logo ارائه مقالات و محتوای مهدوی
مشاهده و ملاك و معيار شناخت مدعي راستين از دروغين(2)

مقدمه:

شناخت اولياء امام كه در واقع اولياي خدايند كار هر كسي نيست بخصوص كه امام صادق ( عليه السلام) در ضمن حديثي فرمودند : ان الله اخفي اوليائه في عباده فلا تصغرن عبداً من عباده فربما يكون وليه و انت لا تعلم ( خداوند تبارك وتعالي اولياء خود را در ميان بندگان خود مخفي كرده پس هيچ يك از بندگان خدا را كوچك مشمار ، شايد ولي خدا باشد وتو نمي داني)با حفظ اين دو نكته ـ امكان رويت و مشاهده و عدم امكان ارتباط براي همه ـ وارد اصل بحث مي شويم كه ما چگونه بتوانيم مدعي راستين را از دروغين تشخيص بدهيم ؟

چه ملاكي براي اين مسئله وجود دارد؟براي شناخت مي توان به دو مورد اشاره كرد :

1. خواص بودن ( از اولياء بودن )

يكي از مهم ترين ملاكات تشخيص اين است كه فرد مدعي از اولياء و خواص بوده باشد .
دليل :
1. يك سري روايات داريم كه ديدار حضرت با اولياء و خواص را اثبات مي كند مثل :[الغيبة للنعماني] الْكُلَيْنِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِلْقَائِمِ غَيْبَتَانِ إِحْدَاهُمَا قَصِيرَةٌ وَ الْأُخْرَى طَوِيلَةٌ الْغَيْبَةُ الْأُولَى لَا يَعْلَمُ بِمَكَانِهِ فِيهَا إِلَّا خَاصَّةُ شِيعَتِهِ وَ الْأُخْرَى لَا يَعْلَمُ بِمَكَانِهِ فِيهَا إِلَّا خَاصَّةُ مَوَالِيهِ فِي دِينِهِ... اسحاق بن عمار مي گويد : ابا عبدالله ـ امام صادق ـ ( عليه السلام ) فرمود : براي قائم ما دو تا غيبت است يكي كوتاه و ديگري طولاني ، ـ در ـ اولي از مكانش خواص از شيعيانش آگاهي دارند و در ديگري از مكانش غير از خواص اوليائش در دين آگاهي ندارد [1]
اگر كسي اشكال كند كه در اين روايت امكان ارتباط با (موالى خاصه) يعني خادمان آن حضرت را اثبات مي كند نه با ديگران .در جواب مي گوئيم اولا : قبول نداريم كه مراد از (موالى خاصه) خادمان آن حضرت باشند به خصوص كه موالي خاصه در دين را عنوان نموده اند و موالي خاصه در دين خادمان فقط نيستند بلكه ممكن است كسي از خادمان حضرت نباشد و از خادمان به حضرت نزديك تر و مقرب تر بوده باشد همچنانكه در اصحاب ديگر امامان بوده اند همچون سلمان و ابوذر و زراره و محمد بن مسلم و احمد بن اسحق و ...
ثانيا: برفرض قبول كنيم مراد از (موالى خاصه) خادمان آن حضرت باشند باز دليلي براي عدم امكان ارتباط براي ديگر اولياي حضرت نميشود زيرا در روايت سخن از شناختن مكان حضرت است نه ارتباط با حضرت . از بسياري بزرگان ، نظير حضرات آيات امام خميني ، شيخ محمد كوفي ، كوهستاني ، بهجت ، كشميري ، مير جهاني و ... سوال شده ؛ راه ديدار چيست ؟
فرمودند : متقي باشيد !نماز اول وقت بخوانيد ! گناه نكنيد! در مجلس گناه شركت نكنيد! كاري نكنيد كه امام زمان را افسرده سازيد! پاكيزگي نفس داشته باشيد! محبت به امام واهل بيت را در دلتان بيشتر كنيد![2]
حق هم همين است زيرا :جمال يار ندارد نقاب و پرده ولي غبار دل بنشان تا نظر تواني كرد
