logo ارائه مقالات و محتوای مهدوی
 بایسته های انتظار

مقدمه:

حركت، ره آورد طبيعى انتظار است. آنان كه عظمت درونى خويش را يافته اند، آنان كه ابراهيم گونه سرود: (إنّى ذاهب إلى ربّى سيهدين)  را سر مى‌دهند، آنان كه فرجام هدايت آميز حركت و تلاش را مى‌دانند، وه چه شيرين، جرعه جرعه از هدايت‌هاى مستمر حق بهره مند مى‌شوند.

آنان، با تمام وجود، روى خود را به آسمان دوخته، نداى: (إنّى وجّهت وجهى للّذى فطر السّماوات والأرض)  را زمزمه مى‌كنند و اين گونه ظهور هادىِ امّت را به انتظار مى‌نشينند.
اصولا، كسى كه در انتظار است، بى تفاوت و بى خيال نيست. حضرت يعقوب(عليه السلام) منتظر يوسف(عليه السلام) بود، ولى بيكار نبود. به فرزندانش گفت: برويد و به دنبال يوسف و برادرش بگرديد و از روح و رحمت خدا نااميد نشويد.  همين تعبير در مورد حضرت مهدى(عج) وارد شده است: «منتظر فرج باشيد و از روح و رحمت خدا نااميد نشويد.»
بنابراين، فرزندان انتظار، آداب و وظايفى را دنبال مى‌كنند؛ چون، اين خاصيّت انتظار است كه بر حالت و رفتار و عمل منتظر اثر مى‌گذارد. اكنون به شمارى از اين وظايف اشاره مى‌شود:

يكم ـ اقبال
آنان كه از تدبّر بهره گرفته اند، از كنار حادثه‌هاى پيش پا افتاده، به سادگى نمى گذرند. زيرا دريافته اند كه در كنار هر اتّفاقى هر چند كوچك، درسى و اندرزى وجود دارد. امام كاظم(عليه السلام) هم به اين مسئله اشاره دارند: «ما من شيء تراه عينك إلاّ و فيه موعظة؛  آن چه را چشمان تو مى‌بيند، موعظه و پندى در آن، است».
آنان كه به زندگى خود و ديگران توجّه ويژه اى دارند، دست هدايت مهدى فاطمه(عليها السلام) را در هدايت خودشان و ديگران، به خوبى مى‌بينند و مساعدت‌هاى پيدا و پنهان محبوب را لمس، و حضور مهربان او را حس مى‌كنند. آنان، به او، رو مى‌آورند صدايش مى‌زنند و مى‌خوانند: «إنّا توجّهنا واستشفعنا و توسَّلنا بك إلى الله...» .

مفهوم اقبال
در مفهوم اقبال و رو آوردن، دو نكته نهفته است:
معناى نخست؛ رو آوردن و دل دادن به محبوب است، به خاطر بزرگى و جمال و هيبت و شعور و يافتن تمامى خواسته‌ها و آرزوها در وجود او، تا بدين وسيله از منش او پيروى كند و راه‌هاى پر پيچ و خم را با او به سر منزل مقصود برساند.
رويكرد به مهدى، اين معنا را با خود دارد. در رسيدن به اين هدف، چند عنصر نقش دارد: شناخت؛  تجربه ى محبّت و عنايت، تجربه ى ضعف‌ها و محدوديّت‌ها در ديگران؛ تجربه ى بن بست‌ها و احساس تنگناها.

الف. شناخت
اقبال قلبى، از شناخت و احساس محبّت مايه مى‌گيرد. از اين رو، مهم ترين وظيفه اى كه هر شيعه ى منتظر بر عهده دارد، كسب معرفت نسبت به وجود مقدّس امام و حجّت زمان خويش است. اين موضوع، تا بدان درجه از اهمّيّت است كه در روايات بسيارى، اعم از شيعه و سنّى، مطرح شده است.

