مقدمه:
يكي از ترفندهاي مرسوم دول استعمارگر براي رسيدن به اهدافشان، به انحراف كشيدن جريان صحيح دينداري بوده است. در حقيقت هدف كلي اين بوده كه فرق دست ساز در نهايت جايگزين اديان الهي شده ويا حداقل چهره اديان الهي را مشوش سازند. در حوزه يهوديت و مسيحيت اين امر تا حد زيادي موفقيت آميز بوده و ما امروز شاهد گروهها و فرقه هاي مختلفي هستيم كه با آدابي عجيب و مناسكي غريب تر، عده اي را به گردخويش جمع كرده و ادعاي سعادت و رستگاري براي آنان دارند.اولين حركت شيطاني توسط روسيه بنيان نهاده شد و پس از آن انگليس به ميدان آمد و از آبهاي گل آلود ماهي هاي مراد را صيد نمود. در اواخر قرن دوازدهم هجري قمري فرقه اي منحرف به نام شيخيه با تفكرات واعتقادات شيخ احمد احسايي بوجود آمد. وي كه در زمان فتحعلي شاه در كربلا مي زيست ذاتا مرد تيزهوش و زبان داري بوده و شاگردان زيادي هم داشت كه در ايران و عراق و جنوب عربستان بسيار معروفيت پيدا كردند.
از آنجا كه او، هم به تشيّع دلبستگي داشت و هم به فلسفه يونان؛ براي آن كه نمي توانست از يكي بريده و به ديگري بپيوندد راهي تازه و چاره اي نو انديشيد و سرانجام تغييرات و دگرگوني هايي در تشيع پديد آورد و آن را در قالب هاي مختلف گاه در لفافه و گاه به طور كنايه عنوان نمود كه باعث خشم شيعه هاي زمان خود شد و تفكرات غلوّ آميز او مورد نقد بزرگان شيعه قرار گرفت.
او معتقد بود كه امام زمان (علیه السلام ) در زمان غيبت كبري در عالم هور قليا است و هرگاه كه بخواهد به اقاليم سبعه تشريف بياورد صورتي از صورتهاي اهل اقاليم را مي پوشد.او همچنين باعث طرح مسئله اي با عنوان شيعه كامل در شيخيه وپيدايش بابيه گرديد.در عصر غيبت امام مهدي?، مسلمانان بايد رهبري داشته باشند كه او احكام را بدون واسطه از امام مهدي?دريافت كند و به ديگران برساند. (شبيه دوره غيبت صغرا و نيابت خاصه عثمان بن سعيد و...)ولي او نمي دانست كه با طرح اين ديدگاه باعث پيدايش بهائيت مي شود.
شيخ احمد احسايي شاگرد خود سيد كاظم رشتي را به جانشيني خويش انتخاب كرد.وي پس از ترويج افكار باطل استاد اينقدر بازار بابيت و واسطه هاي امام زمان (علیه السلام) را رونق بخشيد كه 38 نفر ادعاي بابيت كردند. شاهد بر اين نكته اينكه بسياري از شاگردان سيد در مسجد كوفه و مسجد سهله معتكف مي شدند و در انتظار امام زمان (علیه السلام) به سر مي بردند.بعد از سه سال كه امام ظهور نكرد وقت آن بود كه سيد علي محمد شيرازي ادعاي بابيت كند .
ظهور فرقه بابيت
مسلك بابي گري در قرن سيزدهم قمري توسط فردي به نام ميرزا علي محمد شيرازي پديد آمد. او در 1235 قمري در شيراز متولد شد و در نوزده سالگي به بوشهر رفت و به مدت پنج سال در آن جا به تجارت پرداخت، سپس به عتاب )كربلا و نجف( رفت و در درس سيد كاظم رشتي - از پيشوايان شيخيه - شركت كرد و انحراف عقيدتي ميرزا علي محمد شيرازي از اين جا شروع شد.
بعد از ادعاهاي ميرزا علي محمد شيرازي، برخي از شيخيه و پيروان سيد كاظم رشتي به او گرويدند.
حسين خان نظام الدوله، حاكم شيراز به ميرزا علي محمد شيرازي گفت كه صداقت تو را دريافته ام. راه تو پسنديده است. ديشب خواب ديدم به من گفتي: در جبين تو نور ايمان را مشاهده كرده ام ؛ بدين جهت با تو مدارا كرده ام.
علي محمد باور كرد و گفت: خواب نديده اي، بلكه بيدار بوده اي و من به بالين تو آمدم و چنان گفتم. حسين خان دست او را بوسيد و گفت: من حاكم شيرازم، لشكر در اختيار من است. به تو ايمان آورده و آماده ام با لشكر خود در خدمت تو باشم.علي محمد گفت: اگر با من باشي، سلطنت روم را به تو خواهم بخشيد.
حسين خان گفت: سلطنت نمي خواهم، همه آرزوي من اين است كه در ركاب تو شهيد شوم. خوب است همان گونه كه حجت را بر من تمام كردي، بر علما هم تمام كني، اگر علما سخن تو را بپذيرند و به دعوت تو لبيك گويند، راه براي پيروزي تو هموار مي شود. ميرزا علي محمد پذيرفت و حاضر شد در جمع علما دعوت خويش را اعلان كند، ميرزا علي محمد دعوت خويش را بيان كرد، نظام الدوله گفت: بهتر است دعوت خويش را در يك صفحه بنويسي تا ديگران هم از آن بهره ببرند، او پذيرفت و قلم را گرفت، چند سطري نوشت، علما بدان نگريستند و فهميدند خيلي بي سواد است. در اين هنگام حسين خان نظام الدوله گفت: با اين كه چند سطر بيش ننوشته اي، اين همه غلط! چگونه گفتار خود را گفتار خدا مي داني؟! سپس دستور داد دست و پاي او را بستند و آن قدر زدند تا مجبور شد به انابه و استغفار و فرستادن لعنت به خودش اقدام كند.
او به مدت شش ماه در شيراز محبوس بود، سپس به اصفهان و از آن جا وي را به آذربايجان بردند و در قلعه چهريق، نزديك باكو زنداني كردند، سپس از آن جا وي را به تبريز بردند و در زمان صدارت اميركبير در سال 1362 ه.ق محاكمه و در سال 1363 ه.ق اعدام شد.