ائمه قران ناطقند همان طور كه قران صامت را لا يمسه الا المطهرون جز پاكان نمي توانند به آن دست يازند ، امام ( عليه السلام ) را هم جز پاكان نمي توانند به او برسند .
از شيخ محمد تقي بهلول_اعجوبه قرن_ پرسيده شد :چه موقع ميشود خدمت حضرت رسيد؟در جواب فرمودند : هر وقت با تقوا شديد ؛ و در جلسه ديگري فرمودند :ديدار امام زمان ( عليه السلام ) آن قدر مهم نيست كه توجه حضرت به ما مهم است ؛ مهم اين است كه حضرت ما را ببيند ؛ خيلي ها علي را ديدند ، ولي حضرت آن ها را نديد و نتيجه اش معلوم شد [3]
3 . حكايات زيادي از تشرف بزرگان شيعه ـ كه هر كدام كوهي از تقوا و عرفان و پرهيزگاري بودند ـ كه خدمت امام زمان ( عجل الله تعالي فرجه الشريف ) رسيده اند نقل شده است. براي نمونه تشرف مرحوم مقدس اردبيلي ره را نقل مي كنيم ؛
از جمله حكايات آين است: جماعتي از سيد فاضل امير علام برايم خبر دادند : كه گفت : من در شبي در صحن روضه مقدسه نجف ـ حرم حضرت امير المومنين ( عليه السلام ) بودم پاسي از شب گذشته بود ؛ ناگهان ديدم شخصي به سمت روضه مقدسه رفت من به سوي او رفتم وقتي نزديك شدم وي را شناختم ، استادم عالم متقي مولا احمد اردبيلي ( قدس الله روحه) بود ، خودم را از ديد او پنهان ساختم نزديك در رسيد . در قفل بود . همينكه به در رسيد در براي او باز شد و داخل روضه مقدسه شد . صداي او را در حالي كه با شخصي صحبت مي كرد ، مي شنيدم مثل اينكه مناجات مي كرد سپس از آنجا خارج شد و در ـ پشت سر او ـ بسته شد . پشت سر او براه افتادم تا جائي كه از نجف خارج شده و به سمت كوفه روانه شد . من پشت سر او بودم بطوري كه او ما نمي ديد . داخل مسجد شد و به سمت محرابي كه حضرت امير ( عليه السلام ) نزدش شهيد شدند ، رفت . مدت زيادي در آنجا مكث كرد. سپس از مسجد خارج شد و به سمت نجف برگشت. من پشت سر ايشان همچنان مي رفتم تا اينكه مرا سرفه گرفت و قادر به دفع آن نبودم . متوجه من شد ، به سوي من آمد و مرا شناخت و فرمود : توئي مير علام ؟ گفتم : بلي ، فرمود : اينجا چه مي كني ؟ گفتم : با شما بودم از وقتي كه داخل روضه مقدسه شديد تا الآن و شما را به حق صاحب اين قبر قسمتان مي دهم كه مرا از آنچه بر شما در اين شب گذشته خبر دهيد . فرمود : به تو خبر مي دهم بشرط آنكه تا زنده ام احدي را از آن با خبر نسازي . وقتي آن تعهد را از من گرفت ، فرمود : در مورد بعضي از مسائل در تفكر ـ و مطالعه ـ بودم كه بر من سخت و مشكل شد . در قلبم افتاد كه خدمت حضرت امير المومنين ( عليه السلام ) برسم و از ايشان سوال كنم . وقتي به در روضه مقدسه رسيدم همان طور كه ديدي در بدون كليد برايم باز شد ، داخل روضه شدم و از خداي خواستم كه مولايم جواب سوال مرا بدهد . صدائي از قبر شنيدم كه فرمود : به سمت مسجد كوفه برو و از قائم ( عليه السلام ) سوال كن كه او امام زمان تو ست . نزد محراب آمدم و از ايشان سوالات خود را پرسيدم و جوابم را گرفتم و الآن به خانه خود برمي گردم [4]

