چرا عدهاي با غدير مشكل پيدا كردند، سؤالي كه هميشه ذهن آدمي را به خود مشغول ميدارد. مخصوصاً وقتي نگاهت به غدير، نگاهي است كه ميخواهي از تعامل مردم زماني با امام عصر خود براي مردم اين زمان با امام عصرمان درسي بگيري چه شد كه از صدهزار نفري كه در غدير بودند و با علي عليه السلام بيعت كردند، فقط عدهاي انگشت شمار ماندند؟
در اين مجال كوتاه. قرار به بحث تاريخي نيست، اما تاريخ عجب عبرتهايي است براي ما، از امام جدا شدند، چرا كه؛
1. امام را نشناختند و جايگاه او را ندانشتند. و قدر و منزلت او را درنيافتند، فكر ميكردند چون با علي. پشت سر علي و يا كنار علي و يا در حلقه و جمعي كه علي (عليه السلام ) كنار پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نشسته، نشستهاند، علي يكي مثل خودشان است؛ چنانكه دربارة پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هم همين اشتباه را كردند. فكر كردند چون پيامبر، محمد امين بود، ابوطالب عمويش و عبدالمطلب پدر بزرگش بود، با او در حِلفُ الفضول (پيمان ياري از محرومان) بودند يا نبودند. يا اگر سر، روي زانوي او ميگذاشتند و ميگفتند: محمد! با ما سخن بگوي و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با تمام مهرباني بيآنكه از بيادبيشان ناراحت شود، آنان را موعظه ميكرد و در مقابل بيادبي و توهينشان محبت مينمود.[1] يا اگر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خطاهاي آنان، فرار از جنگهايشان را ناديده ميگرفت و يا اگر به دروغ ادعاهايي ميكردند، پيامبر رسوايشان نميكرد. پس پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هم يكي مثل خودشان است. لذا فكر ميكردند به جاي علي عليه السلام جانشين پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خود يا كسي از خودشان ميتواند بنشيند و اينگونه بود آنكه از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بود را كنار زدند و يكي مثل خودشان[2] را به جاي پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام نشاندند.
2. خود را نشناختن و قدر و منزلت خود را نفهميدن؛ چون ارزش خود را ندانستند و به خود معرفت نيافتند؛ آنچه بايد بشوند را نفهميدند و از آنچه بودند غافل شده بودند. پنداشتند ميتوانند جاي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بنشينند. فكر ميكردند چون در نماز جماعت پشت سر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ميايستند؛ فكر ميكردند چون شانههايشان به شانه علي (عليه السلام ) ميخورد؛ چون در جنگها حضور داشتند، زود آمدند يا دير آمدند و زود رفتند، صبر كردند يا گريختند؛[3] بالاخره بودند؛ چون پيشاني شان جاي مُهر و سجده داشت. چون در مسير هجرت با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) همراه بودند.[4] چون فرماندهي در فلان مأموريت يا جنگ داشتند، ادامه دادند يا عزل شدند،[5] موفق بودند[6] يا ناموفق بودند؛ بالاخره فرمانده بودند. پس قدر و منزلت والايي دارند. به حدي رسيدهاند كه جاي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بنشينند. به حدي رسيدهاند كه به راحتي همة عهد و پيمانها، غدير و غير غدير را انكار كنند و جاي علي (عليه السلام) قرار گيرند.
3. به حق خود قانع نشدن و زياده طلبي؛ اين تفكر كه، تا كي در اصحاب صفه و غير صفه بايد بود؛ تا كي سهيمه مساوي با ديگران گرفت. ما كه از فلان خانواده و فلان قبيله و با فلان سابقه بوديم حالا هيچ امتيازي نگرفته، مساوي آنها شويم كه از زنگبار و ايران و حبشه و ... و ديگر جاها آمدهاند، آيا عرب و عجم و بومي و مهاجرت كرده يكياند.