ظهور فرقه بهائيت
فرقه بهايي: بهايي به پيروان ميرزا حسينعلي بهاء اطلاق مي شود. توضيح اين كه بعد از آن كه علي محمد ادعاهاي خويش را اعلان نمود، ميرزا حسينعلي نوري معروف به بهاء و برادرش يحيي معروف به صبح ازل به او پيوستند. پس از اعدام باب، يحيي ادعا كرد كه من جانشين او هستم؛ برخي به او پيوستند. ميرزا حسينعلي بهاء در آغاز تسليم او شد، اما پس از مدتي رقابت با او را آغاز كرد. او مانند باب ادعاهايي داشت از جمله ادعاي رسالت، شارعيت و حلوليت خدا. نيز مدعي شد كه ميرزا علي محمد باب زمينه ساز و مبشر ظهور او بوده. دعواي اين دو برادر و پيروان آنان (بهائيان و ازليان) سبب شد تا حكومت وقت ايران آنان را به بغداد تبعيد نمايد. در آن جا نيز كشمكش ادامه يافت و كارشان به دادگاه كشيد و محكوم شدند. دولت عثماني يحيي صبح ازل و پيروانش (ازليان) را به قبرس و حسينعلي بهاء و پيروانش (بهائيان) را به عكا در سرزمين فلسطين تبعيد كرد.(4)
محاكمه وبررسي بهائيت
پس از مرگ ميرزا حسينعلي حركت انحرافي بابيت و بهائيت به فراموشي سپرده شد، تا اين كه پسر ارشد ميرزا حسينعلي به نام عباس افندي كه عبدالبهاء لقب گرفت، به تجديد آن پرداخت. او در سال 1911 ميلادي به انگلستان و سپس آمريكا سفر كرد و با دولت هاي انگليس و آمريكا رابطه برقرار نمود. دولت انگليس طي مراسمي به او نشان نايت هود و لقب سر (sir) عنايت كرد. بدين وسيله بهائي گري به عنوان ستون پنجم و يكي از ابزار سياست استعماري انگليس - نيز آمريكا - مبدل شد. مركز بهائي گري اكنون در حيفاي اسرائيل و در ايالت شيكاگوي آمريكا قرر دارد.
زندگينامه سران فرقه
-ميرزاحسينعلي نوري(بهاء الله)
ميرزاحسينعلي نوري فرزند نوري مازندراني در سال 1233ق در تهران متولد شد. او از كساني بود كه به باب پيوست و از ياران وي شد. بهاءالله مورد حمايت شديد سفارت روسيه در ايران بود. در تاريخ بهائيت هم آمده كه سفير روس به صدر اعظم ايران هشدار داد كه بايد مسئول حفظ جان بهاءالله باشد. ميرزا حسينعلي نوري به مراتب با سوادتر از علي محمد باب بود و انتظار داشت كه جانشين باب شود، اما برادر كوچكتر او يحيي نوري معروف به صبح ازل مورد توجه باب بود و به جانشيني برگزيده شد.پس از هيجده سال، رقابت بين دو برادر به نزاع كشيده شد و به دشمني و عناد و انشعاب انجاميد. در آغاز اكثريت را ازليان تشكيل مي دادند ولي تدابير بهاءالله موجب شد تا ازليان در اقليت قرار بگيرند و به تدريج رو به انقراض نهند. در سال 1330ق كه صبح ازل در قبرس درگذشت، ازليان كه تعداد اندكي بودند به فراموشي سپرده شدند.بهاءالله نيز در سن 76 سالگي در سال 1309ق در عكادر فلسطين اشغالي درگذشت.
-عباس افندي (عبد البهاء)
فرزند ارشد بهاءالله، عباس افندي كه به نام عبدالبهاء شناخته شده است، سومين شخصيت محوري آئين بهائي است كه پدرش، بهاءالله نوزده سال پيش از مرگش، آنچنانكه در كتاب اقدس و نيز در كتاب عهدي اشاره كرده است، وي را به مقام جانشين، مبيّن و مفسر دين بهائي برگزيد. او در پنجم جمادي الاولي سال ???? هجري قمري در تهران متولد شد.او پيروان خود را عباسيان حقيقي و موحد قلمداد كرد و با حمايت دولت انگليس آزادي عمل فراواني يافت. عبدالبهاء از دولت وقت بريتانيا لقب سِر دريافت نمود و تا آخر عمر به آن مفتخر بود.
عباس افندي نقش بسيار مهمي در تدوين بهائيت داشت و بسياري از الواح باب و بهاء را مورد بازنگري قرار داد.
-شوقي افندي جانشين عبدالبهاء
بهاءالله - پدر عبدالبهاء - پيش از مرگش وصيت كرد كه ابتدا عبدالبهاء و سپس پسر كوچكش محمدعلي ميرزا ملقب به غصن اكبر جانشنين وي گردد. اما عبدالبهاء به آن وصيت عمل ننمود، افزون بر اين عبدالبهاء اين وصيت نامه را از بين برد و به جاي آن وصيت نامه جعلي صادر كرد كه بر جانشيني شوقي افندي حكايت داشت.
شوقي افندي در اروپا درس خواند و بعد از پايان تحصيل هم در اروپا و امريكا به سر برده و عيال كانادائي نيز اختيار نمود. اين زن كه پس از مرگ شوقي نقش بسيار مهمي در فعاليت هاي فرقه بهائيت ايفا نمود خانم روحيه ماكسول نام دارد.
شوقي افندي در سال 1334 خورشيدي در سن پنجاه و هشت سالگي در لندن به طور ناگهاني درگذشت، وي هنگام مرگ فرزندي نداشت به علاوه بر خلاف رسم بهائيان كه هر ساله وصيت نامه خود را قبلا نوشته اند تجديد مي نمايند، از خود وصيت نامه اي هم به جاي ننهاد و همين امر در بهائيت اختلافاتي را سبب شد.
از آنجاكه عباس افندي به هنگام مرگ پسر نداشت تا او را به پيشوايي و رهبري بعد از خود بگمارد به همين دليل براي رهبري بهائيت چاره اي ديگر انديشيد كه عبارت بود از بنيان نهادن سلسله ولايت امرالله بر اساس آنچه عباس افندي تحت عنوان (الواح وصايا) از خود باقي گذاشت. ولي امرها بايد پي در پي و يكي پس از ديگري زمام رهبري و رياست را عهده بگيرند و هر كدام از آنها بايد جانشين بعد از خود را تعيين كند. شوقي افندي بهائيت را به صورت يك تشكيلات حزبي، محافل منتخب محلي و ملي و شركتهاي تجاري قوام بخشيد و در گسترش آن به شدت كوشيد. بر اساس نظام كنترل اجتماعي تثبيت شده در اين تشكيلات هركس كه بر خلاف نظر و تمايل شوقي افندي عمل مي كرد ابتدا از تشكيلات تحت عنوان قلمرو اداري اخراج مي شد و سپس از جامعه تحت عنوان قلمرو روحاني رانده و منفور مي گرديد و بدين وسيله مجازات مي شد.
در دوران حيات شوقي افندي و پس از تشكيل اسرائيل با همراهي انگلستان فرقه بهائيت بدليل سرسختي و عداوت عليه اسلام و قرآن مورد توجه و نظر خاص اسرائيل قرار گرفت و اموال آنان تحت حمايت در آمد و از ماليات معاف شد. شوقي افندي هم به سرسپردگي و خدمت خالصانه براي اسرائيل همت گماشت و هم او بود كه براي اولين بار نام ارض اقدس و شرق الاذكار را براي بزرگداشت اسرائيل استفاده نمود و با يهوديان و صهيونيستها در اوج احترام و بزرگداشت بود و اين درحالي بود كه بر اساس تعاليم ساخت استعمار، عباسيان مال و جان و ناموس مسلمانان را مباح اعلام مي نمودند و به شكنجه و سپس شهادت آنان مي پرداختند. سرانجام شوقي افندي در سال 1336ق در لندن پايتخت انگلستان درگذشت و همان جا مدفون شد.