مراد از خواص

حال اين سوال به ميان مي آيد كه خواص و اولياء يعني چه؟ مراد از آنها كيانند ؟ آيا قاعده مشخصي براي تشخيص خواص و اولياء وجود دارد ؟
خواص از ماده خص به معني انسان ويژه است
راغب در مفردات مي نگارد :خص التّخصيص و الاختصاص و الخصوصيّة و التّخصّص: تفرّد بعض الشيء بما لا يشاركه فيه الجملة، و ذلك خلاف العموم(خص التّخصيص و الاختصاص و الخصوصيّة و التّخصّص : مختص بودن بعضي از أشياء به چيزي كه عموم در آن مشاركت ندارند و ... ) [5]
اولياء جمع ولي به معني دوست و يار مدد كار است .
مفردات راغب :الوَلَاءُ و التَّوَالِي: أن يَحْصُلَ شيئان فصاعدا حصولا ليس بينهما ما ليس منهما، و يستعار ذلك للقرب من حيث المكان، و من حيث النّسبة، و من حيث الدّين، و من حيث الصّداقة و النّصرة و الاعتقاد [6](الوَلَاءُ و التَّوَالِي: اين است كه دو چيز و بيشتر حاصل شوند طوري كه آنچه از آن دو نباشد، بين آن دو نيست ، و از اين معنا استعاره شده براي نزديكي از جهت مكان و از جهت نسبت و از جهت دين و از جهت صداقت و ياري و اعتقاد)
آنچه از معني هر دو كلمه بدست مي آيد اين است كه هر دو به حالت و ويژگي خاصي اشاره دارند كه در درون عموم وجود ندارد .
مراد از خواص و اولياء با توجه به معناي لغوي ، آناني هستند كه از ويژگي خاصي برخوردار باشند . اين ويژگي و كرامت خاص براي خواص و اولياء در لسان دين ، به جهت تقوا و پرهيزگاري بالائي است كه دارند ان اكرمكم عندالله اتقاكم 
شناخت اولياء امام كه در واقع اولياي خدايند كار هر كسي نيست بخصوص كه امام صادق ( عليه السلام) در ضمن حديثي فرمودند :... ان الله اخفي اوليائه في عباده فلا تصغرن عبداً من عباده فربما يكون وليه و انت لا تعلم( خداوند تبارك وتعالي اولياء خود را در ميان بندگان خود مخفي كرده پس هيچ يك از بندگان خدا را كوچك مشمار ، شايد ولي خدا باشد وتو نمي داني )[7]
البته از شهرت و اذعان بزرگان به ولي خدا بودن كسي مي توان اطمينان به آن پيدا كرد همچنانكه در مورد علامه حلي ها و مقدس اردبيلي ها و . . . اينگونه است . اين كه گفتيم خواص و اولياء حضرت ( عجل الله تعالي فرجه الشريف ) مي توانند خدمت ايشان برسند بدين معني نيست كه هر وقت اراده كنند به خدمتش نائل مي گردند بلكه شرفيابي در زماني است كه از جانب خود حضرت عنايت شود ذلك فضل الله يوتيه من يشاء و الله ذو الفضل العظيم [8]