ب. تجربه ى محبّت و عنايت از محبوب و ضعف و محدوديّت از ديگران
آنان كه در اين هستى، محبوب‌ها و رهبران ديگر را آزموده اند و به ضعف‌ها و محدوديّت‌ها و پَستى‌ها و زشتى‌هاى آنان آگاه شده اند، وقتى از زبان وحى مى‌شنوند: «ولىّ ما، به ما، از خودمان مهربان تر  و آگاه تر است»، تمام توجهش به او معطوف مى‌شود تا جايى كه در كوچك ترين رفتارش، حتّى صدقه دادنش، او را بر خودش پيش مى‌اندازد و قبل از اين كه به سلامتى خود فكر كند، تندرستى و رفع بلا از او را خواهان است تا جايى كه او را بر وجود خود حاكم مى‌كند و نسبت به خودش اَوْلى  مى‌داند.
چگونه مى‌شود آن مهربانِ غايب را دوست نداشت، در حالى كه او، نسبت به ما، مهربان و سبب دفع بلاها و گرفتارى‌ها است  و ايمنى بخش اهل زمين است و در غم ما، اندوهگينى، و از شادى ما، خرسند مى‌گردد و در فكر وضعيّت شيعيان است، گرچه در مشرق يا مغرب زمين باشند.

ج. تجربه ى بن بست‌ها و احساس تنگناها

توجّه به مهدى(عليه السلام) تجربه ى بن بست‌ها و احساس تنگناها را مى‌خواهد. براى كسى كه دنيا، هنوز وسعت دارد و به مال و ثروت و همسر و فرزند و... وابسته است، در خيمه ى مهدى فاطمه(عليها السلام) جايگاهى ندارد.
بايد دانست كه اموال و اولاد، فتنه نيستند. وابستگى به آن‌ها فتنه است. مَثَل مال و انسان، مَثَل آب و كشتى است. اگر آب بيرون از كشتى باشد، وسيله ى خوبى براى حركت كشتى است، امّا اگر داخل كشتى شود، سبب هلاكت است. مال هم اگر بيرون از دل باشد، مَركَبِ خوبى است، ولى اگر داخل دل باشد، سبب هلاك است.
اساساً، زهد آزادى است، آزادى از هر آن چه رنگ تعلُّق به خود گيرد. حافظ مى‌گويد:
            غلام همّت آنم كه زير چرخ كبود            زهر چه رنگ تعلُّق پذيرد، آزاد است
منتظر مهدى(عج) آزادمردى است كه دادن‌ها و گرفتن ها، در وجود او موجى پديد نمى آورد.
منتظرِ مهدى فاطمه(عليها السلام) به دنيا قانع نيست، بلكه جايگاه بلندترى را مى‌طلبد. چون در چشم تيزبين او، دنيا بد نيست، بلكه اندك است.


معناى دوم؛ روى آوردن به جهت حضور در كنار محبوب است تا با اين حضور و انتساب، كسب آبرو كند. وجاهت و شرافت و مقبوليّتى را كه هرگز به طور طبيعى نمى توانسته كسب كند، بدين وسيله به دست مى‌آورد.
انسان‌ها در زندگى خود به دنبال پيدا كردن موقعيّت اجتماعى خوبى هستند و تمام تلاش خود را در اين زمينه انجام مى‌دهند تا به اين هدف ارزشمند برسند.
آنان كه به كلاس‌هاى بالاترى راه پيدا كرده اند و ارزش‌هاى انسانى خود را كشف كرده اند و استعدادهاى ويژه و برتر خود را يافته اند و به استخراج و بهره بردارى از آن مشغولند، آبرومندى را در جاى ديگرى دنبال مى‌كنند.
آنان، آبرو را در نزد امام حسين(عليه السلام) مى‌جويند و اين دعا را بسيار مى‌خوانند:
«اللهم اجعلني عندك وجيهاً بالحسين(عليه السلام) فى الدّنيا والاخرة»
و در نتيجه، خدا، خريدارشان مى‌شود؛
                               (إنّ اللّه اشترى من المؤمنين).
وجاهت در حضور حق و در محضر او، براى كسانى است كه از غير او رو برگردانده. به همين سبب، منتظرِ مؤمن، تمام توجّه و وفاى خود را در اين راه مصرف مى‌كند و به درجه اى مى‌رسد كه «افضل اهل هر زمان» لقب مى‌گيرد؛ المنتظرون لظهوره أفضل كلّ زمان... .