ب)بررسي اصول اعتقادي بهائيت
بهائيت يكي از مسلك هاي بي بنياد بشري است كه فاقد اصول، معيارها و ملاك هاي ديني قوي و مستند مي باشد؛ عقايد و اصول فكري آن نه تنها فاقد شالوده مستحكم اديان آسماني است، بلكه از لحاظ اصول و معيارهاي اوليه شكل گيري و منابع مستند، كاملاً ضعيف و غيرعلمي است به همين دليل نقد اين فرقه در قالب انتقادهاي رايج در علوم مربوط به اديان و مذاهب امكان ندارد و به تعبير ديگر از آنجا كه فرقه بهائيت در مورد مسائل اعتقادي گنگ و نامفهوم بوده و آسمان و ريسمان را به هم بافته، ساختار فكري و عقيدتي منسجم و مستقلي ندارد و قابل دفاع و استناد نيست. از اين رو به هيچ وجه توان پاسخگويي به افراد آگاه و تيزبين را ندارد و صاحبان و متوليان اين فرقه تنها، با استفاده از ابزارها و شگردهاي سياسي، تبليغاتي، اجتماعي و اقتصادي و...، در گوشه و كنار جامعه سعي مي كنند افراد ساده و كم اطلاع را فريب داده و جذب نمايند. برخي از اين اشكالات و انتقادات عمده عبارتند از:
يك) تناقضات دروني
انسجام، هماهنگي و عدم ابتلا به تناقض و تعارض دروني آموزه ها، يكي از شاخصه هاي مهم اديان الهي است. چنانچه خداوند درباره قرآن مي فرمايد: " أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافًا كَثِيرًا"
مروري كوتاه بر تعاليم و كتاب هاي بهائيت بيانگر تناقضات و تعارضات دروني بسيار متعددي است كه نارسائي ها، مجهولات و پرسش هاي زيادي فراروي محققان و معتقدان به اين فرقه به وجود آورده تا آنجا كه اين موضوع به عنوان يكي از مشخصات اصلي بهائيت و چالش هاي اساسي رهبران و طرفداران آن محسوب مي گردد. به عنوان نمونه؛
1. تلوّن درعقيده، تغيير در ادعا؛ به اعتراف خود بابيان و بهائيان، علي محمد شيرازي بنيان گذار فرقه بابيه، شش مرتبه ادعاي خويش را تغيير داد. مرحوم حسين محبوبي اردكاني در تعليقاتش بر "المآثر و الاثار" مي نويسد: باب در 1260 ،ادعاي ذكريت كرد يعني كه مفسر قرآن است. در 1261 ،ادعاي بابيت كرد يعني وسيلهِ رابطه با امام زمان(ع) است. در 1262 ادعاي مهدويت كرد يعني امام زمان است. در 1263 ادعاي نبوت كرد يعني كه پيغمبرم. در 1264 ادعاي ربوبيت كرد يعني كه پروردگار عالميانم. در 1265 ادعاي الوهيت كرد. در 1266 تمام دعاوي خود را منكر شد و توبه كرد و توبه نامه نزد وليعهد فرستاد. ميرزا حسينعلي نيز مقامات زيادي براي خود ادعا داشت؛ گاهي ادعا مي كرد بر او وحي نازل شده، زماني اعلام مي نمايد كه من هيچم و كم ز هيچ هم بسياري و زماني ديگر خويشتن را بر تخت الوهيت نشانده و خداي خدايان ، آفريدگار جهان ، كسي كه لم يلد و لم يولد است ومعبود حقيقي ، مي نامد. و در لوح عهدي كه به منزله وصيت نامه از خويش باقي گذاشت از موضع الوهيت، پيروانش را به اطاعت و تبعيت از جانشينان خود تشويق و ترغيب نمود! و همه اينها در حالي است كه بهائيان خود را موحد و يكتا پرست مي نامند. ! و عباس افندي در اثبات پيامبري حسينعلي مي كوشد.
2. وحدت عالم انساني؛ بهائيان ادعاي وحدت عالم انساني و برابري تمام انسان ها را دارند كه منظور از آن اتحاد واقعي و تساوي انسان ها از نظر حقوق روحاني، اجتماعي، فردي و مدني است. و اين در حالي است كه در كتاب "اقدس"علناً هر كس به ديانت بهائي باور نداشته باشد گمراه شمرده شده است. همچنين عبد البهاء بر اين عقيده است كه سياهان آفريقائي خلقتشان گاوي است. ! وغير بهائيان نزد خدا به شكل حيوان هستند.! خود بهاءالله، كور و بينا را مساوي نمي داند. و خانواده او در برخورد بين ايرانيان و خارجي ها، رفتاري آكنده از تبعيض و بسيار متفاوت از خود نشان مي دادند. آن وقت چگونه با اين همه تناقض از وحدت عالم سخن مي گويند؟! ازسوي ديگر طرد روحاني منتقدين توسط تشكيلات بهائي نيز از ديگر شاهكارهاي مدعيان وحدت عالم انساني است.
3. تبليغ و نشر نفحات؛ در بهائيت تبليغ در همه جا و هر وقت و براي همه كس امري واجب است ؛ عبدالبهاء مي گويد: تكليف هر نفسي از احباي الهي اين است كه شب و روز آرام نگيرد و نفسي بر نيارد جز فكرنشر نفحات الله و به اين وسيله ديگران را در بلاد دور دست به تبليغ و نشر نفحات بهائي تحريص مي نمودند؛ اما در عين حال تبليغ بهائيت در اسرائيل ممنوع است. !
4. تساوي حقوق مردان و زنان؛ تساوي حقوق رجال و نساء از جمله تعاليم و ادعاهاي بهائيت است، كه به اين وسيله اديان الهي را مورد حمله قرار مي دهند و اين درحالي است كه در خود بهائيت نه تنها زنان حق شركت و عضويت در بيت العدل را ندارند، بلكه در سهم الإرث نيز از مردان عقب ترند. به علاوه نه تنها ميان زنان و مردان تساوي حقوق وجود ندارد، حتي ميان زن روستايي و شهري هم تفاوت وجود دارد؛ مهريه زن روستايي برابر با نوزده مثقال نقره است و مهريه زن شهري نوزده مثقال طلا !.
5. دين دوره اي؛ همچنين در بهائيت مي خوانيم؛چون هر دوره جديدي مقتضيات جديد دارد پس دائم بايد دين جديد بيايد لذا هزار سال پس از اسلام دين جديد آمده است و درجائي ديگر با كمال تعجب آمده امتداد دين بهائيت پانصد هزار سال است! يا اينكه امتداد بهائيت سيصد و شصت و پنج ميليون سال است.!
عقايد فرقه بهائيت چون بناي وحياني ندارد و صرفاً بر اظهارات لفظيه رؤساي خود استوار گرديده، در سطوح مختلف دچار تناقضهاي آشكار است. وجود اين قبيل تناقضات در منابع و متون بهائي و مسائل عقيدتي اين فرقه به حدي است كه به گفته بهائي پژوهان در صورت اتكاء به متون خودشان مجبوريم نصي را با ردّ نصي ديگر پذيرا شويم! و حتي خود رهبران اين فرقه براي فرار از اين تناقضات و اغلاط فراوان، مجبور شده اند دراين صد ساله اخير چند بارمنابع مذهبي فرقه خود را تغيير و تصحيح داده و آنها را دور از دسترس پيروان خويش قرار دهند. تا آنجا كه دسترسي و مطالعه برخي از منابع اصلي بهائيت حتي براي پيروان آن ممنوع است.