2 . اضطرار
 

ديگر از ملاكاتي كه مي توان براي صحت ادعاي مشاهده بر شمرد اضطرار و دچار شدن بر مشكل سخت است كه با توجه و عنايت از جانب آن حضرت برطرف گشته باشد .
سوالي مطرح مي شود: مضطر يعني چه؟ ومراد از آن در اين جا چيست؟
اضطرار از ماده ( ضر ) بروزن افتعال است به معني وادار كردن و مجبور ساختن كسي بر كاري يا ناچار شدن و مجبور شدن بر انجام عملي .
راغب در مفردات اضطرار را اين گونه تعريف مي كند :و الاضْطِرَارُ: حمل الإنسان على ما يَضُرُّهُ، و هو في التّعارف حمله على أمر يكرهه، و ذلك على ضربين:أحدهما: اضطرار بسبب خارج كمن يضرب، أو يهدّد، حتى يفعل منقادا، و يؤخذ قهرا، فيحمل على ذلك كما قال: ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النَّار [البقرة/ 126]، ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَلِيظٍ [ لقمان/ 24].
و الثاني: بسبب داخل و ذلك إمّا بقهر قوّة له لا يناله بدفعها هلاك، كمن غلب عليه شهوة خمر أو قمار، و إمّا بقهر قوّة يناله بدفعها الهلاك، كمن اشتدّ به الجوع فَاضْطُرَّ إلى أكل ميتة، و على هذا قوله: فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ [البقرة/ 173] فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ [المائدة/ 3]، و قال: أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ [النمل/ 62]، فهو عامّ في كلّ ذلك [9]
( اضطرار : وادار كردن انسان بر امري كه برايش ضرر دارد ، و اين در عرف به معني وادار كردن انسان بر امري است كه خوش ندارد ، اضطرار بر دو نوع است :
يكي آن اضطراري است كه بسبب خارجي تحقق پيدا كند مثل كسي كه زده مي شود يا تهديد مي شود ، تا مطيع و فرمان پذير گردد ، قهراً با او بر خود مي گردد تا بر آن امر وادار گردد همان طور كه در آيه شريفه ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النَّار [البقرة/ 126] و آيه ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَلِيظٍ [ لقمان/ 24].از همين باب است .
دومي آنكه سبب از داخل باشد و آن به اين است كه مقهور قو ه اي گردد كه با دفع آن به هلاكت نمي رسد ، مثل كسي كه شهوت شراب يا قمار براو غلبه كرده است ، و يا به اين است كه مقهور قوه اي مي گردد كه با دفع آن به هلاكت مي افتد ، مثل كسي كه گرسنگي بر او غالب آمده و مضطر به خوردن ميته شده است ، و از همين باب است اين كلام خداوند : فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ [البقرة/ 173] يا آيه : فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ [البقرة/ 173] )
مجمع البحرين در توضيح مضطر و اضطرار مي نويسد :. المضطر: الذي أحوجه مرض أو فقر أو نازلة من نوازل الايام إلى التضرع إلى الله تعالى و في الخبر" نهى عن بيع المضطر"، و مثله" لا تبع من مضطر "قيل هذا يكون من وجهين: أحدهما أن يضطر إلى العقد من طريق الإكراه عليه، و هذا بيع فاسد لا ينعقد. و الثاني أن يضطر إلى البيع لدين ركبه أو مئونة ترهقه فيبيع ما في يده بالوكس للضرورة، و ... [10]
( مضطر: آن كسي است كه مرض يا فقر يا بلائي از بلا هاي روز گار او را به تضرع به سوي خدا محتاج كند ـ بكشاند ـ ... گفته شده كه مضطر بر دو وجه است :يكي آنكه مضطر به ـ انجام ـ عقدي ( معامله اي ) از روي اجبار و اكراه شود ،اين بيع فاسد است و منعقد نمي شود
ديگري آنكه مضطر به انجام معامله اي شود ، به خاطر ديني كه بر عهده اوست يا بخاطر مئونه ـ خرجي ـ كه بر گردن اوست ، لذا آنچه در دست اوست را با قيمت نازل و پائين مي فروشد و ... )
آنچه از معناي مضطر در اين جا مراد است تمام اقسام و انواعي است كه برشمردند الا آن جا كه خود را با اختيار به آن انداخته زيرا كه الاضطرار بالاختيار لا ينافي الاختيار مثل كسي كه شراب بنوشد و ناچار از مستي است .

دليل بر اين مدعا را اين گونه مي توان تقرير كرد كه :

