logo ارائه مقالات و محتوای مهدوی
سلوك با عاشوراي حسيني تا خیمه مهدوي(علیهما السلام)

مقدمه:

در مسیر عرفان، آن‌چه باعث سهولت رسیدن به مقصد می‌شود، همراه شدن با ولیّ خداست؛ چرا که در محضر او، نه تنها صفات رذیله، راه ندارد، بلکه تمام صفات نیک و پسندیده، محقق و دست‌یافتنی می‌شود؛ چنان‌چه، اصحاب امام حسین(علیه السلام) به این توفیق، نایل شدند و سرانجام، به کمال رسیدند.

اولین قدم برای رسیدن به این مطلوب، نیت است؛ یعنی این‌که بخواهیم و تلاش کنیم که با ایجاد صفات پسندیده در خود، جزء اصحاب امام زمانمان شویم و پس از آن، می‌بایست قدم به قدم در مسیر تحقق این مطلوب، گام برداریم.

در ادامه، به برخی از اعمال و افعالی که ما را در سلوک عاشورایی، تا رسیدن به خیمه مهدوی کمک می‌کند، اشاره خواهیم کرد.

1. همراه کردن دیگران در مسیر

گاهی انسان، موفق می‌شود خود را به ولیّ خدا برساند، اما خانواده و دوستانش را نمی‌تواند با خود، همراه کند؛ در حالی‌که این وظیفه بر گردن همه است که علاوه بر خود، دیگران را نیز به ولیّ خدا ملحق نمایند؛ همان‌گونه که امام حسین(علیه السلام) نیز اهل بیت خود را به میعادگاه وصل الهی برد. البته مشخص است که ایشان، خانواده خود را برای همراهی، مجبور نکرد؛ بلکه از قبل، زمینه‌های تربیتی را به گونه‌ای فراهم کرده بود که خود آنان، همسفر شدن با کاروان امام را انتخاب کردند.

همه ما، باید به دامن معصومین(علیهم السلام) چنگ بزنیم و خود را در پناه ایشان قرار دهیم؛ چرا که حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده‌اند: « إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِيكُمْ كَمِثْلِ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِق»[1]؛ « مَثَل اهل بیت من، مَثَل کشتی نوح است که هرکس بر آن سوار شود، نجات می‌یابد و هرکس آن را ترک کند، هلاک می‌شود».

2. کسب معرفت نورانيِ وليّ خدا

برای رسیدن به خدا و ائمه(علیهم السلام)، باید موانع و حجاب‌ها را برطرف کرد. از آن‌جا که خداوند، بین خود و مخلوقاتش، حجابی قرار نداده، تمامی موانع و حجاب‌هایی که ما را از درک و شناخت خداوند و ائمه(علیهم السلام)، ناتوان کرده است، از جانب خود ماست. پس اگر حجاب‌ها برطرف شود، می‌توانیم ملکوت جهان را ببینیم و وجود خدا را در تمامی ذرات عالم، درک کنیم؛ چرا که عالم، همه، آیه و نشانه‌ای است برای شناخت و درک خداوند.

پس از آن‌که انسان، به این مقام رسید و به تعبیر امام علی(علیه السلام)،[2] معرفت نورانی پیدا کرد، در همه جا ولی خدا را نیز می‌بیند. نقل شده است که روزی امام صادق(علیه السلام) در مسجد الحرام، به ابوبصیر فرمودند: « از کسانی که می‌آیند و عبور می‌کنند، بپرس که آیا جعفر بن محمد(علیه السلام) را ندیده‌اند؟». ابوبصیر اطاعت نمود و شروع به پرسیدن کرد؛ اما جواب همه، منفی بود. تا این‌که ابوهارون - که شخصی نابینا بود- نزدیک شد. حضرت فرمودند: « از او سؤال کن». هنگامی که ابوبصیر از ابوهارون سؤال کرد، او در جواب گفت: « این آقا، درکنار تو است».

این، همان معرفت به نورانیت است که برای شناخت، دیگر احتیاجی به چشم ظاهری ندارد؛ چرا که عارف، در همه جا، مولای خویش را می‌بیند و پرتو او را در وجود خود، احساس می‌کند.

اگر انسان بخواهد به معرفت نورانی دست پیدا کند ـ تا به واسطه این معرفت، امام، در جانش ظهور کند و سرپرستی و ولایت او را در وجود خود احساس نماید ـ باید به مقام محبت برسد و این، در صورتی تحقق پیدا می‌کند که انسان، خود را تسلیم ولیّ خدا نماید؛ چرا که تا تسلیم ولی خدا نشویم، خداوند تطهیرمان نمی‌کند و تا تطهیر نشویم، محبت حاصل نمی‌شود.