اگر علي (عليه السلام) بيايد قرار است عدالت حرف اول را بزند. نه خودش ميبرد و نه ميگذارد ما بِبَريم و بِدَريم![7]
4. اسير دنيا شدن، برخي چون تمام همشان دنيا بود و چرب و شيرين دنيا. پس با كسي كه مقداري از آن را دارا بود يا وعده آن را داد، دل دادند. بنده دنيا بودند و بنده هر كه چيزي از دنيا را داشت.[8] لذا وعده موهوم چرب و شيرينِ عدهاي، آنان را از ولي خدا جدا ساخت، يادشان رفت كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دنيايشان را هم فراهم كرد.[9] يادشان رفت كه در چه ضلالت و گمراهي بودند و چه فتنهها و سختيها و كشتارهايي داشتند.[10] غذاي سخت ميخوردند و چگونه زندگي ميكردند. يادشان رفت كه پيامبر عزيزشان كرد و عزتشان بخشيد.
و علي (عليه السلام) كه همراهي او هم دنيايشان را آباد و هم آخرتشان را آباد ميكرد. را كنار زدند و به وعدههاي پوچي، چشم بر همه چيز نهادند.
5. برخي ديگر به دنبال راحتطلبي بودند، حوصله فهم حق و باطل و اين طرف و آن طرف رفتن را نداشتند. حالا هر كس كه آمد جانشين شد، بشود. شايد هم فكر ميكردند؛ اگر ديگران بيايند رفاه و راحتطلبي عالم را ميگيرد. شايد آنها بهتر از علي ميدانند چه كنند. نميشود كسي بيايد مثل پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)؛ همه عالم بخواهند با او بجنگند و مجبور باشند هر روز سر از غزوه و سريهاي در بياورد
همچنين اگر علي بيايد، خيليها (دشمنان و منافقان) از او ناراحتند. بهتر است كساني بيايند كه در جنگ مثل علي نباشند (يا در جنگ و غزوه كنار پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نبوده يا لااقل ذوالفقار به دست نباشند) شايد هم سازش كردند و اينگونه از شجاعت و همت علي و جوانمردي او كه باعث عزتشان شده بود، چشم پوشيدند و از آنكه در هر امتحاني پيروز بيرون آمده بود و به خاطر همين، اسلام بر او افتخار ميكرد و دشمن از او ميهراسيد،[11] غفلت كردند برخي ديده بودند حق علي غصب شد. اما حال اينكه بيايند و از حق دفاع كنند را نداشتند. راحتطلبي اجازه نميداد؛ ببينند وظيفه چيست يا اگر ميدانستند وظيفه دفاع از امام عصرشان است. راحتطلبي نميگذاشت بيرون آيند و به دفاع برخيزند؛ لذا هيچ وقت نداي هل من ناصر علي را نخواستند بشنوند.
6. خستگي؛ گروهي ديگر، خود را بازنشسته ميبينند، گويا وظيفه خود را انجام دادهاند؛ الان نوبت ديگران است، بيايند كاري كنند يا خسته شدهاند، ديگر حوصله و طاقت ميدان آمدن و دفاع كردن را ندارند. حالا زماني است كه بنشينند و از ثمرات انقلاب اسلامي پيامبر صلي الله عليه و آله بخورند. فراموش كردند انسان تا زنده است، وظيفه دارد و دفاع از دين و ولي خدا منوط به زماني نيست.
7. ياس و نااميدي، گروهي را پندار بر اين بود كه از ما كه برنميآيد امور را اصلاح كنيم، پس چرا خود را به خطر و دردسر اندازيم و با اين توهم غلط، اينگونه تك تك و يكايك ـ كه با هم جماعتي تشكيل ميدادند و تغيير دهنده انحرافات بودند ـ از وظيفه سر باز زدند و علي عليه السلام و خاندان و ياران اندكش را رها كردند و از ياد بردند كه هر كس به مقدار توانايي خود، وظيفه اصلاح امور را دارد.
8. برخي فكر ميكردند كه چون يار و همراه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بودند و خدا آنان را مدد ميكرد، پس الان هم خدا مدد ميكند. لازم نيست كاري بكنند. خدا خود، دين خود را حفظ ميكند؛ مثل قوم حضرت موسي عليه السلام كه توقع داشتند خدا كارها را حل كند ولو آنان بگويند «انا ههنا قاعدون [12] ، ما اينجا مينشينيم»، لذا بدون هيچگونه نگراني، ناظر شدند كه گروهي علي را كنار زدند، فاطمه شهيد شد و منتظر ماندند تا خدا عذابي بفرستد و خدا خود، دين را دارد حفظ ميكند!!!