اولاً : ائمه ( عليهم السلام ) مظهر اسماء الهي اند همانطور كه خداوند تبارك و تعالي مجيب دعوه المضطرين و فرياد رس گرفتاران و بي پناهان است ، وجه الله و مظهر اسماء او هم اين گونه اند . حفظ اين نكته مهم است كه خود ائمه تا جائي كه ممكن بود خود به دستگيري از مستمندان و رفع گرفتاري از بيچارگان و گرفتاران مي پرداختند ، همانگونه كه حضرت امير ( عليه السلام ) با وجود حسنين ( عليهما السلام ) و ياران با وفائي همچون ابوذر و مقداد و عمار و... خود كيسه هاي پر از آذوغه را شبانه بر دوش مي كشيد و به تقسيم بين فقيران و بيچارگان مي پرداخت . و اين سنت خلفاً عن خلف در بين ديگر امامان هم بوده است ، و امام زمان ( عجل الله تعالي فرجه الشريف ) را هم نمي توان از اين سنت آباء طاهرينش جدا دانست.
ثانياً : اكثر حكاياتي كه از بزرگان در مورد تشرف خدمت امام زمان ( عجل الله تعالي فرجه الشريف ) نقل شده در اين وادي اند كه شخصي مضطر شده و با عنايت حضرت از آن رهائي پيدا كرده است .
از جمله اهدافي كه در اين گونه تشرفات وجود دارد از اين قبيل است :
الف ) شفاي بيماران لا علاج كه پزشكان از درمان و علاج آنها نااميد شده اند ، مثل تشرف مرد مريضي از كاشان كه مرحوم محدث قمي ره آن را به تبع بحار الانوار نقل كرده است :در بحار ذكر فرموده : جماعتي از اهل نجف مرا خبر دادند كه مردي از اهل كاشان در نجف اشرف آمد و عازم حجّ بيت الله بود . پس در نجف عليل شد به مرض شديدي ، تا آنكه پاهاي او خشك شده بود و قدرت بر رفتار نداشت . رفقايش او را در نجف در نزد يكي از صلحاء گذاشته بودند . آن صالح حجره اي در صحن مقدس داشت . آن مرد صالح هر روز در را به روي او مي بست و بيرون مي رفت به صحراء براي تماشا و از براي برچيدن دُر ها . پس در يكي از روزها آن مريض به آن مرد صالح گفت : دلم تنگ شده و از اين مكان متوحش شدم ! مرا امروز با خود بيرون ببر و در جائي بينداز ، آن گاه به هر جانب كه مي خواهي برو . پس گفت : آن مرد راضي شد و مرا با خود بيرون برد . در بيرون ولايت ، مقامي بود كه آن را مقام حضرت قائم ( عجل الله تعالي فرجه الشريف ) مي گفتند در خارج نجف پس مرا در آنجا نشانيد و جامه ي خود را در آنجا در حوضي كه بود شست و بر بالاي درختي كه در آنجا بود انداخت و به صحراء رفت و من تنها در آن مكان ماندم . فكر مي كردم كه آخر امر من به كجا منتهي مي شود ؟ ناگاه جوان خوشروي گندم گوني را ديدم كه داخل آن محوطه شد و بر من سلام كرد و به حجره اي كه در آن مقام بود، رفت . در نزد محراب آن ديدم چند ركعت نماز با خضوع و خشوع به جاي آورد ، كه من هرگز نماز به آن خوبي نديده بودم . چون از نماز فارغ شد ، به نزد من آمد و از احوال من سوال نمود . من گفتم : من به بلائي مبتلا شدم كه سينه ام از آن تنگ شده و خدا مرا از آن عافيت نمي دهد تا آنكه خلاص گردم . پس آن مرد به من فرمود : محزون مباش . زود است كه حق تعالي هر دو را به تو عطاء كند. پس از آن مكان گذشت و چون بيرون رفت ، من ديدم كه آن جامه از بالاي درخت بر زمين افتاد . من از جاي خود بر خاستم و آن جامه را گرفتم و شستم و بر درخت انداختم . پس بعد از آن فكر كردم و گفتم : من نمي توانستم از جاي خود بر خيزم ، اكنون چه گونه چنين شدم كه بر خاستم و راه رفتم ؟ و چون در خود نظر كردم ، هيچ گونه درد و مرضي در خويش نديدم . پس دانستم كه آن مرد ، حضرت قائم ( عجل الله تعالي فرجه الشريف ) بود كه حق تعالي به بركت آن بزرگوار و اعجاز او مرا عافيت بخشيده است . پس از صحن آن مقام بيرون رفتم و در صحراء نظركردم ، كسي را نديدم . پس بسيار نادم و پشيمان گرديدم كه چرا من آن حضرت ( عجل الله تعالي فرجه الشريف ) را نشناختم . پس صاحب حجره رفيق من آمد و از حال من سوال كرد و متحير گرديد! من او را خبر دادم به آنچه گذشت . او نيز بسيار متحسر شد كه ملاقات آن بزرگوار او را ميسر نشد. پس با او به حجره رفتم. سالم بود تا آنكه صاحبان و رفيقان او آمدند و چند روز با ايشان بود. آن گاه مريض شد و مرد و در صحن مقدس دفن شد. صحت آن دو چيز كه حضرت قائم ( عجل الله تعالي فرجه الشريف ) به او خبر داد ، ظاهر شد ؛ كه يكي عافيت بود و يكي مردن . [11]