3. تطهير با ابتلائات الهی

یکی از وسائل مهم تطهیر انسان، بلایا و امتحانات خداوندی است. سنت الهي اين است كه به هر میزان که بر ایمان انسان اضافه شود، بلاي او هم مضاعف ‌گردد و البته، نتیجه این بلا، خلوص در محبت است؛ زیرا بلا‌یا، رشته تعلقات به غیر خدا را قطع می‌کند؛ ناخالصی‌ها را از بین می‌برد و انسان را از فتنه نفس و گرفتاری به آن، نجات می‌دهد.

چرا حضرت یعقوب(علیه السلام)، بیست - یا به نقلی، چهل- سال، به درد فراق یوسف(علیه السلام) مبتلا شد؟ زیرا - با وجود آن‌که سفره‌‌اش، هرشب برای فقرا گسترده بود- یک شب، سائلی نزد او رفت و اعتنایی ندید. به همین جهت، از او به درگاه خدا شکایت کرد. خداوند نیز به یعقوب(علیه السلام) وحی کرد که « ای یعقوب! مگر نمی‌دانی که ترک اولی کردی و مجازات خواهی شد؟ پس آماده بلا باش». آن‌گاه او را به درد فراق یوسف(علیه السلام)، دچار کرد.

بی‌‌شک، خداوند نمی‌خواهد انسان مؤمن را اذیت کند؛ بلکه قصد دارد او را به وسیله بلا مخلص نماید، تا قلبش فقط متعلق به خدا باشد.

4. سلوک با بلای اولیاء

از آن‌چه گفته شد مشخص گردید که تمسک به بلا، بهترین نردبان سلوک است. در این میان، سلوک به بلای اولیای خدا، مؤثرتر و راه‌گشاتر می‌باشد؛ چرا که بلای ما، به اندازه خود ما سلوک‌دهنده است، ولی بلای اولیاء، به اندازه عظمت خود ایشان است. از این رو، در دعای ندبه، خداوند را به جهت ابتلائات اولیائش، حمد می‌کنیم: « اللهم لک الحمد علی ما جری به قضائک فی اولیائک»؛ « خدایا! ما تو را به خاطر سرنوشتی که بر اولیائت رقم زدی، ستایش می‌کنیم».

مقام شناخت و حمد بر قضای اولیاء، مقام والایی است که هر کسی نمی‌تواند به آن، دست پیدا کند؛ بلکه تنها کسانی به این مقام می‌رسند که « شاکر» باشند. چنان‌چه در زیارت عاشورا ـ آن‌گاه که خداوند را به خاطر توفیق درک و شراکت در مصیبت سید الشهدا(علیه السلام) حمد می‌کنیم ـ خود را در زمره آنان می‌بینیم: « اللهم لک الحمد حمد الشاکرین لک علی مصابهم».

شاکرین، کسانی هستند که در دستگاه خدا، خود را هیچ می‌شمارند و زبان حالشان، تعبیر امام سجاد(علیه السلام) در دعای ابو حمزه است: « ما خطری، هبنی بفضلک». شاکرین، ربوبیت خدا را بر اولیاء و انبیاء و نیز بر پیامبر و آلش(علیهم الصلاة و  السلام) می‌بینند و بلایای سنگین آن‌ها را در این فضا لمس می‌کنند و در حقیقت به مقام « حضور در بلا» می‌رسند. به تعبیر دیگر، اینان، کسانی هستند که مبتلا به بلای اولیای خدا می‌شوند و مانند ایشان، بر آن بلایا، زبان به حمد خداوند می‌گشایند. رضایت و ابتهاج اصحاب سیدالشهدا(علیه السلام) در روز عاشورا نیز به جهت نائل شدن ایشان به مقام درک بلای ولیّ‌ خدا بود.

بنابراین ربوبیت خدای متعال، نسبت به همه عوالم، از بستر « قضاء بر اولیا» می‌گذرد و قضای اولیاء نیز از بستر بلا. این بلا، اجباری و قهری نیست؛ بلکه بلایی است که حضرت حق، میثاقش را از اولیای خود گرفته است و ایشان نیز، به این میثاق، وفادار هستند « فَشَرطوا لکَ ذلکَ و عَلِمتَ مِنهُم الوَفاءَ بِه...  ».[3] محصول این بلا هم، « فَقَبِلتَهم و قَرَّبتَهم و قَدَّمتَ لَهُم الذِّکرَ العلیَّ و الثَّناءَ الجلیَّ»[4] است و نیز « جَعَلتَهم الذَّریعةَ إلیکَ و الوَسیلةَ إلی رِضوانِک ».[5]

از آن‌جا که ربوبیت خدای متعال بر عوالم، از مجرای بلای اولیای خدا می‌گذرد، تمام آن‌چه به موجودات می‌رسد، در شعاع همین بلاست و در حقیقت، همه، ریزه‌خوار این سفره هستند. بنابراین، نه تنها انبیای الهی و ائمه معصومین(علیهم السلام) از عاشورا بهره‌مند شده‌اند، که در واقع، این جریان، برای آن‌ها ضیافت است.