دو) ناسازگاري با اصول اديان الهي
اديان توحيدي داراي سه اصل كلي و مشترك توحيد، نبوت و معاد مي باشند؛ اما از آنجاكه فرقه بهائيت آسماني و الهي نبوده و تنها بر اثر خواست هاي نفساني و شيطاني عده اي شكل گرفته، عقايد و باورهاي آنها نيز با اصول مشترك اديان الهي در تضاد و تناقض است:
1. انكار توحيد؛ نه تنها توحيد در آيين بهائيت مورد اشاره و تاكيد قرار نگرفته بلكه با ادعاهاي الوهيت رهبران و بنيانگذاران اين فرقه به شرك گرفتار گرديده است. به عنوان نمونه علي محمد باب در نامه خود به يحيي (صبح ازل) چنين مي نويسد: هذا كتاب من اللّه الحي القيوم قل كلّ من اللّه يبدون قل كلّ الي اللّه يعودون
اين نامه اي است از خداي زنده و بر پادارندة جهان [باب] بگو همه از خدا آغاز مي شوند و به سوي او باز مي گردند! و حسينعلي ميرزا نيز به صراحت در كتاب اقدس ادعا مي كند: گوش فرا دهيد اي جماعت بهائيان كه خداي شما از زندان بزرگ پيام مي دهد كه نيست خدائي جز من توانا و متكبر و خودپسند. و در كتاب مبين نيز مي گويد: اسمع ما يوحي من شطر البلأ علي بقعة المحنة و الابتلأ من سدرة القضأ انه لا اله الا انا المسجون الفريد. يعني؛ گوش دار كه از مصدر بالا بر زمين محنت و ابتلا اين وحي نازل شد كه نيست خدايي مگر من تنها كه در زندان به دست بندگان ظالم خود گرفتارم . و با اين ادعا مردمان را به اطاعت و خشوع از خويش فرا خوانده و مي گويد: به تحقيق ظاهر شده است محبوب عالمين و مقصود عارفين و معبود اهل آسمان ها و زمين و محل سجده و سجود اولين و آخرين. بديهي است ادعاي خدايي توسط رهبران بهائي بر خلاف فطرت خداشناس بشر، عقل سليم و آموزه هاي توحيدي تمام اديان الهي وكتب آسماني خصوصاً قرآن كريم، مي باشد؛ مَن يقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلَهٌ مِّن دُونِهِ فَذَلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ و هر كس از آنان بگويد من [نيز] جز او خدايي هستم او را به دوزخ كيفر مي دهيم [آري] سزاي ستمكاران را اين گونه مي دهيم. از اين منظر يكي از ويژگي هاي پيامبران راستين اين است كه هرگز مردم را دعوت به بندگي خود نمي كردند.
2. نبوت جديد؛ بهائيان در جهت زمينه سازي براي پذيرش نبوّت حسينعلي ميرزا ( بهاء )، تلاش دارند كه علي محمد باب را از جمله پيامبران خداوند محسوب كنند كه به اراده خداوند متعال بعد از حضرت رسول اكرم(ص) مبعوث گشت و اهل عالم را به ديني جديد دعوت كرد! پيروان مسلك ساختگي بهائي، مدّعي اند كه باب، دو مقام داشت: 1. پيامبري مستقل و صاحب كتاب بود ! 2. بشارت دهنده به ظهور پيامبر ديگري به نام ميرزا حسينعلي بود! به اين گونه با ظهور باب و بهاء شريعت اسلام الغاء گرديده و شريعتي مستقل و آييني جديد به نام بهائيت به وجود آمده است.
نقد و بررسي
ادعاي نبوت جديد توسط بهائيت ونسخ شريعت اسلام از زواياي مختلفي باطل بوده و داراي اشكالاتي اساسي مي باشد .
ادعاهاي متناقض علي محمد باب ـ در زمينه رابطه با امام زمان (عج)، مهدويت، نبوت و الوهيت ـ، تناقضات و تعارضات دروني آموزه ها، ناسازگاري با منطق و عقلانيت، وجود اغلاط و اشتباهات متعدد در كتاب ها، الواح و نامه ها، فقدان معجزه اي قابل پذيرش براي اثبات پيامبري خويش، ناتواني در پاسخگوئي به سئوالات و عجز در مناظره با علما و بالآخره تكذيب مكرر ادعاها و نوشتن توبه نامه توسط وي، جملگي دليلي آشكار بر بطلان چنين ادعائي است؛ كه با منطق و سيره پيامبران و اصول اديان الهي در ناسازگاري كامل مي باشد. ضمن اينكه مطابق آيات قرآن و روايات مأثوره از پيامبر اكرم(ص)، دين اسلام آخرين دين و حضرت محمد(ص) آخرين پيامبر خداست.
3. انكار قيامت؛ قيامت به عنوان يكي از اصول مسلم اديان توحيدي از نگاه علي محمد باب و حسينعلي ميرزا ، موهوم و دروغ پنداشته شده است؛ باب در كتاب بيان با عبارات چند پهلو و مبهم و به هم بافته تحت اين عناوين كه قيامت عبارت است از وقت ظهور شجره حقيقت در هر زمان و به هر اسم، ويوم قيامت يومي است مثل كل ايام شمس طالع مي گردد و غارب وجنت عبارت است از اثبات يعني تصديق و ايمان به نقطه ظهور ،و نار عبارت است از نفي يعني عدم ايمان به نقطه ظهور و انكار اوبه نفي قيامت و بهشت و جهنم مي پردازد و در ادامه به گونه اي خاص تعبيرهاي خود بافته و بسيار مبهم درباره مرگ، قبر، سئوال ملائك، ميزان، صراط،حساب، پاداش و جزا ارائه مي دهد و در نهايت به نفي آنها اقدام مي نمايد. حسينعلي بهاء نيز بر اين عقيده است كه با ظهور او قيامت برپا شده است، در كتاب لوح اقدس مي گويد: به تحقيق قيامت برپا شد و اسرافيل در صور دميد و منادي ندا داد. و زمين به ظهور من متزلزل و كوه ها مانند پنبه زده شد و آسمان ها به هم پيچيده و بهشت در طرف راست قرار داده شد و آتش به اشتعال درآمد باز هم انكار مي كنند. بعد مي گويد: اي جماعت بهائيان گوارا باد شما را اين بهشت كه بقاء جمال من است و همچنين در جاي ديگر مي گويد: بگو به مردم كه قيامت برپا شد و گذشت قيامت تمام شد قيامت و صاحب آن كه من باشم آمد و زلزله زمين تمام شد و اگر كسي بگويد كه بهشت كو و كجاست آتش دوزخ، پس اي جماعت بهائيان جواب مردم را بگوئيد كه قيامت عبارت از ظهور ميرزا حسينعلي است و بهشت ديدن روي اوست، آتش دوزخ همان جان توست در صورتي كه به حسينعلي ايمان نياورده باشيد. بر اين اساس بهائيان معتقدند روز رستاخيز فرا رسيده و آن ساعت موعود روزي بوده كه بهاء خود را به نبوت دعوت كرده است و قيامت مردمان گذشته برپا شد و مردم همه از قبرها بيرون آمدند و نتيجه اعمال خود را ديدند و زمين از وقايع گذشته خود خبر داد و همه مردمان روي زمين از زنده و مرده در پيشگاه رب العالمين حاضر گشتند و اهل بهشت با ديدار جمال ميرزا بهاء به بهشت رسيدند و اهل آتش چون از لقاء او محروم شدند و از نفس خود پيروي مي كردند، مستحق دوزخ شدند.