9. گروهي مشغول امور روزمره خود بودند، براي رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)سخت ميگريستند. براي جدايي از او بر سر و صورت ميكوبيدند اما مشغول امور روزمره خود نيز بودند اينكه پس از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) چه كساني ميآيند. چه كساني بايد بيايند را اصلا مهم نميدانستند. مشغول زندگي خود بودند گويا وظيفهاي ندارند.
10. گروهي برداشتشان از زهد و تقوي غلط بود يا آن را بهانه كرده، به گوشة زهد و عزلت پناه برده و كار دنيا را به اهل دنيا واگذار كرده بودند. فكر ميكردند در خلسة عارفانة خود عند رباند و غافل از اينكه مطيع شيطان شده و با بيطرفي خود، ميدان براي پيروان او باز كرده و دست ولي خدا را بسته و دست ديگران را باز گذاردهاند.
11. كج فهمان يا بهانهانديشاني كه نه تنها خود فعاليتي نميكردند، مجاهدان و مبارزان و ياوران امام عصر و مخالفين با غاصبان را متهم به دنياخواهي يا فتنهگري مينمودند. ابوذرها را به تندروي و دنياطلبي متهم ميساختند. خود علي عليه السلام فرمود: اگر به ميدان بيايم، ميگويند حريص دنياست و اگر نيايم گويند هراسان از مرگ است [13] و شما جز به ما هدايت نميشويد.
12. سكولاريسمي فكر كردن برخي؛ كه دين را با علي مشورت ميكنيم چنانكه خلفا هرگاه گرفتار ميشدند و كم ميآورند؛ به علي رو ميزدند و از او مدد ميخواستند[14] و دنيا را به دست ديگران ميسپاريم. يعني همان تفكر جداسازي دين از سياست.
13. برخي ديگر مرعوب باندها و قدرتها شدند، ترس از كشته شدن ـ ترس از شارلاتانها و باندها (به تعبير امام حسن عليه السلام؛ و ارذال و اوباشي كه برخي را روي كار آورده بودند)، خيليها را به تسليم وادار كرد و مجبور به سكوت و همراهي نمود.
14. امتيازخواهي؛ آنهايي كه در زمان حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي تقسيم عادلانه غنيمتها، با علي عليه السلام درگير ميشدند و بالاخره به وساطت پيامبر صلي الله عليه و آله تسليم ميشدند ـ حال آمده بودند خود، اسلام و مناصب آن را به غنيمت ببرند تا بتوانند آينده را تضمين كنند و به يكباره خراج يك شهر و غنيمتهاي يك منطقه وسيع را ببلعند و علي بايد دست بسته باشد. لذا براي به دست آوردن امتيازات بيشتر و تصاحب بيشتر آن، به بيعت با ديگران سبقت ميگرفتند و به كنار زدن و سكوت در مقابل علي (عليه السلام) پيشي ميگرفتند. بنابراين تا سامري پيدا شد، براي اينكه بيشتر از آن گوساله سهمي بَرند؛ زودتر سامري و گوساله را پرستيدند و هارون و موسي و خداي موسي را فراموش كردند. [15]
15. درد ديگر جامعه «اِمّعَه» [16] و همرنگ بودن است همان دردي كه امام ميفرمود حق راهي است و باطل راهي، مبادا بي موضع بوده و بگويي: «خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو». برخي به جماعت نگاه ميكنند؛ اگر سكوت بود ولو فاطمه (عليها السلام) را به شهادت برسانند ساكت گردند و اگر جمعيت جمع شده فرياد ميزنند لا حكم الا لله و علي را به انزوا ميكشند بدون اينكه خود موضعي داشته باشند فرياد ميزنند. اينها به قبيله و طائفه و جناح نگاه ميكنند نه به حق و باطل.
16. برخي مسئله جانشيني پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را چيز مهمي نميدانستند؛ لذا هركه آمد با او همراه شدند حتي وقتي فاطمه و علي عليهما السلام اعتراض كردند، ميگفتند: آنها زودتر آمدند. نوبت شما هم ميرسد. همين!