در روایات آمده است که در روز عاشورا، هزاران مَلَک برای ياري امام حسین(علیه السلام) به زمین هبوط کردند؛ اما وقتی رسیدند که ماجرا تمام شده بود. از این رو، غبارآلود و عزا‌دار، کنار مزار حضرت، وقوف کرده‌اند تا پس از زمان ظهور، در رکاب منتقم آن حضرت باشند. پس ملائکه نیز با بلای ایشان، در حال سلوک‌اند.

یکی دیگر از نتایج درک ابتلای ولی خدا، تصدیق ولایت اوست. اگر انسان از مدخل بلای اولیای الهی وارد شود و بتواند بلای ایشان را درک کند، آن‌گاه خواهد توانست ولایتشان را بپذیرد و آنان را تصدیق کند؛ و إلا تصدیق کردن، کار آسانی نخواهد بود.

این مسئله در جریان موساي کلیم(علیه السلام) و خضر نبی(علیه السلام)، کاملاً مشهود است. در آن جریان، موسی(علیه السلام) با ارشاد و امر خدای متعال، به معلمی الهی دست می‌یابد، ولی در مسیر آزمایش‌ها و ابتلائات، توان تصدیق ایشان را پیدا نمی‌کند و در نتیجه از همراهی او، باز می‌ماند. چنان‌چه، قرآن از زبان خضر نبی می‌فرماید: {هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً}.[6]

5. عظمت بلاي امام حسین(علیه السلام)

وقتی حضرت ابراهیم(علیه السلام) از امتحان قربانی کردن فرزند، سربلند بیرون آمد و خداوند، قوچی را برای او فرستاد تا در عوض اسماعیل، ذبح کند، به درگاه خدا عرض کرد: « خدایا من در کجای این امتحان، کوتاهی کردم که موفق نشدم فرزندم را با دست خودم، قربانی کنم تا به این واسطه، به ثواب اعظم مصیبت‌ها برسم؟» خدای متعال در جواب او فرمود: « ابراهیم! آیا خودت را بیشتر دوست داری یا پیامبر آخر الزمان را؟» ابراهیم(علیه السلام) عرض کرد: « پیامبر آخر الزمان را». خداوند فرمود: « فرزند خودت را بیشتر دوست داری یا فرزند پیامبر آخرالزمان را؟» عرض کرد: « فرزند پیامبر را -که سید الشهدا است- از اسماعیل خودم، بیشتر دوست دارم». آن‌گاه خداوند به او فرمود: « ابراهیم! نه تو، ظرف اعظم مصائبی و نه بزرگترین مصیبت‌‌ها، ذبح اسماعیل؛ بلکه ظرف اعظم مصائب، رسول اکرم(صلی الله عیله و آله و سلم) است و اعظم مصائب، مصیبت سید الشهدا. ابراهیم! تو به دستور ما و در راه محبت و برای تقرب به ما، اسماعیل را به مذبح ‌آورده‌ای؛ او را بنده خدا می‌دانی و احترام مي‌کنی. حال این مصیبت، اعظم است یا مصیبت کسی که در فضایل، آن‌چنان از اسماعیل، برتر است که با هم قابل مقایسه نیستند، اما او را مثل گوسفند، سر می‌برند؟ ابراهیم! اگر می‌خواهی به ثواب اعظم مصائب برسی، باید مصیبت سید الشهدا را درک کنی که اگر توانستی به درک آن برسی، ثواب اعظم مصیبت‌ها را برده‌ای».

بلای وارد شده بر امام حسین(علیه السلام)، به قدری عظیم است که امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در مصیبت آن می‌فرماید: « فلئن اخرتنی الدهور و عاقنی عن نصرک المقدور و لم اکن لمن حاربک محاربا لمن نصب لک العداوه مناصباً فلأنْدُبنك صباحاً و مساءً»؛[7] « اگر زمانه مرا به تأخیر انداخت و مقدّرات، مرا از یاری تو باز داشت و نتوانستم در رکاب تو با دشمنانت بجنگم، اکنون، صبح و شب برایت می‌گریم و به جای اشک، از ديده خون می‌ریزم».