دوم. ميثاق
(... الّذين يوفون بعهد اللّه ولا ينقضون الميثاق) ؛ فرزند انتظار، با توجّه و اقبال قلبى، ارتباط ميان خود و حجّت حق را نيرومند مى‌سازد و تا جايى پيش مى‌آيد كه نه تنها توقّعى از او ندارد، بلكه متعهّد مى‌شود تمام دارايى هايش، خانواده اش، هستى اش و تمام آن چه را خدا به او عطا كرده، در راه محبوب به مصرف برساند و اين سرود هميشگى اوست كه هر روز با ولىّ و امام زمانش زمزمه مى‌كند: وأبذل مالي و أهلي و نفسي... .  او مى‌داند كه آن چه نزد ما مى‌ماند، نابود شدنى است و آن چه نزد «ولىّ» است، ماندگار و جاويدان است؛ (ما عندكم ينفد و ما عنداللّه باق)
تو مى‌خواهى آن چه را خدا به تو بخشيده، در راه او ببخشى. اين بذل به دست آوردن و از تباه شدن دارايى جلوگيرى كردن است. چگونه ممكن است قرض دادن به يك مؤمن، سبب تضاعف و ازدياد آن شود و در راه ولىّ خرج كردن و به او سپردن و با او معامله كردن چنين نباشد؟ در واقع، مؤمنِ منتظر، با اين كار، تجديد بيعت مى‌كند.
براى تجديد بيعت با حضرت صاحب الامر، دعاى عهد، ميثاق نامه اى زيبا است. امام صادق(عليه السلام) فرموده‌اند:
هر كس، چهل صباح، اين دعا را بخواند، از ياوران حضرت قائم(عج) خواهد بود. اگر پيش از ظهور آن حضرت بميرد، خداى تعالى، او را زنده خواهد كرد تا در ركاب آن عزيز جهاد كند.
انسان، با اين تجديد عهد، متعهّد مى‌شود كه از هر گونه سستى و انحرافى دورى گزيند؛ براى صاحب امر، غيبتى طولانى است. در اين دوران، هر كسى بايد تقوا پيشه سازد، و چنگ در دين خود زند.
اگر مؤمنان به ميثاق با خدا پابند باشند، يقيناً، زمان ظهور فرا خواهد رسيد. چه خوب است به نداى زيبايش در اين زمينه، گوش جان بسپاريم. آن حضرت  فرمود:لو أشياعنا، وفّقهم اللّه لطاعته، على اجتماع من القلوب في الوفاء بالعهد عليهم لما تأخّر عنهم اليمن بلقائنا...؛  اگر شيعيان ما كه خدا توفيقشان دهد، در راه ايفاى پيمانى كه بر عهده گرفته اند، همدل مى‌شدند، ميمنت ملاقات ما از ايشان به تأخير نمى افتاد.
بنابراين، تا استعداد حضور حضرت را پيدا نكنيم، از فيض ديدار خبرى نيست. امام (عج) منتظرآمادگى و تجديد عهد خالصانه ى ماست كه به همراه آن، سرور و بهجت و رضايت و انس هم خواهد آمد.

سوم ـ پناه
انسان منتظر، وقتى مسئوليّت خود و رسالت سنگينش را دريافت و به اين نتيجه رسيد كه بايد حركت كند ـ چون ماندن، گنديدن و پوسيدن است ـ با مانع‌ها و درگيرى هايى روبه رو مى‌شود. كه در همه جا خانه گرفته اند و وحشت و غربت آفرينند.
در اين هنگام، ناچار بايد به كسى پناه برد تا او را از اين غربت و تنهايى نجات دهد. اكنون، اين سؤال در ذهن پديد مى‌آيد: به چه كسى بايد پناه برد؟ با چه كسى بايد به گفت و گو نشست؟ به چه كسى بايد دلگرم شد؟
در پاسخ بايد گفت: اين انس، جز به معصوم، و انتظار فرج او نيست.  اين حقيقت، در سخن دلنشين امام سجاد(عليه السلام) آمده است:
انتظار الفرج من أعظم الفرج؛  انتظار فرج، از بزرگ ترين گشايش‌ها است.
سينه هايى كه رنج هستى، دردهاى انسان، ظلم‌هاى جامعه را شاهد بوده اند و همراه هر قطره ى خون كه از رگ‌هاى مظلومان ايرانى و فلسطينى و لبنانى و افغانى و... به زمين ريخته، همراه هر تازيانه كه بر مجاهدى فرود آمده، حضور داشته اند و اين گونه در برابر همه ى مردم و همه ى هستى، خود را مسئول مى‌دانند، چاره اى جز پيوند با مهدى فاطمه(عج) ندارند.