ب) ديگر از اهداف ، راهنمائي گمشدگان در بيابان و صحراء و سفر حج و جدا ماندگان از قافله است ، كه به خاطر آن به تعب و سختي افتاده اند و مشرف بر مرگ بودند و با توجه حضرت قائم ( عجل الله تعالي فرجه الشريف ) از آن مهلكه نجات يافتند.
براي نمونه به حكايتي كه مرحوم شيخ عباس قمي ره در منتهي الآمال ذكر كرده اشاره مي كنيم :ونيز عالم مبرور ، سيد متقي مذكور نقل كرد كه چون به مشهد مقدس رضوي مشرف شدم ، با فراواني نعمت آنجا بر من تنگ مي گذشت . صبح آن روز كه بنا بود زوّار از آنجا بيرون روند چون يك قرص نان كه بتوانم به آن خود را به ايشان برسانم نداشتم موافقت نكردم ، زوار رفتند . ظهر شد به حرم مطهر مشرف گشتم . پس از اداي فريضه ، ديدم اگر خود را به زوار نرسانم قافله اي ديگر نيست و اگر به اين حال بمانم چون زمستان شود تلف مي شوم . بر خاستم نزديك ضريح رفتم و شكايت كردم و با خاطري افسرده بيرون رفتم و با خود گفتم به همين حال گرسنه بيرون مي روم ، اگر هلاك شدم مستريح مي شوم و الا خود را به قافله مي رسانم . از دروازه بيرون آمدم از راه جويا شدم ، راه را گم كردم . به بيابان بي پاياني رسيدم كه سواي حنظل [12] چيزي در آن نبود . از شدت گرسنگي و تشنگي قريب پانصد حنظل را شكستم ، شايد يكي از آنها هندوانه باشد ، نبود تا هوا روشن بود در اطراف آن صحراء مي گرديدم كه شايد آبي يا علفي پيدا كنم ، تا آنكه بالمره مأيوس شدم ، تن به مرگ دادم و گريه مي كردم ، ناگاه مكان مرتفعي به نظرم آمد ، بدانجا رفتم ، چشمه ي آبي ديدم تعجب كردم كه در بلندي چشمه ي چه گونه است؟ شكر خداوند به جا آورده با خود گفتم : آب بياشامم و وضو گرفته نماز كنم ، چنانچه مردم نماز كرده باشم . بعد از نماز عشاء هوا تاريك شد و تمام صحراء پر شد از جانوران و درّندگان و از اطراف صداهاي غريب از آنها مي شنيدم ، بسياري از آنها را مي شناختم چون شير و گرگ و بعضي از دور چشمشان مانند چراغ مي نمود . وحشت كردم و چون زياده بر مردن چيزي نمانده بود و رنج بسيار كشيده بودم رضا به قضا داده ، خوابيدم . وقتي بيدار شدم كه هوا به واسطه طلوع ماه روشن و صداها خاموش شده بود و من در نهايت ضعف و بي حالي .
در اين حال سواري نمايان شد . با خود گفتم اين سوار مرا خواهد كشت ، زيرا كه در صدد دستبردي خواهد بود و من چيزي ندارم ، پس خشم خواهد كرد لامحاله زخمي خواهد زد . پس از رسيدن سلام كرد ، جواب گفتم و مطمئن شدم ، فرمود چه مي كني ؟ با حالت ضعف اشاره به خودم كردم . فرمود : در جنب تو سه عدد خربزه است چرا نمي خوري ؟ من چون فحص كرده بودم و مأيوس بودم از هندوانه به صورت حنظل چه رسد به خربزه ، گفتم : مرا سخريّه مكن ، به حال خودم واگذار. فرمود : به عقب نگاه كن ، نظر كردم ، بوته اي ديدم كه سه عدد خربزه ي بزرگ داشت ، فرمود : به يكي از آنها سد جوع كن و نصف يكي را صبح بخور و نصف ديگر را با خربزه ي صحيح ديگر همراه خود ببر و از اين راه به خط مستقيم روانه شو ، فردا قريب به ظهر نصف خربزه را بخور و خربزه ديگر را البته صرف مكن كه به كارت خواهد آمد . نزديك به غروب به سياه خيمه اي خواهي رسيد آنها تو را به قافله خواهند رسانيد ، پس از نظر من غائب شد من برخاستم و يكي از خربزه ها را شكستم ، بسيار لطيف و شيرين بود