اين بيماريها، وقتي با تبليغات دشمنان آگاه نيز همراه ميگردد، ناخودآگاه حسين بن علي عليه السلام به مظلومانهترين صورت به شهادت ميرسد و برخي به همراهي دشمن و برخي با بيطرفي، ميدان را براي شهادت او باز ميگذارند.
و همه اين دردها امروز هم، گلوي جامعه را ميفشارد و منتظران را تهديد ميكند. امروز هم بايد ديد كه ما در غدير امام عصر خود مقداد و ابوذر و سلمانيم يا ديگرانيم كه فقط فرياد ميزنند بخ بخ[17] (مبارك باد؛ مبارك باد) حتي دست ولي خود را به بيعت ميفشارند يا براي او ميگريند اما بعد به همان دلايلي كه گفته شد، حاضر نيستند به وظايف خود در قبال امام بيانديشند و عمل كنند. عدم فهم جايگاه امام و عدم درك نياز و عطش به امام، درد جامعه ماست. ما در دوران امام عصر خود، همانيم كه چون جامعة عاشورا، به او نامه بنويسيم و بعد براي مطامع دنيوي يا جَو زدگي، نامة خود را انكار كنيم؟ عدم فهم اينكه در اين دوران بايستي به چه افرادي به عنوان جانشينان امام مراجعه كرد و ديگر اين كه راحتطلبي درد بدي براي منتظران است كه به جاي «الدعاة الي دين الله سراً و جهراً؛[18] پنهان و آشكارا به دين خدا دعوت كنند». به روزمرگي مبتلا شدن و يا فكر كنند خدا خود، امور را حل ميكند، ظهور را محقق ميسازد ولو تلاشي از ناحيه منتظران صورت نپذيرد. اين كه از تلاش خسته شوي، تلاش نكني و بگويي ما را بس يا چكار به مسائل جامعه داري، همينكه دعا ميكني كافي است، چكار به زمان و اهل زمانه داري. اصلاً آنهايي كه از دنيا سخن ميگويند، از جامعه و سياست، از زهد و تقوي بدورند و از حضرت مهدي عليه السلام بيخبرند و درد مهمتر امّعه بودن و بدون درك و شناخت بودن است. اينكه وظيفه خود را نداني و حق و باطل را در دوران غيبت تشخيص ندهي، دوستان را دشمن و دشمنان را دوست پنداري.
پی نوشت ها:
[1] . پيامبر صلى اللّه عليه و اله مالى را تقسيم كرد. مردى از انصار گفت : اين تقسيم براى خدا انجام نگرفته است . چون سخن آن مرد را به اطلاع پيامبر رساندند، رنگ صورتش سرخ شد و فرمود: ((خدا برادرم موسى را بيامرزد كه او را بيش از اينها آزردند و او صبر كرد. اين حديث را احمد در مسند و بخارى در صحيح ج ۵، ص ۲۰۲ از قول ابن مسعود به سند صحيح نقل كرده است .
انس بن مالك مى گويد : مردى بيابانى به محضر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آمده ، رداى پيامبر را با دست گرفت و چنان كشيد كه كناره ردا بر گردن مبارك رسول خدا نقش انداخت ، سپس گفت : فرمان بده از مال خدا كه نزد توست به من ببخشند ! حضرت به او توجه فرمود و تبسّم كرد و فرمان داد آنچه را لازم دارد به او ببخشند !
[2] . ابيبكر پس از آنكه با او بيعت شد گفت: أَقِيلُونِي فَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ وَ عَلِيٌّ فِيكُمْ؛ رهايم كنيد من بهتر از شما نيستم و در حالي كه علي در ميان شماست. اميرالمؤمنين عليه السلام نيز در خطبه شقشقيه به آن اشاره فرمود: تعجب آن است كه در زمان حيات خود خلافت را از خود رد ميكند ]و ميگويد رهايم كنيد[ ولي پس از خود ديگري را نصب ميكند. فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ.. – بحارالأنوار، ج30، ص504.