نقد و بررسي
به طور كلي مفهوم قيامت، بهشت و جهنم، برزخ و معاد از ديد اين فرقه با اصول و عقائد مشترك اديان الهي تفاوت اساسي داشته و به هيچ وجه در چارچوب آموزه هاي وحياني نمي گنجد. قرآن كريم ـ كه حقانيت آن مورد تأئيد بهائيت است ـ معاد و زندگي مجدد انسان ها را يك اصل مسلّم دانسته و هدف از آن را چنين بر مي شمارد: فَمَن يعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيرًا يرَهُ. وَمَن يعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يرَهُ هر كسي ذره اي عمل نيك و خوب انجام داده آن را مشاهده كند و هر كسي عمل بد از او سر زده آن را ببيند.و پيرامون زمان قيامت، چگونگي وقوع و تحولات بعدي آن در آيات متعدد علائم و نشانه هاي آشكاري را ذكر كرده است؛ نظير آنكه نظام كنوني عالم با پديد آمدن زلزله عظيم در زمين، شكافته شدن درياها، به حركت آمدن كوه ها و در هم كوبيدنشان، خاموش گشتن ماه و خورشيد و ستارگان عظيم، پر از دود و ابر شدن فضاي آسمان و... دگرگون مي شود. چنانكه در سوره قيامت مي فرمايد: هنگامي كه چشم ها از شدت هول و وحشت به گردش درآيد و مضطرب شود ـ زماني كه ماه بي نور شود ـ زماني كه خورشيد و ماه يكجا جمع شونددر چنين روزي مردم در برابر پروردگار جهانيان به پا خاسته و در يك صحنه جمع مي شوند، دادگاه عدل الهي تشكيل گرديده به محاسبه اعمال، افكار، عقايد، اوصاف و اخلاق آدمي پرداخته مي شود؛ مؤمنان روسفيد، شاد و خندان به سوي بهشت و كافران و منافقان، رو سياه و اندوهگين به سوي دوزخ روانه مي گردند و علامت هاي ديگري كه در آيات و روايات اسلامي بيان گرديده است. بنا بر اين ادعاي بهائيت پيرامون برپائي قيامت و ارائه تفسيري متفاوت از آن، آن قدر سست و بي بنياد و فاقد پشتوانه ديني و منطقي است كه با اندك توجهي بطلان آن آشكار مي شود.
سه) ناسازگاري با اصل مهدويت
انتظار ظهور منجي عقيده اي است كه در اديان آسماني و مذاهب مختلف جهان، به مثابه يك اصل مسلم، مورد پذيرش است. علي محمد باب در ابتدا با توجه به اين اعتقاد راسخ در ميان جامعه اسلامي خود را باب و وسيلهِ ارتباط مردم با امام زمان (عج) دانسته و مي نويسد: فرض است بر مقام رحمت خداوند عالم كه از جانب حجت خود عبدي را با حجت وافيه منتخب و اظهار فرمايد تا آنكه سبيل اختلافات را به نقطة وحدت برساند. وي با اين جملات ضرورت وجودي باب و واسطه با امام زمان را متذكر مي شود. باب به مرور زمان ادعاي خود را تغيير داده و از مهدويت سخن به ميان مي آورد و با ادعاي قائم منتظر و مهدويت مي گويد: منم آن كسي كه هزار سال است منتظر او مي باشيد. سپس ملاحسين بشرويه اي را باب خويش ناميده و براي دعوت به خراسان فرستاد تا مردم را گرد آورده و با درفش هاي سياه خروج كنند.! علي محمد خود نيز براي اين كه به مقتضاي حديثي كه مي گويد: امام زمان (عج) از مكّه ظهور خواهد كرد و يارانش از خراسان بيرون مي آيند، به حجاز مي رود، هرچند به دليل ترس از مطرح كردن ادعاي خويش به بوشهر باز مي گردد. سيد باب در نوشته هاي آخر خود تلاش مي نمايد با تفسيرها و تأويلات مضحك، احاديث مهدويت را بر خود تطبيق دهد. هرچند مدت دعوت قائميت و مهدويت او، حدود دو سال و نيم در آخر زندگي اش بيش نبود و با وجود توبه نامه، در ادعاي خويش، ثبات قدم نداشته است. پس از باب، ميرزا حسينعلي نوري نيز ابتدا در نوشته هايش در صدد تطبيق روايات مربوط به امام مهدي (عج) بر خويش بر آمد. اما از آنجا كه پس از ادعاي الوهيت و خدايي وي اين عقيده سد راه او قرارگرفته بود، وجود امام زمان (ع) را موهوم دانسته و مي نويسد: به عين بصيرت مشاهده كنيد هزار سال أو أزيد جمع فرق اثني عشريه نفس موهومي را كه اصلاً موجود نبوده مع عيال و اطفال موهومه در مدائن موهومه محل معين نمودند. به همين طريق ديگر مبلغين بهائي وجود آن حضرت را انكار مي نمايند.
نقد و بررسي
مبلغين بهائي در حالي وجود حضرت مهدي (عج) را انكار مي نمايند كه علي محمد درباره وجود امام دوازدهم شيعيان و ساير خصوصيات آن حضرت بارها اقرار واعتراف نموده و منكرين وجود آن حضرت را كافر مي داند. به عنوان نمونه در كتاب صحيفه عدليه صريحاً نام امام زمان (عج) را ذكر مي كند: الحجة القائم محمد بن الحسن صاحب الزمان و در صفحه 42 آن مي نويسد: و شهادت مي دهم كه قائم آل محمد امام بر حق من است ودر تفسير سوره كوثر صفحه 88 راجع به غيبت حضرت مطلبي را آورده كه خلاصه و ترجمه آن چنين است: فَلا شَك في وُجودِ الإمامِ الغائِبِ القائِمِ المَستور سَلامُ الله عَلَيهِ... يعني؛پس شكي در وجود امام غايب نيست محققاً وجود او همچون آفتاب در وسط ظهر ظاهر و هويداست... و ادامه مي دهد كه هركس در باره او شك نمايد در قدرت خدا شك نموده كه به تحقيق كافر شك زده اي است. همچنين در كتاب بيان فارسي و كليه آثارش سخن از من يظهره الله دارد كه به عقيده باب منظور از من يظهره الله، محمد بن الحسن العسكري? است. چنانكه مي گويد: من يظهره الله اسمش محمد است. و محل ظهور او مسجد الحرام است. ميرزا حسينعلي ( بهاء ) بعد از مرگ باب ابتدا ادعاي مهدويت و من يظهراللهي مي كند و امروزه نيز بهائيان معتقدند او من يظهره الله است. اينك بايد از عبدالبهاء و بهائيان پرسيد: اگر امام زمان موهوم است چرا سيد باب و ميرزا حسينعلي اسم و خصوصيات آن را در كتاب هاي خود ذكر مي كنند و ادعاي مهدويت مي نمايند و آغاز كار خود را مهدي معرفي كردنِ خود قرار دادند. ؟!!