این عظمت، نه تنها بر انسان‌ها، که بر تمام موجودات، عظیم و ناگوار است: « لقد عظمت الرزیة و جلت و عظمت المصیبة بک علینا و علی جمیع اهل السموات».[8]

6. عاشورا، ضیافت بلا

گاهی بلای یک شخص، نه تنها عامل نجات و ارتقای خود او، که سبب خیر برای اطرافیانش نیز می‌شود. برای مثال، ابتلای حضرت یعقوب(علیه السلام)، به نجات امت مصر، هدایت پسرانش و نیز نائل شدن حضرت یوسف(علیه السلام)، به مقام علم و نبوت و جایگاه عزیزی مصر، منجر شد. اگر چه صبر حضرت یوسف(علیه السلام) در برابر بلایای وارد شده بر خودش نیز، عامل مهمی در ارتقاء معنویش بود.

عاشورا نیز اگرچه ابتلا و امتحانی برای امام حسین(علیه السلام) و مردم زمان ایشان بود، اما در حقیقت، ضیافت گسترده خداوند، برای مؤمنان و صابران بوده و هست؛ چراکه علاوه بر درجاتی عالی که خداوند به واسطه بندگی و صبر امام و یارانش، به آنان عطا نمود، مصیبت سیدالشهدا(علیه السلام)- که اعظم مصیبت‌ها و بلایاست- می‌تواند وسیله قرب انسان‌ها به خداوند متعال شود.

البته این سخن به معنای آن نیست که چون سیدالشهدا در ضیافت است، پس باید بخندیم. این سخن، کاملاً باطل است؛ زیرا از بلا نمی‌توان با خنده، بهره‌مند شد. عاشورا ضیافت است؛ اما ضیافت بلا، که ورود آن- دست‌کم- با حالت بکاء است و اوج آن، جان‌دادن از شدت گریه. سلوک به بلا، از مدخل گریه آغاز می‌شود. از این رو، امام سجاد(علیه السلام) در جواب اعتراض اطرافیان به شدت حزن و گریه ایشان، می‌فرمایند: « حضرت یعقوب(علیه السلام)، یک فرزندش غایب شد، آن‌چنان گریست که بینایی‌اش را از دست داد. من چه‌طور گریه نکنم در حالی ‌که دیدم، در یک روز پدرم و شمار بسیاری از اهل بیتم را ذبح کردند؟».

نقل شده است که پس از بازگشت حضرت یوسف(علیه السلام) به کنعان، حضرت یعقوب(علیه السلام) با اصرار از او خواست که قصه خودش را تعریف کند. یوسف نیز داستان را تعریف کرد تا به جایی رسید که برادرانش او را عریان کردند و در چاه انداختند. داستان به این جا که رسید، حضرت یعقوب(علیه السلام) از هوش رفت.

با آن‌که جریان حضرت یوسف(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) اصلاً با هم قابل مقایسه نیستند، اما حضرت یعقوب(علیه السلام) در اوج قدرت روحی، نتوانست همان را هم تحمل کند.به راستی، كدام‌يك از ما به جهت مصائب امام حسين(علیه السلام)، از هوش رفته است؟!

7. حمد بر مصیبت و بلای امام حسین(علیه السلام)

مصیبت امام حسین(علیه السلام)، دریای وسیع و ناشناخته‌ای است که هرچه به عمق آن بیشتر نزدیک شویم، به درک و معرفت بیشتری نیز خواهیم رسید.

واقعه عاشورا، بلایی بود که امام حسین(علیه السلام)، آن را به جهت هدایت ما، تحمل کرد. اگر انسان به چرایی وقوع آن حادثه پی ببرد، خدا را برای این مصیبت، حمد خواهد کرد و این، همان حمدی است که در سجده آخر زیارت عاشورا به جا می‌آوریم.

در حقیقت، کشتی نجاتی که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، امام حسین(علیه السلام) را ناخدای آن می‌دانند[9]، همان ابتلا و مصیبت عظیم ایشان است و بهترین راه‌ ورود به این کشتی، توجه به این مصیبت. لذا در زیارت عاشورا، پس از ابراز محبت می‌خوانیم: « و اسئل الله بحقکم و باشأن الذی لکم عنده ان یعطینی بمصابی بکم افضل ما یعطی مصاباً بمصیبته ما اعظمها و اعظم رزیتها فی الاسلام و فی جمیع السموات و الارض».