كه شايد به آن خوبي نديده بودم ، آن را خوردم و بر خاستم و دو خربزه ي ديگر را برداشته روانه شدم و طي مسافت مي كردم تا ساعتي از روز بر آمده ، خربزه ي ديگر را شكسته ، نصف آن را خوردم و نصف ديگر را هنگام ظهر كه هوا به شدت گرم بود ، خوردم و با خربزه ي ديگر روانه شدم ، قريب غروب آفتاب از دور خيمه اي ديدم چون اهل خيمه مرا از دور ديدند به سوي من دويدند و مرا به سختي و عنف گرفته به سوي خيمه بردند ، گويا توهم كرده بودند كه من جاسوسم و چون غير عربي نمي دانستم و آنها جز پارسي ، زباني نمي دانستند هر چه فرياد مي كردم كسي گوش به حرف من نمي داد تا به نزديك بزرگ خيمه رفتيم ، او با خشم تمام گفت : از كجا مي آئي ؟ راست بگو و گرنه تو را مي كشم . من به هزار حيله في الجمله كيفيت حال خود را و بيرون آمدن روز گذشته از مشهد مقدس و گم كردن راه را ذكر كردم . گفت : اي سيد كاذب ! اين جاها كه تو مي گوئي متنفسي عبور نمي كند، مگر آنكه تلف خواهد شد و جانور او را خواهد دريد علاوه آن قدر مسافت كه تو مي گوئي مقدور كسي نيست كه در اين زمان طيّ كند ، زيرا كه به طريق متعارف از اينجا تا مشهد سه منزل است و از اين راه كه تو مي گوئي منزل ها خواهد بود ، راست بگو و گرنه تو را با اين شمشير مي كشم ، و شمشير خود را كشيد بر روي من . در اين حال خربزه از زير عباي من نمايان شد ، گفت : اين چيست ؟ تفصيل را گفتم . تمام حاضرين گفتند : در اين صحراء ابداً خربزه نيست ، خصوص اين قسم كه تا كنون نديده ايم . پس بعضي به بعض ديگر رجوع كردند و به زبان خود گفتگوي زيادي كردند و گويا مطمئن شدند اين خرق عادت است . پس آمدند و دست مرا بوسيدند و در صدر مجلس جاي دادند و مرا معزز و محترم داشتند ، و جامه هاي مرا براي تبرك بردند ، جامه هاي پاكيزه برايم آوردند ، دو شب و دو روز مهمانداري كردند ، در نهايت خوبي ، روز سوم ده تومان به من دادند و سه نفر با من فرستادند و مرا به قافله رساندند. [13]
و جزء موارد اضطرار مي توان به شمار آورد:
1 . اضطرار در مقابل ظالم مثل ابتلاء مردم بحرين به وزير ناصبي و ستمگر. [14]
2 . اضطرار در مناظره با خصم مانند مناظره ي مردي از شيعه با شخصي از اهل سنت . [15]
3 . اضطرار از جهت تنگ دست بودن ونياز شديد داشتن به مال . [16]
و . . .
ذكر اين نكته ضروري است كه تشرفات خدمت حضرت ( عجل الله تعالي فرجه الشريف ) به دو صوت تحقق مي يابد :
الف) همراه با شناخت حضرت ( عجل الله تعالي فرجه الشريف ) در هنگام مشاهده و ديدن باشد مانند تشرف مرحوم مقدس اردبيلي ره ، اين گونه تشرفات خيلي كم است
ب) با شناخت حضرت ( عجل الله تعالي فرجه الشريف ) همراه نباشد اين گونه از تشرفات خيلي زياد است و اگر بگوئيم غالب تشرفات از اين قبيل است حرفي به گزاف نگفته ايم .
مرحوم محدث قمي ره در ابتداء فصل پنجم زندگي نامه امام زمان ( عجل الله تعالي فرجه الشريف ) از كتاب گهر بار منتهي الآمال براين امر صحه مي گذارد آنگاه كه مي نويسد :
فصل پنجم. حكايت آنان كه در غيبت كبري به خدمت امام زمان ( عجل الله تعالي فرجه الشريف ) رسيدند ، چه آنكه در حال شرفيابي شناختند آن جناب را يا پس از مفارقت معلوم شد از روي قرائن قطعيه كه آن جناب بود و در ادامه به ذكر حكايات مي پردازد .
براي شناخت مدعي دروغين هم مي توان به نكاتي اشاره كرد كه مي تواند جزء ملاكات شناخت آنها باشد از قبيل :
1 . اعلام خود به عنوان نماينده امام زمان ( عجل الله تعالي فرجه الشريف ).
2 . ادعاي پيام داشتن از جانب حضرت براي مردم .
3 . وانمود كردن به زهد و پارسائي .
4 . ترساندن مردم از مخالفت با خود كه در صورت مخالفت به عذاب درد ناكي مبتلاء مي گردند.
5 . ادعاي همراه با در خواست پول و مال .[17] و . . .

