهاي بود كه تصور ميشد موسي نوشته است: پيدايش،[16] خروج،[17] لاويان،[18] اعداد،[19] تثنيه.[20] پيامبران عنوان كلي كتابهاي يوشع، داوران،[21] سموئيل،[22] و پادشاهان[23] بود.
آمدن مردي از شرق
در كتاب مقدس يهود، به بني اسرائيل بشارت آمدن مردي از مشرق زمين داده شده كه در آينده خواهد آمد؛ تمام دشمنان را شكست سختي خواهد داد و خود پادشاه مسلط خواهد شد. بني اسرائيل نيز به اورشليم به وطن خود باز خواهند گشت:
« اما من مردي را از شرق برگزيدهام و او را از شمال به جنگ قومها خواهم فرستاد؛ او نام مرا خواهد خواند...».[24]
از عبارت بالا چنين بر ميآيد كه از بين بردن بتها و برقراري دين خدا (توحيد)، يكي از كارهايي است كه اين شخص بشارت داده شده انجام ميدهد.
بعضي ممكن است شخص مذكور را كه از شرق ميآيد، بر كوروش تطبيق كنند و براي برداشت خود، آيات چند باب بعدي عبارت بالا را شاهد مثال ذكر كنند:
« خداوند كوروش را برگزيده و به او توانايي بخشيده، تا پادشاه شود و سرزمينها را فتح كند…».[25]
بنابر اين برداشت، مردي كه از شرق ظهور ميكند، غير از مسيح موعود ميباشد.
اميدواري به آينده
دين يهود به عقب و به آنچه خداوند براي اسرائيل انجام داده بود، مينگريست و تذكر ميداد كه اعمال خدا در گذشته دليل قدرت او است؛ ولي تنها به گذشته نگاه نميكرد؛ زيرا وعده بزرگ خدا و عهد او هنوز تحقق نيافته بود. بر فراز كوه « سينا» پس از آنكه موسي اسرائيليان را از مصر بيرون آورد، خدا به آنها چنين وعده داد:
« در ميان تمام اقوام، شما مايملك خاص من خواهيد بود».[26]
اين وعده، بارها به صداي پيامبران خدا بازگو شده بود. از اين گذشته، اسرائيليان، در لحظات بزرگ تاريخ خود، مثلا هنگام پادشاهي پيروزمندانه و رهايي از اسارت بابليها، به زعم خود آشكارا به چشم ديده بودند كه خدا به اين عهد وفادار است؛ ولي بايد گفت كه خدا وعده خود را هنوز كاملا انجام نداده بود. هر گاه اسرائيل صادقانه توبه كند و اين قوم بالأخره سهم خود را در عهد انجام دهد، دوران جلال فرا ميرسد.
ولي با وجود اينكه اسرائيل بارها توبه كرد، يا دست كم بسياري از مردم آن توبه كردند، خبري از جلال نشد. البته هيچگاه نميشد گفت كه اسرائيل به مرحله بيگناهي كامل رسيده است؛ ولي مردان مقدس بسياري از ميان آنها برخاسته بودند. در ضمن، گناهان اسرائيل هر قدر هم كه زياد بود، شك نبود كه اين قوم براي گناهان خود آنچنان زجر ديدهاند كه هنگام بخشايش و جلال فرا رسيده است. اين، همان چيزي بود كه اشعياي دوم پيشبيني كرده بود. او در اسارت بابل به اسرائيليان خبر داد كه خداوند گناهان آنها را بخشوده است:
« اهالي اورشليم را دلداري دهيد و به آنان بگوييد كه روزهاي سخت ايشان به سر آمده و گناهانشان بخشيده شده؛ زيرا به اندازه گناهانشان آنها را تنبيه كردهام».[27]
و ندا رسيد كه سرانجام برتر از همه اقوام خواهد بود:
« اينك همه آنهايي كه برابر تو ايستادند، رسوا و شرمنده ميشوند؛ همه آنهايي كه با تو به ضدّيت برخاستهاند ناچيز و هلاك ميگردند. آنهايي را كه بر تو هجوم آوردند، ميجويي؛ ولي اثري از آنها نمييابي. همه آنهايي كه عليه تو اسلحه برداشتند نيست و كاملا نابود ميشوند؛ چون من، يهوه خداي تو، دست راست تو را ميگيرم و ميگويم: نترس؛ زيرا تو را ياري خواهم داد».[28]
با اين حال چنين اتفاقي نيفتاد. ترديد نيست كه اسرائيل از اسارت درآمد و ملت تا حدي خود را باز سازي كرد؛ اما از فتح و ظفري كه اشعياي دوم مژده آن را داده بود خبري نبود، و در عوض، قدرتهاي خارجي يكي پس از ديگري در امور داخلي كشور دخالت ميكردند. ميتوان گمان برد كه اسرائيليان، برابر اين يأس و ناكاميهاي مداوم دست از پرستش يهوه كشيده بودند. در حالي كه اين چنين نبود و برعكس عقيده يافتند كه پيروزي آنها بر اقوام ديگر، نه از مسير طبيعي رويدادهاي جهاني؛ بلكه از راه نوعي مداخله ماوراي طبيعي خداوند، فرا خواهد رسيد. در حقيقت، اين انديشه پيدا شد كه يهوه براي تحقق عهد خود نه تنها اسرائيليان را برترين اقوام ميسازد؛ بلكه به شكل فاجعهاي كيهاني دنيا را هم به آخر ميرساند. سپس قيامت كبرا ميشود. آن روز، يهوه خود، گناهكاران را محكوم به انهدام ميكند و درستكاران را پاداش ميبخشد (البته، مقصود درستكاران يهودي بود). سرانجام، اسرائيليان برترين قوم شمرده و در مقام قديسان خدا بر تمام زمين يا زمين تازهاي كه شكل يافته، فرمان ميرانند و اقوام ديگر، همه از آنها اطاعت ميكنند.