چهارم ـ توسل
وادى عشق، بسى دور و دراز است، ولى***طى شود جاده صد ساله به آهى، گاهى
اى عزيز فاطمه! ما، غفلت كرديم و متوجّه نشديم و غافلانه و جاهلانه، تو يوسف عزيز را، بدون اين كه حتّى ثمن بخسى نصيب مان شود، از دست داديم و اكنون، در هجران تو، كنعان زندگى ما، در خشكسالى سوزان، فرو رفته است و زندگى بر ما سخت شده است و با شرمندگى، دست تمنّا به سوى تو گشوده ايم و عرضه مى‌داريم:
(يا أيّها العزيز مسّنا وأهلنا الضرّ وجئنا ببضاعة مزجاة فأوفِ لنا الكيل و تصدّق علينا إنّ اللّه يجزى المتصدقين).
فرزندان انتظار، حكمت غيبت آن منجى غائب را درك كرده، آن را ناشى از فاصله ى فرهنگ اين دوران از فرهنگ مهدويّت و عدم آمادگى براى حضور آن امام همام مى‌دانند. آنان خوب مى‌دانند فاصله ى آنچه بايد باشند و آنچه هستند، به ژرفاى يك عمر زندگى است كه بدون راهنمايى از عالم وحيانى و توسّل به ساحت مقدّس يك وجود نورانى، ميسّر نيست.
آنان دريافته اند كه توسّل، تقرّب است و وسيله ساختن براى رسيدن به محبوب و معبود؛ ( وابتغوا إليه الوسيلة ) .
بايد دانست كه اهل بيت، وسيله ى تقرّب انبيا هستند.  بر پايه ى حكم عقل، براى رسيدن به هر مقصدى، به دنبال وسيله اى بايد رفت، امّا هر وسيله اى براى مقصد خاصّى ساخته شده است، امام، وسيله ى قرب،  وسيله ى هدايت ، وسيله ى رضا و رضوان  و راه رسيدن به بهشت موعود است.
اين درست كه نمك طعام را هم بايد از آنان خواست، ولى وقتى مى‌شود بيش ترها را به دست آورد، براى طرح درخواست‌هاى پايين تر، مجال توسّل نمى ماند، هر چند آنان كه به خواسته‌هاى بزرگ دست مى‌يابند و با هستى، هماهنگ مى‌شوند، نظام هستى نيز با آنان هماهنگ مى‌شود و درخواست‌هاى كوچك آنان هم برآورده مى‌شود.
خوب است در اين زمينه به روايتى گوش جان بسپاريم؛ در آن روزها كه زمين براى ظهور آخرين پيامبر جشن شكوفايى گرفته بود. در آن روزگار كه در سرزمين خشك و بى آب و علف بذرهاى دعوت و رحمت كاشته شده بود. در آن زمان كه طرح عقيده و دعوت آشكار و پنهان ريخته شده بود. در آن سرزمينى كه درگيرى با بت‌ها و طاغوت‌ها و خود پرستى‌ها شكل گرفته بود و در آن روزها كه شبه جزيره، طعم حاكميّت دينى را تجربه مى‌كرد و رسول خدا مى‌خواست آمال و آرزوها و درخواست‌هاى آن مردمان، رفعتى به بلنداى آسمان‌ها پيدا كند و در آن روزها... .
امام صادق(عليه السلام) مى‌فرمايد: در اين دوران به مردى از طائف كه در دوران جاهليت رسول گرامى(صلى الله عليه وآله و سلم) مهمان او شده بود و مورد احترام وى قرار گرفته بود، گفتند: يادت مى‌آيد آن شخصى را كه در آن روز در طائف بر تو وارد شده بود، او همان رسولى است كه اكنون به اين مقام رسيده.
او گرفتار بود و فقير، آماده اش كردند كه بيايد از پيامبر درخواستى داشته باشد، خيلى فكر كرد كه چه بخواهد. آنگاه گفت: يا رسول الله! مرا مى‌شناسيد؟ حضرت گفتند: تو كى هستى؟ گفت: من همانم كه آن روز بر من وارد شدى و... حضرت فرمودند: مرحبا چه مى‌خواهى؟ خوب فكر كرد و گفت: دويست گوسفند با چوپان.
حضرت لختى انديشيد و سر فرو انداخت و فرمود: به او بدهيد. سپس رو به اصحاب كرد و با تأسف فرمود: چگونه است كه اين فرد از آن پيرزن يهودى همتش كم تر است! اصحاب پرسيدند: داستان چه بود؟
حضرت فرمود: وقتى كه برادرم موسى از مصر به سرزمين مقدس در شام مى‌خواست هجرت كند، وحى آمد كه جنازه ى حضرت يوسف را با خودت ببر. موسى مأمور شده بود كسى را كه آشنا با محل اين جنازه باشد، پيدا كند. به او گفتند: اگر كسى باشد فلان پير زن بنى اسرائيل است. موسى به دنبالش فرستاد تا او را آوردند. موسى گفت: مى‌دانى آن جنازه كجاست؟ گفت: آرى. گفت: بگو هر چه بخواهى به تو مى‌دهم. گفت: نمى گويم مگر اين كه همه خواسته هايم را بپذيرى. گفت: بهشت را. گفت: همان كه گفتم.
موسى متحير ماند. وحى آمد كه قبول كن، تو نمى دهى ما مى‌دهيم. موسى گفت: قبول است. پيرزن گفت: درخواست من اين است كه روز قيامت در بهشت با تو و در رتبه و مقام تو باشم...
سپس رسول خدا آهى كشيد و فرمود: چه شد درخواست او چون درخواست اين پيرزن نبود! چه شد اين فرد همتش از آن پيرزن كم تر  بود!
راستى آيا ما نيز چنين نيستيم؟ آيا درخواستها، آرزوهايمان بر همين اساس نيست؟
آرى، مى‌شود از ولىّ خدا، كشت و زرع و تجارت و فرزند و عيال و... خواست و آنان نيز خاندانِ بذل و بخشش اند و يقيناً، انسان، از توسل فرد بهره مند مى‌شود، ولى بهره ى بيش ترى را از دست مى‌دهد.
از هر وسيله اى بايد متناسب با توانايى او درخواست داشت. از حجت خدا، بايد كارى را خواست كه از دست ديگران ساخته نيست. درباره ى مشكلات حوزه‌هاى علميّه، يكى از اساتيد مى‌گفتند: «كار اصلى مرجع، ساختن مسجد و مدرسه و بيمارستان نيست. اين ها، كارهايى است كه از يك ثروتمند هم ساخته است. كار مرجع، تربيت عالم عادل و عاقل است. اين، كارى است كه از ديگران ساخته نيست. بايد به هر كس، در كارى كه براى آن ساخته شده، توسّل جست و بهره گرفت.»
آرى، آنان خود، معرِّف خويشند. آنان، انقلاب در عقل‌ها و انديشه‌ها پديد مى‌آورند.  آنان، قفل و زنجير را از پاى آدمى بر مى‌دارند تا خوب حركت كند. به هر طرف، چه شرق و چه غرب برويم، هدايت، فقط در نزد آنان است.
خدا، به عزّت و جبروت خود قسم خورده كه اگر كسى او را چنان عبادت كند كه مانند چربى در ديگ، آب شود، از او نخواهد پذيرفت، مگر از همان طريقى كه خودش امر كرده، او را بخواند.