[3] . يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ زَحْفًا فَلَا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ؛ اى آنان كه ايمان آوردهايد هر گاه با تهاجم كافران در ميدان كارزار روبرو شويد مبادا از بيم آنها پشت به دشمن كرده و از جنگ بگريزيد (15انفال). و يا (آيه 155 آل عمران)
[4] . ...اذ هما في الغار ... (40توبه).
[5] . جريان عزل ابي بكر از بردن آيات برائت به مكه و فرستادن علي عليه السلام به اين ماموريت. و اعلان اين سخن توسط پيامبر كه خدا فرمود «يا خودت يا كسي از خودت» و علي از من است و من از علي؛ اعلام الوري، طبرسي، ص125.
[6] . ماجراي هزيمت و شكست و نا ممكن خواندن فتح خيبر توسط برخي و خيبر شكني امير المومنين علي عليه السلام؛ امالي مفيد مجلس هفتم، ص،54.
[7] . مبادا حيوان درنده اي باشي كه دريدنشان را فرصت بداني وَ لَا تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُم نهجالبلاغة نامه 53.
[8] . نهجالبلاغة خطبه 109.
[9] . هرگز چيزى از وى درخواست نكردند كه در جواب ، نه بگويد. , هفتصد درهم خدمت آن حضرت آوردند، پولها را روى حصير قرار داد؛ سپس از جا برخاست و آنها را تقسيم كرد و هيچ مستمندى را نااميد نكرد تا پولها تمام شد. ، مردى خدمت آن حضرت آمد و درخواست كرد، فرمود: چيزى نزد ما نيست ولى به حساب ما بخر، هر وقت چيزى دست ما آمد، آن را ادا مى كنيم . عمر گفت : يا رسول اللّه ، خداوند شما را بر چيزى كه توان آن را نداريد مكلف نكرده است ، پيامبر صلى اللّه عليه و اله از شنيدن اين سخن ملول شد. مرد سائل گفت : انفاق كنيد و براى خداى بزرگ از تنگدستى بيمى نداشته باشيد. پيامبر لبخندى زد و آثار شادمانى در چهره اش نمودار شد؛ صحيح مسلم، ج۷، ص۷۴، ج۱، ص۳۴. بخارى، ج۴، ص۱۲؛ ترمذى از عمر بن خطاب در «الشمائل»، ص۲۶ نقل كرده است.
[10] . بياد آريد كه با يكديگر دشمن بوديد و او بين دلهايتان الفت برقرار كرد و در نتيجه نعمت او برادر شديد. و در حالى كه بر لبه پرتگاه آتش بوديد، او شما را از آن پرتگاه نجات داد. وَ خداى تعالى اين چنين آيات خود را برايتان بيان مىكند تا شايد راه پيدا كنيد (آل عمران103). حضرت علي نيز فرمود: هنگامي كه مردم در گمراهي و فتنهها و شهوات بودند... خداوند او را مبعوث نمود؛ نهجالبلاغة، خطبه95.
[11] . ماجراي هزيمت و شكست و نا ممكن خواندن فتح خيبر توسط برخي و خيبر شكني امير المومنين علي عليه السلام ؛ امالي، مفيد مجلس هفتم، ص54..
[12]. مائده، 24.
[13]. فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْت؛ نهجالبلاغة، خطبه5.
[14]. نَادَى عُمَرُ وَا عُمَرَاهْ لَوْ لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ الكافي،ج7، ص421.
[15]. فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِيَ؛ طه، 88
[16].. اختصاص، ص343؛ اِمَّعة يعني؛ كسي كه حق و باطل را نشناخته و موضع ندارد و همرنگ جماعتاند.
[17]. بحارالأنوار، ج37، ص141؛ از ميان جماعت، عمربن خطاب برخاست و گفت: مبارك باد مبارك باد اي پسر ابيطالب مولاي من و مولاي هر مؤمن و مومنهاي شدي؛ بحارالأنوار،ج36 ص386.
[18]. الدُّعَاةُ إِلَى دِينِ اللَّهِ سِرّاً وَ جَهْراً وَ قَالَ انْتِظَارُ الْفَرَجِ مِنْ أَعْظَمِ الْفَرَجِ؛
پدیدآونده:دكتر محمد صابر جعفري