نيم نگاهي بر نسب خانواده، خصوصيات اخلاقي و رفتاري علي محمد باب و ادعاهاي متناقض وي و ساير اقداماتي كه در طول زندگي خويش انجام داد، همگي آشكار كننده اين حقيقت است كه روايات مهدويت نه تنها بر علي محمد باب صدق نمي كند؛ بلكه از ابعاد متعدد ادعاهاي بابيت و بهائيت را تكذيب مي كند. و حتي من يظهره الله بنا به گفته خود علي محمد باب، نمي تواند ميرزا حسينعلي نوري باشد؛ زيرا نام او مي بايست محمد باشد كه حسينعلي است، لقب او مي بايست قائم باشد كه بهاء الله است، و محل ظهور او مي بايست مكه باشد كه بغداد است.38 واقعيت آن است كه بهائيت در رابطه با روايات مهدويت ـ كه مورد قبول واستناد شان هست ـ زمين گير شده اند؛ زيرا اگر اين روايات را نفي كنند اساس بابيت لطمه مي خورد در حاليكه آنان باب را همان حضرت مهدي و پيامبر اسلام را مبشر آمدن علي محمد باب مي دانند و خود باب بارها به اين روايات استناد كرده ؛ واگر اين روايات را بپذيرند علي محمد باب و بهاء الله هرگز نمي توانند مصداق اين روايات قرار گيرند و روايات مهدويت، بيگانه از علي محمد باب و ادعاهاي بهائيت است.
فصل دوم:اهداف استعمارگران از تشكيل فرقه انحرافي
ايجاد اديان و فرق ساختگي
يكي از ترفندهاي مرسوم دول استعمارگر براي رسيدن به اهدافشان، به انحراف كشيدن جريان صحيح دينداري بوده است. در حقيقت هدف كلي اين بوده كه فرق دست ساز در نهايت جايگزين اديان الهي شده ويا حداقل چهره اديان الهي را مشوش سازند. در حوزه يهوديت و مسيحيت اين امر تا حد زيادي موفقيت آميز بوده و ما امروز شاهد گروهها و فرقه هاي مختلفي هستيم كه با آدابي عجيب و مناسكي غريب تر، عده اي را به گردخويش جمع كرده و ادعاي سعادت و رستگاري براي آنان دارند.اولين حركت شيطاني توسط روسيه بنيان نهاده شد و پس از آن انگليس به ميدان آمد و از آبهاي گل آلود ماهي هاي مراد را صيد نمود.
بابيگري و بهائي گري ـ كه هر دو داراي يك آبشخور و اصول و تفكر مي باشند و اولي به رهبري سيدعلي محمدباب و دومي به جانشيني و رهبري ميرزا حسينعلي نوري يا بهاالله پاي در عرصه وجود نهادند ـ از نتايج شوم عملكرد قدرتهاي استعماري در ايران محسوب مي شوند. بهائيت با اصول و عقايد كفرآميز و با منسوخ اعلام كردن اسلام و نبوت پيامبر اكرم (ص ) و امامت پيشوايان معصوم (ع ) همان حركت مخرب و فتنه بزرگي بود كه آرزوي ديرينه استعمار براي تقابل با تعاليم مقدس قرآن محسوب مي شد..
اسناد موجود تاريخي و عملكردهاي مخرب و روابط و ارتباط هاي آشكار و صريح رهبران و عناصر اصلي بابيت و بهائيت با دشمنان اسلام بر جاسوس بودن آنان و نقش كشورهاي بيگانه در پيدايش اين مذهب استعماري مهر تاييد مي زنند.
پس از سقوط و اضمحلال روسيه تزاري و روي كارآمدن رژيم ماركسيستي، بهائيت به انگليس بيشتر متمايل مي شود و اگر چه پيش از اين نيز ماموران استعمارگر پيرانگليس در رشد وتقويت عناصر بابي و بهائي نقش غيرمستقيم داشتند و خود را آماده مي كردند كه در شرايط مناسب گوي سبقت را از روسيه بربايند لكن با سقوط روسيه تزاري بهائيت به طور كامل در قبضه قدرت و بهره برداري انگليس درآمد.
انگليس به بهائيت مركزيت بخشيد و در شهرهاي حيفا و عكا واقع در فلسطين اشغالي به رشد و گسترش آنها و ايجاد ارتباط بين اين مركز با ساير مناطق اسلامي براي فتنه انگيزي و بسط قدرت و سيطره خود اهتمام ورزيد و از وجود اين عناصر خائن و جاسوس در كشور عثماني به نفع خود استفاده هاي فراوان برد.بهائيان در سرسپردگي و تسليم و خدمتگزاري به انگليس از هيچ كوششي فروگذار نكردند و همچنان به ملت و سرزمين ايران خيانت ورزيدند و بر حلقه هاي محاصره و ستم و تعدي و غارت ثروتهاي اين ملت مظلوم توسط قدرتهاي استعمارگر جهان افزودند.
وقتي دولت بزرگ عثماني كه مجموعه سرزمين هاي اسلامي آن روزگار را تشكيل مي داد و به همين دليل مورد طمع استعمار انگليس بود و در معرض فتنه ها و حيله گري ها و توطئه هاي فراوان قرار داشت تا تجزيه شود در اثر سياست هاي شيطاني روباه پير استعمار فرو پاشيد و قطعه قطعه گرديد و سرزمين اسلامي فلسطين به اشغال انگليس درآمد عباس افندي يا عبدالبها يكي از رهبران بهائيت كه از شادي در پوست خود نمي گنجيد در نامه اي خطاب به يكي از بهائيان ايران در باره اين فتح مسرت بخش ! چنين مي نويسد :
در اين ايام الحمدلله به فضل الهي ابرهاي تيره متلاشي و نور راحت و آسايش اين اقليم را روشن نمود وسلطه جابر (دولت عثماني ) زائل و حكومت عادله انگلستان حاصل، جميع خلق از محنت كبري و مشقت عظمي نجات يافتند .
ادوارد براون انگليسي از جمله كساني است كه از طرف انگلستان مامور به زمينه سازي براي رشد و گسترش فرقه هاي استعماري بابيگري و بهائي گري در ايران بوده است . او كتابي به نام يك سال در ميان فارس به رشته تحرير درآورده است كه در بخش هايي از آن شرح مي دهد كه مدت هاي طولاني در شهرهاي ايران با عبا ! و ردا ! و سجاده !
مسافرت مي كرده و بيشتر با مردم عوام معاشرت داشته ومحور بحث او بابيگري بوده و از اين راه اين مذهب ! را ترويج مي كرده است .