اين چيزي بود كه بسياري از مردم اسرائيل منتظرش بودند. البته همه در جزئيات آنچه پيش خواهد آمد توافق نداشتند. تصور فرقه تا فرقه ديگر تفاوت بسيار داشت. در ضمن كساني هم بودند كه نميخواستند نويد پيروزي آينده اسرائيل چنين دربست، ماوراي طبيعي بشود.
وقايع مؤثر در انديشه آخرالزمان در دين يهود
با مرگ حضرت سليمان در 935 پيش از ميلاد، حكومت متحد اسرائيلي فرو پاشيد و بنابراين، اين قبايل دهگانه، حكومتي در شمال، تحت عنوان مملكت اسرائيل و فرزندان داوود، و نيز حكومتي در جنوب با نام مملكت يهودا تشكيل دادند.[29]
تقسيم حكومت موجب ضعف هر دو حكومت يهودي شد و به تدريج، رو به زوال و نابودي گذاشت. نقش انبيا در اين دوره، مهم و خطير بود و بخش معظمي از عهد عتيق مربوط به همين دوره ميباشد.
حكومت شمالي به دليل وسعت و اهميت سياسي، اقتصادياش مورد توجه و هجوم بيشتري واقع شد، و از طرفي هم خصومت قومي بين آنان بيشتر بود كه مجموعه اين امور، باعث شكست حكومت شمالي شد.[30]
بعد از حملات مكرر آشوريها به حكومت شمالي، سرانجام سامره مركز حكومت شمالي بعد از سه سال محاصره سقوط ميكند، و پس از تصرف سامره، تمام ساكنان شهر به اجبار، به مملكت آشور، مهاجرت ميكنند و اقوام ديگري جايگزين آنها ميشوند.[31]
تحولات حكومت جنوبي به دليل وسعت كمتر آن و حكومت يك سلسله از پادشاهان، كمتر از حكومت شمالي بود و حدود سه و نيم قرن ادامه يافت.[32]
حكومت جنوبي هم مورد هجوم اقوام مختلف قرار گرفت و از طرف مصريها و آشوريان نيز تحت فشار بود. آخرين پادشاه حكومت جنوبي « صدقيا» ابتدا تحت سلطه نبوكد نصّر (بُخت النصر) پادشاه بابل، بر مملكت جنوبي حاكم شد؛ اما بعدها با حمايت مصريها برضد بابل شوريد و در نهايت نبوكد نصّر، اورشليم، مركز حكومت جنوبي را محاصره كرد و بعد از هجده ماه در 586 پيش از ميلاد اين شهر به تصرف بابليها در آمد و يهوديان مجبور به ترك آنجا شدند.[33]
تحولات جاري بر قوم اسرائيل در دوران تجزيه حكومت تا سقوط دو دولت شمالي و جنوبي و اسارت قوم، تأثير زيادي بر انديشه آخرالزمان گذاشت. مهمترين وقايع اين دوره از جمله اسارت آشوري و بابلي، ويراني اورشليم و هيكل،[34] مصيبتها و بلاهاي بعد از فروپاشي حكومت متحد يهود بود كه زمينهاي براي رشد انديشه آخرالزمان شد. طبق گفته بعضي از محققان، بحث آخرالزمان در أسفار عهد عتيق تا دوران عاموس (نيمه اول قرن هشتم) بيان نشده است.[35] البته ريشهها و مفاهيم بنيادي كه اساس و زير ساختهاي اين انديشه است، در أسفار مطرح شده است.