در اثر این مصیبت، شفاعت دنیایی و اخروی امام حسین(علیه السلام)، نصیب ما می‌شود. شفاعت دنیایی آن حضرت(علیه السلام)، آن است که حیات و ممات ما را برای خدا قرار می‌دهد و شفاعت اخروی ایشان، نجات از عذاب و عقوبت گناهان است و این، در واقع، کسب تمام خیر دنیا و آخرت است.

8. بلای امام حسین (علیه السلام)، محور تهذیب تاریخ

ماجرای سید الشهدا(علیه السلام) جزو اسرار عالم است. کسی جز خدا نمی‌داند که چطور در دوره غربت اسلام و در شرایطی که جبهه مقابل، احساس پیروزی می‌کرد و در کنار سر بریده سید الشهدا(علیه السلام)، ندا بر می‌داشت: « لعبت هاشم بالملک؛ فلا خبر جاء و لا وحی نزل»، یک انسان غریب و مظلوم، کار را تمام کرد و یک تاریخ را نجات داد. در جریان کربلا، جبهه باطل با نقشه‌ای عظیم آمده بود تا به اسلام، تیر خلاص بزند، ولی نبی اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) که برای چنین روزی، سید الشهدا(علیه السلام) را تربیت کرده بودند، در واقع، اعظم عابدان را به مصاف اعظم مکائد شیطان، فرستادند.

ابلیس، که پس از رانده شدن از درگاه خدا، فرصت چند دعای مستجاب را از خدا خواسته بود، یکی از خواسته‌های خود را برای کربلا نگه داشت. در روز عاشورا، هنگامی که حضرت اباعبدالله(علیه السلام)، در گودی قتلگاه افتاده بودند و تشنگی بر ایشان فشار آورده بود، از خدا خواست که خورشید را با تمام توان بر حسین(علیه السلام) بتاباند و خورشید به گونه‌ای بر حضرت تابید که نگفتنی است. عطش مخصوص اباعبدالله(علیه السلام) که معصومین(علیهم السلام) روی آن حسّاس بوده‌اند و خدای متعال، روضه‌اش را برای حضرت آدم(علیه السلام) خوانده است، نتیجه این گرماست.

در همان حال، جبرئیل اجازه گرفت و میان خورشید و حضرت حائل شد؛ اما حضرت فرمود: « کیست که بین من و حبیبم، حائل شده است؟ ای جبرئیل! کنار برو».

بنابراین ابلیس، تمام توان خود را به کار گرفت که نقطه‌ضعفی از سید الشهدا(علیه السلام) بگیرد اما ایشان، با تمام وجود، او را زمین‌گیر کرد و سرانجام، این عبودیت محض، محور عبدویت و تهذیب، در تمامی ادوار شد.

9. یوم الحسین(علیه السلام)، محور ایام الله

به تعبیر روایات، ایام الله، سه هنگامه «ظهور»، «رجعت» و «قیامت» هستند و در هر سه این ایام، یوم الحسین(علیه السلام) محور است؛ زیرا در روز ظهور، شعار لشگریان امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، « یا لثارات الحسین» خواهد بود؛ در زمان رجعت، اولین کسی که به دنیا باز خواهد گشت، حضرت اباعبدالله(علیه السلام) خواهند بود و در روز قیامت نیز، بهشتیان، زیر پرچم امام حسین(علیه السلام) گرد خواهند آمد.

اساساً کسی که ماجرای عاشورا را با آن وسعت و عظمت ببیند، یقین پیدا می‌کند که پایان این راه، چیزی جز نصرت الهی نخواهد بود؛ چرا که این بندگی، لاجرم یک پایان خوش خواهد داشت: { والعاقبه للمتقین}.

اگر کسی، عظمت عاشورا را درک کند، قطعاً این توجه در او پیدا می‌شود که جریان ابلیس در روز عاشورا شکست خورده و دیگر امکان بقا و ماندگاری ندارد؛ بنابراین، به پایان این جریان ایمان می‌آورد و کسب توفیق حضور در آن پایان خوش، خواسته و آروزی او می‌شود: « فاسئل الله الذی اکرمنی مقامکم و اکرمنی بک ان یرزقنی طلب ثارک مع امام منصور من اهل بیت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)».

10. سلوک با بلای حضرت مهدی(علیه السلام)

این‌جاست که بلای امام حسین(علیه السلام) با بلای حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) پیوند می‌خورد. غیبت، ابتلای عظیم امام زمانِ ماست که ایشان را از به تحقق رساندن وعده‌های الهی و گرفتن انتقام از قاتلین جدّ بزرگوارش، مانع شده است.