بدين ترتيب ابرهاي تيره و ظلماني در فضاي پاك و روشن سرزمين ايران نمايان و گسترده شدند و به دست استعمارگران روسيه و انگليس نطفه اوليه بهائيت با عقايد و احكام و تعاليم كفرآميز و استعمار ساخته و القا شده توسط دشمنان قرآن و اسلام و تشيع به منظور از هم گسيختن زنجيرهاي مستحكم اتحاد و وحدت شيعيان و از بين بردن محوريت مرجعيت شيعه در بسيج نيروهاي مسلمان براي دفع سلطه استعمار خارجي و جلوگيري از تعدي و جنايت و غارتگري نضج گرفت . زماني كه فرقه بابيت، در نزاعهاي درون گروهي دهه 1280ق در عثماني، به دو گروه ازلي (تحت رياست صبح ازل) و بهائي (به رهبري حسينعلي بها) تجزيه و تقسيم شد، ازلي ها شكار انگليس شدند و بهائيان، همچنان، در سهم روسيه باقي ماندند. در مورد روابط صبح ازل با انگليسي ها نيز بايد به سخن بسياري از مورخان (اعم از ايراني و اروپايي) اشاره كنيم كه صراحتاً از حقوق بگيري ازل از انگليسي ها در قبرس ياد كرده اند. لرد كرزن، سياستمدار مشهور انگليسي، در ايران و مسئله ايران تصريح مي كند: صبح ازل كه در قبرس سكني داشت، مقرري خاصي از حكومت انگلستان دريافت مي نمود مورخان ايراني نيز همچون كسروي، اسماعيل رائين و فريدون آدميت به ارتباط ازل با انگليسي ها تصريح دارند.
متقابلاً بايد خاطر نشان ساخت كه، بهائيت نيز براي ابد، بسته و پيوسته به روسيه باقي نماند و با فروپاشي امپراتوري تزاري در اواخر جنگ جهاني اول و ظهور دولت انقلابي شوروي در آن كشور (كه به بهائيان، به چشم زائده دولت تزاري مي نگريست) اين فرقه نقطه اتكا پيشين را از دست داد و توسعه قدرت استعماري بريتانيا در خاورميانه و بويژه اشغال نظامي فلسطين (مقر پيشوايان بهائيت) توسط قشون انگليس، رهبر وقت اين فرقه، عباس افندي را (كه از مدتها قبل، در خط ارتباط با غرب افتاده بود) به عنوان قبله سياسي جديد، به سمت لندن سوق داد.
فصل سوم:نقش انگلستان در ايجاد وتقويت بهائيت
1-پيوند بهائيت با دولت انگليس در سده اخير
از مسائلي است كه مي توان گفت بين مورخان و مطلعان رشته تاريخ و سياست، بر روي آن نوعي اجماع وجود دارد و در اين زمينه، نمونه وار، مي توان به اظهارات مهدي بامداد، اسماعيل رائين، احمد كسروي، فريدون آدميت، خان ملك ساساني، محمود محمود، دكتر جواد شيخ الاسلامي، دكتر عبدالهادي حائري، محمدرضا فشاهي، احسان طبري، دكتر يوسف فضايي، دكتر سيد سعيد زاهد زاهداني، عبدالله شهبازي، بهرام افراسيابي و ديگران استناد كرد كه بر نكته فوق انگشت تأكيد مي گذارند. دكتر شيخ الاسلامي (استاد فقيد دانشگاه) مترجم كتاب خاطرات سياسي سر آرتور هاردينگ آنجا كه هاردينگ در بخشي از خاطرات خود با لحني جانبدارانه از بابيان و بهائيان ياد مي كند، مي نويسد: در عرض يكصد سال اخير، بابيان و بهائيان ايران هميشه از خط مشي سياسي انگلستان در شرق پيروي كرده اند و ستايش وزير مختار انگليس از آنها امري است كاملاً طبيعي .
دليل مورخان يادشده، روابط آشكار اين فرقه با بريتانيا، بويژه اعطاي لقب و نشان عالي از سوي پادشاه انگليس به عباس افندي، مي باشد كه تصوير آن در كتب مختلف آمده است. حتي اين مطلب، در تنبه و استبصار مبلغان بهائي (و ياران عباس افندي) نيز كه پس از مرگ وي به اسلام گرويده اند، مؤ ثر بوده و در آثار آنان بازتاب آشكار دارد.
احسان طبري، ضمن اشاره به مخالفت حسينعلي بها با تعصبات ملي و ديني ، كه به زعم وي حاصلي جز صلح گرايي منفعل و تعطيل مبارزات اجتماعي ــ سياسي ملتها بر ضد استبداد داخلي و تجاوز خارجي ندارد، مي نويسد: در دوران عبدالبها (1921 ــ 1844) حكومت عثماني فرو پاشيد و امپرياليسم انگلستان متصرفات اين حكومت را به چنگ آورد. عبدالبها با اربابان تازه فلسطيني وارد روابط نزديك شد، چنانكه در مراسم خاصي، مقامات انگليسي فلسطين به او لقب سر دادند، لقبي كه از طرف شاه انگليس عطا مي شود و پاداش خدمات مهم به امپراطوري است. فريدون آدميت نيز تصريح مي كند كه: جنگ بين الملليِ گذشته در سرنوشت بابيها مؤ ثر گرديد و سقوط حكومت تزار به عمر حمايت آنان از بهائيان خاتمه بخشيد. از آن طرف سرزمين فلسطين به دست انگليس ها افتاد و بهائيان را به سوي خود كشيدند و لرد آللنبي حاكم نظامي حيفا متعاقب آن، نشان مخصوص و لقب سربه عبدالبها داد و عكس مخصوصي در آن مجلس برداشته شده كه دركتاب صبحي ديده مي شود. از اين پس بهائيان نيز در كادر سياسي انگليسها وارد گرديدند و اين نهر هم به رود تايمز ريخت !
2-حضور انگليسي ها وبهائيت در عصر قاجار و پهلوي در ايران
انگليسي ها در عصر قاجار و پهلوي در ايران، مؤ سسات گوناگوني (اعم از سياسي، اقتصادي، نظامي و...) داشتند كه از همه آنها بدون استثنا به مثابه ابزاري جهت پيشبرد اهداف سلطه جويانه خويش بهره مي جستند، و شواهد تاريخي، نشان از همكاري اعضاي فرقه با اين مؤ سسات دارد.
از جمله اين مؤ سسات كه مدتي دراز شريان اقـتـصـاد كـشـورمـان را در چـنـگ داشـت، بـانـك شاهنشاهي ايران و انگليس بود. طبق تحقيقات يكي از پژوهشگران: شاهزاده محمدمهدي ميرزا لسان الادب (بهائي) مترجم بانك شاهي در تهران بود و ابوالحسن ابتهاج (پسر ابتهاج الملك، بهائي مقتدر گيلان و مازندران) نيز در ابتدا در بانك شاهي كار مي كرد. او بعدها به يكي از مقتدرترين شخصيت هاي مالي حكومت پهلوي بدل شد.
بديع الله افنان (م1349ش) عضو محفل بهائيت در يزد و اصفهان و از فعالان شاخص اين فرقه، زبان انگليسي را آموخته و در بانك شاهنشاهي ايران استخدام شد.