پنجم. آمادگى
مؤمن منتظر، بيكار نمى ماند، بلكه آماده مى‌شود. همچون يعقوب، بوى پيراهن يوسف در او انقلابى پديد مى‌آورد.  آنان كه انتظار محبوبى را داشته باشند، كوچك ترين نشانه اى از محبوب، در آنان اثر عميقى مى‌گذارد. در تاريخ مى‌خوانيم. پيراهن حضرت يوسف، بر روح و جسم يعقوب اثر گذاشت و چشم نابيناى او، بينا، و روح و روان وى، شادمان شد.
آمادگى، آن هم در تمامى اَبعادش،  يكى از وظايفِ دوران غيبت به شمار مى‌آيد؛ چون مؤمن منتظر، پيوسته در حال زمينه سازى براى حكومت مهدى«عج» است؛ ويوطّئون للمهدي سلطانه.
او، با ديدن دوره‌هاى آموزش نظامى و فراهم كردن اسلحه ى مناسب، خود را براى يارى امام آماده مى‌كند. شيخ كلينى(ره) از امام كاظم(عليه السلام) نقل مى‌كند: هر كس اسبى را به انتظار امرِ ما نگاه دارد و به سبب آن، دشمنان ما را خشمگين سازد، در حالى كه منسوب به ماست، خداوند روزيش را فراخ گرداند و به او شرح صدر عطا كند و او را به آرزويش برساند و در رسيدن به خواسته هايش ياريش كند.
چگونگى آمادگى در گرو شرايط زمان و مكان است؛ اگر در روايات، سخن از فراهم كردن اسب و شمشير، به ميان آمده، براى تمثيل و بيان لزوم آمادگى براى يارى آخرين حجّت حق است.
بنابراين، به طور كلّى مى‌توان گفت: فرهنگ انتظار، فرهنگ آماده سازى جامعه براى پذيرش آزادانه ى حاكميّت الاهى است و در اين ميان، راهبرد منتظران، نزديك سازى آزادى به دين است.