بلای امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، به قدری عظیم و بزرگ‌ است که غم و مصیبت آن، ائمه(علیهم السلام) را سال‌ها پیش از میلاد آن حضرت، به گریه وا می‌داشت. چنان‌چه، برخی از اصحاب امام صادق(علیه السلام) نقل کرده‌اند که بر آن حضرت وارد شدند و ایشان را در حالتی یافتند که گریه‌ای شدید می‌نمودند و پیوسته می‌فرمودند: « سیدی! غیبت تو، خواب را از من گرفته است» و آن‌گاه که علت را جویا می‌شوند، حضرت می‌فرمایند: « کتاب جفر را نگاه می‌کردم که به غیبت حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)و حوادث آن دوران رسیدم».

یکی از بزرگ‌ترین درس‌های سوره یوسف، چگونگی برخورد حضرت یعقوب(علیه السلام) با مسئله غیبت ولی خدا است. او همیشه مشغول گریه بود؛ در حالی که در مقام نبوت و عصمت، قرار داشت و می‌بایست پیوسته به یاد خدا مشغول باشد. پس اگر گریه بر یوسف(علیه السلام)، جزئی از سلوک ایشان به سوی خدا محسوب‌ نمی‌شد، آن‌گونه گریه نمی‌کرد؛ چرا که انبیاء، حتی از افعال مباح هم پرهیز  می‌کردند. اما ایشان، بر آن واقعه، به قدری گریه کرد که چشم‌هایش، سفید و کمرش، خم شد و حتی زمانی که به جنون، متهم گشت نیز، دست از گریه برنداشت. پس باید با بلا و غیبت ولیّ خدا، این گونه برخورد کرد؛ نه آن‌که ولیّ خدا مبتلا باشد و ما در غفلت باشيم؛ چنان‌چه این مسئله، یکی از پیام‌های مهم دعای ندبه است: «عزیز علی ان تحیط بک دونی البلوی».

این‌جاست که متوجه می‌شویم چرا در بعضی از روایات، غیبت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، به غیبت حضرت یوسف(علیه السلام) تشبیه شده است؛ چرا که مبتلا‌ترین فرد در غیبت یوسف(علیه السلام)، خود او بود. در غیبت حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز مبتلاترین شخص، خود حضرت است؛ از این رو، تحمل غیبت برای ایشان، از همه دشوارتر می‌باشد.

11. موانع راه سلوک با اولیاء خدا

برخی عوامل، باعث می‌شوند که انسان در عین حالی كه به دل، ولایت ولیّ خدا را تصدیق می‌کند، نتواند با او هم‌راه و سالک شود. برخی از این عوامل، از این قرار است:

الف) عدم آمادگی همراهی با ولیّ خدا

اگر انسان، خودش را برای همراهی با ولیّ خدا آماده نکند، عقب خواهد ماند؛ چنان‌چه سید الشهدا(علیه السلام) از ماه‌ها قبل، موضعشان را در قبال حکومت یزید، اعلام کرده بودند؛ ولی عده‌ای به دلیل عدم آمادگی، از قافله خیر، عقب ماندند.

ب) علاقه به دنیا

انسانی که نتوانسته است از تعلقات دنیوی خود رها شود، یا هرگز توفیق همراهی با ولی‌ّ خدا را پیدا نخواهد کرد و یا هرچند توفیق همراهی را پیدا کند، نخواهد توانست تا انتهای مسیر، هم‌قدم او باشد و سرانجام در جایی، راه او از راه ولیّ خدا، جدا خواهد شد.

تأخیرها، سستی‌ها، کم‌‌معرفتی‌ها و از همه مهم‌تر، تعلقات به دنیا، گاهی سبب می‌شود که انسان حتی تا مرز ریختن خون امام معصوم نیز، پیش برود؛ چنان‌چه این اتفاق، برای کوفیان زمان امام حسین(علیه السلام) افتاد و همان کسانی که برای سیدالشهدا(علیه السلام) نامه نوشتند و ایشان را دعوت نمودند، سرانجام برای حفظ دنیای خود و کسب غنیمت، از یک‌دیگر سبقت گرفتند.

تعلق خاطر به دنیا، بالاخره انسان را رو در روی اولیای خدا قرار می‌دهد و این خطر جدی برای همه کسانی که خود را از تعلقات، پاک نکرده‌اند، وجود دارد. برخی از بزرگان، درباره گریه بر امام حسین(علیه السلام)، تعبیر زیبایی دارند. آن‌ها معتقدند یکی از اقسام گریه در مراسم سیدالشهدا(علیه السلام)، گریه خوف است؛ یعنی انسان واقعاً خائف باشد که مبادا جزو مدعیانی قرار بگیرد که نامه نوشتند و گفتند: « باغ‌های ما، آماده، نهرهای ما، جاری و مزارع ما، خرّم و آباد است و فقط منتظر قدوم شما هستیم»؛ اما هنگامی که ولیّ خدا به سویشان آمد، به روی او شمشیر کشیدند و او را محاصره کردند.