به اشتغال برخي از بهائيان در سفارت انگليس اشاره مي كنيم: نبيل الدوله (از مقربان عباس افندي، و رؤساي مشهور بهائيت در امريكا) ابتدا در خدمت سـفـارت انـگـلـيـس كـار مـي كـرد . مـورد مهمتر: عبدالحسين نعيمي (فرزند ميرزا نعيم شاعر مشهور بهائي) است كه منشي اول سفارت انگليس بود. ميرزا نعيم سدهي اصفهاني (1334 ـ 1272ق) صاحب ديوان گلزار نعيم، كه او را بزرگترين شاعر بهائي شمرده اند، به نوشته آواره: مدتي در تهران با حضرات امريكايي ها و اخيراً با سفارت انگليس دوستي پيدا كرد و معلوم شد... پسرش منشي اول سفارت انگليس است.. . نورالدين چهاردهي مي نويسد: نعيم معلم زبان فارسي در سفارت انگليس بود و از طرف عبدالبها مأمور تبليغ گرديده بود .
نـعـيـمـي (1351 ـ 1275ش) مـتـولـد تـهـران و تحصيلكرده مدرسه بهائي تربيت و نيز مدرسه يهودي / فرانسوي آليانس و مدرسه امريكايي تهران بود. وي سالها عضو محافل ملي بهائيت در تهران و پاريس بود و الواح متعددي از پيشوايان وقت بهائي دريافت كرد. عبدالحسين نعيمي پسر ميرزا محمد نعيم، شاعر معروف بهائي (اهل روستاي فروشان سده اصفهان)، است. ميرزا محمد نعيم پس از مهاجرت به تهران در سفارت انگليس به كار پرداخت. عبدالحسين نعيمي نيز، چون پدر، كارمند سفارت انگليس در تهران بود. در گزارش مورخ 10/7/1345 ساواك تهران به رياست ساواك (نصيري) و مديركل اداره سوم (مقدم) چنين آمده است: عبدالحسين نعيمي در سالهاي 1320 الي 1324 رئيس كميته محرمانه سفارت انگليس در تهران بوده و با همكاري دبير اول سفارت انگليس [آلن چارلز تُرات] در امور سياسي خارجي و داخلي ايران نقش مؤ ثري داشته و خانم لمبتون... يكي از دوستان و همكاران نزديك و مؤ من عبدالحسين نعيمي بوده. آقاي نعيمي در سال 1325 يا 1326 از سفارت انگليس كنار رفته و همكاري خود را در امور سياسي به طور مخفيانه و غيرمحسوس با سرويس اطلاعاتي سفارت انگليس در تهران ادامه مي داده است و در ظاهر به كسب و تجارت مي پرداخته است. آقاي نعيمي اكنون از مالكين بزرگ به شمار مي رود و همكاري مخفيانه خود را با دوستان انگليسي در تهران حفظ كرده است... .
اسناد و مدارك تاريخي حاكي است كه، محفل بهائيت در ايران، مدتها پيش از كودتاي انگليسي سوم اسفند 1299، توسط مهره نشاندار خويش: حبيب الله عين الملك (پدر هويدا نخست وزير مشهور عصر پهلوي)، رضاخان را كشف و به سرجاسوس بريتانيا در ايران (سر اردشير ريپورتر يا اردشير جي) براي انجام كودتا معرفي كرد. جز اين، عوامل ديگري نيز از بهائيان با كودتاچيان همكاري داشتند كه پس از پيروزي كودتا حتي به كابينه سيدضياء (رهبر سياسي كودتا) راه يافتند. پاره اي گزارش ها حاكي است كه رضاخان نيز متقابلا (در تعهداتش به انگليسي ها) وعده هايي درباره ميدان دادن به اين فرقه در ايران، داده بود .در دوره محمدرضاخان نيز , نفوذ و قدرت بهائيان به شدت افزايش يافت و عناصر بهائي در بخش هاي مختلف سياسي , نظامي , فرهنگي و اقتصادي به مناصب بالا دست يافتند. به عنوان نمونه , افراد زير قابل ذكر است :
1 ـ ايادي . اين شخص كه توسط غرب (به ويژه انگليس ) قدرت يافت , از مهره هاي مهم جاسوسي غرب محسوب مي شد. ايادي بيش از هشتاد شغل داشت . برخي از شغل هاي او چنين بود : پزشك ارتش , پزشك شاه و دربار كه هر روز با شاه ديدار داشت . رئيس بهداري كل ارتش , رئيس اتكا , رئيس سازمان دارويي كشور , اختياردار شيلات جنوب و ده ها شغل مهم و پول ساز ديگر. نفوذ ايادي در ميان دربار محمدرضاخان چنان بود كه بسياري از وزرا توسط وي انتخاب مي شدند و او توانست همه بهائيان را به سركارهاي مهم منصوب كند. به طوري كه در دوره نفوذ ايادي , هيچ بهائي در ايران بيكار نبود. نفوذ بهائيان در دوره ايادي چنان بود كه فردوست كه از مهره هاي مهم دربار شاه بود , در كتاب خاطراتش مي گويد : نمي دانم در دوره محمدرضا , بهائيان بر ايران حكومت مي كردند يا محمدرضا , ولي با چشم مي ديدم كه سرنخ همه امور مهم در دست بهائيان است .
2 ـ عباس هويدا . عباس هويدا يكي ديگر از بهائيان مشهور دوره محمدرضا پهلوي بود . هويدا از بهمن 1343 تا مرداد 1356 در سمت نخست وزيري , عمر خود را صرف خدمت به بهائيان كرد. انتصاب هويدا به نخست وزيري , نه تنها خشم عموم مرد را برانگيخت , بلكه حتي طرفداران شاه را نيز ناراحت كرد. ساواك در يكي از گزارش هايش در اين باره چنين آورده است : سناتور جهان شاه صمصام در پايان جلسه روز 1343,11,17 مجلس سنا به سناتور مسعودي گفت : حيف است بر اين مملكت كسي چون هويدا كه بهائي است , حكومت كند . بنابراين , حدود 13 سال بالاترين منصب سياسي و حكومتي ايران در دست يك عنصر بهائي قرار داشت .
3 ـ پرويز ثابتي . اين شخص كه در شرح زندگي خود به طور آشكار به بهائي بودن افتخارمي كند , معاون ساواك شاه بود. او نقش مهمي در سركوب مبارزان بويژه مبارزان مسلمان و علما داشت .
4 ـ اسدالله صنيعي . صنيعي منصب وزارت جنگ را برعهده داشت و در نفوذ دادن بهائيان در اركان نظامي ايران تلاش مي كرد.
5 ـ هوشنگ نهاوندي . نهاوندي در مناصبي مثل رياست دانشگاه شيراز , رياست دانشگاه تهران , وزارت و... به بهائيان خدمت كرد.
6 ـ منوچهر شاهقلي . شاهقلي كه در سال 1353 منصب وزارت آموزش عالي و سپس به منصب وزارت بهداري انتخاب شد , بهائي ديگري است كه به مناصب بالا دست يافت .
7 ـ سپهبد خسرواني كه توسط همسرش (مليحه نعيمي بهائي و جاسوس شناخته شده انگليس ) به فرقه بهائي گرويد ،از