نتيجه:

در مجموع از مباحث پيش گفته چنين بدست مي آيد كه از بين روايات و كلماتي كه از بزرگان در اين زمينه رسيده است مي توان جزء خواص و اولياي الهي بودن و افتادن در اضطرار و مشكل سخت را از ملاكات و معيارهائي دانست كه با آن مدعي را راست گو دانست و كساني كه مدعي مشاهده مكرر از جانب حضرت ( عجل الله تعالي فرجه الشريف ) هستند و از جانب ايشان پيام براي مردم مي آورند و با اين ادعا به دنبال بدست آوردن مال و منال هستند دروغ گو هستند و نمي توان به ادعاي آنها وقعي نهاد . با توجه به حكاياتي كه بزرگان نقل كرده اند در مي يابيم اكثر كساني كه خدمت حضرت ( عجل الله تعالي فرجه الشريف ) شرفياب شده اند نه ادعاي خاصي از آنها نقل شده است نه به عنوان پيك و پيام آور ايشان خود را مطرح كرده اند .

  پی نوشت ها:

قرآن كريم
1 . مجلسي ، محمد باقر ، بحار الانوار ، ج 52 ، بيروت ، موسسه الوفاء ، 1403 ه ق .
2 . صدوق ، محمد بن علي بن بابويه ، كمال الدين و تمام النعمه ، تحقيق علي اكبر غفاري ، قم ، موسسه نشراسلامي تابع جامعه مدرسين قم ، 1405 ق .
3 . طوسي ، محمد بن الحسن ، الغيبه ، تحقيق عباد الله طهراني و شيخ احمد ناصح ، چاپ اول ، قم ، موسسه معارف اسلامي ، 1411 ق .
4 .سيد شريف مرتضي،ابو القاسم علي بن الحسين الموسوي،تحقيق سيد محمد علي حكيم، چاپ اول،قم،موسسه آل البيت لاحياء التراث ، 1416 ق .
5 . طريحي ، فخر الدين ، مجمع البحرين ، تحقيق سيد احمد حسيني ، چاپ سوم ، تهران ، كتاب فروشي مرتضوي ، 1416 ق .
6. ابن منظور ، محمد بن مكرم ، لسان العرب ، چاپ سوم ، بيروت ، دار صادر ، 1414 ق.
7. فراهيدي ، خليل بن احمد ، كتاب العين ، چاپ دوم ، قم ، منشورات الهجره ، 1410 ق.
8 . راغب اصفهاني ، حسين بن محمد ، المفردات في غريب القرآن ، تحقيق صفوان عدنان داودي ،چاپ اول،بيروت ،دار العلم الدار الشاميه ، 1412 ق .
9. قمي ، شيخ عباس ، منتهي الآمال ، ج2 ، چاپ اول ، قم ، نشر جمال ، 1382 ش .
10 . رضواني ، علي اصغر ، موعود شناسي و پاسخ به شبهات ، چاپ اول ، قم ، انتشارات مقدس جمكران ، 1384 ش .
11 . طاهري ، حبيب الله ، سيماي آفتاب ، چاپ پنجم ، قم ، انتشارات زائر ( آستانه مقدسه ) ، 1387 ش .
12 . نقوي ، سيد حسين ، حضرت مهدي 4از ظهور تا پيروزي ، چاپ اول ، قم ، كتابسراي اصفياء ( نور الأصفياء ) ، 1381 ش .
13 . جمعي از نويسندگان مجله حوزه ،چشم براه مهدي 4، چاپ سوم ، قم، موسسه بوستان كتاب قم ( انتشارات دفتر تبليغات اسلامي )، 1382 ش
14.معاونت جامعه و نظام ( مديريت سياسي ) جامعه مدرسين حوزه علميه قم ، قبيله حيله ، ويژه ماه مبارك رمضان ، 1429 ق .

ماخذ:

[1]. بحارالانوار . ج 52. ص: 154
[2]. حضرت مهدي4 از ظهور تا پيروزي- ص 203 و 204 
[3]. همان ص: 204
[4]. بحار الأنوار ج 52 ص 174
[5] . المفردات في غريب القرآن، ص: 284
[6].المفردات في غريب القرآن، ص: 885
[7] . كمال الدين و تمام النعمه ص: 297
[8] . الجمعه / 4
[9] . غريب القرآن، ص: 505
[10] . مجمع البحرين، ج3، ص: 373
[11] . منتهي الآمال ج2 . ص 667
[12] . هندوانه ابوجهل
[13]. منتهي الآمال . ج2 . ص: 655
[14] .همان ج2 . ص: 669
[15] .همان ج2 . ص: 672
[16] .همان ج2 . ص: 679
[17] . قبيله حيله . ص: 162 و 163 و 164

 

نگارنده : محمد براري