ج) جمع بین دنیا و آخرت

یکی از عواملی که باعث جدایی عده‌ای از سید الشهدا(علیه السلام) و حتی قرار گرفتن آن‌ها در جبهه ابن زیاد شد، این بود که می‌خواستند دنیا و آخرت را با هم جمع کنند. آن‌ها با خود، تصفیه‌حساب نکرده بودند تا بتوانند یکی از این دو را انتخاب کنند؛ لذا خداوند متعال، زمینه فتنه‌ و امتحان را پیش آورد تا یکی را انتخاب نمایند.

در این میان، عده‌ای گفتند: « نه همراه سید الشهدا(علیه السلام) می‌جنگیم و نه با ابن زیاد درگیر می‌شویم»! امکان ندارد که انسان بتواند دین خود را حفظ کند اما در مقابل باطل، از حق، دفاع نکند. اراده جمع بین این دو موجب شد که عده‌ای به خیال این‌که سرانجام، صلح خواهد شد، به همراه لشکر ابن‌زیاد به کربلا بروند؛ اما کم‌کم کار به جایی رسید که در جنایات، از یک‌‌دیگر سبقت می‌گرفتند تا مبادا کسی نزد ابن‌زیاد از کم‌کاری آن‌ها گله کند.

آن‌ها تصور می‌کردند که بودن در لشکر ابن‌زیاد، در صورتی که کار به کشتار و ریختن خون سیدالشهدا(علیه السلام) نیانجامد، جرم نیست؛ غافل از این‌که به محض صف‌بندی میان حق و باطل، باید به هر قیمتی که شده در جبهه حق قرار گرفت.

حرّ ـ که شخصيت بسيار محترم و فوق‌العاده‌ای است و با توجه به شرایطش، با رجوع به امام حسین(علیه السلام) معجزه كرد ـ هنگامی که برای عذرخواهی خدمت سیدالشهدا(علیه السلام) رسید، به ایشان عرض کرد: « گمان نمی‌کردم کار ابن‌زیاد با شما، به این‌جا برسد». در حالی که این فکر از اساس، غلط است.

د) احساس عدم احتیاج به ولیّ خدا

کوفیان تصور می‌کردند که اگرچه در جبهه سیدالشهدا(علیه السلام) نباشند، می‌توانند به صف اولیای خدایی راه یابند و به بهشت بروند. آنان گمان می‌کردند که برای اصلاح‌شدن، نیازی به سیدالشهدا(علیه السلام) ندارند و در خیال خودشان، طواف می‌کردند و نماز می‌خواندند تا تهذیب شوند!

امروز هم آمادگی برای ظهور، جزو وظایف منتظران محسوب می‌شود و از آن‌جا که ظهور، ناگهانی واقع می‌شود، باید در همه حال، آمادگی خود را حفظ کنند. اصحاب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به دلیل برخورداری از آمادگی، به محض شنیدن ندای حضرت، همگی در مکه جمع می‌شوند. آنان، به گونه‌ای آماده‌اند که اگر آب، دست‌شان باشد، زمین می‌گذارند و برای یاری امام خود می‌شتابند.

مسلم بن عوسجه در راه حمام بود که حبیب بن مظاهر با او روبرو شد. هنگامی که در جریان استنصار امام حسین(علیه السلام) قرار گرفت، حتی به خانه بازنگشت و هر دو به طرف کربلا رفتند.

   اگر انسان، هر روز صبح، فکرش این نباشد که « امروز، کدام کار امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، زمین مانده است تا من بردارم؟»، به جایی نخواهد رسید. اگرچه طبق متن صلواتی که از امام حسن  عسگری(علیه السلام) برای امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نقل شده[10]، بار ما را نیز، امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر می‌دارد؛ اما به هر حال، باید دید کجاي اردوگاه ایشان، خالی است تا همان جا را پر کرد.

12. محبت، سرمنزل نهایی

پس از طی کردن مراحل قبل، حصول به مقام محبت، ممکن می‌شود.اگر انسان بتواند به این مقام دست یابد، در حقیقت، به مقام تسلیم، وفا و تصدیق رسیده است.

انسانی که از خود به سوی خدا هجرت کرده است، دیگر بر اساس منافع خود تصمیم نمی‌گیرد؛ بلکه همه چیز را برای محبوب می‌خواهد و همه توجهش در دو مسئله خلاصه می‌شود: « زیبایی‌ها و جمال محبوب» و« قصور و کوتاهی‌های خودش». پس، محبت از یک سو، محبّ را در محبوب ذوب می‌کند و از سوی دیگر، او را به مراقبه از خود و افعال خود، وا می‌دارد؛ چراکه تمام توجه انسان محبّ، به این مسئله است که مبادا از دایره محبت محبوب، خارج شود.