به ويژه[36] طبق نظر ايشان، جرقههاي انديشه آخرالزمان در كلمات هوشع و عاموس وجود دارد:
« خداوند ميفرمايد: شما را از بت پرستي و بيايماني شفا خواهم داد و محبت من حد و مرزي نخواهد داشت؛ زيرا خشم و غضب من، براي هميشه فرو خواهد نشست. من، مثل باران بر اسرائيل خواهم باريد و او مثل سوسن خواهد شكفت و مثل سرو آزاد لبنان، در زمين ريشه خواهد دوانيد…».[37]
در جاي ديگر آمده است:
« آنگاه در آن زمان، سلطنت داوود را كه اكنون ويران است، دوباره بر پا خواهم كرد و آن را به عظمت سابقش باز خواهم گرداند و آنچه را كه از ادوم و تمام قومهايي كه به من تعلق دارند، باقي بماند، اسرائيل تصاحب خواهد كرد…».[38]
عاموس از پيامبران حكومت شمالي بود. نبوت او حدود ده سال قبل از نبوت هوشع بوده است كه او نيز از انبياي حكومت شمالي است. دوران نبوت اين دو پيامبر، مصادف با زوال حكومت شمالي بود.[39]
نتيجه اينكه بر اثر فشارها و مشكلات، اعتقاد به جامعهاي ايده آل و نوين، طرفداران زيادي پيدا كرد و وجود اين گونه مسايل در كتابهاي آخر عهد عتيق، باعث انتشار آنها بين يهوديان شد.
نتیجه:
بنابرمباحث مطرح شده، يهود اعتقاد داشت كه قوم برگزيده خدا است و خداوند، اين قوم برگزيده را هميشه تحت سلطه بيگانگان قرار نميدهد؛ پس روزي فراخواهد رسيد كه قدرت و عدالتش ظاهر شود و تسريع يا عدم تسريع در اين امر، به تبعيت قوم از دستورات خداوند بستگي دارد؛ از اين رو مكاشفات درباره آخرالزمان طرفداران بيشماري داشت و حتي نوعي ادبيات و آثار ادبي درباره آخرالزمان رواج پيدا كرد كه نقطه اوج آن، مكاشفه يوحنا (آخرين كتاب عهد عتيق) است.[40]
پینوشتها:
[1]. تورات، سفر پيدايش، 6: 1ـ22.
[2]. همان، 8: 21.
[3]. همان، 9: 8ـ17؛ نيز رك به رساله آخرالزمان در دين يهود، ص 25ـ35.
[4]. تورات، سفر خروج، 24: 7.
[5]. همان، 13: 22.
[6]. با استفاده از: سلسله دروس كلام يهوديت، دكتر محمد ايلخاني، تربيت مدرس قم.
[7]. تورات، پيدايش، 12: 1ـ2؛ معجم اللاهوت الكتابي، ص 370؛ آخرالزمان در دين يهود، 60ـ62.
[8]. تورات، خروج، 3: 7ـ9.
[9]. همان، لاويان، 26: 1ـ31.
[10]. همان، خروج، 23: 25ـ 28.
[11]. عهد عتيق، ارميا، 8: 5ـ 15، اشعياء، 59 ـ4 ـ 21.
[12]. المرشد الي الكتاب المقدس، ص 426.
[13]. عهد عتيق، حزقيال، 37: 11 ـ 14.
[14]. براي اطلاع بيشتر، ر.ك: همان، ارميا، 31: 31 ـ 33؛ حزقيال، 36: 25 ـ 28.
[15]. نام پيشين فلسطين.
[16]. Genesis.
[17]. Exodus.
[18]. Leviticus.
[19]. Numbers.
[20]. Deuteronomy.
[21]. Judges.
[22]. Samuel.
[23]. SaKings.
[24]. عهد قديم، اشعيا، 41: 25ـ29.
[25]. همان، 45: 1ـ8.
[26]. تورات، خروج، 19: 5.
[27]. عهد عتيق، اشعيا، 40: 2.
[28]. همان، 41: 11ـ13.
[29]. تاريخ شعب العهد القديم، ص 205؛ موسوعة اليهود و اليهوديه، ج 4، ص 175.
[30]. همان، ص 182.
[31]. دوم پادشاهان، 17ـ18؛ همان، ص 246.
[32]. همان، ص 246.
[33]. تاريخ شعب العهد القديم، ص 260؛ موسوعة اليهود و اليهوديه، ج 4، ص 181؛ دوم پادشاهان، 24:
18، 25: 1ـ30.
[34]. تاريخ تمدن ويل دورانت، ص 260 ـ 265 و 312ـ 333.
[35]. المرشد الي الكتاب المقدس، ص 444.
[36]. الفكر الديني اليهودي، 100.
[37]. عهد عتيق، هوشع، 14: 4ـ9.
[38]. همان، عاموس، 9: 11ـ15
[39]. المدخل الي الكتاب المقدس، ج 2، ص 342؛ تاريخ شعب العهد القديم، ص 253 ـ 255.
[40]. با استفاده از: سلسله دروس كلام يهوديت.
- برگرفته از کتاب آخر الزمان در ادیان ابراهیمی، چاپ اول 1389، ص96-106.