انسان‌هایی بیش از همه، برای امام خود، جان‌فشانی می‌کنند که به مقام محبت و وفا رسیده‌اند؛ چنان‌چه، سعید بن عبدالله در هنگام نماز ظهر عاشورا، خود را سپر حضرت سیدالشهدا کرد و در آخر، باز هم خود را بدهکار می‌دانست و از حضرت پرسید: « آیا وفاکردم؟!».

اساساً، دین بر پایه محبت بنا شده است[11] و لذا مهم‌ترین رشته‌ای که می‌تواند ما را به اهل بیت(علیه السلام) پیوند ‌دهد، حب ایشان و بغض دشمنان ایشان است. اگر از ما حبّ ولیّ خدا خواسته شده، بدین علت است که او نیز به ما محبت دارد؛ چنان‌چه امام صادق(علیه السلام) فرمود: « ما نه تنها شما را، که بوی شما را نیز دوست داریم». نبی اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز، به گونه‌ای در هدایت انسان‌ها مشتاق و کوشا بود که از طرف خداوند، خطاب رسید که ما قرآن را به جهت سختی و مشقتِ تو نازل نکردیم.[12] پس این رابطه، یک رابطه محبت‌آمیز است و باید تلاش کرد تا در این عرصه، به حدّ مقبولی رسید؛ چراکه اگر انسان به مقام محبت و اشتیاق نرسد، نمی‌تواند از سرچشمه ولایت ولیّ الله، سیراب شود.

این‌جاست که باز، نقش بلاء و سلوک با آن، مطرح می‌شود؛ زیرا بلاء، بهترین وسیله برای رسیدن به این تشنگی و اشتیاق، می‌باشد: « البلاء للولاء».

نتیجه:

اگر انسان بخواهد به معرفت نورانی دست پیدا کند ـ تا به واسطه این معرفت، امام، در جانش ظهور کند و سرپرستی و ولایت او را در وجود خود احساس نماید ـ باید به مقام محبت برسد و این، در صورتی تحقق پیدا می‌کند که انسان، خود را تسلیم ولیّ خدا نماید؛ چرا که تا تسلیم ولی خدا نشویم، خداوند تطهیرمان نمی‌کند و تا تطهیر نشویم، محبت حاصل نمی‌شود. در این راستا؛ یکی از وسائل مهم تطهیر انسان، بلایا و امتحانات خداوندی است. سنت الهي اين است كه به هر میزان که بر ایمان انسان اضافه شود، بلاي او هم مضاعف ‌گردد و البته، نتیجه این بلا، خلوص در محبت است؛ زیرا بلا‌یا، رشته تعلقات به غیر خدا را قطع می‌کند؛ ناخالصی‌ها را از بین می‌برد و انسان را از فتنه نفس و گرفتاری به آن، نجات می‌دهد. بی‌‌شک، خداوند نمی‌خواهد انسان مؤمن را اذیت کند؛ بلکه قصد دارد او را به وسیله بلا مخلص نماید، تا قلبش فقط متعلق به خدا باشد.

پی‌نوشت‌ها:

[1]. بحارالانوار، ج 22، ص‌408.

[2]. « مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّة»؛ بحارالانوار،

ج 26، ص2.

[3]. فرازهايي از دعاي ندبه.

[4]. همان.

[5]. همان.

[6]. سورة کهف؛ آیة 78.

[7]. فرازی از زیارت ناحیة مقدسه 

[8]. فرازی از زیارت عاشورا.

[9]. « إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِي‏... مِصْبَاحُ هُدًى وَ سَفِينَةُ نَجَاةٍ». بحارالانوار، ج 36، ص‌204.

[10]. « اللهم انصره و انتصر به لدینک و انصر به اولیائک و اولیائه و شیعته و انصاره»؛ «خدایا او

را یاری کن و به وسیله او، دوستان خود را ودوستان و شیعیان و یاران او را یاری کن».

 [11]. « أَسَاسُ الْإِسْلَامِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْت»؛ بحارالانوار، ج 27، ص‌82.

[12]. « ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏»؛ سوره طه، آیه 2.

- بر گرفته از کتاب از فرات تا فرات، مرکز تخصصی مهدویت، ج1، ص19.

- پدید آورنده: حجت الاسلام و المسلمین سيدمحمد مهدي ميرباقری